پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1

آیا شما هر چند وقت یکبار درگیر مسائل تکرار شونده هستی؟
بعنوان مثال:
آیا هرچند وقت یکبار رابطه شما به مشکل می خورد و پس از کلی دردسر برای رفع آن موضوع، چند وقت بعد دوباره درگیر همان مسئله از زاویه ی دیگری می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، درگیر آدمهایی می شوی که به شدت نیاز به توجه شما دارند و مسئولیت حل مسائل آنها به عهده ی شما می افتد؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر هزینه های غیر مترقبه می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، ورشکست می شوی؟
آیا هر چند وقت یکبار بدهکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار شغل خود را از دست می دهی و بیکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر بیماری می شوی؟
این الگوی تکراری از مسائل تکرار شونده یک پیام است که می گوید:
شما درباره آن موضوع باورهای محدودکننده ای داری و آن باورها ذهن شما را به گونه ای برنامه نویسی کرده و شما را در مداری قرار داده که مرتبا از این مشکل به مشکل بعدی برخورد کنی و به این شکل درگیر چرخه ای از مسائل تکرار شونده بمانی.
به این معنا که تا زمانی ریشه ی این مسئله را نشناسی و حل نکنی، همچنان در مدار آن مشکلات می مانی و دوباره درگیر اساس آن مشکل از زاویه ی دیگری می شوی.

برای به شناخت رسیدن درباره منشأ این مسائل تکرار شونده، در این فایل استاد عباس منش سوالاتی طراحی کرده است که به عنوان قدم اول، لازم است به این سوالات فکر کنی و جواب ها را در بخش نظرات این قسمت بنویسی.

زیرا فکر کردن و پاسخ دادن به این سوالات به شما کمک می کند تا بفهمی چه فکر و چه باوری در ذهن شما در حال اجراست که مرتباط شما را درگیر این الگوهای تکرار شونده از مسائل کرده است:


سوال اول:

چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

بعنوان مثال:

  • وقتی فردی از من انتقاد می کند یا مرا مسخره می کند، به شدت عصبانی می شوم؛ا
  • وقتی شاهد برخورد نامناسب فردی با یک فرد دیگر هستم، به شدت احساساتم درگیر می شود؛
  • وقتی مجبور می شوم که تصمیم بزرگی برای زندگی ام بگیرم بسیار مضطرب و نگران می شوم؛

نکته مهم: برای درک بهتر مفهوم سوال و پاسخ دقیق تر به سوالات، اول فایل صوتی و تصویری را ببینید


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.

در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:

  • اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
  • ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛

نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام  تمرینات این دوره، این است که:

فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد  و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.

در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    264MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    13MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا نظام الدینی» در این صفحه: 8
  1. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2400 روز

    استاد جان، مریم بانوی عزیز و دوستان هم‌فرکانسی سلام

    نوبت نشستن روی صندلی داغ و به چالش کشیدن خودمونه.

    اول که این فایل رو گوش دادم گفتم که خب، استادجان، من هر چی فکر می‌کنم هیچی که این‌قدر برآشفته‌م کنه تو خودم نمی‌بینم، البته قبلا بود، اما الان هر چی فکر می‌کنم به نتیجه‌ای نمی‌رسم. این قضاوت اولیهٔ من بود بعد از شنیدن فایل. بعد به خودم گفتم حالا یه تلاشی بکن، اشکال نداره اگه خیلی هم اوضاعت خراب نیست، یه تک و توک ایراداتت رو رو کن، بالاخره اگه این تمرین رو انجام ندی، یعنی اصلا لزومی نداره که دنبال تهیهٔ دوره باشی. چون این تمرینات نمونه‌ای از تمرینات دوره است. خلاصه که کلی با خودم چونه زدم تا بیام روی این صندلی داغ بشینم و صد البته که هنوز فکر می‌کنم خیلی اوضاعم خراب نیست و نمی‌دونم قراره چی بنویسم. از خدا خواستم خودم رو به خودم نشون بده. بریم ببینم چی برامون داره:

    بسم‌الله‌الرحمن الرحیم

    * یه چیزی که قبلا تا مرز عصبانیت می‌بردم ولی الان بهتر شدم، اما هنوز هم ته ذهنم رو قلقلک می‌ده اینه که توی فضای مجازی به کسی پیام بدم و اون پیامم رو باز کنه و هیچ واکنشی نشون نده. یا چندین بار آنلاین بشه و توجهی به پیامم نکنه. حقیقتا قبلا خیلی این رفتار عصبانیم می‌کرد اما الان اینطور نیستم، ولی بالاخره هنوز هم درگیرم می‌کنه، مخصوصا اگر طرف برام مهم باشه. (نمی‌دونم چه باوری برای این رفتار مشکل دارم، اما به نظرم می‌رسه که عدم توجه دیگران رو حمل بر عدم توجه به خودم می‌کنم؛ یعنی یه جور پایین بودن عزت نفس، وگرنه طرف جواب نده، چی از من کم می‌شه که این‌قدر بهش فکر می‌کنم. اصلا مگه کسی می‌تونه به دیگری بی‌احترامی کنه مادامی که خود انسان اجازه نده. خلاصه که فکر می‌کنم هر چقدر عزت نفسم بالاتر می‌ره، این موضوع برام بی‌اهمیت‌تر می‌شه، جواب نداد که نداد، چیزی از من کم نشد)

    * به نظرم یه ذره هم حسودم!!! (استاد تو رو خدا استیکرها رو باز کنید، بتونیم حسمون رو برسونیم) آره، بی‌تعارف یه ذره حسودم. موفقیت یه نفر رو که می‌بینم در ظاهر خوشحال می‌شم، ولی ته دلم انگار همه‌ش یه نهیبی بهم می‌زنه که اگه تو هم مدارت بالا رفته بود می‌تونستی این کار رو بکنی. (بیشتر از اینکه چرا خودم مدارم بالا نرفته ناراحت می‌شم نه اینکه طرف چرا مدارش بالاست) یا مثلا دائم به خودم می‌گم ببین فلانی و فلانی اصلا مثل تو نه پول دوره می‌دن نه این همه وقت می‌ذارن برای این حرف‌ها؛ اما ببین چقدر راحت از نظر مالی یا شغلی پیشرفت کردن. (نقص چه باوری باعث این افکار می‌شه؟ یکی شاید باور کمبود باشه. باور به عدم لیاقت. عدم باور به قانون. اینکه باور ندارم که وقتی دارم روی خودم کار می‌کنم لاجرم موفق می‌شم؛ بلکه همه‌ش مثل آدم‌هایی که شک دارن، دارم چشم می‌دوانم و نگرانم که چرا وقتی بقیه رو خودشون کار نمی‌کنن دارن موفق می‌شن)

    * مسئلهٔ دیگه‌ای که واقعا از مسیر خارجم می‌کنه و حس بسیار بدی بهم می‌ده، برخی از رفتارهای دخترم هست. (مثل استاد که می‌گفتن بعضی جاها نمی‌تونن به همون روونی که در مورد بقیه امور فکر می‌کنند، در مورد مایک هم آسان گیر باشند، من هم با اینکه می‌دونم دارم اشتباه می‌کنم، ولی بعضی جاها به دخترم سخت می‌گیرم. و اگه سخت هم نگیرم، حس خودم بد می‌شه این‌قدر که فکر و خیال می‌کنم. ( دلیل این رفتار: من هنوز گرفتار باورهای مذهبی هستم و از اون بدتر من گرفتار حرف مردمم. از نظر خودم بعضی از رفتارها یا پوشش دخترم نه تنها مشکلی نداره؛ بلکه کاملا هم درسته؛ اما من فقط به خاطر حرف مردم باهاش مخالفت می‌کنم و ازش می‌‌خوام که عرف رو رعایت کنه. حرف مردم، حرف مردم و امان از حرف مردم)

    * مشکل دیگه‌ای که در من هست اهمال‌کاری و پشت گوش انداختن کارهاست. همون تمرینی که استاد تو جلسه اول عزت نفس بهش اشاره می‌کنند. من هفته‌ها طول می‌کشه تا تصمیمم رو عملی کنم و گاه سرآخر هم عملی نمی‌کنم. الان چندین ماه است که تقاضای اضافه حقوق کردم و مدیرکل گفته بیا حضوری صحبت کنیم و من عقب می‌اندازم که البته تو این مورد خاص ترس از حرف مردم، ترس از قضاوت دیگران و ترس از نه شنیدن هست. و در مسئلهٔ سریع انجام ندادن کارها نمی‌دونم چه باوری‌م مشکل داره؟ در حالی که من اصلا انسان تنبلی نیستم. البته الان خیلی بهتر شدم. توی فامیل معروف بودم که کارهام رو دقیقه نود انجام می‌دم. الان حدود هفتاددرصد تغییر کردم، اما هنوز هم سمج نمی‌شم که کار رو سریع برم سراغش.

    * یه رفتار که آرزومه عوض بشه و همین امروز بعدازظهر دیدم که شاید فقط چند درصد بهبود پیدا کردم، حضور در جمع غریبه است. قبل از آشنایی با استاد به چند مشاور مراجعه کردم و همگی گفتن این رفتارت ناشی از شکستیه که خوردی و تبدیل شده به فوبیای اجتماعی، اما من فوبیا‌و … این عبارات و واژگان شیک و خوشگل رو قرار نیست بپذیرم. باید این رفتار من تغییر کنه. من هر موقعیتی که جدید باشه یا جای جدید هم نباشه، پیش افرادی که شاید هر روز می‌‌‌بینمشون یا پیش اقوام به شدت ضربان قلبم بالا می‌ره، لرزش دست و صدا پیدا می‌کنم و این بسیاااار آزارم می‌ده. (شاید این هم از عزت نفس باشه و این‌ها همه نشونه‌ایه که من باید به جای دورهٔ جدید دورهٔ عزت نفس رو که الان یک سال هست خریدم، ولی چیزی مانع می‌شه تا به درستی برم سراغش، شروع کنم)

    * در مورد عقاید مذهبی یقین دارم که باگ‌های وحشتناک پنهانی دارم که الان خودش رو نشون نمی‌ده. بابد به موفقیت مالی خوبی برسم تا اون باورهای مذهبی سر از خاک بردارن. باید پول خرید ماشین لوکس، مسافرت لوکس، خرید مازاد بر نیاز و کلا زندگی به سبک تقریبا بالاتر از رفاه عادی رو تجربه کنم، اونوقت ببینم همه‌ش نگران هستم که واااای خدا ازم راضی نیست که چنین زندگی دارم یا نه؟ باید بتونم برای یه سفر معمولی به کیش صد میلیون خرج کنم، بعد ببینم خودم رو سرزنش می‌کنم که اسراف شد یا نه؟ الان که معلومه می‌گم خدا هم راضی نیست که در شرایطی زندگی کنیم که شایسته انسان نیست، کار زیاد، پول کم و. …. الان مشخصه که یقین دارم خود خدا هم می‌گه اگه از این شرایط بیرون نیای کفران نعمت کردی. شاید سیدعلی خوشدل عزیز که راحت رقم‌های بالاتر درآمد رو تجربه کرده، بتونه از باگ‌های مذهبی‌ش بگه، اما من اگه الان بگم نگرانم که خدا راضی نباشه که من ثروتمند بشم، حس می‌کنم خود خدا بهم می‌گه: تو غلط کردی که می‌گی من راضی نیستم(استیکر خنده) اگه عرضه داری برو ثروتمند شو، گناهش رو گردن من ننداز. پس در مورد باگ‌های مذهبی‌م اگرچه یقین دارم مثل علف هرز دست و پای رشد من رو گرفته، اما ترجیح می‌دم که بعد از رسیدن به یه تارگت مالی صحبت کنم.

    فکر کنم دیگه باید از روی صندلی داغ بلند بشم. چه خوش خیال بودم که فکر می‌کردم من که خیلی اوکی هستم، تقریبا هیچ چیز من رو به هم نمی‌ریزه.

    از میان همهٔ آنچه که گفتم، فکر می‌کنم حرف مردم بزرگترین مشکل زندگی من باشه. تایید مردم باگ بزرگیه که باید حلش کنم.

    هر چی دیگه یادم اومد، زیر همین کامنت برای خودم می‌نویسم که برای خودم باقی بماند.

    در پناه حق باشید!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2400 روز

    سیدعلی خوشدل عزیز

    این روزها تو خیلی از کامنت‌ها صحبت از شما و ارتعاش توحیدی شماست و من گاه فکر می‌کنم این اتفاق اگرچه به اعتماد به نفس شما خیلی کمک می‌کند؛ اما چقدر باید از درون قوی باشید که نلغزید.

    به شخصه با اینکه شما هم سن و سال دختر من هستید، اما جزو الگوهای موفقی هستین که امکان نداره هر روز به رفتار و باورها و نتایجتون که از کامنت‌های خودتون برداشت کردم، فکر نکنم.

    هر بار به مشتری فکر می‌کنم، یادم میاد گفتین مشتری رو خدا می‌فرسته.

    هر بار فکر می‌کنم که شما گفتین من بدون اینکه از کار اخراج بشم یا کارم رو همون اول رها کنم، به نتیجه رسیدم، دلم گرم می‌شه.

    و هر بار که نیاز دارم تا ارتعاشم رو ببرم بالا، می‌رم صفحهٔ پروفایل شما رو باز می‌کنم و از نو کامنت‌ها رو می‌خونم. اما چرا الان دارم این‌ها رو اینجا می‌گم؟ به خاطر مطلبی که تو کامنتتون اومده بود که هم برای من یه تلنگر بود و هم یادآوری یه پیغام شیرین.

    شما از مذهبی بودن گفتین و من با اینکه هنوز هم بسیااار مذهبی هستم؛ اما بسیار با شما هم‌عقیده‌ام. باورهای مذهبی‌ای که از کودکی بر تار و پود ذهن ما نشانده‌اند، این‌قدر باور مخرب داره که به این سادگی‌ها دست از سرمون بر نخواهد داشت. ای کاش به جای تمام اراجیفی که از کودکی به خوردمون دادن، یه ذره رد پای خدا رو برامون پررنگ می‌کردن. به جای اینکه ما رو بترسونن که مبادا با موهامون از دیوار جهنم آویزون بشیم، بهمون می‌گفتن یه تکه از روح خدایی در وجود توئه که رحیمه که رحمانه که رئوفه که ودوده که قدرتمنده و تو به همون اندازه اگه بهش تکیه کنی قدرتمند خواهی شد. کاش به جای خدای خشمگین جهنم که با فقر من دلش آروم می‌شد و با زجردیدنم به رضایت می‌رسید ‌ومن رو به درجهٔ قرب بیشتر می‌رسوند، بهمون خدایی رو نشون می‌دادن که خدای پیشرفت و شادی و خنده و آرامشه. کاش وقتی از صحبت با نامحرم نهی‌مون می‌کردن، می‌گفتن الان زمان سفر به کرات دیگه‌ست نه سفر با شتر به اعماق بیابان‌ها. پس خودتون رو آماده کنید برای توانایی با روبه رو شدن با جهان جدید نه برگشت به جهان قدیم. همه این‌ دردل‌ها رو کردم که یه خاطره رو بگم و البته بدونید که من هم مثل شما سر سفرهٔ مذهب بزرگ شدم و با ذره ذره حرف‌هایی که تو کامنتتون بود آشنام. همه جا هر چی نخوریم و … تازه با محدودیت‌هایی که یه دختر تو خانواده مذهبی داره. بگذریم، اما خاطرهٔ شیرینم:

    یه روز نشسته بودم و شما رو حلاجی می‌کردم و البته چند نفر دیگه از جمله خود استاد رو. یه دفعه انگار به این نتیجه رسیدم که شماها یه شجاعت خاص داشتین و به خاطر اون شجاعتتون به این نتایج بزرگ رسیدین و اون شجاعت اونه که شماها تونستین از مذهب عبور کنید؛ اما من واقعا نه شجاعتش رو دارم و نه دلم می‌خواد. داشتم به همین چیزها فکر می‌کردم و انگار ته ذهنم خودم به خودم می‌گفتم آخه من نماز خوندن رو خیلی دوست دارم، دلم نمی‌‌خواد رهاش کنم. من دلم برای نمازم تنگ می‌شه. من دلم برای پیغمبری که این قران بر او نازل شده، تنگ می‌شه. من اگه همه چی رو رها کنم، حسم خوب نیست، تو همین فکرها بودم و این قدر غرق شده بودم که اصلا متوجه اطرافم نمی‌شدم، یه دفعه قرآن روی گوشیم به رسم هر روز که ساعت 11 یه نوتیف می‌فرسته و یه آیه رو نشون می‌ده، آیهٔ اون روز روی صفحهٔ گوشی من نقش بست، آیه این بود:

    و أمر اهلک بالصلوه و اصطبر علیها، لانسئلک رزقا نحن نرزقک.

    برای همهٔ ما دیگه صحبت با خدا و جواب‌گرفتن تقریبا عادی شده، هممون راهمون رو از همین روش پیدا می‌کنیم، اما اینکه خدا اینطور واضح و بی‌پرده باهام صحبت کنه، برام این‌قدر شیرین بود که گفتنی نیست. من دقیقا داشتم به این فکر می‌کردم که شاید باید تمام مظاهر مذهب رو کنار بذارم و دقیقا به نماز فکر می‌کردم و همون لحظه خدا بهم گفت بر نمازت شکیبایی کن، ما روزی تو رو می‌رسونیم. (و صد البته که معنی اصلی صلاه که همان اقامهٔ یاد خداست رو می‌دونم و در مرحلهٔ اول همهٔ ما در پی همین هستیم، اصلا اینجاییم برای همین که معنای واقعی صلاه رو در وجودمون نهادینه کنیم)

    کامنت شما با اینکه صددرصد باهاتون موافقم، اما من رو به یاد اون لحظهٔ شیرینی که خدا چنین مستقیم باهام حرف زد انداخت.

    با همهٔ این اوصاف من با شما موافقم که دلسوزی‌های بیجا رو از سر سفرهٔ مذهب یاد گرفتیم .

    من با شما موافقم که جرئت حرکت کردن رو ازمون گرفتن مبادا حقی ناحق کنیم، مبادا کوخی ساخته بشه، مبادا خدا خشمگین بشه.

    من هم مثل شما طعم شیرین توحید رو لابه‌لای اعتقادات شفاعت و وساطتت دیگران بر خودم تلخ کردم، تا آنجا که اصلا فراموش کردم خدایی هست. امثال ما که سر سفره مذهب قد کشیدیم نیاز داریم یه حلاجی اساسی تو باورهامون داشته باشیم. وجودمون رو شخم بزنیم باشد که جوانه‌های توحید شکوفا شود و از همه مهم‌تر نگاهمون به دنیا و اطرافمون عوض بشه.

    خوش بدرخشید!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 136 رای:
  3. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2400 روز

    سلام دوست عزیز

    نمی‌دونم کدوم دانشگاه درس خوندین، اما اگه شهید مطهری بودین، باید بگم: «خوش‌وقتم!» چون من هم اونجا درس خوندم و می‌فهمم وقتی از مذهب می‌نالین که چه بر سرمون آورده، یعنی چی! (با اینکه شهید مطهری از امام صادق خیلیییی بازتر بود و بچه‌ها اکثرا با یه نگاه باز روشنفکرانه فارغ‌التحصیل شدن) اما با همه اون اوصاف باید توی اون فضا نفس کشیده باشی تا بفهمی باورهای بیچارمون چرا دارن نفس‌نفس می‌‌زنند تا تغییر کنند. از امام زمان گفتین و تغییراتی که قراره حاصل بشه، خواستم یه نکته‌ای رو بگم.

    سال گذشته برای یکی از مجلات مقاله نوشتم و در اون مقاله از لحاظ منطقی اثبات کردم که با آمدن امام زمان قرار نیست همهٔ تکنولوژی نابود بشه و جنگ شمشیر راه بیفته و … . اگه این روایت‌ها درسته که صدای امام زمان رو از پشت دیوار خانه خدا همه می‌شنون ، می‌تونه به خاطر فضای مجازی باشه. گفتم لازم نیست با اسب و شتر و شمشیر امام زمان رو ترسیم کنیم. یکی از دلایلی رو که آوردم این بود که اسلام دینی هست که 1400 سال پیش پیغمبرش گفته: علم رو یاد بگیرین ولو در چین باشه. علمی که قراره در چین یاد بگیریم یقینا علم الهیات نیست، بلکه علم روز دنیاست. پس اصلا منطقی نیست که به ما امر شده باشه که علم روز دنیا رو یاد بگیرید، بعد امام زمان بیان بگن حالا هر چی درست کردی رو خراب می‌کنیم. این اصلا منطقی نیست. (بگذریم که مقالهٔ من رد شد، چون گفتن مگه تو مرجع تقلیدی که اینطوری حرف می‌زنی؟! تو در این مقام نیستی که این حرف‌ها رو بزنی؟!) منم گفتم باشه، هر چی شما بگین. منتظر باشین بعد از 1400 سال یکی بیاد دنیا رو با شمشیر نابود کنه، بعد دلتون هم بخاد جوون این سال و زمان این حرف‌ها رو بپذیره!!!

    واقعا یکی از چالش‌های ما باورهاییه که با اون‌ها بزرگ شدیم و از طرف دیگه ایستادگی‌مون در برابر تغییر اون‌ها.

    برای خود من هنوز تغییر تو این زمینه راحت نیست. ولی نهایت تلاشم رو می‌کنم حداقل آنچه با عقل هم‌خوانی ندارد را رد کنم. از خودم می‌پرسم واقعا چنین حکمی یا چنین سخنی در جامعهٔ امروز کاربرد داره؟ دقیقا مثل استدلالی که برای امام زمان آوردم. ولی حقیقتا نیاز به جهاد اکبر هست تا تاروپودی که بر ذهنمون تنیده رو پاک کنیم.

    در این مسیر برای شما و همهٔ ما که چنینیم، آرزوی موفقیت می‌کنم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  4. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2400 روز

    نفیسه عزیزم

    چقدر به هم شبیه هستیم و چقدر جالبه که تو این سایت هم‌ارتعاش‌ها همدیگر رو پیدا می‌کنند.

    حقیقتا حرف مردم پاشنه آشیلی هست که اگه حلش نکنیم رفتن به مرحلهٔ بعد برامون غیرممکن می‌شه.

    من بزرگترین قدم زندگی‌م رو زمانی برداشتم که یه تنه (من و خدا) در برابر یه لشکر مخالف ایستادم و با چشم خودم دیدم که وقتی دیگه هیچ کس برام اهمیت نداشت، هم شجاع‌تر شدم و هم اینکه به ناگهان ورق برگشت و تمام اون‌هایی که در برابرم بودند، کنارم قرار گرفتند؛ ولی جالب بود که دیگه برام مهم نبود که تو اون موضوع خاص من رو تایید کنند یا نه؟

    هر چه هست اگه بتوانم برای همهٔ کارهام همینگونه شجاعت به خرج بدم و خودم رو از قضاوت مردم برهانم. به یقین راه موفقیت برایم کوتاه‌تر و لذت‌بخش تر خواهد شد. برای تو دوست عزیزم هم شیرینی چنین رهایی رو آرزو می‌کنم.

    تحسینت می‌کنم که تونستی با اسم واقعی خودت توی سایت وارد بشی و پیشنهاد می‌کنم برای قدم بعدی و برای شکستن ترس از حرف مردم تصویر زیبایت رو هم توی پروفایلت نصب کن. روزی که من عکس پروفایلم رو اضافه کردم حس پیروزمندانه‌ای داشتم. پیروزی بر نفسی که از قضاوت هراس داشت، پیروزی بر نتوانستن‌ها.

    با همین قدم‌های کوچک امتحان کن و از همین برنده‌شدن‌های کوچک لذت ببر که بی‌شک تو لایق بهترین‌ها هستی.

    زندگی‌ت سرشار از خدا!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2400 روز

    برادر همدردم

    چند روزی بود که برای هیچ کدام از پاسخ‌هایی که دوستان عزیزم بهم داده بودند، جوابی ننوشتم. به قول سعیدهٔ عزیز تا می‌خواستم جواب بدم می‌دیدم که دستم می‌نویسه نه قلبم؛ اما کامنت شما متفاوت بود و من کاملا خودم رو هم‌سخن و هم‌فکر و هم‌کلام و هم‌درد شما دیدم.

    تو خط به خط کامنتی که نوشته بودید، حس می‌کردم که از چه دردی دارین رنج می‌کشین. دردی که گاه سراپای وجود من رو هم فرا می‌گیرد. تمام شاکلهٔ وجود ما رو مذهب تشکیل داده و الان می‌بینیم هر آنچه اشتباه داریم و هر آنچه مانع بر سر راهمان هست، ناشی از همین باورهاست. نه جسارت شکستن و نابود کردن این شاکله را داریم که یقین داریم بیس و اساس آن درست است و نه توان ماندن در زیر بار این باورها که یقین داریم درشکه‌ای سنگین بر خودمان بسته‌ایم و کشان کشان راه می‌رویم و نفس‌نفس می‌زنیم.

    اما راهی که شما رفتین، راه قشنگی بود و تحسینتون می‌کنم؛ حلاجی عاقلانه.

    حقیقت اینه که:

    اسلام به ذات خود ندارد عیبی

    هر عیب که هست از مسلمانی ماست

    کامنت شما رو که داشتم می‌خوندم، رفتم به سی سال پیش. دوران دبیرستان، یه تابلوی مقوایی روی دیوار نمازخانهٔ ما زده بودند که روی آن نوشته بود: الله الله که بیگانگان به قرآن شما عمل کنند.

    من هر روز این تکه از وصیت حضرت علی رو می‌دیدم و خوشحال از اینکه من در مسیر درست هستم با خودم می‌گفتم: خداروشکر که من عامل به قرآنم، من که مصداق این حرف نیستم. حجابم کامله، اهل هیچ رابطه‌ای نیستم، هیچ خلافی از من سر نمی‌زنه، این‌قدر مومنم، و ….

    اما الان می‌فهمم که هنوز هم شاید نفهمم که عمل به قرآن یعنی چی؟

    اگر عامل به قرآنم، چرا چنین خسران‌زده‌ام؟

    اگر عامل به قرآنم، توحید کجای زندگی من نقش داشته؟

    اگر عامل به قرآنم، لا خوف علیهم و لا هم یحزنون زندگی من کجاست؟

    اگر عامل به قرآنم، پیرو راه کدام پیامبر ، قدم‌های بزرگ و شجاعانه برداشته‌ام بی‌آنکه بترسم از شکست؟ مثل موسی با تکه چوبی به جمع سحرهٔ فرعون پیوستم یا مثل یوسف در ته چاه خدا رو دیدم یا مثل ابراهیم به آتش درآمدم یا بی‌واهمه بت شکستم؟

    اصلا من به کی شبیهم؟ به علی که آبار و نخلستان‌های او معروف‌اند و من به جای تلاش بی‌وقفهٔ او، نان و سرکهٔ او را فقط دیده‌ام؟ به حسن که سفره‌های هر روزهٔ او معروف است و طبق همین نقل‌های مستند خودشان، انفاق‌های کلانش خارج از تصور ثروت ثروتمندان این عصر است و مگر می‌شود حسن باشی و بردهٔ پول و پول برایت تصمیم بگیرد که چه کنی یا نکنی؟ به حسین شبیهم که قدم برداشت و دست روی دست نگذاشت و سر آخر به بالاترین و زیباترین حالت جذب یعنی رضایت مطلق رسید. به کی شبیهم در این دینی که برای خود ساخته‌ام؟ به امام صادق که کاروان تجاری داشتند و از ثروتمندترین افراد مدینه بوده‌اند؟ به کی شبیهم؟ به کدام حرف و روایت عمل کردم؟

    به اینکه بهترین چیز برای زن آن است که نه کسی او را ببیند و نه او کسی را ببیند یا به آن روایت که می‌گوید شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه در دل سنگ سیاه در دل تاریکی شب است. چرا وقتی جوان‌تر بودم هیچ کس تاکید می‌کنم هیچ کس از خانواده مذهبی من روی این روایت تاکید نکردند و من را شجاع پرورش ندادند و توحیدی، به جایش فقط از اینکه یه دختر چطور باید رفتار کنه که مبادا دلی از راه رفتن و نگاه و کلامش نلرزد که باز هم آن دل که لرزیده گناهگار نبود و من دختر گناهکار بودم.

    شما رو نمی‌دونم؛ اما خودم رو می‌دونم که هنوز باید میله‌میله این قفسی رو که سال‌ها دور خود تنیده‌ام، بشکنم و رها کنم.

    باید جایگاه خدا رو از ائمه بگیرم و از آن‌ها فقط درس توحید بیاموزم که یقین دارم در آن صورت پیرو واقعی‌ام.

    باید نقش خدا توی زندگی‌م اون‌قدر پررنگ بشه که بتونم با افتخار سرم رو بالا بگیرم و بگم پرچم خدا بالاست مثل وقتی که مسی نگاه به آسمون می‌کنه و در اون لحظهٔ زیبای تاریخی پرچم عظمت خدا رو با فقط یک نگاه به اهتزاز در میاره، اونوقته که می‌تونم ادعا کنم من حنیفم.

    به راستی که جهان خدا داره به دست ایلان‌ماسک‌ها و بیل‌گیتس‌ها روز به روز پیشرفته‌تر می‌شه و من و شمای مسلمان هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم و حسرت من از آن روزی است که روز جزاست!

    که ‌مورد سؤال قرار می‌گیرم که چه کردی و آمدی؟

    من حافظ قرآنم، ده سال شب و روزم را با قرآن گذروندم و به یک باره آن را رها کردم ‌گفتم من می‌خوام عامل به قرآن باشم، آن هم فقط یک آیه، من می‌خوام به یک آیه عمل کنم: ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملایکه الا تخافوا و لاتحزنوا …

    به مدت ده سالی که قرآن رو خوندم به این نتیجه رسیدم که 124 هزار پیغمبر اومدن تا یک چیز رو بگن: فقط خدا رو بپرستید. انگار حاصل این ده سال فقط همین یک عبارت بود و من تصمیم گرفته بودم عامل به همین یک مفهوم قرآن باشم.

    و در این راستا وقتی قدمی برداشتم و به مومن‌ترین افراد دور و برم گفتم شما از چی این قدر نگرانید؟ مگه نمی‌گید خدا روزی‌رسانه؟ جمله‌ای عجیب از اون‌ها شنیدم. گفتند درسته که خدا روزی‌رسانه اما آدم هم باید واقع‌بین باشه. اونجا بود که متوجه شدم خدا در زندگی ما مذهبی‌ها واقعیت نداره بلکه بیشتر یک بته که گذاشتیمش یه گوشه. واقع‌بینی با وجود خدا انگار سازگار نیست.

    کلامم طولانی شد، لب سخنم این است که به هر دین و آیینی باشیم، مذهبی یا غیر مذهبی باشیم، باحجاب یا بی‌حجاب باشیم، اونچه اون دنیا ازمون سوال می‌شه اینه که خدای شما واقعیت زندگی‌تون بود یا نه؟ باید تلاش کنیم که خدای واقعی رو به زندگی بیاریم همون خدا که ملاصدرا می‌گه اکر چنین کنید در کوچه‌های خلوت شب با شما قدم می‌زند.

    این نکته رو هم دوست داشتم بگم که شما خیلی خوب مسلط به آیات قرآن هستین و از آیاتی استفاده کردین که من فراموش کرده بودم و الان از شنیدنش لذت بردم و چیزی فراتر از لذت بردن، گوشهٔ دلم از شادی غنج زد وقتی این آیه رو شنیدم:

    لا ضیر انا الی ربنا منقلبون. چراکه در ماجرایی قرار گرفتم که چندین روزه که تهدید می‌شم و شنیدن این آیه برام شیرین بود.

    همیشه آخر کامنتهام به این فکر می‌کنم که حرف قشنگ زدن چه آسونه و تا چه اندازه می‌تونم عامل به این حرف‌هام باشم؟!

    براتون آرامشی عمیق، توحیدی ناب و موفقیتی چشمگیر آرزو می‌کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2400 روز

    سلام دوست عزیز

    بسیار سپاسگزارم از اظهار نظر دوستانه و صادقانه‌تان.

    کاملا با شما موافقم، از مذهب گذشتن یعنی گذشتن از خرافات و باورهای دست و پاگیر.

    تو یه کامنت دیگه توضیح دادم که هر عیب که هست از مسلمانی ماست.

    اما گاهی حس می‌کنم در همین قید ‌‌و بند بودن که عده‌ای تونستن از آن رها بشن یه شجاعت می‌خواد.

    من از مذهبی بودنم ناراحت نیستم، حتی از حجاب داشتن اذیت نمی‌شم ولی چون خلاف این رویه رو هم (مثل اعتقاد نابی که استاد دارن) خلاف واقع نمی‌دونم گاهی برام این شبه پیش میاد که آیا واقعا دینداری در عصر جدید در شریعت تنیده است یا می‌توان از شریعت هم‌رها بود و باز دیندار زیست.

    در هر صورت از اینکه این قدر با ذهنی روشن به این مسئله نگاه کردین، خوشحالم و براتون آرزوی موفقیت می‌کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  7. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2400 روز

    سمانه قشنگم

    چقدر زیبا حلاجی می‌کنی و مشکلات رو بیرون می‌آری. واقعا گاهی فکر می‌کنم استاد چه ذوقی می‌کنند وقتی شاگرداشون رو می‌بینند که چنین توانمند به خودشناسی می‌پردازند.

    حقیقتا خودمون بودن، سخت‌ت ین کار دنیاست.

    خودمون‌بودن و توجه نکردن به نظرات و قضاوت‌های مردم و کار رو برای خوشایند اون‌ها انجام ندادن همون اخلاصه که می‌گن اگه چهل روز با اخلاص کامل رفتار کنی، حکمت از قلبت بر زبانت جاری می‌شه و ما نمونه‌هاش رو توی این سایت می‌بینیم. حرف‌های استاد، قلم مریم جان، یاددداشت‌های بچه‌هایی مثل خوشدل عزیز، همه نشان از جاری‌شدن حکمت از قلب بر زبانشونه و تنها دلیلش اینه که اون‌ها بیشتر تلاش کردند که در معرض دید یک نگاه باشند و آن هم نگاه خدای مهربان است.

    پیداکردن این مدار حتی از در مدار ثروت قرار گرفتن هم سخت‌تره؛ اما خوشا کسی که چنین است.

    بهترین‌ها روزی هر روز تو!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2400 روز

    سلام دوست عزیز و بزرگوار

    ممنون بابت حس خوبی که به من منتقل کردید.

    متأسفانه اون مقاله رد شد و من چون باید حتما جایگزین اون مقاله مطلبی رو می‌دادم، چون دو صفحه مجله مختص من بود و نمی‌تونستم بدون مطلب رها کنم، مجبور شدم مقاله رو کاملا تغییر بدم و جایگزین همهٔ اون منطق، نقل قول از یکی از مقامات سیاسی بکنم که مقاله بتونه چاپ بشه.

    عمدهٔ حرف من این بود که اسلام دین عقلانیته، دستور به فکر کردن داده، جایی که فکر و عقل باشه، پیشرفت هست و تکنولوژی ساختهٔ این عقله، پس منافاتی با وجود امام زمان ندارد؛ بلکه باید در خدمت ایشان قرار بگیرد.

    من فقط نشستم، فکر کردم و نوشتم، از هیچ منبعی هم استفاده نکردم.

    در هر صورت حداقل تو این سایت یاد گرفتیم که اجازه ندیم دنیامون پر از حاشیه بشه و من وقتی دیدم قراره حاشیه ایجاد بشه، گفتم باشه، هر چی شما می‌گین و کلا دیگه برای اون مجله ننوشتم.

    اگه مقاله رو جایی چاپ کرده بودم، لینکش رو براتون می‌ذاشتم.

    ممنون از توجهتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: