کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال این قسمت:
وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟
خواه تغییراتی سطحی مثل تغییر دکوراسیون، غذا و … باشد یا تغییرات جدی تری مثل تغییر در منبع درآمد، محل زندگی، رابطه عاطفی و …
آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!
آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش بده، نکته برداری کن و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:
مرحله اول:
چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟
بنابراین در مرحله اول تمرین، بر یادداشت کردن تغییراتی تمرکز کن که در گذشته در زندگی شما رخ داده و در نهایت نتایج مثبتی برای شما به ارمغان آورده است.
مرحه دوم:
برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.
کلید: سعی کن آرام آرام و از موضوعات کوچک شروع کنی و با ایجاد تغییرات کوچک، ذهن خود را برای لذت بردن از تغییر آماده کنی. سپس در طی این روند، ذهنیت خود را به نحوی تغییر دهی که به جای مقاومت در برابر تغییرات، از آنها استقبال کنی و حتی به صورت ناخودآگاه به دنبال یافتن فرصت های رشد در دل تغییرات باشی.
در فایل این جلسه، مثالهای متعددی درباره نحوه انجام این تمرین توضیح داده شده که به شما کمک می کند موضوع را کامل درک کنید.
مرحله سوم:
یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.
مرحه چهارم:
به این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:
مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟
مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟
مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟
منابع کامل درباره محتوای این فایل:
آموزه های این بخش از دوره قانون آفرینش، منطق هایی قوی در ذهن ما می سازد که مبنای استقبال از تغییر است. یعنی این آگاهی ها، آیتم های رنج و لذت را در اهرم ذهن ما به گونه ای اصلاح می کند که فرد به صورت خودجوش، جهادی اکبر برای ایجاد تغییرات بنیادین در باورهای محدودکننده به راه می اندازد.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4252MB27 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 426MB27 دقیقه
به نام یگانه خالق هستی
سلام ، وقت شما به خیر
من در برابر تغییرات تقریباً پنجاه پنجاه هستم
جاهایی بوده توی زندگیم که خداوند می خواسته من رو رشد بده و تغییرات اساسی مثل: تغییر محل زندگیم از محله ای که در اون بزرگ شدم و همه جا رو مثل کف دستم بلدم به محله ای بی نهایت جدید وا کاملا نا آشنا که تا قبل از عوض کردن خونم حتی یک بار هم پام رو توی اون محلع و اصلا اون قسمت از شهر نگذاشته بودم!!
این مثال ملموس ترین مثالی هست توی ذهنم، در برابرش بسیار بسیار مقاومت داشتم
اما بعداً همین تغییر با تغییر نگاهم و نگرشم و در نهایت تغییر عملکرد هایم تبدیل شد به نقطهی عطف زندگی من و الان وقتی بهش فکر می کنم خدا رو شکر می کنم که این اتفاق و اتفاقات بعدش (در واقع هدایت ها، اون زمان ها مفهوم هدایت رو درک نمی کردم و با قانون آشنا نبودم ، این موضوعات بر می کرده به سال 95 و 96) باعث شده برگهی زندگی من برگرده و زندگیم متحول بشه
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
این مثال و یه سری مثال هایی مشابه به این اونجاهایی هستش که من مقاومت داشتم در برابر تغییر
البته که هنوز وقتی این مثال رو توی صحبت های شخصی خودم با خودم مرور می کنم لبخند رضایت روی صورتم میشینه و این فکت محکم کمکم می کنه که من شخصیت قوی تری داشته باشم و ذهنیتم بیشتر سوق پیدا می کنه به سمت ذهنیت قدرتمند کننده در برابر تغییرات
یه سری جاها هم هست که من تو زندگیم از تغییرات استقبال کردم
مثلاً تجربهی شغل هایی که دوست داشتم بفهممشون ، بهشون علاقه داشتم واردشون شدم و بعد دیدم نه ، این علاقهی واقعیم نیست … و نه چندان راحت… بلاخره نجواهای شیطان بود ، حرف های خانواده بود … ولی من اهمیت نمی دادم ، به خودم همیشه اینو می گفتم زندگی یه فرصت کوتاهه
من باید تجربه کنم و درس یاد بگیرم
اگه همین الان فرشتهی مرگ بیاد سراغم و بگه بریم ، اصلاااا مهم نیست که دیگران چی می گفتن!! مگه دیگران کجای زندگی من هستن! اون ها هرگز به جای من نبودن ، شرایط زندگی من رو نداشتن و در یک کلام با کفش من راه نرفتن، اون ها به خاطر باورهای محدود کنندشون نمی توانند درک کنند که من تا به کاری علاقه نداشته باشم نمی توانم اون کار رو انجام بدهم
اون ها نمی فهمن که پول خوشبختی نمیاره !!! بلکه انجام اون کاری که دوسش داری و بی نهایت از انجام دادنش لذن می بری خوشبختی و پول و سپاسگزاری و حال خوب و احساس رضایت از خودت و احساس رضایت از پرودرگار رو میاره
این رو میشه اسمش رو گذاشت یه پکیج کامل
من با این ذهنیت قدرتمند کننده طی چند سال چندین و چند شغل عوض کردم
حتی تو همین شغل فعلی خودم مشاور املاک تا به حال چندین دفتر مختلف مشغول به کار شدم
این در صورتی هست که خیلی ها چند سال کارشناس یک دفتر خاص هستن یا طرف خودش دفتر داره
الان هشت ساله که تو همون مغازه اجاره ای هست یا نهایتاً همون مغازه رو خریدِ….
نمی خواهم بگم این بده ها…
نههه بین همین افراد کسایی هستن ، چه مشاور و چه مدیر دفتر خدا رو صد هزار مرتبه شکر کارو عالی یاد گرفتن ، درس های این بیزنس رو و خم و چم کار رو یاد گرفتن و به لطف الله مهربان ثروت های عظیم و فوقالعاده ای ساختن که من خودم شخصاً تمام قد می ایستم و با قلبم براشون دست می زنم و تحسینشون می کنم
اما دلیل پیشرفت اون ها یه جا بودنشون و برند شدن اون تابلو و اون مغازه نبوده :)))
دلیلش باورهای خوب و عملکرد خوبشون بوده … ولی شاید خودشون هم ندانند
و
در مورد خودم
من اگر کسب و کار های مختلف رو … معاشرت با افراد مختلف با فرهنگ های بسیااااار متفاوت که در شروع کار بعضی از کسب و کارهام واقعاً کار سختی بود برای من ارتباط گرفتن با اون آدم ها و بعضی وقت ها می خواستم گریه کنم و بگم خدایا چه اشبتاهی کردم اومدم تو این شغل ولی بعد به خودم می گفتم نهههه… این برایت خوبه داری بزرگ میشی داری قوی میشی ادامه بده
به طور مثال: منی که چند سال در مشاور املاک آقااااای خودم بودم و عرج و قربی داشتم ، همه با سِمَت هایی مثل آقای مهندس یا آقای تجلی و … صدام می کردن و کسب و کارم کاملاً حول محور ارتباطات و مذاکره و فن بیان می چرخید و همیشه شیک پوشی و خوش استایل بودن رو تجربه کرده بودم
وقتی بهم الهام شد که ببین تو می خواهی بری تو کسب و کار ماشین و اطلاعات نسبتا خوبی هم داری و فروش هم بلدی
ولی اگه می خواهی حرفه ای بشی
باید بری پشت صحنه ..
یعنی چی یعنی باید بری اطلاعات فنی هم یاد بگیری و بفهمی زیر کاپوت… ، زیر بدنه ، زیر صندلی ها و در کل تمام اون چیزهایی که عموم مردم جامعه اصلا کاری باهاش ندارن… باید بری اون ها رو ببینی و در کل درک بسیار عمیق تری از یک خودرو پیدا کنی
اونقدر خوب بشی که وقتی مثلاً نگاه می کنی به یه سمند تو نمایشگاه و داری پرزنتش می کنی برای مشتری (ببین مثال سمند رو زدم که تقریبا همه یا داشتن و دارن… یا حداقل یه بار تو زندگیشون سوار شدن… حداقل طرف یه بار سوار یه تاکسی سمند شده دیگه.. اگه فرص کنیم هرگز تو فک و فامیلشون هم هیچ کس سمند نداشته که سوار بشه… دیگه سوار تاکسی که شده
او کل ایران هم تاکسی سمند فراوانه) اون مو ببینه و تو پیچش مو… یعنی وقتی نگاه می کنی به ماشین بتونی شکل شاشی در قسمت های مختلف ماشین، شکل زیر بندی ماشین ، شکل جلو بندی ، شکل گیربکس که از زیر وصله به موتور و شکل دیفرانسیل ماشین رو تو ذهنت ببینی و به تصویر واضح ازش تو ذهنت داشته باشی
خب گفتم اوکی من با شرایط فعلیم (منظورم از نظر روحی و احساست هستش) نمی توانم برم تو صافکاری یا ترمزی جلوبندی یا مکانیکی کار کنم ، اگه برم ممکنه نتوانم خودم رو زود با شرایط وقف بدهم و به قول معروف تو کار کردن با ابزار و اجسام سخت کم بیارم (دلیلش هم این نیست که ناتوانم دلیلش اینه که من در کل زندگیم به اندازه نیم درصد با ابزار تو خونم کار کردم و تجربهی بسیار کمی در کار فنی و کار با ابزار دارم، من از بچگی دوست داشتم این کارهارو انجام بدهم ولی پدرم با توجه به روحیات خودش صلح نمی دیدید ابزار بده به من و همیشه کارها رو خودش انجام میداد یه دلیلش هم شاید بیش از حد نگران بودن مادرم بود برای سلامتیم، بگذریم هر چی که بوده به خاطر عشقشون نسبت به من بوده ولا عشق اشتباه ، من سرزنششون نمی کنم و عاشقشونم ، هیچکس کامل نیست شاید پدر ناخواسته در این زمینه باعث عدم رشد من شدن و خیلی جاهای دیگه هم با عشق برای من مایه گذاشتن و باعث رشد بی نظیر من شدن، من آگاهانه تمرکز می گذارم روی این ها و خدا رو هم شکر می کنم)
خلاصه تو همین فکر ها بودم (این موضوعات مرتبط به سال 99 و 400 هستش) که بهم الهام شد ببین… برو تو این مغازه های روکش صندلی و نصب دزدگیر و این جور چیزها کار کن…
و من هم معطلش نکردم
فردا یا پس فردای همون روز بود که رفتم یه جا مشغول شدم
اونجا فقط چند روز موندم (به علت عدم هم فرکانسی ، خداوند مسیر من رو از اون آدم های جدا کرد) ولی تو همون چند روز بی نهایت بزرگتر شدم قویتر شدم، از نظر احساسی قوی تر شدم و چقدر در عین سخت بودن کار برام که…
دست هام یه کمی خشک میشد یا زخم های کوچیک روی انگشت هام ایجاد می شد (مثلا داشتم برای باز کردن یه چیزی یه چکش نقلی کوچیک رومیزدم روی میله فلزی:)) بعد یهویی چکش در میرفت می خورد روی شصتم :)) دردم می اومد ولی سریع آگاهانه می خندیم و میگفتم آهان خب یاد گرفتم تو اینجور کارها نباید عجله کنم و باید چکش رو با ضربات پیوسته ولی با مکث بزنم یا مثلا از این زاویه چکش بزنم بهتره یا مثلاً به علت وزن سبک چکش و دست های من که نسبتاً کوچیک هستن بهتره قسمت پایین چکش رو بگیرم و ضربه بزنم چون اینجوری مسلط تر هستم به ضربه ها و احتمال خطا رفتن دستم کمتره) ولی می گفتم عیب نداره در عوض دارم کار با این ابزار آلات رو یاد می گیرم
می دونید چی میگم… یا مثلاً یه جارو برقی مال عصر ناصرالدین شاه اونجا بود که کلید روشن خاموشش مرخص شده بود و فقط باید میزدیش به برق… و بعد تازه فقط یه لوله خرطومی داشت و تمام… و تازه سر اون لوله هم اون تیکه ای که وصل میشه به لوله وجود نداشت سر لوله خرطومی رو بریده بودن و یه جورایی مثل شلنگ شده بود :))) بهم حق بدهید بخندم دیگه، آخه تو کل عمرم همچین چیزایی ندیده بودم ، من نازک نارنجی بودم:)) البته اون موقع ها شک زده میشدم ولی الان یادش می افتم چقدر می خندم خدایا شکرت…
می دونید چی می خواهم بگم زندگی همین چیزاش قشنگه دیگه …
یا طرز برخورد مشتری ها باهام برایم اوایل خیلی عجیب بود
دیگه آقای تجلی و آقای مهندس و… ای در کار نبود…
نمیگم بهم بی احترامی می کردن ها … نه ولی مثل یه کارگر ساده… همون چیزی که واقعاً بودم باهام برخورد می کردن و برای من این تضاد ها سخت!!! و هضمش بسیارررر سنگین بود
حالا یه عالمه تجربهی دیگه هم دارم
من تو کارگاه سرامیک سازی هم رفتم کار کردم
سوپر مارکت
فست فود (هم آشپزخونه و هم پیک موتوری)
کافی نت (به ظاهر شاید ساده باشه ولی اون دوستانی که کار کردن می دونند که باید شما بی نهایت زبر و زرنگ و سریع باشی ، به شدت ذهن هزار بعدی می خواهد که در عین کار کردن با چندین برنامه و دستگاه های مختلف و … پولم از مشتری بگیری و با اعداد خورد و متفاوت که سر و کار داری حواست باشه درست حساب کتاب کنی ، بعد با همکارهایت هم حرف میزنی بعد تازه مشتری ها هم میان و سوال می پرسن باید جواب اون ها رو هم بدهی و حالا حساب کنید این وسط دستگاه پرینتر چهار رنگ حدود 100 کیلویی هم یه ایرادی عجیب غریب بهم بزنه، صاحب کارت هم نیست که ازش کمک بگیری و تلفنش هم در دسترس نیست ، همکارت هم یه خانمه که سطح اطلاعاتش در حد خودت یا حتی کمتره…
و تو نمیتوانی قیدش رو بزنی بگی عیب نداره حالا فعلا با تک رنگ کار می کنیم تا … فلان
تو سفارش کار رنگی گرفتی با تیراژ 400 تا یا خیلی از مشتری ها میان و کپی رنگی و پرینت رنگی میخواهن یا اصلا فکر کن هیچ کدوم از این ها هم نباشه پرینتر تک رنگت یه پرینتر جمع جور روی میزیه و تحمل فشار این حجم ار کار رو نداره و میدونی اگه بهش فشار بیاری احتمالا از کارتریج یا جایی اون فشاره باعث رد دادانش میشه و دیگه این هم میشه قوز بالا قوز) من دقیقاً در همچین شرایط هایی لای منگنه قرار گرفتم
من اطلاعات کامپیوتری بالایی داشتم و از پس مدیریت اون مغازه و حالا کم و بیش کارهای کامپیوتری بر می اومدم ولی این یه چالش جدیده ، من تا قبل از رفتن و مشغول شدن در کافی نت تقریباً هرگز با دستگاه چهار رنگ بزرگ کار نکردم که… یادمه یه سری تو همچین موقعیتی قرار گرفتم به اون همکار خانمم گفتم شما لطفاً دو دقیقه مغازه رو هندل کن من میرم میام ، اون بنده خدا هم گفت باشه
به پارک دو قدمی مغازه بود رفتم اونجا چندین نفس عمیق کشیدم تا فشار استرس و نگرانی ها کم بشه و آروم بشم و البته اعصبانیتم از دست آقای عباسی!! همون بنده خدا صاحب کار کمتر بشه که چرا الان در دسترس نیست :))) و بعد یه کمی آروم شدم دوباره اومدم تو مغازه ، اون همکارم دید حالم خوبه و لبخند میزنم ، گفت خدااااا رو شکر راه حل رو پیدا کردی؟؟؟
من هم مثل حیوان نجیب خدا یه نگاه به دستگاه کردم یه نگاه به ایشون گفتم اممم آره قراره دوتایی درستش کنیم !! گفت دوتایی!!! من که بلد نیستم بعد کی به کار مشتری ها رسیدگی کنه!! گفتم شما به مشتری ها برس من و خدا درستش می کنیم… با تعجب از اینکه احتمالا یه چیزی توی کله من خورده (چون خیلی منطقی بود و اصلا این حرف ها رو درک نمی کرد) یه لبخند زد و رفت سراغ میز خودش ، آقا من نشستم پای سیستم سرچ کردم تو گوگل ببینم چه راهکاری دادن
باورتون نمیشه اینقدر تنوع دستگاه ها زیاد بود و اینقدر توضیحات سایت ها طولانی … که نگم براتون و بعد نیاز به آرامش و زمان داشت نا من اون مطلب رو بخوانم درک کنم و اون کاری که اون سایته گفته رو انجام بدهم…
یه لحظه حسم بهم گفت ببین دستگاه رو خاموش کن کاملاً از پشت کلید پاور رو بزن و بعد روشن کن
دستگاه یه درو سیستم عاملش ریست بشه اوکی میشه بر میگرده به حال درست
من هم سریع گفتم چشم انجامش دادم
باورتون میشه درست شد ؟؟ و وقتی هم بعدها صاحب کارها رو دیدیم براش توضیح دادیم گفت این چیزی که شما میگید غیر ممکنه و اصلا همچین اتفاقی تا حالا برای این دستگاه نیافتاده یعنی باورش نمیشد!! خدا رو شکر دیگه هیچ وقت هم اون اتفاق تکرار نشد
ولی من رسیدم به این آیه که آقاجان … با هرسختی آسانسیت، پس با هر سختی آسانیست
و میتوانید تصور کنید که من چقدرررر تو کسب و کار های مختلف که وارد شدم از این شکل اتفاقات برایم رخ داده و من در لحظه مستأصل شدم و وقتی کارها به صورت جادویی درست شده یا راهکار مسائل مثل کار با اون چکشِ و یا وقتی من تو یک مجموعه بودم و توانستم با اون افراد دوست بشم و توانستم نتایح خوبی ایجاد کنم به کار مسلط بشم، من چقدررررر عزت نفسم بیشتر شده:)) چقدر خودمو بیشتر باور کردم؟؟؟
برای مرحلهی دوم فعلا ایدهی خاصی ندارم ولی حسم میگه با خواندن کامنت های دوستان می توانم الهام بگیرم و شروع کنم
مرحله سوم عبارات تأکیدی
خداوند از شجاعان حمایت کنه و برای شهامت به خرج دادن و حرکت کردن من بهم پاداش میده
و بعد برای خودم توضیح میدهم و مثال میارم که کجاها حرکت کردم و شجاع بودم و چه پاداش یا حتی پاداش هایی دریافت کردم
دلیل اینکه میگم پاداش ها اینه که به قول آقای سید علی خوشدل کار خدا اینه که شما ازش درخواست آب می کنی بهت موهیتو بده :))
اون چیزی که من احساس می کنم داره در وجودم همش فریاد میزنه که باید بیشتر روش کار کنم اینه که بیشتر با خودم رفیق باشم ، خودم تو آغوش بکشم به خودم عشق بورزم و اگه اشتباهی هم مرتکب شدم سریع خودم رو ببخشم و بگم اشکال نداره، این حزئی از مسیر پیشرفته
و
به همین شکل خدای قشنگ تر و مهربون تر و عاشق تری هم در ذهنم بسازم و همش به خودم یاد آور بشم که خدا احساستی عمل نمی کنه
خدا آدم نیست
عشق و محبت و بخشندگی و آمرزش خدا رو اگه می خواهی باور کنی برو قرآن رو بخوان
خدا رو هر چقدر بخواهی تشبیه کنی به بهترین و مهربون ترین آدم ها یا حتی تشبیهش کنی به مادر اشتباهِ ، صدددد در صد هم اشتباه
چون آدم ها سیستمی عمل نمی کنند و احساستی عمل کنند ولی خدا سیستم هستش
و اگه من بتوانم این رو هر لحظه به خودم یاد آور بشم و موقع مرتکب شدن به اشتباه ، حالا خواسته یا ناخواسته…
خودم، خودم رو خیلی زود ببخشم با خودم عاشقانه برخورد کنم، مطمئناً خداوند هزار برابر عاشقانه بغلم می کنه و میگه اشکالی نداره عزیزم ، اصلاً من عاشقتم دیگه به هیچی فکر نکن
دیشب وقتی برگشتم خونه به تضاد سنگین برخوردم و یه چیزی دیدم که توقعش رو نداشتم
اتفاقا مهمون هم خونمون بود و شلوغ.. ولی خدا رو شکر اتاق خودم خالی بود
از طرفی در طی روز وقتی سر کار بودم
مخصوصا تایم عصر چالش های جدیدی رو باهاش دست و پنجه نرم کردم و به نظر خودم هم خیلییی خوب عمل کرده بودم ها یعنی راضی بودم و احساس می کردم روی قله ایستادم و پرچمم هم کوبیدم نوک قله ولی … امان از شیطان… و ذهن چموش
همش پچپچ می کرد که بندهی خدااا به فکر نون باش که خربزه آبه…
چند تا قول نامه زندی این هفته ؟؟ چقدر پول ساختی ؟؟ چقدر با مولد ثروت بودنت به رشد و گسترش جهان کمک کردی ؟؟؟ هان؟؟ تو همون طبل توخالی هستی… فقط حرف میزنی و ….
تأکید می کنم به خاطر کار کردن روی خودم
مخصوصاً چهار فایل دانلودی قبلی
شدت نجواها بسیار ضعیف شده و زورش بهم نمیرسید ولی یه سره با من بود تا یه جایی که دیگه گفتم بسه
پنجره اتاق رو باز کردم
لامپ ها رو خاموش کردم موبایلم هم خاموش کردمو زدم به شارژ… یعنی به این نتیجه رسیدم که دیگه بودن توی سایت هم یا دیدن فایل ها پاسخگوی نیاز من نیست
یه بارون لایت یه چیزی تو مایه های شبنم هم داشت می بارید و یه بوی عطر خیلی خوبی تو اتاقم پیچیده بود
حضور خدا رو احساس می کردم
شروع کردم خیلی مهربانانه و خیلی قشنگ انگار که دارم با عزیز ترین شخص زندگیم صحبت می کنم با خودم صحبت کردن و دلایل منطقی آوردن برای خودم که نه خیرم اینطوری که شما میگی نیست اینطوریه :)) تأکید می کنم چهار فایل اخیر باعث شده که با خودم مهربون تر بشم و بیشتر عاشق خودم بشم (استاد جانم روی ماه شما رو می بوسم ، خدا خیرتون بده) بعد از چند دقیقه همینجوری که پای پنجره بودم داشتم نفس عمیق هم می کشیدم و حالم هم بهتر شده به خاطر اون صحبت های مثبت با خودم دیگه احساس کردم خدا هم عاشقانه رو به روی من نشسته داره با تکان دادن های سر و لبخند های قشنگش حرفامو تأیید می کنه میگه آفرین درسته بگو دوست دارم باهات گپ بزنم و…
در کمال تعجب وقتی حرفام تموم شد دیگه رفتم که مهیا بشم برای خواب (مهمون ها رفته بودن و من اصلا هیچ نفهمیده بودم تو کل این مدت ، چون وقتی اون ها رفتن حجم سر و صدا ها به طرز چشم گیری کاهش پیدا کرده بود ولی من نفهمیده بودم!!) دیدم موبایلم که روی سی درصد خاموش زده بودمش به شارژ شده نود و سه در صد از اونجایی که تایم فول شارژ شدنش همیشه دستم بود فهمیدم چیزی حدود چهل دقیقه داشتم لذت می بردم و با خودم و خدای خودم گپ میزدم و فکر می کردم که چهار و پنج دقیقه گذشته:)) باورش به جورایی برای خودم هم سخت بود چون این یه تجربهی جدید بود ولی از اونجایی که دیگه درصد شارژ موبایلم رو دیدم و تایمش هم می دونستم دیگه باور کردم و کلی خدا رو شکر کردم و گفتم خدایا ممنونم که اجازه دادی باهات عاشقانه گپ بزنم و بعدش هم محیا شدم اومدم یه خواب عمیق و شیرین رو تا صبح تجربه کردم
خدایا شکرت
این اون روندی هست که من تازه شروعش کردم و احساس خوشبختی بیشتری می کنم با اینکه به ظاهر تغییراتی در بیرون من مثل میزان درآمدم به شکل محسوس رخ نداده ولی این احساس خوشبختی درونیه و من می فهمم به خاطر صلح بیشتر با خودم و خدای خودم هست
و
این رو به خودم یادآوری می کنم که محمد تو هنوز در این مدار به ثبات فرکانسی نرسیدی و این پاشنه آشیل خود خوری و احساس خودتخریبی یه عمره که با توعه بنابراین هر چقدر که نیازه روش وقت بگذاری وقت بگذار
و یه احساسی همش درونم میگه برای ثروت یا چیزهای دیگه عجله نکن
اول عاشق خودت شو و باور کن که خدا هم بییییی نهایت عاشقته و بعد همه چیز خود به خود درست میشه
تو هدایت میشی…
الهامات درونم واضح نیست که باید 12 قدم رو بعد از حدود یه سال از قدم شش ادامه بدهم
یا روانشناسی ثروت 1 رو بگیرم
یا دوره قانون آفرینش که تو این صفحه بهش اشاره شده
یا طبق اون تستی که در سایت چند وقت پیش زدم و در پاسخ بهم دورهی حل مسائل و دورهی کشف قوانین و استفاده ترکیبی از این دو دوره
یا
طبق کامنت هایی که از دوستان عزیزم دریافت کردم مثل خانم غرل عطایی یا فاطمه خانم همسر آقا رسول یا آقا اسدالله زرگوشی برم سراغ دورهی احساس لیاقت
ولی بیشتر از همه حسم میگه دورهی احساس لیاقت اون چیزی هست که می توانه برگه زندگی من رو برگردونه
حسم میگه باید خیلییییی بیشتر عاشق خودم بشم و خودم رو لایق بدونم تا جهان من رو لایق بدونه
نمیدونم… ولی نگران هم نیستم، چون میدونم یه شاه کلید تو دستم به نام تسلیم بودن… وقتی تسلیم باشم بگم خدایا من هیچم تو همه چیز … خداوند راه گشای من خواهد بود و مسیر رو به من نشون میده
الهی به امید تو …
خیلی دوستتون دارم ، بیایید قدر خودمون رو بیشتر بدونیم و سپاسگزار خدا باشیم، که تو این فضای معنوی و روحانی قرار داریم
به قول افلاطون دوست عزیزم که همیشه بهم میگه محمد حسین ما بنده های برگزیدهی خداوند هستیم ما هدایت شده ایم …
مواضب حال دلتون باشید
یا حق
سلام به شما آقای ادیبی عزیز
دیدگاه شما رو با تأمل و مکث خواندم
خیلی از درک عمیقی که از قانون داشتید لذت بردم
چقدر زیبا با مثال های درست و منطقی ، از بُعد دیگری موضوع تغییر رو شرح دادید ، واقعاً سپاسگزارم
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
در مورد شجاعتی که برای کچل کردن و مدل ریش هاتون به خرج دادید ، بهتون تبریک میگم
من خودم از اون آدم ها هستم که مثل شما این ترس رو داشتم
ولی یه روزی تصمیم گرفتم برم تو دل این ترس بزرگ ، چند سال پشت سر هم عید ها سرم رو کچل کردم ، دیدم هیچ اتفاق خاصی نیافتاد
واکنش ها اغلب خنثی یا خوب بود ، یه چند نفری هم واکنش منفی داشتن یا مورد تمسخر قرار گرفتم ، اوایل یه کمی ناراحت می شدم ولی بعد به خودم اومدم و افتخار کردم که وارد این ترس بزرگ شدم و حرف دیگران هم دیگه برای من پشیزی اهمیت نداشت و نداره
در مورد مدل ریش هام هم به همین شکل کردم ، تو برهه های زمانی مختلف من هر مدل ریش و سیبیلی که دوست داشتم تجربه کنم رو تجربه کنم و دیگه به یقین رسیدم که من چه مدل ریش و سیبیل و چه مدل مویی رو می خواهم و دلیلش هم برای خودم هستش ، نه برای اینکه بخواهم تایید دیگران رو بگیرم
در مورد لباس هم همینطور
من مدل های مختلف لباس پوشیدن رو ، آن چیزی که خودم دوست داشتم رو تجربه کردم و به یقین رسیدم که من دقیقاً چی می خواهم و خدا رو شکر الان از خودم راضی ام و دیگه حرف دیگران هم برایم مهم نیست
••••••••••••••••••••••••••••••••••••
آقای ادیبی شما خیلی دیدگاه های خوب و مفیدی تو سایت قرار می دهید ، سپاسگزارم
خداوند یار و نگهدار و هدایتگر همهی ما باشه به سمت زیبایی های بیشتر
درود به شما خانم یزدانی عزیز
امیدوارم که عالی باشید
فکر کنم این اولین دیدگاهی هست که من از شما خواندم
چقدر لذت بردم ، دیدگاه فوقالعاده کاربردی قابل استناد و قابل الگو برداری ای بود
خیلی خیلی زیاد تحسینتون می کنم ، هم به خاطر زندگی عمیق و پر باری که به خاطر رفتن در دل چالش ها تجربه کردید و همچنان هم دارید تجربه می کنید
هم به خاطر نگارش زیبایی که دارید ، خیلی خیلی زیبا نوشته بودید
خداوند رو شاکرم که به این دیدگاه هدایتم شدم
شاد باشید.