پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1

آیا شما هر چند وقت یکبار درگیر مسائل تکرار شونده هستی؟
بعنوان مثال:
آیا هرچند وقت یکبار رابطه شما به مشکل می خورد و پس از کلی دردسر برای رفع آن موضوع، چند وقت بعد دوباره درگیر همان مسئله از زاویه ی دیگری می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، درگیر آدمهایی می شوی که به شدت نیاز به توجه شما دارند و مسئولیت حل مسائل آنها به عهده ی شما می افتد؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر هزینه های غیر مترقبه می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، ورشکست می شوی؟
آیا هر چند وقت یکبار بدهکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار شغل خود را از دست می دهی و بیکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر بیماری می شوی؟
این الگوی تکراری از مسائل تکرار شونده یک پیام است که می گوید:
شما درباره آن موضوع باورهای محدودکننده ای داری و آن باورها ذهن شما را به گونه ای برنامه نویسی کرده و شما را در مداری قرار داده که مرتبا از این مشکل به مشکل بعدی برخورد کنی و به این شکل درگیر چرخه ای از مسائل تکرار شونده بمانی.
به این معنا که تا زمانی ریشه ی این مسئله را نشناسی و حل نکنی، همچنان در مدار آن مشکلات می مانی و دوباره درگیر اساس آن مشکل از زاویه ی دیگری می شوی.

برای به شناخت رسیدن درباره منشأ این مسائل تکرار شونده، در این فایل استاد عباس منش سوالاتی طراحی کرده است که به عنوان قدم اول، لازم است به این سوالات فکر کنی و جواب ها را در بخش نظرات این قسمت بنویسی.

زیرا فکر کردن و پاسخ دادن به این سوالات به شما کمک می کند تا بفهمی چه فکر و چه باوری در ذهن شما در حال اجراست که مرتباط شما را درگیر این الگوهای تکرار شونده از مسائل کرده است:


سوال اول:

چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

بعنوان مثال:

  • وقتی فردی از من انتقاد می کند یا مرا مسخره می کند، به شدت عصبانی می شوم؛ا
  • وقتی شاهد برخورد نامناسب فردی با یک فرد دیگر هستم، به شدت احساساتم درگیر می شود؛
  • وقتی مجبور می شوم که تصمیم بزرگی برای زندگی ام بگیرم بسیار مضطرب و نگران می شوم؛

نکته مهم: برای درک بهتر مفهوم سوال و پاسخ دقیق تر به سوالات، اول فایل صوتی و تصویری را ببینید


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.

در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:

  • اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
  • ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛

نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام  تمرینات این دوره، این است که:

فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد  و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.

در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    264MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    13MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا و صدیقه» در این صفحه: 2
  1. -
    زهرا و صدیقه گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام خداوند یکتا تنها هدایتگرم از تاریکیها به نور و روشنایی

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و تمامی دوستان ارزشمندم .

    کامنتی که مینویسم به چند تا فایل اخیر استاد عزیز مربوط میشه که من رو زیرو رو داره میکنه خداوند رو بی نهایت بابت وجود استاد و خانم شایسته و این سایت الهی سپاسگذارم.استاد امشب فقط اومدم خودم رو واکاوی کنم از غوقایی بگم که این فایلها در دورنم ایجاد کرده و اقداماتم

    چرا با وجود تلاش فراوان به خواسته ام نرسیدم؟من دقیقا همون شخصی بودم که تو اون فایل گفتین .کسی که همه به سخت کوشی میشناسنش.سه سال عمرم رو با تمام هر انچه که فکر میکردم باید بها بدم برای موفقیت تو کارم و درامدم با عشق گذاشتم.همیشه سوالم از خودم این بود که من که حتی از قبل از بودن تو این مسیر الهی تلوزیون رو تقریبا حذف کرده بودم و این سالها تقریبا کلا حذفش کردم حتی سالنمون که تلوزیون هست به ندرت میرم.دوستها و افراد ناجالب رو که کلا حذف کرده بودم شبکه های مجازی هم همینطور.روزو شبم در خوندن دفتر یاد داشت هام از فایلهاتون که بارها صحافیش کردم به قدری که دیگه واقعا رنگ نوشته هام هم پاک شده یه جاهایی. گوش دادن فایلها و تمرین و تمرین و تمرین طراحی و تصویرسازی گذشت پس چرا نتیجه نمیگیرم؟سه سال کم نیست که تو شرایط راکد مالی باشی در عین تلاش بسیار زیاد.یه وقتایی نجواهت میگفتن که زهرا قانون در مورد تو یکی داره بر عکس عمل میکنه تو کارت درسته قوانین اشتباهه اما هیچوقت تسلیم نجواها نشدم .یک سال پیش تمام وجودم رو با عشق گذاشتم و یک کتاب بسیار ارزشمند خلق کردم کتابی روایتگر از احساسم به روستا و زندگی روستایی.از دی ماه که اتودهای اولیه تصویرسازیهام به پایان رسید با مجموعه ای در تماس بودم برای پرزنت اثرم و اسرار داشتم خودم کتابم رو پرزنت کنم در یک جلسه حضوری و اتفاقا از اون طرف هم با اشتیاق و استقبال مواجه شدم.قرار شد اثرم رو در قالب یک پاور پوینت اماده پرزنت کنم.هیچ آشنایی با نحوه ساخت پاور پوینت نداشتم از خداوند کمک گرفتم و با امداد های الهی تقریبا سه شبانه روز با اشتیاق فراوان بیدار بودم و یک پاورپوینت عالی رو خودم صفر تا صد ساختم و همه چیز از همونجا شروع شد. درست زمانی که همه چیز داشت در نهایت آسانی و عااالی پیش میرفت و من آماده سفر برای پرزنت کارم بودم همون بمب نابود کننده عدم احساس لیاقت اومد که این آسونی ها طبیعی نیست زهرا خانم نکنه یه جای کار ایراد داره و همونجا اوایل اردیبهشت ماه بود که کارهام رو به خاطر عدم احساس ارزشمندی و خودباوری فرستادم برای یه استادی که هیچ شناختی به من نداشت فقط چندین سال پیش جشنواره دیواره نگاره های تهران که کار فرستاده بودم و رد شده بود ازش دلایل رد شدن کارم رو پرسیده بودم.وقتی کارام رو فرستادم فکر میکردم الان اون استاد کلی ازکارام تعریف میکنه (احساس ویرانگر نیاز به تایید دیگران .عدم خود باوری)اون روز اگر درست خاطرم باشه اخرین جلسه کلاسم با بچه ها بود صبح زود که دایرکتم رو چک کردم دقیقا با برعکس تصوراتم مواجه شدم(جهان به عدم احساس لیاقت من برای دریافت آسانی ها صد در صد پاسخ هماهنگ با اون باورها رو داد)پیامهایی حاوی اینکه من کم تمرین میکنم و راه درازی برای موفقیت در پیش دارم.خیلی تلاش کردم که تسلیم نشم و ذهنم رو کنترل کنم و باید با یه حال خوب وارد کلاس میشدم . خب بهار بود ومسیرکلاسم بهشتیتر شده بود سعی کردم تو مسیر فقط و فقط ذهنم رو متمرکز زیبایی های طبیعت و تمرینات سپاسگذاری های روزانم کنم و از فضای پیامهای استاد خارج بشم و همین کارو کردم و با احساس خوب وارد کلاس شدم مثل همیشه .اون روز همون روزی بود که با بچه ها و بادکنک های رنگی رنگی جشن گرفتیم.چند ساعتی که با بچه ها بودم کلا از فضای پیامهای استاد خارج شدم .وقتی کلاس تموم شد تو مسیر برگشت سرو کله نجواه پیدا شد .وقتی اقای راننده میخواست حرکت کنه گفت خانم یه مسافر از فلان روستا دارم از یه مسیر دیگه شما رو میروسنم چون اول باید این آقا رو برسونم مساله ای نیست؟و من که همیشه عاشق مسیر های جدید و تجربه های جدید هستم گفتم مساله ای نیست.درست زمانی که نجواها بهم حمله کرده بودن خدای من رسیدیم به روستای اون اقای مسافر یک خونه خیلی بزرگ وسط یه دشت وسیع از گندم زار. روستایی نبود فقط یه خونه بود با یه حیاط خیلی بزرگ که من فقط یه دیوار کوتاه میدیدم و یه بریدگی بدون در .حیاطی پر از ماشین ها و ابزار فوق العاده حرفه ای کشاورزی و یک خونه مجلل اخر حیاط که رو دیوار ساختمون خونه با فونت بسیار بزرگ نوشته شده بود خدایا سپاسگذارماین نشانه باعث خیلی اروم بشم و تو مسیر همش به این روستای عجیب فکر میکردم و نوشته رو دیوار خونه عجیبب که اون روستا رو تشکیل میداد و سعی پیکروم ذهنم رو از اون پیامها دور کنم و نگاهگ رو تغییر بدم یاد حرف استاد افتادم تو یکی از فایلهای لایو که یه جاهایی که کنترل ذهن سخته خواب خیلی کمک کننده و اروم کننده هست به محض اینکه رسیدم خونه نمازم رو خوندم و خوابیدم ساعت های طولانی. وقتی بیدار شدم حالم عالییی ب انگار نگاهم به پیامها و درکم ازشون تغییر کرده بود و اروم تر بودم. با یکی از دوستانم که تصویرساز حرفه ای هستن صحبت کردم و ایشون اتفاقا باعث شد من درک بهتری از اون پییامها داشته باشم.ولی هیچ جوره این که راه درازی برای موفقیت در پیش دارم تو کتم نرفت.هنون شب از استاد طراحیم پرسیدم که اگر دوره ای نیاز دارم سپاسگذار میشم با شناخت از سطح کارم بگین از چه دوره ای شروع کنم و هدفمند تر پیش برم.خیلی جالب بود که یشون بر عکسش رو گفتن و گفتن من هیچ دوره ای نیاز ندارم تلاش و پشتکارم کافی هست فقط شکل تمریناتم رو تغییر بدم وتمرینات قبلم رو تایید کردن و گعتن مراحل بالاتر رو تمرین کنم که کلی هم برام جذاب هست .راجب تصویرسازیهام هم نکات بسیار درخشانی گفتن.اونجا متوجه شدم یه چیزی این وسط هست که من ازش نا اگاهم .گفتم خدایا خودت بگو من تسلیم تو هستم خودت بگو ایراد کار من کجاست.خدا با نشانه هاش گفت قدم اول حذف کلاس بچه هاست با وجود اینکه یه جای خیلی بهتر با کلی امکانات عالی و فضای عالی بهم پیشنهاد شده بود که کلاس رو به اونجا منتقل کنم و حجم زیاد احساست خانواده ها و شاگردام محکم ایستادم و کلاس رو کنسل کردم.همون روزها هدایت شدم به کتابخونه همون شهری که شاگردام بودن و قفسه کتابهای کودکان و 5 تا کتاب که نشانه های روشن الهی بودن .کتابهایی در نهایت سادگ و پر از مهر جایزات مهم بین المللی .یکی از اون کتابها که از نظر تصویرسزی بسیار ساده تر بود صفحه اولش رو نگاه کردم اسم همون استاد منتقد کارم به عنوان کارشناس هنری نوشته شده بود .هر روز اون کتابها رو با دقت برسی میکردم که راز موفقیتشون رو کشف کنم اینها که خیلی ساده هستند چی این وسط هست که من باید بدونم.میرفتم بیوگرافی تصویرسازهاشون و انتشارات ها رو مطالعه میکردم ولی پاسخ چیزی فراتر از ذهنیت من بود و مسیر من.پاسخ همون آسانی بود که اون ها پذیرفتنش که همون اسونی هم پر هست از کدهایی چون احساس لیاقت و خود باوری و ارزشمندی و…… ولی من در برابرش به شدت هنوز هم اون مقاومته هست و دارم به شدت روش کار میکنم.فهمیدم ذهن من اصلا این اسانی رو باور نداشته و فکرش رو هم نمیکرده و خودش رو درگیر مسیر های سخت کرده.انقدر که حلال خدا رو بیخود به خودم تحریم کرده بودم سه سال به خاطر احساس گناه در برابر خانوادم به خاطر مخارج زیاد سالهای دانشجوییم و دوری از خانوادم خودم رو مقصر تمام مسائل پدرم میدونستم .باور کرده بودم که من باعث شدم پدرم فلان امکانات و فلان راحتی رو نداشته باشه وحتی مبلغ عیدی که پدرم برای کل خانواده به حساب هر کدوممون واریز کرده بود رو برگردونده بودم.یه جایی که صحبت از مسائل پدرم میشد به شدت احساساتی میشدم و دچار احساس گناه. استاد اونجا فهمیدم من لایق دریافت آسانی ها هستم.به محض برداشتن اولین قدم اون پول عیدی رو همون روزها پدرم خودش دوباره به حسابم واریز کرده بود و اینبار با احساس لیاقت و سپاسگذاری از خداوند و پدرم بابت روزی حلالش قبولش کردم و باهاش دوره ای که خیلی دوست داشتم رو مربوط به اطلاعات کارم تهیه کردم و با شور و شوق دارم میگذرونم.همون موقه یه دوست ارزشمند قدیمی که سالها بود حتی شمارش رو هم نداشتم به شکل زیبایی کلی وسایل برند مربوط به کارم رو برام هدیه ارسال کرد و کلی آسانی دیگه.کسانی بودند که همون موقه ها که تلاشم برای برداشت موانع ذهنی رو شروع کردم پیشنهادات کارای سخت رو بهم داشتن که زهرا بیا این چند ماه این کارها رو انجام بده یه پولی تو جیبت میاد اما این بار خدا با ایه ها و نشانه هاش خیلی واضح بهم گفت تو فقط از هنرت از مهارتهای ارزشمند و الهیت و مخصوصا تصویرسازی پول بخواه همه چی بخواه و باز هم محکم ایستادم و فقط سکوت کردم در برابر دیگران.و نشانه هاش رو هم خداوند به روشنی فرستاد که اون کارها ترکیدن و خدا درهای رحمتش رو به روی من باز کرد .همین چند روزه برای لب تاپم مساله ای پیش اومد درست زمانی که مشغول انجام یک پروژه الهی هستم و تو این شرایط تمام تلاشم این بود که هم خودم ذهنم رو کنترل کنم و هم مدیریت این چالش رو به لحاظ آرامشی برای کارفرما هم داشته باشم.بنابر این فقط از کارفرمای الهیم چند روزی اجازه خواستم که پروژه موقتا متوقف بشه.استاد عزیزم میخوام از زیبایی این اتفاق بگم که پاسخ سوالاتتون رو هم در خودش داره.لبتاپ رو بردم شهرمون هیچ جایی رو نمیشناختم قبلش با ناشر شهرمون که مسئول محترم کتابخونه در تماس های مکرر و پیگیریشون برای چاپ کتابهام معرفی کردن قرار داشتم اون ناشر یه کتاب بسیار کوچیک به من نشون داد و گفت ما کتاب رو تو این قطع چاپ میکنیم و اینکه کتاب پایان نامم بود و برگرفته از

    داستان های کهن کلیله و دمنه گفت اسم کلیله و دمنه رو بردارم و حذف کنم که کتاب کامل به نام خودم باشه همه چیش. همین کافی بود که ادامه ندم.رومو سمت خدا کردم گفتم خدایا اینا کین که بخوان اینجوری برای چاپ کار من و تو دستور بدن.گفتم ممنونم من کارم رو ارزشمند میدونم و ذکر منبع رو هم لازم میبینم.شما اگر تصویرساز خواستین هر زمان من با این قیمت در خدمتم که بسیار بسیار از تصویرسازیهای من به وجد اومده بودن.اصلا ذهنم درگیر باورهای اشتباه اون اقای ناشر نیست یه آرامش عجیب و یقینی از چاپ کتابهام در زمان مناسب و به شکل مناسب دارم و خیلی عالیم به لطف خدا.خب از اقای ناشر برای لب تاپم لطف کردن یه پاساژی رو معرفی کردن طبقه زیر پاساژ یه مغازه خیلی بزرگ و شیک پر از لب تاپها و ابزار و امکانات عااالی و یک آقای جوان بی نهایت متشخص و توحیدی و فرشته الهی.لب تاپ رو که روشن کردم گفت مساله ممکنه هاردش باشه و مغازه رو به رو اقای بسیار محترم مهندسی رو صدا زدن که لب تاپ رو ببینن و بردم پیش ایشون .اگر مساله هارد بود تمام کارهام میپرید در طول این 8 سال کارم تمام کارهای مشتریهام رو نگه داشتم.اقای مهندس گفتن لب تاپ رو بزارم و غروب بیام تحویل بگیرم. با اینکه رفت و امد به این شکل که دوباره برگردم روستا و غروب باز برم سخت بود اما گفتم چشم سپاسگذارم .هنوز چند قدم دور نشده بودم خواهرم تماس گرفت و گفت برام موس بگیر بهترین نوعش رو .گفت بپرس هر چقدر بود برات واریز میکنم بگیر.رفتم مغازه همون اقایی که اول رفته بودم گفتم با کیفیت ترین و گرون قیمت ترین موسها تون رو میشه ببینم چند مدل رو آوردن اما چون سلیقه خواهرم رو نمیدونستم نمیدونم واقعا هیچوقت چنین درخواست هایی نمیکنم اما یهو گفتم میتونم یکیش رو حساب کنم و دو تا از موسها رو ببرم خواهرم انتخاب کنه و بیارم برام عحیب بود درخواستم و میخواستم عذر خواهی کنم بابت درخواستم که اون افای محترم دو تا از بهترین و گرون قیمت ترین موسهاشون رو داخل پلاستیک گذاشتن گفتن اینها رو ببرید هر کدوم رو خواستن بیاین حساب میکنیم گفتم نه هزینش رو پرداخت میکنم ولی خیلی راحت گفتن نیاز نیست ببیرن بعد که انتخاب کردن بیاین حساب میکنیم نیاوردین هم حلالتون دو تاموس چیزی نیست که .وقتی میخواستم برگردم یه لحظه نجواهاگفتن زهرا برو خونه فلان شخص از نزدیکانمون که همون نزدیکیها بود و دیگه دوباره عصر برنگردی اما وقتی یاد فرکانس متفاوتشون افتادم گفتم نه من اولا امانت دستم هست دو تا موس و ثانیا امانت دار تعهدات خودم برای تغییراتم هستم و برگشتم روستا.وقتی برگشتم خانوادم باورشون نمیشد داستان موس ها رو و متعجب بودن .و این نتیجه همون بر انگیختگی بود که تا حد مدارم عمل کرده بودم بهش اتفاقاتی که قبل از اشنایی با قوانین اینجوری با شدت جریان نداشت تو زندگیم.وقتی رسیدم خونه به شدت خوابم گرفته بود اما باید برمیگشتم شهر نفهمیدم کی خوابم برد تقریبا خواب موندم با اقای مهندس تعمیرکار تماس گرفتم گفت خانم فردا لب تاپ اماده میشه و ممکنه هارد لب تاپ مساله داشته باشه باید برسی کنیم کاراتون چه درایوین و این حرفا.انقدر از اینکه نیاز نبود دوباره تو ان ساعت برم شهر خوشحال بودم که متوجه اون حرفا نشدم راجب لب تاپ.بعد که تو ذهنم مرور شد به خدا گفتم خدایا من لب تاپ و هر چی دارم رو از تو گرفتم مال خودته میسپرمش به خودت که کارهام بمونن و پیش کارفرما روسفید باشم و دیگه رها شدم و اسوده خاطر بودم.فردا صبح که رفتم لب تاپ رو بگیرم خیلی حالم عالیتر بود تا شهر فقط داشتم برکت و اسونی و نعمت های الهی رو به شکل های مختلف دریافت میکردم.صبحش مادرم یه کارت داد گفت برامون خرید کن خودت هم هر چقدر پول خواستی از این کارت بردار.وقتی رفتم لب تاپ رو تحویل بگیرم مبلغ حق الزحمه اقای تعمیرکار بیشتر از موجودی حسابم بود و البته در مقابل کاری که کرده بودن واقعا مبلغ خیلی ناچیزی بود نمیدونم دستم به کارت خواهرم رفت و دادم که داده بود برای پرداخت هزینه موس .یاد تعهدم افتادم که هیچوقت تحت هیچ شرایطی قرض نکنم گفتم خدایا تو کسی که بهت توکل کنه رو حمایت میکنی هدایتم کن با اینکه رمز درست بود دوبار زدن اشتباه بود خب کارتی که مادرم برای خرید داده بود رو دادم و حساب کردم.پول موس رو هم که خواستم حساب کنم باز رمز اشتباه بودو اون رو هم از کارت مادر حساب کردم و متوجه شدم اون پول دقیقا همون آسانی خداوند بودهم برای من و هم خواهرم که سالهای زیادی خودش رو از این اسانی ها محروم کرده و چون سر کار میره از پدرم هیچ پولی نمیگیره چون این کارت رو در اصل پدر مهربونم پول واریز کرده بود برای خرج و مخارج خونه و ما و باز هم تحریمش نکردم و قبولش کردم همون اسانی عزتمندانه خداوند بود.وقتی لب تاپ رو دادم به اقایی که موس رو گرفته بودم که برام برنامه هام رو نصب کنن وقتی خواستم حساب کنم هیچ هزینه ای نگرفتن گفتن من پول موس رو هم نمیخواستم بگیرم و قبول نکردن.و این هم یک اسانی و برکت الهی دیگه از یک فرشته الهی که بسیار سپاسگذار خداوند بود تو حرفاش و بسیار توحیدی و رو میزش اتفاقی چشمم به کلییی خودکارهای رنگی افتاد.میدونم کامنتم خیلی طولانی شد اما استاد با تمام پوست و جونم بیشتر از این که سخت کوشی کنم تو تمرینات طراحیم دارم بیشتر رو باورهام کار میکنم در کنار تمریناتم و نتیجه هاش به شکل اسانی تکاملی داره وارد زندگبم میشه به شرط ثابت قدم بودنم. همونطور که پولی که پارسال همین مواقع از خواهر و مادرم هدیه گرفتم که باهاش کوله عالی که میخواستم رو تهیه کنم و خودم رو لایقش نمیدونستم وبرگردوندم و باز هم اون پول در بهترین زمان بهم برگشت و زمستون که همدان بودم هدایت شدم به مغازه ای که همون کوله رو دقیقاداشت و قبل از اینکه قیمت بپرسم گفت قیمتش انقدره ولی خوش برخوردی شما انقدر ارزشمنده که با یه مبلغ دقیقا اندازه پول من بهم فروخت و همون کوله پشتی هست که همیشه عکسهاش رو میدیدم و الان دارمش اما اون موقه انقدر به شفافیت الان نمیوونستم این نتیجه تغییر باورهام هست.در جواب سوالتون

    وقتی دیگران پدرم رو به خاطر چیزهایی که میتونسته داشته باشه سرزنش میکنند و میگن دلیلش تحصیل و ازدواج نکردن ما هست احساسات من از درون بر انگیخته میشه و احساس گناه الان مدتهاست خیلی بهتر شدم ولی الان با قدرت بیشتری دارم روش کار میکنم.وقتی دیگران میگن این چه رشته ایه که رفتی میرفتی ارایشگری یاد میگرفتی پول توش هست الان بر افروخته که نمیشم حتی قدرت بیشتری میگیرم.وقتی یه اتفاق خیلی خوب در راه بود راجب سفارشات خیلی خوب خیلی درگیر هیجانات میشدم که ریشس در همین عدم احساس لیقت و کلی کد مخرب هست که دارم به شدت روش کار میکنم به امید الله یکتا.استاد عزیزم بسیار سپاسگذار وجود نازنیتون از خداوند و خودتون هستم و یقین دارم این فایلهای اخیر پاسخیه به سوالات من و دوستانم از خداوند و سپاسگذاریهامون بابت وجودتتون

    عاااشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    زهرا و صدیقه گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    سلام عارفه عزیزم

    سپاسگذار خداوند و استاد و دوستان نازنینی چون شما هستم.خیلی جالب هست که من هم به شکل کاملا هدایتی کامنت شما رو خوندم و قطعا تو این هدایت های الهی نشانه های فراوانی هست برامون. نگاه مو شکافانه و دقیقت به نوشته هام و عمل گرایی های توحیدیت برام تحسین بر انگیزه.از خداوند برای شما دوست ارزشمند و توحیدی و همگیمون عمل عمل عمل و نتایج عالی در همه ابعاد میخوام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: