بعضی وقتها، در حالیکه در اتاق گرم نشسته و چای مینوشیم و اشتباهاتمان را از یاد بردهایم، خیلی راحت واکنشها و تصمیمات فردی را قضاوت میکنیم و به او برچسب ترسو، بیرحم، خائن و…. میزنیم که، در سرما و یخبندان، گرفتار گرگهای وحشی شده است.
در حالیکه تا به حال بدهکار نبودهایم، خیلی راحت تصمیمات و ایدههای غیر منطقی فردی را قضاوت میکنیم که در شرایط دشوار بدهکاری و فشار طلبکارها، مجبور به انجام چنین واکنشهایی شده است.
در حالیکه نه چیزی از جنگ میدانیم، نه حتی یک تصمیم سرنوشت ساز گرفتهایم، از پشت میزمان و فقط با کلیک چند دکمه در کیبورد کامیپوتر، فعالیتها و تلاشهای افرادی را به باد انتقاد میگیریم و قضاوت میکنیم که، در شرایط دشوار و غافلگیرانه جنگ و با حداقل امکانات، مجبور به اخذ تصمیماتی شدهاند.
هرچقدر دستاوردهای فردی کمتر باشد، راحت تر دیگران را قضاوت میکند. هرچقدر خودش مسائل کمتری را حل کرده باشد، بیشتر از روشهای دیگران برای حل مسائل، انتقاد میکند.
ما جای آدمهایی که قرار است قضاوتشان کنیم، نیستیم و شرایط آنها را نداشتیم، اما بارها مرتکب خطاهای متعدد شدهایم، تصمیمات غیر عاقلانه گرفتهایم، کارهای غیر منطقی انجام دادهایم.
باید از خودت بپرسی:
«اگر در شرایط منفورترین و بدترین آدم تاریخ قرار میگرفتم و بحرانهایی را از سر میگذراندم که او تجربه کرده، آیا میتوانم ادعا کنم که میتوانستم عملکرد بهتری داشته باشم؟
آیا میتوانم خودم را آنقدر وارسته، بدون خطا و معصوم بدانم که، اگر صاحب قدرت بودم، هرگز اشتباهات آن صاحب منصب را تکرار نمیکردم؟»
حقیقت این است که: همه ما آدمها، در شرایطی خاص مرتکب اشتباهاتی میشویم، ناراحت و عصبانی میشویم، از عهده کنترل ذهنمان بر نمیآییم و دست به اقدامات غیر عاقلانهای میزنیم و بعدها که به آن رفتارها فکر میکنیم، نمیتوانیم درک کنیم که، با چه عقل و منطقی به چنین نتیجهای رسیدیم!.
یعنی حتی نمیتوانیم خودمان را دوباره در شرایط گذشته خودمان قرار دهیم،
ما حتی توان قضاوت صحیح درباره خودمان را هم نداریم، چه برسد به قضاوت شرایطی که حتی در آن نبودهایم!
اگر بتوانیم خود را در شرایط آن آدمها قرار دهیم، اگر هنگام قضاوت آدمها، بتوانیم به خود بگوییم:
«من چنین شرایطی را نمیشناسم اما میدانم که بارها مرتکب اشتباه شدهام»
و اگر همزمان، اشتباهات گذشته خود را نیز به خاطر بیاوریم، و مهمتر از همه به یاد داشته باشیم تصمیمات آدمها هیچ تأثیری در زندگیما ندارد، بلکه زندگی ما حاصل فرکانسهای خودمان است، آنوقت با جدّیت بیشتری قضاوت را خط قرمز زندگیمان میدانیم.
و همانگونه که خودمان را بخشیدیم و به خودمان آسان گرفتیم و خطاهامان را تبرئه کردیم، به دیگران هم آسان میگیریم.
هرچه خودمان و دیگران را کمتر قضاوت کنیم، هرچه نگاه مهربانانهتری نسبت به خودمان، آدمها و شرایطی که در آن قرار میگیریم داشته باشیم، برایمان منطقی میشود که:
این اجتناب ناپذیر است که هر انسانی در شرایطی مجبور به اخذ تصمیماتی شود که، بعدا وقتی شرایط تغییر میکند، آن تصمیم اشتباه به نظر میرسد. پس نباید به خودمان حق قضاوت آن شرایط را بدهیم و با جنین جریاناتی همراه و همداستان شویم.
هرچه این شیوه نگرش را تبدیل به عادت زندگیمان نماییم، هرچه به دنبال تمرکز بر نکات مثبتِ هر اتفاق و انسانی باشیم، بیشتر از نگاه خداوند به دنیا نگاه میکنیم، خداگونه تر عمل میکنیم و با کل زندگی در صلح و هماهنگی قرار میگیریم و به خودشناسی و خداشناسی نزدیکتر میشویم.
نکته مهم:
این فایل حاوی نکات مهمی درباره رسیدن به خودشناسی است که در این نوشته فقط یکی از نکات آن توضیح داده شد.
برای درک بهتر مطالب، حتماً فایل صوتی یا تصویری را ببینید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD436MB37 دقیقه
- فایل صوتی خودمان را هم قضاوت نکنیم، چه برسد به دیگران33MB37 دقیقه
به نام خداوند سبحان
سلام عرض میکنم خدمت استاد عباس مش عزیز و تمامی دوستان
این فایلِ رایگانِ فوق العاده، خودش در حد یک محصول ارزش داشت. متشکرم استاد
استاد همیشه وقتی فایل تصویری و صوتی رو دانلود میکنم تا میره که دانلود بشه متن توضیحات فایل رو هم میخونم و این بار وقتی با کلماتی مثل “تصمیم گیری” و “خودشناسی” مواجه شدم خیلی هیجان زده شدم.
استاد، موضوع خیلی خوبی رو مطرح کردید و ای کاش اینکه چرا آدمها علاقه دارند درمورد هم قضاوت کنند رو به عنوان یه مسابقه مطرح میکرید.
من ازخیلی وقت قبل به صورت عمیق به این موضوع فکر کردم و به 2تا نتیجه کلی رسیدم که چرا آدمها درمورد هم قضاوت میکنند:
1- همانظور که شما اشاره کردید؛ هنوز خیلی از آدما باور ندارند یا نمیخواهند باور کنند که تمام اتفاقات، افراد و شرایطی که در زندگی شان تجربه میکنند را به واسطه ی افکار و فرکانس ها و باورهایشان دارند تجربه میکنند.
استاد اجازه بدید یه داستان از خودم رو براتون تعریف کنم. اون اوایل که با شما آشنا شده بودم و شما قانون بخشش رو تو فایل های رایگان و محصولات توضیح میداید من هم تحت تاثیر قرار گرفته بودم (جوگیر شده بودم!) و چند وقت بعدش رفته بود یه لیست از آدمهایی که ازشون متنفر بودم یا درحقم بدی کرده بودند یا درموردم قضاوت اشتباه کرده بودند رو تهیه کرده بودم و جلوی اسم شون نوشته بودم که میبخشمشون. خلاصه بعد از بخشیدن اونها حالم برای چند وقت خیلی خوب بود. یکی دو سال از این موضوع گذشته بود و من اتفاقی اون برگه رو پیدا کردم و بعد که قشنگ فکر کردم دیدم که هنوز با دیدن آدماهای اون لیست احساس تنفر دارم. و این احساس با بخشیدن گفتاری یا نوشتن روی کاغذ فقط یه مقدار کاهش پیدا میکنه ولی بعد از مدتی میرسه به سطح اولیه.
خلاصه من خیلی تو این فکر بودم که چرا با وجود اینکه این افراد رو بخشیدم ولی وقتی اونها رو میبینم یا به یادشون می افتم این حس نفرت دوباره زنده میشه و منو اذیت میکنه.
بعد از مدتی تو کتاب اسکاول شین پاراگرافی رو خوندم که خیلی منو به فکر فرو برد و کمک کننده بود. نوشته بود تو فصل بهار الوارهای چوب را برای اینکه راحت تر حمل کنند در روخانه می اندازند تا به محل مورد نظرشان در پایین دست روخانه برسد ولی گاهی اوقات این الوارها بهم گیر میکنند و این الوارها یک سد ایجاد میکنند که مانع رسیدن آب به پایین دست رودخانه می شود. برای همین آسیابانان پایین دست وقتی که متوجه این موضوع می شوند به سراغ الوارها می آیند. اما همه ی الوارها را از جلوی آب برنمیدارند فقط سراغ یکی از الوارها که گره گاه نام دارد میروند و با برداشتن همان یک دانه الوار مابقی الوارها که به آن گیر کرده بوند و خودشان گیرهای بعدی را به وجود آورده بودند تمام الوارها آزاد میشوند و جریان رودخانه مجدد برقرار میشود.
اسکاول شین با گفتن این داستان بعدش اشاره کرد که اگه روخانه زندگی شما آنطوری که میخواهید جاری نیست (کم فشاره) یا خشک شده به مخاطبانش توصیه میکرد که بروید و گره گاه اصلی رو پیدا کنید.
استاد من خیلی رو این موضوع فکردم که ببینم گره گاه من چیه که نمیتونم این حس نفرت نسبت به اون لیست رو از بین ببرم. خلاصه این گفته های اسکاول شین و حل این تنفره همیشه گوشه ی ذهن بود و دنبال گره گاهم بودم. من با فایل های رایگان و محصولات شما همزمان داشتم تکاملم را طی میکردم و از صحبت های شما فهمیده بودم که همه شرایطی که ما داریم تجربه میکنم به علت باورهامون هست. دیگه فهمیده بودم که گره گاه اصلی من از بین صدها باور مخرب فقط یه باور هست که اسمش رو گذاشته بودم باور گره گاه (شما اسمش رو گذاشتید تزمز).
باور گره گاه باور مخربی هست که هزران باور مخرب دیگه پشتش گیر کرده اند و اگه باور گره گاه رو از جلوی اونها برداریم سیل خوشبختی ها وارد زندگی ما میشود و بقیه باروهای مخرب رو به حاشیه میزند یا در خود حل میکند
استاد شاید از موقعی که اون لیست رو نوشم تا وقتی که باور گره گاهم رو پیدا کردم حدود 4 سال زمان برد. همین 1 سال پیش بود که پیداش کردم و اون این بود که “من هنوز بارو نداشتم که تمام اتفاقات، افراد و شرایطی که در زندگیم تجربه میکنم را به واسطه ی افکار و فرکانس ها و باورهای خودم دارم تجربه میکنم” نفرت داشتن از کسی یعنی این باور در ما وجود داره که اون فرد میتونه تو زندگی ما تاثیر بداره یعنی ما هنوز باور نکردیم که به واسطه ی افکار و فرکانس ها و باورهامون خالق تمام شرایط زندگی خودمون هستیم. اگه ما هنوز کسی رو قضاوت میکنیم یا از قضاوت کسی درمورد خودمون ناراحت میشم یعنی هنوز داریم ادا درمیاریم که باور داریم باورهامون خالق شرایط مان هستند
استاد نمیدونی اون روز چه یافتم یافتمی زدم و چه ذوق مرگ و چه دیوانه ای شده بودم من!!! چقدر از دست خودم خندیدم
آره! ما اگه با عباسمش هستیم ولی هنوز از کسی نفرت داریم یا داریم کسی رو قضاوت میکنیم یعنی داریم ادا درمیاریم که قانون رو بلدیم. یعنی هنوز دنبال تایید طلبی هستیم که داریم نظرات قشنگ قشنگ مینویسیم!
2- انسانها خودشان را وجودی مستقل تصور میکنند.
قبول داریم که همه چیز از انرژی هست و خاصیت انرژی این هست که نه به وجود میاد و نه از بین میره بلکه از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه. خداوند هم خودش رو در سوره توحید اینطور معرفی میکنی “لم یلد و لم یولد” یعنی نه به وجود میاد و نه از بین میره و خودشو تنها یک انرژی کل میدونه “احد”
همه چیز یک چیز (خدا) است و یک چیز (خدا) همه چیز.
اگه کسی فقط جمله بالا رو درک کنه دیگه هیچ کسی رو قضاوت نخواهد کرد و از قضاوت کسی هم ناراحت نمیشه. چون وقتی داره کسی رو قضاوت میکنه انگار داره از خودش قضاوت میکند، انگار داره خدا رو قضاوت میکنه. ریشه تمام مشکلات ما این هست که خودمان رو وجودی مستقل از خدا در نظر میگیرم در صورتی که همه ی ما یکپارچه خدا هستیم.
2سال پیش تو خدمت سربازی که بودم شب یلدا میخواستم مرخصی بگیرم که برم کنار خانواده باشم. ولی فرمانده قرارگاه بهم مرخصی نداد و خیلی بهم ریخته بودم و هر ناسزایی که تا به اون روز بلد بودم رو ته دلم داشتم به اون فرمانده میدادم (البته چون من نگاه توحیدی رو از استاد یاد گرفته بودم و بهش باج نمیدادم و دنبال عدالت بودم یه کم باهام لج کرده بود و شاید بعدها داستانش رو تعریف خواهم کرده که آخر خدمت کاری کردم که از قرارگاه پرتش کنند بیرون و عدالت اجرا بشه). داشتم به سمت محل استراحت خودم میرفتم که با چندتا از بچه ها که داشتد مرخصی میرفتند هم مسیر شدم و دیدم که اِاِاِ ! اونا دارند از فرمانده تعریف و تمجید میکنند و من دارم هر ناسزایی که بلدم به فرمانده میدم. یه لحظه تعجب کردم و گفتگوهای ذهنیم ساکت شد! داشتم یه کشفی میکردم! شب که باخودم خلوت کردم به این نتیجه رسیدم که قضاوت آدما از دیگران بر مبنای این هست که دیگران چقدر “به نفع شون” عمل کردند یا نه! اگه به نفعشون عمل کرده باشند اون آدم رو آدم خوبی قضاوت میکنند و اگه به نفعشون عمل نکرده باشند اون آدم رو آدم بدی قضاوت میکنند. عجب کشفی کرده بودم! (اون فرمانده به نفع من عمل نکرده بود و به نفع بعضی دیگه عمل کرده بود) عجب جرقه ای خورده بود تو ذهنم! اما بعدها که یه کم بیشتر فکر کردم این سوال رو از خودم پرسیدم که چه چیزی باعث میشه که ادما به منفعت خودشون فکر کنند و اون رو مبنای قضاوت هاشون قرار بدهند؟ و به این نتیجه رسیدم که هویت فکری یا همون “منی” که انسانها برای خودشان قائل شده اند باعث بوجود آمدن این منفعت طلبی و مبنا قرار دادن اون برای قضاوت هاشون میشه.اما اگه ما همه چیز رو یک چیز (خدا) بدونیم و یک چیز (خدا) رو همه چیز بدونیم دیگه منعتی درکار نیست که بخواهیم دیگران رو برمبنای اون قضاوت کنیم، دیگه هر اتقاقی که بیوفته رو به نفع یک وجود یکپارچه میدونیم که مدام دراه گسترش پیدا میکنه.
بعد از اون من به یه نظریه اورجینال برای خودم دست یافتم به نام “نظریه بی انصافی تعامل اجتماعی”
نظریه بی انصافی تعامل اجتماعی میگه: اگه 99 تا گوی سفید و 1 گوی سیاه وجود داشته باشه، معمولا آدما به جای اینکه یه دونه از 99 تا گوی سفید بردارن و اونو به سمت اون یه دونه گوی سیاه پرتاپ کنند، اغلب اون یه دونه گوی سیاه رو برمیدارن و به سمت اون 99 تا گوی سفید پرتاب میکنند و همه ی گوی های سفید رو نابود میکنند. در اینجا مراد از گوی سفید، خوبی هایی که دیگران در حق ما میکنند و مراد از گوی های سیاه، بدی هایی که دیگران درحق ما میکنند. چقدرخوبه که وقتی به دوستی زنگ میزنیم و نمیتونه جواب بده، قضاوت بد نکنیم و به جاش به بارها جوابی که به تماسهامون داده فکر کنیم.
چند وقت پیش اوسیانو کروز دستیار کیروش یه ناسزایی به یه خبرنگاری که قصد حاشیه سازی برای یکی از همکارانش رو داشت گفت. دیگه تمام جامعه خبرنگاران دست به دست دادند و ساعت ها وقت گذاشتند و صفحه ها متن درباره ی این رفتار نوشتند و همه کلاه قضاوت بر سرشان گذاشتند و این بنده خدا رو کوبیدند و حتی برخی از افراطی ها پای نژاد سیاه اوسیانو رو هم میان کشیدند و دچار نظریه بی انصافی تعامل اجتماعی شدند و یه لحظه پیش خودشان خلوت نکردند که آقا! این اوسیانو تا به امروز هیچ بی احترامی به ما نکرده بود و هزاران بار هم از ما رسانه ها تعریف و تمجید کرده است حالا به خاطر اون هزاران بار محترم بودنش این یکبار بی احترامی را نادیده بگیریم.
همانطور که گفتم ریشه تمام مشکلات ما این هست که ما خودمان رو وجودی مستقل از خدا در نظر میگیرم. و این ساخت هویت ها و ساختن “من” مجزا، منشا تمام دردسرها و قضاوت هاست.
جو ویتالی یه سمیناری داره به نام حضور در صفر (AT ZERO) و تو اون سمینار به همراه دکتر هیولن تأکید دارند که ما مسئول تمام اتفاقات خوب و بدی که تو جهان هستی میوفته هستیم و باید خودمون رو اصلاح کنیم. حتی دکتر هیولن با این کار بعضی از بیماران روانی یه بیمارستان رو شفا داده. یه جای این سمینار خیلی جالب بود که جو ویتالی داشت میگفت من خیلی وقت هست که تلویزیون نگاه نمیکنم چون تو اخبار مدام از چیزهای منفی صحبت میشه و میگفت وقتی با دکتر هیولن آشنا شدم ازش پرسیدم که آیا شما تلویزیون و اخبار رو نگاه میکنید؟ که دکتر هیولن جواب داده من ۲۴ ساعته اخبار نگاه میکنم که به یاد بیارم من مسئول همه این اتفاقات هستم و خودم رو اصلاح (پاکسازی) کنم. خیلی دیدگاه درستی بود به نظر من، چون وقتی ما قبول کردیم که خداوند همهچیز هست یعنی ما هم خداوند هستیم و همهی جهان هستی هم جزئی از ماست پس ما مسئول تمام اتفاقات هستیم و کسی رو قضاوت نمی کنیم. باید بگردیم و باورهای گره گاه خودمون رو پیدا کنیم تا جهانی بهتر داشته باشیم
وقتی ما رفتارکسی رو قضاوت میکنیم یا حتی وقتی که رفتارش مستحق قضاوت کردن باشه باید بگردیم که توی ما چی بوده که با این موضوع مواجه شدیم چون اگه ما تو یه مدار دیگه ای بودم هرگز با چنین شرایطی مواجه نمیشدیم
استاد وقتی شما داشتید داستان مجری و محسن رضایی رو میگفتید من داشتم استغفار میکردم که خدایا چه باوری تو من بوده که من دارم بد قضاوت شدن محسن رضایی توسط مجری رو از زبان شما میشنوم و مسئولیت بد قضاوت کردن مجری رو خودم قبول کردم. وقتی فکر کردم دیدم باز این برمیگرده به همان مورد شماره یک که توضیح دادم یعنی هنوز من به طور صددرصد باور ندارم یا نمیخواهم باور کنم که تمام اتفاقات، افراد و شرایطی که در زندگیم تجربه میکنم را به واسطه ی افکار و فرکانس ها و باورهای خودم دارم تجربه میکنم. اگه من این رو به صورت صدرصد باور و عملی میکردم هزگز این بد قضاوت شدن محسن رضایی توسط مجری رو از زبان شما نمیشنیدم.
خودشناسی کارسختیه و راه درازی در پیش داریم ولی خیلی خوشحالم که تو این صراط مستقیم با شما هستم استاد
به نام خدا
سلام استاد سال نوی شما مبارک
امیدوارم حالتون عالی باشه و خانم شایسته و میکائیل جان هم عالی باشند و سالی خوبی رو مثله همیشه رقم بزنیم٫
استاد یه جا تو یکی از جلسات دوره جهان بینی توحیدی (که من عاشقشم) گفته بودید من تو باورهام نسبت به خدا خیلی اوکی هستم و هیچ احساس گناه و عذاب وجدانی نسبت اعمالم ندارم٫ استاد راستش من خیلی تو فکر فرو رفتم و از خودم پرسیدم که آخه این بشر (استاد عباس منش عزیز من) چه باوری ساخته که به این حد از آرامش در رابطه ی خودش با خدا رسیده!!!
روزی که نظر بالا رو نوشتم به جواب سوالم رسیدم که چه باوری بسازم که رابطه ام با خدا عالی باشه٫
اجازه بدید توضیح بدم: مهمترین کاری که ما باید در این مورد بکنیم این هست که به این درک برسیم که اولا خداوند درمورد ما هیچ قضاوتی نمیکند چون در هر صورت ما به گسترش جهان کمک میکنیم و ثانیا اگر هم قضاوت کند خداوند یک “قضاوت کننده ی مثبت نگر” هست٫ یعنی چی یک قضاوت کننده مثبت نگر؟
یک شبانه روز ۸۶۴۰۰ ثانیه است و بر فرض ما ۲۰ دقیقه (۱۲۰۰ ثانیه) از این ۸۶۴۰۰ ثانیه رو کار اشتباه یا گناهی کرده باشم و مابقی روز هیچ کار خوبی انجام نداده باشیم یعنی یه حالت خنثی داشته باشیم٫ استاد یه جایی تو دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها گفتید که اگه احساس خوبی از الهامات داشتید خوبه و اگه احساس بدی داشتید از ناحیه شیطانه و اگه احساسی نداشتید باز هم خوبه و به اون الهام عمل کنید٫ حالا به همین نشون میخوام به این نتیجه برسم که اگر به جز همان ۲۰ دقیقه هیچ کار اشتباه دیگه ای در اون روز انجام نداده باشیم این خنثی بودن ما به سمت خوبیه و خدا این رو به حساب خوبی بنده خودش میذاره حتی اگه هیچ کار خوبی نکرده باشیم باز هم این خنثی بودنه معادل کارخوبه
حالا خدای مثبت نگر با خودش میشنه اینجوری حساب و کتاب میکنه که ۸۵۲۰۰=۱۲۰۰-۸۶۴۰۰ و به فرشته هاش فخرفروشی میکنه و میگه ببینید بنده ی من ۸۵۲۰۰ ثانیه خوب بوده٫ البته به نظر من خداوند هر ثانیه رو به بی نهایت تقسیم میکنه و یه عدد بزرگی از خوب بودن ماها رو برای خودش درمیاره تا بیشتر بتونه به خودش بگه فتبارک الله احسن الخالقین٫ این نکته رو هم بگم که هیچ کس تو یه روز نمیتونه ۱۲ ساعت (۴۳۱۰۰) گناه کنه ولی اگه اتفاق بیفته خداوند مثبت نگر باز به فرشته هاش میگه ببینید بنده ی خوب من ۴۳۱۰۰ ثاینه خوب بوده٫
استاد چند وقته که بهم الهام نمیشه و وقتی نشستم فکر کردم دیدم علت اینه که آگاهی های خودم رو خالی نمیکنم که اگاهی های جدیدی بهم الهام بشه چون چند وقته به این نتیجه رسیدم که نوشتن نظر برای تایید طلبی هست٫ چون یکی از پاشنه های اشیلم بود که بعد از جلسه ۷ جهان بینی پیدا کرده بودم٫
استاد از قبل کلی دیگه آگاهی بهم الهام شده که سعی میکنم به تدریج بنویسم تا جا برای الهامات جدید باز شه مخصوصا برای دوره جهان بینی توحیدی که داره سریز میشه٫ استاد یه خبر خوب بهت بدم که یه روشی برای کنترل نجوای شیطانی که در جلسه ۶ دوره جهان بینی توحیدی گفتید پیدا کردم که معجره میکنه و شیطان رو به غلط کردن و شکر خوردن میندازه (معذزرت میخوام ولی من واقعا صداشو میشنوم که میگه غلط کردم با تو یکی که نمیشه درافتاد٫ استاد باور کن بهم میگه ول کن بیخیال شو بابا عجب اشتباهی کردم)٫ استاد فقط هر وقت شروع به نجوا کردن میکنه ۲ تا سوال اساسی ازش میپرسم و اون بعد از گفتن اون الفاظ با حالت سراسیمه فرار میکنه٫
استاد خیلی خوشحال شدم که آپشنی برای ویرایش نظرات گذاشتید و این خیلی خوبه مخصوصا برای فردی مثل من که به نگارش حساسه٫ اما یک ساعت زمان فرصت برای ویرایش نظر خیلی زیاده، استانداردش بین ۷ تا ۲۰ دقیقه هست٫ مثه استاندارد سخنرانی که ۲۰ دقیقه هست٫
استاد عاشقتم من
سلام دوست عزیز
خیلی ممنونم از حسن نظر شما
خیلی خوشحالم از اینکه 3 سال و 7 ماه بعد از نوشتن این کامنت هنوز میتونه برای دوستان مفید باشه. از این بابت باید از خدا برای خلق یکی از دستانش (استاد عباسمنش) تشکر کنیم.
امیدوارم هر روز زندگی تون با تغییرات مثبتی همراه باشه
این نکته رو همیشه به خاطر داشته باشید که همواره باید تو این مسیر باشید و روی خودتون کار کنید اگه آدم یه روزی فکر کنه که دیگه من رسیدم به ته آگاهی همون روز با کله میخوره زمین به طوری که با کاردک هم نمیشه آدمو جمع کرد. :D
موفق باشید.
سلام دوست عزیز
ممنون از حسن توجه شما
اگر همه چیز رو خدا بدونید، چشمانتون برای درک هدایت بازتر میشه. سختی هایی که از اطرافیان به شما تحمیل میشه، تضاد هایی هستند که خواسته های جدیدی رو در شما شکل میدن که باید به اون سمت حرکت کنید. امیدوارم احساس قربانی بودن نکنید و گیر نکنید تو این مرحله.
بهترینها رو براتون آرزومندم.