باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم! - صفحه 33
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/05/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-05-20 19:05:362024-06-09 14:43:47باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدایی که به تنهایی کافیست.
سلام.
امروز صبح که نشانه روزم رو دیدم 3برابر کردن درامد در یک سال بود وبرای چندمین بار تعهد دادم و داشتم فکر می کردم به اولین باری که تعهد دادم ودرامدمون رو به یاد اوردم ونگاه کردم باورم نمی شد ما چطور با اون درامد زندگی می کردیم ویه نگاه به زندگیم کردم که چقدر تغییر کرده خودم چقدر تغییر کردم با اینکه می بینم خیلی جاها تعهدم رو فراموش می کنم وبر می گردم به اون ادم قبل.
اما یه چند روزی هست مصمم تر از قبل تصمیم گرفتم عمل کنم فقط گوش دادن خوندن وکامنت گذاشتن دردی از من دوا نمی کنه باید عمل کنم باید مثل استاد متعهد بشم.
من می خوام واقعا تغییر کنم زندگیم تغییر کنه این همه سال تو خواب غفلت بودم حالا که بیدار شدم می خوام درست وحسابی بیدار بشم می خوام بقیه عمرم رو زندگی کنم ولذت ببرم می خوام فی الدنیا حسنه باشم.
حالا که امروز تعهد به افزایش درامدم دادم تعهد می دم به خودم به خدای خودم که تغییر کنم شخصیتم تغییر کنه وتمام تلاشم رو بکنم.
خدایا سپاس برای قرار گرفتن در این مسیر.
خدایا کمکم کن پای عهدم با تو وخودم بمونه وچند وقته دیگه فاطمه ای نو متولد بشه متفاوت از همه این سالها.
استاد متشکرم.
در پناه خدا.
بنام خالق وحاکم جهان هستی
درودفراوان به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربان
درود به خانواده صمیمی عباسمنشی
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
که درتمامی لحظات زندگی ام درکنارمی ومراقبم هستی وبانشانه هایت بامن حرف میزنی وهدایتم میکنی به راه ومسیر درست
خدایابمن بهترین حال خوب دنیارا عطابفرما
ودراین مسیر زیبای الهی تارسیدن به اهداف وآرزوهایم درکنارم باش وهمچنان هدایتم بکن
استاد عزیزم من در طول مدت زمانی که دراین سایت بهشتی هستم وخهمچنان باآموزه هایتان دارم روی خودم وشخصیتم کار میکنم وبه این نتیجه واقعی رسیدم که همه چیز باور است وبقول خودتون که همیشه درهر فایلتون اینو تاکید میکنید
وتغییر شخصیت نیاز دارد به اراده وپشتکار وبا ادا درآوردن نتیجه ای بدست نخواهد آمد
من چندسال پیش قبلیکه عضوسایت بشوم اکثرا در دنیای مجازی پیگیر یکسری از اساتیدانگیزشی وهرزگاهی هم کلیپهای شمارو تماشا میکردم وهمین باعث شده لود که فکرمیکردم من دیگه الان آخر علم واگاهی هستم وباهمین چندتا مطلبی انگیزشیی که گوش کردم ادای موفقیت رو درمی آوردم وحتی به خانواده ام هم میگفتم که شماهم باید تغییر کنید وبخصوص تلاش زیادی داشتم که همسرم روهم تغییر بدم
وباکوچکترین تضادی که وارد زندگیم میشد من دقیقا همون آدم قبل میشدم با ترسها ونگرانیها واینکه گیرکردن توی حل مسائل زندگیم ودر آخرهم کم می آوردم وولش میکردم
والان با آموزشهایی که دیدم وتغییر واقعی شخصیتم ونتایجی که تاکنون بدست آوردم
میفهمم که تموم وون آدم سابقی که بودم فقط ادا بود
وخداوند روشاکرم بخاطر این معجزه ای که توی زندگیم قراردادکه توی این سنم بتونم باقوانین جهان هستی آشنا بشوم وخودم هرروز زندگی ام را خلق بکنم همانطوری که خودم میخواهم
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
داشتن باوری قدرتمند درمورد مسائل مالی ورسیدن به ثروت دقیقا همان چیزی است کهباید داشته باشیم
ومن یاد گرفتم که چگونه باورم رااز فقر به ثروت تغییر بدهم
وهمچنان هم با تکرار جملات تاکیدی که تاکنون ازاستادم یادگرفتم سعیم براین است که باورهایم راقدرتمند بکنم
من یاد گرفتم که برخلاف قوانین جهان عمل نکنم
و دیگه برای تغییر هیچکسی تلاشی نکنم حتی فرزند خودم وفقط بانتایجم بتوانم صحبت بکنم
وهرکسی که درآینده نتایجم را ببیند واگر مایل به تغییر بود ان وقت روش رابهش بگویم
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
دلتون شادولبتون خندون ودرپناه الله یکتا باشید دوستان عزیزم
استادومریم خانم عزیزانم سپاسگذارتونم
بنام خدا و بیاد خدا و برای خدا
هرگز به شما دیر توصیف نمیگردد زان طرفه ای که خدا به شما تقدیر داشت
سلام بر استاد عزیز و گرامی و مریم بانو همراه شایسته و بینظیر استاد
و سلام خدمت دوستان هم فرکانسی این سایت بزرگ به وسعت جهان
إیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعِینُ(پرورداگارا) تنها تو را میپرستیم (تسلیم تو هستیم) و تنها از تو (فقط خودت) یاری میجوییم.
خداوند رو شاکرم که امروز هم این فایل نشانه امروز من رو قسمتم شد ببینم و یادداشت برداری کنم یک فایل بسیار عالی و پر از درس و نکته برای شاگرد زرنگها! مثل فایلهای دیگه استاد من به حرفهای استاد و آموزشهای این فایل وقتی تموم شد فکر کردم و با درون خودم صحبت کردم که ببین حرف قشنگ نوشتن و گفتن فایده ای نداره ادای آدمهای مثبت اندیش و خوش فکر بودن رو درآوری فایده ای ندارد اگه میخوای نتایج خوب بگیری باید شخصیتت رو تغییر بدی باورهاتو تغییر بدی باید روش زندگیتو عوض کنی و با خودم فکر کردم کجاها شده که رفتارم عوض شده و نتیجه خیلی خوب گرفتم و در واقع عمل کردم
من چندسالی هست که اضافه وزن دارم و خیلی راه ها و رو رفتم برای کاهش وزن که اولش خوب بوده ولی بعدش دوباره شرایط قبل، فکر کردم که اره اگه اولش وزن کم کردم به خاطر تغییر رفتارم بود، اویل امسال وقتی در 15اردیبهشت خودمو وزن کردم شده بودم 105/5، که خودم وحشت کردم، چون من از سال 1398 تقریبا با استاد عباسمنش آشنا شدم فایلها رو فقط گوش میدادم خیلی عملگرا نبودم، و تو کامنتها و تلگرام از دوره قانون سلامت استاد شنیده بودم، که با همسرم وقتی بیشتر کامنتهای دوستان رو خوندیم و حتی خود استاد بعضی جاها دوره قانون سلامتی رو معرفی میکنند، فهمیدیم که باید سبک زندگی رو عوض کنیم باید مصرف پروتئین رو زیاد کنیم، مصرف قند رو کاهش بدیم، و چون دوره رو تهیه نکردیم از همین کامنتها الهام گرفتیم و از همون نیمه اردیهشت ما هم سبک تغذیه رو عوض کردیم، نون سفید و حتی سنگک و برنج رو از سبد تغذیه حذف کردیم، صبحانه نون تست پروتئین با کره بادام زمینی میخوریم، نهار حدود ساعت 4تا5عصر اونهم پروتئین، گوشت، مرغ و بوقلمون و شام که دیگه با خوردن نهار تو این ساعت حذف شد، و هفته ای 2 الی 3 جلسه هم کوهپیمایی یا پیاده روی داشتم که در عرض حدود یک ماه من 10کیلو کاهش وزن داشتم و دیگه همین روش رو ادامه دادیم و تا حدود اول مهر ماه من 15 کیلو وزن کم کردم و الان شدم 90کیلو، و همین روش و سبک تغذیه من برای خانواده و خیلی دوستان یک الگو شده، خواهرام وقتی کاهش وزن منو دیدن اونها هم شروع به کم کردن و عوض نمودن تغذیه کردن و اونها هم هر کدوم تا یک ماه پیش 7الی8کیلو کم کردن، و جالب اینکه یکی از آشناها دیشب به همسرم زنگ زده و از ما روش و نحوه کم کردن وزن رو خواسته که همسرم روش و سبک تغذیه رو براشون توضیح داد،
به قول استاد تا زمانی که روی تغییر زندگی و شخصیت و باورها کار کنی نتیجه میگیری ولی اگه رها کنی مجدد به همون قبل برمیگردی، اینکه منم نوشتم تا اول مهرماه 15کیلو وزن کم کردم، تو این مهرماه به خاطر یک مسافرت شمال و یک مسافرت به اراک یه مقدار همون سبک قبلی رو پیش رو گرفتیم که در واقع استپ وزنی داشتم و تو این ماه کاهش وزن نداشتم چون هدف من رسیدن به وزن 76 کیلو هست البته با خرید دوره قانون سلامتی این روش رو ادامه خواهم داد که وزن کم کنم و هم بدنی عضلانی داشته باشم و همینطور روی باورها در زمینه توحید و مالی کار کنم که نتایج عالی بگیرم
خدایا هزاران بار شکرت خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
خدایا هدایت هر ثانیه زندگیمو به خودت سپردم.
خدایا من نمیدونم چکار کنم خودت بهم بگو چکار کنم؟
به نام خدای مهربان که هرلحظه مراهدایت وحمایت میکند .
سلام به استادان عزیزم استادعباسمنش واستاد شایسته ی عزیزم .
اول ازهمه تشکرازهمه دوستانی که میان نتیجه هاشون وکه گرفتن ومسیری که رفتن وتوضیح به مامیدن تاماهم یادبگیریم وباورکنیم میشود خداروشکر.
مثل دوست عزیزمون که درطی دوسال خیلی نتیجه هاگرفتن دربحث ثروت وارتباط هاو ….
وبهمون گفتن نباید الکی ادادربیاریم باید اجرای قانون عادت ورفتارمون بشه ،تانتیجه بگیریم ،واین کارو مثل غذاخوردن هرروزادامه بدیم .
برم ازتجربه خودم بگم من یه دوستی داشتم و دارم که فکرمیکردم که خیلی عالی و تکه ودرست اجرامیکنه هروقت که دلم میگرفت بااحتیاج به راهنمایی داشتم میرفتمدپیشش و فکر وذهنم آروم میشد ،مثلا بهش میگفتم عزیزم توچیکارمیکنی آیاتوهم مشکلات من وداری؟من بعضی وقتا از بی نظمی خونم خیلی ناراحت میشدم چون باوجودسه تابچه هیچی سرجاش نبود یا مثلا من ظرف شستن و دوست ندارم و ..توراهکاری داری؟؟توچگونه عمل میکنی ؟ایشون میگفتن که من عاشق کارای خونمم ،کارای خونم وبانظم انجام میدم و…
همیشه هم باحرفاش آرامش میگرفتم چون خیلی مذهبی بود وخیلی حرفای قشنگی میزد ویادمه که من که اومدم تواین مسیرقانون جذب بهش گفتم ولی اون اطلاعی نداشت امابعدها خودش شروع کرد وباخاله ی خودش حتی زودترازمن دوره خریدن ،ازاستاد دیگه ای وقتی گفت برات بفرستم من گفتم استادمن بینظیره من انتخابم عالیه .
قرارشد یه روزبرم خونشون وبهش گفتم من میام بعدظهربامادرم وگفت باشه .وقتی اون روزرفتم خونشون همسرم که ماروپیاده کرد بااینکه من ایشون وخیلی مذهبی میدونستم امااصلا ازپوشش راضی نبودم ولی گفتم قضاوت خوب نیست وساکت موندم واعراض کردم وقتی وارد خونش شدم بهتره بگم اون نظمی که خودش تعریف میکرد اصلا هماهنگی نداشت باخونش وحتی خیلی هم شلوغ وبی نظم البته من حتی پیش مادرمم حرفی نزدم ونخاستم غیبت یاقضاوت کنم ،ومن ازشگرد عمل به قانون پرسیدم وایشون باابن که دوره خریده بود اصلا روباوراش کارنمیکرد وفقط گوش میداد فایلا رو ،هنوزادامه داشت رابطه ی ما ومن میگفتم که ربطی به من نداره اون چیزایی که دیدم شون ،وقتی مغازه شون بودم متوجه شدم چندتا دروغ هم گفتن درمورد موضوعی که مثلا خاله های من فلانن وقتی اتفاقی اززبان مادرش شنیدم که نه این طورنیست ،0رو کردم بهش و گفتم پس جواب بده ببینم ای کسی که من تورابه پاکی میشناسم با شوخی گفتم ولی توگفتی که این قضیه فلانه اولش همبن جوری موند وگفت نه شاید تومتوجه نشدی یامن منظورم فلان بوده شاید این ونگفتم .دیگه ادامه ندادم ،دروغ گفتن اون شخص باعث شد که دیگه من رابطم وباهاش انقد کمرنگ کنم وحتی حذفش کنم ،چون دروغ کلید همه پلیدی هاست …
اینم تجربه ی من بود که بعضیا اصلا به حرفایی که میزنن عمل نمیکنن و ادادرمیارن ،امیدوارم هرکاری انجام میدیم واسه خودمون باشه نه دیگران درظاهروباطن یکی باشیم ..
اگربخایم دوره ای شرکت کنیم عمل بهش مهمه نه فقط تهیه ش ،کارکردن روباورامون مثل نفس کشیدن وغذاخوردن باشه ،همیشه کارکنیم روش .
خیلی مهمه وقتی اوضاع ناجالبه رفتارمون ودرنظربگیریم که اون جامعلوم میشه عیارمون که چه قدرعمل میکنیم .
خدایاشکرت.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 17 مهر رو با عشق مینویسم
+ربّ من دوستت دارم
*منم دوستت دارم بنده من
+ربّ من دوستت دارم
*منم دوستت دارم ممنون که هیچی نگفتی و ساکت بودی
الان که مینویسم یکم قبلش گریه میکردم و دستامو بوس میکردم و میگفتم دوستت دارم ربّ من
و میشنیدم که منم دوستت دارم
ممنونم که آروم بودی و واکنش نشون ندادی
آخه من همیشه تو این جور مواقع سریع به خواهر زاده ام نصیحت میکردم که میگفتم چرا اینکارو کردی
در ادامه رد پام مینویسم که چی شد این پیام رو دریافت کردم
از صبح بسیار زیبای بهشتی شروع میکنم
با عشق مینویسم
از صبح که بیدار شدم ،نشستم پای قلاب بافی و دائم در این فکر بودم که من فرصت نکردم به کارای نقاشیم برسم
و یه جور اضطراب داشتم که چجوری هم قلاب بافی انجام بدم و هم به کارای نقاشیم برسم و هم گل سرارو بچسبونم
داشتم همینجوری فکر میکردم
و البته عمیقا دلم میخواست نقاشیامو انجام بدم و عقب نمونم
داشتم تو اینستاگرام فایلای استاد رو نگاه میکردم دیدم نقاش دیمین هرست رو که داشت نقاشی میکشید و نقاشیاش همه نقطه نقطه ان
پیش خودم گفتم خدایا من چجوری میتونم که تمام انرژیمو بذارم برای نقاشی و از نقاشیام درآمد بالاتری نسبت به قبل داشته باشم
چجوری میتونم که تمرکز و توجهم رو به نقاشی بدم ؟
وقتی فکر میکردم یه حس دلتنگی داشتم برای اینکه دلم میخواد تمرکزم روی نقاشی باشه
ولی نمیدونستم چطور
میدونم که خدا کمکم میکنه
حتی این روز ها دائم بهم گفته میشه کیفیت کارت رو در نظر بگیر تا فروشت بالا باشه
چند روز پیش بود
یکی از خانما که برای ما کارای قلاب بافی رو انجام میدن ،به خواهرم گفته بودن که نه تو بلدی و نه خواهرت
ما بافنده ایم و حتی خواهرت بلد نیست با نقشه توضیح بده
و خودت هم که بلد نیستی
این حرف کسی که گفته بود خیلی به خواهرم برخورده بود و دیدم داره باعتنی میبافه و اومد بهم گفت
طیبه یاد گرفتم بالاخره
دیگه لازم نیست تو بری به خانمایی که برای من میبافن یاد بدی
گفتم چی شده گفت یه خانم اینجوری گفت و اومدم یاد بگیرم تا بهش بگم من بلدم و میتونم یاد بگیرم
جالب بود ، اون لحظه داشتم تو دلم شادی میکردم که خداروشکر خواهرم خودش تصمیم گرفت یاد بگیره
چون تو رد پاهای قبلیم نوشتم که خواهرم میخواست همه کاراشو من انجام بدم و به خانما یاد بدم و خودش کار خاصی نکنه
وقتی به یه سری از اتفاقایی که برای خواهرم میفته و من شاهدشم ،فکر میکنم میبینم که استاد عباس منش میگفت یه سریا تا کتک نخورن از جهان هستی تصمیم به تغییر نمیکنن
درسته خودمم شده اینجوری بودم
ولی خواهرم اصلا دوست نداشت کاری بکنه و مسئولیت کاراشو به گردن کس دیگه میخواست بندازه و توی این چند ماه خدا آدمایی رو سر راهش قرار داد که بهش بگن تو ضعیفی ،تو نمیتونی کاری انجام بدی و تو عرضه انجام دادن کارای خودتم نداری و این حرفا سبب شد خواهرم به خودش بیاد و شروع کنه خودش مثل من بافتنی رو انجام بده و ببره بفروشه
و بعد که جریان دیگه رخ داد که من مسئولیت یه سری کارارو نخواستم به عهده بگیرم از من ناراحت شد و گفت اصلا نمیخوام کار کنم و خرفای دیگه
تا اینکه خانمایی که قلاب بافی برامون انجام میدادن و ما بهشون پول میدادیم یکیش گفته بود که شما بلد نیستین
و به خواهرم برخورده بود و اون سبب شد که بیاد و یاد بگیره و بهم گفت طیبه دیگه نمیخوام بری به خانمایی که برای من کار میارن یاد بدی
خودم یاد گرفتم
وقتی داشت میگفت من اصلا هیچی نگفتم و دیگه اون روزارو یادش نیاوردم که بخوام مثل قبلنا بهش بگم دیدی گفتم اینجوری بود و اونجوری بود
انگار خیلی آروم تر شدم نسبت به گفتن این حرفا
و فقط تو دلم شادی میکردم که خدایا شکرت که خودش داره حرکت میکنه
وقتی شب من شام آش ماست درست کردم و رفتم اتاقم ،خواهر زاده ام اومد گفت خاله آش بردارم ؟ گفتم بردار منم کارم تموم بشه میام
وقتی رفتم دیدم آش که یه قابلمه بود نصفش نیست و خواهر زاده ام زیاد خورده بود و برای دو نفر کم مونده بود
خواستم بگم چرا زیاد برداشتی و برای بقیه هم نگه میداشتی ،آدم باید توجه کنه که چقدر برمیداره و از این حرفا که قبلنا خیلی میگفتم
ولی این بار پاسخم متفاوت بود
من چی داشتم میدیدم
یه طیبه آروم که تو دلش گفت اشکالی نداره و یکم آب ریختم تو آش و چون سبزیش زیاد بود بیشتر بشه و من و خواهر و داداشم بخوریم
وقتی برگشتم اتاق شنیدم که آفرین ممنون که هیچی نگفتی
و من داشتم فایلای تیکه ای از استاد عباس منش رو گوش میدادم و یهویی گریم گرفت و گفتم دوستت دارم ربّ من
و من میشنیدم که آفرین منم دوستت دارم بنده من که هیچی نگفتی و آروم کردی خودتو
وقتی به رفتارام دقت میکنم و میبینم که پاسخی که قبلا در قالب واکنش بود رو میدادم و الان آروم شدم ،خوشحال میشم و میگم داری تغییر میکنی طیبه این یعنی موفقیت
تو موفق هستی
خدایا شکرت
شب وقتی میخواستم بخوابم خدا یه درکی بهم داد و جریانش رو در رد پای روز 18 مهرم نوشتم
از خدا بی نهایت سپاسگزارم
سلام طیبه جان.
چقدر لذت بردم از خوندنِ کنترلِ ذهنی که کردی و واکنش نشون ندادی.
یعنی با اینکه حرف تو آستینت داشتی، میتونستی خواهرزاده تو به دلیلِ منطقی سرزنش کنی، ولی چیزی نگفتی…
این کار و تمرینِ بزرگیه.
حقیقتا که تو رفتار، آدم نشون میده شخصیتش بهبود پیدا کرده یا نه.
من چون خودم جدیدا توجهم اومده روی این تمرین (ذهنیت خالق داشتن یا واکنش گرا بودن)، خیلی تحسینت میکنم که روی ذهنیت مدیریت داری و داری تمرین میکنی.
خیلی ارزشمند و مهمه که آدم بتونه حرف بزنه، زبونِ حرف زدن داشته باشه، حرف تو استینش آماده داشته باشه، ولی با کنترل ذهن و آرامش بتونه سکوت کنه.
بسیار بسیار آفرین طیبه جان.
احسنت به تو و تلاشت.
و حالا با تو میخوام صحبت کنم سمانه جانم:
* میدونم ذهنت دایم بهت حمله میکنه چی شد پس، تو که باز واکنش نشون دادی.
* چی شد پس، تو که باز عصبانی شدی!
* چی شد پس، تو که باز نتونستی جلوی زبونت رو بگیری و …
*اما تو که خوب میدونی همیشه اینطوری نیستی.
* گاهی میتونی و رفتار و زبونت رو مدیریت میکنی.
* میدونم جواب دادن، واکنش دادن، عادتِ پر تکرارته و بهش چسبیدی، اما همینکه ریز ریز و اگاهانه داری تلاش میکنی برای بهبودت، ارزشمنده.
* نخواه که سریع عوض شی.
* یه شبه عوض نمیشی، هر چقدر هم که بخوای سریع بهبود پیدا کنی اتفاقاً کُندتر جلو میری.
* آفرین بهت برای تلاشت.
* آفرین برای یه پله بهتر شدن نسبت به گذشته و قبلت.
* قبلا به یهبود فکر هم نمیکردی، اصلا نمیدونستی مسیر بهبود از کدوم طرفه.
* الان خوشحالم برات.
* مرسی عزیزم.
طیبه جان بهترین ها برات.
بدرخشی همیشه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
1403/7/17
روز94
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزومریم عزیز دوستان گل
خدایاشکرت بخاطر یک روز ویک فایل بی نظیر دیگه
در راستای تایید این قسمت:
یه مثال ورزشی میزنم :
وقتی به قانون عمل میکنیم و شخصیت امون تغییر میکنه مثل عضلاتی هست که با تمرین و استمرار رشد کردن و قشنگ مشخصه که چقدر واقعی است
و توی محیط باشگاه افراد حرفه ایی از راه رفتن یه آدم و استایلش میتونن تشخیص بدن طرف چندوقته که ورزش میکنه
دقیقا ماهم وقتی روی قانون بیشتر کارمیکنیم و قوی تر میشیم بهتر خودمون و رفتارهای بیرون و درک میکنیم اما اگر فقط حرف بزنیم هیچ نتیجه ایی نداره و اول ازهمه خودمون و گول زدیم
این روزا که مشغول کار و بیزنس خودم هستم و هر روز دارم کلی مساله حل میکنم و سعی میکنم نگاهم به تضادها رو تغییر بدم
حتی الان که در حال حرکت کردن هستم بیشتر صحبت های شمارو درمورد قانون درمورد احساس خوب اتفاقات خوب درمورد کنترل ذهن درک میکنم چون تا زمانی که ما هیچ کاری نکنیم با هیچ تضادی برخورد نکنیم و … اصلا متوجه تغییر باورهامون نمیشیم اصلا متوجه رشد ایمان و توکل نمیشیم تازه توی شرایط حساس قرارمیگیرم معلوم میشه که چقدر روی خودم کارکردم معلوم میشه که به قول شما ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است حتی میشه گفت عملی که ایمان هم نیاورد مفت است چون درحین عمل کردن هم باید ایمان داشت و حرکت کرد .
کنترل ذهن زمانی که من راحت و آسوده باشم و هیچ مساله ایی نباشه که کار خیلی راحتی هست اما وقتی شرایط سخت میشه یا چیزی و ازدست میدی اونجا معلوم میشه که چقدر کنترل داری و چقدر شخصیتت متفاوت شده
خدایا شکرت که خیلی خوشحالم که تغییرات خیلی خوبی و توی وجود شخصیت خودم میبینم و سعی میکنم واقعا تغییر کنم
طبق قانون الان که توی شرایط کسب وکار هستم و از روانشناسی ثروت 1 استفاده کردم و اتفاقات خوبی برام افتاده اما خب بازم باید کارکنم و تکرارکنم و دلم میخواد به زودی شرایط برام محیا بشه و بتونم از آگاهی های روانشناسی ثروت 3هم استفاده کنم .
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 11 مهر رو با عشق مینویسم
فکر میکنی کی هستی ؟؟؟
تو حق نداری با کسی اینجوری صحبت کنی
حتی اگر نزدیک ترین فرد زندگیت و اعضای خانواده ات باشه
بزرگ یا کوچیک ،حق نداری اینجوری صحبت کنی
وقتی این پیام رو از خدا ، دریافت کردم حس پشیمونی داشتم و از خدا خواستم که کمکم کنه که دیگه تکرار نشه و عاجز بودنم رو هر لحظه یادآوری بشه که هیچی نیستم و عاجزم در تغییر دادن دیگران یا حتی حق ندارم به کسی بگم این کارت اشتباه بود یا چرا اینکارو کردی
و اگر دیدم و در نظرم کار کسی اشتباه بود یا رفتار درستی نداشت سعی کنم اصول خودم قرار بدم و خودم اون کار یا رفتار رو انجام ندم تا فقط روی خودم کار کنم
چون وقتی فکر کردم ، صد در صد از درونم مشکلی داشتم که این رفتار خواهرم من رو اذیت میکرد تا من بهش بگم اینکارو چرا انجام ندادی و یا اینکه این رفتارت خوب نبود
باید هر لحظه یادآوری کنم به خودم همه این آگاهیا رو
امروز عجیب بود ، من فقط به خواهرم گیر میدادم و آخرش حس کردم که ناراحت شده و حرفام اذیتش کرده
و یه حسی میگفت تو حق نداری اونجوری صحبت کنی
ما صبح بیدار شدیم تا بریم اداره پست منطقه مون تا پاکت پستی که مادرم فرستاده بود و پیامش بهم اومد که پستچی اومده و خونه نبودیم برگشت خورده و رفتیم پست تا مادرم که میل بافتنی خریده بود رو بگیریم
وقتی از خونه اومدیم بیرون رفتیم ، تا سوار بی آر تی بشیم ،من دوباره با خودم بافتنیامو بردم و پیاده که میرفتم میبافتم
آبجیم چون عجله داشت میخواست زود برگردیم و پسرش از مدرسه ساعت 12 میومد هی میگفت سریع تر بیا و چرا بیرون میبافی و من میگفتم میخوام از وقتم بهترین استفاده رو بکنم ،البته خیلی هم آروم راه نمیرفتم ،بهش میگفتم نترس یه مسیر کوتاه تا اداره پست پیدا کردم که البته خدا بهم نشون داده ، از اونجا بریم نهایت یک ساعت و نیم میریم و برمیگردیم
قبلا که اداره پست منطقه مون میرفتیم با مترو میرفتیم و 4 ساعت طول میکشید ولی الان با بی آرتی و یکم پیاده راه داره و سریع میرسیم
بهم گفت، حواست پرت میشه نمیتونی جلو روتو ببینی
و اون لحظه بود که گفتم خدا ، مدیریتم کن من میبافم تو مسیرو بهم نشون بده و وقتی رفتیم رسیدیم اداره پست، و پیگیری کردم، خیلی آدم اومده بود و پاکتاشون برگشت داده شده بود به اداره پست و و یه خانم بلند داد میزد که من 5 روزه از خونه بیرون نرفتم حتی برای نون گرفتن بعد شما زدین که اومدیم نبودین
و کارمندا گفتن که خودتون نبودین پستچی اومده و دروغ میگین و خانم گفت که من باید پست چی محله مونو ببینم و وقتی پست چی اومد ،ازش سوال کرد گفت من فقط میخوام بدونم که اومدی یا نه
و پستچی حقیقت رو گفت که من هزار تا نامه داشتم و نرسیدم بیام در خونه تون و برگشت داده شده به اداره پست و اداره پست تو سیستم اینو زده که شما خونه نبودین
و اون خانم شاکی شد و منم گفتم ماهم خونه بودیم خواهرم خونه بود و اون لحظه حس کردم باید دقت کنم که چرا این اتفاق برام افتاده
اونجا متوجه شدیم که اصلا نیاوردن و بسته رو خودشون نوشتن که اومدیم خونه نبودید
داشتم فکر میکردم که چرا اینجوری شده ؟
چی در من بوده که این اتفاق برای من افتاده .
و شروع کردم به سوال پرسیدن و همینجور داشتم سوال میپرسیدم .
وقتی بسته پستی رو تحویل گرفتیم و با خواهرم برگشتیم ،تو راه میل های قلاب بافی که تو بسته بود رو برداشتیم و من شروع کردم به بافتن
خداروبی نهایت سپاسگزارم که پیدا شد و تهران از این شماره قلاب بافیا نداشت و مادرم از گرگان که چند هفته شد رفته مهمون خونه خواهرم، خرید فرستاد
وقتی بیشتر فکر کردم دیدم که من خودمم وقتی مشتریام سفارشی میدادن تو این سال ها که پیج کاری داشتم سهل انگاری میکردم و مثلا نمیرسیدم کار مشتری رو تموم کنم و میگفتم نشد و مشتری هام خداروشکر با درک بودن و چیزی نمیگفتن ولی من وقتی به این اتفاق امروز فکر کردم یاد این رفتارم افتادم
و بهم گفته شد که طیبه تو وقتی به مشتری هات دیر میرسوندی و حتی جدیدا همکلاسی کلاس رنگ روغنت بهت سفارش داده گفتی میاری ولی دو هفته شد نبردی و درست کارت رو انجام نمیدی
برای همینه که این اتفاق برات رخ داد تا بیدارت کنه که این رفتارت رو اصلاح کنی و سرموقع تحویل بدی اگر مسئولیتی برای کاری داری
تا دیگه برای تو رخ نده
و بسته های سفارشی تو هم به وقتش بدستت برسه و یا اگر قراره کسی کار تو رو انجام بده کارت به سرعت انجام بشه
الان که داشتم مینوشتم یاد جریان شکایتم از گالری که چند ماه میشه تابلومو پاره کردن افتادم و الان چند ماهه که رسیدگی به پرونده من تو دادگاه هی به دلیل خیلی ساده به تعویق میفته
یه بار به تعطیلی خورد که سه روز کل تهران گرم ترین روز بود و اداره ها تعطیل شد
و رسیدگی شکایتم دو ماه بعد زمان دادن
یه بارم رفته بودیم اونجا و صدامون نکردن و بعد گفتن فرصت برای رسیدگی تموم شده پرسیدم گفتن خبرتون میکنیم و وقتی چند روز گذشت نوشتن که نیومده بودین دادگاه
وای خدای من
چند وقته هی فکر میکردم میگفتم چرا کارای اداری و یا بعضی کارام من به تعویق میفتن ؟
و شروع کرده بودم به تکرار باورایی که نوشتم مثلا کارای من به وقتش انجام میشه و سریع تر انجام میشه
نگو قبل تکرار باورای قوی از یه جای دیگه باید اصلاح میشد و بعد باورای قوی رو تکرار میکردم
و الان با نوشتنم یهویی بهم الهام شد که جریان شکایتت هم به همین اتفاق مربوط میشه
الان میفهمم چرا استاد عباس منش میگفت وقتی سعی میکنین به رفتاراتون دقت کنید و بیشتر آگاهانه توجه کنید ،بهتون گفته میشه تا اصلاح کنید رفتاراتون و باوراتونو
و الان فهمیدم که تا زمانی که من کارهایی که برعهده میگیرم رو درست انجام ندم و چه کارهای خودم و پیشرفت در مهارتم نقاشی ،و چه کسانی که از من درخواست میکنن کاری رو براشون انجام بدم و یا اینکه برای مشتری هام و از صفر تا صد تولید کارهای هنری هم باید لحظه به لحظه اش رو صد در صد خودمو بذارم و مسئولیت تمام کار رو با نظم به عهده بگیرم
و تا زمانی که به این آگاهی ها عمل نکنم ،این اتفاقات مشابه و تکرار شونده به شیوه های مختلف تکرار میشن
خدایا شکرت که دلیل این تاخیر رسیدگی کار من تو دادگاه رو بهم گفتی و سپاسگزارم بی نهایت
و سعی خودمو میکنم که از این به بعد کارهامو درست انجام بدم و اصلاح کنم رفتار هامو تا جهان بیرونم هم تغییر کنه
وقتی ما برگشتیم خونه من به هرچیز که خواهرم میگفت بهش گیر میدادم و میگفتم باید اینجوری انجامش بدی و یا این درستشه ،خواهر بزرگم هست و ما باهمدیگه راحت صحبت میکنیم
ولی اون لحظه حسم بهم میگفت که نباید حرفی بزنی و حق نداری اینجوری بگی
تو باید خودت عمل کنی تا بعد ، که البته، وقتی عمل کردی به آگاهیا ، درسته که میتونی حرفی بگی ولی اون موقع هم سعی کن نگی
بعد ما نزدیک غروب قرار شد بریم حیاط مسجد کنار خونه مون و خانمایی که برای آبجیم قلاب بافی کرده بودن ،کاراشونو ببینم و تایید که کردم خواهرم کاموا بده بهشون و بگه که براش ببافن
وقتی ما با هم رسیدیم و سلام کردیم به خانما یهویی دیدم خواهرم رفت، تو دلم گفتم چرا رفتی درست سلام نکردی ،
این گذشت و ما اومدیم خونه
خواهرم داشت بافتنیاشو مرتب میکرد من با یه لحنی بهش گفتم اون چجور سلام کردنی بود به خانما چرا یهو رفتی
خواهرم از من 5 سال بزرگتره
وقتی اینو گفتم یه حس بهم گفت تو حق نداری اینجوری حرف بزنی درست صحبت کن و من قشنگ این درست صحبت کنار رو میشنیدم و
یادت باشه تو هیچی نیستی .فکر نکن که مثلا یکم تغییر کردی حق داری به خواهرت یا هر کس دیگه حرفی بزنی
نه ،نباید اینجوری باشه و فقط و فقط روی خودت و تغییرت کار کن تو عاجزی از تغییر دادن دیگران
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و بی نهایت ثروت از خدا میخوام
سلام استاد عزیز تر از جانم…
سلام فرستاده ی خداوند بزرگ من و سلام به همه ی دوستای عباسمنشی…
نمیدونم از کجا باید شروع کنم و از چی بنویسم و من نویسنده نیستم ولی امیدوارم که قشنگ از آب در بیاد،چون این اولین کامنت من در اولین روز عضویتم در نشانه م هست…
استاد عزیزم از فروردین 1401من با شما آَشنا شدم البته نمیدونم چجوری ولی به اینجا کشونده شدم و امروز وقتی به ته همه چی رسیدم اومدم و تو سایت عضو شدم که این بار واقعا شروع کنم…
با دل گرفته و پر از غمم و چشمهایی که هر لحظه ممکن بود بباره از وسعت غمش روی گزینه ی منو به نشانه ام هدایت کن زدم و بووووم خرد شدم….
استاد زدی تو خااال همون لحظه انگار یکی زد زیر گوشم که ببین فاطمه همش ادا دراوردی همش فیلم بوده اگه به اینجا رسیدی چون بنیادی تغییر نکردی و وقتی برگشتم و مرور کردم دیدم آره…
دو روز چسبیدم و ول کردم… عشق اینو داشتم که برسم به اخر فایل هاتون و دلم خوش باشه که همه فایل ها رو دیدم ولی اصل اون تغییر کردنه هست…
ممکنه یکی کل زندگیش با یه فایل دگرگون بشه و یکی هم بعد صدتا فایل هنوز همون آدم قبلی باشه یکی مثل خود من…
فقط میخواستم به ته یه چی برسم میخواستم از صفر مطلق یا حتی منفی یهو برسم به 100 به هزار ولی ای دل غافل که اگه صحبت های شما رو فهمیده بودم باید قانون تکامل رو یادآوری میکردم برای خودم…
از فروردین 1401 من جدی نگرفتم تمرین نکردم روی باور هام کار نکردم و تهشم رسیدم به اینجا به این افسردگی به این ادا در اوردن که اره من تغییر کردم ولی نه تغییر نبود و خب هیچ دستاوردی هم نداشتم
ولی حالا دیگ فرق داره دیگ خدا دوباره هدایتم کرد به اینجا و گفت همینو ادامه بده به همه چی میرسی
من خدارو قبول دارم خیلی زیاد و با همون باور های داغون قبلم جوری دستمو گرفته که فقط اسمشونو میشه معجزه گذاشت پس وقتی خدای من با اون باور های داغون اینقدر قشنگه خدای با باورهای درست و زیبای من چقدر میتونه تماشایی باشه
و امروز به خودم قول میدم که تمامی صحبت های استاد عزیزم رو وحی منزل بدونم و ی روزی بیام و برای شما دوستای عزیزم از نتایج قشنگم بگم که ایمان هممون چندین برابر بشه
در پناه الله یکتا باشبد همگی
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین ودوستان بزرگوار
خدا را شکر که من هم یکی از اعضای خانواده بی نظیر سایت الهی هستم
مهم این است که باید شخصیت خودمان را عوض کنیم یعنی باید همیشه روی خودمان کار کنیم باید مواظب افکار و ورودی های خودم باشم باید در هرلحظه مواظب احساسات درونی خودم باشم
اصل قانون این است که باید همیشه روی نکات مثبت توجه کنم و اعراض کنم از نازیبایی ها
کار راحت این است پشت سر دیگران حرف بزنیم
کار سخت این است که که غیبت نکنم استاد عزیزم از وقتی که با این سایت الهی آشنا شدم دیگه سعی می کنم غیبت نکنم یعنی خود به خود اون آدم هایی که کارمون شده بود غبیت کردن دیگه از اونا خبری نیست
اون مثالی که شما از دوستان زدید من یاد یه مثال افتادم که یه روحانی تو مسجد صحبت میکنه که آگه بچه هاتون روی فرش دستشویی کردن اون فرش را ببرید از قضا خانم اون روحانی داخل مسجد بوده وقتی به خونه میاد میبینه که فرش پاره شده بعد به خانمش میگه چرا فرش پاره شده
خانمش میگه که خوب خودت تو مسجد گفتی که باید این را انجام بدهی آقای روحانی میگه که این حرف را من برای مردم زدم نه برای خودمون
تحسین میکنم اراده وهمت شما استاد عزیزم که با عمل کردن به قانون برای ما بهترین الگو شدید
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است این باور را باید همیشه تکرار کنم تا در هرلحظه به یاد داشته باشم که اگر حرفی میزنم آیا خودم به آن عمل میکنم
خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادهای نه راه گمراهان
ادم باید شخصیتش عوض بشه با ادا در اوردن چیزی عوض نمیشه و همه تغییرات سطحیه تا کی میخوای ادا در بیاری ولی از درون عوض نشی
وقتی ادم واقعا تغییر میکنه ادا در نیاره نقش بازی نکنه=اتفاقات میان شرایط بهتر میشن بشرطی ک ادامه بدن ادامه بدن ادامه بدن…
حداقل یکسال باشید بعدش هی ادامه بدید هی ادامه بدید هی سم پاشی کنید چندین بار.
نباید ب هیچ کس بگی راه درست چیه روی خودت کار کن هی نخاه ب بقیه مسیرتو ثابت کنی
مهمه شخصیتت عوض بشه باید با تمام وجود کار کنی
مثال دوست استاد:این طرف واقعا دارا نقش بازی میکنه این همون ادن قبلیه یا یه سری کلام جدید تو شرایط خاص قرار میگیره همون ادم قبلی میشه تحت تاثیر استاد و اعتبار استاد نقش بازی میکزدند
همون ادم قبلیه ولی تقش بازی میکنه ادم باید اینجور باشه مثبت فکن با بقیه بحث جدی میکرد
من اصلا دنبال این نبودم ک نقش بازی کنم تو ذهنم اصلا بقیه ای نیست نشستم شخم زدم از درون شروف کردم از تمام وجود کار کردم خواسته هامو نوشتم باورهامو فهمیدمچین
متفاوت از قبل عمل کنم پیش خودم تو تنهاییم با خودم
گفتم راست میگه دوستمون میگن دوست دارن عوض بشن و باورپذیری رو ندارن ظاهری میخان تغییر کننندد
این زخمه داره بیشتر میشه از درون زخخمو درست نمی کنند نقش بازی کنند غیب کنند دروغ بگن
وقتی میخای دروغ بگی ولی حرف نزنی کاز سختیه وقتی میخای غیبت کنی ولی نکنی کار سختیه
فلان ادم از دوره گردی از کار کم ب موفقیت رسیده ما هزاران نفر داریم توالت تمیز کردن هنوزم ب موفقیت نرسیدند
عامل موفقیت تلاش فیزیکی نیست
تلاش فکری واقعا راحت نیست پا گذاشتن روی غرور و شکستن واقعا راحت نیست
شکستن من درون واقعا اسون نیست….
اصلا کاری ب بقیه نداریم مگه میشه خودمون تغییر نکنیم از بقیه نخایم تغییر کنندد
بیشتر افراد نقش بازی میکنند
نتیجه عوض نمیشه حالا 4 تا کتابم بخونیم
حست بات میگه حرفا ریشه نداره حرفا سطحیه ولی فرکانس سطحیه
انگار ی ضبط صوته و داره پلی میشه ما باید رو شخصیت مون کار کنیم باید هرزوز رو خودمون کار کنیم مگه میشه یکی بگه من یک هفته یک ماه ورزش میکنم بعدش دیگه ورزش نمی کنم
شاید طرف 20 سال مربیه ورزش کرده دو سال رها کرده 20 کیلو بیشتر از حالت عادی چاق شده
هرروز باید روش کار بشه هروووز هروووز
مثال درخت فقط در عرض دو هفته رها کنی برمیگرده ب حالت قبلی
علف های هرز بوجود میان
اکر میخای بینهایت ثروت بیاد براتون باید باور پاشنه اشیل کار کنی چون استاد پاشنه اشیلش باور فراوانی هست
فراوانی به اسانی امدن نعمت ها و لیاقت ثروت ها را داشتن =پاشنه اشیل همه