آیا شما هر چند وقت یکبار درگیر مسائل تکرار شونده هستی؟
بعنوان مثال:
آیا هرچند وقت یکبار رابطه شما به مشکل می خورد و پس از کلی دردسر برای رفع آن موضوع، چند وقت بعد دوباره درگیر همان مسئله از زاویه ی دیگری می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، درگیر آدمهایی می شوی که به شدت نیاز به توجه شما دارند و مسئولیت حل مسائل آنها به عهده ی شما می افتد؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر هزینه های غیر مترقبه می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، ورشکست می شوی؟
آیا هر چند وقت یکبار بدهکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار شغل خود را از دست می دهی و بیکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر بیماری می شوی؟
این الگوی تکراری از مسائل تکرار شونده یک پیام است که می گوید:
شما درباره آن موضوع باورهای محدودکننده ای داری و آن باورها ذهن شما را به گونه ای برنامه نویسی کرده و شما را در مداری قرار داده که مرتبا از این مشکل به مشکل بعدی برخورد کنی و به این شکل درگیر چرخه ای از مسائل تکرار شونده بمانی.
به این معنا که تا زمانی ریشه ی این مسئله را نشناسی و حل نکنی، همچنان در مدار آن مشکلات می مانی و دوباره درگیر اساس آن مشکل از زاویه ی دیگری می شوی.
برای به شناخت رسیدن درباره منشأ این مسائل تکرار شونده، در این فایل استاد عباس منش سوالاتی طراحی کرده است که به عنوان قدم اول، لازم است به این سوالات فکر کنی و جواب ها را در بخش نظرات این قسمت بنویسی.
زیرا فکر کردن و پاسخ دادن به این سوالات به شما کمک می کند تا بفهمی چه فکر و چه باوری در ذهن شما در حال اجراست که مرتباط شما را درگیر این الگوهای تکرار شونده از مسائل کرده است:
سوال اول:
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
بعنوان مثال:
- وقتی فردی از من انتقاد می کند یا مرا مسخره می کند، به شدت عصبانی می شوم؛ا
- وقتی شاهد برخورد نامناسب فردی با یک فرد دیگر هستم، به شدت احساساتم درگیر می شود؛
- وقتی مجبور می شوم که تصمیم بزرگی برای زندگی ام بگیرم بسیار مضطرب و نگران می شوم؛
نکته مهم: برای درک بهتر مفهوم سوال و پاسخ دقیق تر به سوالات، اول فایل صوتی و تصویری را ببینید
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1264MB29 دقیقه
- فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 113MB29 دقیقه
به نام خدای بی انتهایم که همیشه بی نهایت دلیل برای یاداوری کردن وجود و عظمتش پیدا میکنم.
سلام استاد ارزشمندم و دوستان هم فرکانسی و اگاهم
استاد اول از همه که خیلی دوست دارم از شما بابت زحمات بییی اندازه زیادی که برای مردمی که ما باشیم انجام دادید و میدید سپاسگزاری کنم که اگاهی های شما و خانم شایسته عزیز خودش یه نوع سبک زندگی درست یا همون راه راستیه که همیشه میخواستیم بهش هدایت بشیم
خداروشکر میکنم که به شکلی عجیب اما در زمان و مکان مناسب به سمت این اگاهی ها هدایت شدم و بازهم ممنونم بخاطر اینکه با وجودتون یه دنیا حس خوب و اگاهی و زیبایی رو به ما هدیه میدید
خب قبل از اینکه به سوال جواب بدم دوست دارم یه سری چیز هایی که موقع گوش دادن فایل یادم اومد رو بگم
تقریبا توی دقیقه 7:45 بود که گفتید فکر کنید ببینید چه الگو های تکرار شونده ای توی زندگیتون هست؟
به شخصه اگر الان رو بخوام بگم از اونجایی که خیلی درگیر درس و مدرسه هستم یه الگویی که خیلیی وقته یا شاید بتونم بگم از اول سال تحصیلی داره برام تکرار میشه اینه که نمره های خیلی بالایی میگیرم,اما نمره کامل نمیگیرم
که حتی همین امروز که کارنامه خرداد ماهمو گرفتم معدل کل شده بود 19.95!!
یعنی رتبه دوم شده بودم اما 5 صدم کم اورده بودم!!و این مورد خیلی تکرار شده که یه سری هم برای درس ریاضی نمرم شده بود 19.75 که 25 صدم کم اورده بودم اما 20 نگرفته بودم..که سر همین هم احساساتم خیلی وقت ها به هم میریزه و احساس خنگ بودن و کوچیک تر از بقیه بودن بهم دست میده(تو مباحث تیزهوشانی بیشتر)
یه مورد دیگه هم اینکه و روابطم تعادل ندارم با اینحالی که با همه خیلی ارتباط صمیمی و خوبی برقرار میکنم.
یادمه اول سال تحصیلی که بود از اونجایی که مدرسه یه سری کلاس های درسی بوی تابستون گذاشته بود من اون دوران توی `کلاس دو` پایه خودم بودم و بعد وقتی سال تحصیلی شروع شد دیدم مدرسه منو گذاشته توی `کلاس یک`
و یکی از بچه ها اومد ازم پرسید که چرا هر جا که میری,چه تو این کلاس چه تو اون کلاس با همه بچه ها میتونی انقد صمیمی بشی؟چیکار میکنی مگه؟و بماند که چقد گریه کرد و گفت که اره من دوستی های سخت به دست میان و اسون از دست میرن و این روند همیشه برای من ثابته و انگار طلسم شدم و…(که اینجا هم موجه میشیم که اون فرد هم یه سری باور های مخرب در این مورد داشته)
و با اینحال که خیلی خوب با همه ارتباط میگیرم و خداروشکر میکنم به خاطر این توانایی ای که درونم وجود داره اما هیچوقت دوستی هام پایدار نیست.
نمیدونم باورتون میشه یا نه اما من و هر کدوم از کلاس های پایه خودم که بودم با تک تک بچه ها صمیمی شدم و تقریبا با 36 نفر دوست بودم اما الان که اخر ساله و مدارس تموم شده با هیچکدومشون دیگه ارتباطی ندارم
همشونم به یه نحوی این اتفاق افتاد,یکی که در اومد گفت من با یکی از دوستام درباره تو حرف زدم اون بهم گفته تو ادم درستی نیستی منم همینجور مات و مبهوت نگاهش کردم..بعضیا خودشون رفتن کنار..بعضیا من خودمو کشیدم کنار و رابطه رو محدود کردم..بعضیا یه دوست جدید پیدا کردن رفتن با اون..و اتفاقات بسیار زیادی افتاد که هر رابطه دوستانه ای که داشتم به نحوی از بین رفت.
من در کل پاشنه آشیلم توی بحث عزت نفس و روابطه که تو این چند وقته خداوند انقدر قشنگ هدایتم کرد به یه سری اتفاقات که کاملا متوجه این موضوع شدم..و رابطم با خانوادم هم با اینحالی که رابطه بسیار نزدیک و خوبی داریم اما خودم متوجه میشم که ارتباطمون هر چند وقت یک بار بالا و پایین میشه که در اصل به خاطر اینه که من هی بالا و پایین میشم..
یا توی مباحث معنوی این باور رو متاسفانه دارم که بعد هر حال خوبی ای که با کار کردن روی خودم به وجود اومد باید بعدش یه اتفاق بدی بیوفته یا یه مشکلی پیش بیاد که دوباره بعد حل کردن اون حالم خوب بشه مثلا..
و خب این موضوع هم مثل یه یویو توی زندگیم برام مسئله شده..
حالا درباره سوالی که پرسیدید چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
به شخصه اگه 5 ماه پیش میخواستم به این سوال جواب بدم میگفتم همون موضوع بی توجهی دیدن,ترد شدن,رها شدن میتونه منو تو بدترین وضعیت و حال روحی فرو ببره و…
اما الان با کار کردن رو خودم فردی شدم که دیگه یک صدم اون موقع هم نظر و کار و رفتار های مردم برام اهمیتی نداره و هر روز یه سری اهنگ های کوتاهی که درباره اعتماد به نفسه رو چندین و چند بار با صدای بلند برای خودم میخونم و باهاشون میرقصم
از توانایی هایی که دارم لذت میبرم و خداروشکر میکنم بابتشون..رابطم با خدا انقدر بهتر شده که فهمیدم من قبل این اصلا نمیدونستم خدا کیه و چیه و اصل و اساس خدای عظیم من به چه صورته..تازه فهمیدم همدم و همیار اصلی من کیه..
دیگه سر یه رفتار کوچیک افراد اطرافم یه تایم طولانی اورثینگ و خودخوری نمیکنم تا حدی که به بی حسی مطلق و یه غم تموم نشدنی برسم
انگاری که تازه دارم نفس میکشم هر چند که الان هم عزت نفسم به شدت پایینه و به وضوح متوجهش شدم.اما همین اعتماد به نفسی الان پیدا کردم بیشترش هم بخاطر اگاهی هاییه که از شما یاد گرفتم چون فهمیدم که در اصل واقعا زندگی فقط رو محور خودمون میچرخه و این زندگی ای که مثل یه پکیج کامل برای زنده بودن و درس اموختنه رو خدا بهمون هدیه داده و تک تک چیز هاش از کوچیک ترین تا بزرگ ترین جزئیاتش برمیگرده به خودمون..حالا میخواد افکار باشه,میخواد طرز لباس پوشیدن و رفتار کردن باشه,میخواد سلایق باشه,میخواد کانون توجه و اراده باشه,میخواد باور ها و عقاید و محل زندگی و اتفاقات و روابط و موضوعات سلامتی و جسمی و…. هر چیز دیگه ای باشه..تمامش رو فقط ما میتونیم کنترل کنیم و به نظرم کنترل کردن تک تک وجه های زندگیمون یه وظیفس بیشتر..یعنی کسانی که این کار رو انجام نمیدن بیشتر دارن از زیر وظیفشون شونه خالی میکنن…(البته شاید من خودم به طور کامل به درک این موضوع نرسیده باشم و یه قسمتیش هم تو حرف زدن باشه,چون خودم هنوز فردی نیستم که تک تک وجه های زندگیم رو در دست داشه باشم اما درک کلی ای که بهش رسیدم این مورده..و سپاسگزارم از استاد عزیزم که انقدر اگاهی هاشون کمک کننده بود برای اینکه بتونم به این درک برسم)
و اگر بخوام یه مورد دیگه رو بگم یکم بحثش گسترده تره بخاطر اینکه من تقریبا تمام خاله هام و دختر خاله هام و همچنین مادرم با شما استاد عزیز اشنا هستن اما دریق از تغییری کوچک توی کانون توجه یا زندگیشون…و من بسیار دارم روی خودم کار میکنم که به هیچ وجه حق دخالت توی این موضوع رو ندارم و خدا کمک کننده هر کسیه که خواهان تغییر باشه و همون خدایی که داره انقدر قشنگ من رو هدایت میکنه اون ها رو هم به همین قشنگی هدایت میکنه اگه بخوان..اما برای خانواده خودم و مادر و پدرم که یه سری تغییراتی مثل همین کانون توجه رو در خودشون ایجاد نمیکنن از اونجایی که به شدت به هم نزدیکیم و رابطه ای پر از عشق و محبت داریم من خیلی کار سختیه برام که تمرکز نکنم رو این موضوع
و این مورد باعث میشه که خیلی وقتا بترسم که اگه من فرکانسم بره بالاتر و از خانوادم جدا بشم؟..
این موضوع واقعا منو به هم میریزه که البته نسبتا به اول راه که شروع به کار کردن روی خودم کردم خیلی بهتر شدم و خیلی وقته که به خودم حق اینو ندادم که بخوام به هیچکدوم از اطرافیانم بگم که باید فلان کار رو انجام بدی یا ندی یا…
اما ته دلم خیلی وقتا یه غمی میشینه و حالمو واقعا بد میکنه..که شاید به خاطر این باور باشه که فکر میکنم میتونم زندگی بقیه رو تغییر بدم یا باور وابستگی و یا این باور که من نمیتونم به تنهایی یا بدون افراد دیگه ای مثل خانوادم حالم خوب باشه که این هم از کمبود عزت نفس میاد..
یا اینکه اگه یه شب مادر یا پدرم خونه نباشن شب اصلا خواب راحتی ندارم و صبحش به دلیل استرس وتپش قلبی که دارم از خواب بلند میشم..که باز هم خیلی سعی کردم تو اون مواقع احساس بد و منفی ای بروز ندم و خودمو کنترل کردم اما ته دلم اون احساس ترس و اضطرابه هست…
و از اونجایی که قبلا فردی بودم که به شدت توجه طلب بودم و ترس از رها شدن و ترد شدن داشتم خیلی خیلی اتفاقات نا جالب و به شد حال بد کن برام رخ میداد و چون خیلی هم به این موضوع بها میدادم و توجه میکردم همش بیشتر تکرار و تکرار و تکرار میشد
الان با خیلی از خاطرات قبلا کنار اومدم و پذیرفتم که خودم خالق شرایط بودم و اصلا هم مهم نیس چون فرکانس های قبلا من,زندگی من رو نمیسازن و فرکانس های الان من اتفاقات اینده رو به وجود میارن و این مهمه که من خواهان تغییر بودم و تغییر کردم
اما هنوز هم یه سری خاطرات و اتفاقات هست که انقدر حس تحقیر بهم میدن که نمیتونم پذیراشون باشم و یه حال بدی خیلی شدیدی رو احساس میکنم که البته به مرور دارم اون حس بد رو کمتر میکنم..
خلاصه که محدودیت ذهنی های زیادی حتی برای منی که سنم بسیار کمه وجود داره که خلع های عمیقی رو توی درونم به وجود اورده..و خیلی دوست دارم این موضوع رو اول به خودم بگم تا مبادا یادم نره و بعد هم به دوستان اگاهی که تلاش برای پیشرفت میکنن بگم..
که این محدودیت هایی که ما پیدا میکنیم توی وجودمون هر چقدر هم که زیاد و عمیق باشن باز جای شکر داره چون بهتر از اینه که تا اخر عمر با همون عیب ها زندگی کنیم
چون خصوصیات خوب رو که میشه با کار کردن روشون ارتقا داد اما تغییر دادن نقاط ضعف و ایراد ها و محدودیت هایی که توی درونمون وجود داره اون چیزیه که باعث پیشرفت و به وجود اوردن شرایط دلخواهمون میشه!
یه کتابی هست به نام `بی حد و مرز`
که درباره استفاده کامل از ذهن و توانایی حفظ کردن و به خاطر سپردن و تند خوانی و… توضیحات خیلی عالی ای داده.
و نویسنده توی قسمت های اول کتاب اشاره کرده بود که اگر هیچ فرد شروری وجود نداشت و اون فرد شرور قدرتمند نبود هیچ ابر قهرمانی هم پیدا نمیشد و تلاش صدردصد خودشو نمیکرد که بتونه اون فرد رو شکست بده
اینجا هم قضیه باور های محدود کننده دقیقا مثل همونه که اگه این باور ها و مشکلات نبودن ما هیچ دقدقه و تلاشی برای زنده موندن و بهتر زندگی کردن و اصلا ادامه دادن به زندگی نداشتیم!
به همین دلیله که اینجور مشکلات یا همون تضاد ها هیچوقت مانع نیست اگر که ما اونا رو به عنوان یه مانع نبینیم و ازشون سکوی پرواز برای خودمون درس کنیم:)
امیدوارم هر کجا و در هر حالتی که هستید ذهن و قلبتون اروم و هماهنگ باشن و حمایت بی قید و شرط خداوند شامل حالتون باشه:)