پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1

آیا شما هر چند وقت یکبار درگیر مسائل تکرار شونده هستی؟
بعنوان مثال:
آیا هرچند وقت یکبار رابطه شما به مشکل می خورد و پس از کلی دردسر برای رفع آن موضوع، چند وقت بعد دوباره درگیر همان مسئله از زاویه ی دیگری می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، درگیر آدمهایی می شوی که به شدت نیاز به توجه شما دارند و مسئولیت حل مسائل آنها به عهده ی شما می افتد؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر هزینه های غیر مترقبه می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، ورشکست می شوی؟
آیا هر چند وقت یکبار بدهکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار شغل خود را از دست می دهی و بیکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر بیماری می شوی؟
این الگوی تکراری از مسائل تکرار شونده یک پیام است که می گوید:
شما درباره آن موضوع باورهای محدودکننده ای داری و آن باورها ذهن شما را به گونه ای برنامه نویسی کرده و شما را در مداری قرار داده که مرتبا از این مشکل به مشکل بعدی برخورد کنی و به این شکل درگیر چرخه ای از مسائل تکرار شونده بمانی.
به این معنا که تا زمانی ریشه ی این مسئله را نشناسی و حل نکنی، همچنان در مدار آن مشکلات می مانی و دوباره درگیر اساس آن مشکل از زاویه ی دیگری می شوی.

برای به شناخت رسیدن درباره منشأ این مسائل تکرار شونده، در این فایل استاد عباس منش سوالاتی طراحی کرده است که به عنوان قدم اول، لازم است به این سوالات فکر کنی و جواب ها را در بخش نظرات این قسمت بنویسی.

زیرا فکر کردن و پاسخ دادن به این سوالات به شما کمک می کند تا بفهمی چه فکر و چه باوری در ذهن شما در حال اجراست که مرتباط شما را درگیر این الگوهای تکرار شونده از مسائل کرده است:


سوال اول:

چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

بعنوان مثال:

  • وقتی فردی از من انتقاد می کند یا مرا مسخره می کند، به شدت عصبانی می شوم؛ا
  • وقتی شاهد برخورد نامناسب فردی با یک فرد دیگر هستم، به شدت احساساتم درگیر می شود؛
  • وقتی مجبور می شوم که تصمیم بزرگی برای زندگی ام بگیرم بسیار مضطرب و نگران می شوم؛

نکته مهم: برای درک بهتر مفهوم سوال و پاسخ دقیق تر به سوالات، اول فایل صوتی و تصویری را ببینید


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.

در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:

  • اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
  • ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛

نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام  تمرینات این دوره، این است که:

فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد  و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.

در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    264MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    13MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «صفاگنجی» در این صفحه: 6
  1. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1752 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام‌و درود به استادان عشق و همه ی دوستان عزیزم

    چندین کامنت درمورد الگوهای تکراشونده ای نوشتم که کاملا درجهت منفی احساسات منو برانگیخته میکرد

    اما چیزی که بعد از عضویت تواین سایت الهی تونستم به عنوان یک الگوی تکرارشونده ی مثبت درنظر بگیرم اینه که

    من قبلا به شدت از تاریکی میترسیدم جوریکه اگه نصف شب تشنم میشد و میخواستم تا توی آشپزخونه برم مو به تنم سیخ میشد و انگار احساس میکردم کسی داره پشت سرم دنبالم میکنه،الان دیگه اونقدر تونستم به ترسهام غلبه کنم که حتی شده خیلی وقتها بادختر پنج سالم تنها شبها تو خیابون قدم میزنیم و یا ازخونه ی کسی پیاده میایم خونه بدون اینکه همسرم دنبالمون باشه و وقتی برای کسی میگم که فلان شب فلان وقت تنهابادختر توخیابون قدم میزدیم کلی ازم انتقادمیکنن که چطور از شبگردای محل نمیترسید،نمیدونم اگه اذیتتون کردن چی و و کلی دلیلای بیجا ک من واقعا هرچی بخوام براشون توضیح بدم توی کتشون نمیره که آقا من وقتی تومدار درستی باشم آزاره کسی هم به من نمیرسه

    دو اینکه وقتی نماز نمیخوندم احساس حقارت وگناه به درگاه الهی داشتم و همیشه ازسر وظیفه عبادت میکردم نه از سر عشق،الان مدتهاست که به هر روشی دوست دارم باخدای خودم عبادت میکنم وباعشق ازش هدایت میخوام حتی شده گاهی وقتا اونقدر غرق ظرافت یک گل میشم که ناخودآگاه بغض گلومو میگیره واشک میریزم و میگم چقدر خدا توی خلقتش ازیک نقاش زبر دست هم باظرافت تر کارمیکنه

    قبلا انگار بینای کور بودم،وهیچوقت به رنگ طلوعو غروب خورشید هیچ توجهی نداشتم،قبلا به ظرافت خلق یک گل یایک گلبرگ هیچ توجهی نداشتم

    الان ساعتها به راه رفتن یک مورچه هم نگاه میکنم و از خلقت الهی در عجب میمونم که چطور یک مورچه به این کوچکی میتونه بوی یک چیزه چربو احساس کنه و تازه کلی مورچه ی دیگه هم خبرکنه و و کلی ازین موارد که واقعا اشکها ریختم تواین دوسال از عجایب خلایق الهی

    سه اینکه همیشه جهان رو یک جهان بی عدالت میدونستم وبه شدت ازین بی عدالتی رنج میبردم و همیشه منتظر ظهور یک مُنجیی بودم که بیاد عدالت رو برقرار کنه،درواقع هروز باخدای خودم جنگ داشتم و میگفتم خداجونم خیلی انگار حال میکنی بنده هات ظلم بکشن دستتو گذاشتی زیره چونت و قراره یکی از بنده هاتو هروقت دلت خواست بیاری برامون عدالتو بپا کنه،پس قدرت خودتو میخوای برا کِی!

    الان دیگه باگوشتو پوستو استخونم باوردارم که خدای من خدای باعدالت صد درصده و من هرکجایی که هستم جای درستم همینه بخاطر اعمالوباورای خودم همین جایی که هستم باید باشم

    چهاراینکه شبها باارامش بهتری سرمو روی بالش میذارم و اون نجواهای ذهنی که همیش میخواست دیگرانو مقصر بدونه و منو مظلوم جلوه بده یا منو بی گناه جلوه بده تاحدود بسیار زیادی ازبین رفتن و بیشتر دارم ریشه ی درختای هرزه زندگیمو از درون خودم بیرون میکشم تا از درون دیگران

    پنج اینکه هشتاد درصد مواقع جوری بادیگران رفتارمیکنم که دوست دارم دیگران بامن رفتار کنن و اتفاقی که برام میوفته اینه که دربیشتر مواقع چنان به من دیگران احترام میذارن که کاملا میفهمم دلیلش خودمم که بااحترام بادیگران رفتارمیکنم و برای وجوشون چه خوب و چه بد سعی میکنم ارزش قائل باشم

    پنج اینکه همیشه یخچالمون پره از خوردنیهای مفید و واقعا قبل از آشنایی من بااین آگاهیها واقعا هرموقه میرفتم در یخچالمون رو باز میکردم ازبس که چیزی داخلش نبود فقط نگاش میکردمو حسرت یه میوه ی درست حسابی توی اون داشتم

    الان خداروشکر اونقدر وسیله توی یخچالمون هست که گاهی اوقات به فکر خریدن یک یخچال دیگه هستیم

    شش اینکه قبل از این دوسه سال آشناییم بااین سایت باورکنید استاد آرزوی هزارتا تک تومنی توی کیف پولمو داشتم،الان خدارو شکر حساب بانکیم بالای پونزده ملیونه غیرازینکه پول خوراکوپوشاکم رو هم همسرم براحتی تأمین میکنه و غیراز طلاهایی که همسرم برام میخره

    والان این مقدار حساب بانکی برام یچیزه بدیهی شده و قصد بیشتر کردن اون رو هم دارم،و میبینم که خیلی از خانمهای فامیلمون چقدر حرص میزنن که همسرشون یک ملیون اضافه تر بهشون بدن،درصورتیکه پول ساختن برای من دیگه شده یکی از وظیفه ی الهی انسانی من

    هفت اینکه خیلی راحت برای خودم لباس میخرم،خیلی راحت لباسای گرون قیمتی ازدیگران دریافت میکنم که طرف رفته پول داده پارچه خریده دوخته ازش تنگ بوده و اون لباس گرون قیمت رو بدون اینکه یه هزاری ازمن پول بخواد تازه و نو بهم هدیه میده،خیلی ازین موارد برام تکرارشده که هدیه های بی دلیلی دریافت کردم چه از طرف همسرم و چه اطرافیان

    هشت اینکه وقتی وسیله ای توی خونمون خراب میشه خیلی آرومم و میگم درست شد که بهتر نشدم فدای سرمون یه بهترشو میخریم،قبلا اگه چیزی خراب میشد میگفتم حالا کو پول که بازم بخریم،فلان وسیله قدیمی بود الان دیگه باید بریم قلابیشو بخریم،کجا دیگه میشه بااین قیمت وسیله ی خوب خرید

    اما الان واکنشم نسبت به خرابی هرچیزی خیلی بهترشده،نمیگم خوبه خوب شدم ولی خیلی آروم ترم واقعا

    نُه اینکه اگه فرزندم قبلا جلوی کسی بهانه جویی میکرد چنان واکنش بدی نشون میدادم که واقعا همه منو به یک آدم زودجوش میشناختن،اما الان میبینم که مدتهاست اصلا هیچ‌واکنشی به رفتارای ناجالب فرزندم جلوی کسی نشون نمیدم،خودم متوجه این موضوع نبودم تااینکه یکروز یک نفربهم گفت عاشق این صبوریتم که هیچی به بچت نمیگی و میذاری که گریه کنه و هر بهونه ای که میخواد بیاره بعدشم خودش ساکت میشه وو میره بازیشومیکنه

    واقعا خیلی ریلکس شدم دربرابر اینجور رفتارای فرزندم

    دَه اینکه قبلا به شدت چشمو ابرومو جوری طبیعی آرایش میکردم که طرف بگه ببین چقدر این آرایشش ملایم و زیباست،الان میبینم که مدتهاست نه آرایشی به چشمو ابروم میزنم نه نگران خرید وسایل آرایشی هستم،اصلا به کسی میگم من سه ساله کرم پودر نخریدم فکرمیکنه دارم دروغ میگم،انقدر که مهم میدونن کرم سفید کننده رو توی زندگیشون

    یازده اینکه قبلا وقتی مهمون دعوت میکردم بیشتر وقتمو توی آشپزخونه صرف میکردم یعنی فقط کارم پختنو پذیرایی از مهمون بود

    الان مدتهاست که دیگه باکمترین پذیرایی وبیشترین وقت درکناره مهمون بیشترین لذت رو هم میبریم

    قبلا وقتی خونه ی مادرشوهرم دعوت میشدم خیلی زود غذامومیخوردم وعجله میکردم که کلی ظرف تااخره وقت بشورم بعدش خسته ووکوفته میرفتم خونه،الان مدتهاست که وقتی دسته جمعی هستیم تقسیمِ کارمیکنیم و بدون هیچ خستگیی به خونمون برمیگردم،درواقع این نظرِ تقسیمِ کاررو خودم دادم و دیگه مجبور نیستم همه ی کارهارو به دوش بگیرم

    قبلا فکرمیکردم حجاب فقط به چادر سیاه برسر کردنه الان مدتهاست ک چادرمو کنارگذاشتم و قضاوت کسی برام مهم نیست

    اون موقه که تازه چادرمو کنارگذاشتم با سرزنشای مادرم زیاد مواجه میشدم اما بعدن که خودم بااین موضوع راحتتر شدم دیگه مادرم هم بهم گیرنداده و الان مدتهاست که پوشش مورد نظر خودمو توی خیابون دارم

    قبلا نمیدونستم شکر گزاری دلیل رشد ظرف درونی انسان باشه،الان مدتهاست که دارم باشکر گزاری ظرف درونمو رشد میدم و کاملا شاهد اتفاقات خوب کلی زندگیم بخاطر شکرگزاریم هستم

    قبلا اگه خبرتصادف کسیو که واقعا هیچ نسبیتی بامن نداشت میشنیدم چنان اشک میریختم که فقط صدای هق هق گلوم بالا میومد

    الان مدتهاست که خبر فوت کسیو میشنوم میگم خوشبحالش که به لقای ابدی پیوست و پروردگارشو دربهترین جای دنیای ابدی ملاقات میکنه

    قبلا اگه کسی مریض میشد به شدت ناراحت میشدم و احساس میکردم حقش این بیماری نبود

    الان مدتهاست که میگم من نمیدونم حتما جای درستش همینه،حتماباکانون توجهش این شرایط رو خلق کرده

    قبلا از موفقیت دیگران حسرت میخورم،الان مدتهاست به جای تحقیرو حسرت چنان تحسین میکنم و آرزوی موفقیت بیشتری برای طرف میکنم که بخدا از ذوقم اشک توی چشمام جاری میشه

    قبلا زیاد‌ دوست داشتم توی جمعی برم که جَوه غیبت کردن زیاد باشه

    اما الان مدتهاست که حالم بدمیشه بخوام بدیه کسیو بگم،یعنی باید فکر کنم ببینم چه موقه من از کسی بد گفتم

    قبلا نیمه ی خالیه زندگیمو بُولد میکردم الان مدتهاست نیمه ی پر زندگیمو نگاه میکنم و همین باعث شده که اون نیمه ی خالی هم کم کم جاشو با بهترین اتفاقات پر کنه

    قبلا ازخوردن هیچ خوراکی لذت نمیبردم الان مدتهاست که یک خوراک ساده ی تخم مرغ برام از صدتا کباب چنجه لذتبخش تر شده

    قبلا دوست داشتم ترحم دیگرانو به خودم جلب کنم و همیشه ی خدا مریض بودمو اشک میریختم الان مدتهااااااست که حتی نمیخوام ترحم همسرم رو هم جلب کنم و اگه سردردی سراغم بیاد چنان بهش کم محلی میکنم که خودش مجبور میشه خوب بشه

    قبلا اگه همسرم سرمامیخورد وظیفه ی خودم میدونستم که براش آبمیوه و جوشوندنی اماده کنم،الان مدتهاااست که وقتی میخواد بهم بگه سرم درد میکنه چنان خودمو به اون راه میزنم که یجورایی بهش میفهمونم من آدمی نیستم در حقت دلسوزی کنم

    قبلا اگه فرزندم تب میکرد چنان اشک میریختم که تا صبح فقط بالای سرفرزندم میشستم و نوع نفس کشیدنش رو هم چک میکردم

    الان مدتهااست تا میخواد بگه مامان من سرماخوردم میگم برو تو یخچال یکم آبلیمو بخور خوب میشی و واقعا هم خوب میشه

    استاد واقعا حیف بود این بهبودا رو نگم،و یجورایی احساس میکردم حقمو ازین فایلهای که هزار روزه گوش میدم ادا نکردم

    واقعا بهبودم دوبرابره پاشنه های آشیلمه و میدونم که ان شالله اونها رو هم برطرف میکنم

    و یک جهشی عالی به سمت کمال خواهم برداشت ان شالله

    درپناه خدای پناه دهنده میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1752 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام‌و درود به همه ی دوستان ارزشمندم و استادان عزیزم

    یک الگویی که چندین ساله توی زندگیم تکرارمیشه اینه که بایکسری آدم توی فامیلمون درارتباطیم که بیشتر این انتظار رو دارن که به هرمناسبتی هدیه دریافت کنن تا اینکه هدیه به دیگران بدن،یعنی جوریه رفتار اونها که اگه نوبت اونها میشه که هدیه ای چیزی بدن جوری خودشون رو به فقرونداری میزنن که آدم دلش میسوزه میگه بابا اصلا تو فقط بیا،دست خالی هم قبولت داریم

    اون وقت میبینی همون طرف چنان خرجای بیهوده و زیادی جای دیگه اززندگیش کرده که آدم تعجب میکنه طرف چرا به ما که میرسه انقدر خودشو به فقیری میزنه،اون وقت ما اگه توبدترین شرایط هم باشیم باید حتما یک هدیه ی درست حسابی براهمون بخریم

    بعد ازدرون میبینم باز ما به اونها قدرت دادیم و اگه یروزی فقط به این نیت مارو دعوت کرده که هدیه بهشون بدیم،توانایی نه گفتن نداریم که بگیم آقا اصلا ما نمیخوایم بیایم مگه ما نیایم چی میشه،و باخودمون میگیم زشته حالااگه نریم ناراحت میشن،یااگه نریم اون وقت میگن برا پولِ فلان کادو بود نیومدن،و و کلی دلیلای بیجای دیگه میاریم و مجبوریم رفتار خیلی ناجالب طرف هم تحمل کنیم فقط به این خاطر که بد قضاوت نشیم،یا رضایت طرفو جلب کنیم

    اون وقت نوبت به اونا که میرسه خیلی راحت نه هدیه میدن و نه تو اون دورهمی شرکت میکنن تازه کلی خودشونو به بیماری میزنن که اون روز توی جمع نیان،و این خصوصیتشون تقریبابرای همه بُولد شده

    و این آدما به شدت رفتارشون منو از کوره درمیاره،وواقعا از ته قلبم میخوام که رابطمو بااینجور افرادی که انتظار یکطرفه ازآدم دارن رو فوری کات کنم و هیچ وقت اونهارو نبینم

    این باور هم تواین موضوع که مثل یه دلقک خودشو نشون میده اینه که خیلی راحت نمیبخشم بدون هیچ انتظاری،درواقع به طور ناخوداگاه هرچیزیو که میبخشم انتظاردارم که طرف یا همون اندازه رو جبران کنه یا خیلی مارو تأیید کنه

    و اینکه دوست دارم واقعا باهر جمعی که خیلی حال نمیکنم جدای ازینکه قراره هدیه ببرم یا نه خیلی راحت بگم آقا من برای وقت خودم ارزش قائلم خیلی ممنون از لطفتون من میخوام یه مدتی تو تنهایی خودم لذت ببرم،فارغ ازینکه تو قراره منو چجور قضاوت کنی

    حتی گاهی وقتاهم شده باخانواده ی خودم که میبینم عقاید مذهبی خیلی ناجالبی دارن حال نمیکنم واقعا میخوام یک مدت بسبار طولانی خودم باشمو خدای خودم و نه من کاری به کاردیگران داشته باشم و نه دیگران کاری به کاره من

    خیلی وقتها شده واقعا هزینه های غیرمترقبه ای داشتیم ازجمله هدیه دادن به اینجور آدما که انگار وظیفه ی ما میدونن این مقدار پول یاکادو رو بدیم،یا یک کسی ازفامیل بیمار میسه باید با کلی نباتو میوه به دست بری به عیادتش تازه کلی هم دردودل از طرف بشنوی

    جدیدا که توی شهر ما مُد شده وقتی به عیادت کسی میرن باید حتما پول توی پاکت بذارن وبه بیمار بدن و با یک‌ نرخ مشخص و زیادی همه باهم بدن

