ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 42 (به ترتیب امتیاز)

569 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رضا گفته:
    مدت عضویت: 1610 روز

    به نام خداوندی که همیشه همراه من و حامی و پشتیبان و هدایتگر من است به مسیری که من انتخاب می‌کنم سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته یکی از اشتباهات که من نیز مرتکب شدم این بود که یک شغل دولتی داشتم و حقوق و مزایای نسبتاً خوب از شغلم و کاری که انجام می‌دادم دوست نداشتم و استعفا دادم و آمدم شغل آزاد برای خودم راه اندازه کردم و پیش خودم می‌گفتم که خدا نیز به من کمک می‌کند و درها باز می‌شود و وارد مدارهای بالاتری از سلامتی ثروت و خوشبختی می‌شوم و اگر من احساس خوب داشته باشم در طول روز در آرامش بیشتری باشم و به نکات مثبت و زیبایی‌های خودم و اطرافم بیشتر توجه کنم و فرد زیبا بینی باشم و شخصیتم تغییر کند و روی باورهای قدرتمند کننده کار کنم سپاسگزار باشم انشاالله هدایت می‌شوم به مدارهای بالاتری از سلامتی و ثروت ولی هر از چند گاهی نیز به خودم می‌گویم که چه کار اشتباهی کردم باید تو شغل دولتی پیشرفت می‌کردم به قسمت‌های بالاتر نیز ارتقا پیدا می‌کردم و ذهن نیز به من فشار می‌آورد و می‌گوید که چه کار اشتباهی بزرگی انجام دادی ولی خیلی خوب شد که من درس‌های بزرگی از این تصمیمم گرفتم یکی اینکه برای رشد و پیشرفت هیچ وقت نباید اون مسئله رو یا صورت مسئله رو پاک کنیم باید همیشه یه راه حل خوب پیدا کنیم و نباید عجولانه و احساساتی تصمیم بگیریم بزاریم جهان کار خودش رو به راحتی و نرمی انجام بده هر کجا هستی استاد خیلی دوست دارم سپاسگزارم ازت و قدرت رو می‌دونم استاد انشالله موفق سربلند سعادت و خوشحال

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    مهردخت مافی گفته:
    مدت عضویت: 1666 روز

    درباره این سوال که یک اشتباهی که مرتکب شدید چی بوده ، باید بگم اعتقاد من اینه که اشتباه معنی نداره

    آدمها همیشه تو موقعیتی که هستند بهترین تصمیم رو میگیرن و اون موقع اشتباهی صورت نمیگیره

    ولی گاهی نتیجه ای که میخوایم رو بعد از گذشت زمان ، نمیگیریم .بعد اون میشه اشتباه.

    مثلا من تولید عروسکهای جاکلیدی رو عوض نکردم به تولید چیز دیگه وقتی دیدم جاکلیدی های سیلیکونی اومدن تو بازار . چرا؟ چون اعتقاد داشتم کار من کار دست و ارزشمند هست و کار من زیبا و جذاب هست و خیلی ها دنبال این طرح جاکلیدی هستند و کار من براشون جذابه.

    بعد یکسال از این ماجرا فروش من پایین اومد

    تورم زیاد شد و سود کار پاسخگوی توقع من نبود

    اشتباه من چی بوده ؟ باید باورم رو قوی‌تر میکردم؟ یا کارم رو تغییر میدادم؟ آیا من ترسیدم و کارم رو عوض نکردم؟ آیا با تغییرات جهان خودم رو تغییر ندادم؟

    اشتباه من این بوده؟

    یا قوی‌تر نکردن باورم؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    مهردخت مافی گفته:
    مدت عضویت: 1666 روز

    واکنش به اشتباهم چی بوده؟

    تو فکر رفتم که چه ارتعاشی دادم که این اتفاق افتاد ؟

    احتمالا دلیلش این بوده که من از بچه فکر کردم پول به سختی به دست میاد و همیشه فقیرانه زندگی کردم . با این تولید همیشه من درآمد متوسطی داشتم .ولی راضی بودم .

    حتی وقتی که پول داشتم غذا بیرون نخوردم و لباسی کا دوست داشتم رو نخریدم تا پول ذخیره کنم .

    بعد به خودم دلداری دادم و دلیل آوردم که اشتباهی مرتکب نشدم:

    اون موقع که من کارهام رو عوض نکردم تصمیم درستی گرفتم.

    این حتما اتفاق خوبیه چون قراره این اتفاق چیزهایی رو رقم بزنه که پولدارم میکنه .

    تو مدار درآمد بیشتر نبودم

    و….

    از این به بعد باید تصمیم جدیدی بگیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    مهردخت مافی گفته:
    مدت عضویت: 1666 روز

    واکنش به اشتباهم چی بوده؟

    تو فکر رفتم که چه ارتعاشی دادم که این اتفاق افتاد ؟

    احتمالا دلیلش این بوده که من از بچگی فکر کردم پول به سختی به دست میاد و همیشه فقیرانه زندگی کردم . با این تولید همیشه من درآمد متوسطی داشتم .ولی راضی بودم .

    حتی وقتی که پول داشتم غذا بیرون نخوردم و لباسی که دوست داشتم رو نخریدم تا پول ذخیره کنم .

    بعد به خودم دلداری دادم و دلیل آوردم که اشتباهی مرتکب نشدم:

    اون موقع که من کارهام رو عوض نکردم تصمیم درستی گرفتم.

    این حتما اتفاق خوبیه چون قراره این اتفاق چیزهایی رو رقم بزنه که پولدارم میکنه .

    تو مدار درآمد بیشتر نبودم

    و….

    از این به بعد باید تصمیم جدیدی بگیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    مهردخت مافی گفته:
    مدت عضویت: 1666 روز

    از چه زاویه ای بهش نگاه کنم که حسم خوب باشه؟

    با این تولید همیشه من درآمد متوسطی داشتم .ولی راضی بودم چون نیازهای برطرف میشد

    الان که خواسته های مالیم بیشتر شده باید تصمیم جدیدی بگیرم.

    الان حتی حاضر نیستم به درآمد گذشتم برسم. الان درآمد بیشتری از پارسال و دو سال پیشم میخوام.

    با این اتفاق خواستم شکل گرفت.

    باید رو ذهن ثروتمندی کار کنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    مهردخت مافی گفته:
    مدت عضویت: 1666 روز

    چطور میتونم از درسهایی که گرفتم استفاده کنم؟

    چیزهایی تولید کنم که سود بیشتری داشته باشند

    چیزهایی تولید کنم که کاربرد بیشتری داشته باشند

    دائم در حال بهبود کارم باشم

    بهبود درآمد تو اولیت زندگیم باشه حتی اگر هرماه مبلغ کمی باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    شهلا ابراهیم نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2384 روز

    به نام خدایی که عالم است و کامل

    با سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز و همگی دوستان عزیز این سایت توحیدی

    من از شب چله سال 97 با استاد عباس منش و سایت ایشون آشنا توسط خواهرم آشنا شدم، تا اون موقع من بشدت درگیر بحث ها و اخبار سیاسی و سعی کردن در تغییر افکار و رفتار اطرافیان م بودم و باورهای مذهبی بسیار محدود کننده داشتم ، از وقتی با استاد و برنامه های ایشون آشنا شدم و کلی از فایلهای رایگان ایشون استفاده کردم و بعد 12 قدم را خریدم ،کلا اخبار و بحث و تغییر دیگران را کنار گذاشتم احساسم عالی عالی شده بود ، از دکتری شیمی معدنی دانشگاه علم و صنعت ایران با رتبه تک رقمی قبول شدم اومدم تهران که چند سال قبل اصلا تحصیل در یک شهر دیگه و دور از خانواده تو خیالم هم نمی آمد، این دانشگاه واین استاد بی نظیر واین تیم تحقیقاتی فوق العاده و دوستان خوابگاهی فوق العاده که همه فرشته های این دانشگاه بهشتی هستند تمام کارکنان این دانشگاه و خوابگاه فوق‌العاده هستند تمام مردم شهر بی نهایت مهربان و کارساز هستند ، کار پروژم به لطف خدا عالی پیش می رفت و به لطف ویاری بی پایان الهی برای فرست مطالعاتی از یک استاد بسیار برجسته آلمانی در دانشگاه گوتتگن آلمان ، بدون مصاحبه و درخواست رزومه با اولین ایمیل من ، یک دعوت نامه بسیار عالی که بسیار از من تمجید کرده بود و گفته بود که شما اینجا یونیک خواهید شد و منو با اینکه هنوز مدرک دکتری نگرفته ام به عنوان پس داک پذیرفته بود و برام قرداد اقامت با امضا خودش فرستاده بود و من فقط باید قرداد را پر و امضا می کردم و می فرستادم ولی به خاطر اینکه آزمایشگاه ما در همون روزا آتیش گرفته بود و من لب تاب نداشتم و از کامپیوتر آزمایشگاه هم نمی تونستم استفاده کنم و نیز اصلا از این قرداد خیلی سر در نمی آوردم و فایل قرداد بصورت pdf بود که من بلد نبودم امضا م را توش کپی پیست کنم ،سوپروازمون و دانشجوی پس داک استاد آلمانی هم که باهاش در ارتباط بودم می گفتن امضا مهم نیست، من قرداد را بدون امضا فرستادم برا استاد دوباره ازم خواست که امضا کنم بفرستم ، از استادم و یکی از دوستام کمک خواستم که امضا را تو pdf بیارم که امضا را می آوردن ولی درست در محل امضا قرار نمی گرفت ، خلاصه این کمال گرایی من که حتما باید امضا در محلش قار بگیره، کمبود امکانات و قطع چند روزه اینترنت دلنشکده و نابلد بودن من در آوردن عکس روی روی فایل pdf باعث شد که استاد آلمانی دعوت خودش را پس گرفت و این یک چالش خیلی مهمی برا من شد که الان چند وقتیه اون احساس بی نهایت عالی که چند سال بود داشتم ، ندارم و مدام با ذهن ملامت گر درگیرم،

    مدام به خودم می گم باید باورم به فراوانی باشه ، فرصت های خداوند بی نهایته ، روسکی های ( نام استاد آلمانی) خداوند بی نهایته، حتما یک خیریتی در این موضوع هست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    عسل مهرآبادی گفته:
    مدت عضویت: 1277 روز

    به نام الله یکتا

    سلام استاد عزییییز و مهربونم

    من از 13 سالگی شمارو از طریق ویدئو های مختلف دنبال میکردم و بعد به سایتتون هدایت شدم. الان 18 سالمه و خدارو بی نهایت بار شکر میکنم از اینکه با شما آشنا هستم…

    اشتباهی که اخیرا از نظر خودم مرتکب شدم این هست که من قرار بود برای ناهار کوکو درست کنم در صورتی که مادرم خونه نبود و پخت غذارو به من سپرده بود اما در مرحله اول دوتا تخم مرغی که روی میز گذاشتم یکیش سُر خورد افتاد رو فرش و شکست و در نهایت کوکو ها به شکل مورد علاقه من و به طور درست سرخ نشد.

    نگاه من به این اتفاق اینجوری بود که اصلا از دست خودم ناراحت نشدم و خودم رو سرزنش نکردم چرا که افتادن تخم مرغ به روی فرش تقصیر من نبود و به هرحال هنگام آشپزی ممکن است این اتفاقات پیش بیاید و من بار دیگر تخم مرغ را در جای مطمئن تری میگذارم تا سُر نخورد و حتی در مورد سرخ کردن کوکو ها هم همین تفکر رو داشتم و خودم رو سرزنش نکردم و گفتم من که زیاد آشپزی نمیکنم تجربه آن چنانی ندارم به همین دلیل برای اینکه نتیجه رضایت بخشی بدست بیاورم فقط باید بیشتر آشپزی کنم تا یاد بگیرم.

    در نهایت وقتی مادرم به خانه برگشت از آشپزی من راضی بود از من تشکر کرد و حتی خودش هم نتواست مانند من سرخ کردن کوکوها را مدیریت کند تا آن ها از هم باز نشوند یا به اصطلاح وا نروند.

    درسی که من از این اتفاق گرفتم این بود که وقتی ما کاری را انجام میدهیم که به ظاهر درست پیش نمی رود و نتیجه دلخواهمان را ندارد حتما اشتباهی کار را انجام دادیم و قوانین آن چیز را رعایت نکردیم مثل همان کوکویی که از هم وا می رفت چون تخم مرغ کمی داشت و من اگر بیش از 2 تخم مرغ در مواد آن حل میکردم درست میشد و دیگر در سرخ کردن مشکلی نبود

    من آموختم که باید دفعه بعد به نکات آشپزی بیشتر توجه کنم، تخم مرغ را همیشه در جای مطمئنی بگذارم چون احتمال سر خوردن آن زیاد است و هیچگاه به توانایی های خودم شک نکنم و خودم را دست کم نگیرم چرا که اگر کاری را درست انجام ندادم به این دلیل است که در آن تمرین کافی را نداشته ام و اگر آن کار را به دفعات متعدد انجام دهم حتما پیشرفت میکنم و موفق خواهم شد

    استاد جانم من خیلی شمارو دوست دارم و خدارو از داشتنتون بی نهایت سپاسگذارم

    انشالله همیشه سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    رضا ملتفت گفته:
    مدت عضویت: 1980 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیزم، سلام به خانم شایسته مهربون و دوست‌داشتنی و سلام به همه دوستای عزیزم در خانواده صمیمی عباس‌منش، امیدوارم حال همگی عالی باشه.

    سوال: به اشتباهی که اخیرا انجام دادی فکر کن و ببین چه واکنشی و طرز برخوردی با آن مشکل داشتی؟ آیا گفتی از این مشکل چه درس‌هایی میتوانم بگیرم؟ یا خودت را سرزنش کردی و آن اشتباه را به شخصیت خود وصل کردی و به احساس ناتوانی رسیدی؟

    استاد جان، چه سوال خوبی، من وقتی یه اشتباهی میکنم، اولش به هم میریزم، اولش قشنگ احساس میکنم حالم بده، بعد که میفهمم که از اون اشتباه بوده، میام آگاهانه باخودم توی ذهنم یا کلامی صحبت میکنم، نسبت به قبل بهتر شدم، اما همیشه و در تمام موارد هم عالی نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم، با خودم میگم ببین: من با احساس بد داشتن که نمیتونم کاری از پیش ببرم، من باید حالم رو خوب کنم، اشکال نداره، هر اتفاقی بیوفته به نفع منه، من ببینم از این اتفاق چه درس‌هایی میتونم بگیرم.

    یه بار صاحب کارم بهم گفت: ملتفت، باید فلان کار رو انجام بدی، این مطلب رو ده بار بهت گفتم، ده بار دیگه هم میگم، اما بعدش دیگه برخورد جدی میکنم. آقا من هم این بار انگار تازه متوجه شده بودم که باید از این موضوع درسش رو بگیرم، من از قبل یه نوتی توی گوشیم درست کردم با عنوان درس‌های من از اشتباهاتم و می‌نویسم که فلان اتفاق چه درس‌هایی برام داشته، مینویسم که دیگه تکرارش نکنم، چون از استادم یاد گرفتم یه بار توی معرفی قانون سلامتی بود اگر اشتباه نکنم: گفتن من حوصله ندارم که یه کاری رو دوبار اشتباه انجام بدم و دوباره بیام پایین، زندگی من باید همیشه رو به بالا باشه، من اگر درس یه موضوعی رو گرفتم، میبرم توی ذهنم حکش میکنم، اما زندگی خیلی‌ها یو یو هست، یه مدت از لحاظ مالی نتیجه میگیرن، بعد دوباره میان پایین، یه مدت روابطشون خوب میشه، بعد دوباره مشکل پیش میاد و …

    یه بار همین اخیرا بود که یه کدورتی بین دو نفر از نزدیکانم بود، بعد من فراموش کرده بودم، فکر کردم مشکل حل شده دیگه، یادم رفته بود، به این اقواممون تماس گرفتم و حالش رو پرسیدم، یه صحبتی شد و بعد مکالمه تمام شد، اتفاقی که افتاد، اون نفر دوم گفت چرا بهش زنگ زدی و حالش رو پرسیدی، تازه من توی اون مکالمه گفته بودم که نه، چیزی نیاز ندارم، نگو یه بدهکاری هم این وسط بوده و کاری کردم که نفر دوم یه جورایی دروغگو از آب دربیاد، چی شد؟ آقا، یه دعوای مشتی شدم، درحد کلامی و دلخوری، واکنش من چی بود، کمی ناراحت شدم، اما گفتم اشکال نداره، همون صحبت‌هایی که نوشتم، من با احساس بد نمیتونم کاری از پیش ببرم، اگر حالم رو خوب کنم، خداوند بهم ایده میده و مسئله‌ام حل میشه، بعد آمدم درسش رو توی گوشیم نوشتم که آقا جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت و این شجاعت میخواد که بگی من نمیدونم و ببین افراد الگوهاشون چیه، چون آدم‌ها سخته براشون که تغییر کنن، فرض رو بذار روی این موضوع که دفعه بعدی هم اون فرد به همین صورت عمل میکنه (مثلا درخصوص بدهکاری)، با آگاهی از این موضوع تو پلن بی رو اجرا کن.

    این تیکه آخر درباره الگوها توی سری فایل‌های الگوهای تکرارشونده یاد گرفتم:

    abasmanesh.com

    یه مورد که اشتباه کردم این بود که من موقع رانندگی با موتور آهنگ میخوندم و حرکات موزون داشتم و لذت میبردم، آقا یه بار خوردم زمین، یه بار دیگه با یه عابر پیاده تا نزدیکی تصادف رفتم، بعد درسش رو گرفتم که آقا موقع رانندگی حواس جمعی نیاز داره، حتی جالبه عادت کردم که وقتی موقع رانندگی آهنگ میخونم، به خودم میگم حواست به جاده باشه عشقم و اینطور حواسم رو جمع میکنم، اگر سرعتم زیاده، کمش میکنم و خدا رو شکر از بعد از اون درس اتفاق خاصی نیوفتاده برام.

    یه مورد دیگه اینکه من توی روابطم با همکارهام نگاه میکنم، خیلی رسمی بودم، شوخی و صمیمیتم کم بود، بعد یکی از همکارهام خیلی پسر فوق‌العاده صمیمی و دوست‌داشتنی هست، میومد پیگیر میشد، مدام سوال می‌پرسید ازم، آقا ذهن من درگیر شده بود، اذیت بودم، یکی دیگه از همکارهام بهم گفت: میتونی بیشتر با بچه‌های شرکت ارتباط بگیری، صمیمی‌تر بشی، بعد دیدم من صمیمیت میخوام، من دوست دارم کیفیت روابطم بیشتر بشه، درسش رو گرفتم، با خودم صحبت کردم که شوخی کنم، بگم و بخندم با همکارهام و لذت ببرم و از رسمی بودنم کم کنم، حالم رو خوب کردم، دیگه من میرم با اون دوستم شوخی میکنم، بهش تنه میزنم و با هم صحبت میکنیم، با دوستام بعضی روزها میرم بیرون و لذت میبریم. خدا رو شکرت.

    یه مورد دیگه اینکه من وقتی ماشین جدید میومد شرکت نمیتونستم خط و خش و رنگ پریدگی ماشین رو پیدا کنم، یه سری نارضایتی‌ها و شکایت‌ها پیش میومد، اولش درگیر میشدم، بعد سعی می‌کردم حالم رو خوب کنم، توی دفترم بنویسم، به خودم میگم من تلاش خودم رو میکنم، ممکنه نتیجه اون چیزی که من میخوام نشه، من اعتماد بنفس و عزت نفسم رو به میزان تلاش خودم و میزان اراده خودم گره میزنم، به خودم میگم این مشکل و اشتباهی که من مرتکب شدم هیچ ایرادی نداره، من درسش رو یاد میگیرم، خودم رو ناراحت نمیکنم، من یه نقشی رو پذیرفتم توی این دنیا، این دنیا یه بازیه، یه سرگرمیه به قول قرآن و من باید درسش رو بگیرم و احساس خوب برابر است با اتفاقات خوب و احساس بد مساویست با اتفاقات بد و من با احساس بد داشتن نمیتونم کاری از پیش ببرم. با این باورها من احساسم رو خوب میکنم و توی نوت گوشیم درسش رو مینویسم و هر چند روز تکرارش میکنم که اون درس برام تکرار بشه و دیگه اون اشتباه رو دو بار تکرار نکنم.

    شاد و سلامت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    میثم شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1769 روز

    به نام رب جهانیان

    سلام به استادان عزیز

    سلام به دوستان هم مسیر

    اشتباهی که اخیرا انجام دادم

    کشیدن دوباره سیگار بود

    چیزی که سالهاست با آن درگیر هستم

    و تو دوره احساس لیاقت دیگه تصمیم گرفتم که ترک کنم.

    اما دوباره شروع کردم.

    ذهنم گفت که تو نمیتوانی و تو آدم این کار نیستی.

    بشین و مصرف کن چکار داری به ای کارا

    فقط با تلاش فراوان تونستم تا حدودی جلوی خود آزاری ها رو بگیرم.

    دوره هایی که من کار کردم مثل دوره احساس لیاقت زندگی تمام کسانی که ازش استفاده کردن رو شخم زده.

    ولی من انگار سر شدم هیچی بهم کار نمیکنه.

    میدونید خیلی گارد دارم دوره ها و فایلها سنگ رو آب میکنند اما من بهشون عمل نمیکنم

    انگار میخوام ولی نمیشه تصمیم میگیرم ولی اجرا خیلی نمیشه.

    مثلا تو قسمت عقل کل بچه ها به یک کتاب اشاره کردن برای ترک سیگار اون کتاب هم صوتیشو خریدم و گوش کردم .

    باز هم نشد.

    تو قسمت قبلی همین ذهنیت قدرتمند کننده در مقابل ذهنیت محدود کننده که در مورد چالش ها بود که هنگام مواجه با چالشها در زندگی چه عکس العملی نشان میدید؟

    من در دفترم نوشتم همین مسئله سیگار که من همیشه ازش فرار میکردم.

    و بعد از اون نوشتن هم نصف روز طاقت آوردم و تازه اون روز خیلی هم راحت بود و انگار از بس راحت بود که دوباره کشیدم.

    و دیگه نمیتونستم این قسمت رو ببینم با اینکه دانلودش کرده بودم.

    میگفتم بابا چه فایده تو که عمل نمیکنی

    دیگه این فایلها رو گوش نکن.

    درسته عمل نکردم یا کم عمل کردم به این آموزه ها ولی به هر حال من اومدم اینجا که تغییر کنم تا اوضاع زندگیم هم تغییر کنه در تمام ابعاد.

    پس ادامه میدم

    میام و دوباره گوش میکنم

    حتما اتفاقات بهتری هم رخ میدهد.

    خدایا هدایتم کن تا آسان شوم برای آسانی ها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: