پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1

آیا شما هر چند وقت یکبار درگیر مسائل تکرار شونده هستی؟
بعنوان مثال:
آیا هرچند وقت یکبار رابطه شما به مشکل می خورد و پس از کلی دردسر برای رفع آن موضوع، چند وقت بعد دوباره درگیر همان مسئله از زاویه ی دیگری می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، درگیر آدمهایی می شوی که به شدت نیاز به توجه شما دارند و مسئولیت حل مسائل آنها به عهده ی شما می افتد؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر هزینه های غیر مترقبه می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، ورشکست می شوی؟
آیا هر چند وقت یکبار بدهکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار شغل خود را از دست می دهی و بیکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر بیماری می شوی؟
این الگوی تکراری از مسائل تکرار شونده یک پیام است که می گوید:
شما درباره آن موضوع باورهای محدودکننده ای داری و آن باورها ذهن شما را به گونه ای برنامه نویسی کرده و شما را در مداری قرار داده که مرتبا از این مشکل به مشکل بعدی برخورد کنی و به این شکل درگیر چرخه ای از مسائل تکرار شونده بمانی.
به این معنا که تا زمانی ریشه ی این مسئله را نشناسی و حل نکنی، همچنان در مدار آن مشکلات می مانی و دوباره درگیر اساس آن مشکل از زاویه ی دیگری می شوی.

برای به شناخت رسیدن درباره منشأ این مسائل تکرار شونده، در این فایل استاد عباس منش سوالاتی طراحی کرده است که به عنوان قدم اول، لازم است به این سوالات فکر کنی و جواب ها را در بخش نظرات این قسمت بنویسی.

زیرا فکر کردن و پاسخ دادن به این سوالات به شما کمک می کند تا بفهمی چه فکر و چه باوری در ذهن شما در حال اجراست که مرتباط شما را درگیر این الگوهای تکرار شونده از مسائل کرده است:


سوال اول:

چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

بعنوان مثال:

  • وقتی فردی از من انتقاد می کند یا مرا مسخره می کند، به شدت عصبانی می شوم؛ا
  • وقتی شاهد برخورد نامناسب فردی با یک فرد دیگر هستم، به شدت احساساتم درگیر می شود؛
  • وقتی مجبور می شوم که تصمیم بزرگی برای زندگی ام بگیرم بسیار مضطرب و نگران می شوم؛

نکته مهم: برای درک بهتر مفهوم سوال و پاسخ دقیق تر به سوالات، اول فایل صوتی و تصویری را ببینید


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.

در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:

  • اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
  • ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛

نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام  تمرینات این دوره، این است که:

فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد  و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.

در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    264MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    13MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعيده رضايى» در این صفحه: 8
  1. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    سلام مجدد به همه دوستان عزیزم و استاد نازنینم

    امروز خیلی از کامنتهای این فایل رو مطالعه کردم و به قول استاد خودم رو از زاویه دیگر و سطح بالاتری رصد کردم. یبیشتر و عمیقتر فکر کردم و یک سری رفتار تکرار شونده و همچنین بازخوردهای تکراری در دیگران نسبت به خودم پیدا کردم. پس دوباره می نویسم.

    سعی کردم همه چیز رو اینجا بنویسم تا رد و اثری خودم به حا بگذارم و بعدا بهش استناد کنم. چون اطمینان دارم که راه و روشی که 3 ماهه در پیش گرفتم متفاوت از تمام عمرمه. من بیش از 1260 روزه که عضو سایت هستم ولی عضویت منفعل و تقریبا بیهوده ای بوده. تلاشی هم اگه می کردم و دوره ای تهیه کرده بودم و گوش می دادم فقط داشتم دور خودم می چرخیدم.

    سردرگمی که برای تعیین کسب و کارم و پیدا کردن علاقه اصلی زندگیم داشتم به علت بی هدف بودن روزمرگی های زندگیم و نادرست بودن انجام تمریناتم برقرار موند و اولین موردی که در مورد ناکامی های تکرارشونده ام می خوام بهش اشاره کنم همینه.

    من از بچگی آدم غصه خور و استرسی اصلا نبودم. همیشه با یک بیخیالی خاصی طی می کردم و درگیر اطرافم نمی شدم. همیشه با همکلاسیهام دوست بودم. حتی چون شاگرد اول و منظم بودم مبصر دائمی کلاس هم بودم. بچه شادی بودم ولی از طرفی وابسته به جمع نبودم. معمولا یک دوست خیلی صمیمی داشتم و بیشتر اوقاتم رو با اون بودم. آدم گروه نبودم زیاد. ریشه این درونگرایی و استقلال شخصیتیم رو در این می بینم که وقتی خواهر بزرگترم مدرسه رو شد و من و مادرم توی خونه نصف روز تنها بودیم یادمه همش مامانم درحال خیاطی بود و با خودش زیرلب حرف میزد یا موسیقی گوش میداد. با من حرف نمیزد. مادرم هم آدم جدی و کم حرفی بود. اصلا یادم نمیاد که مامانم باهام بازی کرده باشه یا سرمو روی پاش گذاشته باشم که بخوابم. یادم نمیاد نوازشم کرده باشه. یادم نمیاد قصه برام گفته باشه. ولی یادمه کتاب خریده بود. نوار قصه می گذاشت برام. دعوام نمی کرد بداخلاق نبود ولی مهرش رو هم زیاد ابراز نمی کرد.

    من بودم و صدای چرخ خیاطی و تیکه پارچه هایی که باهاشون واسه عروسکام دامن و بلوز میبریدم و می دوختم.

    شاید به همین خاطر بود که وقتی دانشگاه کرج قبول شدم و پدر و مادرم منو گذاشتن تو خوابگاه که برگردن اهواز مامانم گریه میکرد ولی من اصلا نه. برای کشف جاهای جدید و تجربه دانشگاه و خوابگاه و زندگی دانشجویی پر از هیجان بودم بدون ذره ای دلتنگی. دقیق نمیدونم این شخصیت ذاتیمه یا بر اثر تجربه های کودکی در من شکل گرفته.

    بعد از گذشت 38 سال از عمرم می بینم من همچنان آدم تقریبا جمع گریزی هستم. زیاد تو جای شلوغ بمونم اذیت میشم. توی خونه باشم راحت ترم و مثلا بیرون رفتن به منظور شروع یک کار جدید برام سخته.

    اصلا یه بحث دیگه رو باز کنم: استارت زدن هر کار جدید برام سخته ولی اگر شروعش کردم تا آخرشو میرم. مثل دوره آیلتس که چندین و چند سال شروعش رو به تعویق انداختم ولی وقتی رفتم تنها کسی بودم که بی وقفه تا ترم آخر ادامه دادم. مثل کلاس رقص باله. دوستام اسممو نوشتن ولی حتی توی امتحانات پایان ترم کارشناسی ارشدم من کلاسمو می رفتم ولی خودشون نه.

    این ترس از شروع خیلی واسم تکرار شده ولی از جنبه خوبش استمرار برای اتمام کار هم همیشه بوده.

    یادمه بچه که بودم با بابام میرفتم خرید مایحتاج خونه تا به یه قنادی می رسیدیم می گفتم بابا من گرسنمه و بابام که همیشه عجله داشت تا سریع خریداشو بکنه می گفت باشه برگشتنی برات میخرم. و نمی خرید. شاید از هر 20 بار یه بار. و این یکی از دلایل من برای تجربه حس ارزشمند نبودن بود. این شد که یاد گرفتم درخواست نکنم که باز هم رد نشه و ناراحت نشم.

    اینه که سالهای سال بعد وقتی فارغ التحصیل شدم خیلی سختم بود که درخواست کار بدم و رد بشه. چون حس بی ارزشی بهم می داد.

    ترس از رد شدن باعث میشد حتی قدم برندارم و هنوز هم همین نقطه ضعف رو دارم.

    در عوض یه بعد تحسین برانگیز شخصیتم اینه که چون همیشه شاگرد زرنگی بودم که فن بیان خیلی قوی هم در تدریس داشتم همیشه مورد تحسین و تشویق معلمهام و پدر و مادرم قرار می گرفتم. اینکه تو باهوش و بسیار دقیق و باحوصله ای تمجیدی بود که همیشه می شنیدم. پس این در من قوت گرفت و همیشه در یاد دادن هرچیزی به هر کسی موفق عمل کردم.

    شاید به علت دقت فوق العاده ام بوده که همیشه کند و آهسته کارهامو انجام می دادم (بجز ورزش که واقعا فرز و تیز هستم). همیشه ازم انتقاد میشه که یواشم ولی واقعا خودم باهاش مشکلی ندارم. مدتیه که ازم انتقادی هم نمیشه فکر می کنم از وقتی با خودم خیلی در موردش کنکاش کردم و پذیرفتم که کند بودن بد نیست و یک نقطه ضعف محسوب نمیشه بلکه اتفاقا در خیلی موارد کمک میکنه بهتر و تمیزتر کاراتو انجام بدی.

    از طرفی وقتی برنامه ریزی داشته باشی به همه کار میرسی حتی اگه نسبت به دیگران کندتر باشی.

    یه پاشنه آشیل سفت و سختی هم دارم تو باور فراوانی که البته شاخشو هنوز نشکستم ولی خش انداختم روش. آفرین میگم به خودم که دارم نشونه های ریز و موذیش رو توی رفتارها و تصمیمات روزمره ام پیدا میکنم و جلوش قد علم کردم. سالهای ساله که معروفم به آدم قانع. ولی این مخربترین تمجیدیه که ازم شده.

    من قانع بودم چون به رزاق بودن خدا اعتقاد قلبی نداشتم. چون امید کمی داشتم که اگر بخوام برام مهیا میشه. چون ترس از دست دادن داشتم. مثل همون موقعی که میترسیدم پولای بابام تموم شه و برام شیرینی نخره.

    عمری گذشته و من تازه دارم خودم رو از صفر می کوبم و آجر به آجر با راهنمایی استاد و توسل به قرآن می سازم. منی که عمری قرآن به دست بودم الان دارم روزی یک صفحه یا یک آیه رو به قلبم میسپارم. حفظ نمی کنم بلکه تلاش می کنم عمقشو درک کنم. روز و شب با خودم حرف میزنم. چون استاد گفته راهش اینه. می نویسم و گوش میدم چون استاد گفته من هم نوشتم و گوش دادم و ادامه دادم تا شدم انسان متفاوتی که هیچ شباهتی به گذشته ام ندارم.

    واقعا این حرف استاد درسته که انقدر چراغ خاموش تغییر میکنی که اکه ثبتشون نکنی یادت میره کجا بودی. بله من نسبت به 3 ماه پیش خیلی تغییر کردم.

    در عزت نفس.

    در دوست داشتن خودم همینطوری که هستم (هم باهوش هم گاهی نه. کند ولی بادقت. جسور ولی سخت از جا بلندشو و …)

    در توانایی ابراز عقیده بدون نگرانی از نظر دیگران.

    در توانایی تشخیص حرفهای سمی و مخرب دیگران و جسارت دور کردن خودم از اونها.

    در ارتباط برقرار کردن با حیوانات که وحشت همیشگیم بوده.

    در اعراض کردن از ناخواسته هام.

    نمیگم کامل و عالی شدم ولی خیلی بهتر از قبل شدم. دارم نتایج رو لمس می کنم.

    اصلا یه تغییر بزرگ اینه که از چهار نفر به سمت من پول رسیده که خودم نه درخواست کردم نه خبر داشتم. از دو نفرشون که پول قلمبه. در صورتیکه من قبلا اصلا خودم رو لایق دریافت هدیه یا کمک مالی اونم به مقدار زیاد نمی دونستم. ولی الان میگم الهی شکر خدا داره برام پول بی زحمت و هدیه از آسمون میفرسته چرا رد کنم؟ چرا گارد بگیرم یا نگران بشم که پول بادآورده اومده پس باد هم میبردش. من همینطوری هم بنده خوب خدا هستم. لایقم دوست داشتنی ام. و اینو با حال خوب تو دلم تکرار می کنم.

    سال پیش دخترم 3 سالش بود و خیلی به لجبازی افتاده بود. سر غذا خوردن. سر لباس پوشیدن. سر همه چی. هر روز تکرار جنگ اعصاب و برانگیختگی من و اون. ولی از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم رها کنم. بذارم به میل خودش باشه. تحقیق کردم. کتاب خوندم. خودمو از درگیری ذهنی با اون رها کردم و به یک ماه نکشید که بچه آروم شد. روند وزن گیریش بهتر شد. لباسهایی که نمی پوشید رو پوشید. و شد بچه ای که شخصیت خاص خودش رو داره و قدرت نه گفتنش هم سرجاشه ولی اصلا منو اذیت نمیکنه. دیگه خبری از جنگ و دعوا نیست. الان که در آستانه 4 سالگیه نمونه خیلی از اطرافیانه بعنوان یه بچه خیلی خوب و مودب و بی آزار. در عین حال باهوش و مهربون.

    الهی صدهزار مرتبه شکرت که در هر سختی آسانی قرار دادی و به ما قدرت فکر کردن دادی تا با رجوع به قلبمون و استفاده از ذهن قدرتمندمون خلق کنیم آنچه احساسمون میگه زیباست.

    الهی شکرت که با قلبمون متصلیم به تو که خود صراط المستقیمی.

    الهی شکرت برای این استاد بی نظیرم که عاشقشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    به نام الله هدایتگرم

    استاد جانم سلام به روی ماهتون که ماشاالله هزار ماشاالله داره به لطف قانون سلامتی می درخشه. اصلا امروز چهره تون یه نور خاصی توشه. حتما نور ایمانتون هست که در قالب سلامتی و آرامش تجلی کرده.

    چقدر عالی شد این تصمیمتون که سوالات رو دونه دونه مطرح کنید تا با تمرکز بسیار بیشتر روی موضوع ذهنیمون focus کنیم. این هم از تلاش دائمی شما برای بهتر کردن کارتون میاد. و جای بسی تحسین داره.

    ازتون بی نهایت سپاسگزارم که عمیقترین مفاهیم و تمرینهای مهم و اصلی رو در فایل های رایگانتون (که واقعا روش نمیشه قیمت گذاشت) بیان می کنید تا به همه ما سخاوت و خلوص نیت رو یاد بدید به صورت عملی.

    خیلی ساده و قابل فهم توضیح دادید در مورد هر موضوعی که داره مدام برای ما تکرار میشه و انقدر تکرار شده که باورمون شده مدل ماست. باورمون نمیشه که خودمون ساختیمش. باورمون نمیشه که چقدر راحت عقاید خانواده مون و همشهریهامون و حتی مردم کشورمون رو بدون اندکی زحمت برای فکر کردن یا شک کردن پذیرفتیم انگار که وحی منزله. جالبه که گاهی حتی به خدا و قرآن هم نسبتش می دیم.

    امروز که داشتم توی فضای بهشتی خونه قشنگم نفس شکرگزارانه می کشیدم، تنم رو با ورزش نوازش کردم، ذهنم رو با کامنتهای فوق العاده سایت سیراب از باور فراوانی و عشق به الله کردم و بعد کودک روحم رو با قرآن تغذیه کردم. از خدا خواستم برای امروزم چراغی روشن کنه که دیدم توی آیات نورانی سوره هود نوشته بود:

    وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ ۖ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ ﴿٣﴾

    و اینکه از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به سوی او بازگردید تا آنکه شما را تا پایان زندگی از بهره نیک و خوشی برخوردار کند، و هر که را صفات پسندیده و اعمال شایسته او افزون تر است، پاداش زیادتری عطا کند، و اگر روی از حق برگردانید، من از عذاب روزی بزرگ بر شما بیمناکم.

    با خودم فکر کردم امروز خدا چی میخواد بهم نشون بده. دقت کردم دیدم میگه اول بخاطر اشتباهات گذشته آمرزش بخواه. یعنی به قول استاد اولین قدم اینه که قبول کنی یک روند اشتباهی رو طی می کردی. برگرد خود گذشته ات رو اسکن کن. شک کن. دلیل و منطق پشت کارهات رو پیدا کن. تا الگوی تکرار شونده ای رو پیدا کنی که داره آزارت میده.

    بعدش میگه توبوا که معنیش با استغفار فرق میکنه. یعنی در عمل اون اشتباه رو اصلاح کن. نه فقط به زبون بگی من اینجا اشکال دارم. باید درستش کنی (با خودمم) و اصرار کنی به سبک صحیح فکری و عملی زندگی تا به شخصیت و عادت تبدیل بشه. خوب نتیجه اش هم این میشه که تا پایان عمر از خوشی و نعمت برخوردار میشی.

    عاشق اینجاشم که میگه هرکی صفات پسندیده (عادت اخلاقی نیکو که دیگه انقدر تکرارش کردی که جا افتاده واست) و اعمال شایسته او زیادتر باشه پاداش بیشتری دریافت میکنه. به همین سادگی. به همین خوشمزگی!

    آخرش دیگه حجت رو تمام میکنه در مورد قانون و میگه اگر خودتون روی گردانی کنید به ناچار عذاب می کشید. تقصیر کسی نیست. این فقط و فقط منم که تصمیم می گیرم گل آفتابگردون باشم و با نگاه به خورشید از زیبایی و نعمت برخوردار بشم یا اینکه خودم برم توی سایه و بگم چرا دارم پژمرده میشم. خدا برام مقدر کرده همیشه ناکام و محزون باشم.

    این فایل و سوالات هوشمندانه استاد و این آیه کامل که خودش به تنهایی یک چلچراغه امروز واسه من درهایی از رحمت باز کرد.

    یادم اومد گذشته نه چندان دوری رو که سالها گذشته بود و من هنوز در سردرگمی شغل پیدا کردن بودم. نمی دونستم میخوام چیکار کنم. با اینکه عاشق فیزیکم ولی با خودم می گفتم اصلا چرا من ارشد فیزیک گرفتم؟ چرا هرکاری انجام میدم توش شکست می خورم؟ چرا هرچی فکر می کنم نمی فهمم چرا از مدارس و دانشگاه ها اخراج می شدم؟ من که عاشق تدریسم. من که خیلی حوصله دارم. من که خیلی سواد علمی خوبی دارم.

    اما گذشت و گذشت تا دوره 12 قدم و شیوه حل مسائل به من با سوالاتی نظیر این سوالی که الان استاد پرسیدند نشون داد اشکال کار از احساس عدم لیاقت و عدم باور فراوانی میاد. از کمبود عزت نفس میاد. حالا دارم هر تمرینی که استاد در این دوره ها میدن رو مثل وحی منزل بهش عمل می کنم. در زمینه هایی که منظور اصلیم نبوده مثل روابط با خانواده همسر یا همسایه ها و حتی غریبه ها خیلی پیشرفت چشمگیر داشتم که اثر مثبت جانبی بهبود شخصیتمه. در مورد کسب و کار هم موضوع اصلیم بوده بالاخره بعد از 11 سال که از فارغ التحصیلیم می گذره با لطف خدا ایده بسیار جذاب و مورد علاقه ام به ذهنم رسیده که دارم مقدمات عملی کردنش رو فراهم می کنم. تحقیق هامو شروع کردم و براش برنامه روتین روزانه ریختم و این یعنی قدم عملی برداشتن در جهت خلق خواسته ( همون اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ) و دارم می بینم که جهان داره منو به سمت کار مورد علاقه ام از روشی آسون که با زندگی الانم قابل اجراست سوق میده. الان ماه هاست که از احساس رنج و سنگینی که از سردرگمی شغلی داشتم رها شدم و فقط دارم به بهتر انجام دادنش فکر می کنم و حالم بهتر و بهتر میشه.

    قبلا اگه کسی بهم می گفت تو که تحصیل کرده ای چرا بیکار نشستی یا بایستی بجای فیزیک می رفتی پزشکی یا آرایشگری انقدر ناراحت می شدم انقدر بهم برمی خورد که می خواستم خفه بشم. چون در درون خودم توی این مورد احساس ضعف می کردم. جایی که خودت حساسیت نداشته باشی اگر مورد انتقاد قرار بگیری برافروخته هم نمیشی و اصلا برات مهم نیست. اما من که در مورد خودم توی کار کردن احساس خوبی نداشتم با شنیدن انتقاد احساس بی عرضگی مضاعف می کردم و وجودم آتیش می گرفت. ولی الان اصلا نه کسی بهم دیگه حرفی در این مورد میزنه و نه اگر هم بشنوم برام اهمیتی داره چون راهمو پیدا کردم و باور لیاقتم رو تقویت کردم. الان تلاشهام و وقت زندگیم هدفمند شده. و این ارزشش از همه چیز برام بیشتره.

    در مورد پدرم مثال می زنم:

    در تمام عمرش باورش این بوده که آدم زرنگیه و بلده پول دربیاره و اطرافیانش برعکس فکر اقتصادی ندارن و ایشون باید همیشه جورشون رو بکشه. باور بفرمایید دقیقا همین هم اتفاق افتاده. فقط اون فردی که پدرم باید حمایت مالیش کنه و براش زحمت پول درآوردن رو بکشه در هر مقطعی تغییر میکنه و یکی دیگه جایگزینش میشه ولی پدرم همونه که بود. اصلا انگار میگرده دنبال کسی که مشکل داره و هی غصه اش رو بخوره و هی پول بفرسته و شغل براش دست و پا کنه و رو بزنه به این و اون که ببرنش سرکار. تازه بعد از اینهمه تلاش که کار این و اون رو راه میندازه آخرش سه تا از پسرعموهام تو روش هم ایستادن که چرا توی زندگی من دخالت میکنی. جدیداً هم که پدرم بخاطر همین غصه خوردنها به بیماری خطرناکی هم مبتلا شدن.

    یه مثال خنده دار هم بزنم فضا عوض شه:

    من مدتی پیش متوجه شدم که نمیدونم رو چه حسابی خودم رو در مقابل مادرشوهر و خواهرشوهرم دست و پا چلفتی و غیرکدبانو حس می کردم واسه همین همیشه جلوی اونها اصلا عجیب خرابکاری می کردم. مثلا دعوت من بودن می رفتیم بیرون فلاسک چای یا یه دفعه قابلمه پلو رو جا گذاشتم. خونشون بودم ظرف از دستم میفتاد و می شکست. غذام خراب میشد برنجم شفته میشد!!!!!!!!!!!! وای عروسها می دونن چه حس افتضاحیه!

    تا به کمک آموزشهای استاد نشستم فکر کردم چرا من اینجوری ام فقط هم جلوی اونها. دیدم چون اونها زنهای صرفا خونه داری هستن که تنها کارشون در زندگی تمیزکردن خونه و بچه داری بوده. ارزش یک خانم در ذهنشون فقط و فقط به بیشتر کار کردن توی خونه و غذای خوب پختن و همیشه برق زدن خونه است. من هم که به اندازه اونها به این مساله اهمیت نمیدم (چون اعتقاد دارم درسته که خونه باید مرتب و تمیز باشه ولی من نوکر دربست خونه که نیستم. باید فعالیتهای دیگه هم داشته باشم مثل کسب درآمد مستقل یا ورزش یا تفریح و …) پس ناخودآگاه خودمو در مقابل اونها کدبانو و زبر و زرنگ نمی دیدم و اتفاقات اون مدلی که گفتم می افتاد. از وقتی عزت نفس خودمو تقویت کردم و خودم رو به عنوان زن زرنگی تحسین کردم که هم خونه دار و تمیزه و هم داره فعالیت اقتصادی میکنه اونم با وجود بچه کوچیک، یهو شرایط برعکس شد. هم حس می کنم احترامم بیشتره و حرف ناخوشایندی نمی شنوم. هم جالبه که چند باره خواهر شوهرم داره سوتی هایی میده که قبلا من می دادم. جلوی من ظرف میشکنه. میزنه زیر پارچ آب. ته کیکش میسوزه و …. که من قبلا ازش ندیده بودم.

    من اصلا از این عروس بدجنسا نیستم بخدا ولی با دیدن این اتفاقا جهان بهم ثابت کرد که هرچی در مورد خودت فکر کنی دقیقا به عینیت می پیونده. و وقتی بهش اهمیت میدی تکرار میشه و فکر میکنی این شخصیتته. من فکر می کردم اونها همیشه بی اشکالن در خانه داری و من پر از اشکالم. ولی جهان دقیقا برعکسش رو بهم نشون داد تا باور کنم که هرکسی میتونه گاهی ظرف بشکنه یا کیکش بسوزه فقط نباید باور کنه که آدم دست و پا چلفتیه.

    این رو برای تمام مسائل زندگیم سرلوحه قرار دادم تا هم بخندم هم درس بگیرم.

    استاد عاشقتونم. ممنونم و خدا رو شکر می کنم برای آگاهیهای امروزم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    سلام و ارادت ویژه به شما آقا جمال گل دوست داشتنی. ساغول

    من دو سه ماهی هست که شما رو در سایت شناختم و از همون کامنت اولتون شما رو فالو کردم و سعی می کنم از نظرات بسیار کاربردی و ارزشمندتون حتما استفاده کنم. بخصوص توی عقل کل.

    راستش رو بخوای متفاوت ترین و دلنشین ترین کامنتی بود که توی این فایل تا به اینجا خوندم چون تا حدود زیادی، نه کاملا، شبیه به خودم بود.

    از اونجایی که من خودم رو در این 38 سال زندگیم فردی درونگرا و آروم شناختم متوجه شدم که اتفاقات هرچی بزرگتر باشن منو کمتر تکون میدن. چه مثبت و چه منفی. و گاهی اتفاقات خیلی ریز و جزئی منو بیشتر درگیر میکنه.

    فراموش کردم که شما رو تحسین کنم بابت نوشتار و ادبیات شیرین و بسیار قویتون. سبک صحبت کردن شما برای من جذابه و دوست دارم حتما تا آخر کامنت رو بخونم. شاید بخاطر صداقت و روراست بودنتون با خودتون هست. شاید بخاطر همون درک عمیقی که از احساسات خودتون دارید.

    منم بخوام مثال بزنم در اتفاقات خیلی غم انگیز و عمیقا شادی آور کنترل عجیبی روی خودم دارم که این ناخودآگاهه و دست خودم نیست. به قول شما از بچگی همینجور بودم. ولی کامنتهای بچه ها رو که می خوندم چون شبیه من نبود فکر می کردم من آدم بی احساسی هستم. حتی بعضیا هم اینو بهم گفتن در زندگیم.

    ولی اینطور نیست. در واقع من حس می کنم درک می کنم ولی درگیرش نمیشم. یا سریع از اون موقعیت خارج میشم. دقیقا مثالهاتون در مورد منم صدق میکنه.

    مثلا مدارک پزشکی بیماری سرطان پدرم رو بردم دکتر خیلی خوبی طرفای میدون انقلاب بعد که دکتر دید و گفت سرطانش پیشرفته تر از اونیه که بشه درمانش کرد و فقط باید منتظر بود، من از دکتر تشکر کردم و از مطب اومدم بیرون دست ترانه کوچولومو گرفتم و بردمش پارک لاله و نمایشگاه صنایع دستی و یه سیب زمینی پنیری هم گرفتیم. یادمه اسم سس قرمزش هم ترانه بود. از ترانه با سس ترانه هم عکس گرفتم و خندون با مترو برگشتیم کرج.

    فرداش کمی تو فکر فرو رفتم ولی باز قدرت امیدم به درمانهای جدید یا تغییر افکار پدرم جوری که بتونه باعث بهبودش بشه بیشتر بود. حتی احتمال از دست دادنش رو هم میدم ولی باز میگم الهی شکر اینهمه سال بهترین پدر بالای سرم بوده. هرچی بشه من قوی ام با اینکه دلم براش یه دنیا تنگ میشه. و یک کلمه هم به خودش نگفتم که دکتر چی گفته. گفتم دکتر همون نظر دکتر خودتو داده داروهاتو مصرف کن خوب میشی ان شاالله. اوضاعت خوبه.

    نمی دونم از بچگی یه خوشبینی و امید خاصی داشتم که الان فهمیدم تو این دنیا تنها من نیستم که اینجوری ام.

    ترم 1 ارشد از 3 تا درس هرسه تاشو افتادم. یک ساعت گریه کردم ولی بعدش تموم شد. ترم 2 شاگرد اول کلاس شدم و واسه پایان نامه ام استادم انتخابم کرد که برم خود سازمان انرژی اتمی تهران با راکتور تحقیقاتی کار کنم.

    در مورد فرشته ها به نظرم دنبال فرکانس سازنده نگرد. شما مقاومتی که خیلیها دارند رو نداری که این اتفاقات میفته. در واقع ترمزی که نداری باعث ورود به سرزمین فرشتگان میشه. گاهی که میبینی کسی خیلی درگیری و بدهکاری و مشکل در انجام کارهاش داره یاد خودت بیفت و خودت رو تحسین کن. بگو آهان پس من این افکار رو ندارم که خدا واسم فرشته میفرسته. باریکلا به من که فلان باور اشتباه رو مثل فلانی ندارم.

    استاد چندین هزار بار گفتن نیروی حاکم بر جهان خیر مطلقه. دوری از منبع خیر باعث رنج و فشار و سختیه. ورود آدمهای خوب و رخ دادن اتفاقات عالی در زندگی و نعمتها کاملا طبیعیه. اونچه غیر طبیعیه اونه که ما جلوش رو بگیریم.

    پس این حالی که خدا داره بهت میده یعنی داری طبیعی رفتار می کنی و در مسیر جریان آب هستی. بیشتر و بیشتر ریلکس و رها باش. اعتماد و ایمانت به خدا بیشتر باشه این جنس از اتفاقات هم بیشتر میشه.

    ممنونم که پاسخ طولانی منو خوندی داداش. من از شما خیلی چیزها یاد گرفتم و بی نهایت بابت وجود نازنینت از خدا سپاسگزارم.

    بدرخشی تا ابد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    سلام به سید علی عزیز

    شما فوق العاده ای. انقدر احساس می کنم مدارت با من متفاوته که اعتراف می کنم گاهی بهت حسودیم میشه. باهات مقاومت دارم ولی میگم بیخودی نیست که اکثر مواقع تاپ کامنتها رو می نویسی و اینهمه آدم تحسینت می کنن. چون برای رشدت داری بی وقفه کار می کنی. چون واقعا تمرکز لیزری کردی که خودت رو مثل آب زلال شفاف کنی. نتیجه اینهمه کار همین عزتی میشه که خدا بهت داده و نوش جونت باشه.

    بیا اینجوری بهش نگاه کنیم که شما برای اینکه این باورهای ریشه دار مذهبیت رو بشناسی هدایت شدی به اون ساحل مدیترانه ای. اصلا برای اینکه بتونی آدمهایی جدیدی رو بعنوان دوست و یک انسان شایسته بپذیری با این تضاد در سفرت مواجه شدی که از قضا اون فرد صاحبخونه ات باشه و روزی دو وعده نون و نمکش رو بخوری. بعد از یه طرف حرمت نون و نمکه از طرف دیگه تضاد وحشتناکی که اون شخص قرآن رو قبول نداره. آیا این زیباترین پارادوکس جهان نیست که به شما کمک کنه خودت رو بشناسی و پاشنه آشیلت رو هرچه سریعتر و واضحتر ببینی؟ پس خدارو بابتش شکر کن و به خودت هزار آفرین بگو که با باورسازیهای درستت به جای درست دنیا هدایت شدی.

    سید جان خوشحالم که از اون حالت قبلم خارج شدم و تونستم برات کامنت بنویسم. چون قبلا انقدر مدارت برام دور و دست نیافتنی بود که در خودم این لیاقت رو نمی دیدم که حتی زیر کامنتت تحسینت کنم چه رسد به اظهار نظر. ولی الان این جسارت رو پیدا کردم. و برای خودم خوشحالم که بنده السابقون السابقون خدا رو که شما باشی درک کردم و دارم یه پله بهش نزدیک میشم.

    مطمئنم و شک ندارم که به زودی در یه فایل زندگی در بهشت یا سفر به دور امریکا در کنار استاد و مریم جان می بینمت.

    حلالت باشه اون نعمتها و لذتها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
  5. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    درود بر شما سودا جان

    آفرین بر تو که اینهمه تغییرات مثبت رقم زدی و ار اون مهمتر اونها رو می بینی بهش اهمیت میدی برای خودت تکرار می کنی و از خودت تشکر می کنی. از خدا بابتش سپاسگزاری می کنی و اینجوری به خودت نیروی بیشتر میدی. درسته همین درسته.

    من با خوندن کامنتت متوجه شدم تقریبا تمام تغییراتی که در مورد خودت نام بردی واسه منم اتفاق افتاده که ازش غافل بودم. انقدر به قول شما نرم و مخملی تغییر کردم که به چشمم نیومده بنابراین به ذهنم نرسیده که بنویسمش و خودم رو تحسین کنم.

    کار شما درسته و حرکتت قطعا سرعت بیشتری می گیره. منم از شما یاد گرفتم که به خودم اینجوری جایزه بدم تا ذهنم بیشتر جهت دهی بشه و قوت مضاعف بگیره برای ادامه مسیر.

    مرسی که اینقدر قشنگ نوشتی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  6. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    سلام حدیث گلم

    باورت نمیشه کامنتت اشکمو سرازیر کرد. هنوز تو حال و هوای نوشتن شکرگزاریهام تو دفتر ستاره قطبیم بودم اومدم برای آخرین بار سایت رو چک کنم بعد بخوابم که کامنت شما رو دیدم.

    خودت نمی دونی با همین چند جمله چه کمک بزرگی بهم کردی و چه دری رو خدای بزرگم از زبون شما به روم باز کرد. دقیقا تجربه ای مشابه با شما در مورد همسرم دارم و حرفت شد چراغ راهم. حرف خودم به سید علی جواب خودم در یه جنبه دیگه زندگیم بوده که خودم حواسم نبوده. و این حرف یک دست چرخیده و به خودم برگشته.

    امروز داشتم با خودم می گفتم تو روی خودت کار کن و سعی کن همیشه یاد بگیری. این انرژی در جهان گم نمیشه. ثبت میه و جور دیگه ای بهت برمی گرده. و الان دقیقا همین اتفاق افتاد. از طریق هدایت شما به حرفهای من.

    از دست و زبان که برآید

    کز عهده شکرش به در آید

    الهی عاشقتم عاشقتم. ای سریع الاجابه.

    خدایا این سایت فرقی با معجزه نداره. شکرت شکرت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    سلام دوست خوبم سمیه گل. خیلی ممنونم از محبت و توجهت

    اصلا انقدر صحبتهات و افکارت و گذشته مربوط به سایت و 12 قدمت شبیه من بود که یک لحظه فکر کردم خودم این کامنت رو نوشتم. دقیقا انگار خود منی.

    منم هم برای خودم و هم برای شما خیلی خوشحالم. من خودم از قبل خیلی معتاد به اینستا و موارد مشابه نبودم ولی اینجا هم زیاد نمی اومدم. اصلا نمی دونم تمام وقت روزمو کجا سپری می کردم. ولش کن هرچی بود همون الافیها و سردرگمی ها منو انقدر خسته و مستاصل کرد تا کشوند به اینجا. الهی شکر که به بیراهه نرفتم. شاید دلیلش علاقه قلبیم به خدا بوده که همیشه اطمینان داشتم باید حواسم بهش باشه و حواسش بهم هست. شاید همون یک جمله از نمازم که با اندکی آگاهی می گفتم: اهدنا الصراط المستقیم. یا زمانیکه از رکوع بلند می شدم با حواس جمع می گفتم: سمع الله لمن حمده (خدا به کسی که اون رو ستایش می کنه گوش میده)

    اینا در جهان گم نشده بود و انرژیش به صورت هدایت به این سایت و این استاد بی نظیر در وجود من متجلی شد.

    از آقای عطار روشن گفتی و کردی کبابم! دیگه نگم که خودش یه کتابه.

    من اولین باره مفهوم عزت الهی رو بصورت عملی مشاهده کردم. در وجود آقای عطار روشن و سید علی خوشدل دیدمش. که عطسه هم می کنن 300 تا لایک می گیره.

    الهی ما رو به راه کسانی هدایت کن که بهشون نعمت دادی. خودت شخصا عزت دادی چرا که هیچکس توانایی دفع خیر تو رو نداره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    سلام سمانه مهربون و نازنین

    بی نهایت متشکرم از اینهمه لطف و عشقی که نثارم کردی و من با جون و دلم دریافتش کردم و قلبم به پرواز دراومد.

    منم جدیدا با شما آشناتر شدم و نوشته هات گیرایی خاصی برام پیدا کرد طوریکه اسمت واسم چشمک میزنه و میگم آخ جوووون بخونم ببینم چی نوشته. انقدر از صداقت کلام و وضوح تصویرسازیهات خوشم میاااااد که نگو.

    امروز قرآن رو باز کردم که ببینم رب نازنینم چطور میخواد خوشحالم کنه دیدم انگشتام بی اختیار سوره لقمان رو باز کرد و گردنم ناخودآگاه چرخید صفحه سمت چپ

    تک به تک آیاتش برام معنی خاص داشت و اشکمو بهمن وار سرازیر کرد. چقدر شکر کردم( خدا حفظ کنه مادر نازنینتو و عمر پربرکت و باعزت بهشون بده)

    این آیه الان که کامنت شما رو بعد از اینهمه مدت که از انتشار این فایل و کامنت من گذشته خوندم، برام به پرواز دراومد جلوی چشمام:

    یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَهٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ ﴿١۶﴾

    پسرکم! اگر عمل هموزن دانه خردلی و در درون سنگی یا در آسمان ها یا در دل زمین باشد، خدا آن را [در قیامت برای حسابرسی] می آورد؛ یقیناً خدا لطیف و آگاه است.

    هر اثری حتی به اندازه دانه خردلی باشه از ما در جهان باقی میمونه و به قول ما فیزیکیا قانون پایستگی انرژی همیشه برقراره.

    انرژی از بین نمیره و تولید هم نمیشه بلکه از شکلی به شکل دیگه درمیاد.

    الهی بی نهایت ازت سپاسگزارم که وسیله ای شدم تا اثر مثبتی در جهان باقی بگذارم.

    و سپاسگزارترم از اینکه در جمع توحیدی بزرگانی همچون استاد و سمانه ها هستم….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: