ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 107

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1152 روز

    سلام به استاد عباس منش ، تیم خوب و دوستان گرامی . و تشکر میکنم بابت از استاد عزیز بابت این عشق و مسیری که عاشقانه با ما به اشتراک میذارن و خواستار پیشرفت ما هم هستن .

    من در گذشته این احساسات منفی و حسادت و انکار موفقیت دیگران و کفر و پوشاندن اون موفقیت ها و تحسین نکردن ها و تصدیق نکردن ها رو بسیار زیاد در هرررر مسئله ای داشتم . حالا اما میزانش خیلی خیلی خیلی کمتر شده و اگر پیش بیاد خیلی کوتاه مدته و سریع به خودم یادآوری میکنم مسیر رو و قوانین رو ، اما با این حال باید کمتر و کمتر بشه و این ویژگی بیشتر و بیشتر از وجود من بده تا جایی که حتی همون اول هم پیش نیاد که من بخوام سریع جمعش کنم ، یعنی ذهنیت قدرتمند کننده در من نهادینه و عادت بشه کم کم به جای حالت فعلی که دارم اگاهانه تغییرش میدم اما باز هم خودم و پیشرفتم رو به خودم یادآوری میکنم .

    موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان من :

    یک : وقتی عموم یه ماشین چند میلیاردی خرید من تحسینش کردم و کلی براش خوشحال شدم اما احساس بدی هم داشتم شبیه به این که من حالا حالا ها نمیتونم اینو بخرم  یا اگر بخرم هم دیگه سنم بالا رفته و اون موقع دیگه کیف نمیده زندگی . تا الان تا جوونم باید خوش بگذرونم یا با کیفیت ترین ها رو داشته باشم،  وقتی 50 سالم شد که دیگه نمیخوامش.

    سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این فرد نگاه کنم که باعث شود به خودباوری برسم

    الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم:

    * قانون تکامل ، عموی من در سن من(29 سالگی) پیکان داشت (من در 25 سالگی برای یادگیری رانندگی خودم پراید خریدم ) و بعد یکم یکم ارتقاع داد تا به این ماشین میلیاردی رسید و هیچ وقت از اول اینو نداشت

    * عموم دیپلم داره و با همین دیپلمش در یک شرکت کارمنده و با همون پول ها تونسته این ماشین رو بخره

    *همون با چند بار عدم رعایت تکامل قدم های بزرگ رو برداشت و زندگیش رو تقریبا از دست داد و مبالغ زیادی رو برای بیشتر از 10 سال مقروض بود اما باز هم تونست سر پا بشه . اگر تکاملش رو رعایت کرده بود چی میشد ؟؟؟

    *عموم تا سال ها ابتدا کارگر و بعد کارمند فولاد مبارکه بود و بی حد و اندازه خرج میکنه و مسافرت میره و از همه چیز بهترین ها رو میخره و میپوشه و میخوره و مهمونی میده و هربار ما خونه ی ایشون هستیم تعجب میکنیم که چرا هر چقد اجیل و شکلات و شیرینی میخوریم باز هم هنوز تو ظرف ها هست و انگار تموم نمیشه و تو ظرف ها پره ( واقعا چرا تا حالا از عموم نپرسیدم درباره باور هاش ) پس حتما باور های فراوانی خوب و درست و حسابی داره

    *شاید الان حقوق عموم که 60 سالشه و از دیر زمانیه داره کار میکنه به این سطح رسیده ، اما یعنی مال من که الان نزدیک به همونه نا چند سال دیگه و با کار کردن روی خودم بیشتر نخواهد شد ؟؟؟؟

    * من درباره ی خودم بیشتر فهمیدم که یک نگاه امیدوارانه رو به جلو ندارم ، فکر میکنم چون عموم مال قدیمه و از قدیم شروع کرده حالا تونسته به این ها برسه اما من حالا حتی با حقوق خوب هم هرچقدر تلاش کنم نمیتونم.  توحید در من ضعیفه و قدرت رو به خیلی از عوامل و حتی به خودم دادم . بله حتی روی ضعیف بودن خودم هم و ندوستن چطوری میش رفتن اوضاع و یا دست و ما دار نبودن توی موفقیت ها هم حساب منفی باز کردم و قدرت دادم به این ضعف های خودم . قدرت دادم به ضعف انسان بودنم،  قدرت دادم به ناشناخته ها و حتی به جاش سعی نکردم قدرت رو به خدا بدم .

    من تحسین و تصدیق میکردم ، احسای خوب داشتم برای پیشرفت دیگران  اما دررابطه با خودم ،  خودم رو رها شده و ضعیف و بی پشتیبان تصور میکنم قدرت رو به فکر خودم ، کار خودم ، تصمیمات خودم و عقل خودم دادم . پس احساس ضعف و نا امیدی و حسرت  هم طبیعیه .

    سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟

    *حتما انتهایی برای باور های تکامل و فراوانی و صبر و توکل و توحید وجود نداره و با هر کار و هر درآمد و هر جایگاهی میشه به بهترین ها و روان ترینها هدایت شد و چیزی که حکمرانی میکنه،  شغل خاص یا درآمد خاص یا سن خاص یا خانواده خاص نیست بلکه باور های خاص هست

    *عموم 60 سالشه اما هنوز هم با اختلاف یکی جذاب ترین و خوش هیکل ترین و زیبا ترین و پر انرژی ترین مرد هایی که تو کل دنیا دیدم و هرکسی هم که عکسشو دیده به این اقرار کرده و هنوز هم کلی سفر میره و باشگاه میره و لذت میبره،  پس افزایش سن رو نباید مساوی با رو به انحطاط رفتن تو مغزم کنم .

    موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان من :

    دو : دختر دوست بابام که همسن منه و اگر بخوام ظاهر رو در نظر بگیرم،  توی تحصیلات و کار و درآمد و  موقعیت اجتماعی اصلا با من قابل مقایسه نبود که هیچی من اون به ظاهر اپشن های بالا رو دارم ولی اون نداشت ، برای تحصیل به خارج از کشور مهاجرت کرد و من با اینکه اصصصصصلا مهاجرت تحصیلی یا اینجور سختی کشیدن جز اهداف و خواسته هام نیست ، بهش حسودی کردم . که نشون میده یک :هنوز با خودم به وضوح نرسیدم درباره ی خواسته ها و اهدافم و دو : به خودم یادآوری نمیکنم پیشرفت هامو . سه : پایین بودن احساس لیاقت . چهار : برنامه واضح نداشتن . پنج : به جای تمرکز روی خودم ، تمرکزم روی دیگرانه. شیش : با ارزش دونستن دست آورد های دیگران و بی ارزش دونستن دست آورد های خودم .هفت : دیدن ظاهر قضیه مثلا من به حالای این فرد توجه میکنم و خودم رو صرفا با همین یک دست آورد مقایسه میکنم بدون اینکه بدونم نتیجه ی کارش چی میشه ، ظاهر رو میبینم و به فرکانس ها یا مداری که داشته توجه نمیکنم ، به احساس لیاقت و یا باور به ساده پیش رفتن کار ها مثلا تو این فرد دقت نمیکنم و کلیت خودم رو فقط با یک مورد در زندگی یک نفر قضاوت و مقایسه میکنم .(وای خدای بزرگ چقد کار دارم من هنوز )

    سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این فرد نگاه کنم که باعث شود به خودباوری برسم

    الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم:

    * هر هدف یا خواسته ای دارم اتفاق میفتد اگر آن را آسان ببینم ، اگر احساس لیاقت داشته باشم ، اگر برای خودم اما و اگر و ولی و… نچینم و خودم برای خودم سد و ترمز نسازم ، مدرک دیپلم ، سن بالا ،این هم نشونه ای از فردی که نه تحصیلات داشت و نه زبان بلد بود و این در حالیه که همه دارن میگن باید فلان زومه رو داشته باشی برای مهاجرت ،پدرش همکار پدر منه و درامدشون یکیه و با کمک پدرش رفته در حالی که درآمد من 3 برابر درآمد پدرم هست فعلا .

    * به خودم و اهدافم و مسیرم که بلند مدت و کوتاه مدت هست ایمان داشته باشم و روشون تمرکز کنم و بدونم با تکامل و موندن در مسیر به هرآنچه که میخوام میرسم .

    *هدف های زندگی هر فرد منحصر به فرده و یک نسخه ی یکسان برای خوشبختی و احساس خوب وجود نداره

    سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟

    * در یک کلام سخت و اسان همزمان ، هیچ محدودیتی وحود نداره ، جز ذهن ما و هیچ کدام از قوانینی که ما انسان ها گذاشتیم برای خدا وجود نداره و خداوند همواره بر اساس قوانین خودش عمل میکنه

    برای خداوند هیچ مرزی دور کشور ها کشیده نشده ، هیچ قانون زمینی و نوشته شده به دست دولت هایی نیست،  هیچ زبان و نژادی برای خدا وجود نداره و در قوانینش تاثیر نداره .

    باید بشینم اینا رو از اول بخونم چون خدا ایراد هامو گفت و من نوشتم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Maryam گفته:
    مدت عضویت: 819 روز

    به نام انرژی قدرتمندی که از رگ گردن به من نزدیک تر است

    و به خوشبختی، سعادتمندی، آرامش، ثروتمندی و داشتن زندگی سرشار از عشق و وفاداری و تجربه لذت های فوق العاده ناب و وصف نشدنی و زندگی در آسایش و رفاه برای من، بیشتر از خودم مشتاق و مصر است

    به نام سیستمی قانونمند و سخاوتمند که جهانی سرشار از نعمت و فرصت و ثروت و عشق و فراوانی و آدم های خوب را به بی نهایت مقدار را خلق کرده

    و امکان رسیدن به تمام خواسته ها و آرزوهای کوچک و بزرگ و همچنین زندگی رویایی و ایده آل و شرایط دلخواهم را از راه های آسان و لذت بخش برایم فراهم کرده است

    به نام خدایی که او را بسیار دوست دارم و او نیز من را بی انتها دوست دارد و مرا موجودی بالیاقت، عزتمند، ارزشمند و لایق تمام نعمت هایش خلق کرده است

    سلام به

    هر ذره و جریانی از خوبی و نیکی که در جهان زیبا، غنی و سخاوتمند ما در جریان هست

    سلام به

    تمام آدم های خوب و باوجدان دنیا در تمام دوران ها، در تمام سرزمین ها، از گذشته های دور تا همین حال حاضر و زمان های آینده :)

    سلام به تمام عوامل و راه های هموار و لذت بخشی که قرار است من رو به تمام خواسته ها و آرزوها و شرایط دلخواه و رویایی ام برسونن

    سلام به

    خوشبختی و آرامش

    موفقیت و ثروتمندی

    سلامتی و زیبایی

    امنیت و ایمنی

    آسایش و رفاه

    مهربانی و محبت

    فراوانی و ثروت

    نعمت و فرصت

    راهنمایی و هدایت خداوند

    زندگی سرشار از عشق و محبت و وفاداری

    زندگی مملو از تجربه های عالی و لذت های ناب

    سعادتمندی و عاقبت به خیری

    *

    ذکر نکات و باورهای صحیح جلسه اول:

    -تمام اتفاق های زندگی ما به خاطر باورها و نگرش و ذهنیت ما رقم می خورد.

    پس باید باور و‌ نگرش خودمون رو تغییر بدیم.

    -من توانایی تغییر نگرشم را دارم و به اندازه ای که از سمت باورهای محدودکننده به سمت باورهای قدرتمندکننده حرکت کنم، جهان نیز نتایج بهتری به من نشان می دهد.

    -جهان چیزی نیست جز، بازتاب افکار و باورهای من.

    -فارغ از اینکه در چه خانوادت و کشوری قرار داریم، فارغ از گذشته ای که داشتیم و حتی جنسیتمان، می توان شرایط زندگی خود را عوض کرد.

    -به محض اینکه اراده کنیم و با تمام وجود بخواهیم که افکار و باورهایمان را تغییر دهیم، شرایط واقعی زندگی ما نیز در همه زمینه ها تغییر خواهد کرد.

    – با تغییر افکارم، شرایط زندگی من به گونه ای عالی خواهد شد که حتی باور نخواهم کرد که آن گذشته، روزی از آن من بوده است و اکنون این من هستم که به اینجا رسیده ام.

    *

    سوال: وقتی فردی از نزدیکان به موفقیتی می رسد، احساسم چگونه است؟ احساس خوشحالی توام با الهام بخشی یا احساس ناتوانی و حسادت؟

    پاسخ:

    اولش خجالت کشیدم که به این سوال بطور کامل جواب بدم، اما الان ترجیح می دم که دست کم با خودم روراست باشم و در جهت بهبود شرایطم باز هم به سمت جلو یک قدم سازنده بردارم.

    حقیقتش بستگی به آدمش داره. اگر اون طرف جز آدم هایی باشه که رابطم خوب نیست باهاش، ناراحت میشم، ولی اگر جز کسایی باشه که دوستشون دارم و یا دست کم ازشون بدم نمیاد، خوشحال میشم و ذوق می کنم.

    مثلا کسی از نزدیکان به تازگی مهاجرت کرده، راستش اولش ی کوچولو ناراحت شدم از دست خودم که چرا من که همچین هدفی داشتم چرا عقب موندم و دنبال کار رو‌ نگرفتم. نمیگم خیلی ولی احساس ناتوانی به سراغم اومد.

    البته ابدا فکر نکردم که اگه اونها تونستن و رفتن، شانس من کم شده و اتفاقا من دنیا رو دنیای فراوانی و نعمت می بینم. با خودم گفتم ببین این که هیچ شرایطی نداشت، نه پول آنچنانی، نه مدرک زبان و… تونست رفت. تو که اوضاعت از برخی جنبه ها بهتر از اون هست پس چرا تلاش نکردی، یعنب در واقع بیشتر از کم کاری خودم ناراحت شدم.

    از طرفی یکی دیگه از نزدیکان که خیلی هم اون زمان باهاش صمیمی نبودم، تونست ازدواج موفقیت آمیزی داشته باشه و تقریبا به چیزی رسید که تصورش رو‌ می کرد. ی کوچولو اولش قبطه خوردم ولی بعدش انرژی گرفتم که آدم چیزی که بخواد رو می تونه بهش برسه و حتی الان پی از گذشت سالها با اون آدم خیلی صمیمی هم هستم. خودش بهم گفت بارها به خودم می گفتم من می خوام فلان چیز بشه، دلم می خواد فلان باشه بهمان باشه… از لذتی که راه رسیدن به هدفش رو برام تعریف می کرد، خیلی ذوق زده شدم و گفتم چراکه نه، پس منم می تونم، میشه، شدنیه.

    حتی وقتی می بینم ی آدمی ی برنامه نوشته یا با یک نرم افزار کارهایی رو خلق کرده که کلی پول درآورده و موفقیت کسب کرده، در جا به این فکر می کنم که عجب کار فوق العاده ای، پس میشه، منم ممکنه بتونم …. اصلا یکی از دلایل انتخاب رشته تحصیلیم هم همین موفقیت های آدم های معمولی ولی با پشتکار بوده که تونستن با عشق به کارشون، به موفقیت و ثروت توی این رشته برسن.

    علاوه بر اون، وقتی می بینم که ی آدم 30 سال به بالا توی بیزنس و تحصیلشون به ی موفقیت بزرگ رسیدن، کلی انرژی می گیرم که اره سن اهمیت نداره، سن محدودیت نیست، پس من هم می تونم. یادم هست که دقیقا ی آدم 30 ساله تازه دانشگاه رفتن توی ی رشته تاپ رو شروع کرده بود تازه اونم توی ی دانشگاه تاپ‌تر.

    مورد دیگه، یکی از آشناهای قدیمی من هست که پارسال دیدمش و خیلی از ظاهر فوق العاده ای که برای خودش ساخته بود شگفت زده شدم. دوست من وزنش خیلی زیاد بود، ولی ظرف مدت تقریبا کوتاهی تونسته بود وزنشو به مقدار زیادی کاهش بده و با اینکه بچه دار هم هست به هیکل ایده ال و جذابی برسه. اون زمان تنها چیزی که به ذهنم رسیده بود، تحسین و تمجید اون طرف و شدنی بودن این کار بود. حتی من از اون دوستم وزنم کمتر و قدم بلندتر هم هست و اگر فقط قدری اراده دوستم رو داشته باشم به نظرم فوق العاده عالی خواهم شد. یادمه به این فکر می کردم که لذت و شعفی که اون آدم تجربه کرده رو منم می تونم روزی تجربه کنم.

    یکی دیگه از آشناهای نزدیک من، تونست فقط ظرف مدت چندین سال، بدون هیچ سرمایه ای و فقط با پشتکار و صداقت و وجدان کاری، به موفقیت مالی فوق العاده ای برسه. که هر بار به اوضاعش نگاه می کنم، میسر بودن این مسیر برای خودم رو می بینم. یعنی بدون حسادت و یا فکرهای منفی، فقط لذت می بردم از ذهن قدرتمند و همت این فرد که تونست خودش و تنها خودش از راه درست به این موفقیت برسه.

    یکی از اقوام نزدیک هم برام تعریف کرد که با نگرش مثبت خودش تونست یک خونه ای که دوست داشت رو بدست بیاره. فقط می گفت از ته دلم همیشه می خواستم ی خونه داشته باشم نزدیک فلان جا، اما خودش بهم می گفت نمی دونستم چه زمان و چجوری میشه ولی فقط و فقط می خواستم. جالبه که وقتی اون خونه رو خریدن، رو به من کرد و گفت، واقعا خدا صدای آدم رو که از ته دل ی چیزی می خواد میشنوه مریم. این حرف ها خیلی برام امیدبخش بودن.

    *

    نتیجه اینکه، فارغ از تعداد خیلی کمی از افراد، در بیشتر موارد احساس خوب، امکان پذیری، انرژی مثبت، الهام بخشی و رسیدن به خواسته ها به من دست میده. هرچند نمی تونم انکار کنم که می لنگم تو این زمینه. یعنی با اینکه کفه ترازو بیشتر سمت اینه که وقتی کسانی تونستن برسن و لذت ببرن و خوشحال باشن، منم این احساس بهم دست میده که اره منم می تونم، جا برای من هم هست، فرصت برای منم هست، میشه خوبم میشه چراکه نه. اما ی حسادت یا بهتر بگم قبطه خوردن ریزی هم این وسط توی ذهنم می‌لوله.

    توی قدم اول از اینکه این واکنش رو دارم از خودم خجالت زده میشم ولی حقیقتا این هم ی قدم بزرگه که دارم ی ایراد رو در نحوه فکر کردن یا واکنش هام پیدا می کنم و الان می تونم در جهت اصلاحش اقدام کنم بطوریه به حداقل برسه و نمی دونم شاید اصلا نیست و نابود هم بشه.

    اما درسی که از تمامی این افراد گرفتم:

    -میشه از صفر شروع کرد و به 100 رسید.

    -برای موفقیت مالی، لزوما ثروت اولیه نیاز نیست.

    -برای مهاجرت، موفقیت شغلی، زندگی زناشویی و دیگر خواسته ها، شرایط می تونه خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کنی، پیش بره.

    -هیچ وقت برای تغییر دیر نیست.

    -هیچ وقت برای تحصیل دیر نیست.

    -وقتی در مسیر رسیدن به خواسته ها به مانع یا مشکلی برخورد می کنی، سعی کن آرامشتو حفظ کنی و به مسیر ادامه بدی.

    – برای رسیدن له خواسته ها، حتما زمان زیادی لازم نیست. (روند تکاملی لزوما به معنای طولانی بودن مسیر و یا طی کردن سال های بسیار نیست.)

    -می تونی با باورهات، شخص ایده ال خودتو با جزئیات و ویژگی های که براش می پسندی وارد زندگیت کنی.

    -کلمات انرژی دارن. بنابراین از نوع خوبش، برای اهداف خوب و آرزوها و بدست آوردن رویاها در زندگی واقعی استفاده کن.

    -می تونی ی طوری آینده ات رو تغییر بدی که هیچ ارتباطی با گذشته ات نداشته باشه. یعنی اصلا فکرشو‌ نتونی بکنی که می تونی به چیزهای خیلی بزرگ و زندگی دلخواهت واقعا دست پیدا کنی.

    – فارغ از گذشته ای که داشتیم و تمام محدودیت ها، میشه از همین لحظه در جهت زندگی دلخواه، با تغییر نگرش، قدم برداشت.

    *

    خدای مهربان من، برای آگاهی های امروز و برای هدایت کردن من به سمت زندگی ایده ال و شرایط دلخواه، هزاران بار شکرت

    خدایا من آمادگی دریافت برکات و نعمات و عشق و ثروت بسیار رو از جانب تو دارم و پیشاپیش برای همشون هزاران بار ازت ممنونم

    خدایا برای آدم های خوب و باوجدانی که وارد زندگیم می کنی ازت ممنونم

    خدایا برای تجربه های فوق العاده و لذت های نابی که وارد زندگی من می کنی، خیلی متشکرم

    خدایا برای تمام چیزهای ریز و درشت خوبی که از اولین روزی که به دنیا اومدم به من دادی، هم اکنون داری می بخشی و در آینده دور و نزدیک خواهی داد، هزاران بار متشکرم

    خدایا به خاطر تمام شرایط و عوامل کوچیک و بزرگی که ترتیب میدی تا من رو به زندگی ایده ال و رویایی و خوشبختی برسونن، چه اونهایی که ازشون هم اکنون باخبرم و چه اونهایی که ممکنه هیچ وقت حتی متوجهشون هم نشم، هزاران بار ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    فاطمه باهنر گفته:
    مدت عضویت: 592 روز

    سلام به استاد عزیز

    در مورد سوال اول من کاملا بغض میکنم که چرا من نتونستم به این موفقیت بریم وشاید حسادتم میکنم اما سریع افکارمو کنترل میکنم کلی خوشحالی مو بهش ابراز میکنم و این حس بهش میدم که منم دوست دارم به این موفقیت برسم وسعی میکنم ازش الگو بگیرم .

    من وقتی خانواده خودم به موفقیت نسرین کیف میکنم و میگم من هم میتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    وحیده گفته:
    مدت عضویت: 2466 روز

    سلام یکی از همکاران سابق من تو اداره الان توی آمریکا در یک موسسه عالی پستی عالی داره. در حالی که ده سال قبل هم ا، نظر علمی و هم مدرک تحصیلی و هم زبان خیلی پایین‌تر بود. ولی ماشالله الان خیلی موفقه. احساسی که دارم حسرته. اینکه منکه اونهمه هدف داشتم چرا درجا زدم ولی ایشون به اون درجه رسیدند.?

    ایده الهام بخش من می تونه این باشه که وقتی اون تونست منم می تونم.

    چه مسیری رو ایشون رفتند و دلیل موفقیت ایشون چی بود؟

    1-ایشون خیلی شاد و بیخیال بودند و کلا هیچی رو جدی نمی گرفتند برعکس من.

    2- با لینکه از نظر پست و مرتبه تحصیلی پایین‌تر از من بودند خیلی واسه خودشون ارزش قائل بودند. و کمالطلبی منو نداشتند که هیچ وقت راضی نمیشم از کارم تحصیلم و غیره.

    3-زندگی رو سخت نگرفتند و دائم در ایران هم در حال گشت و سفر بودند حتی با اینکه از نظر مالی پایین‌تر بودند. و تو لحظه زندگی می کردند.

    4-ارتباطات خوبی داشتند و همه ایشون رو دوست داشتند یک جوری دوست داشتنی و راحت بودند. آدم کنارش حس خوبی داشت.

    5-نگاهش به زندگی مثبت بود و وقتی من ناراحت می شدم که تو زندگی هیچ چیز قابل اطمینان نیست ایشون می،گفت زندگی هیجان انگیزه چون هیچ چیز از آینده معلوم نیست و سورپریز می کنه.

    6- نترس بودند و راحت این شغل دولتی رو اونم بالای 40 سال ول کردند و دنبال مسیر دیگه لی رفتند که معلوم نبود به کجا می رسه.در حالی که ما می گفتیم پشیمون میشه.

    7-از اونجایی که اهل طبیعت گردی و اینا بود زندگی رو آسون گرفته بود و جدی نگرفته بود بر عکس من که واسه همه جیز باید برنامه داشته باشم و هیچ وقت هم راضی نیستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    علی عباسی گفته:
    مدت عضویت: 1118 روز

    با سلام

    والا هر چی فکر می کنم می بینم به طور کلی نسبت به موفقیت های افراد معمولا دو گونه احساس دارم.

    1- در برخی موارد دیدن آن موفقیت باعث می شود خودم را کم و کوچک ببینم و اعتماد به نفسم پایین بیاید و نجواهای ذهنی به من بگویند تو نمی توانی مثل او باشی و به آن موفقیت دست پیدا کنی.

    2- در برخی موارد نجواهای ذهنی حالت بهتری دارند و حالت غبطه خوردن و کمی سرزنش کردن خودم را دارند که نجوا به من می گوید که تو هم اگر از وقتت بهتر استفاده کردی بودی و بیشتر تمرکز کرده بودی الان به همان جایگاه دست پیدا کرده بودی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    مسلم مرادی گفته:
    مدت عضویت: 872 روز

    بنام خالق هستی

    سلام استاد عزیز

    من قبلا بله حسادت داشتم نسبت به تمام کسایی که پیشرفت میکردن و موفقیت مالی داشتن

    ولی به لطف خدا و با آگاهی هایی که بدست آوردم و روی خودم کار میکنم از طریق شما استاد عزیز الان هر موفقیت چه مال چه رابطه هر چیز زیبا که از نزدیکان میبینم تشویق و خوشحال میشم و به جای اون شخص،شکر گذاری می‌کنم و حالم خیلی خوب میشه الهی شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    علیرضا خشاب نیا گفته:
    مدت عضویت: 1799 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان هم فرکانسی…

    پاسخ من به سوال اول؟

    اگه از دوستان و آشنایان و نزدیک اعضای خانواده باشه در مرحله اول حس حسادت میاد اما همان لحظه شروع می‌کنم آگاهانه درون ذهن خودم به تحسین کردن و از خداوند بابت این پیشرفتی که نزدیکم رخ داده سپاسگزاری می‌کنم اما اگر کسی ادامه‌دار صحبت کنه دیگه کنترل ذهن برام سخت می‌شه انگاری صداهای نجواهای ذهنم بیشتر می‌شه که بهم میگه تو عقب افتادی بی‌عرضه هستی شروع می‌کنه به مقایسه کردن و حس حسادتم بیشتر و بیشتر می‌شه و به میزانی که اون شخص ادامه بده احساسات من شدت بیشتری پیدا می‌کنه و با اینکه در ظاهر نشون میدم که واسشون خوشحالم اما از درون کاملاً متفاوت هست و انگار ذهنم دیگه مجالی برای آگاهانه فکر کردن به من نمیده.

    موفقیت نزدیکان:

    1) خواهرم موفق شده که درآمدش رو چند برابر کنه، خونه ثبت نام کنه، ی آیفون واسه خودش بخره ،مسافرت بره و کلی تجربه‌های بی‌نظیر داشته باشه. وقتی که موفقیت‌هاش رو می‌بینم حس عقب افتادگی می‌گیرم حس اینکه من چقدر ناتوان و ضعیفم و این تجربه‌ها رو انگار هیچ وقت نمی‌تونم داشته باشم و اینکه انگار توی مسابقه هستم و خیلی وقتا حس سرخوردگی و تلف شدن عمرم رو پیدا میکنم.

    تغییر دیدگاه: یکی از باورهای منفی که پیدا کردم در خودم باور اینکه در اعماق ذهنم حس می‌کنم انسان بی‌عرضه‌ای هستم. بنابراین من باید دیدگاهم را در مورد خودم عوض کنم، وموفقیت‌هایی را که تا به الان کسب کرده‌ام را بتونم ببینم، بیشتر نجواهای ذهن من به خاطر ضعفم در دستاوردهای مالی هست و معمولاً ذهنم از این طریق همواره به من حمله می‌کنه و با بولد کردن آن میاد ک چشمم رو روی تمام نتایج دیگم ببنده

    بنابراین اولین و مهمترین درسی ک باید بگیرم درس خود باوریه .

    درس بعدی اینکه اون الان چند سال تو این کار داره تلاش می‌کنه و من یادمه که از چه شرایطی شروع کرد و الان به این مرحله رسیده و یک تکاملی رو طی کرده و بارها به تضاد خورده اما پا پس نکشیده…

    چیزی ک واقعا پاشنه آشیل منه : طی کردن تکامل با پشتکار و من باید رو این قسمت خیلی کار کنم

    درس سوم: خواهرم تو شرایطی مهاجرت کرد به ی شهر دیگه ک هیچ پشتوانه ای نداشت و انگار فقط ایمان قوی داشت و خودش میگفت خیلی به آینده فکر نمیکرد که قراره چی بشه و یه درس خیلی مهم ک میتونم ازش بگیرم اینه نترسم و به جای حساب کتابای ذهنم و رفتن تو آینده روی خدا حساب کنم و همون لحظه رو خوب زندگی کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    مرتضی گفته:
    مدت عضویت: 510 روز

    سلام به استاد عزیز کلیه همکارانش که این سایت بسیار عالی را تهیه کرده اند

    در مورد سوال این بخش برای موفقیت اطرافیانم که بیشتر شامل همکارانم هست که اکثراً از لحاظ مالی درابتدا خیلی از من پایینتر بودند و طی این سالها انگار من هیچ پیشرفتی مالی نداشتم ولی آنها خیلی جلوتر از من هستند اولین چیزی که به نظرم می آید که حس می‌کنم توجیه کردن خودم هست اینه که اونا اصلأ خرج نکردن فقط کار کردند و جمع کردند ولی من خیلی بیشتر از آنها حال کردم و تفریح کردم و خرج کردم بخاطر همین الان از لحاظ مالی من هیچی ندارم ولی آنها همه چی دارند ولی بعد که فکر میکنم میبینم من اصلاً کار هم‌نکردم فقط ازین شاخه به اون شاخه پریدم و فقط درجا زدم و احساس حسادت هم می‌کنم ولی زیاد به این حس اهمیت نمیدم و بیشتر احساس بی هرضگی میکنم

    با سپاسی فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    مجید جهان گفته:
    مدت عضویت: 3862 روز

    سلام به همه ..سلام به عشق ..

    در انجام این تمرین اون احساسی که همه دارند چه مثبت و چه منفی من هم دارم ولی بیشترین احساس منفی در ذهن من مساله زمان هست

    _ اگر همین الان هم شروع به انجام اون کار بکنم با توجه به قاتون تکامل شاید بعد از سه سال به موفقیت برسم که ….

    _ فلان کس تونست بعد از 5 سال به همون جایی که الان هست برسه و منم اگه بعد از 5 سال برسم دیگه چه فایده….

    و همین باورها باعث میشه که خیلی از کارهای مورد علاقه خودمو اصلا شروع نکنم و اگر هم شروع کرده باشم خیلی ضعیف و بی انگیزه میکنه و نمیدونم چکار کنم که بطور کامل به این افکار غلبه کنم …

    تا میام یک الگوئی پیدا کنم که این راه رو در زمان کمتری طی کرده باشه ذهنم اسیر حس تکامل خواهی میشه و با توقع ایجاد شده که باز هم به بی انگیزگی ختم میشه و باعث احساس عدم رضایت از وضع موجود در من به وجود بیاد .. تا جائی که میگم اصلا الگو ها رو ولش کن تو به همان روش خودت شروع کن تا حداقل تو این زندگیت به اندازه خودت تجربه کرده باشی و احساس خوب شکرگزاری از خدایت را از دست ندی .. و شاید خیلی از کارهام رو به همین روش بالاخره شروع کردم ….

    = خدایا خودت راهی نشانم بده همانطوریکه تا بحال نشانم دادی …

    استاد من ممنونم که بی چشمداشت در مسیر هدایت گام برمیداری و من بی اندازه قدردان شمایم…

    خدایا ممنونتم که مرا در میان کومه از از عشق و انرژی مثبت زنده گردانیدی و من الان بیشتر میفهمم …

    و خدایا ممنونتم که میفهمم …

    خدایا از صمیم قلبم ازت متشکرم و سپاسگزارم که به همه از جمله به دوستان این سایتم انرژی و موفقیت و نعمت عطا کرده ای و بخصوص استادم را عزیز گردانیدی …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    زهره شیخی گفته:
    مدت عضویت: 555 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربان

    با سلام خدمت استاد مهربان و بخشنده

    استاد عزیز من سوال شما را بادقت و بدون رودربایسی جواب دادم کاملا حسادت داشتم به موفقعیت اطرافیانم.

    از حسادت اصلا تبریکم نمیگفتم.وخیلی سریع با خودم مقایسه میکرد.با خودم میگم اون چه جوری تونسته به همه خواسته های خودش برسه ولی من همش کم میارم تو همه کارام.یه کی دو روزه حالم بده بعد دیگه یادم می‌ره.ولی به خودم قول دادم روی باورم خیلی کارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: