آیا شما هر چند وقت یکبار درگیر مسائل تکرار شونده هستی؟
بعنوان مثال:
آیا هرچند وقت یکبار رابطه شما به مشکل می خورد و پس از کلی دردسر برای رفع آن موضوع، چند وقت بعد دوباره درگیر همان مسئله از زاویه ی دیگری می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، درگیر آدمهایی می شوی که به شدت نیاز به توجه شما دارند و مسئولیت حل مسائل آنها به عهده ی شما می افتد؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر هزینه های غیر مترقبه می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، ورشکست می شوی؟
آیا هر چند وقت یکبار بدهکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار شغل خود را از دست می دهی و بیکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر بیماری می شوی؟
این الگوی تکراری از مسائل تکرار شونده یک پیام است که می گوید:
شما درباره آن موضوع باورهای محدودکننده ای داری و آن باورها ذهن شما را به گونه ای برنامه نویسی کرده و شما را در مداری قرار داده که مرتبا از این مشکل به مشکل بعدی برخورد کنی و به این شکل درگیر چرخه ای از مسائل تکرار شونده بمانی.
به این معنا که تا زمانی ریشه ی این مسئله را نشناسی و حل نکنی، همچنان در مدار آن مشکلات می مانی و دوباره درگیر اساس آن مشکل از زاویه ی دیگری می شوی.
برای به شناخت رسیدن درباره منشأ این مسائل تکرار شونده، در این فایل استاد عباس منش سوالاتی طراحی کرده است که به عنوان قدم اول، لازم است به این سوالات فکر کنی و جواب ها را در بخش نظرات این قسمت بنویسی.
زیرا فکر کردن و پاسخ دادن به این سوالات به شما کمک می کند تا بفهمی چه فکر و چه باوری در ذهن شما در حال اجراست که مرتباط شما را درگیر این الگوهای تکرار شونده از مسائل کرده است:
سوال اول:
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
بعنوان مثال:
- وقتی فردی از من انتقاد می کند یا مرا مسخره می کند، به شدت عصبانی می شوم؛ا
- وقتی شاهد برخورد نامناسب فردی با یک فرد دیگر هستم، به شدت احساساتم درگیر می شود؛
- وقتی مجبور می شوم که تصمیم بزرگی برای زندگی ام بگیرم بسیار مضطرب و نگران می شوم؛
نکته مهم: برای درک بهتر مفهوم سوال و پاسخ دقیق تر به سوالات، اول فایل صوتی و تصویری را ببینید
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1264MB29 دقیقه
- فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 113MB29 دقیقه
سلام به استاد عزیزم و همچنین خانم شایسته عزیز
و همه عزیزان این سایت مقدس و بینظیر.
نمیدونم از کجا شروع کنم
این روزها انگار خدا خیلی شخصی مثل یک معلم خصوصی اومده کنارم نشسته و یکی یکی داره نکات مهمو بهم یاد میده. هر جا به یه سوالی برمیخورم که جوابشو نمیدونم هر جا برام ابهامی بوجود میاد بسرعت نور با یه فایل هدیه از استاد یا توسط یه دوره جدید از استاد بهم میگه اینو گوش بده به این آگاهی عنل کن این ترمزتو بشناس.
احساس میکنم نور چشمی خدا شدم.
احساس میکنم اتفاقای خوبی داره برام میفته.
این فایل ارزشمند و چند فایل قبلی که استاد بهمون هدیه دادن انگار مکمل دوره هایی بود که دارم کار میکنم یعنی ثروت یک و حل مساعل و کشف قوانین.
مدتها بود برای خودم سوال بود که با اینکه من اینهمه دارم روی خودم کار میکنم چرا پس هنوز یه آدمهایی تو زندگیم هستند که انگار نباید باشند.
چرا هنوز من باید کلی تقلا کنم برای نبودنشون.
چرا هنوز آدمهایی میان که من باید خودمو بهشون ثابت کنم
چرا چرا چرا ؟
خیلی چراها تو ذهنم بود.
و واقعا هم جوابی براش نداشتم
این فایل دلیل یکی دیگه از بزرگترین سوالهای زندگیمو برام روشن کرد.
سوالهایی که مطرح کردید استاد عزیزم.
چقدر موشکافانه بود.
هیچ وقت هز خودم نپرسیده بودم چی در وجود منه که این نوع از آدما وارد زندگیم میشن؟
همیشه میگفتم چرا ، و همیشه هم تو وجود اونها دنبال یه جیزی میگشتم.
این فایل یه سیلی محکم و جانانه بهم زد که تو چی تو فکرت میگیره که این آدمها وارد زندگیت میشن.
در جواب به سوالات آخر فایل من یه جیزی فهمیدم.
من بشدت بشدت نظر و نگاه دیگران برام مهمه.
من بشدت بشدت قضاوت بقیه برام مهمه
من فهمیدم اصولا تمام مواردی که یه ردپایی از دیگران توش هست بشدت میتونه منو اذیت کنه در حدی که احساساتم به بدترین شکل ممکن برانگیخته بشه
من بشدت ازینکه خودم یا کارم نادیده گرفته بشه و ازم تشکر و قدردانی نشه ادیت میشم. بدجوووورها.
من بشدت عصبی میشم اگر طرد بشم.
یعتی در حدی که همین الان من آگاهانه تصمیم گرفتم یه عده آدمها رو هز زندگیم حذف کنم ولی این تصمیم منه و اگر اونها بقول شما منو یه یه مهمونی دعوت نکنن من بشدت بهم میریزم
اگر برای دیگران نتونم کاری انجام بدم و مشکلشون رو برطرف کنم در حد مرگ خودمو سرزنش میکنم و احساس بیعرضگی و ناتوانی تمام وجودمو فرا میگیره.
اگر کسی بد قولی کنه اگر کسی تو رانندگی فرهنگ درستی نداشته باشه اگر کسی دروغ بگه اگر کسی منو قضاوت کنه اگر کسی بهم بی احترامی کنه من بشدت بهم میریزم
همیشه هم توجیحم این بود من که خودم دقیقا عالی عمل میکنم تو رعایت همین موضوعات.
پس قضیه چیه.
این همه اولویت قرار دادن بقیه تو زندگیم از کجا میاد؟
من که دیگه میدونم من از تغییر دیگران ناتوانم
من که میدونم من مسعول خوشبخت کردن یا کمک به دیگران نیستم
من که خیلی چیزا رو میدونم .پس آخه جرا؟
این آدمها از کجا پیدا میشن.
این سوالات خیلی منو بفکر فرو برد.
من متوجه یک الگو شدم.
پدرم.
پدرم تمام زندگیش تمام عمرش و تمام سرمایه و ثروتش برای دیگران بود.
مامانم دیگه انقدر ازین رفتارهای پدرم ضربه خورده بود که بهش میگفت باز فردین بازیهای بابا شروع شد.
در واقع زندگی ما مثل یک یویو بود.
یه چند سال در حد شاهزاده ها زندگی میکردم بطوری که ثروت عجیب و غریبی که حتی فکر و خیال یک صدم اون ثروت برای بقیه فکر محال بود. و یه چند مدت مثل مستمندان.
چطوری؟
بخاطر حل مشکلات بقیه.
این الگو انقدر واضح بود که من بدون قید و شرط پذیرفتنش
ولی باز هم نمیدونم چرا خودم فکر نمیکردم که این الگو در من هم وجود داره.
یعنی پدرم که الگو و قهرمان زندگی من بوده و ازون طرف الگوهای مذهبی که همیشه اولویت قابل شدن برای بقیه و حل مشکلات بقیه رو آنری مقدس میدونسته ذهن منو طوری برنامه ریزی کرده که من بصورت ناخودآگاه دوست دارم در مدار انسانهای مشکل دار و گرفتار قرار بگیرم تا اون بخش از وجودمو ارضا کنم که آره من خیلی آدم خوبی هستم
من آگاهانه تصمیم دارم برخلاف این عمل کنم.
ولی ناخودآگاه من هنوز به اون الگو پایبنده چون اونو ارزش میدونه. نه تصمیم فعلیمو.
اما من نشانه های واضح و مشخصی دارم از کسایی که پدر من در برهه ای تمام وجودشو براشون فدا کرد ولی در نهایت از همونها خیانت دید و هنوز که هنوزه شرایط و زندگی اون شخص با همون سی سال پیش هیچ فرقی نکرده جتی بدتر هم شده.
یعنی دقیقا یکی از هزاران نفری که پدرم واسش سنگ تموم گذاشت.
از زندان درش آورد. تمام بدهیهاشو داد.
براش خونه گرفت
براش تو بهترین خیابون مشهد یه فروشگاه صوتی تصویری خفن دایر کرد بهش اعتماد کرد ولی اون شخص دقیقا همرو بالا کشید و رفت.
ثروتی که به ارزش حال حاضر بیش از پنجاه میلیارد تومن میشه تخمین زد.
الان در همین لحظه اون شخص شده یک کلاهبردار بین المللی که احتمالا صد ها نفر از صد نقطه دنیا دنبالش میگردن.
یعنی هیچ کدوم ازون کمک ها هییییییچ تاثیری توی زندگی اون نذاشت که حتی بدترش هم کرد.
این فقط یک نمونه از صدها یا هزاران نمونه زندگی پدرم بود که دقیقا از نزدیک ترین اقوام ما بود و من الان ازش خبر دارم.
من خودم تو این سه سال واقعا بهم ثابت شده که عاجز از تغییر و کمک به دیگران هستم.
برام سوال بود که آخه حمید چرا بیخیال نمیشی.
ولی دلیلشو نمیدونستم و الان فهمیدم.
من چند روزه دارم فکر میکنم و دوست داشتم ارتباط بین نظر و نگاه بقیه در زندگیم با عدم رشد و پیشرفت مالیمو درک کنم
و در نهایت به بحث احساس گناه رسیدم
ازونجایی که فارق ازینکه ما چقدر تلاش کنیم قادر نیستیم قانون جاذبه و گرانش زمین رو دور بزنیم دقیقا به همون اندازه هم قادر نخواهیم بود قوانین این دنیا رو دور بزنیم.
مهم نیست من چقدر تلاش میکردم که بقیه ازم راصی باشن مهم نیست خودمو به گند میکشیدم که دیگرانو تغییر بدم مهم نیست من تمام انرژی و توانم میزاشتم که دیگران تغییر کنن.
من ناتوان بودم از تغییر بقیه
چون خود اون شخص نمیخاست تغییر کنه
و چون نمیخاست در نهایت تغییری هم نمیکرد. بنابراین تلاش های من به شکل احساس بد احساس بیعرضگی احساس ناتوانی احساس کم بودن و ناکافی بودن در وجودم نمایان میشد.
در یک کلام به شکل احساس گناه بروز میکرد.
مثلا طرف مقابل فلان مشکلو داشت.
من سعی میکردم توسط قانون اونو به راه درست دعوت کنم .به آن جیزی که خودم داشتم بهش عمل میکردم.
اما طرف مقابل چه فکری میکرد؟
با خودش میگفت این چه آدم برنخوریه .
من میگم فلان مشکلو دارم بجای اینکه مشکلمو حل کنه میگه فلان باورتون تغییر بده
در واقع تو داری بهترین راهکار ارائه میدی ولی اون چون نمیفهنه و درک نمیکنه فکر میکنه تو یا عقلت کمه یا آدم بیعرضه ای هستی که مشکلشو حل نمیکنی یا حتی در بدترین حالت فکر میکنه مثلا تو این رابطه عاطفی اصلا تو براش مهم نیستی که داری اینجوری برخورد میکنی .مثلا چقدر بیمسئولیتی که بجای حل مشکل من داری راهکار فکری ارائه میدی.
چون دقیقا داره میبینه آدم هایی که حتی یه دوستی ساده باهاش دارن ، به فکر حل مشکلش هستند دارن بصورت فیزیکی براش یه تلاشی میکنند که مشکلش حل بشع.
اما تو که داری ریشه مساعلشو میبینی و بهش میگی علت اینکار و این اتفاق وجود این باور در درون خودته ، تو میشی آدم بده و بقیه میشن انسانهای مسعول و فداکار و با عرضه و دوست داشتنی.
حالا اصلا چرا این آدم وارد زندگیت شده؟
چون تو خودت خلقش کردی.
چون درون تو دوست داره به آدمه کمک کنه.
چون تمام زندگی پدرت همین بوده.
و وقتی که نمیتونی تغییری در شرایط اون شخص ایجاد کنی همونطور که اون فکر میکنه تو خیلییی بیعرضه ای در نهایت بهت ثابت میشه که دقیقا تو عرضه حل مشکلو نداری.
در واقع طبق قانون وجود اون مشکل نشون دهنده بیعرضگی و ناتوانی خودش بوده ولی چون اون انتظار داره تو مشکلشو حل کنی تو بیعرضه خطاب میشی.
عمدا از لفظ بیعرضه استفاده میکنم چون میلیونها بار ذهنم منو محکوم به بیعرضکی کرده.
در واقع آدمها بدردبخور بودن و بیییییییعرضگیهای خودشونو میندازن گردن تو.
چون تک نتونستی مشکلشون حل کنی .و البته مثل بقیه هم تلاش فیزیکی انجام ندادی.
هز یه طرف میدونی که راه حل مشکل اون شخص چیه.و بهش راهکار ارائه میدی.
ولی از طرفی هم میدونی که اون راهکارهای فیزیکی بقیه بیشتر یک مسکن هست برای حذف درد بصورت موقت.
تو اینو میفهمیها ولی چون اون نمیفهمه تو محکوم میشی به بی مسئولیتی.
حالا اصلا چرا تو خودتو میخای به اون شخص اثبات کنی چرا برات مهمه که اون مشکلش حل بشه ؟ بخاطر الگوهای زندگی پدرت.
این احساس گناه حاصل از رفع نشدن مشکل اون شخص و طلبکار بودنش از تو چنان احساس گناهی بهت میده که آتش میزنه به همه تمرکز و تغییر باورها و تلاشهات برای موفق شدن.
و چون تمرکز تو عملا میره روی بیعرضگی و ناتوانیهات .عملا از همون جنس اتفاقات بیشتر وارد زندگیت میشه.
من فهمیدم که این میزان توجه به نگاه و نظر بقیه و اینکه میخای همرو از خودت راضی نگه داری از شرکمیاد.
یعنی تو هنوز نمیخای بپزیری همه دقیقا در جایگاه درستشون قرار گرفتند.
یعنی میخای به زور تواناییهات شرایط یه نفر دیگرو تغییر بدی.
انگار اصلا مهم نیست که اون شخص چه باورهایی داشته که تو این شرایط قرار گرفته
انگار نه انگار که دنیا قانون داره
انگار نه انگار که این دنیا به یک اندازه با تمام منابعش در دسترس همه هست.
وقتی تو میخای خلاف قوانین عمل کنی تو محکوم به شکست هستی.
اصلا فرض کنیم من ایلان ماسک هستم با تمام ثروت و تواتاییهام چند نفرو میتونم تغییر بدم؟
اصلا فکر کنیم که قانون هم وجود نداره
مثلا پونصد نفر مثلا هزار نفر.
خوب باز هم هشت میلیارد نفر چون تو براشون کتری نکردی میگن تو آدم بدرد نخوری هستی آدم مغروری هستی آدم نامناسبی هستی آدم ناکارآمدی هستی و هشت میلیارد منهای اون هزار نفر در بهترین حالت از تو راضی نیستند
آیا این تلاش به صرفه است؟
گیریم که رضایت اون هزار نفرم بدست اوردی.خب حالا چی؟ بهت مدال میدن.
اگه تناسب ببندی در واقع تو هشت میلیارد آدم ناراضی داری که میخان سر به تنت نباشه هزار تا آدم راضی داری.
آیا این تلاش به صرفه است واقعا؟در آخر تو جی داری؟
هیچی.
با رضایتمندی اون هزار نفر یه سطل ماست میتونی بخری؟
با رضایتمندی اون هزار نفر دو تا نون سنگک بهت میدن که از گشنگی نمیری؟
اصلا آیا ما برای کسب رضایت بقیه به این دنیا اومدیم؟
یا برای تجربه لذت و خوشبختی؟
اگر خدا رو تو اولویت بزارم خدامیگه من به اندازه خردلی به کسی ظلم نمیکنم.
پس یعنی همه جیز طبق قانون داره اتفاق میفته.
حالا اینکه یه عده نمیخان به قوانین عمل کنن مگه مشکل منه؟
چرا من باید تمام عمرم درگیر احساس گناه مساعل دیگران باشم.
اگه اون شخص دلش واسه خودش میسوزه خوب واسه خودش یه کاری بکنه
نه اینکه انتظار داره خودش هیچ غلطی نکنه و تو براش یه کاری بکنی.
طرف انقدر خودخواهه که انتظار داره تو از زندگیت بزنی برای اون، و چون از تو یه رفتار دیگه ای میبینه به تو انگ خودخواهی میزنه.
من تمام اینها رو میفهمیدم ها ولی حلقه گمشده این بود که اصلا چرا این ادعا به تور من میخورن.
که خدا رو شکر تونستم دلیلشو بفهمم.
حالا دوست دارم بفهمم بهترین کتر برای رفع این باگ چیه.
و از خدا هدایت میخام.
استادبسیار بسیار سپاسگزارم بخلطر این فایل گرانبها.
سلام بر سارای دوست داشتنی.
فردا اون آدم میشه باعث حال خرابیت.
چقدر این جمله واقعیه
و من چقدر تجربش کردم
ولی انقدر سیلی و مشت و لگد خوردم که فکر کنم سر عقل اومدم.
امیدوارم همینطور باشه.
این روزها خدا از در و دیوار داره بهم آگاهی میده.
یکی از دلایل اینکه من خیلی خیلی زیاد برای حرف مردم و نظر و نگاهشون اهمیت قائل میشم رو درک کردم
اینکه چرا براممهمه اونها فکر کنند من آدم خوبی هستم.
دلیلش اینه که با خودم در صلح نیستم.
و جلسه پنج حل مساعل چقدر بهم کمک کرد.
مثلا از خودم پرسیدم آیا روزی میرسه که من کاملا از خودم راضی باشم. از هر بعدی که بررسی کردم دیدم نه.
یعنی مثلا اگر سلاپتیمو بدست آوردم آیا میتونم بگم من دیگه پرفکت پرفکت ام و دیگه هییییچ گونه نارضایتی از خودم ندارم؟ دیدم نه.
چون آدم ذاتش اینطوریه.
پس هیچ روزی نمیرسه که من حتی با داشتن همه چیزهایی که الان جزو خواسته هامه به نقطه ای برسم که بگم اوکی من دیگه راضی هستم.
چرا؟ چون دارم از دیدگاه کمالگرایی به خودم نگاه میکنم.
این بخش صحبتهای خانم شایسته واقعا بیتظیر بود.
وقتی تو با عینک کمالگرایی داری به خودت نگاه میکنی در واقع تمام توجهت به نواقص کمبود ها کم و کسریها و ناخواسته هاست.
یعنی تو فکر میکنی داری به خواسته هات توجه میکنی ها .اما در واقع کمالگرایی تمرکز تو رو میزاره رو نواقص و کمبودهات .
یعتی تمام مدت تمرکزت روی نواقصته.
پسسسسس طبق قانون ناخواسته ی بیشتری وارد زندگیت میشه.
و باز طبق قانون چون تو تمرکزت روی نقص ها و کمبودهاته انسانهایی وارد زندگیت میشن که دقیقا بهت ثابت میکنن تو این نقص هارو داری تو کمی تو ناکافی هستی تو ناکارآمدی تو بیعرضه ای.
اما بهبودگرایی چی میگه.؟
میگه ببین سه سال پیش کجا بودی الان کجایی؟
میگه ایرادی نداره که هنوز هم نواقصی داری. مثل خیلی جیزی دیگه حلش میکنی.
بهبودگرایی تو رو با خودت به صلح میرسونه.
یه جورایی خودتو از خودت راضی میکنه
توجه و تمرکزتو میزاره رو رشدها و پیشرفتهات .
تو رو تو چشم خودت ارزشمند میکنه.
کم کم دیگه چون خودت خودتو کافی میدونی دنیا هم بهت ثابت میکنه آره تو کاملا آدم لایقی هستی.
آدمهایی هم که وارد زندگیت میشن همینو بهت ثابت میکنن.
بقول شما دیگه نیاری نیست تو خودتو بهشون ثابت کنی.
تو راه خودتو میری در حدت بودن لایق بودن کنارت میمونن و اگر نبودن دنیا حذفشون میکنه
یه مثال خیلی ملموسش باز همین بحث سلامتیه
قبلا که خودم کلی بیماری داشتم چون احساس عقده و کمبود در درونم وجود داشت و دیابتمو هم از همه مخفی کرده بودم اگر بحث سلامتی و بیماری پیش میومد خیلی تلاش میکردم به همه بفهمونم که من سالمم.
یعنی برام مهم بود که بقیه در مورد من جی فکر میکنن.
اما الان واقعا دیگه برام مهم نیست حتی یه عده از دوستان تو مهمانیها و … به سبک زندگیم ایراد میگیرن یا حرفهای مفت میزنن.
کاملا میفهمم که چون خودشون جسارت و توانایی تغییر ندارن از سووشون دارن اون حرفارو میزنن ولی چون من در زمینه سلامتی با خودم به صلح رسیدم اصلاااااا برام مهم نیست که نظر و نگاهشون در مورد سبک تغذیه من چیه.
طرف دو ساعت میخاد باهات بحث کنه و متقاعد کنه که تو داری راهو اشتباه میری اما چون نتیجه تو دستته حتی ممکنه یه پوزخند هم بهش بزنی بگی آره تو راست میگی.
الان هم باید با خودم به صلح برسم . چون وقتی عاشق همین شرایط فعلی خودت بشی و از خودت راضی بشی دیگه دنبال جلب رضایت دیگران نیستی دیگه نظر و نگاه بقیه برات امنیتی نداره.
طرف میخاد بگه تو آدم بی مسئولیتی هستی ، بگی اوکی من همینم ، باشه تو خوبی.
تازه یه چیز دیگه هم که بهم کمک میکنه الگو گرفتن از خود خداست.
یه جورایی ما هم باید سیستمی عمل کنیم.
مگه خدا ناراحت میشه و یا برآشفته میشه اگه فلان مخلوقش داره خودشو میندازه تو چاه؟
راه درستو گفته راه غلط هم مشخصه.
این که اون شخص آگاهانه داره به خودش ضربه میزنه آیا در واکنش خدا تاثیری داره؟
میگه بنداز آقا خودتو بنداز تو چاه تازه کمکت هم میکنم خوشکل تر بمیری.
خیلی شیک بهت کمک هم میکنه تا مرگ جذاب ترین تجربه کنی.
ما هم باید مثل خدا رفتار کنیم
کاملا قانونمند و سیستمی.
به جهنم که عزیزترین کس من میخاد خودشو بدبخت کنه.
وقتی خودش دلش برای خودش نمیسوزه چرا من دل بسوزونم.
مگه خدا میاد واسه اینکه به آدمها ثابت کنه خدای خوبیه خودشو اذیت کنه؟
میگه خودت به خودت ظلم کردی.
ته عصبانیت خدا همینه
حالا چرا من کاسه داغتر از اش شدم؟
چه نیازی خودمو به بقیه ثابت کنم.
اصلا فلانی فکر کنه من خیلی آدم بیعرضه و بدردبخور ی هستم.
اوکی .من که میدونم چقدر با جسارت و محکمم .حالا اون هر طور دوست داره فکر کنه.
تفکرات اون چه تاثیری تو زندگی من داره؟
هیچی.
آخرش به این نتیجه میرسی که یک عمر بیخود ذهنتون درگیر بقیه کردی.
بقیه ای که هیچ نقشی تو زندگیت نداشتن.
سارا جان همیشه از دعاهای قشنگتون تحت تاثیر قرار میگیرم.
براتون بهترینها رو آرزومندم
بدرخشید مثل الماس
سلام آقا رضای عزییییییز.
هر روز که داره میگزره من دارم اتفاقات عجیبتری از تمرین کدنویسی دوره کشف قوانین میبینم.
دیروز یکی از درخواستهای من ،یافتن جوابی برای چند تا از ترمزهام بود.
و ازونجایی که خدا خودشو موظف کرده که زندگی منو خلق کنه اونطوری که من با افکارم دستور میدم این وعده حق، اتفاق افتاد
من معمولا قبل از ساعت یک شب میخام
ولی دیشب بیدار نگم داشت و حدود ساعت دو شب هدایتم کرد به کامنت شما و گفت بیا حمید اینم جواب سوالت.
اینم راه حل .اینم یکی یکی آیاتش.
گفت وعده من حقه.
نمیزارم روزت تموم بشه تا زمانی که به وعدم عمل نکردم.
همیشه ذهن من با ایات قران خیلی سریعتر رام میشه.
و آیاتی که شما آوردید و حرفهاتون و مثالهاتون بینظیر بود.
به جرات میتونم بگم بیش از ده بار یا بیست بار فایل اصل بقای اصلح رو گوش دادم اما ارتباط دادن این آیات با اون فایل و کنار هم گذاشتن آگاهیهای اینها واقعا فوق العاده بود
یک دنیا ازتون سپاسگزارم.
و براتون بهترینها رو آرزو میکنم
سلام نگار عزیزم
دقیقا کامت شما و کامنت رضای عزیز بمن یک تلنگر حسابی زد.
مثلا من در گذشته در مورد پول این نگاه داشتم که خدایا به من بده تا منم به بقیه کمک کنم.
اما ازونجایی که الگوی زندگی پدرم هنوز در بطن وجود من نهفتست شیطان خیلی شیو با یه ظاهر فریبنده اون الگو رو بر روی آگاهی نصب کرده
یعنی قبلا پول بود الان آگاهی های فکری.
الان همش به فکر تغییر دیگران هستم .انگار دقیقا میخام نقش خدا رو برای بقیه بازی کنم.
انکار یادم رفته خودم از چه منجلاب تعصبات و افکار پوچی ،فقط وقتی خواستم خدا دستمو گرفت و آروم آروم کشیدم بیرون.
انگار یادم رفته خدا همینقدر نزدیکه فقط کافیه بخای.
اگه یه عده خودشون نمیخان چرا من دارم براشون انقدر تلاش میکنم.
واقعا از شما سپاسگزارم که با کلام زیباتون منو هدایت کردید.