ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2

کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.

سوال این قسمت:

به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!


تمرین این قسمت:

نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:

مرحله اول:

بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟

مرحله دوم:

برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که: 

” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “

ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم،  فقط صرف ورود به این چالش:

  • چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
  • بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
  • توکل من چقدر بیشتر می شود؛
  • چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
  • چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛ 
  • چه نعمت هایی به من داده می شود؛
  • چه پیشرفت هایی می کنم؛

یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.

مرحله سوم:

کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.

سپس هر بهبود و پیشرفتی که در مسیر تکمیل این قدم ایجاد می کنی را برای خود یادداشت کن. 

با مرور این لیست، پیشرفت خود را ببین؛ خود را تشویق کن و به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم بعدی تغذیه کن.

از میان تمریناتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با توضیحات این تمرین داشته باشد، به عنوان تمرین انتخابی این قسمت انتخاب می شود.

منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.


منابع کامل درباره محتوای این فایل:

دوره شیوه حل مسائل زندگی


سایر قسمت های این مجموعه

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2
    396MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 5
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1917 روز

    به نام خداوند هدایتگرم.

    سلام.

    مستقیم و بدونِ تعلل از پایِ پاسخی که برای نفیسه جانم الان نوشتم، اومدم اینجا تا بنویسم…

    – من تو قسمتی تو حیطه روابط که نسبت بهش حساسیت دارم، و گهگاهی بروز پیدا میکنه، مشکل دارم…

    الگو وقتی تکرار میشه ناراحت میشم، اذیت میشم، نجوای ذهنی دارم، حسم بد میشه…

    به فکر افتادم اعراض کنم، اعراض کردم.

    اما دیدم اینجا جای اعراض نیست، اتفاقا باید حل شه ریشه ای.

    برمیگردم به متن زیبای مریم جانِ شایسته ی نازنین تو دوره شیوه حل مسیله:

    که اشتباه نگیریم بینِ حل یه مسیله و اعراض از مسیله ای دیگه رو.

    اعراض و حل مسیله در جایگاهِ درست خودشون باید قرار بگیرن، تا بهبود حاصل شه.

    خب من تا الان که بیشتر اعراض کردم و بویِ فرار از حلِ ریشه ای اون مسئله تو ذهن، رفتار و واکنش هام میده…

    حتی یه بار هم فکر کردم شاید راه حلش این باشه که صحبت کنم با فرد، مرزهامو بگم، توضیح بدم، شاید بهبود حاصل شه…

    اما خب چون مسیله واسه خودم خیلی حساسیت زا هست، انگار نمیخوام بازش کنم، صحبت کنم ازش تا بهش توجه بشه و بیشتر پیش بیاد.

    هنوز که متوجه نشدم دقیق چه باید بکنم.

    این فایلِ چالش ها، خیلی پر برکته.

    انگار منو رو به رو کرده با خودم…

    این سری فایلها که مربوط به خودشناسیه، دقیقاً دوره های هدیه ی استاد محسوب میشن…

    مثل دوره های هدیه ای سفر به دور امریکا، زندگی در بهشت، مصاحبه، لایو، توجه به نکات مثبت، الگوهای تکرار شونده، نتایج دوستان، گفتگو با دوستان و …

    استاد دو مدل دوره گذاشتن روی سایت که تمرکزی جلو میبرن مباحث رو:

    محصولات و هدیه ها.

    پس وقتی میگن هیچ نگران نباشین و از فایلهای هدیه استفاده کنین اگه شرایط خرید ندارین،کاملاً گُل میگن و حقیقت.

    استاد دقیقا همون صحبتها (اصل- قوانین) رو توی جفت این دوره ها (محصول- هدیه) مرور میکنن همیشه.

    به عبارتی میشه هم با محصولات بهبود ایجاد کرد تو زندگی، هم با فایل های هدیه …

    شرط اساسی فقط اینه که من بخوام خودمو بهبود بدم.

    چطوری فایلها رو گوش بدم که منجر به درک و عمل بشه.

    وگرنه صِرفِ داشتن فایلِ محصول یا هدیه، نمیتونه کاری برای من بکنه.

    مثلا خود من دوره های زیادی رو از فضل خدا خریدیم.

    اما این معنی رو نمیده که روی همشون کار کردم یا میکنم.

    من روی فایلهایی کار کردم که احساسِ تعهد بیشتری داشتم بهشون و بیشتر باورشون کردم.

    نتایج هم به همون میزان وارد زندگیم شدن.

    برگردم سراغ اون مسیله در حیطه روابط…

    خب راهکار چیه برای حلش سمانه جون؟

    – خلوت کنم با خودم، گپ بزنم مسیله رو شفاف با خودم مطرح کنم، وقت روبه رو شدن با این چالشِ تکرار شونده رسیده دیگه، بسه هر چی اذیت شدم، اذیت کردم خودمو.

    پاسخ به این سوالات، به خودم در رابطه با این موضوع:

    عنوان این چالش دقیقا چیه؟

    حسم نسبت بهش چیه؟

    چرا این حس رو دارم؟

    چی تشدیدش میکنه؟

    چی منو حساس کرده نسبت بهش؟

    چطوری فکر میکنم در موردش؟

    نجواهام چی میگن در این مورد؟

    حسم نسبت به خودم و اون فرد چیه اون موقع؟

    خودم و اون فرد رو چطوری شناختم تو اون حیطه؟

    و …

    شروع کنم به نوشتن (اقدام عملی برای قدم گذاشتن در مسیرِ حل این مسیله)، مطمینم موتورم روشن میشه و مینویسم برای خودم از خودم…

    یادت باشه سمانه جون این اولین اقدام عملی هست.

    به قول استاد، فارغ از نتیجه، خوشحال باش که داری اقدام میکنی، ممکنه 1 روز یا 100 روز یا … زمان نیاز داشته باشی برای حل و شفاف سازی این مسیله برای خودت، زمان بده و صبر کن، خوشحال باش که زمان رویارویی با این چالش برات رسیده و اماده اش شدی…

    به قول نفیسه جانم، عقب نکش تو مسیر به بهانه ی کمال گرایی.

    با نگاه بهبودگرایی جلو برو، جواب بده به سوالاتت با جزییات…

    فکر کن رفتی یه جلسه مشاوره، و داری اقدام عملی میکنی…

    اینم همونه.

    اتفاقا سمانه امین ترین فرد هست برای تو که بتونی بی سانسور هر چی دلت بخواد بگی از درونت…

    فارغ از نگفتن یه حرف هایی به دلیلِ ملاحظه، سانسور یا هر چی.

    الان فقط مرحله اول به نظرم رسید که این باشه واسه حل این چالش، به عنوان اولین تکلیفِ خودخواسته به خودم.

    عجله ندارم.

    دونه دونه میگردم داخلم ببینم چی اذیتم میکنه و باید روشون اقدام عملیِ آگاهانه و خودخواسته بکنم برای بهبود کیفیت زندگیم و آرامشم.

    مطمینم به محضِ آغاز، ادامه مسیر بهم گفته میشه.

    به قول استاد جان و نگاهِ بهبود گرایانه:

    تو خود پای در راه بنه و هیچ مگوی، که راه خود بگویدت که چون باید کرد…

    هیچ فکر نمیکردم هدایتم ساعت 2/5 بامداد به سایت، منو الان به اینجا و این کامنت و استارت برای اولین اقدامِ ورود به چالش ها به صورت اگاهانه و خودخواسته و اختیاری برسونه.

    الهی شکرت.

    – تا توی حیطه چالش های روابط هستم، دلم میخواد مورد دوم رو هم داغ داغ بگم:

    چالشِ اهمیت و توجه به حرفِ مردم، قضاوتِ دیگری، نظرِ دیگری، جدی گرفتنِ حرفِ مردم به گونه ای که انگار درسته و حقیقته و باید انجام بشه و من باور میکنم و …

    زنگِ این چالشِ تکرار شونده، این اواخر مجدد پرصداتر شده برام.

    به خیر میگیرم و نشونه، برای اینکه وقتشه روش اقدام عملی کنم…

    الان فقط طرح موضوع کردم تا هدایت شم به راهکارهای بهبودش…

    چقدر خوشحالم که دارم بیرون میکشم چالش هامو.

    شفاف میشم با خودم.

    آشعال ها رو یواش یواش از زیر فرش و مبل و کشو بیرون میکشم پیشِ چشمانِ سمانه فارغ از هر فکر و باوری…

    این دو مورد، مدتهاست مثل یه زخم که هر از چندگاهی سر باز میزنه و آزارم میده، به روحم آسیب میزنن…

    از خداوند هدایت و کمک میخوام برای درمان و بهبودِ سمانه جانم در مسیر و فرآیندِ تکاملیش.

    بسه هر چی نادیده گرفتم، سرسری رد شدم، ماسمالی کردم، ترسیدم و پریدم از روی مسیله و حلش.

    کافیه.

    استاد تشکر عمیق و دعای خیر دارم براتون برای این فایل های شاهکار و به موقع، دقیقا بعد از دوره احساس لیاقت…

    حس اینو دارم که دارم درس میخونم تا گرم هستم و ذهنی اماده دارم، بعد از هر درس، درس های جدید میان، مقاطع تحصیلی بالاتر میاد و ‌…

    منم درس میخونم، تمرین حل میکنم، آزمون میدم، نتایج میاد و همچنان ادامه ی مسیر تا همیشه.

    خدایا شکرت برای هدایت های هر لحظه ات تو زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1917 روز

    به نام خدا

    سلام.

    برخورد و واکنش من نسبت به چالش های زندگیم چیه؟

    قبلا خیلی میترسیدم و عمیقاً میخواستم با شیوه ی فرار ازش، یا ماسمالی کردنش، ازش عبور کنم که فقط تموم شه، چون من می ترسیدم و احساس خطر می کردم، پس میخواستم سریع برگردم نقطه ی امن زندگیم و همه چیز صلح و صفا باشه و در آرامش باشه همیشه.

    چون میترسیدم، بال بال میزدم، واکنش میدادم، از رفتار و کلامم کاملا معلوم میشد اروم نیستم، ارامش ندارم، هول کردم، نگران شدم و …

    و اما الانم…

    به قدرِ قبل، نمیترسم.

    چند پله ترسم کمتر شده.

    ترس از چالش با من هست هنوز، نه به اندازه ی هولناکی که قبلاً بود…

    همه ی علائمی که نوشتم، رو هنوزم دارم، فقط متوجه شدم مقداری بهتر شدم، علایمم چند درجه کمتر شدن.

    یه قسمتی از کلامتون گفتین حل اون چالش رو کوچولوتر کنیم برای خودمون و اقدام کنیم روش…

    انگار زنگ زد توی گوشم یهو…

    چون این نشون دهنده ی بهبودگراییه، یعنی قائل به حلِ مسیله میشم و نرم نرم به درونش نفوذ میکنم.

    چالش، تضاد، ناخواسته ها میان تا یه پیامی بهم بدن…

    بگن روی فلان چیز باید کار کنی…

    هدیه دارن برام، برای رشد بیشتر.

    چقدر باور دارم به این کلامِ استاد؟

    باورم ضعیفه.

    این فکر که من از ترسِ شکست یا سرزنش، وارد چالش نمیشم، در مورد من صدق میکنه.

    چالش رو مجازات الهی نمیدونم، اینکه حالم بد شه و از خداوند شاکی بشم…

    نه، من نسبت نمیدمش به خدا …

    اتفاقا چنگ میزنم به خدا که کمکم کنه، هدایتم کنه، آرومم کنه…

    تقریباً اوایل که پندمیک شد، مامانم دچار بیماری شد اونم خیلی شدید….

    خیلی سختی کشید طفلکی، پیشش بودیم و میدیدیم چقدر داره اذیت میشه…

    و من روبه رو شده بودم با چالشی بسیار سخت در رابطه با سلامتیِ مادرم که به شدت ضعیف شده بود…

    اوایلش تو لایه ی قدرت رفتم، اما از یه جایی دیگه ترسم عیان تر شد برای خودم و ترسیدم حسابی…

    انقدر سخت گذشت بهم که اندازه نداره.

    اما رسیدم به این نقطه که تسلیمِ خدا باشم…

    به خدا گفتم سلامتی مادرم رو میخوام، نمیخوام اذیت شه…

    و به مرور مادرم بهتر شد…

    همیشه بیماریِ عزیزانم برای من به شدت سخت و سنگینه، به هم میریزه منو..‌.

    حسم میگه الان آروم تر شدم، متوکل تر شدم، بیشتر میچسبم به خدا به جای غُر و شکایت و …

    در رابطه با نی نی هم همین اتفاق افتاد، چند ماه پیش آزمایشی دادم برای نی نی و در ابتدا یه جوابِ مشکوک اومد، که دکتر گفتن نیاز به آزمایشِ پیشرفته تر و دقیق تری داره…

    اونجا هم با همه ی توکلم به خدا، به شدت ترسیدم برای نی نی و سلامتیش…

    اونجا هم بعد از ترسِ زیاد، دوباره رسیدم به راه حلِ تسلیمِ خدا بودن…

    سپردم به خدا، خدا بهم دائم می گفت من بیشتر از تو دوستش دارم…

    درسته تو مامانشی، بهت حق میدم، اما من خداش هستم…

    مهربان تر و مراقب تر از من، وجود نداره برای نی نی …

    اونجا هم بلافاصله ورق برگشت و نتیجه ازمایش خطری رو نشون نداد، امن و امان بود و من بسیار خوشحال شدم و سپاس گزارتر.

    تو چالش های خانوادگی هم حساسیتم بالاست…

    میترسم…

    دعوا یا اختلاف نظر تو خانواده، که انقدر برام مهم هستن…

    چند سال پیش تجربه اش کردم طی چند سال و چند دفعه…

    یادمه تو اخریش، کلی درس گرفتم…

    اونجا بود که از دل اون چالش فهمیدم، انتخابِ من باج دادن نیست…

    اینکه سکوت کنم تا اختلافی نباشه…

    فهمیدم میتونم تفاوت دیدگاه داشته باشم و روی نظر خودم بمونم بدون درد و سختی و ترس.

    به صورت کلی، هر وقت تو فایلهای استاد میشنیدم که میگفتن برین تو دل چالش، تضاد، ترس هاتون، تا حلش کنین…

    من میترسیدم، درک نداشتم، دوست نداشتم اصلا برم تو دل چالشهام، ترجیح میدادم به شیوه ی سالیان، فرار کنم ازشون…

    یعنی با اولین فکر و راه حلم که معمولا به دلیل ترسم بروز میکردن، مسیله رو جلو ببرم که فقط تموم شه…

    حسم میگه الان یه ذره گاردم نسبت به تضادهام، پایینتر اومده.

    چرا؟

    چون در درجه اول مهربونتر شدم با خودم.

    وقتی مهربونتر شدم با خودم، طبیعتا ترسم کمتر میشه، سرزنش کمتر میشه…

    انگار بعد از مدتی میگم خب سمانه جون حالا چطوری باید اصلاحش کنیم با هم؟

    مثالهای ریزی تو ذهنم میاد الان از خودم که وقتی مثلا چیزی رو زمین ریختم، سوزوندم، یادم رفته یا … باهاشون به ارامیِ بیشتری نسبت به قبلم روبه رو شدم و با صلح و صفا در پیِ حلشون براومدم…

    گفتم اشکال نداره، درستش میکنیم.

    چالش هایی که واردشون نشدم و پشت گوش میندازم یا توشون ضعیف عمل میکنم:

    – برم دنبالِ دریافت اصل مدرک کارشناسیم (10 سال پیش درسم تموم شده)

    – زبان انگلیسی بخونم و یاد بگیرم.

    – شغل و پایداری اش.

    – تناسب اندام پایدار.

    – کار کردن متمرکز روی ترمزهام، کمبود ها، مخصوصاً حیطه ی مالی.

    – آگهی بازرگانی در مورد خودم.

    – ورود به موقعیت های جدید/ خروج از نقطه ی امنم.

    – ترس از قضاوت و نظر مردم.

    در حال حاضر میدونم، من ادمی نیستم که خودم، خودجوش برم دنبال حل چالش ها…

    استقبال کنم ازشون برای حلشون و توی دلشون رفتن…

    اینکه چالش ها فرصت پیشرفت هستن…

    اینکه باعث بزرگتر شدنم میشن …

    من درک درست و قوی ندارم از این باورها فعلاً…

    امید دارم که تو این زمینه همه باورهام بهبود پیدا کنن…

    حالا چالش هایی که سختم بوده، ولی رفتم تو دلشون (چه با انتخاب خودم چه با اجبار) و جواب های عالی گرفتم:

    – رانندگی کردن، با سختی و ترس تمرین کردم بعد از سالها که گواهینامه داشتم ولی رانندگی نمیکردم، و بالاخره نشستم پشت فرمون و کم کم بهتر شدم و بعد عاشق رانندگی و دست فرمونِ خودم شدم…

    ترس هام ریخت.

    (الان در حال حاضر دور شدم از رانندگی، پشت فرمون نمیشینم چون ماشینِ خودمون نیست و توجیحم اینه و پشت گوش میندازم تمرینِ مجدد رو)

    – 2 ماه اول تدریس هنر در دبستان ابتدایی پسرانه، که حسابی بهم فشار روانی وارد شد، یعنی همش میگفتم خدایا خودشون بگن نیا…

    بعد از 2 ماه مسیر فکریم عوض شد، کم کم آروم شدم، روشمو عوض کردم و این شغل معلمی و تجربه ی 4 ساله تدریس هنر به پسرهام شد یکی از جذابترین تجربه های زندگیم.

    – ثبت نام تو دوره های کامپیوتری، اوریگامی و …

    اینا جزوِ بهترین تجربه هام هستن.

    اولش سختم بوده، شاید خجالت هم میکشیدم برم، ولی رفتم و به مرور عاشقِ کلاس هام شدم.

    – تجربه هام از تدریسِ کامپیوتر.

    یه چیزی رو میدونم الان در مورد خودم:

    برای من هنوز طبیعی و باور پذیر نیست که حضور چالش ها تو زندگیِ همه وجود داره و طبیعیه.

    جزیی از زندگی همه است.

    من فکر میکنم این چالش ها، بهم اسیب میزنن، ناراحتم میکنن، میترسونن منو، منو به سختی میندازن و …

    رفتن تو دل چالش سخته برام، چون میترسم بلد نباشم و خوب عمل نکنم، جواب درست نگیرم و این باعث کسر شان من میشه، انگار میترسم از اینکه شاید موفق نباشم و ضعیف به نظر بیام پیشِ چشم بقیه. قضاوت و سرزنش شم و …

    یادمه بچه که بودم، میترسیدم از کنفرانس دادن سر کلاس.

    برای همین وقتی شما مثال میزنین از سخنرانی هاتون تو کلاس دانشگاه بندرعباس، من گارد داره ذهنم نسبت بهش و اصلا نمیخوام تجربه شون کنم…

    چون به نظرم هولناک میاد…

    اینکه بقیه چی میگن، واکنششون چیه؟

    نکنه مسخره کنن…

    ترس از مسخره شدن، سرزنش و تحقیر توی من اشکار هست برام، برای همینه واردِ خیلی چیزها نمیشم که اصلا روبه رو نشم با یه سری ترس هام.

    میزانِ ورودِ من به چالش هام و روبه رو شدن باهاشون، چشم تو چشم شدنمون، حتی با وجود ترس باز هم باهاشون روبه رو بشم، نشون میده چقدر درصدِ بهبودگرایی ام به کمال گرایی ام غلبه داره.

    چالشِ مهاجرت؟

    نه، من فعلاً آدمش نیستم…

    چالشِ تغییر شغل؟

    من سختمه.

    چالشِ زندگی به سبکِ خود، فارغ از نگاه بقیه؟

    گاهی موفقم، گاهی نه.

    هر چی درونم بود نوشتم.

    تو این زمینه هم امیدوارم به بهبودم…

    بوی بهبود میاد…

    کم کم، آهسته و پیوسته، با تکامل.

    با هدایت و کمک خدا، ان‌شاالله.

    دقیقا اونجاهایی که گیر دارم، چالش ها میان تا بهم بگن روی چی باید کار کنم.

    اونجاهایی که اذیت میشم، ناراحت میشم، بهم برمی خوره، نگران میشم، میترسم، استرس پیدا میکنم، عصبانی میشم، کینه میکنم و … دقیقا همینجاهاست که چالش ها میان تا هوشیارم کنن نسبت به خودم، تا بتونم زندگیِ بهتری واسه خودم بسازم…

    دقیقا اینا علایمِ هشدار دهنده به من هستن.

    مثل تب، که علامتِ بیماریه.

    که نشونم میدن و راهنماییم میکنن روی چه قسمتهایی ضعفِ افکار و باور و رفتار و عمل دارم.

    چالش ها رو میشه یه کُد در نظر گرفت که اعلام میکنن یا باید تغییرات ایجاد کنی، یا خودتو برای تغییرات آماده کنی.

    الهی شکرت برای آگاهی ها.

    خدایا خودت در زمینه ی درک و عملی کردن اگاهی ها هدایتم کن که تو مسیر درست باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 47 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1917 روز

    سلام نفیسه جانِ دلم.

    چقدر راهکارهات برای رهایی از کمال گرایی به دل و جونم نشست و بهم چسبید.

    طاقت نیاوردم و به محضِ اتمام کامنتت، بدو بدو اومدم بگم باریکلا، دست مریزاد نفیسه خانمِ گل و بلبل که انقدر با خودش زیبا روبه رو میشه و صحبت میکنه.

    اینجا کولاک بود برای من:

    حتی اگر بعضی روز ها نرسیدم گوش کنم کل پروژه را زیر سوال نبرم و کمالگرایی را کنار بگذارم مهم این است که شروع کنم و ادامه بدهم در حد فهم توانم و زمانم ، سعی کنم لذت ببرم نه فقط به دنبال تمام کردنش باشم سعی کنم مثل بستنی ذره ذره بچشم و کیف کنم.*

    انگار آینه گرفته باشن رو به من، یهو به وجد اومدم که یه نفر دیگه چطوری انقدر شبیه منه، اینطوری مینویسه دقیق و منو به خودم نشون میده…

    کمال گرایی که زیر سوال برده یه فرایند رو برام، به علت توقف یا کم کاری در اجرا، و فرایند رو به کل قطع کرده …

    یعنی نگاهِ صفر یا صدی داشتن…

    چقدر خوشم میاد از این مچ گیری های ذهنم.

    دمت گرم نفیسه جانم:

    برای خودشناسی خودت،

    نوشتن ازش،

    و چراغِ راه دیگران هم شده.

    چه خوب شده که تصمیم گرفتی بنویسی و بنویسی و بنویسی در سایت.

    نی نی ازت تشکر میکنه برای اون بوس های انگشتی و خوشمزه ای که براش میفرستی :)

    الان متوجه شدم، دکمه پاسخ تو کامنتها، از ایمیل کار نمیکرد مدتی، الان و دیروز کار کرد.

    بسیار عالی.

    ممنونم برای تک تکِ بهبودهای سایت، کارایی و کاربریِ آسانِ سایت.

    اینم برای من نکته ی جالبی بود:

    بسته به مقداری که روی مسئله نقطه ضعف دارم طول می کشد تا بتوان خودم را آرام کنم.

    چقدر باحاله که آدم یه نوشته رو بخونه و باعث شه خودش رو بهتر ببینه.

    این اعجاز نوشتن و قلم هست.

    الهی شکرت.

    این یادآوری هم خیلی بهم مزه داد:

    از چالش بزرگ شروع نکنیم و یک چالشی که راحت‌تر از پسش بر می آیید را انتخاب کنید.

    کامنتت برام خیر هست و انگیزه بخش، برای نوشتن کامنت جدیدم روی این فایل و کشف و شهود بیشتر با خودم و نوشتن از چیزی که به نظرم رسید با توجه به اگاهی های این فایل، از خودم و درونم در کامنت جدید و مستقلی که الان هدایت شدم بعد از این پاسخ، برم بنویسم از خودم…

    شما از اقدام عملی نوشتی برای دوره ثروت و انگار یادم انداختی سمانه باید یه چالش انتخاب کنی و واردش بشی برای بهبودت…

    خدایا شکرت برای روزی هام، کامنتهایی که بامداد امروز نوشتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1917 روز

    سلام به پاکیزه جانم.

    اول که چشمم خورد به پروفایلت کلی ذوق کردم از دیدنت در این لباسِ زیبای محلی و سنتی.

    با صورتی زیبا و سرشار از آرامش و نشاطِ درونی.

    بَه بَه.

    خداوند حافظت باشه هر لحظه.

    چقدر زیبا نوشتی.

    به عمقِ قلبم نفوذ کرد.

    تقریبا همه ی کسانی که توی این مسیر هستن رفته رفته به اندازه ی بهبودهایی که تو خودشون ایجاد کردن، لحظاتِ خوشی که تو توی کامنتت نوشتی رو تجربه کردن و میکنن.

    دیگه کم کم باورش برامون سخت نیست…

    به قول تو، منم اوایل سخت باور بودم، با دیده ی شک بعضی کامنتها رو میخوندم، منم حسادت میکردم، توجه نمیکردم و رد میشدم سرسری از تجربیات و حسِ بقیه…

    اما حالا که خودمم به اندازه ی ظرفیتم، دسترسیم به این نعمات و نتایج باز شده، خیلی راحت تر باور میکنم که بله شدنیه، نتایج و حس خوبی که بچه ها مینویسن حقیقیه، باور پذیره…

    میشه…

    الهی شکرت برای همه مون، برای خودم.

    برای لیاقتی که پیداش کردم تو خودم برای باز شدن دسترسیم به این نعمت ها و روزی ها.

    امروز به مامانم میگفتم با علم به اینکه خدا هست، بهترین چیدمان رو میکنه برامون وقتی ازش درخواست میکنیم، باز هم در گرفتن نتایج عجله داریم…

    پا میکوبیم زمین با لجبازی میگیم الان…

    خواهرم حرف زیبایی زد در رابطه با این کلامم.

    گفت اینجاست که تفاوتِ بینِ آدم ها از میزان توکل و باورشون نسبت به خدا معلوم میشه.

    تو خوشی که سپاس گزار هستیم، تو چالش برخوردمون چیه؟

    تازه اگه تو خوشی گرفتارِ بادِ غرور نشیم و سپاس گزار باشیم.

    فکر نکنیم این که طبیعیه، خودم رسیدم بهش و نادیده بگیریم فضلِ خداوند رو در اجابتِ درخواست هامون.

    بسیار لذت بردم از کامنتت.

    ممنونم که نوشتیش.

    یه چیز باحال بگم:

    دقیقا قبل کامنتت یه چیزی از ذهنم رد شد:

    اینکه من گاهی حوصله ی خوندنِ کامنتهای پاسخِ دوستان برای هم رو ندارم…

    چیه، میخوان تشکر کنن فقط از فرد و چیزی برای من نداره.

    بهبودگرام گفت: اشکالی نداره، خب نخون، هر کامنتی که صدات کرد رو بخون، برات جذاب بود رو بخون، اصراری نیست روی خوندنِ همه ی کامنتها که، کامنتهای مورد علاقه ی خودتو بخون…

    بعد چی شد؟

    تو ایمیلم داشتم دونه دونه کامنتهای بچه رو باز میکردم که رسیدم به تو.

    باز کردم، دیدم پاسخ به سعیده جان هست.

    هدایتی پیام رو خوندم.

    و دیدم چه جالب، دارم پاسخِ دوستان به دوستان رو میخونم، که اتفاقا کامنت جذاب و دلچسبیه و اتفاقاً چقدر روم تاثیر خوب گذاشت و خوشم اومد…

    ثابت شد بهم که نگاهِ بهبودگرام، باعث شد اتفاقا تو طرزِ تفکرم اصلاحاتی صورت بگیره…

    مهم نیست کامنت مستقل میخونم یا پاسخ.

    کامنت برتر تو صفحه اصلی میخونم یا نه.

    کامنت ستاره دار و پر امتیاز میخونم یا نه.

    مهم نیست کی مینویسه با چه اسم و پروفایلی، خانم هست یا آقا.

    مهم نیست نویسنده ی کامنت چند ستاره داره.

    مهم اینه کامنتِ هدایتی بخونم.

    هر جایی هم فرکانس بودم، خوندن رو ادامه بدم، نبودم هم فدای سرم هیچ اشکالی نداره، احتمالا اون لحظه من تو مدار و فرکانس اون کامنت نیستم.

    زمان و انرژی مو میذارم رو کامنت هایی که برای من هستن.

    برای بهبود من.

    و دقیقا اگه تسلیم باشم، دکمه ذهن و حساب گری هاشو کنار بذارم و خاموش کنم، اتفاقاً هدایت میشم به کامنتی که برای منه، مناسب برای من و احوالاتمه.

    ماچ و بغل و عشق فراوان از سمانه جان به پاکیزه جان.

    همیشه از درون بدرخشی عزیزم.

    همه مون همینطور.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خداوندا خیلی سپاس گزارم برای برکتِ کامنت های بامداد امروز، هم اونایی که خوندم، هم اونایی که نوشتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1917 روز

    سلام به رویا جانم، مامانِ قشنگ و در مسیرِ اگاهی و بهبودِ دوقلوی نازنینت.

    چقدر با کامنتهات لذت میبرم.

    کاملا دارم پیگیریت میکنم و شاهد روندِ تعییراتت تو کامنتهات هستم.

    افرین بهت برای خودشناسیت که تو کامنتها مینویسی.

    این قسمت خیلی برام جذاب بود، از قصد بولدش میکنم تا توجهم بهش عمیق تر شه:

    خب این یه مثال بود برام برای چالشی که باید انجام میدادم ولی چند ماه کشش دادم ولی تصمیم گرفتم بلخره که برم تو دلش پس نتیجه میگیرم من یکم دلم میخواد از چالش ها فرار کنم چون دوست ندارم روتین هام بهم بریزه و از منطقه امن بیرون بیام ولی باید به خودم یاد اوری کنم که چه منفعت هایی برام داره و این تضاد و چالشها اومدن تا سکوی پرش من بشن و منو به شرایط بهتر برسونن.

    چند تا کلید واژه ی اساسی داشت برام که توجهم رو جلب کردن به شدت:

    – کش دادن برای انجامِ یه تصمیم در رابطه با چالش.

    – فرار از چالش برای عدم خروج از روتین ها.

    – ترس از خروج از منطقه ی امنِ خود.

    – اقدام و بهبودگرایی= بهبودِ کیفیت زندگی.

    طبیعتا تو از خودت و مثالت نوشتی و منم توشون موارد مشابه پیدا کردم با خودم و بیرون کشیدم از کامنتت تا بهتر توجه کنم برای خودم.

    آلارم ها رو دریافت میکنم چون کار رو برام راحت تر میکنن.

    مرسی که مینویسی.

    با مثال مینویسی.

    دمت گرم.

    عشقِ فراوانِ من نثارِ تو دوست عزیزم.

    خداوند حافظ خودت و دوقلوی نازنینت باشه و همه ی عزیزانت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت از این سفره ی جذابِ کامنت خوندن و نوشتن، که پهنه و حسابی دارم کیف میکنم از نعمت ها و روزی هاش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: