پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1

آیا شما هر چند وقت یکبار درگیر مسائل تکرار شونده هستی؟
بعنوان مثال:
آیا هرچند وقت یکبار رابطه شما به مشکل می خورد و پس از کلی دردسر برای رفع آن موضوع، چند وقت بعد دوباره درگیر همان مسئله از زاویه ی دیگری می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، درگیر آدمهایی می شوی که به شدت نیاز به توجه شما دارند و مسئولیت حل مسائل آنها به عهده ی شما می افتد؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر هزینه های غیر مترقبه می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، ورشکست می شوی؟
آیا هر چند وقت یکبار بدهکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار شغل خود را از دست می دهی و بیکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر بیماری می شوی؟
این الگوی تکراری از مسائل تکرار شونده یک پیام است که می گوید:
شما درباره آن موضوع باورهای محدودکننده ای داری و آن باورها ذهن شما را به گونه ای برنامه نویسی کرده و شما را در مداری قرار داده که مرتبا از این مشکل به مشکل بعدی برخورد کنی و به این شکل درگیر چرخه ای از مسائل تکرار شونده بمانی.
به این معنا که تا زمانی ریشه ی این مسئله را نشناسی و حل نکنی، همچنان در مدار آن مشکلات می مانی و دوباره درگیر اساس آن مشکل از زاویه ی دیگری می شوی.

برای به شناخت رسیدن درباره منشأ این مسائل تکرار شونده، در این فایل استاد عباس منش سوالاتی طراحی کرده است که به عنوان قدم اول، لازم است به این سوالات فکر کنی و جواب ها را در بخش نظرات این قسمت بنویسی.

زیرا فکر کردن و پاسخ دادن به این سوالات به شما کمک می کند تا بفهمی چه فکر و چه باوری در ذهن شما در حال اجراست که مرتباط شما را درگیر این الگوهای تکرار شونده از مسائل کرده است:


سوال اول:

چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

بعنوان مثال:

  • وقتی فردی از من انتقاد می کند یا مرا مسخره می کند، به شدت عصبانی می شوم؛ا
  • وقتی شاهد برخورد نامناسب فردی با یک فرد دیگر هستم، به شدت احساساتم درگیر می شود؛
  • وقتی مجبور می شوم که تصمیم بزرگی برای زندگی ام بگیرم بسیار مضطرب و نگران می شوم؛

نکته مهم: برای درک بهتر مفهوم سوال و پاسخ دقیق تر به سوالات، اول فایل صوتی و تصویری را ببینید


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.

در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:

  • اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
  • ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛

نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام  تمرینات این دوره، این است که:

فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد  و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.

در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    264MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    13MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «امیرحسین ادیبی» در این صفحه: 1
  1. -
    امیرحسین ادیبی گفته:
    مدت عضویت: 2902 روز

    سلام به استاد عباسمنش

    سوال اینه که چه مواقعی احساسات شدید رو تجربه میکنیم، مخصوصا احساسات منفی

    1.بشدت از اینکه تغییر باورها برای من سخته عصبانی میشم خیلی اوقات، یعنی اینکه انقدر منطقی هستم، انقدر جزیی نگر هستم، انقدر تردید دارم در مورد این حرف ها خیلی عصبانی میشم، واقعا همیشه از خودم میپرسم چرا باید من جوری باشم که یک میلیارد بار این مطالب رو تکرار کردم و تلاش کردم و عمل کردم ولی هنوز 80درصد شک و تردید تو وجودم هست، مثلا اینکه خدا یک سیستمه، من چرا نمیتونم مثل خیلی از اعضای موفق سایت این موضوع رو باور کنم؟ چرا واقعا؟ با اینکه یه عالمه مثال و نمونه به خودم نشون میدم که حاکی از سیستمی بودن خداست، اما بازم با خودم میگم اگه خدا سیستم نباشه چی! میام یک میلیارد بار با خودم کار میکنم که من خالق زندگیم هستم، اما بازم میگم اگه من خالق زندگیم نباشم چی؟! یا از کجا معلوم من خالق زندگیم هستم ولی بقیه هم خالق زندگی من هستن، یعنی هم من هم بقیه؟! و خیلی موارد دیگه، خیلی ناراحت و عصبانی و افسرده میشم که چرا باید خیلی از اعضای سایت ذهنشون هیچ مقاومتی نداشته باشه و به سادگی این حرفارو باور کنن و به سادگی هم نتیجه بگیرن و ذهنشون گیر نده، اما چرا ذهن من با اینکه من میخوام با تمام وجود که تغییر کنم و میخوام که باور کنم این حرفارو، بازم نمیتونم مثل اونا باور کنم… چرا انقدر تغییر باورهای من سخته برام، چرا انقدر مثل سنگ تغیر ناپذیره، با اینکه من سنی ندارم و الان 25 سالمه و از 19 سالگی با فایل های استاد اشنا شدم اما همون موقع هم همینجوری بود ذهنم، یعنی دلیلش تکرار باوره ای مخرب نیست… از اول اینجوری بودم و خیلی ناراحتم از این موضوع و خیلی مانع بزرگیه برام… با وجود اینکه واقعا با تمام قوا و تمام قدرتم حرکت میکنم، عمل میکنم، ورودی هارو کنترل میکنم، هرکاری نیاز باشه میکنم، اما بازم باورام تغییری نمیکنه، انگار باید ده سال کار کنم که یک سانتی متر جلو برم… لاکپشتیه همه چی… اینکه یه عالمه تلاش ذهنی میکنم و رو خودم کار میکنم اما احساسم خوب نمیشه، و بینهایت سخت خوب میشه احساسم، با اینکه یه عالمه تلاش ذهنی و عمل میکنم خیلییییییی سخت احساسم خوب میشه، اما کافیه دو روز این مسیر رو ول کنم، فقط دو روز! اونوقت پونصد تا اتفاق بد برام میفته و احساسم به سادگی و با قدرت بد میشه… اما وقتی حالم رو سعی میکنم خوب کنم هیچ اتفاق خوب خاصی نمیفته و اصلا احساسم تغییر نمیکنه، تنها تفاوتش اینه که وقتی روی خودم کار میکنم اتفاق بد نمیفته و همه چی خنثی هست همین!…. از این موضوع عصبانی میشم بیشتر از هر چیزی…. این مورد اول بود و بدترینش

    2.خیلی ناراحت میشم زمان هایی که میبینم چرا خدا مثلا تو قرانش واضح و صریح نگفته هرکسی خالق زندگی و شرایط و اتفاقات خودشه… یعنی چرا باید با کنایه و غیرمستقیم بگه که هر بلایی که سرتون میاد بخاطر چیزیه که پیش فرستادید… خب این خوبه، اما چرا مستقیم و صریح نگفته همه چیو… چرا گفته مومنان نه ترس دارن نه غمگین میشن… ولی چرا نگفته کسی که شاد باشه شرایط خوب و اتفاقات خوب براش رخ میده و برعکس… چرا خدا انقدر پیچیده حرف زده، چرا همه ی حرفای خدارو باید فکر کرد بهش تا درکش کرد…. چرا ساده و صریح نگفته قوانین رو… چرا مستقیم نگفته که نماز فقط یک شکل نیست… این مورد هم خیلی باعث ناراحتیم از خدا میشه که چرا همه چی پیچیده گفته شده جوری که میشه ازشون چندین برداشت کرد همونجوری که این 1400 سال شده… چرا مثلا باید قران خدا تحریف نشه ولی انجیل و تورات تجریف بشن، مگه اونا کلام خدا نبود؟ چرا خدا صریحا نگفته من به تمام انسان ها وحی میکنم اگر این موضوع رو باور داشته باشن؟ واقعا چرا؟! چرا انقدرررررررر با پیچ و تاب و خیلی سخت و غیر مستقیم گفته اینو؟ جوری که هرکی میخونه نمیتونه مطمن باشه بهش و میتونه برداشت های مختلف کنه… حتی ایه های محکم قران هم میشه برداشت های مختلف کرد و بنظرم اگه واضح و صریح حرف میزد خدا و انقدر همه چیو با پیچ و تاب نمیگفت همه چی اوکی بود… من قران رو خوندم چندین بار و همیشه برام سوال بود که خدایا چرا واقعا همه چیو ساده و صریح نگفتی؟ خب میگفتی احساس خوب و ارامش داشته باشی اتفاقات بد براتون نمیفته، خب چرا باید بگی مومنان نه غمگین میشن نه میترسن؟ چرا غیر مستقیمه همه چی؟ چرا نگفتی که هرچیزی روند داره و اروم اروم شکل میگیره؟ چرا باید قران رو زیر و رو کنی و هزار بار بالا پایین کنی تااااااااااااااااااااااااااااااا بعدش برسی به قانون تکامل؟

    چرا صریحا نگفتی که این قران نیاز به مفسر نداره؟… و هزار تا چرای دیگه… این مورد دیگه بود که وقتی بهش فکر میکنم خیلی احساسات منفی میاد سراغم…

    3.مورد دیگه اینه که وقتایی که میبینم بقیه پشت سرم حرف میزنن و بدتر اینکه حرفای دروغ و نادرست میزنن و بدتررررر اینکه بقیه هم باورش میکنن…خیلی عصبانی میشم…خیلی زیاد ناراحت میشم از این موضوع… میگم حالا بعضیا پشت سرم حرف زدن چرا بقیه مثل اب خوردن باورش میکنن؟ مگه عقل و فهم ندارن که فکر کنن شاید این حرف اشتباهه؟ این موضوع منو خیلی عصبانی میکنه…

    4.مورد بعدی دخالت افراد و به قول معروف فضولی ادما توی اموراتم رو اصلا نمیتونم تحمل کنم، خیلی ادما هستن که به همه چیت کار دارن، دخالت میکنن فضولی میکنن، سرشون یکسره تو زندگی توئه و بدتر اینکه خیلی کَنه ای هستن و به قول معروف سیریشن و ول کن تو نیستن، مثل کنه چسبیدن به تو و زندگیت و بیرون نمیرن از زندگیت… خیلی عصبانی میشم از اینکه یکسری ادما همیشه باید کنجکاوی کنن تو زندگیم و هی سوال بپرسن و جوابم ندی شاکی میشن و اگه بگی نمیگم طلبکارتر میشن و کلا ادمای اضافی ای هستن توی این دنیا و هیچ کاری ندارن جز اینکه فضولی کنن و سرک بکشن تو زندگیت و همیشه کند و کاو کنن و پیگیر تو باشن… و بدتر اینکه مثل چسب چسبیدن بهت و ول کن هم نیستن… استاد این مورد اصلا منو تا مرز انفجار میبره… یعنی اگه خدا بودم در لحظه اینارو از بین میبردم…ادمایی که من کاری به کارشون ندارم ولی اونا یکسره باید فضول تو و تصمیماتت و رفتارات باشن و هی اظهار نظر کنن و نصیحت کنن و پند و اندرز بدن…و یکبار از خودشون نمیپرسن که واقعا بمن چه؟

    5.خیلی عصبانی میشم از دست افرادی که کاری رو کردن ولی میندازن تقصیر بقیه، و به هیچ عنوان گردن نمیگیرن و بدتر اینکه کلا منکرش میشن و میگن اصلا من انجامش ندادم! بشدت این مورد باعث عصبانیت و ناراحتی من میشه که وقتی یکی یکاری میکنه عواقبشم گردن بگیره، نه اینکه بندازه تقصیر زمین و زمان و بدتر اینکه بزنه زیرش…. همین ادما وقتی یکار خوبی انجام میدن با همکاری 100 نفر میگن فقط و فقط من انجامش دادم و من بودم و من و من و من و من و من….کافیه یک اتفاق خوب بیفته، دیگه خودشو خدا فرض میکنه و کافیه یک اتفاق بد بیفته، مثلا گوشیش میفته زمین از دستش و میشکنه، میگه تقصیر تو بود که حواسم رو پرت کردی یا تقصیر فلانی بود یا تقصیر بهمانی بود…. استاد این مورد هم مثل مورد قبلی اگه جای خدا بودم این افراد رو از بین میبردم… خیلی حالمو بد میکنن این نوع ادما

    6. مورد دیگه اینه که میبینم ادمایی از راه نادرست و با دروغ به داشته هایی میرسن و خیلی هم خوشحالن و مشکلی هم براشون پیش نمیاد دنیا هم کمکشون میکنه و اموراتشونم میگذره، ولی منی که صداقت و درستی واقعی دارم مثل اونا نتیجه نمیگیرم… این مورد زیاد عصبانیم نمیکنه ولی خب مقداری ناراحت میشم… و هرچقدر به خودم میگم به هرسمتی بری خدا همون سمتی کمکت میکنه بازم ذهنم میگه خب تو که در مسیر درست میخوای قدم برداری چرا خدا کمکت نمیکنه مثل اون؟

    7.مورد بعدی در حوزه ی روابطته، اینم بگم استاد این مواردی که نوشتم همشون تکراری هستن و مداوم تکرار میشن… این مورد در مورد روابطه،روابط با جنس مخالف، استاد من با هرکسی که وارد رابطه میشم، یا اصلا اولین روز اشناییم هست، متوجه میشم که طرف یه ادمیه که دوست داره مثلا با 20 نفر همزمان در ارتباط باشه، نمیگم ادم خائنیه، چون کسی که خیانت میکنه تکلیفش رو مشخص میکنه و بالاخره یک انتخابی میکنه، اما اینایی که من میگم با تو در ارتباط هست ولی بدشم نمیاد بقیه رو هم تو اب نمک داشته باشه و انگار انقدر نیاز به توجه و نیاز به محبت داره که پونصد نفر هم تو بغلش باشن بازم کمشه انگار… من به طرز عجیبی به هر کسی از جنس مخالف برمیخورم اینجوریه… طرف هم تورو میخواد هم بقیه رو… و سیر بشو نیست هیچ جوره… عاشق همه هست… مثلا با تو در ارتباطه اما به خواستگارای دیگش جواب منفی نمیده و اونارم پیگیری میکنه وضعیتشون رو!!! استاد 100% کسایی که وارد تجربه من شدن، چه اونایی که منتهی به رابطه شد چه اونایی که فقط در حد اشنایی بود، من متوجه شدم اینجوریه طرف… یعنی نمیگه تورو میخوام، میگه تورو هم میخوام! واقعا دوستم داشتن این افراد، هرکسی که اومد در تجربه ی من واقعا منو دوست داشت اما بقیه رو هم دوست داشت… و اینکه بشدت دروغگو و مخفی کار هستن… بازم بدون استثنا هرفردی اومده تو زندگیم به طرز معجزه اسایی دروغ میباره ازش… حتی جاهایی که چیزی تهدیدش نمیکنه بازم دروغ میگه و میخواد خودشو بینظیر جلوه بده… ادمی نیست که پذیرفته باشه گذشتش و خودش و اشتباهاتش رو… به طرز غریبی علاقه به دروغگویی و مخفی کاری داره و البته که یک عالمه کار اشتباه میکنه و نمیگه باید در نهایت لو بره یا بعد از مدتها بفهمی کاراشو…این مورد هم که دیگه واقعا هرکسی رو روانی میکنه… و منم خیلی افسرده و ناراحت میشم از این مورد

    . اینکه مورد دروغ فقط تو روابط با جنس مخالف نیست، احساس میکنم خیلی ها وقتی به تور من میخورن علاقه ی وافری به دروغ گفتن دارن… خیلی عجیبه که حتی جاهایی که طرف هیچگونه عیبی نمیشه ازش گرفت اگه راستشو بگه، بازم اونجا دروغ میگه و میخواد جلوی من حتی به دروغ خودشو خوب جلوه بده… خودشو خفن جلوه بده… نمیدونم چرا واقعا

    8.جاهایی که مثلا حرفی رو میزنم و مطلبی رو میگم و مخاطب من درک نمیکنه من رو، بشدددددت عصبانی میشم از دستش… توی سایت شماهم اتفاق افتاده، مثلا یک کامنتی گذاشتم و موضوعی رو بررسی کردم و مثلا 50 خط نوشتم در موردش و همه ی جوانب رو توضیح دادم، بعد یک نفر اومده دو خط رو جدا کرده و شروع به امر و نهی من کرده، در صورتی که اصلا انگار بقیه حرفای منو نفهمیده و داره اینو میگه…. بشدت حس میکنم ادما اصلا درک نمیکنن حرفای منو مطالب منو و بدتر اینکه با میل خودشون تفسیر میکنن حرفات رو… این دیگه نهایت سختیه که حرف بزنی و کسی نفهمه چی میگی و بدترش اینکه یجور دیگه برداشت کنه!… چندین بار رخ داده برام که من یک حرفی رو یجا زدم، چند وقت بعدش طرف روی حساب حرف من یکاری رو کرده، بعد اومده میگه تو گفتی من فلان کارو کنم و شاکیه از دستم! در صورتی که من اصلااااااا همچین چیزی بهش نگفته بودم و من اون لحظه واقعا عصبانی میشم… درک نشدن توسط بقیه… اینکه نه حرفات نه شرایطت، نه موقعیتت نه هیچی رو انگار ادما نمیخوان درکش کنن…اینکه اصلا ادما فکر نمیکنن به هیچی و تفکر نمیکنن و یا دلشون نمیخواد و از قصد اینجوری میکنن نمیدونم… فقط اینکه خیلی اوقات ادما در شرایطی انگار مغزشون از کار میفته…

    9. مورد بعدی وقتیه که کسی از من درخواست نابجایی داره، فارغ از اینکه به درخواستش جواب منفی با مثبت بدم، بشددددددددددددت عصبانی میشم… البته استاد میدونم که این عصبانیت از ناتوانی من به نه گفتن به بعضیاست… چون بعضی از غریبه ها که درخواستی دارن به سادگی نه میگم و عصبانی هم نمیشم… ولی هرچقدر فرد مورد نظر اشنا تر و نزدیک تر باشه خیلی عصبانی میشم…. مخصوصا اینکه خیلی اوقات طرف کارشو میخواد محول کنه به تو و خودش انجامش نمیده و میخواد تو انجامش بدی…. بازم اگه خدا بودم این افراد که خودشون کارشون رو انجام نمیدن و میخوان یکی دیگه براشون انجام بده رو از بین میبردم…

    10.اینکه به بعضی ادما نه میگی، بازم اصرار میکنن و پافشاری میکنن… در کل کسی که اصرار میکنه روی چیزی و هی پافشاری میکنه و میخواد اینجوری به خواستش برسه واقعا از این افراد خیلی حالم بد میشه… کسایی که تورو لحاظ نمیکنن و فقط میخوان هرجوری شده به خواستشون برسن… در صورتی که حالت خوبش اینه که وقتی به یکی میگی نه، دیگه دست برداره و دوباره نگه درخواستش رو… این احساس که بقیه میخوان رو من مسلط بشن و به زور تحمیل کنن خودشون رو بمن خیلی منو بهم میریزه… حالا به شکل های مختلف، از اینکه کسی با زور و تحمیل بخواد مسلط بشه روم خیلی عصبانی میشم و احساس ناتوانی میکنم…احساس میکنم بقیه میتونن تسلط داشته باشن رو من

    11. مورد بعدی اینه که از ادمایی که جوری که نیستن خودشون رو نشون میدن خیلی احساسات بدی بهم دست میده….البته این میشه همون دروغ که بالاتر گفتم… افرادی هستن که مثلا توی موردی 1% توانایی داشته باشن، اما جوری نشون میده که انگار 700% توانایی دارن توش… خیلی خودشون رو خوب جلوه میدن در ظاهر و نقش بازی میکنن و یک فاز دانایی و فرزانگی به خودشون میگیرن و انگار که همه چیو میدونن و علامه ی دهر هستن… استاد ایناهم مثل موارد قبلی زیاد تکرار میشه برام و البته که بازم اگه خدا بودم اینارو نابود میکردم…

    12.از افرادی که تو زندگیم بودن و باعث شدن که مثلا اعتماد به نفس عالی ای که در کودکی داشتم از بین بره و در این سن به مشکلات عدیده ای بخورم بشدت متنفرم و عصبانیم ازشون… یا کسایی که باعث شدن شرایط جوری بشه که به عزت نفسم یا موارد دیگم ضربه بخوره… وقتی به این کاراشون فکر میکنم خیلی متنفر میشم ازشون… و همیشه سوالم اینه چرا باید در شرایطی میبودم که این اتفاقات رخ میداد و عزت نفسم رو میگرفت و الان دیگه به این سادگی ها نمیتونم درست کنم عزت نفسم رو (مورد اول که گفتم بینهایت تغییر دادن باورام سخته)

    13.وقتایی که ادما با تکیه بر جایگاهشون یا موقعیتشون یا زور و بازوشون به کسی بی احترامی میکنن یا نحقیرش میکنن بشدت ناراحت و عصبانی میشم… هم از اینکه طرف مقابلش تحقیر شده ناراحت میشم، هم اینکه اون ادم چرا باید با سواستفاده از چیزی که داره و طرف مقابلش نداره و در شرایط نا مساوی این رفتار رو داشته باشه؟ همون ادم حالا در مقابل ادمای بزرگتر از خودش میشه پشه…

    14.و اینم بگم که وقتی این سوالات و یا سوالات دیگه ای رو از خدا میپرسم، اصلا جوابی نمیده بهم و خیلی ناراحت و عصبانی میشم از دست خدا که چرا وقتی نوبت به من میرسه کلا بی تفاوته… یعنی هیچ جوابی نمیده… نمیخوام بگم جواب منفی میده یا مثبت… کلا جوابی نمیده!… هرچی ازش میخوام و سوال میکنم و درخواست میکنم انگار که با دیوار دارم صحبت میکن و هیچگونه واکنش و پاسخی بمن نمیده… هیچی … کلا حسم اینه که خدا یا واقعاااااا طبق باور خیلیا وجود نداره، یا اگه وجود داره بمن توجهی نداره…. و ناخوداگاه جاهایی که افرادی بمن بی توجهی کردن و بی اعتنایی کردن خیلی ناراحت و عصبی شدم، فکر میکنم خدا هم دقیقا عین هموناست… بعضا شده در شرایط احساسی بد به خدا گفتم توهم مثل همون ادمایی که بمن توجهی نکردی و نمیکنی و بی اعتنایی میکنی بمن… و حس میکنم که خدا بشدت تفاوت قائله بین ادما… و عدالت رو رعایت نمیکنه…. عدالت به معنی عام نه،منظورم مورد اول همین لیسته… مثلا چرا من اینهمه تلاش و انرژی میزارم و 1% باورام شاید تغییر کنه و یکی دیگه همین تلاش رو میزاره و 80% تغییر میکنه.. اینجا تقصیر من چیه واقعا که نوع ذهنیتم جوریه که به سادگی چیزی رو نمیتونم باور کنم…

    15.اینکه چرا من اینهمه قران رو با دقت و با ترجمه ی درست و با یادگیری زیاد زبان عربی میخونم، اما هیچ اثری روم نداره، اصلا حس قشنگی بهم دست نمیده از خوندن قران، بازم برمیگرده به مورد اول… چرا باید مثلا استاد عباسمنش قران میخونه از شدت احساس خوبش اشک بریزه و اینهمهههههههههههه تاثیر بزاره روش، ولی من میخونم اصلا هیچ اثری روم نداره و اصلا حوصله و رغبتی ندارم به خوندش قران… چرا واقعا؟ چرا استاد عباسمنش ابتدای اشناییش با قانون به اونهمه احساس لطافت و ارامش رسید ولی من نمیتونم برسم؟ مگه فرق ما چیه… منم همون مسیرو دارم میرم ولی چرا باید ذهن من مقاومت کنه و ذهن بقیه نه؟

    بازم موارد زیادی هست، ولی اصل و ریشه ی همشون همیناییه که گفتم؛ و البته موارد مثبت هم هست و فقط این منفی ها نیست… ولی چون گفتید منفی هارو بیشتر بگیم گفتم…

    و خیلی جالبه که 90 درصدش از افراد خیلی نزدیک من نشات میگیره، یعنی رفتار اونا و باور اونا این تاثیرات رو و این حساس بودن هارو روی من گذاشته…

    دقیقا مثل شرایط شما استاد که تو خانوداتون همچین فردی داشتید و یه عالمه تاثیرات منفی ذهنی و شخصیتی در شما ایجاد کرده بود….

    اینو الان فهمیدم که همه ی اینا یا حداقل 90 درصدش توسط نزدیکترین افراد من درونم ایجاد شده و الان به سادگی از بین نمیره….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: