ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4

کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.

سوال این قسمت:

وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

خواه تغییراتی سطحی مثل تغییر دکوراسیون، غذا و … باشد یا تغییرات جدی تری مثل تغییر در منبع درآمد، محل زندگی، رابطه عاطفی و …

آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!

آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟! 


تمرین این قسمت:

نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش بده، نکته برداری کن و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:

مرحله اول:

چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟

بنابراین در مرحله اول تمرین، بر یادداشت کردن تغییراتی تمرکز کن که در گذشته در زندگی شما رخ داده و در نهایت نتایج مثبتی برای شما به ارمغان آورده است.

مرحه دوم:

برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.

کلید: سعی کن آرام آرام و از موضوعات کوچک شروع کنی و با ایجاد تغییرات کوچک، ذهن خود را برای لذت بردن از تغییر آماده کنی. سپس در طی این روند، ذهنیت خود را به نحوی تغییر دهی که به جای مقاومت در برابر تغییرات، از آنها استقبال کنی و حتی به صورت ناخودآگاه به دنبال یافتن فرصت های رشد در دل تغییرات باشی.

در فایل این جلسه، مثالهای متعددی درباره نحوه انجام این تمرین توضیح داده شده که به شما کمک می کند موضوع را کامل درک کنید.

مرحله سوم:

یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.

مرحه چهارم:

به این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:

مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟

مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟

مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟


منابع کامل درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش | بخش اول

آموزه های این بخش از دوره قانون آفرینش، منطق هایی قوی در ذهن ما می سازد که مبنای استقبال از تغییر است. یعنی این آگاهی ها، آیتم های رنج و لذت را در اهرم ذهن ما به گونه ای اصلاح می کند که فرد به صورت خودجوش، جهادی اکبر برای ایجاد تغییرات بنیادین در باورهای محدودکننده به راه می اندازد.


سایر قسمت های این مجموعه

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4
    252MB
    27 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4
    26MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

490 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رستا» در این صفحه: 2
  1. -
    رستا گفته:
    مدت عضویت: 1552 روز

    سلام به استاد عزیز و دوست‌داشتنی من و خانواده‌ی صمیمی عباسمنش

    سوال این قسمت : وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می‌دهد چه واکنشی نشان می‌دهید ؟ …

    تلاش میکنم که ذهنمو بسمتی ببرم و افکارمو جوری جهت‌دهی کنم که اون تغییر برام ، رشد و پیشرفت بهمراه داشته باشه و درس‌هایی که قراره ازش بگیرمو ، راحتتر فرا بگیرم . حتا اگه چیز ناخوشایندی باشه از نظر بقیه ، من سعی میکنم متفاوت ببینمش و از این تغییر در جهت بهبود خودم و شخصیتم استفاده کنم .

    » من در اکثر مواردی که الان تو ذهنم داره میچرخه ، واکنش مثبت نشون دادم ؛ بعضی از تغییرات رو بعد از مدتی و بعضی از تغییرات رو همون لحظه که متوجهش شدم .

    برای مثال چنتاشو عنوان میکنم ؛

    1. اولین تغییر اساسی‌ای که فکر میکنم در زندگی من رخ داد یا حداقل من بیاد دارم و برام پررنگه ؛ رفتن من به مدرسه‌ی نمونه‌ی استان اصفهان بود که در مرکز شهر اصفهان قرار داشت ؛ در 15 سالگی یعنی سنین نوجوانی . من داشتم از یه محیط کوچیک روستایی جدا میشدم و به یه محیط بزرگ ، پر از آدمایی که نمی‌شناختم وارد میشدم . از همون لحظه که خبر قبولیم رو شنیدم تا چند ساعت شوکه بودم چون من اصلا فکرشو نمیکردم قبول بشم و به هیچ‌وجه حتی تصور زندگی تو خوابگاه اونم اینهمه دورتر از محل زندگیم رو نداشتم . به امتحان ورودی بعنوان یه امتحان معمولی نگاه کرده بودمو بقول خیلی از بچه‌های کلاس میگفتم اینا همش شانسیه :) چند ساعت اول و چند روز اول ، همش با ترس به خوابگاه و روبرو شدن با آدمای جدید فکر میکردم ؛ به اینکه حالا اونا حتما خیلی باهوش‌ترن که اونجا قبول شدن ، حتما اوضاع مالیشون از ما بهتره و لباسا و وسایل شیکی دارن ، حتما روابط اجتماعیشون از من خیلی بهتره و بلدن چجوری رفتار کنن ، حتما خیلی شجاع و نترسن و از پس زندگی تو خوابگاه و دور از خانواده براحتی برمیان ، تازه اینا رو ولش کن ؛؛ دوستااام دوستای اینجامو چه کار کنم ؟؟! معلمای خوب و باحالمو ( که قرار بود تو دبیرستانم هنوز چنتاشون معلمم بمونن که عاشقشون بودم ) ، کلاسای باحال اینجا که از اول تا آخرش داریم میگیمو می‌خندیم ، دلقک‌بازی بچه‌ها و انرژی فضای دوست‌داشتنی کلاسامون دیگه حتما خبری از اینا نیست :( و … ( الان که بعد از 20 سال به فکرام نگاه میکنم میبینم چقدر ضعیف بودم ُ روحیه‌ی شکننده‌ای داشتم و چه تغییرات وسیعی درونم رخ داده )

    بهرحال ما برای ثبت‌نام رفتیم و من اول مهر رفتم دبیرستان نمونه‌ی اصفهان . طبیعتا با افکار منفی و ترسناکی که تو سرم بود ، چند ماه اول ، اوضاع خوبی نداشتم اونجا . اماااا اواخر سال اول بودم که متوجه شدم اوضاع بطرز جالبی برام قابل قبوله و دوست‌داشتنی ؛ من دوستان خوبی پیدا کرده بودم ، تقریبا با بهترین و شلوغ‌ترین و پر انرژی‌ترین بچه‌های سال اول ، تو یه خوابگاه بودم . با چند تا از بچه‌های سال دوم آشنا شده بودم و این دوستی‌ها برام قشنگ و از نوع جدیدی بود . کم‌کم از دوستای سالهای قبلم که تو روستا داشتم فاصله گرفتم ، اصلا نفهمیدم کی و چجوری . حتا از رفتن به مدرسه‌ی قبلیم و فضای کلاس‌های اونجا حالم بد میشد و اصلا نمیتونستم اون فضاهای بچه‌گانه و لوس و مسخره‌بازی رو تحمل کنم و تصور اینکه اونجا به تحصیلم ادامه بدم .

    سال دوم رو خیلی بیشتر دوست داشتم و تغییرات مثبت بیشتری داشتم ، من دیگه راحتتر میتونستم با بچه‌ها ارتباط برقرار کنم ، همه‌ی اونا شبیه خودم بودن ، خانواده‌هاشونم اکثرا در سطح من یا حتا خیلی پایین‌تر بودن .

    سال سوم و پیش‌دانشگاهی اوج عشق من به خوابگاه ، دوستانم ، معلمانم ، تفریحاتش ، درس خوندن به شیوه‌ی فضای سختگیرانه‌ی اونجا بود و اوج عشق من به تغییرات . واقعا شکرگزار بودم و از تصور اینکه یه روز اونجا رو ترک کنم و از اون فضا و دوستی‌ها و خوشی‌های خوابگاه فاصله بگیرم تنم می‌لرزید . اینقدر روابطم با همه خوب شده بود و پر انرژی شده بودم و با همه عیاق بودم که شخصیتم کاملا با آدم قبلی‌ای که بودم و کسی که تازه‌ وارد سال اول شده بود متفاوت شده بود .

    2. یه تغییر اساسی دیگه سال پیش‌دانشگاهی من بود ؛

    حدود 70-80 تا دانش‌آموز از یه مدرسه‌ی نمونه‌ی دیگه وارد مدرسه‌ی ما شدن ( مدرسه‌ی اونا بسته شده بود ) خب ما باید با اونا در یه کلاس مشترکا درس میخوندیم . میتونم با جرات بگم برای 98 درصد بچه‌های مدرسه‌ی ما تحمل این قضیه خیلی سخت بود و کاملا ناراضی و برضد اونا بودن . امااا من چون دیگه فهمیده بودم که آدم‌های جدید و اتفاقات و شرایط جدید ، دستاوردهای فوق‌العاده‌ای داره ، اصلا با بچه‌ها همراهی نمیکردم و اصلا معترض نبودم . خوبی‌ها و جنبه‌های مثبتشونو میدیدم و خیلی ذوق میکردم . ظرف مدت کوتاهی با بیشتر اونایی که وارد کلاس ما شده بودن دوست شدم خیییلی راحت . اونا هم منو مثل خودشون دوست داشتن و بهم احترام میذاشتن . من اکثر مواقع میرفتم خوابگاه‌هاشون و خیلی باهم صمیمی شدیم ؛ ارتقا سطح تحصیلی و نشاط من اون سال فوق‌العاده بود . اینقدر روحیات من عوض شد و تو درس و روابط پیشرفت کردم که دل‌کندن کوتاه از اون فضا دیوونه‌م میکرد . وقتی میرفتم خونه ، دلگیر بودمو میخواستم سریع برگردم پیش دوستای جدیدم .

    3. تغییر اساسی دیگه ازدواجم بود ؛ با پسری از خانواده‌ای کاملا غریبه و از یه منطقه‌ای بسیار دورتر از منطقه‌ی من .

    » خب من دیگه از غریبه‌ها و نشست و صحبت با اونا نمیترسیدم . میدونستم که افراد جدید و رابطه‌های جدید بسیار پرسوده و باعث پیشرفت من و فرصتی برای تجربه‌های جدیده .

    خدارو شکر میکنم رابطه‌ی خوبی با همسرم دارم و همیشه از اول زندگیم همینطور بوده . در سالهای اخیر روابطمون خیلی بهتر شده و صمیمیت بیشتری داریم باهم . مادر شوهرم خیلی منو دوست داره و همش جلوی خودم و بقیه تعریف میکنه از من ، کل خانواده‌ی همسرم هم همینطور .

    4. تغییر بعدی که یادم میاد ، تغییر محل زندگیم بعد از ازدواج از شهر اصفهان به گلپایگان و شهری نزدیک اونجاس ؛

    اول میترسیدم و فکر نمیکردم دوست داشته باشم از اصفهان که محل تحصیلم بود و اینقدر اونجا بهم خوش گذشته بود بتونم دل بکنم . سه چهار سال اول به چشم یه اختلال تو زندگیم بهش نگاه میکردم . دور و بریامم مدام میگفتن چرا از اصفهان پاشدی اومدی اینجا و من دائم خودمو سرزنش میکردم . تو اون سالها من هیچ خیری از اینجا ندیدم . تا اینکه کم‌کم با آشنا شدن با این مباحث و بخصوص خود استاد عباسمنش ، دیدم رو به محل زندگیم عوض کردم . وقتی استاد رو میدیم که دارن تو یه فضای ساکت و بدور از سروصدای شهر در آرامش زندگی میکنن با مرغا و خروسا و بره‌هاشون شادن و میگن آرزوی همچین فضایی رو داشتن ، دیگه داشتن این فضا تو زندگیم باعث شرمندگی و دلخوریم نمیشد . کل زاویه‌ی دیدم چرخید و چند ساله که عاشق محل زندگیم شدم و برکات زیادی اومده تو زندگیم .

    5. تغییر بعدی یاد گرفتن رانندگی ؛ بشدت میترسیدم و نمیخواستم رانندگی یاد بگیرم که از یسری مسئولیتا که میفتاد گردنم فرار کنم . مثلا بچه‌ها رو ببرم بیارم ، یسری خریدا رو خودم بکنم ، شب‌ها بخوام جایی برم ( چون از رانندگی تو شب وحشت داشتم ) و …

    اما الان میتونم زندگیمو به دو قسمت تقسیم کنم ؛ قبل اینکه راننده بشم و بعدش :):):)

    من بخاطر رانندگی اینقدر تجربیات جدید پیدا کردم که واقعا هیچی برام جالبتر از این نبوده ؛ اینقدر با دوستام خرید و بازار و جاهای دیگه رفتیم و با آدم‌ها و مکانهای تفریحی و خرید جدید آشنا شدم که فکر میکنم با قبلم اصلا قابل مقایسه نیستم .

    روز اول که ماشین دستم بود و کاری پیش اومده بود با خودم عهد بستم که ترسُ کنار بذارمو ببرم تو دلش ؛ توی رانندگی حرفه‌ای بشم و عالی ؛ مثل هر کار دیگه‌ای که از پسش بر اومدم . تصمیم گرفتم همونموقع پاشم ماشینُ بردارمُ با دوستم برم گلپایگان . باید میرفتم تو جاده‌ی بین شهری . گفتم خب میرم ، اشکالی نداره . این یه فرصت پیشرفته و ورود به دل ناشناخته‌ها که خودش درهای جدیدی بروم باز میکنه .

    6. تغییر محل کار همسرم جایی دور از محل زندگیمون ؛

    اونموقع که این اتفاق افتاد هم من اولش ناراحت شدم . روزای اول و هفته‌های اول بعد از رفتنش شرایط خیلی سختی داشتم . پسر دومم تازه به دنیا اومده بود و من فکر میکردم به تنهایی از پسش بر نمیام . پسر اولم تازه 4 سالش شده بود ( این تو شرایطی بود که من اونموقع تو این منطقه کسی رو نداشتم و فقط یکی دو نفرو میشناختم ). یادم میاد یه روز از بس حالم بد بود ، رفتم خونه همسایمون . تا چشمش بهش افتاد گریه‌م گرفت . اونم باهام مهربونی کرد و گفت منُ جای مادرت بدون . هروقت کاری داشتی بهم بگو .

    کم‌کم شرایط عوض شد … اوضاع روحیم بهتر شد . میدونستم از اول صبح اگه برنامه داشته باشم بهتر به کارهای خونه و بچه‌هام میرسم ، اگه آخرشب ظرفا رو بشورم و خونه رو جارو و مرتب کنم ، فردا صبح خونه نشاط بیشتری داره و در نمی‌مونم تو کارای بچه‌هام و به راحتی میتونم به تنهایی ازشون مراقبت کنم . از نظر مالی خیلی رشد کردیم و تونستم طلا بخرم و وسایل جدید و همسرم برای اولین بار ماشین . آخر هفته‌ها که همسرم میومد تقریبا صندوق عقب ماشین پر بود از میوه و خوراکی و وسایل بهداشتی و چیزای مورد نیاز خودم و بچه‌ها که مجبور نبودم خودم برای خریدشون برم بیرون و اذیت شم (مسیر من از بازار و مغازه‌ها خیلی دور بود )

    ما تونستیم خونه‌مونو بسازیم و همه‌ی مصالح رو نقد بخریم .

    7. من به فامیل‌ها و آشناهام تو منطقه‌ی پدریم وابستگی شدیدی داشتم و همیشه تو ایام عید و حتما سال تحویل باید اونجا میبودم ، به هر نحوی بود خودمو به اونجا می‌رسوندم و دوست داشتم کل عید رو اونجا باشم و رابطه با فامیل برام اهمیت داشت . هر وقت میرفتیم خونه بابام باید حتما چند هفته اونجا میموندم مخصوصا تابستونا .

    خب تغییری که ایجاد کردم ؛؛ از وقتی دوره‌ی دوازده قدم رو خریدم ( یعنی حدود دو ساله ) که من وقتی میرم اونجا سعی میکنم ظرف سه چار روز برگردم و اصلا احساس وابستگی به اونجا و گذشته‌هامو ندارم خدارو شکر ، موندن تو خونه‌ی خودم و ساختن باورهای قشنگ و جدید و داشتن هدف برای من از همه‌چی قشنگتره . دیگه فکر نمیکنم اگه اونجا نباشم زیبایی‌های جهانو برای تعطیلات از دست دادم ، همه جا رو زیبا میبینم و هر کجا که برم سعی میکنم لذت ببرم . آدم‌های جدیدی وارد روابط من شدن که خیلی بهتر از اکثر فامیل و آشناها هستن برام . من آگاهانه تصمیم گرفتم سال تحویل 402 در کنار مادرشوهر عزیزم باشم . یک روز قبل عید رفتیم اصفهان و تا 5 روز از عید گذشت اونجا بودیم ؛ عیدی پر خاطره و شگفت‌انگیز بود که متفاوت و زیبا بود . همش حس آرامش و سبکبالی میکردم .

    8. یه تغییر دیگه که برای من فواید بسیار داشت و اعتمادبنفس منو برد رو سقف ؛ یاد گرفتن ریاضی و خوندنش به تنهایی ، در سالهای دانشگاهم بود . من همیشه از ریاضی متنفر بودم . اما از اونجایی که ترم اول دانشگاه ، ریاضی رو افتادم و خیلی بهم برخورد ، و فهمیدم این تو بمیری دیگه از اون تو بمیریا نیست ، شروع کردم به خوندن ریاضی از ریشه . کتاب‌ کمک‌درسی و تست میخریدم و صفحه به صفحه خودم مطالعه میکردم . بدون کمک گرفتن از کسی ؛ چون قبل از اون از خواهرشوهرم که ریاضی تدریس میکرد یا از داداشم کمک میگرفتم و بنظرم بهترین معلم‌های ریاضی بودن که تو عمرم دیده بودن . اما من وقتی رفتم تو دل ریاضی ، همچین شدم مثل اونا که میتونستم تمام مسائلی که باهاش روبرو میشدمو حل کنم و هیچ مسئله‌ای برام سخت نبود . سؤالات سالهای قبل و نمونه سوالات برام مثل آب خوردن بود و من عاشق ریاضی شدم و چون رشته‌ای که میخوندم پر از ریاضیات و آمار و حسابداری بود ، من بعد از اون تونستم تو تمام اون درسها موفق عمل کنم و بهترین نمراتو میگرفتم در حالیکه برعکس من قبل از اون عاشق حفظیات بودم .

    »»» استاد جان از وقتی در مورد تغییر کردن توی فایلهاتون شنیدم ؛ خودم آگاهانه تغییراتی ایجاد میکنم مثل اون چیزهایی که تو مثالهاتون گفتید ؛ چند بار برای پارک ماشین به پارکینگای مختلف بازار رفتم ؛ با اینکه میتونستم یه پارکینگ مشخص رو انتخاب کنم . برای راه برگشت به خونه از تو شهر ، از مسیرهای مختلف برگشتم . دوستام که جاهای مختلف شهر کار داشتن ، وقتی ازم خواستن باهاشون برم ، گفتم باشه ، ماشینو برداشتمُ رفتیم یا یه شب پاییزی وقتی به یه باغ‌رستوران دعوتم کردن با پسرام رفتیم . جاهایی رفتم که تا حالا نرفته بودم ، تو شبهای عید و شلوغی و تعطیلات پشت فرمون نشستمُ براحتی رانندگی کردم ؛ اینا خیلی منو بزرگ کرد و باعث رشد من شد . دیگه ترسم از رانندگی تو شب و جاده و برف و بارون ریخته . خیلی خوشحالم خیلی .

    »»پختن غذاهای جدید رو امتحان میکنم و لذت میبرم که میتونم خیلی بهتر از اونچیزی که توی فیلم دیدم اجرا کنم و بیشتر مواقع خیلی خوشمزه میشه ؛ چه دسر و کیک و شیرینی چه غذا .

    »» وارد ارتباط با آدمای مختلف مناسب میشم ؛ اگه پیشنهاد رفت‌و‌آمد و دوستی جدیدی پیش بیاد راحت میپذیرم و به اون بعنوان یه فرصت برای تجارب جدید نگاه میکنم . اگه بحث مدیریت گروهی یا جایی پیش بیاد بر عهده میگیرم .

    همه‌ی این روابط درسهای خوبی برای من داره که تو زندگی و روابط بعدی ازشون استفاده میکنم . از آدمای 5-6 سال پیش ، تو زندگیم خبری نیست ، وابسته‌ی آدمای جدید زندگیمم نیستم ؛ از این تجارب یاد گرفتم که رها باشم و اگه یه انسانی میخواد بره مانعش نشم ، اگه یه رابطه‌ای میخواد تموم بشه ، کشش ندم ، حتما آدمای بهتری میخوان بیان تو زندگیم و همیشههههه همینطور بوده .

    عبارات تاکیدی برای تغییر ؛

    1. تغییرات همیشه فرصتهایی برای پیشرفتن .

    2. من از تغییرات ، استقبال میکنم .

    3. آغوش من برای پذیرفتن هر تغییری گشوده است .

    4. همیشه در تغییرات ، خداوند پشت منه و از من حمایت میکنه .

    5. جهان همواره در حال تغییره و من با هماهنگ کردن خودم با جهان ، میتونم موفقیت‌های بیشتری کسب کنم .

    6. در دل همه‌ی تغییرات ، خداوند خیری برای من قرار داده .

    7. من با ایجاد تغییرات جدید ، زندگی زیباتری از همه‌لحاظ خواهم داشت .

    » برنامه‌ی من برای ایجاد تغییرات آگاهانه در زندگیم از این پس ؛

    1. در رابطه با منبع جهان هستی ؛ باید یه برنامه‌ی روزانه‌ی قوی برای راز و نیاز و سپاسگزاری از خداوند بذارم .

    2. تغییراتی برای ایجاد درآمد‌های جدید با توجه به توانایی‌هام

    3. چیدن برنامه‌هایی برای مسافرتهای گوناگون نزدیک و دور

    4. چیدن برنامه برای یادگیری زبان .

    چند وقته که دوست دارم برای موارد بالا کاری بکنم و تغییراتی ایجاد کنم . تغییرات کوچیکی هم دادم اما کافی نبوده .

    انگار این فایل نشانه‌ی امروز من بود تا شروع کنم به ایجاد تغییرات .

    سپاسگزارم ازت استاد بینهایت عزززززیز و آگاه من که تو زندگی من هستی و هر روز دارم ازت یاد میگیرم . عاشقتم دوست دارم . تمام تغییرات من از جایی شروع شد که با شما آشنا شدم . حرفای هیچکس به دلم نمیشینه از وقتی حرفای شما رو شنیدم . یکی از تغییراتی که خیلی دوست دارم ایجاد کنم ، مهاجرت کردنه و اومدن به آمریکا . مطمئنم که این تغییر باعث میشه یه روز شما رو از نزدیک ببینم .

    باز هم سپاسگزارم استاد جااااانم بخاطر این فایل آگاهی‌دهنده و جذاب که منو بیاد تغییرات مراحل مختلف زندگیم انداخت و ترغیبم کرد که تغییرات بزرگتری ایجاد کنم .

    در پناه رب یکتای بی‌همتا همیشه سالم و ثروتمند و شاد باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    رستا گفته:
    مدت عضویت: 1552 روز

    درود آقای تجلی بزرگوار

    اوقات بکام

    بسیار سپاسگزارم از شما بابت حُسن نظرتون.

    خوشحالم که دیدگاه من تونسته تاثیرگذار و مفید باشه.

    همچنین شما بسیار تحسینتون کردم بابت دیدگاه‌هاتون.

    بله متاسفانه من یکم تنبلی میکنم و خیلی کم کامنت میذارم برای همینه که اولین باره از من کامنت خوندید ؛ این کامنت نوشتن، تغییری هست که شدیدا نیاز دارم در خودم ایجاد کنم و براش وقت و انرژی بذارم . شما یکی از الگوهای بسیار خوب هستید در این موضوع ؛ من چندین بار دیدگاه‌های شما رو خوندم و چون خیلی خوب مینویسید و بسیار فعال هم هستید، اسمتون خوب بخاطرم مونده . بنظرم خیلی تحسین برانگیزن بچه‌هایی که دیدگاه‌های خودشونو با همه باشتراک میذارن؛ هم به رشد خودشون هم به رشد بقیه دوستان کمک می‌کنن. و اونایی که همیشه مینویسن، کسانی هستن که دائما در حال کار کردن رو خودشون هستن که روند رشدشون رو میشه از کامنت‌هایی که مینویسن تشخیص داد.

    بادا که من هم به جمع شماها بپیوندم :)

    باز هم تشکر میکنم که نظرتون رو با این حسن نیت باشتراک گذاشتید.

    در پناه رب یکتای بی‌همتا شاد، سلامت و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: