ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4

کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.

سوال این قسمت:

وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

خواه تغییراتی سطحی مثل تغییر دکوراسیون، غذا و … باشد یا تغییرات جدی تری مثل تغییر در منبع درآمد، محل زندگی، رابطه عاطفی و …

آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!

آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟! 


تمرین این قسمت:

نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش بده، نکته برداری کن و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:

مرحله اول:

چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟

بنابراین در مرحله اول تمرین، بر یادداشت کردن تغییراتی تمرکز کن که در گذشته در زندگی شما رخ داده و در نهایت نتایج مثبتی برای شما به ارمغان آورده است.

مرحه دوم:

برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.

کلید: سعی کن آرام آرام و از موضوعات کوچک شروع کنی و با ایجاد تغییرات کوچک، ذهن خود را برای لذت بردن از تغییر آماده کنی. سپس در طی این روند، ذهنیت خود را به نحوی تغییر دهی که به جای مقاومت در برابر تغییرات، از آنها استقبال کنی و حتی به صورت ناخودآگاه به دنبال یافتن فرصت های رشد در دل تغییرات باشی.

در فایل این جلسه، مثالهای متعددی درباره نحوه انجام این تمرین توضیح داده شده که به شما کمک می کند موضوع را کامل درک کنید.

مرحله سوم:

یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.

مرحه چهارم:

به این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:

مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟

مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟

مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟


منابع کامل درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش | بخش اول

آموزه های این بخش از دوره قانون آفرینش، منطق هایی قوی در ذهن ما می سازد که مبنای استقبال از تغییر است. یعنی این آگاهی ها، آیتم های رنج و لذت را در اهرم ذهن ما به گونه ای اصلاح می کند که فرد به صورت خودجوش، جهادی اکبر برای ایجاد تغییرات بنیادین در باورهای محدودکننده به راه می اندازد.


سایر قسمت های این مجموعه

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4
    252MB
    27 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4
    26MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

490 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمد اکبری» در این صفحه: 2
  1. -
    محمد اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3637 روز

    سلام به همه

    سوال این قسمت

    «وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

    خواه تغییراتی سطحی مثل تغییر دکوراسیون، غذا و … باشد یا تغییرات جدی تری مثل تغییر در منبع درآمد، محل زندگی، رابطه عاطفی و …

    آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!

    آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟! »

    برای جواب باید از سنین پایین تر خودم شروع کنم.‌ در کودکی که خیلی وابسته به پدر و مادر بودم و طبق چیزایی که شنیدم اگر حتی به درخواست خودم مثلا خونه ی پدربزرگ میموندم چون دایی هامو خیلی دوست داشتم، نصفه شب دلم یاد خونه رو میکرد و گریه که منو ببرید خونمون. حالا این مال خیلی بچگیه که شاید تقریبا همه بچه ها اینطور باشن هرچند که بازم به نوع رفتار خانوادشون هم می‌تونه برگرده.

    توی دوران دبستان در کلاس چهارم، چندین مدرسه عوض کردم. اولش با هیچکدوم راحت نبودم ولی در نهایت با یکی از این مدرسه ها کنار اومدم و اونجا دوست پیدا کردم و نمرات خوبی گرفتم و محیط جدیدی رو تجربه کردم. سال پنجم باز به یه مدرسه جدید رفتم ولی اینبار راحتتر بودم با محیط جدید و باز دوستای جدید و چالشهای جذاب جدید. حتی یکی از دوستانم که صمیمی شدیم، با همدیگه توی مدرسه نمونه دولتی قبول شدیم و با هم به اونجا رفتیم. یعنی باید بگم من اولش مقاومت دارم برای تغییر ولی بعدش باهاش راحت میشم. دلیلش رو هم در ادامه میگم.

    بعد اون دیگه حداقل توی دوران مدرسه یادم نمیاد برای تغییر مقاومت داشته باشم. حتی اگر این تغییر میخواست جابجا شدن با اتوبوس باشه یا پیاده روی یا هرچی.

    تغییر بعدی که بخوام بهش اشاره کنم، بحث فوتباله. خب من به همراه پسر داییم که تقریبا هم سنیم، همیشه تو کوچه بازی میکردیم و بعدش با هم می‌رفتیم یه پارکی بود نزدیک خونمون و اونجا بچه های دیگه ای بودن که فوتبال باهم بازی میکردیم. بعد چند سال ما پامون با همون بچه ها به سالن باز شد و گفتیم میریم سالن که بهتره و اینا. دوباره توی همون سالن ها با افراد جدیدی آشنا می شدیم که توی چمن بازی میکردن و سطح شون از ما بالاتر بود. خب منم یادمه تازه با استاد آشنا شده بودم و خیلی انگیزه داشتم برای رشد و پیشرفت. به یکی از اون افراد جدیدی که باهاشون آشنا شده بودیم، گفتم من چجوری میتونم بیام چمن بازی کنم. گفت برو فلان جا خودتو معرفی کن بگو از طرف من آمدی. خلاصه برای اینکار باید من پا به محله ای میذاشتم که هم دور بود هم تا به حال هیچوقت به تنهایی اونجا نرفته بودم و خیلی کم هم اونجا رفته بودم. ولی مصمم بودم برای هدفام که هر جوری شده برم و تنهایی رفتم و مربی هم بهم گفت بیا شروع کن و منو دید و ازم خوشش آمد. یعنی این یکی از تغییراتیه که با اشتیاق چون میدونستم پیشرفت میکنم، نه تنها مقاومت نداشتم بلکه کلی شور و شوق برای ایجادش داشتم.

    تغییر زمان خدمت هم بوده. وقتی خدمت شروع شد، اولش مقاومت بود، به چشم اختلال در زندگیم بهش نگاه میکردم ولی هرچی می‌گذشت سعی میکردم به نکات مثبتی که داره و چیزایی که دارم یاد میگیرم توجه میکردم. مثلا اینکه بالاخره حقوقم به حدی هست که راحت دوره های استاد رو بگیرم یا فلان امکاناتی که می‌خوام رو بگیرم. یا توی اون محیط با چالش‌های مختلف مواجه بشم که هر کدوم چقدر باعث رشد من میشن مثل چالش نحوه رفتار با آدمهای مختلف با عقاید و ویژگی های مختلف، چالش شبیه سازی زمان مهاجرت که وقتی تنهام از پس خودم بربیام یا چالش مسئولیت هایی که بهم سپرده میشد و خوب انجام دادنشون که در این مورد مسئولیتی که بهم سپرده شده بود رو خودم انتخاب کردم توی سربازی و به لطف هدایت های خدا خیلی عالی انجامش میدادم و هرروز انگار یه مسابقه ای داشتم با خودم که بهترش کنم.

    علت اینکه اولش مقاومت دارم واسه تغییر اینه که نمیام برای خودم ترسیم کنم اون آینده و پیشرفت هایی که با ورود به این تغییر در من ایجاد میشه و به جز مورد فوتبال که داوطلبانه به استقبال تغییرات میرفتم اونم اولش، بقیه اولش یکم مقاومت داشتم ولی به هرحال چون باید میشد و اون تغییر بالاخره رخ میداد، باهاش کنار می‌آمدم نه اینکه با شوق و ذوق به استقبالش برم.

    حتی در مورد تغییری مثل اینکه برم وارد چالش‌های جدید بشم توی فوتبال و خودمو بیشتر در معرض دریبل زدن قرار بدم، همینم باهاش مقاومت داشتم چون حرف مردم برام مهم بود. میترسیدم نشه بعد مورد انتقاد و سرزنش و طردشدن واقع بشم. یعنی این شرک رو‌ اگه از وجودم کمرنگ و کمرنگ ترش کنم، خیلی راحتتر با تغییرات مواجه میشم و استقبال میکنم ازشون.

    فعلا این جواب من به سواله این قسمته قبل اینکه ادامه فایل رو گوش کنم.

    استاد اتفاقا در مورد شرکتهای موبایل سازی و میزان فروششون داشتم یه ویدیو می دیدم قبل این فایل که نشون میداد با نمودار تعداد فروش اونها رو به نسبت سالی که درش بودن و همینطور زمان رو‌ دور تند بود و اون نشانگر هر شرکت که میزان فروشش بود کم و زیاد میشد و اگر اشتباه نکنم نوکیا تا سال 2007 و 2008 هنوز بالا بود و میزان فروش ثابتی داشت و زیاد تکونی نمی‌خورد میزان فروشش، بعد به یکباره نوکیا سقوط کرد و محو شد از اون رده بندی شرکتها. خیلی خوبه که الان میفهمم چرا یه شرکتی که اونهمه فروش داشت، چرا یکباره محو شد، دلیلش پذیرای تغییرات نبودن بود.

    این جمله از داستان کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد که استاد گفتید خیلی برام مفهوم داشت. چون خیلی وقته این کتاب رو نخوندم. گفتید اون موشا در حالی که داشتن از اون پنیرا استفاده میکردن، میرفتن دنبال پنیرای جدید، دنبال موقعیت های بهتر و وقتی پنیر تمام میشد، اینا پنیرهای جدیدی پیدا کرده بودند. همین درس رو اگه ما تو زندگیمون اجرا کنیم، هیچوقت اوضاعمون بد نمیشه. وقتی مهارتهای کاریمون خوبه، خوب پول درمیاریم، روابط عالیه، شهر خوبی زندگی میکنیم و … بیایم حالا ببینیم چطور میتونم مهارتهام رو بهتر کنم، بیشتر و راحتتر و لذتبخش تر و سریع تر و خلاقانه تر پول بسازم، روابطم عالیه، چیکار کنم که عالیتر بشه و دنبال راه حل ها برم، شهر و کشور خوبی زندگی میکنم ولی از یه چیزایی راضی نیستم، خب بگردم ببینم کجا راضیم می‌کنه و براش حرکت کنم. این نکته از این داستان باعث میشه ما همیشه رو به جلو باشیم. باعث میشه خیلی راحتتر وارد چالشها بشیم. بیشتر هدایت رو در عمل استفاده کنیم. بیشتر توکل در عمل داشته باشیم.

    این نکته هم خیلی برام جالب بود که ما می‌خوایم بریم جایی که برامون آشناست و حتی رستوران جدید، مکان تفریحی جدید و هر چه جدید باشه رو امتحان نمی کنیم چون از تغییرات می‌ترسیم به هر دلیلی و باید من بیام این ترسا رو‌ با ابزار منطق حل کنم.

    جملات طلایی این فایل

    یه جوری به ذهنمون بفهمونیم که تغییرات خوبه، تو دل تغییرات شرایط خیلی خوبی هست.

    تغییر خوبه، تغییر یه فرصت جدیده، اگر من جز اون اولین آدمایی باشم که با آغوش باز تغییر رو میپذیره، من جز اون افرادی هستم که خیلی زود از این شرایط تغییر یافته استفاده می‌کنه به نفع خودش به جای اینکه مقاومت کنه.

    اگر مقاومت میکنیم در مورد تغییر نشون میده که باورهای خیلی محدودکننده ای داریم و البته که خیلی از فرصت های خوب رو از دست خواهیم داد.

    تمرین

    می‌خوام تمرکز کنید روی اتفاقات و تغییراتی که توی زندگیتون رخ داد و نتایج خیلی خوبی داشت

    1. تغییر محل زندگیم در گذشته که باعث شد با دوستای جدید آشنا بشم و فرصت های جدید داشته باشم و پیشرفت کنم

    2‌. تغییر در روند ادامه دادن فوتبالم و وارد یه تیم حرفه ای تر شدن و برای اجرایی شدن این تصمیم وارد یه محله جدید شدن و با کلی موقعیت و فرصت روبرو شدن و رشد کردن

    3. اقدام برای خدمت سربازی که یکبار برای همیشه پروندش رو ببندم و چه رشد ها و نتایج خوبی داشت با اینکه اصلا دوست نداشتم این تغییر رو و همیشه ازش فراری بودم

    4. تغییر در روند و سبک فکر کردنم و دنیا رو از زاویه جدیدی دیدن که چقدر باعث رشدم شد

    5. تغییر در نوع تغذیم و پرداخت بها برای فهمیدن سبک درست تغذیه که زندگیم و آرامشم رو دگرگون کرد و از جهل نجاتم داد

    تمرین بعدی هم اینه که با تغییرات کوچیک سعی کنم ذهنم رو آماده کنم که تغییرات رو بپذیره و از تغییر کردن لذت ببره و دنبال فرصت هایی باشه تو تغییرات. یعنی اگر یه شرایطی تغییر می‌کنه نگه چه بلایی سرم اومد، بگه چه فرصتی توی این شرایط جدید من میتونم پیدا کنم، چطور میتونم از این تغییرات به نفع خودم استفاده کنم، چطور میتونم این وسط چیز یاد بگیرم، چطور میتونم پیشرفت کنم.

    عبارات تاکیدی

    تغییرات همیشه کمک می‌کنه که من پیشرفت کنم

    در دل تغییر فرصت هایی هست برای پیشرفت و یادگیری

    جهان همواره در حال تغییره و من با هماهنگ کردن خودم با تغییرات جهان میتونم موفقیت بیشتری کسب کنم

    برای تغییراتی که ناخواسته ایجاد شده: خداوند این تغییر رو ایجاد کرده در زندگی من و حتما یه خیر و برکتی در این تغییرات هست، حتما یه فرصت خوبی هست. اینم از اونجاییه که خداوند فقط منبع خیر و برکته. باید برم تو دلش ببینم چیه، خداوند خودش هدایت می‌کنه منو تو این مسیر و شرایط جدیدی که تغییر کرده و من اصلا آشنا نیستم باهاش و من برم تو دلش ببینم چه اتفاق خوبی منتظرمه و ببینم خداوند چطوری میخواد منو هدایت کنه که تو این مسیر جدیدم موفق باشم.

    تمرین بعدی

    چه برنامه ای دارید بعد از این جلسه که چه تغییراتی رو خودتون آگاهانه در زندگیتون ایجاد کنید؟

    تغییر در دیسیپلین زندگی خودم در دو مورد. 1. تغذیه 2. تفریح و کار

    می‌دونم که روند تغذیم با اینکه مناسب تر شده ولی هنوز به نظم خودش نرسیده که هرروز مناسب باشه و آشغال به خودم ندم. البته این تغییر رو شروع کردم و ایندفعه با رعایت قانون تکامل دارم پیش میرم و می بینم که چقدر ذهنم همراه تره و راحتتر داره کنار میاد با این سبک جدید.

    در مورد تفریح و کار هم باید تعادل بیشتری داشته باشم و توی طول هفته بازهم با رعایت قانون تکامل تفریحاتم رو کمتر و کارم رو بیشتر کنم و آخر هفته ها به تفریح اختصاص داشته باشه و متعادل تر باشه کار و تفریحم.

    این نکته خیلی زیبا بود که با باورهای توحیدی روی همکاران خودمون هم حساب باز نکنیم و آماده باشیم برای اینکه شاید یه روزی اینا برن و هیچ اشکالی نداره این و این نه تنها بد نیست بلکه یه فرصتیه برای پیدا کردن دوستان و همکاران بهتر برای اینکه کارو بهتر انجام بدیم. تحسینتون میکنم.

    متشکرم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    محمد اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3637 روز

    سلام به آقا اسداله عزیز

    با کامنت شما یاد تجربه خودم از سربازی افتادم و یه درس بزرگی رو تازه فهمیدم که می‌خوام اینجا بگم. من مقاومت داشتم برای تغییر و رفتن به سربازی ولی یه روز صبح که مثل همه ی صبح های دیگه روی پشت بوم خونه زیرانداز انداخته بودم و داشتم قرآن میخوندم و دیوونه میشدم از آیاتش، یه دفعه یه زنبور افتاد جلوم و همینطوری داشت به خودش می پیچید و میخواست با پاهاش یه چیزی که انگار به بدنش چسبیده رو از بدنش جدا کنه ولی موفق نمیشد و چند دقیقه ای همینطوری گذشت. این اتفاق منو گرفت. گفتم این یه نشانه اس. چون همون روزا نمیدونستم باید در مورد سربازی چکار کنم. با خودم گفتم خدایا چی میخوای بگی با این نشانه به من؟ وقتی کمی تامل کردم، مات و مبهوت شدم. خداوند بهم گفت ببین محمد تو هم شدی مثل این زنبور عسل.جالبه که الان یادم اومد زنبور عسل هم بود. کار هردوی شما تولید چیزای خوبه. هردوی شما خلق میکنید. ولی ببین این خوره سربازی افتاده به جونت و هی داری دست و پا میزنی و تمرکزت رو از خلق کردن و پرواز کردن گرفته. مثل این زنبور عسل تو بجای اینکه با تمرکز دنبال هدفات باشی، روی زمین افتادی و درگیر سربازی هستی‌. این یه مسئله ای هست که باید حل بشه. حالا اگر راهی برای معافیت نیست، پس قطعا بهتره که بری چون این تغییر قراره چیزای بهتری از نرفتن به سربازی بهت یاد بده که واقعا توی سربازی همینم شد و واقعا یکی از بهترین دوران های زندگیم بوده.

    خلاصه من خیلی خیلی زود اقدام کردم براش.‌ جالبه همون روزا من یه شاگردی داشتم که بهش آموزش فوتبال میدادم و پدر ایشون نظامی بود و ایشون یه روزی همینطوری پرسید راستی سربازی چیکار کردی؟ منم گفتم نرفتم. گفت اگه بخوای من میتونم کارارو برات اوکی کنم که بیای ارگان ما. منم یاد نیستم چی گفتم ولی یادمه اون موقع هنوز اون هدایت زنبور عسل رو دریافت نکرده بودم. بعد اون هدایت یاد این بنده خدا افتادم و بهش گفتم و ایشونم با کمال میل قبول کردن و از طرف من باید یه سری کارها انجام میشد که شد و از طرف ایشون هم شد و حتی در مسیر این کارها، یه جاهایی میشد که ایشون جواب تلفنش رو نمی‌داد. بعد من دیگه رهاش میکردم با این نیت که نمی‌خوام روی این آدم حساب باز کنم و دیگه پیگیرش نمی‌شدم تا اینکه خودش بنده خدا زنگ زد که چیشد، منم میگفتم فلان جا یه مشکلی پیش آمد. می‌گفت بابا اون که حله، زنگ بزن فلانی و تمام. یعنی حتی من تا حد بیخیال شدن از طرف هم پیش رفتم و گفتم فقط روی خدا حساب باز میکنم. در نهایت باید مدارک می‌رفت تهران تایید بشه که نشد و امریه من اومد و من باید به جایی میرفتم که میگفتن خیلی سخته و کلا ارگان سخت گیریه. حقیقتش بیخیالش شدم و نرفتم اونجا ولی دوباره دفترچه رو پست کردم بعد مدت کوتاهی و گفتم میرم، هرجا افتادم میرم، من باید اینکارو‌ انجام بدم. باز دوباره منی که روی هیچکس حساب باز نکرده بودم، دستان خداوند از در و دیوار آمدن و اول کمک کردن که آموزشی رو شهر خودم باشم که چقدر عالی شد و بعد کل خدمت رو هم شهر خودم باشم.

    حالا نکته داستان اونجاست که من دفعه اول آموزشی اونجایی که میگفتن خیلی سخته رو نرفتم. اولین درس: از هرچه بترسی سرت میاد. تو آموزشی اون ارگانی که بودم فشار رژه و سختی های تمرین از هرچی شنیده بودم بیشتر بود و منی که فرار کرده بودم از سختی اونجا، جهان بهم گفت کجا داری میری؟ کانون توجهت داره میگه باید این سختی رو تجربه کنی. خلاصه که اولش خیلی سخت بود هماهنگ شدن با ریتم و روند روزانه اونجا ولی خیلی زود عادت کردم و حتی لذت می‌بردم از اینکه بدنم هم اینقدر آماده شده.

    دومین درس: یکی از دوستان نزدیک من که از من زودتر رفت سربازی افتاده بود همون ارگان سخته و می‌گفت من تو کل خدمتم حتما هر هفته که سالن فوتسال می‌رفتیم، کلی امکانات من جمله باشگاه بدنسازی و دستگاه های بازی هم داشتن که جایی که من خدمت کردم نه سالنی نه باشگاه بدنسازی ای نه آزادی برای ورزشی و خیلی محیط بسته ای بود. حالا درس چی بود؟ وقتی کامنت شما رو خوندم یادم اومد که ای دل غافل، خدا برات برنامه ریزی دقیقی چیده بود که به خواستت برسی. تو میخواستی موقع سربازی به فوتبالت هم برسی و عقب نیافتی و تو محیط خوبی خدمت کنی. خب بفرما خدا میخواست با کنسل کردن اون شرایط اول که پدر شاگردت برات مهیا کرده بود، هدایتت کنه به این ارگان تا به اون چیزایی که میخوای برسی و تو این تغییر رو نپذیرفتی چون از تغییر ترسیدی. حالا حداقل فهمیدم که اگر از چیزی فرار کنم، میدوئه دنبالم و تا خرمو نگرفته، ول کنم نیست. خلاصه چون به برنامه های خدا اطمینان دارم، می‌دونم خیلی چیزهای خوبی در انتظارم بوده ولی فرصتش رو از دست دادم و این درس بزرگ رو گرفتم که دیگه با تغییرات اوکی باشم و از چیزی نترسم و هروقت دیدم با وجود تلاشهای من و توحیدی عمل کردن، شرایط داره به سمت دیگری می‌چرخه، بدونم خیریتی توش هست و ازش استقبال کنم و بدونم خیر من در اونه و خداوند به زیباترین و ماهرانه ترین شکل یه برنامه ای چیده که منو به خواستم برسونه حتی اگر ظاهرش ناجالب باشه.

    متشکرم آقا اسداله عزیز که با کامنت زیباتون اینها رو به یادم آوردید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: