کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال این قسمت:
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
مرحله دوم:
برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که:
” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “
ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:
- چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
- بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
- توکل من چقدر بیشتر می شود؛
- چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
- چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛
- چه نعمت هایی به من داده می شود؛
- چه پیشرفت هایی می کنم؛
یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.
سپس هر بهبود و پیشرفتی که در مسیر تکمیل این قدم ایجاد می کنی را برای خود یادداشت کن.
با مرور این لیست، پیشرفت خود را ببین؛ خود را تشویق کن و به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم بعدی تغذیه کن.
از میان تمریناتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با توضیحات این تمرین داشته باشد، به عنوان تمرین انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.
منابع کامل درباره محتوای این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2396MB29 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 228MB29 دقیقه
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ ۖ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿هود١٣﴾
بلکه [در برابر همه قرآن می ایستند و] می گویند: او این قرآن را از نزد خود ساخته [و به خدا نسبت می دهد] بگو: اگر راستگویید، شما هم ده سوره مانند آن بیاورید و هر کس را غیر خدا می توانید، به یاری خود دعوت کنید.
فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿هود١4﴾
پس اگر آنان دعوت شما را اجابت نکردند [که هرگز اجابت نمیکنند] بدانید که آنچه نازل شده به دانش خداست وهیچ معبودی جز او نیست، پس آیا تسلیم [حق] می شوید؟
=======================================================================================
خدای عزیز و شیرین و دلبرم،زیبای دل انگیزِ دلچسبِ بی تکرار،خالق و صاحب وفرمانروای کل،به من و به عقل و درک من از نور خودت ببار،و با انرژی الهی خودت که هیچ وقت خسته نمیشی ذهن خسته ی من رو رفرش کن تا بتونم هم از خودم رد پا بزارم و هم آینه ی کوچیکی باشم برای انعکاس عشق تو ….
=======================================================================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم که در غیبت صغری به سر میبره،سلام به استاد شایسته جانم که هرروز به دنبال ایجادِ یک بهبود در این جهانِ مجازیِ توحیدیه،سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من…مجازی اما واقعی تر از همه ی واقعی ها…..
ازینجا شروع میکنم که من همیشه در هر جایی از درودیوار این غار حرا به دنبال دریافت هدایت هامم،علی الخصوص خیلی به فایل های پیشنهادی سایت که هرشب رفرش میشه،نظر دارم:)))
از نظر من حتی این فایل ها الکی پیشنهاد نمیشه،خدا ی حرفی با من داره….
دیشب که این فایل روی صفحه ی اصلی سایت اومدگفتم: that’s it!
چقدر من احتیاج دارم در شروع کار جدیدم این فایل رو گوش کنم و یکبار دیگه مسیر عزت نفس و خود باوریم رو با کلام استاد رگلاژ کنم.همون دیشب فایل رو گوش دادم و خوندن کامنت قبلی خودم،شد تمرین ستاره ی قطبی من قبل از خواب….
کامنتی که بهمن ماه سال قبل نوشته شده و فقط 3 ماه ازش گذشته ….
شگفت زده شدم ازین حجم از تغییرات زندگیم و از خدا که پنهون نیست از شما پنهون نباشه یواشکی خیلی خودمو تحسین کردم هم برای ردپایی که از خودم گذاشتم و هم برای روزهایی که با ایمان و توکل گذروندم و گیوآپ نکردم….
استادکلام شما 200 درصد به حقه!اگر آدم از خودش ردپا نزاره،اگر چکاب فرکانسی نداشته باشه،کاااملاا یادش میره قبلا کجا بوده و به کجا رسیده….
اونم فقط بعد 3ماه!
من وقتی کامنتمو خوندم یکی یکی روز ها و شب ها واتفاقات اورژانس کودکان یادم میومد!!!
یک صدایی بهم میگفت:
سعیده یادت رفته شیفت شب های سنگینت رو که تا صبح نمیخوابیدی و حتی فرصت خوردن شام نداشتی!؟
سعیده یادت رفته جهنمی که از درو دیوار و زمین و هوا روی سرت مریض میریخت؟
سعیده یادت رفته وضعیت رگ گیری تو تریاژ اورژانس که دست تنها بودی و احساس میکردی وسط جبهه ی جنگی؟
سعیده یادت رفته اون همه مسئولیتی که زیر فشارش داشتی خورد میشدی و تلاش میکردی کسی اشکات رو نبینه؟
سعیده یادت رفته اون آدم های نامناسب که از شیفت بودن باهاشون در عذاب بودی؟
سعیده یادت رفته از درد کمر،توی مسیر بیمارستان تا خونه،ده بار وایمیستادی تا بتونی قدم از قدم برداری؟
سعیده یادت رفته با گریه میرفتی شیفت و با گریه برمیگشتی؟
سعیده،سعیده،سعیده،کی این بار گران رو از دوش تو گرفت؟کی تو رو نجات داد؟کی تورو آسون کرد برای آسونی ها؟کی بهت عزت و احترام داد؟؟؟
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾
آیا سینه ات را [به نوری از سوی خود] گشاده نکردیم؟
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾
و بار گرانت را فرو ننهادیم؟
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿٣﴾
همان بار گرانی که پشتت را شکست.
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾
و آوازه ات را برایت بلند نکردیم؟
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾
پس بی تردید با دشواری آسانی است.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾
[آری] بی تردید با دشواری آسانی است.
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧﴾
پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ میشوی به مهم دیگری پرداز،
وَإِلَىٰ رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿٨﴾
و مشتاقانه به سوی پروردگارت رو آور.
چه کسی جز خداوند میتونست تموم اوضاع رو به نفع من تموم کنه؟با یک بشکن!با یک بشکن!
چقدر من این شعر رو دوست دارم….
در زیر پای بوته هرزی شقایق له شده
اما برای ماندن سرخش تقلا میکند
در سینه های صیقلی هر لحظه گردد منجلی
کاری که با موسی دمی در طور سینا میکند
آئینه ای دق کرده ام در حسرت دیدار تو
یک انعکاس سبز تو صد عقده را وا می کند
بعد این تمرین ستاره ی قطبی و این گفت و گوی عاشقانه من و خداوند،انقدر غرق احساس خوب بودم که واقعا حس میکردم سرم روی پای خداست….و همونجا آروم چشامو بستمو خوابیدم…
امروز صبح که بیدار شدم،مثل همیشه شکرگزاریم رو نوشتم و مشغول تمرین ستاره ی قطبیم شدم،یکی از درخواست های همیشگی من توی تمرین ستاره ی قطبی اینکه،خدایا من رو در نشانه ی روزانه م هدایت کن و باهام واضح وروشن حرف بزن …..
عجبیه….غریبه….ولی واقعیه…
دقیقا همین فایل شد نشانه ی امروز من!!!
یعنی گفتم خدایا تو چه جوری داری با من حرف میزنی!چه جوری هدایتم میکنی!چقدر هوامو داری…
من هیچکار برات نکردم ولی تو تموم زندگیم رو غرق نعمت و هدایتت کردی….
نمیدونم امروز چند بار دیگه به این فایل گوش دادم و چقدر واقعا نیاز بود که این آموزش های استاد رو مرور کنم.
که حواسم باشه توی مسیر کم نیارم…فکر نکنم ازم برنمیاد…یا من آدم کار بیزنس و …نیستم…
استاد روزی نیست که به خودم یادآوری نکنم سعیده تو جهنم اورژانس کودکان رو برای خودت بهشت کردی،تو توی دوماه هرچیزی که اصل و اساس بود و لازم بود بلد باشی رو بهش مسلط شدی!
بابا این کار جدیدت که باید برات تیله بازی باشه دختر ….
استاد جان….چقدر دلم میخواد باهاتون حرف بزنم…از شرایط جدیدم بگم…از بهترین مدیرعامل دنیا …
که هربار که تماسمون قطع میشه میگم خدایا!این مرد بی نظیره…
نمیدونید استاد چقدر ویژگی هاش منو یاد شما میندازه…
خدا میدونه چقدر من کارمندهای شما رو تحسین میکردم و ته دلم چقدر آرزو داشتم یک روز کارمند شما باشم!!!!
استاد بزارید چندتا ویژگی مدیرعاملمم رو بهتون بگم:
چندین شرکت هستند توی کیش که دارند کار مشابه ایشون رو انجام میدن با 20 نفر کارمندولی به قول خودشون آخرش کم میارند ولی ایشون با دونفر داشته این سیستم رو مدیریت میکرده با وقت اضافه!!!
یکی از صحبت های ایشون که تو قرار کاریم من رو شگفت زده کرد این بود:اگر دنبال دنیا بدوئی،هیچ وقت بهش نمیرسی!ولی اگر بی محلی کنی و بیخیالش باشی،خودش دنبالت میاد!!!
بهم گفتند یک ماه وقت آموزش شماست و از ماه بعد کار عملی شما شروع میشه!ولی من اصلا نمیخوام بیای پیش من کارت بکشی من این ساعت اومدم این ساعت رفتم!زمانت کاملا دست خودته!میخوای 2 ساعت کار کن!میخوای 6 ساعت! هیچ اجباری نیست،مهم اینکه کار رو درست انجام بدی!!!
و شب برام فقط گزارش کار بفرست این کارهارو کردی!همین!
اونم برای اینک برنامه ریزی داشته باشی برای مچ گیری و این داستان ها نیست!
همین که وجدان خودت راحت باشه یعنی تو کارت رو درست انجام دادی!!!!!
و هرجای کار،از نظر ذهنی احساس کردی خسته ای،همون لحظه کار رو متوقف کن…و برو دنبال استراحتت…
اصلا نگران نباش…
استاد من کجا میتونستم یک مدیرعامل پیدا کنم انقدر ویژگی هاش شبیه شما باشه؟؟؟چیزی که آرزوش رو داشتم!!!و توی دفترم از خداوند درخواست کرده بودم!!!!
اصلا همین یک ماه چی؟من آزاد و رها…فقط یک تایمی رو میزارم برای مطالعه و آموزش و کل وقتم برای خودمه …برای کار کردن روی خودم برای زندگی وکارهای شخصی…بعد بهم حقوق هم بدن !
چندروز پیش باهام تماس گرفتند و گفتند لطفا ایتا نصب کن و هرشب برام گزارش کار بنویس که امروز چیو مطالعه کردی!!!
یک لحظه من مضطرب شدم که من چی بنویسم؟؟؟اگر چیزهایی که نوشتم کم باشه چی؟اگر درست مطالعه نکرده باشم چی؟
خلاصه با همین نجواها باهاشون تماس گرفتم گفتم ببخشید شما گفتید گزارش کار،یعنی الان که من دارم فقط مطالعه میکنم همینارو برات بنویسم کافیه؟!!!
استاد خداشاهده،خداشاهده،میدونید چی جواب دادند؟دقیقا جملاتشون این بود:
اصلا استرس نداشته باش،اصلا نگران نباش،من اگر گفتم گزارش کار مطالعه ت رو برام بنویس برای این بود که با یکبار دیگه نوشتن چیزهایی که خوندی،تسلطت بیشتر میشه و زودتر یادش میگیری….همین.
یعنی من گوشی رو قطع کردم و همونجا برای عظمت پروردگارم سجده ی شکر به جا آوردم…ازین همه دقت قوانین…ازین همه معجزه…
مقایسه کنید شرایط من رو با بهمن ماه…همین 3 ماه پیش….
و من هیچ کار خاصی نکردم جز تمرکز لیزری روی دوره های استاد،توکل کردن،گیوآپ نکردن و عمل کردن به ایده های الهامی…
همین و همین….
یک وقتایی میبینم بچه ها لطف دارند و منو تحسین میکنند….
من با خودم میگم بابا من تحسین برانگیز نیستم….خدای منه که تحسین برانگیزه…..
وگرنه من همون آدمم…فقط اجازه دادم هدایت بشم همین….
این روز ها منم و تلاش برای یادگیری مسیر جدیدو حل یک چالش دیگه…چالشی که خدا میدونه چقدر پشتش ثروت و نعمت و خوشبختی خوابیده….
اگر من مسیر درست رو ادامه بدم و در کنار کار کردن روی ایمان و باورهام،به کار جدیدم مسلط بشم خدا میدونه تا 3 ماه دیگه چه اتفاقات شگفت انگیزی در انتظارمه،همونجوری که بهمن ماه پارسال،اینجای زندگیم رو توی خوابم نمیدیدم.
فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ
پس هیچ کس نمی داند چه چیزهایی که مایه شادمانی و خوشحالی آنان است به پاداش اعمالی که همواره انجام می داده اند، برای آنان پنهان داشته اند.
دلم میخواد برای هرعزیزی که این کامنت رو میخونه،با تاکید تکرار کنم:
بچه ها من نه هیچ ویژگی خاصی داشتم،نه توانایی خاصی،نه آشنا و پارتی،نه حتی یک حمایتگری….
من فقط و فقط خدا رو سرپرست و ولی خودم قرار دادم و خداوند مثل همیشه بهترین خودش رو ارائه داد….
پس بشتابید به سوی پرودگارتون که از شما به شما مشتاق تره…
وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ﴿١٣٣آل عمران﴾
و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [به وسعتِ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است؛
دوستون دارم بی نهایت و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت…
در پناه نورِ آسمون ها و زمین…خدایِ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ(174 آل عمران)
پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از میدان نبرد] بازگشتند، در حالى که هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و همچنان خشنودى خدا را پیروى کردند، و خداوند داراى بخششى عظیم است.
إِنَّمَا ذَٰلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ(175 آل عمران)
در حقیقت این شیطان است که دوستانش را [با شایعه پراکنی و گفتار وحشت زا، از رفتن به جهاد] می ترساند؛ پس اگر مؤمن هستید از آنان نترسید و از من بترسید.
=======================================================================================
سلام به استاد عزیز و مهربان و دلسوزم،سلام به استاد شایسته جانم در بکگراند این فایل و تشکر بینهایت بخاطر زحمت های بی دریغش،سلام به تموم رفیق های غار حرای من ….
سلام و سلامتی و عشق و نور ورحمت و هدایت الله به جسم و جان وروح توحیدی قشنگتون
الهی که همیشه این سایت و این آموزش ها و این دورهمی های توحیدی برقرار باشه …و تا لحظه ی مرگم بشنوم و بخونم و بنویسم و از عشق الله سرمست باشم ….
خودم نمیدونم این همه تشنگی برای شنیدن صدای استاد و دریافت آموزش ها از کجا میاد …
از دیشب تا الان کنار تموم کارهایی که داشتم 3 بار به این فایل گوش دادم و هربار چیزهایی میشنوم که شگفت زده میشم…ذهنم میگه تو باید صدبار دیگه به این فایل گوش بدی تا بفهمیش و بنویسی…
قلبم اما میگه بنویس سعیده …
بنویس بر تو چه گذشته …
احساسم میگه حرف دارم برای گفتن …برای روزهایی که گذشت …
چالش هایی که جهان سر راهم قرارداد تا من رو از خودم بزرگتر کنه ….
خدای عزیز و دلبرو شیرینم،قدرتمند من،تو که خسته نمیشی،گمراه نمیشی،خوابت نمیبره،احساساتی نمیشی،تو که نور مطلقی،تو که اول و آخر و ظاهر و باطنی،تو که گفتی وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ
به عقل و درک و ذهن من ببار و اجازه بده با نور خودت بنویسم….من به هرخیری که برام بفرستی فقیرم …..
=======================================================================================
ماجرا برمیگرده به اول آذر ماه،شروع ماموریت من در شهر و بیمارستان جدید ….
دقیقا زمانی که دانشجوی دوره ی احساس لیاقت بودم.
و تموم انرژیم رو گذاشته بودم که موبه مو حرفای استاد رو بفهمم و عمل کنم ….
همه چیز از قبل مشخص شده بود،قرار بود من کارم توی بیمارستان بزرگسال،تو بخش icu استارت بزنم،از طرفی دوستان نازنینی بدون درخواستی از من گفته بودند به محض اینکه بیای اینجا ما منتقلت میکنیم قسمت اداری که کار برات صد پله راحت تر باشه …
و من همچنان روی دوره ی احساس لیاقت کار میکردم و آماده بودم تا جهان اطرافم رو طبق باورهای جدیدم بسازم.
یک روزی خبر اومد تصمیم دانشگاه کلا عوض شده و شروع کار من رو در بیمارستان کودکان زدند…
ذهن منطقی میگفت خراب شد …اوضاع اونجوری که فکر میکردی پیش نرفت …
همه میگفتن بدبخت شدی …میگفتن میری و مثل چی پشیمون میشی و برمیگردی ….
قلبم میگفت تسلیم باش سعیده …ابراهیم باش سعیده ….
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ ۖ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ
هنگامى که پروردگارش به او فرمود: «تسلیم شو»، گفت: «به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»
قلبم میگفت تو مدت هاست داری روی خودت کار میکنی واحساست خوبه پس هر اتفاقی بیفته در راستای رسیدن به خواسته هاته،محکم باش و با ایمان بیشتر به مسیرت ادامه بده ….
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ(216 بقره)
جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالی که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید.
استاد عزیزم،شروع مهاجرت من،شروع جهاد اکبر برای من بود.
کسی که 8 سال با بیماران بزرگسال کار کرده بود و هیچی از کودکان نمیدونست…
کسی که 8 سال تو یک محیط کار کرده بود و حالا وارد یک بیمارستان جدید توی شهر جدید شده بود….
کسی که از آهنگ گوش کردن توی شیفت و بشکن زدن ها …رسید به شیفت هایی که حتی فرصت یک لیوان آب خوردن هم نداشت …
کسی که توی شیفت هاش دوتا cpr رو همزمان مدیریت میکرد …
کسی که به پزشک مافوقش میگفت یالا الان باید به مریض شوک بدیم…الان وقت دادن این داروعه ….
رسید به جایی که یک دفتر دستش میدادن بره تجهیزات بخش رو تحویل بگیره…چندتا جاچسبی …چندتا صندلی…چندتا مانیتور تو بخشه ….
هرجا که میخواستن یک کار بیهوده بهم بسپرن میگفتن،درسته 8 سال icuکار کردی،ولی اینجا تازه اومدی ..
هرجا میخواستن یک کار سنگین بهم بندازن میگفتن درسته اینجا تازه اومدی ولی بالاخر 8 سال تو icu بودی باید بلد باشی ….
فشار ذهن استاد….جدا از تموم خستگی ها و فشار جسمی ….فشار ذهن داشت منو خورد میکرد …
یادمه حتی نمیتونستم توی سایت فعالیت کنم…
زیرِ سرُم قرآن میرفتم شیفت….
با گریه برمیگشتم….
تنها همدم من یک دفترو خودکار و صدای قرآن بود و یادآوری آموزش های شما …یادآوری تجربه های شما …
به خودم میگفتم یادته استاد از قم رفت بندر عباس و از صفر کلوین همه چیز رو ساخت …؟
استقامت کن سعیده …
شب که میشد خودمو محکم بغل میکردم…صدای قرآن رو میزاشتم بالای سرم …میرفتم زیر پتو،تا حتی خدا اشکامو نبینه ….
من میدونستم این مسیری که باید بگذرونم ….من ایمان داشتم مو لای درز درستی قانون نمیره …
استاد میدونی چقدر آشنا و رییس وروسا بودن که فامیل سببی و نسبی بودن و میتونستم برم ازشون خواهش کنم منو ببرن ی جای دیگه…؟
ولی من زیر فشار،توحید عملی رو تمرین و تکرار کردم …
من با قانون پیش رفتم …
من میگفتم من این چالش رو حل میکنم،من درستش میکنم
همونطور که قبلا ساختمش …
استاد اصلا هم راحت نبود …واقعا راحت نبود…
تموم شرایط برخلاف من و خواسته های من پیش رفته بود…
ولی من استقامت کردم …
خسته شدم …گریه کردم…به جان خدا غر زدم ….
ولی تسلیم نشدم …
گیوآپ نکردم ….
إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ(30فصلت)
بی تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند [و می گویند:] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می دادند، بشارت باد.
جواب داد استاد ….قانون جواب داد….من ساختمش….من درستش کردم….
در عرض دوماه،من از پس سنگین ترین بخش و شیفت هاش براومدم.
من بعد از 8 سال با بزرگسالان کار کردن،مثل آب خوردن پرستاری کودکان رو یاد گرفتم.
روزهایی بود که از حجم فشارکار و مسئولیت های توی شیفتم،حس میکردم داره جونم از بدنم جدامیشه…حس میکردم الاناست که بمیرم….فکر میکردم من هیچ وقت نمیتونم این حجم از کار و مسئولیت و پرستاری با حساسیت بالا برای کودکان رو مدیریت کنم….
استاد الان فقط بعد دوماه ….
به همون سعیده که دفتر تجهیزات میدادن میگفتن برو جاچسبی هارو بشمر…میگن شهریاری ببخشید این دوتا مریض بدحال رو میدیم به تو …تو از پسش برمیای …میترسم بدیم به فلانی ،مریض میس بشه ….
الان به جایی رسیدم که یک سالن بخش رو میسپارند به من میگن حواست به اون یکی پرستار هم باشه…
اون همکاری که روزای اولی که اومده بودم سر کار،به ناحق رفته بود زیر آب منو بزنه و من تموم تلاشمو کردم بجای درگیر شدن ازش اعراض کنم…همون آدم استاد…همون آدم الان منو میبینه میگه کاش شیفت منم با تو بود ….
هدنرسی که بقیه پشت سرش حرفای ناجور میزنن…با من میگه میخنده،شوخی های به زبون محلی مازندرانی رو با من میکنه…دیروز بهم میگفت هنوز میخوای از پیش ما بری…؟نمیمونی اینجا…؟
همون همکارایی که فکر میکردم من هیچ وقت نمیتونم باهاشون ارتباط بگیرم…دیروز یکیشون بعد شیفت بدوبدو خودشو رسوندبه من میگه سعیده ده بار صدات زدم چرا جواب نمیدی؟گفتم ببخشید هندزفری تو گوشم بود،جانم؟میگه میخوام مسیرم باتو پیاده برم خونه …وایسا بهت برسم….
استاد دیروز تو حیاط بیمارستان میخواستم مریضمو ببرم سیتی اسکن…یکی از مامان بچه ها رو دیدم با تعجب ازش پرسیدم مگه تو مرخص نشدی…؟
با گریه بهم میگفت نه…تو کجا بودی….تو شب تا صبح حواست به بچه ی من بود …تو انقدر پیگیر درمانش بودی…فرداش بچه م تشنج کرد الان تو icu بستریه…کاش هیچ وقت نمیرفتی
گفتم دورت بگردم،اینجوری که میگی نیست،آزمایش بچه مختل بوده،منم بودم ممکن بود این اتفاق بیفته …
باز با گریه میگفت …نه تو حواست بود …تو بالاسرش وایساده بودی ….
اون سعیده که حتی با وحشت به مدل رگ گیری از بچه ها نگاه میکرد و ذهنش میگفت تو هیچ وقت از پسش برنمیای….
وقتی این هارو میشنوه استاد میدونی چه اعتماد به نفسی بهش اضافه میشه….؟
من در عرض دوماه،اینجارو هم به تسخیر خودم درآوردم!
رفیق هد نرسم شدم!
کاربلد بخش شدم!
اونی شدم که دوست دارند با من کشیک باشند!
از پس سختی کار و مسئولیت ها براومدم و حالا در حد مسئول شیفت ازم انتظار دارند!
یک کاری کردم حتی اگر مریض بدحال بهم بخوره،خدا کارهاشو برام انجام میده…
خدا اینجاهم اعزام هارو ازم دفع میکنه …
هرجا گیر میکنم از زمین و زمان برام کمک میفرسته و من واقعا اون لحظه با دهن باز از تعجب میگم خدایا کجایی بغلت کنم،بیا میخوام کله ت رو ببوسم!بیا!
استاد حتما و قطعا،اگر تو اون روز های سختی که گذروندم ازم میپرسیدن میخوای اینجا باشی…؟من میگفتم نه اصلا ….
اما الان میگم آره!من باید این چالش رو تجربه میکردم!
الان روزی هزار بار میگم
دمت گرم سعیده!تو تونستی تو از پسش براومدی!
تو ساختیش!
تو اگر این جهنم رو برای خودت استیبل کردی،هرکار دیگه ای رو میتونی انجامش بدی…
خدا میدونه بعد گذروندن این چالش چقدر به احساس لیاقت من اضافه شده،چقدر عزت نفسم بیشتر شده،به چه خودباوری ای رسیدم ….
احساس میکنم دیگه هرکار دیگه ای رو میتونم انجامش بدم ….
احساس میکنم از پس هر مسئله ی دیگه ای برمیام ….
این همون پاداش جهانه …
استاد من با این عزت نفس خود ساخته …دارم میرم برای قدم های جدید ….
ذهنم میگه تازه اینجارو استیبل کردی….!کجا …؟
منم بهش میگم اگر فکر کردی که فکر میکنی ،فکر نکن!:)
این شروع بازی بود ….برای حرکت کردن….برای قدم برداشتن….
برای جسارت و نشون دادن ایمان ….
من از استادم یاد گرفتم.
ایمانی که عمل نیاورد،حرف مفت است:)
استاد میدونی چی جالبه ….؟
من درخواست یک بیزنس شخصی،کار راحت،درآمد بالا دادم …وخدا منو فرستاد تو شرایط کاری سخت تر از قبل
من درخواست یک خونه ی بهتر و زیباتر دادم…خدا منو از خونه ی شخصی و مستقلم آورد توی یک اتاق سی متری…
من درخواست یک رابطه ی عاطفی دادم طبق قوانین دوره ی عشق و مودت…و از همون رابطه ای هم که داشتم دور ودور و دورتر شدم ….
واینجا استاد….!
اینجایی که الان هستم دقیقا نقطه ی عطف داستانه :)
اینجا همون سکوی پرتاب من به سمت خواسته هامه ….
اینجا همونجایی که جهان داره کارهای اداری رو به سرعت هرچه بیشتر انجام میده …
جنگل رویاهایی که دیگه رویا نیستند به زیبایی هرچه تمام تر داره رشد میکنه …
و من این مسیر رو ادامه میدم…
با ایمان …با قدرت ….
مو لای درز قوانین خداوند نمیره
سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا
خدا روشی ثابت و قطعی مقرّر کرده است که از پیش جاری بوده است، و هرگز برای روش خدا تغییر و تبدیلی نخواهی یافت
من قدم به قدم جا پای مسیری که شما سال ها قبل رفتی میزارم و با نورِ توحید کل زندگیم رو میسازم ….
و استاد جانم!
و البته کار من از شما خیلی خیلی آسونتره …
چون شما استادی مثل استاد من نداشتی :)
خدایا شکرت برای همینجای زندگیم….برای اینکه کل زندگیم رو غرق نور خودت کردی…
برای اینکه همیشه خودم رو در آغوشت احساس میکنم ….
پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
در تو، تنها عشق و مهر مادری است
شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایهاش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه میگوئیم ما، آن میکنند
ما،به دریا حکم طوفان میدهیم
ما به سیل و موج فرمان میدهیم
نسبت نسیان بذات حق مده
بار کفر است این، بدوش خود منه
به که برگردی، بما بسپاریش
کی تو از ما دوستتر میداریش
نقش هستی، نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب، سرگردان ماست
قطرهای کز جویباری میرود
از پی انجام کاری میرود
ما بسی گم گشته، باز آوردهایم
ما، بسی بی توشه را پروردهایم
میهمان ماست، هر کس بینواست
آشنا با ماست، چون بی آشناست
الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَهً عِنْدَ اللَّهِ ۚ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ(20 توبه)
کسانى که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداختهاند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند.
خدای بینظیرمن….به ما قدرت تسلیم بیشتر…ایمان بیشتر…و جهاد در راه خودت رو عطا کن….
تنها تورا میپرستیم …و تنها از تو طلب یاری میکنیم…
ما را به راه راست…به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن…
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَهِ مُرْدِفِینَ
(به خاطر بیاورید) زمانی را از پروردگارتان کمک میخواستید؛ و او خواسته شما را پذیرفت (و گفت): من شما را با یکهزار از فرشتگان، که پشت سر هم فرود میآیند، یاری میکنم.