کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال این قسمت:
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
مرحله دوم:
برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که:
” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “
ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:
- چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
- بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
- توکل من چقدر بیشتر می شود؛
- چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
- چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛
- چه نعمت هایی به من داده می شود؛
- چه پیشرفت هایی می کنم؛
یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.
سپس هر بهبود و پیشرفتی که در مسیر تکمیل این قدم ایجاد می کنی را برای خود یادداشت کن.
با مرور این لیست، پیشرفت خود را ببین؛ خود را تشویق کن و به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم بعدی تغذیه کن.
از میان تمریناتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با توضیحات این تمرین داشته باشد، به عنوان تمرین انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.
منابع کامل درباره محتوای این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2396MB29 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 228MB29 دقیقه
به نام خداوند مهربانی ها
سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان
سوال این قسمت
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
به طور کلی من در مقابل چالش ها و مسائل زندگیم ضعیف عمل می کنم و اگر بخواهم یه نمره ی صادقانه از 100 به خودم بدهم نمره من 20 یا نهایتا با ارفاق 30 هستش
من در حوزه هایی که توانمند هستم مثل حوزه کامپیوتر و موبایل و یه سری شبکه های اجتماعی که کار کردن باهاشون رو بلدم و شاید خیلی ها بلد نباشن مثل یوتیوب خوب عمل می کنم
یعنی
اگر قرار باشه یه چیز جدیدی نزدیک به چیزهایی که قبلا بلد بودم یاد بگیرم مثلا یه نرم افزار جدید یا یه برنامه جدید، حالا در محیط ویندوز باشه یا در محیط اندروید … اغلب از این چالش استقبال می کنم
یا مثلا من هیچ وقت لب تاب مک نداشتم یا موبایل آیفون نداشتم
ولی مطمئنم وقتی که مک بوک بگیرم و آیفون بگیرم و اپل واچ بگیرم، خیلی خیلی زود به کل محیط این وسایل احاطه پیدا می کنم و خیلی زود بهشون مسلط میشم
دلیلش هم اینه که
اولا تو ذهن من اصلا این ها چیز خاصی نیست یعنی هیچ وقت بهشون به چشم چالش یا مسئله نگاه نمی کنم
بلکه تو ذهنم اینه که این ها که چیزی نیست … سه سوته یادش می گیرم دیگه… حالا چرا بای دیفالت (به صورت پیش فرض) اینجوری فکر می کنم به خاطر تجربیاتم موفقیت هایی که داشتم و بی نهایت الگوهایی مناسبی که در این حوزه دیدم و اعتماد به نفس بالایی که دارم
جالبه همین الان که دارم تایپ می کنم متوجه شدم که دیشب تا حالا یه مسئله رو بدون اینکه خودم متوجه بشم مثل آب خوردن حلش کردم همین الان هم دارم با این مسئله و چالش هایش دست و پنجه نرم می کنم ها ولی نه تنها اصلااااا برایم سخت نیست بلکه دارم لذت می برم و بهش به چشم یک بازی لذت بخش نگاه میکنم
این چالش که من دارم به چشم یک بازی لذت بخش بهش نگاه می کنم تایپ کردن با کیبورد و تایپ ده انگشتی هستش
از دیشب تا حالا نشستم دارم با لب تاب در سایت فعالیت می کنم و خیلی با کیبورد تایپ کردم و قشنگ به صورت ملموس دارم حس می کنم که چقدر سرعت تایپم در همین مدت کوتاه که به 24 ساعت هم نمیرسه بیشتر شده
من چندین سال پیش چند سالی کامیپوتر و لب تاب داشتم و رشته ی تحصیلی خودم هم کامپیوتر بوده … خب اون موقع ها به علت علاقه ای به کامپیوتر و تایپ داشتم رفتم تا حدودی تایپ ده انگشتی رو یاد گرفتم ولی به مرور زمان یادم رفته بود و متوجه میشدم که هر بار میشینم پشت کامپیوتر تایپم ضعیف شده ولی جالبه عین خیالم هم نبود !!! (این ها رو الان که دارم می نویسم میفهم ها … اگه نمی نوشتم متوجه اش نمیشدم ، خدایا شکرت چه موهبت بزرگیه این نوشتن و عمل کردن به تمرین ها، استاد عزیزم بابت طراحی این تمرین ها سپاسگزارم، خانم شایسته گرامی بابت زحمات شما در این سایت و متن هایی که به نگارش در می آورید سپاسگزارم) چرا عین خیالم نبود و احساس خودتخریبی که در اکثر موارد به سراغم می آید اینجا به سراغم نمی اومد؟؟ چون این باورِ که من در حوزهِ کامپیوتر بسیار توانمندم و اگر اراده کنم می توانم دوباره یاد بگیرم حتی بهتر از قبل هم بشم (این اعتماد به نفس و خود بارویِ که من بسیار توانمندم) قوی تر از نجواها بود و نجواها زورشون به من نمی رسید
اما در اغلب حوزه ها احساس ضعف و ناتوانی متوسط یا بسیار زیاد دارم که در بخش های اگر نیاز شد توضیح می دهم
—————————————————-
تمرین این قسمت – مرحله اول
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
شماره 1
یه مسئله ای هست که حدود 13 یا 14 ساله که دارم باهاش دست و پنجه نرم می کنم
دو سالی هاست که کاملا متوجه شدم که باید در این بخش در زندگیم تغییر ایجاد کنم
انصافا تلاش هم کردم و سعی کردم شجاعت و ارده به خرج بدهم و بهبود های قابل توجهی هم ایجاد کردم ولی هر بار اونقدر برام این تغییر زجر آور شده که نتوانستم ادامه بدهم و کم آوردم و دوباره اوضاع برگشته سر خونهِ اول
از این مسئله نه تنها فرار نمی کنم بلکه عاشقانه دوست دارم و همیشه از خداوند کمک می خواهم که حلش کنم و همیشه تصور می کنم که وقتی این مسئله رو کامل حل کنم و دیگه در زندگیم وجود نداشته باشه چنان اعتماد به نفسی در وجودم ساخته میشه که می توانم باهاش برم اورست ها رو فتح کنم و هر بار به خودم خواهم گفت ببین محمد تو آدمی هستی که اییین مسئله رو حل کردی … چیزی که این همه سال به جرعت می توانم بگم بزرگترین نشتی انرژی تو بود …. و اگه توانستی این کار رو انجام بدهی دیگه هییییچ کاری نیست که تو از پس انجام دادنش بر نیای
شماره 2
من از کودکی از نظر فیزیکی خیلی لاغر بودم و البته همچنان که 28 سالم هستش هم لاغر هستم و این مسئله هرگز به صورت خود به خود حل نشده و چیزی حدود 15 الی 20 کیلو نسبت به قدم 1.74 هستش کمبود وزن دارم و اگر بخواهم صادقانه بگم یه سری مسائل جسمی هم برایم وجود داره… که از وجودشون رنج هم می برم…. ولی چون اون تضاد ها حاد نیست و از اون مهمتر در معرض نمایش و تسمخر های دیگران نیست و کسی ازشون خبر نداره (بر عکس چاق بودن که همه می بینند و ممکنه شما بارها مورد تمسخر دیگران قرار بگیری) از حل این مسئله به طرق مختلف و با دلایل انصافا خنده دار که نمی خواهم اینجا قید کنم، فرار کردم
شماره 3
مدت هاست که می دونم در باور های ثروت ساز مسئله دارم و باید یک تمرکز لیزری بگذارم و این مسئله رو حل کنم تا کلییی از درگیری های ذهنی ام کم بشه آرامشم بیشتر بشه و بعد برم سراغ حل مسائل دیگه ولی هر بار یه مدت کوتاه مثلا دو سه هفته… حتی یک ماه هم نه… تمرکز می گذارم و یه نتیجه یا چند تا نتیجه خوب به شکل وارد شدن ثروت در حساب بانکیم به وجود میارم و بعد …. دوباره کار کردن روی باورها رو رها می کنم… و فراموش می کنم مسیری که من رو به اونجا رسونده می توانه به جاهای خیلی بهتر هم برسونه و یادم میره که باید این مسیر رو ادامه بدهم ….
شماره 4
موضوع روابط عاطفی
این هم یکی از اون مسائلی هست که من سال هاست دارم باهاش دست و پنجه نرم می کنم و کاملا به این درک رسیده ام که یه رابطه ی عاطفی سالم و عاشقانه می توانه چقدر به زندگی من عمق بده و چقدر می توانه زندگیم شیرین تر و دلپذیر تر بشه
صادقانه میگم از وقتی که با آموزه های شما آشنا شدم و مخصوصا تمرکزی روی دورهِ عزت نفس کار کردم بی نهایت روابطم با دوستان غریبه ها فامیل و خانواده بهتر شده ، اون موقع ها اصلا خودم رو دوست نداشتم ولی این روز ها خیلی خودم رو دوست دارم و با خودم و با جهان در صلحم و نتایجم گواه تغییر باورهایم هست (مثال های زیادی دارم اما مطرح نمیکنم تا از موضوع اصلی خارج نشیم)
در مورد شکل دادن یک رابطه ی عاشقانه من ترس های زیادی دارم از جواب نه شیندن
قبلا به خاطر باورهای محدود کننده ی مذهبی ارتباط با دختر ها رو گناه می دیدم ولی به لطف خدا خیلیییی بهتر شدم (استفاده ی آگاهانه از فایل های بررسی حجاب در قرآن و مطالعه ی دیدگاه های اون فایل ها بسیار بسیار زیاد بهم کمک کرد) و می توانم بگم این روز ها اون مسئله تا حد زیادی در مورد من حل شده و دیگه احساس گناه ندارم، همین چند روز پیش رفتم به نمایشگاه اتوکسپو در تهران و احساس واقعی من این بود که با خانم های پرزنتور غرفه ها خیلی بهتر و ارتباط گرم تری برقرار می کردم تا با آقایان و با اینکه خیلی از اون خانم ها شال هم سرشون نبود من خیلی راحت با لبخند و فیزیک محکم (سر بالا و سر شونه های صاف و سینه به سمت جلو) می رفتم جلو و مکالمه ام با رو با یک سوال شروع می کردم
سلام خانم روز یه خیر … بعد صحبت می کردم سوال های خوب می پرسیدم و خیلی خیلی با ذوق و خوشحالی و احساس کنجکاوی در مورد اون ماشین صحبت می کردم و همین باعث میشد که وجوه خیلی خوب اون خانم هم برانگیخته کنم و در آخر هم با صدای رسا و بلند می گفتم بابت توضیحات عالی و زمانی که برای من قرار دادید سپاسگزارم و احساسی که داشتم این بود که اون آدمه الان خستگی کل روزش رو با این برخورد گرم و صمیمی من از دست داد یعنی خیلی به خودم اعتبار میدادم
حالا این یک مثالِ ها وگرنه خیلی جاهای دیگه هم خوب عمل کردم و حتی دو سه مرتبه پیش اومده که احساس کردم تو یه مهمونی یا حتی تو یه اداره یا محل کارم یه خانم از من خوشش اومده بوده و منتظر بوده تا من برم باهاش ارتباط بگیرم ولی من یا اون موقع متوجه نشدم و بعدا فهمیدم یا اگه هم متوجه شدم جرعت نکردم قدم از قدم بردارم !!!
تمرین این قسمت-مرحله ی دوم
تصمیم جدی گرفتم که بروم سراغ حل مسئله ی شماره 3 یعنی مولد ثروت شدن رو شروع کنم، برای حل این تمرین
اولین موضوعی که به ذهنم میرسه صحبت های شب پیش یکی از دوستانم هست که می گفت محمد حسین ممن احساس می کنم شما دیگه از این کار املاک لذت نمی بری و داری با آگاهانه نکات مثبت پیدا کردن در این شغل و تمرکز بر آن ها و گوش زد کردن توانمندی های خودت در این شغل خودت رو متقاعد می کنی که در این شغل بمونی و به این اوضاع ادامه بدهی …
ولی این رو بدون که هر لحظه ای که داری در این شغل می مونی به خودت ظلم می کنی …
تو باید بری سراغ عشق و علاقت …
با این حرف ها خیلی به فکر فرو رفتم که… نکنه من واقعا مسیرم اشتباهه….
قبل از این صحبت ها… برنامه ریزی ای که برای خودم داشتم این بود که من میام از همین شغل مشاور املاک که بلدش هستم دیگه در این محله جا افتادم و اعتبار دارم و هزار بهانه ی دیگه….
پول درمیارم تا به یه حدی برسم و یه سری کارها رو انجام می دهم یه سری چیز ها رو می خرم و بعد … میرم سراغ عشق و علاقه ی خودم و فعالیت در اون حوزه …
در صورتی که این روز ها با اهرم رنج و لذت ساختن از حرف های اون دوستم و گوش دادن بارها و بارها به فایل ((نقش عشق و اشتیاق در موفقیت))
abasmanesh.com
که خود این فایل هم دوباره داره تو ذهن من یه اهرم میسازه که چقدر مهمه که برم سراغ مسیر عشق و علاقم و در اون مسیر حرکت کنم
از پریشب تاحالا که متوجه این موضوع شدم به خودم تعهد دادم به عنوان قدم اول بارها و بارها این فایل رو گوش بدهم و به خودم تعهد بدهم که تا تمام کامنت های این فایل رو نخواندم سراغ فایل های دیگه نرم
موضوع دیگه ای که مطرح هستش اینه که من به دو تا شغل خیلی خیلی زیاد علاقه دارم
عکاسی و ماشین
و البته که نمیدونم دقیقاً دوست دارم در چه ژانری از عکاسی فعالیت کنم
و در حوزهی ماشین به چه شکل فعالیت کنم
راننده باشم یا فروشنده یا پرزنتور و تولید کنندهی محتوای آنلاین
الهامی که در این زمینه دریافت کردم و قدمی که گفته شده و باید بردارم اینه که برم فروشگاه نورنگار در تهران و برم یه دوست عزیزی که فروشنده در نمایشگاه ماشین هستش در شهرک غرب و ماشین های گرون قیمت اروپایی می فروشه ملاقات کنم و باهاش گپ بزنم و ازش درخواست کنم که مسیر موفقیت خودش رو تا این استپ که الان هست توضیح بده
برم بیشتر خودم رو در فضای هنر و فضای ماشین قرار بدهم
این الهام فعلا یه کمی برای من مبهم هستش ولی قلبم داره گواهی میده که باید این قدم رو بردارم تا قدم های بعدی بهم گفته بشه
باید بفهمم که من بیشتر به کدومشون علاقه دارم …
خدایا شکرت
دوستتون دارم و به خداوند مهربان و توانا می سپارمتون
به نام خداوند مهربانی ها
سلام
سعیده جان نمی دونی با این دیدگاه های توحیدی خودت چه کار ها که با قلب ما نمی کنیم
چقدر ایمان ما به این مسیری که داریم در اون قدم بر میداریم و متفاوت با اکثریت جامعه است رو محکم تر می کنی
من قلبا سپاسگزارم به خاطر تمام دیدگاه های زیبایی که می نویسی و مثال های شخصی ای که از ایمان عملی خودت در شرایط به ظاهر سخت ، می نویسی
شاید شما ته ذهنت این باشه که این کار ها رو برای خودت انجام میدهی و این رد پاها برای خودت مفیده ولی…
به هر حال برای منی مه دارم هر بار از دیدگاه هایت استفاده می کنم و انگیزه می گیرم و ایمان در دلم زنده میشه
برای منی که با دیدگاه هایت یاد خدا در دلم زنده میشه
برای منی که با دیدگاه هایت دوباره به یاد میارم که خداوند یک سیستم هستش و رفتارش هم سیستمی هستش ، اگر من سمت خودم رو درست انجام بدهم ، خداوند بدون برو برگرد سمت خودش رو درست انجام میده و هرگز زیر وعده ی خودش نمیزنه
برای من …. کمترین کار اینه که برایت بنویسم و تشکر کنم
خدارو شکر می کنم به خاطر حضورت در این خانواده توحیدی خدایا شکرت
به نام یگانه خالق هستی
سلام خانم سوادکوهی
چقدر این دیدگاه شما برای من مفید و قابل تامل بود
مخصوصا اون قسمتی که گفتی : فکر میکنم فرار از مسائل و مشکلات ویژگی آدمهای ضعیف و ترسو هست و از اونجا که به شدت بدم میاد ازینکه ترسو و ضعیف جلوه کنم و دوس دارم همیشه در موضع قدرت و عزت باشم، بنابراین کم پیش اومده و یادم نمیاد که فرار کرده باشم از مسائلم یا اونجایی که گفتی به یاد ندارم که تازگیا از مساله ای دچار نا امیدی شده باشم چون ته دلم همیشه این آیه تداعی میشه که : ان مع العسر یسری و قطعا در دل هر مساله راه حلش هست و من باید به احساس خوب و آرامش برسم تا پاسخ بهم داده بشه
تمام این دیدگاه برای من تاثیر گذار و پر از احساس خوب ولی این بخش هایی که اشاره کردم الهام بخش بود که محمد حسین … تو هم می توانی یه همچین باور های زیبایی برای خودت بسازی و در هنگام برخورد با چالش ها همچین الهاماتی رو دریافت کنی …
من قبلا هم دیدگاه های شما رو مطالعه کردم و از آگاهی هاش استفاده کردم ولی یادم نمیاد تا به حال پاسخی نوشته باشم
دوست داشتم با این پاسخ نوشتنِ انگیزه مضاعفی باشم برای شما که پر قدرت این مسیر الهی رو ادامه بدهید
خدا رو شاکرم به خاطر داشتن دوستان ارزشمندی همچون شما و از خداوند خالق و یگانه و مهربان برای شما بهترین ها را خوستارم ، آمین
به نام یگانه خالق هستی
سلام خدمت شما آقا رسول عزیز
دیدگاه شما رو با تامل و مکث ، شمرده شمرده مطالعه کردم ، خیلی لذت بردم و شما رو تحسین کردم به خاطر شجاعتتون
واقعا همینه به قول آقای سید علی خوشدل، هر موقع ترسیدیم باید از خودمون بپرسیم که آیا خدا به شجاعان پاسخ نمیده ؟؟
یا به قول خانم الهه سواد کوهی که توی همین صفحه نوشته بود قطعا با هر سختی آسانیت
آقا رسول بین تمام آگاهی هایی که از این پیام الهی شما دریافت کردم قشنگ ترین درس برای من اونجا بود که خداوند چطور از زبون همکارهای شما با شما بارها صحبت کرده و قلب شما رو آروم کرده و مسیر درست رو بهتون نشون داده
یاد شعر معروف ملاصدرا می افتم که می گفت خداوند همه چیز می شود همه کس را
منظورم اونجایی هست که نوشته بودین:
جالبه از هر کسی تو اون کارگاه پرسیدم که شاید دوسالی میشد کار را شروع کردن
میگفتن با همین شرایطی که داری کار بساز و بفروش و از فروش کارهات دستگاه بخر ،راهش اینه
همون طی کردن تکامل و نشون دادن ایمان فعال با برداشتن قدم اول هست
خیلی برای من جالب بود و اینجا من کلی خداوند رو تحسین کردم
خداوند مهربان رو شاکرم برای داشتن دوستان ارزشمندی چون شما و دعا می کنم در کسب و کار جدیدی که استارت زدید با طی کردن مدار های تکاملی بدرخشید ثروت های عالی خلق کنید و من شخصا از نتایج فوق العادهِ شما بخوانم و تحسینتون کنم و باور کنم که می شود … می شود من هم کسب و کار شخصی خودم را راه اندازی کنم و به موفقیت های چشمگیر برسم و از همه مهمتر ، از زندگیم لذت ببرم
خدایا شکرت خدایا شکرت
به نام خداوند مهربانی ها
سلام به شما سعیده خانم عزیز
الهی شکر به خاطر یه هدایت و همزمانی زیبای دیگه
سعیده جان من واقعاً ازت تشکر می کنم به هاطر این رد پاهای ارزشمندی که به حا می گذاری
و
خدا می دونه چقدر به افراد دیگه برای انگیزه گرفتن و گاها دقیقاً پاسخ سوال هاشون کمک می کنی
من اول این دیدگاه شما رو خواندم بعدش هدایت شدم به دیدگاهی که خودم بهمن ماه پارسال نوشته بودم روی این فایل
دو تا هدایت خیلی خیلی عالی و واضح دریافت کردم
این لینک دیدگاهم در قسمت آخرش نوشتم که باید چی کار کنم؟؟ ولی یادم رفته بهش عمل کنم !!!
abasmanesh.com
1- مهمه … خیلییییی مهمه که کاری که خودم تو دیدگاه این صفحه نوشتم رو انجام بدهم
یعنی منی که می دونم دیگه از بودن در مشاور املاک لذت نمی برم برم تهران برم تو دل ترس هام برم تحقیق کنم و ببینم من واقعاً به کدوم یکی از این شغل ها علاقه دارم
عکاسی یا ماشین
یا اصلا یه سغل ترکیبی از هر دوش …
نمییییی دونم چه جوری ؟ چه جوریش تو دل مسیر بهم کفته میشه هیچ ایده ای ندارم که چطور می توانم مهاجرت کنم به تهران یا چطور می توانم توی همین قم با دست خالی شروع کنم
ولی می دونم قدم اولم که خداوند داره با صدای بلند تو ذهنم فریاد میزنه اینه که برم تهران فروشگاه نورنگار (لوازم و تجهیزات عکاسی و فیلم برداری می فروشه ، شرکت نورنگار در این حوزه در ایران جزو قدیمی ترین و مشهورترین شرکت هاست)
2- قدم دومم هم اینه طبق آگاهی های جلسه دوم و سوم قدم دوم من فقط شرایط شغل جدیدم رو تجسم کنم و به خودم بگم که اگر بتوانم شرایط نهایی شغلی که دوست دارم رو تجسم کنم بدووون شک رقم می خوره
الان دیگه میام به خودم هربار اینو میگم ، الگو می خواهی؟ سعیده :)
ببین چطور هدایت شده به یه مدیر عامل فوقالعاده ، ببین چطور هدایت شده به یه آدم با ویژگی های بی نظیری که تو عاشقشی و دقیقاً دوست داری با همچین آدمی کار کنی
سعیده جان می خواهم به خود اعترافی همین جا جلوی شما و بچه ها انجام بدهم
و مطمئن هستم این ردپا در آینده ام به خودم خیلی کمک می کنه
من تو یک زمینه خیلی آدم مغروری هستم
خیلی خیلی زیاد …
و افتخار می کنم که این غرور رو دارم و این جزو غرورهای خوب و مولدم هستش
من تو این چند سال اخیر که چنیدن شغل رو می رفتم وارد میشدم و میخواستم برم توی دل ترس هام میخواستم رشد کنم
یکی از دلایلش که هیچ جا نمی توانستم بیشتر از چند روز تا نهایتاً یک ماه بمونم این بود که من نمی توانم کارمند باشم …
نمی توانم پایبند به یه سری ساعت کاری خاص باشم
نمی توانم هر بار برای یه مرخصی ساعتی یا روزانه درخواست مرخصی کنم
به غرورم بر می خوره
و فکر می کنم مهم ترین دلیلی که از 7 سال قبل هدایت شدم به شغل مشاور املاک همین تضاد ها بود در شغل قبل از مشاور املاک
من اینجا تو مشاور املاک خودم آقای خودم هستم
کسی نمی توانه بهم بگه بالای چشمت ابرو … همه احترام رو حفظ می کنند
حتی مدیر و معاون دفتر … همیشه خودم خودم رو دسته بالا گرفتم
من حتی دیروز عصر یه جلسه خیلی مهمی توی دفتر بود
و
از اتحادیهی املاک و مستغلات دو نفر اومده بودن
مدیر دفتر عکاس رزرو کرده بود بیادش
همهی کارنشناس ها و مشاور ها ، همهههه منظورم همه است حتی اون هایی که پارت تایم هستند حضور داشتند
4 تا کارمند داریم توی دفتر که حقوق بگیر هستند (کارشناس ها حقوق نمی گیرند و درصدی کار می کنند ، مثلاً خودم، حالا توضیحش در حوصهی این مطلب نمی گنجه اگه دوست داشتی بگو بیشتر توضیح میدهم)
همههه تو جلسه بودند
و در دفتر هم قفل کرده بودند که کسی نیاد داخل حتی مشتری ها هم ریجکت می شدن!
در چه زمانی ؟؟ ساعت 6 تا 8 عصر
پیک خوب ساعت کاری شغل ما ؟!
همه این ها رو گفتم که درجهی مهم بودن جلسه…
• موارد حقوقی
• موارد علمی
• تذکر هایی حول محور رعایت کردن عفاف و حجاب (برای کارشناس های خانم)
• رسیدگی به سوالات و مسائل که کارشناس ها در حیطهی کارشون باهاش برخورد کردن
من فقط نیم ساعت اول جلسه رو نشستم
و بعدش خیلی محترمانه به معاون دفتر که یه خانم هست پیام دادم (من باید برم) و رفتم …
خیلی خیلی مودبانه و با احترام از فردی که داشت صحبت می کرد اجازه گرفتم و رفتم از دفتر خارج شدم …
چرا این کار رو کردم
چون از یه جایی به بعد دیگه کاملاً حرف هاش اشتباه بود
و
من برای وقت خودم و ذهن عزیزم (و ورودی هایش) ارزش قائل شدم
به خودم افتخار کردم
یک ساعت بعدش با ماشین از جلوی دفتر رد شدم دیدم هنوز همه نشستن و همون صحبت های کلیشهای …
حالا حساب کن من …
منی که انصافاً استاندارد هام در روابط بالاست ، در انتخاب شغل بالاست ، انتخاب محیط کاری ، انتخاب دوست مدیر عامل و … بالاست
و
همیشه سعی می کنم تحت هیچ شرایطی به ترس هام باج ندهم
(دیروز ساعت 6:30 که از دفتر زدم بیرون خیلی می ترسیدم وسط جلسه پاشم برم ولی این ذهنیت که دارم از پرتگاه پرت میشم و بدون شک می میرم = یعنی ذهنم داره به شپت نجوا می کنه و فرکانس هاش داره حسابی نامناسب میشه)
من از دفتر و از اون جلسه اومدم بیرون و پس از ده دقیقه یه ربع صحبت کردن خودم رو آروم کردم که کارم درست بود
و بعدش حتی به خودم افتخار هم کردم
فکر کن من چقدرررر رفتن به کار جدید رو پشت گوش انداختم
شاید به خاطر همین غروری که دارم ….
حالا حساب کن با خواندن این دیدگاه شما و شرایط کاری عالی و کارفرمای عالی ای که داری ، چقدرررررر انگیزه گرفتم
نکتهی جالبش اینه که دیروز داشتم تجسم می کردم که وسایل مورد نیاز مثل دوربین و لب تاب و … رو خریدم و از یه جایی شروع کردم
و منطقی فکر نمی کردم فقط داشتم از تجسمم لذت می بردم و اشک شوق می ریختم
از دیروز تا حالا ذهنم شروع کرده می خواهد بگه … ذهی خیال باطل ؟؟
شرایط الانت چیه؟؟
چه جوری ؟؟ چه جوری میخواهی به این چیزی که میخواهی برسی ؟؟
من برایش یادآوری می کنم همون طوری که معجزه آسا اولین رابطهی عاطفیم رو با یه دختر خوب و مهربون و با پرستیژ شکل دادم
منی که می ترسیدم دو کلام با یه دختر حرف بزنم و دست و پام رو گم می کردم
دوسال عاشقانه با این دختر شب و روز هامو گذروندم …
برایش یادآوری می کنم همون طوری که خداوند بهم این خونه جدید رو با این شرایط بی نظیر فوقالعاده هدیه داد
من فقط 5٪ درصد از کار رو انجام دادم (که اون هم به لطف عمل به هدایت هام و تسلیم بودن هام بود)
95٪ کارها رو خداوند برایم به طرز رویایی انجام داد
برایش یاد آوری می کنم همونجوری که با یه تضاد بزرگ هدایت شدم به شغل مشاور املاک و …
این هدایت باعث شدم من زندگیم متحول بشه …
چقدررر از زندگیم لذت می بردم تو اون دو سه سال اول چقدر هربار که می رفتم تو دل یه ترس و چالش شغلی بزرگ… رشد می کردم و احساس غرور می کردم و اشکم در میاومد از خوشحالی
من در عرض کمتر از یه سال (فکر کنم هفت هشت ماه) بیشتر از پول یه پراید صفر ، ثروت خلق کردم
آره … آره من همون آدمم
الگو می خواهی؟؟ میخواهی بدونی توکل به خدا و قدم برداشتن در مسیر خواسته هایت چه طور دل ها رو برایت نرم می کنه
آدم ها رو مامور می کنه در خدمت تو باشند
خانم سعیده شهریاری ، دیگه خداوند چه جوری باید از دیروز تا حالا باهام حرف میزد که ایمان زیاد بشه و حرکت کنم
سعیده جان این داستان کیش رفتن شما و مخصوصاً ، مخصوصاً ، مخصوصاً این شرایط شغلی و این ویژگی هایی که از مدیر عاملت گفتی بی نهایت بییییی نهایت بهم انگیزه داده برای حرکت
چون فقط در کمتر از 24 ساعت از دیروز ظهر تا الان (قبل از ظهر ، ساعت 11) این همه هدایت و همزمانی رخ داده ، دیگه من به یقین رسیدم که خدا داره با من صحبت می کنه و خدا دوست داره که من به خواسته هام برسم
خدایا شکرت ، حالم خیلی خوبه ، خیلییی خیلییی زیاد
در پناه خداوند مهربان و هدایتگر خداوند مسافر ها باشی