    چیزی که واقعا به شدت این موضوع رنج آوره برای همه،و عیادتها هم یجورای چشمو هم چشمی شده

    خیلی دارم سعی میکنم برعکس رفتارای جامعه و فامیل رفتار کنم و قضاوت اونها برام مهم نباشه

    واقعا که قضاوت دیگران یک پاشنه ی آشیل بسیاربزرگی برای من شده

    اون قدرت دادن به غیره خدا،اون عزت واقعی رو از خدا نخواستن شده پاشنه ی آشیل من و فکر کنم خیلی از آدمای جهان

    باید قدرت رو از آنِ خدا بدونم ولاغیر،باید جوری رفتارکنم که مورد پسند خداباشه نه دیگران،باید جوری رفتار کنم که عزت واقعی رو خدا بهم بده نه دیگران

    باید جوری تو باور فراوانی عمل کنم که ببخشم بی انتظار و فقط ازخدا بخوام برام جبران کنه نه دیگران

    باید نظروتأیید خدا برام مهم باشه نه دیگران،باید جوری خداپسندانه رفتارکنم که خودم و خدای خودم ازم راضی باشه نه دیگران،ونه همسرم و نه پدرومادرم و نه فامیلو اطرافیان

    من باید عاشق خودم و خدای خودم باشم،فوج فوج آدمایی سمت من میان که بهم عشق بورزن،بهم بی منت هدیه بدن،بهم عزتواحترام بذارن بدون هیچ انتظاری و من اعتبارتمومه اونهارو به خدای خودم بدم نه دیگران

    من باید برای خودم وقت خودم ارزش قائل باشم تادیگرانی به سمتوسوی من بیان که اونها هم برای خودشون و هم برای من ارزش قائلن

    نه اینکه دیگرانیو جذب کنم که نه تنها برای خودشون ارژش قائل نیستن بلکه برای وقتوانرژیو هیچ چیزه ما ارزش قائل نباشن

    باید در یک‌کلام باخودمون درصلح باشیم،باجهانمون درصلح باشیم تا جهان آدمای درصلح رو به سمتو یوی مابیاره ان شالله

    درپناه یگانه قدرتمنده عزت دهنده میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1752 روز

    به نام خدای مهربان

    سلامو درود به استاد عزیزم که بااین دست از فایلهاشون ناخودآگاه دستمون میره برای نوشتن ازتون بی نهایت سپاسگزارم بهترین استادِ عشق

    یک الگوی تکرار شونده ای که از سال اول ازدواجمون تابه الان که هشت سال از رابطه ی منوهمسرم داره میگذره ومنو به شدت ناراحت میکنه

    اینه که همسرم وقتی از مغازه خونه میاد فقط سلام میکنه غذامیخوره و میخوابه،کاره چندینو چندسالش همین بوده و هست

    و دقیقا داداش های ایشون هم به همین شکل عمل میکنن،و پدر خدابیامرزشون هم به همین شیوه عمل میکردن

    گاهی وقتا چنان ازینجور رفتارش عصبانی میشم که فقط لباسمو میپوشم و ازخونه بیرون میزنم که بااون بحث نکنم و نخوام بهش گیربدم

    بعد یه ویژگیی هم که ایشون داره بیشتر بجای اینکه جلوی خودم ازمن تعریف بده و عشقشو ابراز کنه به دیگران عشقشو و تعریفو تمجیدهاشو ابرازمیکنه

    و افراد فامیل همیشه بهم میگم خوشبحالت عجب همسری گیرت اومده از یک مجنون بیشتر عاشقته،چیکارش میکنی که اینقدر قربون صدقت میره

    درصورتیکه وقتی خونست اصلا یک سکوت مطلقی توی خونه حکم فرماست

    تواین نه سال یاد ندارم باهم دیگه بحثو جدلی داشته باشیم،توی تصمیمات هرکسی مستقله که تصمیم خودشو اجرا کنه،اصلا هرکجا میرم بهم سخت نمیگیره،یعنی اگه بابدترین حجاب هم برم میگه هرجور راحتی میتونی بری

    بعضی وقتا احساس میکنم نیازدارم که براش مهم باشم و یبار مثلا بگه نمیخواد فلان جابری بیا باهمدیگه وقت بگذرونیم

    اما چیزی که ازدیگران میشنوم میبینم چنان بهم عشق میورزه جلوی دیگران وپشت سرم که متعجب میشم و واقعا میمونم چرا جلوی خودم ازم تشکر نمیکنه،چرا اون عشق واقعیشو به خودم ابراز نمیکنه

    بعد از خودم میپرسم که واقعا دلیلش چیه

    میبینم که خودمم تقریبا اینجور آدمیم که حس خجالت بهم دست میده که بخوام راحت عشقمو بهش ابرازکنم حتی جلوی دیگران،حداقل خوبیه همسرم اینه که پشت سرم به دیگران عشقشو بهم ابراز میکنه

    یامثلا بعضی وقتها برای کاری که توی منزل انجام میدم ارزش قائل نیستم و همچنین انگاردوست دارم کاری که انجام میدم بیشتر همسرم تأییدکنه تاخودم و بعضی روزها ممکنه برای پختن یک غذایی ساعتها وقت میذارم که بسیار لذیذ باشه،بعد عکس العملی که همسرم نشون میده خیلی ریلکس غذاشو میخوره بدون هیچ تشکری

    بعد به شدت ناراحت میشم که چرا یه تشکر خشکوخالی ازم نشد

    اون وقت میبینم همون غذای لذیذی که خورده رفته چنان تعریفی ازون غذا جلوی دیگران داده که باز بیشتر بهم میریزم که چرا جلوی خودم تعریف ازم نکرد

    خوب یکی نیست بهم بگه بابا تو خودتو به آبو آتیش میزنی اون وقت دستِ آخر جوری تو ذهنت اون کارو جلوه میدی که انگار وظیفته مثل کُزت برای همسرت غذابپزی و خونه رو مثل دسته گل ترتمیز کنی

    وقنی من برای خودم ارزش قائل نیستم و خودم ازخودم باخودم جلوی خودم تعریف نمیکنم،معلومه که همسرم هم جلوم ازم تعریفی نمیکنه که هیچ تشکرم نمیکنه و اونم مثل یک وظیفه ازتو انتظارداره جلوش پختو پز کنی وحاضروآماده بیاری فقط بخوره و بخوابه

    یه چیزه دیگه اینکه بعضی وقتا انقدر مغرور میشم که سنگینترین وسیله رو تو خونه ازش درخواست نمیکنم که بهم کمک کنه جابجاش کنم،و اینم به این باورم برمیگرده که اگه بهش رو بزنم فکر میکنه من بهش محتاجم و یک خانم ضعیفیم

    اون وقت خودمو به هر آبو آتیشی میزنم کمرمو داغون میکنم و مثلا بخاری خونمون رو خودم جابجامیکنم

    میدونم که یجایی از باورهام هنوز ایراد داره که منوهمسرم بعداز سالیان سال زیر یک سقف بودن هنوز نتونستیم یک ساعت کامل باهم یک صحبت عاشقانه داشته باشیم

    فقط تنها جوابی که ازایشون میشنوم وقتی میپرسم چرااینقدر کم حرف میزنی برای من هم وقت بذار میگه مااینجوری تربیت شدیم ما کلا کم حرفیم

    چیزی که من دوست دارم اینه که هم خودم وهم همسرم عشقمون رو کاملا راحت بهمدیگه ابرازکنیم و ساعتها بشینیم دررابطه بااین قانونها باهم صحبت کنیم

    البته همسرم هم تو جلسات ان ای و دوازده قدم معتادان گمنام چندین ساله شرکت میکنه،و کاملا بااین مسیری که من هستم موافقه و بعضی وقتها که یهویی به حرف میاد خیلی تواین مسیر تشویقم میکنه که چطور عمل کنم و زیاد بخودم سخت نگیرم

    درکل باید توی رابطم باهمسرم هم بیشتر روی خودم کارکنم و بیشتر به نکات مثبتش توجه کنم،ناگفته نماند که همسرم واقعا بی نظیره واقعا نظیرنداره چون واقعا منو آزاد گذاشته که هرکجا دوست دارم برم و هرجوردوست دارم بگردم

    ولی همین موضوع منو کمی درگیرمیکنه که واقعا سکوت مطلقی همیشه توی خونمون هست،و هر دومون واقعا توی ابراز عشقمون خیلی راحت نیستیم مخصوصا من،و یجورایی از کودکی چنان جنس مخالف توی ذهنم بد جلوه داده شده که احساس میکنم اگه بخوام راحت عشقمو به همسرم ابراز کنم انگار که جرمی مرتکب شدم و باورای غلط دیگه ای هم متأسفانه دارم و فک میکنم اگه زن خیلی زیاد عشقشو به همسرش ابراز کنه پررو میشه،بعد اگه ولت کنه بره احساس خلأ بهت دست میده،اگه زیاد بهش عشق بورزم بهش وابسته میشم و دیگه طاقت دوریشوندارم

    که همین باورهاباعث شده خیلی خوب نتونم عشقمو بهش ابراز کنم و دوست داشتن واقعیمو بهش ابراز کنم،بعضی وقتا چنان از ذوق بودنش اشک ذوق میریزم ولی باورای مخرب درونم اجازه نمیده راحت بهش بگم دوستت دارم عاشقتم خیلی زیاد

    و عکس العمل این باورها از طرف همسرم شده یک سکوت بسیار رنج آور در زندگیم….

    استاد فکرمیکنم بااین فایل دارم بیشتر شجاعت پیداکردم که خوده واقعیمو تعریف کنم،احساس میکنم تو تمرین چکاپ فرکانسی دوازده قدم داشتم خودمو انکار میکردم و فک میکردم من خیلی عالیم و فقط کافیه این آگاهی هارو مرور کنم ولی میبینم که نه بابا تازه تونستم درب اتاق تاریک درونمو بااین کلیدهایی که بهم دادی باز کنم و آستین بالابکشمو تازه بیوفتم بجون این گردوغبارا…

    خدااااای من ان شالله که بتونم خودمو توهمه ی جنبه های زندگیم بهبود بدم

    از صبح تاالان فقط دارم فکر میکنم ومثل یک فواره داره ازدرونم این باورها فوران میکنه

    امیدوارم بتونم بامنطقای درست والگوهای خوب بهترین زندگی رو باهمسرم تجربه کنم بافرزندم تجربه کنم بادیگران تجربه کنم همراه باعشق،همراه باثروت،همراه باسلامتی همراه باخداشناسی و توحید

    امیدوارم که بعداز شناختن خودم بتونم بجای درگیرشدن باخودم راه حل درست رو پیداکنم و خودمو درست کنم،روی خودم متمرکز باشم نه اینکه روی ایرادای همسرم یافرزندم یا دیگران

    درپناه ایزد منان همیشه درمسیر رشدو بهبودی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1752 روز

    به نام خدای مهربان

    سلامو درود به همه ی دوستان درحال بهبودم

    چیزی که دوست داشتم اینجا مطرح کنم اینه که من به شدت از آدمایی که نصیحت میکنن و توشرایط سخت زندگی جوری میخوان سرزنش کنن که انگار آدم فولاده و چون میبینن تواین مسیریم نبایددیگه ناراحت باشیم،ویجورایی باحالت تمسخر میگن پس تو که نباید خودتو ببازی،به شدت منو عصبانی میکنه

    برای مثال یک ماه پیش وقتی بچه ی شش ماهمو که باردار بودم ازدست دادم،ناخودآگاه نمیتونستم بعضی روزها خودمو کنترل کنم و خیلی اشک میریختم بعد یکسری آدم توی فامیلمون باحالت تمسخر بهم میگفتن نه هنوز تغییرنکردی خدا تورو امتحان کرده و تو نتونستی پیروز بشی و یجوری باحالت پندونصیحت میگفتن که باید بیشترازینا روی خودت کارکنی و ازصحبتای استادت بیشتر استفاده درعمل کنی

    بعدجالب اینجا بود که برای یکی از اونها یک اتفاق خیلی جزئی افتاد و اونم این بود که یکروز سپر ماشینش به یک میدون برخورد کردو اصلا هیچ آسیبی هم نه خودش ونه ماشینش دید،ببین چنان تو سره خودش میزد که من متعجب شدم چرا این فردبایک اتفاق ساده اینقدر خودزنی کرد،و انقدر به سروصورتش میزد که انگار یک نفر جلوش فوت شده بود!

    و من باخودم گفتم که ما آدما چقدر راحت دیگرانو قضاوت میکنیم و در حرف خیلی مثل مُلاها کلی حرفای قشنگ میزنیم اون وقت توشرایط حساس میبینیم که ما فقط داریم یه حرف خوبو بلغور میکنیم و به دیگران میزنیم درصورتیکه خیلی خیلی سخته بخوایم تواون شرایط سخت جوری عمل کنیم که واقعا پاداش خوبی بعدازاون اتفاق سراغمون بیاد

    درواقع ماآدمابیشتر پندمیدیم ولی موقع عمل جوره دیگه ای عمل میکنیم

    همینکه روخودمون کارکنیم وفقط دیگرانو تو هیچ شرایطی اززندگیشون چه خوب وچه بد قضاوت نکنیم خیلی از مسیر کمال رو طی کردیم،اگه فقط تجسس تو حال روحی دیگران نکنیم وپندندیم حتی باحرف دلسوزی هم نکنیم و باخودمون بگیم مانمیدونیم اگه جای اون طرف بودیم چطور رفتار میکردیم همین کافیه برامون که دروازه ی رشدوپیشرفت رو تو زندگیمون بازکنیم

    واقعااین موضوع خیلی منوبه شدت عصبانی میکنه که طرف هیچی به بارش نیست اون وقت تا میبینه ادم حرف از مثبت اندیشی میزنه درکمین میشینه ببینه تو شرایط حساس چطور عمل میکنه و اگه خوب عمل نکرد تو سرش بزنه وبگه دیدی تو هم نتونستی دیدی فلان دیدی بهمان

    واین تمسخرایی که گاها از نزدیکترین افراد بهم زدن دیگه برام درس عبرت شده که اصلا کوچکترین حرفی ازین موضوعات نزنم،حتی اگه نظری مخالف من توی جمعی زده شد بدون هیچ مخالفتی فقط درحده یه سر تکون دادن بگم بله شمادرست میگید و دیگه بااون طرف کلنجار نرم،و ازموقعی که تونستم خودمو کنترل کنم و حرف از خداشناسیو خودشناسی نزنم خیلی سبک بال ترشدم،خیلی بیشتر ذوق خودمو میکنم که دارم میپذیرم هرکسی باهرشخصیتی وباهرفکروعقیده ای میتونه دوس داشتنی باشه

    اصلا اصرارنورزم که باکی باشم باکی نباشم خودم خودمو اصلاح کنم جهان خودش فیلتر میکنه

    دیگرانو قضاوت نکنم،خودبخود دیگران هم دیگه منو قضاوت نمیکنن

    سرمو ازحرفای خاله زنک بیرون بکشم خودبخود حرفای خاله زنک و حال بهم زن ازمن دوری میکنن

    خودم به خودم سخت نگیرم دنیاهم به من سخت نمیگیره و آسونم میکنه برای آسونیها

    خودمو باهمینی هستم بپذیرم،جهان هم کمکم میکنه که بهبود بهتری توی شخصیت بدم

    خودم باشمو خدای خودمو دنیای خودم و باعشق از لحظه به لحظه ی زندگیم لذت ببرم و از خدای خودم درهرلحظه هدایت بخوام که بهم الهام کنه بهترین حرفو عمل رو

    استادجان ازتون ممنونم بخاطر این دست ازفایلهاتون بخدا که تمومه حرفای محصولاتتون رو توهمین فایلای دانلودی میزنید و هیچ حرفی نمونده که نزده باشید

    فقط کافیه به یک دقیقه از فایلها بادقت گوش کنیم و عمل کنیم،بخدا که ایمان فقط درعمله نه درحرف و نه درکامنت عالی نوشتن

    چیزی که منو خیلی وقتا به شدت عصبانی ودرگیرمیکنه همین عمل نکردن به آگاهیهاست،یعنی وقتی میدونم دلیل رفتارنامناسبم کدوم باوره و نتونستم جوره دیگه ای تو یک موضوع رفتارکنم به شدت بهم میریزم ومیگم چرا باز نتونستم تو فلان کار درست رفتارکنم

    امیدوارم بتونم هربار بهتر تواین مسیر شخصیت درونمو شخم بزنم ودوباره دونه های تازه بکارم و رشد بدم

    امیدوارم که همیشه بتونم درمسیره کمال بهتروبهتر پیش برم و خودمو به منبع نور نزدیکتر کنم

    امیدوارم که باباور صد درصد بتونم مسئولیت کل اتفاقات زندگیمو خودم بدونم و هیچ دیگرانیو در زندگیم مقصر ندونم

    امیدوارم که بتونم مثل سید علی ها شاگرد خوبی تواین سایت باشم و فقط حرفای قشنگ نزنم و بیشتر عملگرا باشم تاحرفای بلغور شده ی مثبت اندیشی به خودمو دیگران

    برای همه ی دوستانم ایمان در عمل آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1752 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان و همه ی دوستان عزیزم

    الگویی که هرچندوقت یکبار برای من تکرارمیشه اینه که

    افرادی بامن برخوردمیکنن که یک درخواستهای بیجاوبی موقعی ازمن دارن ومن هم متأسفانه باافتادن تو رو دروایسی ونه نگفتن وانجام اون درخواستهاشون که بابتش هم هیچ بهایی پرداخت نمیکنن و من هم بابت نپرداختن بهای اون کارعصبانی میشم

    مثلا من خیاطی کردن،اصلاح صورت،کوتاهی ورنگ مو میتونم انجام بدم،و یکسری ازافرادفامیل هستن که ساعتهاتوی خونه ی خودم برای اینجور موارد زیاد براشون وقت میذارم تازه کلی هم پذیرایی ازشون میکنم وبدون پرداخت هیچ بهایی ازخونمون میره که کاملا مفهمم این موضوع برمیگرده به این باورم که اکثرمواقع برای وقت خودم ارزش قائل نیستم و میخوام فقط رضایت طرف مقابلم رو جلب کنم و برای کاری که انجام میدم مثلا ازم یه تشکر که میکنن میگم کاری نکردم درواقع برای کاری که میکنم هم ارزش قائل نیستم

    2_هرچندوقت یکبار مهمون سرزده ای به خونمون میاد که من کاملا بااون فرد هماهنگیِ فکری وعقاید ندارم،ووقتی دلیل اومدن اون فردِ سرزده به خونمون رو از درون خودم پیدامیکنم،میبینم که اون روز کارهای خونمون رو باغرزدن انجام دادم و بیشتر بجای اینکه وقت بذارم ازفایلهای استاد استفاده کنم بیشتر صرف کارهایی کردم که واقعا خیلی مهم نبوده و همین باعث شده که مهمون ناخوانده هم به خونمون بیاد و بیشتر احساس منو بدمیکنه که غر بزنم و دوباره کمتر از فایلهای استاد استفاده کنم،درواقع ازمدارشنیدن صحبتهای استاد اون روز بیرون میام

    3_هرچندوقت یکبار دخترم یه بهونه هایی میاره که قلقلکم میده از کوره دربرم،بعد دوباره به خودم مراجعه میکنم که ببینم دلیل این رفتار فرزندم بامن چی بوده،میبینم که دوسه ساعتیه دارم توذهنم رفتاروگفتاره نامناسب یک فردیو که سالیان قبل بامن بخاطر باورهای خودم داشته مرور میکنم و میفهمم که نباید به این موضوع فکرمیکردم،چون فکرکردن به اون موضوع باعث شده که احساس قربانی شدن،مظلوم واقع شدن ودرنتیجه احساس بدبهم دست بده و همون فکرکردن به موضوع نادلخواه گذشته باعث شده از اساسش دوباره وارد زندگی حال حاضرم بشه و رفتارنامناسب فرزندم رو جذب کنم و احساسمو بدو بدترکنه

    4_ماهی یکبار آدمهایی در خونمون رو میزنن حالا چه زن و چه مردباشه که درخواست کمک مالی ازمادارن و جوری سماجت میورزن که واقعا آدم میمونه بااون طرف چطور رفتارکنه،بعد میبینم که خودم مدتیه ذهنم روی عدم فراوانی متمرکزشده و احساس کمبود پول و فقر توی ذهنم دارم،و ادمهایی سمت من میاد که گداصفت تر از خودمن و نیازمند کمک مالی ازمن هستن و بدترازون اولین ساعتهای صبح زود درخونمون رو میزنن که یا به خواب عمیقی بودم یا حالواحساس خیلی خوبی اون روز نداشتم

    5_یک فردی توی فامیل ماهست که هرچندوقت یکبار یک درخواستهای ازمن داره که وقتی اون درخواست روازمن میکنه به شدت عصبانی میشم و انگارکه دهنم قفل میشه ونمیتونم بهش نه بگم،مثلا یروز میگه جاروبرقیتو بده تامن خونمو جاروکنم جاروم خراب شده یا اتو لباسیتو بده لباسمو اتوکنم اتوم خراب شده یا مثالایی ازین قبیل،بعد دوباره به خودم که میام میبینم این ادمو تو زندگیم مهم کردم و فکرمیکنم اگه درخواستشو رد کنم و یروزی توی جمع به من کم محلی کرد اون کم محلیش منو آزارمیده،یعنی تو ذهنم به اون ادم قدرت دادم که توی درخواستش نه نیارم،و اونم انگار به این باوررسیده که هرچیزیو ازمن بخواد باید براش انجام بدم،،شرک میورزم شرک…

    شرک پاشنه ی آشیل من والگوی تکرارشونده ی منه و تو تمام موارد زندگیم قششنگ میبینم شرک موج میزنه

    شرک ازینکه بعضی موارد به ادما قدرت میدم و قضاوتشون مهم میشه،شرک ازینکه نکنه فلان فرصت روازدست دادم،شرک ازینکه نکنه بیشترازین پول نسازم

    اما تو بعضی مواردهم خوب عمل میکنم وقضاوت آدمابرام مهم نیست

    مثلانوع پوشش لباسم مهم نیست که دیگران راجبش چه نظری دارن،بخاطرهمین خیلی سعی نمیکنم لباسم رو‌ مد باشه،چیزی که باهاش راحتمو میپوشم،چه توی مراسم عروسی باشه و چه هرجای دیگه

    یاوقتی روی رژیم لاغریم کارمیکنم نظردیگران برای اینکه زیاد لاغر توچشم میام مهم نیست،و وقتی میبینم بااندام لاغرم پرانرژی ترم وسلامت ترم پس دیگه نظردیگران خیلی برام کم اهمیت میشه

    کلا باید تو‌موارد نه گفتن روی خودم کارکنم،و قضاوت دیگران برام مهم نشه و ازینکه اگه درخواست کسیو رد کردم و قراربه این شد که اون فرد بدش بیاد یا تنهام بذاره برام مهم نباشه،بهشون قدرت ندم،هرموقه دوس داشتم انجام میدم هرموقه دوست نداشتم انجام ندم

    بیشتر برای وقت خودم ارزش قائل باشم و حواسم باشه هرلحظه توی ذهنم به چی دارم فکرمیکنم،اگه درشرایطی کسی ازمن درخواست چیزی داشت که واقعا وقت گذاشتن روی کارکردن خودم اولویته راحت به اون طرف نه بگم

    استادجان انقدر داره از درون کلی پاشنه ی آشیل فواره میزنه که واقعا نمیفهمم چطور جمله بندی کنم،خدااای من نزدیک به سه ساله دارم دربیشتر مواقع فایل گوش میدم و بازهم کلی کاردارم که به خودشناسی و خداشناسی برسم،

    بابا من تااازه اوله کارم تازه به پوچی رسیدم که من هیچم ودوباره باید ازخودم یه فرد دیگه ای بسازم

    همینکه فهمیدم ایراد کار ازکجاست و آبشخور تموم اتفاقات زندگیم خودمم انگارکه کل نقشه ی راه رو خدابهم نشون داده،فقط کافیه بند کفشامو محکمترکنم و بایک ماشین مناسبی بیوفتم توجاده تا خودِ خدا کم کم هدایتم کنه به ماشینای لاکچری تر

    استاد الان دارم میفهمم خودشناسی یعنی چی،یعنی که بدونم ایراد کارم کجاست و بعد بشینم بامنطقای درست حسابی مثل یک ابزار مناسب تعمیرش کنم

    سپاسگزارم ازتون استاد بی نظیرم

    این داستان پاشنه های آشیل من ادامه دارد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1752 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم ومریم جان و تمامی دوستان ارزشمندم

    سپاسگزارخداوندم که به من فرصت رشد وپیشرفت داد و از آگاهی های ناب بهترین بنده اش برخورداربشم

    استادجان ازتون ممنونم که باپرسیدن اینجور سوالات باعث میشیدمابه اتاق تاریکِ پراز گردوغبار درونمون باشجاعت مراجعه کنیم و با این آگاهیهای نابتون به جونِ دیواره های درونمون بیوفتیم و اون الماس گرانبهای الهیِ درونمون رو براق کنیم

    چیزی که سالیان سال احساسات منو برانگیخته میکنه اینه که

    وقتی یک نفرازفامیل منو به مهمونی دعوت میکنه و یک غذای بسیار مفصل و گرون قیمتی میپزه من احساس معذب بودن بهم دست میده و تا اون موقعی که میخوام برم خونه فقط به صاحب خونه میگم شرمنده بهت زحمت دادم میخواستی یه غذای ساده وو آسون پز درست کنی درصورتیکه اون طرف بارضایت کامل غذای به این مفصلی رو درست کرده،و این موضوع خیلی بنیادین درمن ریشه کرده درواقع انگار یجورایی خودمو لایق اینجور مهمونیا نمیدونم

    2_اینکه وقتی دخترم یه درخواست ساده ای ازم داره مثلا اگه بگه میخوام برم توکوچه بادوستام بازی کنم هزارتا دلیلو بهانه های بیجا براش میارم که پاشو ازخونه بیرون نذاره

    و دقیقا به طور ناخوداگاه رفتارهایی رو بافرزندم دارم که مامانم توزمان کودکیم بامن داشت

    وتوهمین موضوع یجوری میخوام احساس مسئولیت درقبال تربیت فرزندم داشته باشم و همیشه باورهای وحشتناک مخربی ذهنمو درگیرمیکنه که دزد فراوونه اگه دخترم بیرون رفت ممکنه طلاهاشو بدزدن(که این برمیگرده به باور عدم فراوانی و عدم امنیت در همه جای کشور)

    3_همیشه انتطارداشتم که همسرم پول زیادی بدون هیچ دلیلی بهم بده که البته تواین موضوع خیلی بهترشدم و مستقل شدم و بیشتر روی پای خودم هستم تااینکه نیازمند دست همسرم باشم

    واگه بهم پولی داد ازش سپاسگزارم واگه هم شرایطی پیش اومد که نتونست پولی بهم بده ناراحت نمیشم و هیچ انتظاری ازش ندارم و بیشتر سعی میکنم خودم پولسازی کنم

    4_وقتی کسی توفامیل یه مشکل جسمی یابیماری براش پیش میاد به شدت نظر وقضاوت اون طرف برام مهم میشه و خودمو به هر آبو آتیشی میزنم که به عیادتش برم!البته تواین موضوع هم کمی بهترشدم،قبلا که ازکانون توجه بی خبربودم به شدت احساس ترحم دیگران رو جلب میکردم و دیگران هم تا بامن برخوردمیکردن میخواستن که به اون احساس ترحم کنم واین باعث میشد که هربار یه جایی از بدنم به مشکل بربخوره جوریکه قوی ترین قرصهای مسکن آرومم نمیکرد

    5_توتمرین آگهی بازرگانی هنوز احساس بی ارزشی میکنم و سه بار بیشتر نتونستم این تمرینو انجام بدم

    6_اگه یک کیلو بیشتر به اندامم اضافه بشه به شدت ذهنم درگیرمیشه و به هر سختیی که شده باید اون مقدار وزن اضافم رو تومدت کمی ازبین ببرم البته نه اینکه دیگران قراره منو چجور قضاوت کنن بلکه بخاطر خودم دوست دارم همیشه وزن ایده الم رو داشته باشم

    7_به شدت روی موضوع درخواست کردن مشکل دارم،مخصوصا باهمسرم توی هررموضوعی هنوز نمیتونم درخواستم رو راحت بهش بگم

    8_قضاوت دیگران توی رفتارم بااونها بسیاربرام مهمه البته تواین موضوع هم خیلی خیلی خودمو بهبود دادم،قبلا توانایی نه گفتن نداشتم و اگه کسی ازم درخواستی داست که شرایطشو نداشتم حاضربودم کاره خودمو انجام ندم ولی طرف مقابلم رو ناراحت نکنم

    9_قبلابرای مهمونی دعوت کردن همیشه غذاهای مفصل درست کردن برام یه کاره رنج آوری شده بود ودوست داشتم مهمون بارضایت کامل ازخونمون بره،ولی الان باساده ترین غذاها و باوقت بیشتر گذاشتن بامهمون بارضایت بهتری ازخونه ی ما میره

    10_به شدت روی خروجی مالی حساس هستم و بیشتر سعی میکنم روی ورودی مالیم کارکنم تا خروجی،یعنی گاهی وقتا انقدر باور عدم فراوانی سراغم میاد که اگه جایی هوس یه ساندویچ همبرگر آماده کردم به جای اینکه برم یه دونه آماده بخرم،وسایلشو جدامیخرم و خودم میارم خونه درست میکنم(درواقع هم باور عدم فراوانی دارم،هم باوراینکه ممکنه خیلی بهداشت رو رعایت نکنن و همین باورعدم رعایت بهداشت باعث میشه من باکوچکترین میکروب معدم واکنش نشون بده)

    استادجان خیلی بهبودهم ایجادکردم که قبلا واقعا همیشه احساس ناآرامی شدیدی درونم داشتم

    ازجمله اینکه خداوند عدالت رو برای همه ی بندگانش رعایت کرده و هرکسی هرکجایی هست جای درستشه

    اینکه دیگران رو خیلی کم قضاوت میکنم و خیلی راحت تر میبخشم،خیلی راحتتر میپذیرم که هرکسی باهر خصوصیتی ارزشمنده و هرکسی تواین جهان مادی اومده تاخودشو رشد بده

    اینکه انتظار‌ وتوقعاتم توهر زمینه ای از اطرافیانم بسیار کم شده

    اینکه مسئولیت همه ی اتفاقات زندگیم رو خودم بدونم و دیگرانو مقصرنکنم

    اینکه بیشتر شکرگزار نعمتهام شدم،قبلا اصلا نمیدونستم که شکرگزاری میتونه انقدر قدرتمند عمل کنه و همیشه بیشتر گلایه مند بودم ازهرموضوعی و به شدت برای کوچکترین حرفوتمسخری ازدیگران بهم میریختم و ازدست خدا گله مند میشدم که خدایاکجایی عدلت کجارفته

    الان دیگه بیشتر به درونم مراجعه میکنم و هرکاری که انجام میدم بیشتر خودمو کنکاش میکنم که باچه باوری این کارو کردم.

    البته کارهای نادرستم رو هم دیگه میدونم داره ازوه با‌ورنادرستی آب میخوره

    درواقع به یک خودباوریی رسیدم که میتونم به راحتی دلیل تمومه کارهامو بدونم

    بی نهایت ازاستادعزیزم سپاسگزارم که بااین آگاهیها مارو به یک خودباوری رسونده

    هنوزهم راه زیادی مونده که بیشتر ب اتاق تاریک درون مراجعه کنم و الماس گرانبهای وجودم رو نمایان کنم…

    این بهبود مسیر ادامه دارد

    درپناه ایزد منان خدایاروهدایتگر همه ی دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: