ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 30
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد جان
تجربه ای که من همین امشب اون هم 3 یا 4 ساعت پیش رخ داد
من وارد اتاق پسر23ساله ام شدم واونا به شدت گرفته وناامید دیدم ،رابطه ی من وپسرم ربطه ای بسیار عالی وزیباست واز بچگی باهاش مثل یک دوست رفتار کردم
وقتی جویای احوالش شدم گفت مامان به شدت بهم ریختم وچون باید کم کم سربازی بره واز درس دانشگاهش دوتا درس مونده ومعرفی به استاد باید بگیره وباید هر چه زودتر موافقت بشه تا امتحانش را بده وقتی برام گفت که هر چی به استادش پیام میده جوابش را نداده
بهش گفتم عزیزدلم الان با ناراحت شدن فکر میکنم اوضاع بدتر میشه حالا اگر دوست داری پاشو باهم بریم بیرون یه هوایی عوض کن ورها کن این قضیه را وبه خدا بسپار توسهم خودت را انجام بده بقیه را خدا حل میکنه باهم رفتیم پیاده روی وتوی راه خیلی حرفهای عالی زدیم وهر دواحساسمون را خوب کردیم وحتی در مورد مسائلی که توی ارتباطاتش صحبت میکرد وهمش میگفت مامان وقتی باهات صحبت میکنم امید توی وجودم میاد
وما یک ساعت بیرون بودیم فارغ از اینکه چه اتفاقی قراره بیافته با اینکه اولش بسیا ناامید وپریشان بود
حالا اینجا یک نکته وجود داره من اگر سهیلای قبل بودم به شدت احساس ناامیدی وسرزنش خودم وبچم را داشتم اما الان تونستم مدیریت کنم وحتی پسرم را به داشتن احساس خوب دعوت کنم وبعد که اومدیم خونه پسرم گفت مامان مامان دست راست رئیس دانشگاه که یکی از بهترین وبا اخلاقترین استاد یکی از درسهای پسرمه پیام داد عباس جان کارت حله نگران هیچ چیزی نباش وبه یکباره این مسئله برای پسرم حل شد خدایا شکرت
خدایا شکرت که این احساس چه ها که نمیکنه
ممنونم استاد گلم که دستی از دستان پراز مهر خدا هستی ماهم عاشقانه عاشقتیم
سلام درود همه دوستان
یعنی باورم نمیشه یعنی در و گوهر میباره از این کلام
یعنی این حرف ها از یه انسان نیست
یعنی برای من خود کلام خداست یعنی از قلب استاد به زبان جاری میشه و مستقیم میشه به قلب من
خداوندا ازت ممنونم بابت این آگاهی ها
یعنی انگار خو خدا باهام حرف میزد
فقط مثل آیه هدایت از خداوند میخوام بعد از اینکه هدایت شدیم از این مسیر بر نگردیم
درود بر همه دوستان و استاد عزیزم
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و همه دوستان گرامی.
اشتباه من در طرز رفتار و برخوردم با اعضای خونواده ام بخصوص با مادرم هست.
گاهی اوقات حرفها و اعتقادات و رفتارهای اونها مطابق میل من نیست و من بشدت واکنش نشون میدم و عصبانی میشم و بعد احساس پشیمونی و عذاب وجدان بهم دست میده. بعضی وقتا تا چند ساعت یا یک روز یا حتی چند روز فرکانسم پایین میاد و من مجبورم حال خودم رو ذره ذره خوب کنم و از زیر صفر به حالت خنثی برسونم وبعد ذره ذره به بالای صفر و احساس خوب برسونم.
در صورتی که اگر اون لحظه واکنش احساسی نشون ندم احساسم بد نمیشه و فرکانسم انقدر افت نمیکنه.
این پروسه تا حالا چند بار تکرار شده. احتمال زیاد علتش عدم تواناییم در کنترل احساسم و سرزنش کردن خودم بوده.
چون سرزنش کردن باعث نمیشه ما یک رفتار اشتباه رو تکرار نکنیم بلکه باعث میشه اون بیشتر تکرار کنیم.
خیلی وقتا هم شده که یک رفتار نامناسبی با خونواده یا مادرم داشتم یا حرف نامناسبی زدم ولی بسرعت خودم رو بخشیدم و این آگاهی رو با خودم مرور کردم که تماام اتفاقات زندگی من بواسطه فرکانس های این لحظه من رقم میخوره نه فرکانس های گذشته من. گذشته میتونه یک دقیقه قبل باشه یا چند سال قبل. اگر من الان حالمو خوب کنم و خودمو ببخشم اتفاقات بهتری میفته. داستان حضرت موسی رو بیاد میارم که بخاطر عدم کنترل احساسات میزنه یه نفرو میکشه ولی بعد کم کم روی خودش کار میکنه و به مقام پیامبری میرسه. میگم ببین موسی یه نفرو میکشه ولی بعدها میشه پیامبر خدا. پس همه اشتباهات قابل جبرانه. تو کسی رو نکشتی فقط دل یک نفر رو شکستی یا ناراحتش کردی ولی اشکالی نداره. باید اشتباهت رو بپذیری و خودتو ببخشی تا خدا هم تو رو ببخشه. عذاب وجدان هم هیچ کمکی نمیکنه که این اشتباه رو تکرار نکنی پس خودتو ببخش و عذاب وجدان هم نگیر. اون آدم هم خودش این طرز برخورد نامناسب رو از طرف تو جذب کرده وگرنه تو که با همه آدما همچین برخوردی نداری. پس هر چی بوده تموم شده الان دیگه بهش فکر نکن و خودت رو با یک موضوع دیگه ای سرگرم کن و حواستو پرت کن. یه کاری رو انجام بده که ازش خوشت میاد و بهت احساس بهتری میده تا کم کم از این سراشیبی و تاریکی صعود کنی و بیای بالاتر.
این یک تضاده که داره بهت خواستت رو واضح میکنه.
اولین و مهمترین خواسته من تا آخر عمر سلامتی جسمی و سلامتی روحی یعنی احساس آرامش پایدار و عمیق و توانایی کنترل ذهن و خوش اخلاق بودن هست.
من نسبت به قبل در این مورد بهتر شدم ولی هنوز خیلی جای کار دارم. اگر تونستم بهتر بشم پس باز هم امکان بهبود بیشتر از این وجود داره.
من باید همینطور که خودم رو میپذیرم و انتظار دارم خونواده ام منو بپذیرن و نخوان مطابق میل اونها رفتار کنم دقیقا باید خودمم چنین دیدگاهی رو نسبت به خونواده ام داشته باشم یعنی بپذیرمشون و نخوام که اونها مطابق میل و نظر من رفتار کنن. اگر بتونم این دیدگاه رو مدام به خودم یادآوری کنم با خودم و خونواده ام به صلح میرسم و کم کم رابطه ام با اونها بهتر و بهتر میشه. من قلبا دوس دارم رابطه عاشقانه ای با خونواده ام داشته باشم چه در کنارشون زندگی کنم چه ازشون دور باشم. شاید جهان ما رو از هم دور کنه ولی تا زمانیکه پیش همیم میخوام که صلح و عشق و پذیرش و احترام و دوستی و صمیمیت بین مون برقرار باشه حتی با وجود اینهمه اختلاف نظرهایی که باهم داریم.
این خواسته واقعی من هست و من مطمئن شدم این خواسته رو میخوام و حالا با این باورهای خوبی که دارم در خودم میسازم به سمت این خواسته حرکت میکنم.
من تصمیم میگیرم که تعهد بدم روی پذیرش خودم و خونواده ام دقیقا همینطوری که هستن و توجه به خوبی های اونها و قضاوت نکردن اونها با جدیت بیشتری کار کنم و اگر هم یه وقتایی در این مورد دچار خطا شدم به هیچ عنوان خودمو سرزنش نکنم و بلافاصله سعی کنم با یادآوری این تعهدی که اینجا دادم حالمو خوب کنم و بگذرم.
سلام من تو دوره نوجوانی خونه مادربزرگم
بودم رفتم تو حیاط دستم رو بشورم شیرآب خراب شد تا چند وقت خودمو سرزنش میکردم و سلسله وار از این دست اتفاقات همش برام میافتاد باعث شده بود تو درس خوندن افت کنم کلا جرات هیچ کاری نداشتم
پر از استرس بودم طوری که همش احساس میکردم یه لقمه تو گلوم گیر کرده
اومدو رسید به کنکور اوضاع من بدتر شد به خاطر استرس سر درس خوندن تمرکز نداشتم
سر امتحان هم تمرکز نداشتم
الان میفهمم همش از کمال گرایی بود همش از خود سرزنشی بود
از خانواده مم بگم که اونها هم آدمهای ترسو و پر از افکار منفی
بهم ایراد میگرفتن
تو ازدواجم شکست خوردم چون ذهنم شکست خورده بود
اما بعدش جدا شدم خودمو تغییر دادم از خانواده م دور شدم
تغییر کردم خواستم یه جور دیگه زندگی کنم
سال 1401با استاد آشنا شدم
تو این یکسال به اندازه تمام 38 سال زندگیم رشد فکری کردم
دوره ها رو خریدم
فهمیدم بزرگترین پاشنه آشیل من کمال گرایی ندیدن نقاط مثبت خودمه وتاکید بر روی نقاط منفی خودمه خود سرزنشی واحساس ناتوانی
وااای چه حس خوبی پیدا کردم از موقعی که بر روی نقاط مثبت خودم تاکید میکنم و خودم خودمو تایید وتشویق میکنم به حس خوب میرسم
کنترل احساس دارم قانون تکامل رو به خودم یادآوری میکنم
نکات مثبت زندگیمو خونمون وخودم رو به خودم یادآوری میکنم
مثلا ما فرشها مون رو داده بودیم قالی شویی خیلی به نظرم تمیز شده بود بابام اومده بود خونمون.من احساسم عالی بود که چه مدیریت عالی برای تمیزی خونم اجرا کردم اما بابام گفت فرشاتون هنوز بوی نم میده اما این بو رو حس نمیکردم حسم رو بد نکردم چون فهمیدم نمیشه همه رو راضی نگه داریم گاهی باید خودمون رو فقط راضی نگه داریم
من از تمیزی خونم واقعا راضی بودم چون خیلی برای تمیز شدن خونه تا اون روز تلاش کرده بودم
احساسم رو کنترل کردم و حسم رو خوب کردم
خیلی از قبل دارم نکات مثبت خودم رو میبینم تو دلم بیشتر خودم رو با لیاقت صدا میکنم دیگه نمیخوام به دیگران خودمو ثابت کنم من فقط نیاز خودمو به خودم یادآوری وثابت کنم من خودم تو دلم خودمو ملکه میکنم برای خودم دست میزنم خودمو تو دلم مثل یه عاشق بالا میبرم تعریف میکنم از خودم تو دلم
پیشرفتم رو همین پنجشنبه فهمیدم
داشتیم میرفتیم خونه مامانم من از صبح کلی کار کردم وهمه وسایل خانواده رو جمع کردم
میخواستم تو ماشین عینک آفتابی خودمو بزنم پیداش نمیکردم با اینکه میدونستم برداشتمش اما پیداش نمیکردم همسرم یه کوچولو سرزنشم کرد اما من ذهنم رو کنترل کردم و حسم رو بد نکردم همسرم یه انتقاد کرد به کارهام اون انتقاد رو پذیرفتم چون میدونم همسرم دوستم داره وانتقادش سازنده س
انتقادش این بود چون گفت دلیل این اتفاقا اینکه که من کارهامو با تمرکز انجام نمیدم فقط میخواستم کارهام با سرعت وسریع کامل همه جانبه انجام بدم کار همه رو به نحو احسن انجام بدم هنوز اون کار رو تموم نکردم یادم میاد که اون کار دیگه مونده ومیرم اون کار رو انجام بدم
همسرم بهم گفت سعی کن اول یکار رو با تمرکز انجام بدی بعد کار بعدی
من از اون روز هر وقت میخوام عجله کنم وهمه کارها رو باهم تمام کنم یه ایست به خودم میدم
اینا همش به خاطر کمال گرایی
سپاس از شما
به نام خدا
سلام خدمت استاد عزیز و همه بچه ها
به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
اشتباه مهمی که انجام دادم این بود که با همسر و بچه ها داشتیم میرفتیم جایی و من پشت فرمون نشسته بودم و با عجله و بی دقت و پشت ماشین جلویی چسبیده حرکت میکردم و همسرم هم از این بابت شاکی شد و این شد شروع دعوا که چرا اینجوری میری و چرا فلان و بهمان و من هم زیر بار نمیرفتم و میگفتم رانندگی من اینطوریه و ایراد میگیری و به جای حل مساله مخفی میکردم و میگفتم من مشکلی ندارم و تو دنبال چیزی واسه دعوا و هی دعوا و بحث کشیده شد از این ور از اون ور و و وو رسید به یه دعوا حسابی..
نگاه که میکنی دعوا ها از یه مساله کوچیک تر شروع میشه مثل هواس پرتی و یا اشتباه کوچیک و به جای اینکه مسولیت رو بپذیریم و قبول کنیم من مقصرم زیر بار نمیریم و میگیم طرف مقصره و باعث اختلاف های بیشتر و بیشتر میشه
درس هایی که گرفتم این بود که جلوی بچه ها بحث و دعوا نکنم
با آرامش و با فاصله و با ترافیک حرکت کنم . درست پارک کنم
با دقت بیشتر و با کیفیت تر رانندگی کنم
در دعوا ها و بگو مگو ها سعی کنم خودم رو کنترل کنم و هر حرفی رو نزنم و آرامش رو حفظ کنم .الکی دنبال بهونه نباشم .از حل مسائلم فرار نکنم
با آغوش باز دنبال راه حل بگردم .
اگر اشتباهی سر زد ازش درس بگیرم و سعی کنم تکرار نکنم و دنبال اینکه دیگران رو مقصر جلوه بدم نباشم .
بازخورد هامو ببینم و رفتار های غلط رو اصلاح کنم مثل رانندگی یا مثل اینکه دعوا و بحثی شروع میشه اون رو مدیریت کنم و سعی بر آروم کردن و توآرامش حل کردن مشکل باشم
با این کارها کلی از مسائل نا دلخواه جلوگیری میشه.
ممنون استاد عزیز
سلام به استاد عزیزم
استاد این سوال شما سوال کنکوری هم رد کرده
چون افراد بسیار نادری هستند که در زمانی که اشتباه بزرگی می کنند
احساس خوبی داشته باشند اونم اگه این اشتباه از دو بار بیشتر بشه
و غیر عمد باشه اما به صورتهای مختلف .تجربه خودم اینه که
ممکنه توی دفعه اول احساسم رو کنترل کنم اما توی دفعه دوم باید
حتما بیل رو وردام و برم سراغ ریشه اون اشتباه اما این
کار ساده ای نیست چون بعضا کارهایی بوده که الگویی نمی تونی
پیدا کنی برای یافتن راه حل و این مسیله رو دشوارتر می کنه و باید
برای بافتن جزییات بیشتر بعضا هفته ها وقت بزاری و در هر مرحله
بهبودی جزءی به مرحله بعدی بری تا بلاخره بعد از ماه ها به نتیجه
بررسی اما ممکنه در مسیر راه مایوس بشی کلافه بشی عصبانی بشی
و حتی بگی این کار فایده ای نداره غیر از وقت تلف کردن ووووو
اما باز اون یک درصد افرادی هستند که مثل خودم که بسیار بسیار
مصمم هستند و خداوند اونا رو برای حمله به دل ناشناخته ها خلق
کرده و تا نتیجه نگیرند دست بردار نیستند و این کار ممکنه هزینه بر
باشه و به دل خیلیا سازگار نیاد .
من خودم ممکنه توی یک سری کمی از مسایل این طوری زمانبر بشه
اما بعدا لذتی داره وقتی به نتیجه می رسم که اصلا با هیچ مقدار پول
قابل قیاس نیست .
و بخاطر همین دفعه بعد مصمم تر خواهم بود برای حل مسایل مهمتر
و تمام اینها بخاطر اینه که خداوند منو آسونم کرده برای آسونی ها
و حلال مسایل ریز و درشت من هست و همینجا با تک تک سلولهای
بدنم از کل کیهان و خالق مقتدرم تا ابد سپاسگزارم که منو لایق این
همه لطف و کرم قرار دادند غرق در خوشبختی هستم و آرامشی که
دارم فقط بخاطر اینه که تمام وقت خداوند همراه منه.
استاد دستتون رو می بوسم و بخاطر این همه لطف و وقتی که برامون
از جون و دل میزارید قلبا سپاسگزارم
روز بخیر ^-^.
من اصولا این شکلی واکنش نشون نمیدم که مثلا «من اشتباه کردم» تقریبا همیشه (از وقتی درست باورهام رو تغییر دادم) وقتی یه کاری به اون خوبی که انتظار داشتم پیش نمیره، مثلا یه بخشی از نقاشی اون چیزی نشده که من میخواستم یا غذا رو گذاشتم رو گاز گرم کنم و سوخته، یا درس جدیدی رو که خوندم تسلط کامل پیدا نکردهم و موقع استفاده ازش گیر میکنم، تو این جور شرایط نمیگم اشتباه کردم میگم دارم تجربه کسب میکنم.
این چیزیه که من به طور بنیادی باور دارم. هیچ کس از موقع تولد که با مهارت به دنیا نیومده. هر کسی هر مهارتی رو بلده و یادگرفته با تمرین و تکرار و تمرکز و تجربه بهش رسیده.
این جوری هم نیستم که وقتی یه اشتباهی میکنم مثل بز بهش نگاه کنم و ادامهش بدم. میگم راه حلش یا روش درستش رو یاد میگیرم یا با خلاقیت خودم پیدا میکنم و به طور تکاملی توی اون موضوع بهتر میشم.
مثلا توی نقاشی متوجه شدم بعضی از طرحها یا اشیا درست در نیومده و نمای نقاشی رو بهم ریخته. از این اتفاق نتیجه نگرفتم که من استعدادش رو ندارم یا … فقط فهمیدم توی پرسپکتیو تمرین بیشتری نیاز دارم و رفتم آموزشش رو دیدم.
یا من میخواستم توی تایپ سرعت پیدا کنم و اولین بار که رفتم تایپ ده انگشتی رو یاد گرفتم حدودا 10 تا 20 کلمه در دقیقه میتونستم تایپ کنم با کلی خطا. الان بین 40 تا 50 کلمه اس.
یکی دیگه از چیزهایی که قبلا زیاد اشتباه میکردم توی listening زبان بود. وقتی یه فایلی رو گوش میدادم چیز زیادی زو نمیفهمیدم. ولی این شکلی بهش نگاه کردم که من میتونم یادش بگیرم و مشکل عجیب و غریب و خاص و غیرقابل حلی نیست. شروع کردم به گوش دادن پادکستهای مختلف و نوشتنشون و الان اکثر پادکستها رو تا 80-90 درصد میفهمم حتی لهجهی بریتیش رو.
مشتاقانه منتظر قسمت بعدی هستم.
سلام
من دوره ای عذت نفس و خریدم و کار کردم
از اون به بعد این ترمز و حل کردم
و الان که به آخرین اشتباهم فکر میکنم میبینم که چقد قشنگ به آموزشی استادعمل کردم تو این زمینه
و چقدر قشنگ از سرزنش کردن دور شدم…
و الان که دارم فکر میکنم میبینم این جمله ای کلیدی شده برام که دوستامم بهم میگن
بعد از هر اشتباهی میگم تجربش و بگیریم واسه بعد….
یک بار دوستم گفت ای بابا چقد تجربه بگیریم بسه دیگه…
بهش گفتم تقصیر خودت چون همون اشتباهه داری تکرار میکنی چندین بار تجربه قبلی و بهت گفتم و یا آوری کردم
ولی واقعا خداوند واسه دوره ای عدت نفس سپاسگزارم که چقد شخصیت منو عوض و عالی کرد
البته اول بخاطر دوره ای کشف قوانین که اون دوره رو اول کار کردم
بعد فهمیدم که بزرگ ترین ترمز من عذت نفس بعد رفتم دوره ای عذت و نفس خریدم
بنام خداوند بخشنده مهربانم
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم
استاد میخوام از تضادی بهتون بگم که بی ربط به بحث شما نیست
ماجرا از این قرار بود که من برای مادرم اسنپ گرفتم تا سوار شدن همراهیش کردم
راننده اسنپی به مادرم پبشنهاد داده بود که منو به کسی معرفی کنه نمیخوام وارد جزییات بشم
خلاصه اینکه وقتی مادرم اومد این موضوع گفت
کلی بهم ریختم حالم واقعا ناجالب شد چرا چون تا الان چنین موضوعی نشنیده بودم
این حس به مادرم القا کردم
از اونجا که برادر کوچکم آقا رو میشناخت بهش گفتم برادرم ناراحت شد
اما بعدش آرام شدم سرنمازم خدا بهم گفت این ی تضاد بود تو که داری میگی روی خودت کار میکنی
چرا واکنش نشون دادی مگه استادجان نمیگه اعراض کن احساس بد =اتفاق بد
چرا نیومدی از ی زاویه دیگه نگاه کنی که شخصیت اون آقا تا این حد بوده تو چرا خودتو ناراحت کردی
تو چرا اجازه دادی که بهم بریزی
تو بی قید شرط ارزشمندی
بدون هیچ دلیل ن مدرک ن زیبایی ن شغل ن پول
ن سن
تازه الان دارم درک میکنم این حرفو
خداجونم سرنمازم گفت بنوبس چه درسی گرفتی
درسهایی که گرفتم
اولا من ارزشمندم توانا هستم من خالق زندگیم هست ن دیگران زندگی که دلم میخاد خودم میسازم
دوما.. اعراض کنم و سکوت
سوما. به هیچ عنوان واکنش نشون ندم چرا چون همش اون حس ناجالب میاد بالا
چهارم. بیشتر مراقب ورودی هام باشم شکرگزار
پنجم. از زاویه ای ببینم که حال خوبمو حفظ کنم
وای نمیدونید استاد الان دارم تو آسمون سیر میکنم انقدر که آرامش گرفتم
به نام خدای مهربون
سلام استاد عزیزم امیدوارم حالتون عالیه عالی باش.
من خدا رو شکر بعد دوره احساس لیاقت و تمرین دوست صمیمی واقعا دارم میبینم که وقتی ی اشتباهی میکنم اولش شاید بهم بریزم حواسم نباش
ولی سریع ی چیز در درونم آگاهانه میگه سرزنش ممنوع
و فکر کن وقتی ی دوست صمیمیت الان میشد چطور باهاش حرف میزدی.
من جدیدا ی حرفی به خانمم زدم و بعد حالش بد شد
و گفتگو های ذهنی داش شروع میشد سریع مثل ی دوستت صمیمی با خودم حرف زدم اولش سخت بود ولی خدا رو شکر سریع حالم خوب شد و بعد زنگ زدم و همه چی حل شد
و از زاویه ای به موضوع نگاه کردم که واقعا احساسم خوب شد .
و واقعا حالم از این موضوع عالی شد که میشه با گفتگو های مثبت سرزنش کردن رو کم کنیم و نذاریم احساسمون بد بمونه
بازم ممنون