ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 5

کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.

سوال این قسمت:

آیا فکر می کنی با تمرین، تلاش و مداومت می توانی در مواردی پیشرفت کنی که اکنون درباره آن مهارت خاصی نداری یا به اصطلاح با استعداد نیستی؟

یا اینکه معتقدی اگر در زمینه ای استعداد نداشته باشی، تلاش و تمرین نمی تواند باعث پیشرفت و مهارت در آن موضوع شود؟


تمرین این قسمت:

نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش بده، نکته برداری کن و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:

مرحله اول:

مهارتی که فکر می کنی در آن استعدادی نداری یا متقاعد شده ای که  به درد انجام آن کار نمیخوری را انتخاب کن.

کلید: ترجیحاً موضوعی را انتخاب کن که کسب مهارت در آن، به شما کمک می کند. خواه در شغل و درآمد شما، خواه در زندگی شما به هر شکل دیگری.

سپس یک هدف قابل دستیابی و معقول برای بهبود در آن مهارت را در نظر بگیر؛ پیرامون آن موضوع مطالعه و تحقیق کن؛ ایده های قابل اجرا برای شروع کار را یادداشت کن و قدم اول را در آن راستا بردار.

مرحله دوم:

در طی برداشتن هر قدم در راستای این هدف، بهبودهایی که در این روند ایجاد می کنی را ببین و در یک دفترچه یاد داشت کن. خیلی سخاوتمندانه این کار را انجام بده و حتی کوچکترین بهبودها را ببین و یادداشت کن. حتی بهبودهایی که ذهن شما می خواهد آنها را بی ارزش جلوه دهد را نیز جدی بگیر.

مرحله سوم:

در طی روند پیشرفت، لیست بهبودهای خود را مرور کن و با استفاده از این شواهد، مرتباً این نکته را به ذهن خود یادآوری کن که : حتی در مواردی که فکر می کردی به درد انجام آن کار نمی خوری و استعداد نداری، ببین چقدر پیشرفت داشته ای!

آگاهانه به ذهنت ثابت کن که تمرین و تکرار به اندازه کافی، قطعاً نتیجه می دهد و مهارت را ایجاد می کند. در نتیجه بر طبق این تجربه ها، استعداد اصلا مهم نیست بلکه مهم حرکت کردن، قدم برداشتن و  مداومت در مسیر است.

در فایل این جلسه، مثالهای متعددی درباره نحوه انجام این تمرین توضیح داده شده که به شما کمک می کند موضوع را کامل درک کنید.


منابع کامل درباره محتوای این فایل:

دوره شیوه حل مسائل زندگی


سایر قسمت های این مجموعه

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 5
    211MB
    27 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 5
    26MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

520 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «علی میرفخررجایی» در این صفحه: 2
  1. -
    علی میرفخررجایی گفته:
    مدت عضویت: 1510 روز

    سلام استاد جان

    خواستم این تجربه رو هم بگم،

    من تو این سالها که تو باشگاه ها تمرین میکنم خیلی از افراد رو دیدم که وقتی وارد باشگاه میشدن واقعا می‌گفتیم اینو کی راه داده اینجا خداوکیلی یعنی بهش روزهای اول به این دید نگاه میکردیم که این اصلا به درد این کار مثلا نمیخوره،اما به خدا چند وقت بعد به خاطر شورو‌شوق و انگیزه های که احتمالا داشته و ادامه دادن هاش،دیدیم که عه چقدر اتفاقا داره خوب عمل می‌کنه و داره موفق میشه،

    و این باز هم کلام شمارو و این دیدگاه رو اثبات میکنه،

    من خودم جدیداً با این دیدگاه که اتفاقا از همون پتانسیل رهبر بودنم نشأت میگیره،

    تو باشگاه خودم به شاگردهام اینو میگم که بچه ما هممون توانایی های منحصر به فرد خودمونو داریم مثل اثر انگشتامون،

    مثل من تو فلان ضربه خوبم،شما تو فلان حرکت پا خوبین،اون یکی تو فلان چیز خوبه،و من اینو به وضوح میبینم و هر کدوم از بچه ها یه پتانسیل مخصوص به خودشونو دارن حتی اونی که من فکر نمیکنم به ظاهر این اصلا به درد نمیخوره،اتفاقا وقتی میاد جلو تر من میفهمم این توی وجودش یه پتانسیل مخصوص به خودشو داره و اینقدر این دیدگاه به من احساس خوبی میده و به شاگردانم کمک کرده که اصلا هم آموزش دادن برای من لذت بخش تر شده هم به اعتماد به نفس بچه ها بیشتر کمک کرده که خودشونو باور کنن با هم دیگه خودشونو مقایسه نکنن،یه سریاشون زودتر موضوع رو میگرن و زودتر پیشرفت میکنن،یه سریاشون دیرتر اما دارم میبینم همونی که روز اول واقعا افتضاح بود،الان به جایی رسیده بعد از 6 ماه که من شبها باهاش مبارزه میکنم،

    فقط و فقط و فقط میگم استمرار مهمه تو هر کاری،کافیه بهش علاقه داشته باشی و باور کنی که میتونی انجامش بدی و تا امید نشی و فقط ادامه بدی،

    و نظم این ادامه دادنه خیلی می‌تونه سرعت پیشرفت رو از یه جایی به بعد تصاعدی کنه،من اینو به وضوح دیدم،

    خیلی موقع هام بچه هارو محدود نمیکنم به اینکه تو حتما باید رو فلان گارد بایستی ،حتما باید با این شیوه ای که من میگم بیای جلو،نه ،حتی خیلی موقع ها با مشورت خودش بهش میگم که مثلا تو رو این گارد راحت تری یا رو اون گارد؟!

    من اصولو بهشون میگم ولی انتخاب رو با خودشون میگذارم،حالا شاید از دید من هم یه موقعی فلان چیز براش بهتر باشه که راهنماییش میکنم ولی اجبار نمیکنم چون اصلا اجبار فایده ای نداره،اجازه میدم خودش در زمان مناسبش به حرف من برسه ،یا شاید اصلا هم حرف من اشتباه باشه برای اون شخص،در کل منظورم اینه که اجازه میدم توانایی های مخصوص به هر کدومشون شکوفا بشه،و هرگز نشده که بگم تو به درد این اینکار نمیخوری،چون اصلا این صحبت صحت نداره،

    به نظرم ما باید خودمون به دنبال پیدا کردن توانایی های خودمون باشیم،اونوقت خیلی سریع تر میتونیم به خودمون کمک کنیم برای زندگی بهتر،

    پیدا کردن توانایی هامون هم با تجربه کردن خودمون اتفاق میوفته و با دیدن اولین نشانه ها از طریق احساسمون که آیا من به این موضوع علاقه دارم یا نه،سریع موضوع رو بگیریم و بریم دنبالش و یادش بگیرم و میبینیم که بعد از مدتی ما توی اون موضوع به مهارت رسیدیم،

    همیشه اینو باید به یاد داشته باشیم که هیچ‌ استادی از اول استاد نبوده،

    هیچ قهرمانی از اول قهرمان نبوده،

    هیچ بیزینس من از اول بیزینس من نبوده،

    من خودم به شخصه دوست دارم به موضوعاتی که بیشتر علاقه دارم و توی کارم توی حرفم به من بیشتر کمک می‌کنه بیشتر یاد بگیرم و کار کنم،

    مثلا من دوست دارم بیشتر طراحی و نقاشی یاد بگیرم،دوست دارم بیشتر در مورد رهبری و مدیریت یاد بگیرم،دوست دارم بیشتر تو‌ بوکس حرفه ای تر بشم و بیشتر تمرین کنم تا بهتر بشم،دوست دارم تو فروش و معرفی خودم بهتر بشم،

    من حقیقتا یک‌دوره ی آموزشی تولید کردم و فقط یه دونه از اون دوره آموزشی فروختم ولی ادامه ندادم و شاید یک مقدار در این مورد نا امید شدم یا انگیزه کافی براش ایجاد نکردم نمیدونم،اما می‌دونم که می‌تونستم از همون یه دونه فروش انگیزه بگیرم و ادامش بدم و الان از ثمراتش بهره ببرم،

    ولی باز هم به خودم افتخار میکنم که انجامش دادم،کامل فیلم برداریش رو خودم کردم ادتیش رو خودم انجام دادم،و اتفاقا عالی هم شد،اما شاید نگاه کمال گرایانه نسبت بهش داشتم و میخواستم با همون اولین دوره آموزشیم با همون یه بار صحبت کردن در مورد محصولم اتفاقات و فروش های چند صد میلیونی اتفاق بیفته و شاید این منو یک مقدار دلسرد کرد،

    نمیدونم،شاید ادامش بدم و اینقدر برم تو دلش تا نتایج هم تو این زمینه بزرگتر بشن،

    اما اولویت بیشتر برام شد حرکت در مسیر قهرمانیم،که خب نتیجشم شد اولین بازی حرفه ایم،

    و بعدش هم اولویتم شد بحث سلامت جسمانیم و در مسیرش حرکت کردم و نتیجه هم داده و دارم هر روز بهتر میشم،

    و در کل با این نوشتن ها باز به خودم یاد آوری شد که هیچ کاری نیست که در این دنیا من نتونم انجامش بدم یا توش خوب نشم،فقط کافیه بخوام براش انگیزه کافی داشته باشم و باور داشته باشم که من از پیسش بر میام میتونم انجامش بدم و توش عالی بشم،خداوند هدایت می‌کنه کمکم می‌کنه و سعی کنم به خاطر عشقو علاقه خودم هم باشه،

    استاد جان باز هم ازتون بی نهایت سپاسگذارم و از خداوند هم سپاسگذارم که فرصت نوشتن به من عطا کرد،

    خدارو شاکرم بابت همتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    علی میرفخررجایی گفته:
    مدت عضویت: 1510 روز

    به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر

    سلام استاد جانم سلام خانم شایسته عزیز و مهربان

    استاد جان ادای احترام میکنم بهتون از این احترام های هنرهای رزمی که دو کف دستشونو میچسبونن به هم و مقداری سرشونو میارن پایین،این احترام در هنرهای رزمی نهایت احترام و صادقانه ترین احترام هست به اون فضای تمرین هنرهای رزمی و البته استاد اون کلاس،

    من ادای احترام میکنم به شما که اینقدر با بیانی زیبا و فوق العاده به ما درس میدین و من هر قسمت از فایلو که گوش میکردم میگفتم آره دقیقا دقیقا چقدر استاد قشنگ این موضوع رو توضیح میده،

    واقعا این کلمه ی استعداد از کجا اومده اصلا؟! ما باید به وجود همین کلمه هم شک کنیم!

    من از بچگی چون که پدرم کارهای چرمی انجام میداد و بعدش هم که تقریبا سن من بیشتر شد پدرم کارهای هنری انجام میداد و من لاجرم با هنر یک مقداری درگیر بودم،

    وقتی رسیدیم به دبستان من تو دبستان عاااااشق کلاس ها نقاشی بودم عاشق مداد رنگی بودم و حتی توی خونه هرجا بیکار میشدم میشستم برای خودم نقاشی می‌کشیدم نه حالا نقاشی های حرفه ای ولی نسبت به بچه بودنم و عشقی که اون موقع بهش داشتم می‌شستم و کلی نقاشی میکشیدم،

    و از طرف خونواده اینجور داشت به من القا میشد که من استعدادم تو نقاشی عالیه

    پدرم با هنرمندان برجسته ی نقاشی ارتباط داشت و تقریبا فکر میکنم دوران راهنمایی بود که پدرم منو فرستاد کلاس نقاشی رنگ و روغن،که چند روزی روی طراحی کار کردیم و بعد روی بوم،من از همون اول ارتباط مناسبی با طراحی برقرار نکردم در صورتی که اصل و اساس نقاشی اینه که شما اول طراحیت قوی باشه بعد میتونی خب تو نقاشی حالا به هر سبکی موفق تر عمل کنی،من مدتی اون کلاس رو ادامه دادم ولی من بیشتر وقت اون روز هامو داخل گیم نت بودم و حتی بعضی موقع ها کلاس نقاشیمو میپیچوندم و میرفتم گیم نت،که بعد یه جایی پدرم منو دعوا کرد گفت چرا نقاشیتو تمرین نمیکنی مثلا این چه ببریه که کشیدی یه همچین چیزایی یادمه که من کلن عصبانی شدم گریه کردم و دیگه ادامه ندادم دیگه کلاس هامو نرفتم،و کلی دوست داشتم بازی کنم ،من توی گیم نت اوایل تو بازی وارکرافت ضعیف بودم و بعضی از بچه ها بودن که خیلی مغرور بودن و بعضی موقع ها وسط بازی منو مسخره میکردن و خب اونا خیلی بهتر از من بودن،و من هر بار که اونا منو مسخره میکردن به جای اینکه نا امید بشم بیشتر و بیشتر میخواستم که بهتر بشم و روشونو کم کنم،و چون دوست داشتم بیشتر وقت میگذاشتم و بیشتر تمرین میکردم و بازی میکردم،

    اینو میخوام بگم که برای من اینطوری بوده که تو هر مقطعی به هرچی که بیشتر علاقه داشتم با پیگیری و ادامه دادن و تمرین کردن تو هرررر کاری که خواستم توش خوب شدم،

    و من هم تونستم تو همون بازی خیلی خوب بشم و به جایی رسیدم که برای مسابقات تیمی می‌رفتیم و مسابقه میدادیم

    یا مثلا تو یه سری درس ها که حالا چه مدرسه چه دانشگاه بقیه خیلییییی گندش میکردن و مثلا میگفتن وای سخته و نمیشه،دقیقا تو همون درسا تمرکز لیزری میذاشتم تو کتابخونه و اینقدر میرفتم تو دلش تا حل کردن اون مسائل برام آسون میشد و بالا ترین نمره هارو میگرفتم،بعد بقیه بچه ها فکر میکردم که من استعداد خاصی تو این درس دارم درصورتی که خودم اصلا فکر نمی‌کردم استعداد خاصی داشته باشم تو این موضوع فقط خواستم شد،

    تو کارگاه پدرم تقریبا هر کاری که بود بدون اینکه اصلا یک بار بخوان بگم نمیتونم یا نمیشه،از همون بچگی قشنگ میشستم از رو دست بابام نگاه میکردم با دقت بعد من هم تکرار میکردم شاید اولاش یکم خراب میکردم اما خیلی زود میشد که توی همون کار ماهر میشدم و با سرعت بالا انجامش میدادم،

    تو بحث ورزش ،یه زمانی مثلا همون دوران راهنمایی با تیم محله میرفتم فوتبال و من چون یک مقدار قدو هیکلم بزرگتر از بقیه بود همیشه منو میذاشتن دفاع و حالا نمی‌دونم اصلا این بحث استعداد از کجا اومده اما من به طرز عجیبی تو هر موقعیتی قرار میگیرم اصلا به این فکر نمیکنم که من استعدادشو دارم یا نه،تو ذهن من اینه که انجامش میدیم تا بالاخره یادش بگیریم توش خوب بشیم،

    من باز تو همون دفاع خب به اون اندازه ای که ادامه دادم توش خوب شدم،

    یا مثلا مدتی هم تو مدرسه تو هند بال مدرسه وقتی بازی کردم دیدم دوستش دارم و چون با دست هم بود دوست داشتم و یادمه دعوت شدم به اردوی تیم سپاهان نوجوانان،و شاید فکر میکردم که من نمیتونم بهتر از مثلا بچه هایی که حرفه ای هستن باشم چون میخواستم از همون اول خوب عمل کنم ولی تمرینات رو انجام میدادم حالا یه جاهایی هم خراب میکردم،اما ادامه میدادم،تا اینکه من تو یه بازی رسمی بین مدرسه ها،من طرقوم شکست و 3 ماه بستری شدم و دیگه ادامه ندادم،نه بخاطر چیزی،دیگه سمتش نرفتم،

    تا اینکه از طریق یکی از بچه ها و درخواست هایی که احتمالا خودم قبلا ارسال کرده بودم من وارد دنیای رزمی شدم،و اصلنم فکر نمی‌کردم استعداد خاصی توش داشته باشم،فقط تو اون لحظه انگار دوستش داشتم و همینطور کوچولو کوچولو ادامه دادم،

    و حالا داستاناشو قبلا گفتم،بعد دیدم توانایی های خوبی دارم تو هنر های رزمی ولی چیز عجیب غریبی نبود که فکر کنم استعداد توش داشته باشم،

    حالا منم هرجا میرفتم هی بهم میگفتن تو بسکتبالیستی یا والیبالیستی؟! چرا چون قدم بلند بود،اما اصلا علاقه ای بهشون نداشتم،و میگفتم نه من رزمی کار میکنم،

    خلاصه من تو همون رشته ای که بعد از عوض کردن یکی دوتا باشگاه واردش شده بودم،روز اولی که وارد باشگاه شدم بیشتر از 100 نفر تو باشگاه بودن و من یادمه تو رخت کن وایمیستادم و گرم میکردم،

    من روزها اول و ماه های اول و حتی سال های اول کتک می‌خوردم،دستو پام له میشد زیر دستور پای بچه ها اما من عاااشق شده بودم و دوست داشتم هر روز بهتر بشم و هر گز هیچ موقع وقتی کتک‌میخوردم و یا تسلیم میشدم هرگز تا امید نشدم و خدارو شکر نمی‌دونم آبشخورش از کجاست ولی همیشه تو این موارد گفت و گو های درونی من مثبته،یعنی سرزنش کردنی تو وجود من نیست،

    که بعد از گذشت سه سال که اصلا نفهمیدم کی گذشت من شدم ارشد باشگاه و تموم اون افرادی که من روز اول دیدمشون و میگفتم وااای اونا چه غول های هستن،تمومشون رو تسلیم میکردم و بعد هم که گفتم اینقدر من عاشق بوکس و مبارزه بودم که خود جوش میرفتم مسابقه میدادم جدای از باشگاه خودمون و من توی بوکس نه به خاطر استعداد خاصی به خاطر اینکه بیشتر رفته بودم مبارزه کرده بودم و زده بودم خورده بودم مهارتم توانایی هام بیشتر شد و به طور خیلی واضحی حتی کسایی که قبلا تو باشگاه خیلیییی بهتر از من بودن ،من به راحتی میزدمشون،و‌ این تنها چیزی بود که من به صورت مداوم و هر روزه و همیشگی ادامش دادم،

    هر روز توش بهتر شدم،به مدت 13 سال تا به الان

    من چون قدم بلند بود تو‌ مبارزات آزاد چون نیاز به کشتی هم بود من به شخصه کشتیم ضعیف تر بود،یعنی توانایی فیزیکیم حس میکردم کمه،از بقیه ضعیف تر بودم یه جایی که مسابقات گراپلینگ ما که شدت گرفت و مسابقات رسمی تو ایران برای این رشته بیشتر شد (ترکیب کشتی جودو جوجیتسو)

    من توی خاک یا همون جوجیتسو خیلی خوب شده بودم چون ما خیلی تمرین و مبارزه می‌کردیم تقریبا 6 سال ،اما کشتی من و تقریبا همه بچه ها ضعیف بود،استادم اومد کلن یه سانس کشتی و درگیری اضافه کرد،بعضی روز ها هم مارو میبرد سالن کشتی با کشتی گیر ها تمرین می‌کردیم ،و خودمم خود جوش رفتم پیش مربی بدنسازی و گفتم من می‌خوام گراپلینگ مبارزه کنم و می‌خوام قدرت بدنیم بیشتر بشه،و‌ شروع کردیم این نقطه ضعفو همه جوره تقویت کردن ،بازهم من استعداد خاصی تو این موضوع نمی‌دیدم ،ولی فهمیده بودم که با تمرین کردن میتونم تو این موضع هم بهتر بشم،

    خلاصه به جایی رسیدم که من که 92 کیلو گرم بودم با افراد 120 کیلو 140 کیلو کشتی می‌گرفتم و کلیییی قدرت بدنیم و کشتیم بهتر شده بود و خیلی به موفقیت من تو گراپلینگ و ام ام آ کمک کرد،و با تمرین شد و هنوز هم آثارش تو بدنم مونده،

    که بعد کلا وقتی اومدم جلو تر که داستانشم گفتم قبلا،من دیدم طی تموم این سالها من چه چیزی رو بیشتر دوست داشتم و توش مهارت بیشتری داشتم؟! دیدم کلا من تو کارهایی که با دست انجام میشد خیلی بهتر عمل کردم مخصوصا بوکس و چون عاشق مبارزه هم بودم،تخصصی چسبیدن به بوکس و رفتم با قهرمان ها تمرین کردن ،رفتم یه مدت شمال پیش یه استاد تمرین کردم،تو همون اصفهان رفتم پیش یه مربی حرفه ای تمرین کردم،و بعد هم که اومدم تهران شروع کردم از تو یوتویوب بیشتر یاد گرفتن و آموزش دیدن ،و من الان با این که واقعا حس میکنم هیچی هنوز بلد نیستم،من تبدیل شدم به استاد تو حوضه ی خودم،هم از لحاظ مبارزه ای موفقیت های زیادی کسب کردم هم از لحاظ آموزش دادن،

    حالا به نظر خودم و شما آیا در این توضیحاتی که من در بالا دادم استعدادی دخیل بوده؟!

    اصلا ،من فکر میکنم تو هر مقطعی یک موضوعی برای ما مهم میشه و براش شورو شوق و انگیزه هم داریم ،و اگر فقط این باورو داشته باشیم که من میتونم یادش بگیرم من انجامش میدم ،میریم تو دلش و اون مهارتو یاد میگیریم و انجامش میدیم،

    حالا هرچی میخواد باشه،

    من به شخصه هیچ وقت کاری رو نکردم یا مهارتی رو کسب نکردم که به خاطر تایید دیگران باشه،

    هرچی که خودم دلم خواسته رو رفتم و یادش گرفتم و انجامش دادم،از همون بچگی هم این الگو انگار با من بوده،

    حالا جالبه من تو کار پدرم چون یه مدت دور بودم از کارش موقع سربازی،تو کارخونه یک سری شیوه ها و سبک های جدید کاری تو کار پدرم به وجود اومده بود که کارها طبق اون جلو می‌رفت و کاملا متفاوت بود با چیزی که قبلا یاد گرفته بودم،و وقتی بعد از خدمتم وارد کارخونه شدم،خب من اصلا اون کارها و بلد نبودم و نمیتونستمم مثلا ایراد بگیرم یا حتی مثلا وقتی یه کارگری ناز میکرد یا بهونه میاورد مثلا خودم با اقتدار برم و اون کارو انجام بدم و آموزش بدم،خلاصه هر روز که میرفتم کارگاه، بعضی از تایم ها میرفتم میشستم کنار دست بچه ها و یاد می‌گرفتم یعنی این غرورو نداشتم که خب من رییس اینام نباید برم بشینم کار کنم و یاد بگیرم،

    نه،میرفتم با عشق مثل یه شاگرد کنار دست شاگردهای خودمون هر کاری که جدید بود و من بلد نبودم و اولشم واقعا برام سخت بود و خراب میکردم بعضی هاشو،اما ادامه دادم،

    و در موقعیت هایی قرار می‌گرفتم که باید اون کارو خودم انجام میدادم تا کار جلو بره پیش بره،

    حتی یادمه من کلن نقاشی روی چرمو بلد نبودم ولی خیلی دوست داشتم یاد بگیرم،اما چون شاگردهایی هم داشتیم که داشتن کارها رو انجام میدادن و اتفاقا اونها هم از صفر آموزش دیده بودن تو همون کارگاه ما و یاد گرفته بودن،خب عملا من نمی‌رفتم که نقاشیه رو یاد بگیرم فقط قبلا از رو دست استاد های همین رشته دیده بودم و یه سری چیز هارو درک کرده بودم ،

    بعد یه جایی شد که بهترین نقاش ما که تقریبا 5 سال پیش ما بود و کارها دست اون بود و بقیه کارگرهای وردستش پیش اون یاد میگرفتن،دیگه نخواست با ما ادامه بده و گفت من می‌خوام برم،

    منم رگ غیرتم برخورد،گفتم خودم میشینم نقاشی کارها و میکشم چون کلی کار سفارشی داشتیم باید انجام میدادم،شروع کردم قلم دست گرفتن و اول رو چندتا تیکه چرم تمرین کردم بعد از دو سه تا تمرین گفتم من حوصله ندارم میرم رو کار اصلی و انجامش میدم،

    و همینطور هم شد ،دقیقا این تضاد باعث شد که من این بخش از کارمون رو هم که همیشه وابسته بودیم به غیر،من انجامش بدم و شاید از نظر خودم از همون اول خیلی عالی نبود اما از نظر بقیه عالی بود،و حتی روزهایی هم پا میشدم میرفتم دفتر دوست بابام که استاد نقاشی رو چرم هست،میرفتم اونجا تمرین میکردم و یاد می‌گرفتم با اینکه اصلا چیز خاصی یاد نمیده فقط میگه از رو دستم ببین برو انجام بده،

    و الان اگر هیچ کدوم از کارگرهامون نباشن ،من میتونم به تنهایی قشنگ یه کار کامل و فوق العاده رو آماده کنم،تازه بعد فهمیدم که مثلا فلان کارو چقدر بهتر هم میشه انجام داد نسبت به اون کارگری که مثلا 5 سال تو کارگاه ما داره اون کارو انجام میده،اینقدر اعتماد به نفسم بالاتر رفت و اینقدر رو کارها مسلط شدم که الان دیگه هیچ کدوم از بچه ها بهونه ای یا نازی نمیتونن بکنند چون من خودم تو تک تک کارهای کارگاه استاد هستم،و این واقعا خیلی به من کمک کرد،

    یه موضوعی که چند وقتی هست که فهمیدم من توانایی خیلی خوبی تو این موضع داشتم و پیدا کردم به مرور زمان ،( بچه ها دیدین من ناخودآگاه از کلمه‌ی توانایی استفاده میکنم نه استعداد،)

    و بهش هم خیلیییییی علاقه دارم و عاشقشم،بحث رهبری و مدیریت و لیدرشیپی هست،

    میدونین دقیقا حس روزهای اولی که رزمی رو شروع کردم توش دارم،و سعی میکنم هر موقع وقتی اضافه میارم و بیکار میشم جدای از کار کردن روی دوره ها و سایت،میشنم در موردش تحقیق میکنم کتاب میخونم،و روحم پرواز می‌کنه وقتی دارم در موردش تحقیق میکنم،

    چند سالیه که جدای از رؤیای قهرمانی توی بوکس حرفه ای رؤیای رهبر بودن رو هم تو ذهنم میپرورونم و از هر جهتی من در مورد تحقیق و مطالعه میکنم میبینم که عه من این توانایی رو دارم اون توانایی رو هم دارم اصلا انگار من همین الان خودشم،یک رهبر بسیار توانمند،چون خب خیلی تجربه ها هم داشتم از بچگی و وقتی به یاد خودم آوردم دیدم آره انگار این موهبتی هست که خداوند به من عطا کرده،و الان تو این لحظه می‌خوام هر روز این مهارتم رو بیشتر و بیشتر بهبود بدم و مطمئن هستم 10 سال دیگه من یکی از رهبران بزرگ‌ دنیا میشم،

    همش هم به خودم میگم نمی‌دونم چه رهبری و تو چه موضوعی اما فقط می‌دونم که من به این موضوع علاقه دارم و می‌خوام یادش بگیرم و توش بهتر بشم،

    و این رد پایه خیلی خوبی بود که اینجا از خودم به جا گذاشتم،

    نمی‌دونم چرا اینقدر کامنتهام طولانی میشه اما شد دیگه :))))

    خیلی مثال دارم در مورد این موضوع که دوست دارم باز هم بنویسم اما میگذارم تو کامنت های بعدی

    استاد صبحمو ساختین من عاشق یادگیری شدم عاشق این شدم که هر روز بیشتر یاد بگیرم و البته بیشتر عمل کنم،

    واقعا دارین کار بزرگی در جهان انجام میدین،

    شما دستگاه تولید آدم های موفق و ثروتمند شدین،دمتون گرم,از خانم شایسته عزیز که همیشه در پشت صحنه هستن و بسیار تو این مسیر دارن به همه ی ما کمک میکنن هم بسیار سپاسگذارم ،

    خدارو شکر،

    از همه ی دوستان هم سپاسگذارم

    سلامت موفق ثروتمند و پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: