کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال این قسمت:
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
مرحله دوم:
برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که:
” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “
ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:
- چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
- بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
- توکل من چقدر بیشتر می شود؛
- چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
- چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛
- چه نعمت هایی به من داده می شود؛
- چه پیشرفت هایی می کنم؛
یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.
سپس هر بهبود و پیشرفتی که در مسیر تکمیل این قدم ایجاد می کنی را برای خود یادداشت کن.
با مرور این لیست، پیشرفت خود را ببین؛ خود را تشویق کن و به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم بعدی تغذیه کن.
از میان تمریناتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با توضیحات این تمرین داشته باشد، به عنوان تمرین انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.
منابع کامل درباره محتوای این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2396MB29 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 228MB29 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق
من که دیروز چالشی که داشتم رو قدم به قدم پیش رفتم و انجامشون دادم
یکی رفتن به هتل اسپیناس بود و مصاحبه با مدیر هتل و نشون دادن نقاشی هام برای فروش
دیروز که شماره ای بهم دادن و گفتن وقت اداری زنگ بزنم امروز زنگ زدم و بهم گفتن که برای مصاحبه وقت نمیدن چون که وقت ندارن و اول اینکه خارج از کشورن و تماس هایی از این قبیل زیاد داشتن
و در نهایت بهم گفتن که امکان پذیر نیست
و تمام
یه لحظه ناراحت شدم
بعد گفتم اشکالی نداره همین که تو این چالش رو پشت سر گذاشتی و دیروز قدم برداشتی براش و رفتی و حرف زدی و ترست رو پشت سر گذاشتی خودش کلی موفقیته و کلی درس یاد گرفتی
که شجاعتت بیشتر شد
توانایی اینو بدست آوردی که قدم برداری و همین قدم برداشتن که خواستی صبح زنگ بزنی باز میخواستی نگه داری فردا یا یه روز دیگه زنگ بزنی ولی گفتی نه انجامش میدم و زود زنگ زدی و حرف زدی
این خودش پیشرفته و خدا هم میبینه و بهش پاداش میده
و قدمی که برداشتی خدا بهت ایده های دیگه رو میده
حالا من راه رو برای ایده های بعدی باز کردم
یاد حرف استاد افتادم که میگفت اگر هم از اون چالش که رفتید سمتش موفق نشدید اصلا اشکالی نداره
اگر شکست خوردید اصلا اشکالی نداره تجربه و یادگیری از اون موضوع برای شما بزرگترین موفقیته
و این یادم افتاد که گفته بودن اگر خدا ایده هایی که بهتون میگه رو انجام میدید قرار نیست همه شون جواب بدن اون ایده ممکنه راهی باشه برای رسیدن به یه چیز بهتر به یه اتفاق عالی تر
پس من راهمو ادامه میدم و تمرکزمو میذارم به ایده های دیگه که خدا بهم داده تا یکی یکی با این تمرین که قدم به قدم بردارم و کوچیکشون کنم قدم هام رو ،حرکت کنم و میدونم که همین قدمای کوچیکه که یهویی زندگیم تغییر میکنه و یه روز مثل الان که به یک سال پیشم یه فلش بک میزنم میبینم که چقدر تغییر کردم و همه چی عالی شده برای من و فوق العادست همه چی
و از زندگیم هر لحظه دارم لذت میبرم
من این درس رو هم یاد گرفتم که الان یهویی بهم گفته شد که ببین این چالش رو در یک روز پشت سرگذاشتی و ر4تی دیدی چیزی نداشت و امروز هم زنگ زدی و چالش برای تو تموم شد و درساشو گرفتی
درصورتی که 3 ماه بود میترسیدی و هی امروز و فردا میکردی که چجوری برم و این انرژی تو گرفته بود و هی درگیر کرده بود تو رو در افکارت
پس این یادت باشه که هرچالشی برات پیش اومد زود قدم های کوچیک رو بردار و انجامشون بده تا زود حل بشن و بزرگشون نکنی و اجازه بدی که کوچیک کوچیک بشن
و من یاد گرفتم که وقتی ترسی نداشت رفتم و دیدم ،که اگر نگاهم رو به موضوع تغییر بدم خیلی راحت میشه برام حتی تو چند ساعت درست میشه پس از این به بعد این روشو به خودم یادآوری میکنم و زود انجامش میدم
یه چیز جالب دیگه که دیروز یادم نبود بنویسم این بود که من قبلا جایی میرفتم زمان خیلی زود میگذشت و من یه جا میرفتم میدیدم چقدر زود سه ساعت گذشته
ولی دیروز من از ساعت 11:30 که از خونه رفتم بیرون
رفتم هفت تیر
رفتم شریعتی و پیاده روی هم داشت تا اداره ها و بعد برگشتم رفتم سعادت آباد هتل اسپیناس و بعد دوباره برگشتم و بعد رفتم پانزده خرداد و کارامو انجام دادم همه اینا تو 6 ساعت کارام رو انجام دادم
تو 6 ساعت سه جا بخوای بری که مسافت خیلی زیادیه واقعا معجزه هست برای من
چون قبلا من تو روز یه جارو میرفتم هم خیلی زود خسته میشدم هم خیلی ساعتا زود میگذشتن ولی انگار زمان برای من وایساده بود
حتی تو راه هی ب6 ساعت نگاه میکردم میگفتم خدا جریان چیه چرا ساعت کند حرکت میکنه و من حس میکردم که سرعتم زیاد شده و اصلا هیچی از زمان نمیدونستم
به قول استاد آزادی زمانی داشتم انگار زمانم انقدر زیاد بود که بینهایت زمان داشتم
حتی من اون همه راه رفتم اصلا خسته نبودم و اصلا دردی در کمرم نبود خیلیم با انرژی بودم و حس و حالم خوب بود
حتی وقتی اومدم خونه شروع کردم به رنگ کردن ایده جدیدی که خدا بهم گفت تو بازار و شروع کردم درست کردن رنگ چوبای گل سر و تا ساعت 2 بیدار بودم و کار میکردم
این خودش برای من یه موفقیت بزرگه یه ثروت بزرگ که زندگیم پر از انرژی شده حتی زمان برای من بی نهایت شده زمان برای من متوقف شده تا خیلی راحت به همه کارام برسم و انجامشون بدم و کلی وقت هم داشته باشم و کلی انرژی
خدایا بینهایت ازت سپاسگزارم
بی نهایت ممنونم ازت که داره ظرف وجودم بزرگتر میشه و یادمیگیرم
استاد عباسمنش از شما هم سپاسگزاری میکنم به خاطر این همه لطف و محبتتون در تمام فایل ها
و وقتی که برای آموزش به ما میذارین
به نام ربّ
سلام به شما با بی نهایت عشق
من دو روز پیش که دیدم این فایل جدید رو ،خیلی خوشحال شدم گفتم آخجون یه تمرین دیگه و میخواد ظرفم بزرگتر بشه و موفق بشم از روز قبلم
من دیروز گوش دادم فایل رو و تمام تمریناتشو نوشتم
از اول فایل هم هرچی استاد گفتن ،همه رو تو سر رسید تمرینام نوشتم
دیشب که مینوشتم 6 دقیقه مونده بود تا ساعت 12 بشه و 17 تیر بشه
من نوشتم و تعهد دادم ،گفتم نه طیبه ،استاد گفته از نتایجتون بیاین بنویسین نه اینکه الان بدویی تو قسمت دیدگاه فایل و فقط حرف بزنی بخوای بنویسی که من فلان کارو میخوام انجام بدم و بعد نری انجامش بدی
خودم رو متعهد کردم حتی امضا هم کردم و از خدا کمک خواستم تاریخ هم نوشتم
تصمیم گرفتم اون چالشی که از تمرین گفته شد رو فردا یعنی امروز 17 ام از صبح قدم هام رو کوچیک کوچیک بنویسم و حرکت کنم
خیلی ذوق داشتم وقتی مینوشتمش
آخه خیلی برام ترسناک بود اون کار رو انجام بدم
3 صفحه شد نوشته هام تو دفترسررسید
و بعد امضا کردم
چالشی که من این 4 ماه داشتم و هیچ حرکتی براش نمیکردم ، این بود که خدا بهم ایده هایی که داده بود رو انگار میترسیدم عمل کنم
چرا ؟چون ذهن ، هی منو از قدم برداشتن منصرف میکرد و بزرگنمایی میکرد میگفت: بری اون کارو بکنی اگه شکست بخوری چی میشه یا اگه قبولت نکنن چی
بشین سرجات تو کجا و بالای شهر کجا
یا هر بار با چیزای دیگه مثلا نقاشی کشیدن میگفتم امروز نشد فردا میرم
و کلی حرفای دیگه که مانع از رفتن من و قدم برداشتن و عمل کردنم به ایده و هدایت خدا میشد و چالشی که باید انجامش میدادم تا قدمای بعدی بهم گفته بشه
دیروز که فایل استاد رو گوش میدادم اولین چیز که برام چالش باشه این اومد تو ذهنم که
من 4 ماهه که با سایت استاد عباس منش آشنا شدم ، خدا بهم ایده داده بود فکر کنم مهر ماه بود ،که نقاشیمو ببرم هتل اسپیناس پالاس سعادت آباد تهران
و ببرم نشون بدم به مدیریت صاحب هتل
چندین بار میگفت ذهنم که پاشی بری اونجا چی بگی ؟ و من نمیرفتم
بعد من هی امروز فردا میکردم مثل بقیه ایده هایی که خدا بهم داده بود ، یادمه سر یه فایل که گوش دادم و هی خدا برام تکرار میکرد که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است این برام تکرار میشد که باعث شد من حرکت کنم و قدم بردارم به سمت ایده هاو دوتا از ایده هارو عملی کردم و بعد اون دقیقا خدا نذاشت که چند روز بگذره برای من مسابقه طراحی طلا و جواهر رو سر راهم قرار داد تا من شرکت کنم و شرکت کردم و طرحامو فرستادم
یاد حرف استاد افتادم که میگفت شما قدم بردارید قدم اول و برداری ،قدم دوم بهت گفته میشه ایده و هدایت بعدی بهت گفته میشه
و من دیشب، نوشتم که :
چالشی که به خاطر ترس ازش فرار میکنم؟
رفتن به هتل اسپیناس
رفتن به شهرداری زیبا سازی شهر تهران که قبلا منطقه خودمون شهرداریش رفته بودم و گفته بودن که باید بری سازمان زیبا سازی هفت تیر
و من نمیرفتم
من این دوتارو اولویت گذاشتم تا چالش رو حل کنم با قدم های کوجیک
قسمت دوم تمرین این بود :
ذهنیتتون رو در مورد اون چالش تغییر بدید :
و شروع کردم به جواب سوالات
نوشتم که من اگر این چالش رو انجام بدم ، صحبت کردنم تقویت میشه ارتباط برقرار کردنم قوی تر میشه
میتونم خیلی راحت حرفمو بزنم
بیشتر به خدا نزدیکتر میشم و خدا بهم هدایت و ایده های بیشتر میده و مدارم میره بالاتر و باور هام تقویت میشه و آرامش خاصی میاد از این جهت که من میتونم و میشه و من قدرت خلق زندگیم رو دارم
اینم نوشتم که حتی اگر من برم هتل اسپیناس و اونجا قبول هم نکنن مهم اینه من تونستم قدم بردارم و تا اونجا برم و به هدایت خدا عمل کنم
و من اینجوری نوشتم قدم هام رو
1 . رفتن به مترو
2. رفتن به جلو ساختمان هتل اسپیناس
3 رفتن داخل هتل
و درنهایت 4 صحبت کردن و وقت گرفتن برای مصاحبه و نشون دادن نقاشیم برای صاحب هتل
من نوشتم و امضا کردم
امروز صبح که بیدار شدم ساعت 10 بود دیشب یکم دیر خوابیدم صبح که بیدار شدم ،تا چشمامو باز کردم گفم پاشم برم اول به شهرداری زیبا سازی شهری هفت تیر برای گفتن اینکه نقاشی دیواری اگه بخوان من برم بکشم رو دیوار و اینکه از پارسال مهر ماه من میخواستم رو دیوار ساختمونمون عکس پروانه بکشم که از اهالی ساختمون اجازه گرفتم گفته بودن مشکلی نیست رنگش کن و بعد یه نفر گفت که باید از شهرداری مجوز بگیری
که من دقیقا یکسال نرفتم پیگیری کنم و هربار همسایه ها منو میدیدن میگفتن که چی شد رفتی شهرداری نکشیدی عکس پروانه رو ؟
و امروز اونم اولویت گذاشته بودم که اول برم اونجا و بعد هتل اسپیناس
بعد من اولش دیدم 10 هست ذهنم هی گفت دیره تو بخوای صبحانه بخوری بری تا هفت تیر وقت اداری تموم میشه و نمیشه نگه دار یه روز دیگه برو
بعد زود گفتم نه نمیتونی دیگه حرفاتو تکرار کنی دیگه گوش نمیدم من تعهد دادم و امضا کردم بعدشم میخوام از نتایجش تو سایت بنویسم
بعد زود بلند شدم و صبحانه خوردم و حاضر شدم 11:30 رفتم
اولش که رفتم شهرداری نزدیک ساختمون میشدم گفتم آفرین طیبه بهت افتخار میکنم داری به قدم آخر که داخل شدن و حرف زدن درمورد کارت نزدیک تر میشی
وقتی رفتم و پرسیرم گفتن زیبا سازی شهری از اینجا رفته به موزه خوشنویسی باید بری اونجا و گفتن که مشکلی نیست خونه خودتونه برو رو دیوارش نقاشی کن دنبال دردسر نگرد که بری مجوز بگیری برای نقاشی دیوار خونتون
که من باز نمیخواستم برم دیگه تا موزه و قسمت اداری زیبا سازی شهری
به مادرم زنگ زدم گفتم جریانو گفت نه طیبه برو تا اونجا رفتی برو ببین و بپرس بعد برو هتل اسپیناس
خلاصه من دوباره رفتم شریعتی و کلی پیاده هم رفتم
بعد که رسیدم انقدر مودب بود کارمند زیبا سازی شهری قشنگ بهم توضیح داد و گفت ما به نقاشی دیوار آپارتمان خونه مجوز نمیدیم چون دیوار خونه خودتونه و از پشت بوم به بیرون دید نداره و 8 طبقه هست و اینکه اگر دیدش به اتوبان بود باید مجوز میگرفتین و از این بابت خوشحال شدم وداشتم برمیگشتم یهویی یادم اومد که من در مورد نقاشی دیواری شهری هم میخواستم بگم که منم برم رنگ کنم که اونم گفت باید تو سایت فراخوان هارو دنبال کنید تا خودتون طرح بدید و اگر رای آورد ،طرحتون رو میخریم و مبلغشو پرداخت میکنیم و بعد میگیم خودتون بیاین و اجراش کنین
و من خوشحال و پر از حس خوب که تونستم و این چالش رو هم پشت سر گذاشتم و کلی چیز یاد گرفتم
یک اینکه : حس کردم موقع حرف زدن، دیدم من چقدر دارم روانتر حرف میزنم ، خدا کلمات رو قشنگ و واضح به زبانم جاری میکرد و سوالاتی که باید میپرسیدم و یادم آورد
دو اینکه : من خیلی به نسبت قبل و پارسالم راحت به چشم آدما بدون خجالت نگاه میکنم بدون حتی ذره ای لرزیدن دستام یا لرزیدن مژه و پلکم
و متوجه موفقیت بزرگم شدم که من دیگه خیلی تغییر کردم چقدر راحت تر شده برام و البته هر چقدر بیشتر تمرین کنم بی انتهاست و هر روز پیشرفت میکنم در این مورد و همه موارد
حتی وقتی قبلا میخواستم برم جایی قلبم به تپش میفتاد الان متوجه شدم اونم نداشتم
بعد من رفتم دوباره با مترو که برم هتل اسپیناس و به خودم میگفتم که تو میتونی آفرین بهت افتخار میکنم دختر قوی و با اراده ممنونم که قدم برداشتی و به تعهدت عمل کردی
بعد من رسیدم هتل اسپیناس اولین بارم بود میرفتم داخلش تو عمرم نرفته بودم فقط یه بار از جلو پارک ژوراسیک کنارش دیده بودم ساختمونشو عکس گرفته بودم و میگفتم کاش میشد داخلشو ببینیم
و امروز من رفتم داخلش انقدر بزرگ و تمیز و خاص و زیبا بود انقدر مجسمه های قشنگی تو ورودی داشت که از رو بروش کل تهران دیده میشد
وقتی ساختمونا رو میدیدم که همه شون یه نقطه ان به خودم گفتم ببین چقدر همه چی کوچیکه
هیچی نیستیم در مقابل خدا
بعد رفتم داخل، سمت پذیرش رفتم گفتم میخوام وقت بگیرم برای مصاحبه با مدیر هتل یه خانم جوان بود گفت چه کاری داشتین؟ گفتم من میخوام زندگیم رو تغییر بدم و از ایشون میخوام کمک بگیرم سوالاتی بپرسم و مصاحبه ای داشته باشم
بعد حرف منو شنید بلافاصله لبخند زد و به زود خنده شو نگه داشته بود
یه لحظه ناراحت شدم ذهنم خواست شروع کنه گفت ببین بهت خندید
زود گفتم حرف نزن بخنده هیچ اشکالی نداره مهم اینه من تا اینجا اومدم و شجاعت داشتم و تونستم که حرفمو بگم و وقت ملاقات بگیرم
و بعد زنگ زد به یه نفر و گفت که یه خانم اومده و میخواد وقت بگیره برای مصاحبه بعد من خواستم بگم که میخوام نقاشیامم نشونشون بدم برای فروش بعد قطع کرد و کارت داد بهم گفت وقت اداری به این شماره زنگ بزنین و وقت ملاقات بگیرین
من تشکر کردم و اومدم
وقتی از در هتل اسپیناس پالاس اومدم بیرون خیلی حس فوق العاده ای داشتم که من تونستم و هیچ ترسی نداشت الکی برای خودم بزرگش کرده بودم که سه ماه نیومدم اینجا و این ایده و هدایت خدا رو عملی کنم
و من فردا وقت اداری زنگ میزنم و وقت برای ملاقات میگیرم
وقتی داشتم میرفتم و تمام ساختمونای زیبا و خاص رو سر راهم میدیدم و برفای خیلی قشنگی که باریده بود و کوه ها رو زیبا تر کرده بود خیلی حس خوبی بهم میداد و من یه طیبه دیگه بودم با کلی موفقیت که هر روزم متفاوت تر از دیروزم شده
و به خودم بارها افتخار کردم که تونستم و از خدا سپاسگزاری کردم که بهم کمک کرد و قدم هام رو برداشتم
و از شما استاد عباسمنش سپاسگزارم که این تمرین و این فایل رو گذاشتین تا من بهتر درک کنم قدم برداشتن رو برای هدف هام
اینجوری خیلی راحت تر شد برام قبلا به قول حرف خودتون چالش ها برام مثل یه هیولا بودن و میترسیدم از اینکه قدم بردارم
امروز که به قدم های کوچیک تقسیمش کردم
انقدر آسون و راحت شد حتی من اصلا تو راه ذره ای اضطراب نداشتم نگرانی نداشتم خیلی راحت و با توکل به خدا رفتم گفتم اگر بشه خیلی خوبه اگرم نشد من کلی توانایی و مهارت کسب میکنم کلی شجاع تر میشم و خیلی چیزای دیگه
حالا من هی به خودم میگفتم چقدر باحال بود از این به بعد کارامو قدم قدم مینویسم و کوچیکشون میکنم و حرکت میکنم
بعدش من که رسیدم مترو از اونجا دوباره رفتم پانزده خرداد باخودم جاکلیدی هامو آورده بودم که ببرم بازار به اون مغازه ای که خدا بهم نشونه شو داده بود گفته بود ببر جاکلیدیتو اونجا و من قبلا دوتا بسته جاکلیدی نمونه داده بودم ، بردم که چند تا بسته هم بدم که بذارن مغازه شون ،خلاصه رفتم و وقتی داشتم از لوازم تحریریا رد میشدم یهویی مثل یه فیلم از جلو چشمم رد شد و گفته شد که جاکلیدیای چوبیت رو سرمدادی و کش سر و گل سر درست کن
وای انقدر خوشحال بودم از خدا تشکر کردم
من دیروزش رفتم از انباری که کلی چوب ریز و درشت داشتم آوردم اتاقم گفتم خدایا من با این چوبای ریز چی درست کنم ؟؟؟؟
امروز خدا بهم ایده شو داد تو بازار
وقتی داشتم به اتفاقای امروز و قدم برداشتنام فکر میکردم گفتم ببین استاد میگفت قدم اول و بردار خدا قدم بعدی رو بهت میگه
و به خودم گفتم طیبه تو امروز به دوتا از هدایت و الهام های خدا عمل کردی خدا هم دوتا نه سه تا ایده جدید داد
پس اینو یادت باشه تا ایده هارو عملی نکنی از ایده و هدایت بعدی خبری نیست و مدار بالاتر قدم نمیذاری
وای که چقدر امروز برای من پر از درس بود و این اصل درس بود که قدرتمند ترین نیروی جهان رب من صاحب اختیار من خودش مراقبمه
یه چیزی هم امروز خدا بهم گفت داشتم برگشتنی اینستا گرام رو نگاه میکردم به فایلای استاد که تو اکسپلورم میاره گفتم خدا برام نشونه بگو که من امروز حرکت کردم چطور بود ؟؟ الان چیکار کنم ؟؟؟
یهویی یه آیه نظرمو جلب کرد تو اکسپلو اینستاگرام دیدم نوشته
خدای من کارم را آسان کن سوره طه آیه 26
اینو دیدم گفتم خدا این که جواب نشد من ازت سوال کردم یهویی یه صدا شنیدم که گفت بیا پایینشو بخون
وای بغضم گرفت
دیدم پست پایینیش نوشته
خداوند فرمود : من طرف تو هستم سوره مائده آیه 12
این برام قوت قلب بود که خدا بهم گفت ادامه بده من همه کاراتو حل میکنم عشق دلم
خدایا چقدر من دوستت دارم عاشقتم
بعد من یهویی باز به دلم اومد فراخوان؟!
بذار تو اینترنت بنویسم فراخوان نقاشی یا فراخوان طراحی طلا دیدم یه عالمه فراخوان آورد که وقتشون تا اسفنده چند تاشو خوندم ولی دیدم موضوعاتشو متوجه نشدم نگه داشتم دقیق همه رو بخونم امشب و شرکت کنم تو فراخوان های نقاشی و طراحی
امروز من پر بود از افتخارات زیادی که کسب کردم و یاد گرفتم
من دیگه یاد گرفتم راهشو که چجوری به چالش ها به ایده ها و هدایت های خدا قدم بردارم
انگار اینجوری قدم برداشتن برام خیلی آسون تر شد
برای شما استاد عباسمنش بی نهایت عشق ،شادی سلامتی و آرامش و ثروت بینهایت از خدا میخوام