باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم! - صفحه 34
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/05/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-05-20 19:05:362024-06-09 14:43:47باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و سلامتی و سرور به استاد عباس منش و دوستان عزیز
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
اگر بتونم این باور را تو خودم نهادینه کنم که بقیه ای وجود ندارد چیزی بیرون من نیست، خیلی تو مسیر قوانین جلو میروم. پس باید دائم به خودم یادآوری کنم 1.عمیقا روی خودت کارکن به بقیه کار نداشته باش. من اگر خودم را درست کنم آدم ها ،شرایط اوضاع اتفاقات دور من درست میشوند.
حالا برای اینکه خودم را درست کنم باید بیام شخصیتم را شخم بزنم ببینم 2.کجاها باید افکارم را عوض کنم کدام رفتارهام از باور های اشتباه ناشی میشود اون هارا عوض کنم . کجا ها از کوره در می روم؟ کجا ها شادم ؟کجاها گیواپ می کنم ؟ کجاها آرامم ؟کجا ها و از چی ها می ترسم ؟ چقدر عشق می ورزم ؟ کجاها آدم ها میروند رو مخم ؟ کجاها حرف مردم برام مهم میشود؟ کجاها با خودم درصلحم ؟کجاها مغرورم ؟
3. وقتی قضیه را گرفتم ایراد ها را پیدا کردم با تمام وجود بشینم و از اول جوری خودم را تربیت کنم که متفاوت از قبل فکر کنم و عمل کنم برای خودم، توی خودم ،نه در ظاهر و برای جلب توجه مردم .
4.بعد بیام خودم راتست کنم ببینم تو شرایط خاص تو فشارها تو تضادها که قرار می گیرم چه واکنشی از خودم نشان میدهم اگر مثل قبلم عمل می کنم که خوب همون آدم قبلی هستم با نقاب جدید، فرقی نکردم .اما اگر تو موقعیت های خاص واکنشم بیشتر بر اساس آگاهی ها و آموزه هایی است که گرفتم یعنی من زنبور بی عسل نبودم .
5. تست بعدی نگاه کردن به نتایجم است. اگر درونا ً تغییر نکنم فرکانس هام تغییر نکند نتایج هم تغییر نمی کنند.
موفقیت نیاز به تلاش فیزیکی و عملگی ندارد نیاز به تغییر افکار دارد .و حواسم باشد تا وقتی روی خودم کار می کنم تا وقتی ورودی هام را کنترل می کنم تا وقتی نجواهای ذهنم را خاموش می کنم تا وقتی به کانون توجهم و احساس ناشی از اون دقت می کم نتایج هست واگر می خواهم ماندگار بشوند باید تا ابد روی خودم کار کنم به محض اینکه رها کنیم نتایجمون می شود مثل اکثریت جامعه مثل چیزی که قبل بودیم .
بین این باور ها آنچه که از همه بیشتر نیاز به کار کردن دارد باور به فراوانی است چون باور کمبود نابود کننده است. بی نهااااایت بی نهااااایت فرصت نعمت و موقعیت عاااالی هست نگران نباشیم.
خداروشکر برای هر لحظه هدایتت برای وجودت برای توئی که با یادت دل ها آرام می گیرد
خدایا ما را جزو هدایت شدگان ایمان آورندگان و عمل صالح انجام دهندگان قرار بده
الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ ألا بذکر اللَّه تطمئن القلوب الرعد : 28
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
-تنها زمانی نتایج زندگی ما تغییر میابد که باورها و افکار ما به صورت بنیادین و اساسی تغییر یافته باشد
-زمانی که متوجه می شویم باورهای مخرب در ذهن خود داریم با تمام وجود بخواهیم آنها را تغییر دهیم
-شخصیت و عادات ما باید به صورت کلی تغییر یابد نه اینکه همان فرد با همان باورها و افکار گذشته باشیم و انتظار داشته باشیم نتایج زندگی ما تغییر کند
-به جای اینکه سعی در موعظه ی افراد برای تغییر شرایطشان را داشته باشیم بر تغییر باورهای خود تمرکز کنیم
-متفاوت از قبل فکر کرده و متفاوت از قبل عمل کنیم
-به جای نقش بازی کردن نقاب زدن آشغال ها را زیر مبل قرار دادن افکار و باورهای خود را به صورت بنیادین و اساسی تغییر دهیم
-تغییر باورها نیاز به شجاعت ایمان و توکل به خداوند دارد
-برای دستیابی به موفقیت و ثروت لازم نیست متحمل سختی ها و شکست های بیشمار شویم تنها کافی است افکار و باورهای خود را به صورت اساسی و بنیادین تغییر دهیم
-تغییر باورها و افکار به هیچ وجه کار آسانی نیست
-تنها زمانی می توانیم در افراد تغییر ایجاد کنیم که خودمان تغییر کرده باشیم
-افراد فرکانس ما را دریافت می کنند نه حرف هایی را که به زبان می آوریم
-هر روز مانند غذا خوردن و نفس کشیدن بر روی باورهای خود کار کنیم
-اگر بخواهیم نتایج ما دائمی و همیشگی باشد باید همیشه و دائما بر روی باورهای خود کار کنیم
-به محض اینکه فکر کنیم قوانین الهی را آموخته و باورهای ما تغییر یافته است از همان لحظه سقوط ما به تدریج آغاز می شود
-باورهای ما مانند درخت هستند که تنها در صورتی میوه و ثمر می دهند که بر روی آنها هر روز به صورت مداوم و پیوسته کار کنیم
-همواره به دنبال یافتن باورهای مخرب در ذهن خود باشیم و برای رفع آنها اقدام کنیم
-باور فراوانی مهم ترین باوری است که در صورت تثبیت جریانی از نعمت ها و ثروت ها را وارد زندگی ما می کند
خدایا شکرت
عاشقتونیم
بنام خدا.
نشانه روزـ
سلام استاد جان و سلام به همه دوستان عزیز.
من سالها پیش با استاد اشنا شدم فک کنم سال 98 بود، کلی فایل رایگان گوش دادم، ساعت ها مینشستم تو دفترم فایل هارو مینوشتم تکرار میکردم، دوره هایی ک برادرام تهیه کرده بود هم گوش کردم. نتایجی داشتم در زندگی، اما کاملا حالت لاک پشتی، نتایج کوچیک، بعد رها میکردم مثلا چندین ماه حتی یسر به سایت هم نمیزدم و وقتی تایم خالی داشتم فایل گوش میدادم.
باید بگم در کنار نتایج کم و بیشی ک گرفته بودم، مهارت سخنوریم هم تقویت شده بود.، همه جا از قانون حرف میزدم، دیگران باید تغییر کنن، تو چرا مثبت فکر نمیکنی و…
در صورتی ک هیچ نتیجه بزرگی تو زندگیم نداشتم، پر از نشتی انرژی
تا اینک یه موقعیتی پیش اومد ک امسال تصمیم گرفتم دوره 12 قدم و خودم بخرم. حسابم به اندازه خرید یه قدم داشتم، الان قدم 7 ام، و بگم علی رغم اینهمه فایلی ک گوش کرده بودم انگار من تازه میفهمم قوانین جهان یعنی چی! وقتی اومدم بعد هر فایلی کامنت خوندم، کامنت نوشتم، با خودم حرف زدم، کم کم یه مدار بالاتر، درکم بهتر شد، درامدم رفت بالا بطوری ک قدم 2 و 3 رو راحت خریدم، اما بازم استپ کرد و درامدم افت کرد.
شاکی شدم من ک دارم رو دوره کار میکنم چی شد، خیلی توقع ام بالا بود، یجا یه کامنتی خوندم ک اون دوست عزیز هم مشکل منو داشت، بعد اومدم با خودم حرف زدم، همه چیزو ریختم رو دایره، اوکی تو این 3 قدم، چقدر تغییر کردی؟
چقدر احساست خوبه؟ تو ک همش درحال غر زدنی.
چقدر شخصیتت تغییر کرده؟ تو ک اینهمه نشتی انرژی داری، دلت برای فلانی میسوزه، ناجی خانوادتی، حرص شکست فلانی رو میخوری، میخوای دیگران و تغییر بدی و..
چطور انتظار دارم زندگیم رو به بهبود باشه.
تو ک فایل هارو فقط همینجوری گوش دادی تموم بشه.
ایا موقع عصبانیت مثل قبل عمل میکنی؟ بحث میکنی؟ توجیه میکنی ک تو درست فکر میکنی حق با توئه؟
یعنی تو همون ادم قبلی، تو عمل نکردی به قوانین، مگ تو قدم 3 استاد نگفت، باهرکسی بحث میکنی به خودت گاری میبندی، از ورود طبیعی نعمتها جلوگیری میشه، عمل کردی ایا؟
خلاصه این سوال هارو پرسیدم، جواب دادم، فهمیدم باید عملگرا بود،
چقدر در طول روز احساست خوبه؟ توکل داری؟ ایمان داری؟ شکرگزاری؟
به همون نسبت تغییر میکنی.
من با تمام وجود درک کردم وقتی بطور منظم رو خودم کار میکنم، احساس ارامش دارم، ورودی مالی دارم، اتفاقات خوب میفته، با خودم و دیگران در صلحم و وقتی رها میکنم اروم اروم همه چی برمیگرده به حالت اول، چون باورهای محدود ما بصورت تکاملی تغییر میکنه، باید همیشه حواسمون به علف های هرز باشه، باید همیشه رو پاشنه اشیل ها کار کرد.
بیام یه ورژن جدید از خودم بسازم، بیام یه شخصیت جدید بسازم با باورهای خوب، بیام هر روز به خودم سر بزنم، ببینم امروز چه کاره ای، امروز چه قدمی برمیداری برای تغییر.
هر چیزی ک بصورت فعالیت روزانه انجام بشه نتیجه میدهدـ
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام
روز 96 سفر …
خداروشکر میکنم برای هدایت هایی که به من داد برای نعمت اگاهی و اینکه کمکم کرد تا باشما اشنا بشم .
واقعا این عبارتهای شما در این فایل در مورد تغییر شخصیت طلایی است .
من همیشه مثال درخت سیب رو در ذهنم از این فایل به یادم میارم و کلا تشبیه شما از علف هرز و ترمز های ذهنی یکی از بهترین تصاویر برای ذهن من جهت مقابله با باورهای محدود و رفع ترمز ها میباشد و نمود عینی زیادی دیدم از اینکه زمانی که رو خودم کار نکردم این علفها رشد کرده .
یکی از بهترین تصاویری که این سالها به من در کنترل ذهن و بهبود دائمی و لزوم کار کردن هر روز روی خودم داده شده از همین فایل ارزشمند بوده .
من بشدت تحت تاثیر این مثالها قرار گرفتم و بارها و بارها به این مثالها در نوشته های شخصی ام رجوع کرده ام .
مثلا دیدم که عملکردم مثل همین چند وقت قبل کاهش پیدا کرده در خوب بودن احساس ام . اومدم نوشتم در مورد خودم و دیدم که باز هم این الگوی نرسیدن به درخت سیب و رشد علف هرز هست و اونقد سعی کردم که پاکسازی کنم تا بشه شرایط قبل .
لذا بعد از بارها و بارها ضربه خوردن از این که به موقع به درخت های سیب ام رسیدگی نکردم . با درس این موضوع اینبار اغاز کردم و شکر خدا خوب پیش میرم یکی از بهترین رسیدگی هام به درخت ام همین فایلهای سفر نامه است که برای من هر روز مثل این سم پاشی درخت عمل میکنه .
واقعا باید تعهد داشت ، من بارها و بارها اینو نوشتم و میگم و فریاد میزنم که باید به بهبود دائمی روز افزون تعهد داشت تعهدی واقعی تعهدی که مثلا وقتی 3 ماه گذشت ، واسه ماهه 4 ام هم همون شوق و اشتیاق و جدیت روز اول رو داشته باشی .
موردی که من تازه بهش رسیدم و قبلها علت شکست من میشد این بود که مثلا 3 ماه رو خودم کار میکردم نتایج میومد بعد مغرور میشدم و فراموش میکردم و سهل انکاری میکردم در کنترل ذهنم .
از اونجایی هم که نورون های مغزی ما از اوایل زندگی و باورهای قدیمی ما خیلی خوب در ذهنمون جا دارند من بعد از مدت خیلی کم وبه سرعت بر میگشتم به قبل و احساس های بد و کاهش نتایج .
مثلا من با کلی کار کردن روی خودم در امدم میشد 20 میلیون تومن در ماه ، یکم که سهل انگاری میکردم ماه بعدش نمیشد 15 ، یهویی میشد 5 ، میشد 10 ، و حتی گاهی صفر … بازم تفکرات منفی و چک و لگد جهان تا من دوباره به خودم میومدم و میومدم رو خودم کار کنم و بازم با کلی کار رو باورهام میرفتم بالا و بازم همون تکرار روند گذشته و من اینبار با درس گذشته شروع کردم و تا الان خوب پیش اومدم .
اینبار میخوام واسه ماه 10 ام حتی مثل روز اول باشم . و خدایی این رسیدگی روزانه به درخت ها رو میخوام همیشگی داشته باشم .
از استاد عزیزم ممنونم
الهی شکرت 96مین مداررسیدن به خداراباتوکل به خداقدمهای عمیق وپررنگ رابرداشته ام وهرقدمم رابه کل خانواده ام تقدیم میکنم به امیدقدمهای الهی بهترانشاالله.
بانام خداوسلام به خداکه قوت قدم برداشتن رابه من داده است وبه من آموخته چگونه قدم بردارم الهی هرچی هست کریدیتش ازخودِ،خودِ،خودتِ.
سلام به استادوخانواده ی صمیمی.
دارم روخودم کارمیکنم که هرچی میگم ادااطفارنباشه وبه قول قدیمی هامیگفتن خوف ورجا هستم خدایاکمکم کن که کجاهستم مسیردرسته یاغلط!؟
دیشب خوابیدم به شکرانه ی الهی ساعت2:10دقیقه ی صبح بیدارشدم 3ساعت به اذان صبح وقت بود1ساعت و20دقیقه فایلهای انگیزشی درپرتوآرامش روگوش کردم.وبه فکرمسیریابی برای کوهپارک روداشتم بافلان خط میرم تاپارک ملت بعدبه من الهام شدبرای اولین باره داری میری بامتروبرواول خط!ذهنم حالش به هم خوردنه!نه!بازتومتروپیام بازرگانی!گفتم صبح که شدتصمیم میگیریم!ساعت4براسحری بلندشدم طبق معمول نمازوقرآن وگوش کردن فایل ساعت9بیدارشدم تا10باغذا دادن به روح وذهنم مشغول بودم وساعت10:30راه افتادم برای فتح کوههای اطراف شهراینبارمسیرکوهپارک به سمت کوه خورشیدوکوه پلکانی بعداز5ساعت به خانه رسیدم که4ساعت پیاده روی کردن روتجربه کردم 2ساعت جاده آسفالت وزیبابودتاحالاندیده بودم!یک ربع تاچشمه آب بردارم و2ساعت روی کوه تاخانه رسیدم.عجیب این ذهن روبردمش بیرون باننه من غریبم کناراومدم ویک قدم یک قدم پیش رفتیم.باکلی معجزات.حالاشروع ماجراکه آیاادادرمیارم یاواقعاکاروانجام میدم!؟
ازخانه تاایستگاه متروسلام وصبح بخیربارهگذرهاومغازه دارهاداشتیم.
جلوی درب آسانسوربه یک حاج آقای مرتب مثلامثل خادم حرم باشه ولی نمیدونم چه شخصیتی داشت!؟
1_سلام واحوال پرسی کردم ولحظه ی خروج از آسانسورتعارف کردن منم جلورفتم باخودم احساس کردم این آقابرای من تومترو کارت میزنه خواستم کارت بزنم بنده خداکارت کشیدگفت:بفرمایین خانم استاداین موهبت الهی بودگفتم: نه! شمابفرمایین چون سریع درب ورودی بسته میشه خودشوکنارکشیدمن واردشدم وتوآسانسوربعدی گفت: میخوام برم فلکه ی آب گفتم ازاین مسیربیاپرسیدداری میری پارک پیاده روی گفتم :بله چون ازخونه بالباش ورزشی میرم مهم نیست که مردم چی فکرمیکنن من بالباس ورزشی راحتترم وباوسایل نقلیه ی عمومی هم میرم!تومتروهندزفری گوشم بود. وبرای پیام بازرگانی کلی باخودم کلنجارشدم برای پیام ذهنم اجازه نمیداد! گفتم: لیلابجنب یک ایستگاه دیگه مونده سریع گوشی روقطع کردم وشروع کردم وبه خیروخوشی تمام شد خانهاتشویق کردن وگفتن خداکنه قلب ماهم آرام بشه وازمترو به سمت ایستگاه خط واحدرفتم.
2_ازراننده خط واحدآدرس پرسیدم، گفت: بافلان خط برووتومسیردوباره خط عوض کن رفتم اتوبوس بعدی سلام خداقوت گفتم: ببخشیدمن همکارم وآدرسوگفتم گفت: سوارشوکارتودادم که موجودی روبه من بگه گفت: بفرماییدکارت نمیخواد.وفلان ایستگاه پیاده شوبافلان خط برو.توی مسیرچراغ قرمزخیلی طولانی شد.گفتم: الان موقعشِ بلندشدم .گفتم :حالاکه چراغ طولانی شدمثل تلویزیون یک پیام بازرگانی اجراکنم!بیشترمسافرهادقت کردن یک خانم جوان وحاج خانم کنارهم بودن ولی نصبتی نداشتن هردوتاشون برام دست زدن وخیلی تحسین کردن وبه ایستگاه رسیدم خداحافظ.
3_خط بعدی رفتم جلومودبانه باراننده سلام وعرض ادب وگفتم من همکارم میخوام برم کوه پارک اولین بارم بلدنیستم !محترمانه گفت: تشریف بیارین بالاوخیلی ازمسافرهاتوایستگاه پارک پیاده میشن.وجاش مشخصه.ومنم سریع یک پیام بازرگانی انجام دادم . خانمهاخیلی لذت بردن الهی شکرت اینهاهمه موهبت الهی بود.
ویک پسربچه مدرسه ای گفت خانم من باهاتون بیام راه رونشونتون بدم!دوستاش مسخرش کردن ومنم تشکرکردم.گفتم: نه!مامان جان راحت باش.3ایستگاه قبل پیاده شدویک آقایی گفت: اگه پارک خورشیدمیخوای بری 3ایستگاه بعدپیاده شو؟
بالاخره قسمتم کوه پارک نشدولی بکوب 2ساعت توجاده ی زیباپیاده روی کردم پرسون، پرسون به مسیرادامه دادم.ازاآقای سوپری پرسیدم بطری خالی دارین؟گفت: نه!گفتم: شنیدم تومسیرچشمه ی آب هست وروزه هستم براافطارم میخوام سریع رفت ازپشت پاچال یک بطری کوچک داشت .گفتم خوبه !گرفتم راه افتادم جوتررویک نیمکتی نمازخوندم وکلی هم کوهنوردبه قله زومیرفتن!وگفتم نه الان وقتش نیست یک روزه دیگه مخصوص قله زوباماشین بایدبیام.ورفتم به سمت چشمه یک خانم وآقای جوان اول کال نشسته بودن ازراه دورپرسیدم آب بطری روتکون دادم اشاره کردن بیابالاگفتم: چقدرراهه؟ گفت :بروتقریبازیادراه هست تنهاتوکوه میرفتم گفتم :خدایاهدایتم کن من بودم،خدابودوصدای استادعزیزم.وازدوریک پسربچه دیدم ویک کوهنورددستم به زانوم بودخداقوت گفت :پرسیدچرادستت به زانوته؟ گفتم ازفلان جاپیاده میام !گفت: تومسیرکه زیادماشین میاددست بلندمیکردی کوهنوردهاکمک میکنن الان میخوای برگردی مسیرم فلان جاست وآب چمشمه غیرشربه بیامن توکولم آب دارم .گفتم :نه! میخوام چشمه روببینم!وگرنه تومسیرمامورین طبیعت گفتن لوله آب ازچشمه کشیدیم بروبطری توآب کن. تشکرکردم وگفت :بروبالاتروقتی اون پسربچه رودیدم دلگرم شدم رفتم ازیک آقایی پرسیدم گقت8ساله ازاین آب مامیخوریم خیلی هم عالیه!
جالب بودنام چشمه (گفتگوبود)
دقیقاصبح قرآن روبازکردم که امروزچه قدمی برای بهترزندگی کردن بردارم ویک نیتی کردم سوره ی مبارک مریم آمدکه زکریاخیلی پنهانی ازخدادرخواست بچه کردوهمسرپیرونازادارم !خداگفت: مامیتونیم هرکاری روانجام بدیم چقدراین چشمه باکلام خدامطابقت داشت بطری روآب کردم راهی شدم واردکوهای خورشیدشدم برای اولین باره خدایاکمکم کن روکوه قوت راه رفتن روبه من بده.به مسیر ادامه دادم تاپارک پله سنگی1ساعت طول کشیدبه پسرم زنگ زدم به بابابگوبیاددنبالم گفت: من بیرونم!واقعاامروزلازم بودعزیزدلم بیاددنبالم ولی گوشی هم نداشت دلواپس شده بودمنم دیدم تاخونه سراشیبیه پیادتاخونه آمدم چقدرامروزلذت بردم ؟!خدامیدونه!
امیدوارم ادانباشدعاشقتونم .متشکرم که کامنتمو موخوندید.
به نام خداوند جان
سلام و احترام به استاد عزیز و بانو شایسته ی نازنین و دوستانم در سایت ….
استاد عزیز اینکه میفرماییدحرفها باید به دل بشینه واقعا همینطوره وگرنه هیچ تاثیری نداره … خودمو مثال میزنم که قبل از شما دوره های چند تا استاد دیگه رو تهیه کرده بودم ولی متاسفانه هر کدوم رو همون روزهای اول رها میکردم و فقط هرزگاهی یه نگاه مینداختم اما الان نزدیک به یکماه که در سایت شما بصورت هدایتی عضو شدم و روزی نیست که کامنت نزارم و فایلها رو گوش ندم چه فایلهای دانلودی و چه دوره ای که تهیه کردم چون حرفاتون به دل میشینه چون با استناد به خدا و قرآن هستش چون نتیجه ی حرفاتون زندگی بهشتی هستش که الان دارید همه چی ثابت شده است ….امیدوارم بتونم شخصیت خودم رو واقعن تغییر بدم و نخوام ادا دربیارم هر چند من با اطرافیانم به شدت رفت وامدم رو محدود کردم و هیچکس در جریان تغییر خلق و خوی من نیست و امیدوارم خییلی زود نتایج این تغییر و تحول رو ببینن که این لذت بخشه …. نتایج گویای همه چیز میشه …. خدایا تو فقط باید کمک کنی که ثابت قدم بمونم و کم نیارم و افکار منفی رو کنترل کنم و افسار ذهنم رو دستم بگیرم ….. در پناه خدا….
به نام خدای مهربانم .
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته محترم و همه دوستان هم فرکانسیم .
الهی شکرت هدایتم کردی بیام در این فایل در مورد چنین موضوعی کاملا هدایتی بنویسم الهی به امید تو .
استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم برای تمام فایلهای ارزشمندی که واقعا رایگان نیستند و هدیه الهی هستند
در این مورد که ادا در آوردن صحبت شد به نظرم از ابتدای کار نمیشه واقعا توقع داشت که یهویی به قول استاد
عزیزم با یک دکمه شخصیت این همه سال یهویی عوض بشه این امکان پذیر نیست میشه با همون اوایل با ادا
دراوردن ارام ارام تکاملی مثل بچه ها که اول میخان چیزی یاد بگیرن ادای ما بزرگتر ها را در میارن اصلا نمیشه
که ما بدون ادا در اوردن چیزی را یاد بگیریم اولش به نظرم نقطه شروعش هست نباید به کسانی که با قوانین
آشنا شدن سخت گرفت و مقایسه کرد با ادمی که چندین سال هست میدونه قوانین چیه و فرکانس را میفهمه
مقایسه نکنیم خودمون را عملکردمون را با دیروز یک هفته یک ماه قبل مقایسه کنیم پیشرفت خودمون را بزرگ
جلوه بدیم و جشن بگیریم تا در ذهنمان هزاران برابر مرور کنیم موفقیتهای ریز به ریز را بهش بال و پر بدیم
وقتی که در ذهنمون هزاران برابر تکرار کنیم انگار هزاران برابر تجربه کردیم حالا میتونه در جنبه منفی باشه و یا
مثبت ماهایی که اینجا هستیم صد در دص دنبال مثبته هستیم باید بتونیم این کارو عادتمون کنیم مثل تمام
کارهایی که بهش ارام ارام عادت دادیم شده جزیی از شخصیتمون حالا در مورد هر چیزی اینم همینه عادت کنیم به
قوانینی رفتار کردن نه فقط شکل زیبای حرف زدن را داشته باشیمو فقط بمونیم تو فرکانس ادا دراوردن نه ادا دراوردن
برای ابتدای کار استارت هست تا بفتیم رو غلطک و فرکانس غالبمون وزنش قوانینی تر باشه تا فرکانس قوی
مثبت خواسته ها اتفاقات عالی مرور بشه و همینطور تا بی نهایت ادامه دارد
انشااله خودم بتونم عملگرا باشم دنبال نقش و نقاب زدن ادا نباشم و به قوانین عمل کنم به حرف و کامنت نباشه
به امید الله مهربانم برای همه شما دوستان و استاد عزیزم مسیر زیبای بهشتی را آرزومندم دوستون دارم ..
خدا نگهدارتون .
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات یگانه خالق آفرین من ،،
کل فی فلک ،،
گوش دادن فایلهای استاد عزیزم چنان سوال ها و چنان ذوقی در وجود آدم بر می انگیزد که آدم میره واسه خودش تو رویا ها اون ابر معروف تام و جری باز میشه بالا سرش و غرق در رسیدن خواسته هایش میشه و میگه خدایا شکرت ،،
روز ب روز رفته به رفته دارم میرسم به اینکه
Take it easy
آسان شدن برای آسانی ها
چه مثال فوق العاده ای استاد عزیزم زدن
اونایی که توالتهای مردم میشستن و فکر میکردم با کار یدی سنگین موفقیت بدست میاد هنوزم خیلی هاشون دارن توالت میشورن ،،
خیلی خود افشایی هوایی نوشتم من از خودم که دقیقاً مصداق همین مثال استاد عزیزم بودم در گذشته ،،
همشون هم هزار درصد برای نداشتن احساس خود ارزشمندی بوده فکر میکردم فلان شخص دیگه نعوذ بالله الان خداست باید جوری رفتار کنم ناراحت نشه ،،
عجب ،،
سخت میگیری به خودت آره ،،
این جمله ایکه کائنات میگه بهمون یالا حالا باید منو رو کولت نگهداری ،،
ینی دلم میخواست این مبحث الان توی کلاب هاوس بود و به استاد عزیزم میگفتم استاد من واقعاً اینو تجربه کردم خودم و الان حتی شک کردم به خودم که پسر نصف عمرم و داشتم نقش بازی میکردم ،،
نداشتن اعتماد به نفس
نداشتن حس خود ارزشمندی
نداشتن عزت نفس
نشناختن خودم اصلأ
و چقدر سنگین بودن دستایی که محکم خوردن تو صورتم ،، تضاد هایی که منو انداختن تو دور باطل هر کدوم دوسال ،، سه سال ،، و بیشتر
ینی میدونی
این شهامت پذیرفتن مسئولیت درسی که با هدایت خداوند مهربان خودم زانوهامو شل کرد برای سجده و ریختن اشک شوق از اینکه
وااااااای پسر
چقدر تو سخت گرفتی به خودت آخه
کمال گرایی
کمال گرایی
کمال گرایی
سم
مهلک
کشنده
مزخرف ترین چیزی که تو وجودم پیدا کردم
اصلاً انگار دست و پامو بسته بود و هنوزم هست البته چون تکامل میخواد از بین بره
آقاااا
من خیلی وقتا این اطرافیانم میپرسیدم
از کسایی که به نظرم آگاهی بیشتری داشتن از من
که فلانی با بغض که چرا حالم خوب نیست
چرا الان که این دستاوردها رو دارم ذوق ندارم
ینی ی آزمونی من باید میدادم خارج از ایران خیلی هم سخت گیری بودن
ی چیزی حدود پنج ساعت تئوری عملی طول کشید و بماند که قبلش ده بار کلا رد کرده بودن درخواستمو و خداوند آخر هدایتم کرد به دوستانی که دست خدا شدن و راهنماییم کردن بعد از این پروسه و هزینه هام به کنار
بعد از چندین وقت نتیجه اومد و با نمره عالی اخذش کردم ببین
فقط ی چند روز حالم فوق العاده بود بعدش از درون ی چیزی بهم میگفت خوب حالا که چی
ینی از دست خودم آنقدر حرصم میگرفت میخواستم سرمو بکوبم تو دیوار که
باباااااا لامصب از هم گُسیختم قشنگ تا این مدرک و گرفتم
چرااااا
چرا با دیدنش نباید بال در بیارم از شادی همیشه همیشه ن چند روز و ساعت فقط
من خواستم و بدستم آوردم خدا هدایتم کرد
ببین
ببین ای ذهن فلان فلان شده
ببین من هر چی بخوام همینطوری دوباره بدست میارم
واقعاً خدارو حس کردم
واقعاً نشونه هاشو میبینم
صداشو میشنوم
خیلی بی انصافی اگه کردیت تموم عشق ها و حالای خوبمون به خدا ندیم
چون از ریشه همش خوبی فقط
یاد اون روزا بیوفتیم که فریاد میزدیم خداااااا من فلانی میخوام ، من فلان شغل میخوام ، فلان خواسته رو میخوام و اون با عشق با تموم مهربونی موجود در دنیا بهمون میگفت آخه عزیزدلم ،، آخه تو نمیدونی یکم جلوتر ی دَره پر از خطر من اجازه نمیدم بری اونطرف ،،
و ما اصرار اصرار اصرار
آره
خود تو
یادت اومد ،،
بهمون بخشید ،،
و رفتیم ،،
و دو دستی اومدیم بغلش کنیم ،،
حباب توهم ترکید ،،
الله اکبر ،،
چه کثافتی از توی حباب فوران کرد بیرون و گند زد به کل زندگیمون ،،
و زانو زدیم ،،
و به سجده افتادیم و گفتیم ،،
خدایا تو بسته نگهداشتی خیلی از در هایی که از هوس و شهوت و غفلت درخواست کرده بودیم و کور کورانه اصرار ورزیدیم ،،
اشتباه کردیم و توبه خواستیم ،،
و او از مهربانی بی حد و اندازه خود آگاهی های دُر گونه اون تضاد ها و خودکرده های مارو نمایان کرد ،،
الله اکبر ،،
الله اکبر ،،
الله اکبر ،،
ی همچین خدایی داریم ما ،،
مادر موسی ، چو موسی را به نیل
در فکند از گفته رب جلیل
کرد به ساحل با حسرت نگاه
گفت ک ای طفل خورد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون روی ، زین کشتی بی ناخدای
وحی آمد کین چه فکر باطل است
کودک ما اینک اندر منزل است
پرده شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 17 آبان رو با عشق مینویسم
امروز صبح مادرم بعد تقریبا دوماه سفر به خونه خواهرم ، برگشت و از امروز شروع کردم به یاد دادن گل سر به مادرم
وقتی مادرم رسید کلی برای همه مون وسیله گرفته بود و از باغ پدر شوهر خواهرم انار شیرین و بهشتی آورده بود ، به مادرم گفتم میشه به استاد رنگ روغنم بدی ببرم
گفت باشه ببر
و برای استاد طراحی هم انار و بهار نارنج گذاشتم ، که یه دختر ناز و واقعا فرشته زمینیه که هرموقع ازش خواستم ایرادای تمرینامو بگه و حتی چیزایی که لازم بود رو بهم یاد میده همیشه ، بدون هیچ چشم داشتی
و نه فقط من برای تک تک هنرجوها دقیق و خوب توضیح میده
خداروشکر میکنم به خاطر داشتن چنین انسان های ناب و زیبایی که خدا به من نصیب کرده
وقتی چیزایی که مادرم آورده بود رو دیدیم ، من کلی خوشحالی کردم و بعد دیدم دوباره خواهرم با من صحبت نمیکنه و هرچی باهاش حرف میزدم با اخم جواب میداد
میدونستم از چی ناراحته ، ولی نمیخواستم قبول کنم
چون این مدت رو، که من هم تو کارای خونه کمک کرده بودم و فقط دو هفته آخرو کم کاری کردم ، وقتی دیدم باهام صحبت نمیکنه منم هیچی نگفتم
بعد از ظهر که شد، به مادرم گفتم بیا تو کارای گل سر بهم کمک کن تا پس فردا باید کلی گل سر بسازم برات و ببری بفروشی
و بهش گفتم تا این هفته اجازه دارم بهت کمک کنم بعد هفته بعد اصلا هیچ کمکی بهت نمیکنم
چون خدا بهم فهمونده بود که باید مادرم خودش شروع کنه به فروش و ساخت گل سرا
وقتی من این حرفارو گفتم باعث شروع بحث خواهرم با من شد
یهویی برگشت گفت توام با این الهامات که این حرفشو به داداشمم گفته بود که طیبه هم خودشو مسخره کرده میگه با خدا حرف زدم اینو بهم گفته منم میگم چشم
نمیدونم شاید این جریان باعث شد سعی کنم دیگه پیش خواهرم نگم که خدا بهم گفت این کارو بکنم ،چون وقتی اینجوری گفتم چند روز بعدش یا به خودم یا به داداشم گفته طیبه هم دیوونه شده میگه خدا بهم گفت …
چون وقتی به مادرم میگم و یا داداشم میشنوه و بهش میگم قبول میکنن و خودشونم قبول دارن که خدا از دلمون هدایتمون میکنه
ولی خواهرم اینبار گفت توام با این الهامات
تو بودی که میگفتی نباید عقب بکشی و بترسی
الان چی شد میخوای کار قلاب بافی رو ادامه ندی و پا پس میکشی و فروشش رو میندازی گردن مامان
و گفت که چرا مادر از راه نرسیده میای میگی بیا اینارو درست کن یا میگی کمکت نمیکنم
و من اون لحظه اصلا به حرف خدا گوش ندادم و سکوت نکردم ، لحظه اول شنیدم که ساکت باش و هیچی نگو
ولی بحث رو ادامه دادم تا اینکه خواهرم حرفاشو بهم گفت که تو بی نظمی و تو کار خونه کمک نکردی
اونجا بود که به خودم گفتم چیکار داری میکنی طیبه
این همه میگفتی من تغییر کردم این بود نتیجه اش ؟؟؟؟
و حرفای استاد عباس منش یادم اومد گفتم استاد عباس منش میگفت اگر تو شرایطی که قبلا قرار میگرفتین دوباره قرار بگیرین و مثل قبل عمل کنین ،تغییر نکردین
و اینو که یادآوری کردم اذیتم کرد که چرا من نتونستم آروم باشم
ناراحت شدم و خودمو سرزنش کردم گفتم طیبه ،چرا این چند روزو به حرف خدا گوش ندادی؟؟
تو میخوای تغییر کنی یا نه ؟؟؟؟
درسته که همیشه سعی کردم تو اینجور مواقع خودمو کنترل کنم و تو این یکسال خیلی خودمو کنترل کرده بودم تو همچین مواقعی و شرایطی شبیه به این
ولی اینبار نتونستم و نمیدونم چرا نشد که کنترل کنم خودمو
و وقتی بیشتر فکر کردم، به این باور محدودم رسیدم که
از بچگی از اطرافیان شنیدم که هر کس مهمون اومد ، تا روز سوم مهمونه و از روز سوم به بعد خودش باید غذا درست کنه و خونه رو مرتب کنه و یه جورایی صاحب خونه از مسئولیت فرار میکنه
نمیدونم باز باور محدود دیگه در این باره دارم یا نه
و این حرف رو که از یکی از فامیلامون شنیده بودم ، از بچگی تو ذهنم مونده بود که راست میگه ، چرا باید ما کار کنیم هر کس بیشتر موند خونه مون ، خودش همه کارارو انجام میده
نمیدونم شاید باید این اتفاق تکرار میشد تا من بیشتر فکر کنم و دلیلش رو متوجه بشم تا خودم رو اصلاح کنم درمورد مهمون اومدن به خونه مون
چون این بحث با خواهرم و یا بعضی از مهمونای خیلی نزدیک فامیل پیش میومد هر از گاهی و تکرار شونده بود
و الان متوجه شدم باور محدودم رو
خدا بهم فهموند که تو رد پای روز 14 آبانم نوشتم که آیه 186 سوره بقره رو به زبونم جاری کرد تا من فکر کنم و بنویسم تا بفهمم منظورشو
که من درخواست کردم که خداگونه عمل کنم و ارتباطم رو با خواهرم و جهان هستی اصلاح کنم
ولی باید من هم به حرف خدا گوش بدم و اجابت کنم حرفش رو تا به سعادت راه یابم
که همون نتایج پایداره
وقتی خواهرم مدام بهم میگفت تو همکاری نمیکنی
و همکاری نمیکنی تو کارای خونه و من خواهر بزرگترتم نمیگی این همه کار میکنه کمکش کنم
میدونستم حق با خواهرمه ،ولی نمیخواستم قبول کنم و ذهنم مدام بهم کارایی رو یادآور میشد و حرفایی رو میگفت که سبب میشد منم به خواهرم بگم
اون لحظه های اول فقط میشنیدم هیچی نگو برو اتاقت ، وقتی ادامه دادم بحث رو ،دیگه هیچ صدایی نشنیدم که چرا بحث میکنی یا ادامه نده
و این بحث از 3 تا 6 ادامه داشت
و خواهرم گفت تو درسته گوش میدی به این سایتی که میگی ولی اصلا تغییر نکردی
اگر تغییر کرده بودی تو کارای خونه کمک میکردی
من چند لحظه ای خودمو سرزنش کردم و گفتم آره راست میگه تو چرا نتونستی خودتو کنترل کنی
چرا وقتایی که میرفتی ظرف بشوری و خدا میگفت باقی ظرفارم بشور ، فقط چند بار گفتی چشم و دیگه چشم نگفتی؟
ولی نباید خودمو سرزنش کنم ،میدونم که حق با خواهرم بود من باید درست رفتار میکردم ،من بودم که سبب این بحث شدم
میدونم که برای تکاملم و رشد ظرف وجودم باید این اتفاق ها رخ بده تا من طیبه 30 سال گذشته رو تغییر بدم
و درسته که اینبار نتونستم خودمو کنترل کنم ،ولی اگر الان از این ماجرا درسم رو بگیرم ،دیگه این بحث ها رخ نمیدن و اگر خونه مون مهمون اومد و من همکاری کردم و به وظایفم عمل کردم ، صد در صد نتیجه رفتاری خودم و خواهرم و هرکس که مهمون اومده خونه ما ، تغییر خواهد کرد
از خدا کمک میخوام تا قلبم رو باز کنه برای همکاری
قلبم رو باز کنه برای مسئولیت پذیری و رفتار صحیح
قلبم رو باز کنه برای آرامش
قلبم رو باز کنه برای درست عمل کردن و کنترل ذهنم
قلبم رو باز کنه برای احترام گذاشتن به خودم و خانواده ام و جهان هستی
خدایا بی نهایت شکر میکنم و ازت سپاسگزارم
بعد امروز جدا از بحث خواهرم و من
مدام ذهنم نجوا میکرد که خودت ببر گل سرارو بفروش ،مدام میگفت تو اگر گل سر نفروشی از کجا درآمد داشته باشی
نقاشیاتو که 100 میگی برای یه آینه دستی پر کار که بازم نمیخرن چجوری میخوای بفروشی
و من از خدا کمک میخواستم که آرومم کنه
قلبم رو باز کن برای ایمان به غیب
و گفتم با وجود اینکه نمیدونم قراره چی بشه و بهم گفتی که طیبه گل سر نفروش و با اینکه تحویل دادم به مادرم، ایده بافت انار رو هم بهم دادی و الان دارم برای مادرم میبافم
حتی ایده این رو دادی که به مادرم بگم ببره باغ گل بفروشه
بارها گفتم خدایا به قلبم آرامشی بده تا قلبم رو باز کنی برای آرامش ،برای ثروت بی نهایتت ،برای ایمان و تسلیم بودن در مقابل تو
قلبم رو باز کن برای فروش نقاشی هام از بی نهایت طریق
امروز من پر بود از چشم نگفتن به خدا
و میدونم که بخشی از تکاملم هست و نباید سرزنش کنم خودمو
آخه از استاد عباس منش یاد گرفتم که بالاخره ما انسانیم و یه وقتایی نمیتونیم خودمونو کنترل کنیم و نباید بذاریم تو احساس ناخوب بمونیم
ولی باید سعیمو بکنم که از امروزم درسی رو که گرفتم عمل کنم تا دیگه همچین اتفاقی رخ نده
یعنی هر وقت مهمون اومد خونه مون همکاری کنم
حتی اگر خودمون بودیم به مادرم هم کمک کنم
و از خدا کمک میخوام قلبم رو باز کنه برای مسئولیت پذیری و اصلاح رفتارم
تا شب فکر کردم و از اینکه نتونستم خودمو کنترل کنم هم پشیمون بودم هم اینکه میدونستم خودمم مقصرم و درس گرفتم
و باید عمل کنم نه فقط بنویسم
عمل کنم
خودم هم رفتارم ناخوب بوده ، که سبب اذیت شدن خواهرم شده
قبول دارم که مقصر بودم
ولی خدا کمکم کرد تا بفهمم و یاد بگیرم
شب وقتی با مادرم صحبت کردم و با برادرم صحبت کردم ،بهم گفت مگه بهت نگفتیم درمورد اینکه ، خدا گفته چیکار کنی ، به کسی نگی
و بعد مادرم گفت طیبه فردا جمعه رو بیا و باهم بریم اینبارو برای من بفروش بعدا من میفروشم
و اصلا قرار نبود من تو جمعه بازار همراهیش کنم و چون بحثی بین خواهرم و من شد ،دیگه مادرم گفت اولین روز من هست خودت بیا
و شب رو تا دیر وقت و صبح روز جمعه گل سر درست کردم
خدایا شکرت بی نهایت ازت سپاسگزارم
برای تک تک اعضای خانواده صمیمی عباس منش بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلام استاد امیدوارم ک بمونی برامون سال های سال.اون قسمت این کلیپ ک میگید کتابی میخونید ولی باهاش ارتباط برقرار نمیکنی با اینکه جملات عالی هستن و درست دقیقا این جمله ک میگه سخن چون از دل برآید بر دل نشیند رو میاره.حرفای شما چون از دل میاد چون زندگی کردی حرفاتو میچسبه ب جون ادم و تنهاااا کسی ک تو زندگیم حرفای انگیزشی و راه های درک قوانینش واقعا برام کار ساز بوده و دارم اروم اروم تغییر میکنم باهاشون حرفای شما بوده.