پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 52

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمید محمدزاده گفته:
    مدت عضویت: 1178 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز

    اول برم سر الگوهایی ک تو زندگیم زیاد تکرار میشن

    یکی اینکه فرزندم بسیار اذیت میکنه همسرم و و وقتی ک جایی میریم انقد شلوغ میکنه ک پشیمون میشیم از خونه کسی رفتن و واقعا دیگه ی جورایی همسرم و بشدت کلافه کرده ک البته بگم ی چند وقتی هست خودم فهمیدم ک تموم تمرکزمون روی همون رفتارهاییه ک دوس نداریم انجام بده

    مورد بعدی ک تقریبا هر سال برا من اتفاق میوفتت بلااستثنا سوراخ شدن آبگرمکن خونس آقا ما هر خونه ای ک مستاجر بودیم امکان نداشت این سوراخ نشه و بااینکه خدارو شکر ی سال بصورت معجزه خونه خودمم ولی بازم آبگرمکنن همون مشکل براش پیش اومد

    مورد بعدی هم ک بگم اینکه من از اول زندگیم هر سال وام داشتم و هرسالم هی میگفتم دیگه این وام اخر ولی بازم ی شرایطی پیش میومد ک باز قسط داشتم و دارم و این عجیبه

    مورد بعدی ک بگم هرسال ی وسیله ی خاص از موتور من میشکنه اصن امکان ندارع تو ی سال بیاد و رد بشه و اون ب شکلهای عجیب نشکنه

    مورد بعدی اینکه بااینکه زود بیدار میشم برا رفتن ب سر کار اخرشم امکان ندارع نیم ساعت دیر تر نرم سر کار بااینکه مهم نیس ساعت چند برم زیاد ولی خودم دوس دارم راس ساعت برم و نمیشه اصن

    و در رابطه با احساس ها هم میتونم بگم وقتی در رابطه بای موضوع خاص دارم با طرف مقابلم حرف میزنم مثلا اون بهر دلیلی حرفم و قطع میکنه و یچیز بی ربطی میگه بسیار بهم. میریزم ودیگه دوس ندارم ادامه بدم

    یا وقتی پسرم کارهایی ک خلاف میلم هست و انجام میده بشدت عصبانی میشم

    یا مثلا تو ی موضوعی دگه من برا طرف ی ساعت وقت میزارم و انرژی مینویسم در هر رابطه ای ولی اون وقتی میخونه نهایت دو خط مینویسه و من بشدت بهم میریزم

    وقتی ک عیب و نقص هامو میگن بهم بااینکه خیلی بهتر شدم ولی بازم بهم میریزه منو

    و یجورایی دوس دارم همه فکر کنن من ادم خوبه ی داستانم متاسفانه

    وقتی عشق ومحبت میورزم ب کسی دوس دارم اونم همون قدی ک من بها دادم اونم همون قد بها بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    رها گفته:
    مدت عضویت: 928 روز

    بنام خدای هدایتگرم به خواسته هایم به زیبایی واسانی و عزت

    .

    درابتدا خداروشکر میکنم دراین خانواده عالی زندگی میکنم

    خداروشکر میکنم هرروز اگاهی های بسیار مناسب حال و روزم به سوی من میفرسته

    خداروشکر میکنم که اساتید بسیار اگاه به قوانین الهی دارم

    خداروشکر میکنم هدایتهای الهی رو دنبال میکنم

    خداروشکر میکنم تلاش دارم شاگرد خوبی برای کسب آگاهی ها باشم

    خداروشکر میکنم هرروز با حمایتی که ازمن داره من رو برای کسب آگاهی وارد این جا میکنه

    خداروشکر میکنم دراین شش ماه تحولات بزرگی و مثبتی درزندگیم شاهد بودم

    خداروشکر میکنم که دیدگاه دوستان هم برایم پراز هدایت الله بوده

    خداروشکر میکنم روزگاری زندگی میکنم که اینچنین آگاهی های نابی به وجودم تزریق میشه

    .

    خداروشکر و سپاسگزارم

    .

    من در این شش ماه الگوهای تکراری سلامتی رو تجربه کردم چون باور بسیار قوی دارم که خداوند تک تک سلولهای من رو سالم خلق کرده و سلامتی طبیعیترین حالت بدن من هست. خداروشکر

    .

    با باور خداوند منبع رزق و روزی من است و از منابع الهی برایم نعمت میفرسته الگوی روان شدن چرخهای زندگیم رو در جنبه مالی و امدن نعمتهااا از هر سمت و سویی دارم. خداروشکر

    .

    با باور اینکه همانطور که خداوند برای هم صنفهای من مشتری شده برای من هم مشتری های الهی و باکیفیت میشود، تجربه مشتری های جدید و باکیفیت دارم. خداروشکر

    .

    اما درمورد الگوی تکراری نامناسب

    الگویی دارم که تقریبا تمام خانواده ام دارند و ان هم این است که هر چند وقت یکبار سری به گذشته خودمان میزنیم و بابت برخی موارد خودمان را سرزنش میکنیم.

    الانکه دارم مینویسم خنده ام هم گرفته اخه اینقدر خنده دار این اتفاق میافته که وسط سرک کشیدنم به گذشته یهووو یقه خودم رو میگیرم میگم بازم گولِ این شیطون درون رو خوردی.بعد دیگه شروع میکنم باش صحبت کردن میگم ببین من الان درحال رشدم درحال وسیع شدن هستم میدونم هرازگاهی میای که مثلا من رو گیر بندازی اما فک کردی، هربار که تو پیدات میشه من ی باور مخرب خودم رو پیدا میکنم

    بش میگم اگه من رو ببری گذشته میفهمم باید روی اشتی با گذشته ام کار کنم و بپذیرم که انچه گذشته مسیری بوده که من باید میومدم تا رشد کنم

    اگه من رو ببری اینده میفهمم که باید روی ایمان و اعتمادم بیشتر کار کنم

    اگه میبری به مقایسه میفهمم که باید روی فراوانی جهان کار کنم

    پس تو تا الان به من سود رسوندی نه ضرر.

    ومن اینطوری الگوهای تکرارشونده منفی و مخرب رو یکی پس از دیگری پیدا کردم

    هرجا ترسی،نگرانی،غمی بود الگوهای نامناسب پیدا شدن

    و درنتیجه این مسیر برای من مسیری شده که هربار باحل یک معما به مرحله بعدش میرم و میفهمم که داره عوض میشه،خیلی چیزا داره عوض میشه

    خدایاشکرت

    .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    یوسف علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1731 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش

    درود بر شما استاد عباسمنش عزیز️

    استاد جان در ابتدا باید بگم من یعنی یوسفی که چند وقتی هست دارم با شما و آگاهی هایی که بهم دادین رشد کردم با یوسفی که قبل آشنایی با شما بودم زمین تا آسمون فرق میکنم ، یعنی شرایط زندگیم در تمام ابعاد بهتر شده ، درسته که باید همیشه رو خودم کار کنم و نتایج پایدارتری بگیرم اما با این وجود به نظر خودم همین که دارم تلاش میکنم آگاهانه تو مسیر درست و مثبت باشم خودش موفقیت بزرگیه، اینم باید اشاره کنم که من الان خیلی خیلی بهتر از قبل شدم چه رفتار هام چه باورها چه تفکراتم

    در مورد سوال اول که پرسیدید چه الگو های تکرار شونده دارید ،باید بگم من قبلا آدمی بودم که زود عصبانی میشدم واکنش نشون میدادم نسبت به آدم ها بدبین بودم و کینه داشتم نسبت به آدم هایی که منم اذیت میکردن ولی الان سعی میکنم با درک قوانین نتایج اتفاقات زندگیمو جوری رقم بزنم که به نفعم باشن، با فکر عمل میکنم و تصمیم میگیرم هیجانی رفتار نمیکنم و دیدم که بعد از اینکه من بهتر شدم آدم‌های اطرافم بهتر شدن و یا آدم های بهتر اومدن تو زندگیم، یا هر چند وقت یک بار مریض میشدم که خداروشکر الان خیلی وقته این اتفاق نیفتاده

    موردی که میتونم اشاره کنم اینکه هر از چند گاهی از خونه میرم بیرون یه چیزی یادم میره و این داره تکرار میشه و منو اذیت میکنه، از خونه که میام بیرون یادم میاد ولی نمیدونم شاید این ترس دوباره فراموش کردن چیزی باعث میشه هربار این اتفاق بیفته

    سوال دوم اینکه در چه مواقعی قوی ترین احساسات رو نشون میدین، بازم باید بگم قبلا سریع منقلب میشدم‌و پرخاشگری میکردم مثلا وقتی کسی بد رانندگی میکرد و میپیچید جلوم منم باید تلافی میکردم ولی الان خیلی خیلی بهتر شدم و خیلی وقته چنین احساسی ندارم یا مثلا اگه پولی رو از دست میدادم خیلی ناراحت میشدم و غصه میخوردم ولی الان باور فراوانیم بهتر شده و کمتر روی باور کمبود تمرکز میکنم

    الان چیزی که یکم بیشتر از بقیه موارد احساساتم رو پررنگ تر میکنه اینکه من تمام تلاشمو میکنم کاری برای کسی بکنم یا در تماس باشم ولی اون فرد یا افراد مثل من پیگیر نیستن و با خودم فکر میکنم آیا من دوست‌داشتنی نیست؟ وقتی این فکر میاد سراغم به خودم میگم من باید روی عزت نفسم کارکنم و خودمو دوست داشته باشم و کاری نداشته باشم و ناراحت نشم اگه اونا نخواستن با من در ارتباط باشم، من رو خودم کار میکنم و خودمو دوست داشته باشم افراد مناسب میان پیشم

    یا مثلا اگر کسی به ناحق بهم بی احترامی کنه یا حرفی که درست نیستو بهم بگه ناراحت میشم البته مثل قبل نیست ولی خوب ناراحتی هستش، البته تو این موارد یاد گرفتم ازم بپرسم که من چه تفکری داشتم که باعث شد با این آدم یا رفتار این آدم روبرو بشم

    بازم‌ میگم نسبت به قبل خیلی بهتر شدم ولی باید هر روز یکم بهتر از دیروز باشم اینو یاد گرفتم که این خودم هستم که عامل تمام اتفاقات زندگی خودم هستم نه هیچ عامل بیرونی

    ممنونم از شما استاد عزیز خیلی دوستون دارم و دوست دارم بیام امریکا از نزدیک ببینمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    دنیا گفته:
    مدت عضویت: 1315 روز

    سلام به استاد عزیزم .

    در مورد سوالی که پرسیدید .

    من مواقعی که برای شخصی خیلی زحمت کشیدم بهترین خودم بودم یا زمانم را براش گزاشتم و بی توجهی میبینم کنترل خودم رو از دست میدم بسیار هم تلاش ها میکنم که آرام باشم و هر بار هم سعی میکنم این جمله شمارو به یاد بیارم که من برای خودم این کارو انجام میدم نه برای دیگران که منتظر تشکر باشم یا توجه اما بوده زمان هایی که عکس‌العمل احساسی شدیدی داشتم .

    و یکی از الگو های تکرار شونده من .

    خواب های بد و کم خوابی بود که هر بار با این که میدونستم دلیلش چیه اما میگفتم نه نمیتونه این باشه اما امروز به طور واضع متوجه شدم که دلیل کابوس های من فیلم هایی هست که میبینم .

    امروز عصر فیلمی دیددم که بیشتر تخیلی بود و بعدش چون خسته بودم خوابیدم و من توی خواب دقیقا همان بلا همان مصیبت که در فبلم بود داشت سرم می آمد.

    من مدت هاست از اخبار و رسانه ها دوری میکنم اما کمو بیش فیلم میبینم و امروز فهمیدم که این یکی از مهم ترین عامل کابوس های منه .

    دومین الگو تکرار شونده در من سر درد هست که باز هم بر میگرده به همین کابوس ها و کم بود خواب و در گیری ذهنی موقع خواب .

    .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    خاتون حاجی وند گفته:
    مدت عضویت: 1955 روز

    سلام اساتید عزیزم

    سپاسگزارم خداوندم به خاطر وجود خودش ، اساتید عزیز و دوستان مثبت اندیشم

    استاد الگویی که این مدت برای من خیلی تکرار میشد این بود که تقریبا ماهی یه بار جوری وضعیت جسمیم به هم میریخت که حتما باید یه سرم میزدم تا آروم میشدم اصلا زندگیم مختل میشد یکی دو روز کامل ، حالت خفیف تر هم داشت که طی ماه بازم برام پیش میومد ،کارم به سرم و بیمارستان نمیرسید ولی روزمو خراب میکرد و کلی از کار و زندگیم عقب میفتادم

    همه نوع روشی هم امتحان کردم ، آزمایش دادم ، سونوگرافی دادم ، داورهای مختلف اصلا نمیفهمیدم مشکلم از کدوم قسمت بدنمه

    استاد من قبلا از شما یاد گرفتم که این مواردی که مرتب تکرار میشه باید بررسی بشه

    من نمیدونم کدام باور من مشکل داشت که این اتفاق میفتاد اما الگوها رو میدیدم که سالم و پرانرژی هستن مثلا همسرم هر روز شاد و سرحال به زندگیش و کاراش رسیدگی می کرد من میگفتم پس من هم میتونم بدون این الگوی تکرار شونده زندگی کنم

    چیزی که یاد گرفته بودمو شروع کرده انجام دادن.

    هر روز توی تمرین ستاره قطبیم مینوشتم که میخام امروز شاد ، سرحال و سلامت باشم و پر انرژی

    مدتی گذشت و هر روز نوشتم و درخواست کردم تا اینکه هدایت شدم سمت یه دکتر.

    از خدا خواستم هر چه نیازمه به قلم این دکتر بیاد

    خلاصه من از این دکتر یه داروی کاملا گیاهی گرفتم و از همون شب اول که اولین دارو رو خوردم تا الان که دو ماه گذشته اصلا هیچ خبری از اون حالت و وضعیت جسمی ناجور نیست خدایا شکرررررت

    مورد دیگه که همین جا کامنت گذاشتم احساسی بود که از سمت کارفرما سمت من میومد

    هر چند وقت یکبار میومد و به من احساس منفی کار بلد نبودن ، کافی نبودن و … میداد

    تا جایی که این باور منفی در من شکل میگرفت که من دارم الکی حقوق میگیرم و کار بلد نیستم

    از همون شبی که اینجا کامنت گذاشتم و از دوستانم خواستم که راهنماییم کنن شروع کردم به باگ های ذهنیم که باعث این اتفاق میشدن 6 تا باور مثبت معادلشو شروع به نوشتن کردم روزی 6 صفحه مینوشتم از هر باور یک صفحه و با خودم تکرار میکردم

    اون تایمی که مینوشتم به خودم میگفتم من دارم اینا رو به جهان هستی میگم و اون این باورا رو بهم ثابت میکنه

    دو سه روز بعد ایده ای بهم رسید و اون ایده رو اجرایی کردم که خیلی موفقیت آمیز بود

    کارفرمایی که میومد و بهم میگفت که تو بعد این همه سال هیچی یاد نگرفتی اومد و منو بابت اون ایده کلی تحسین و تمجید کرد

    بله این بود نتیجه ی برداشتن پا از روی ترمز

    من 12 قدم کار میکنم کلی آگاهی اینجا به دست آوردم اما پام رو ترمز بود و به محض اینکه پامو از روی ترمز برداشتم به سرعت جواب گرفتم

    استاد عاشقتونم امیدوارم بتونم شاگرد خیلی خوبی برای شما و بنده خیلی خوبی برای خدای خودم باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    نیره ایزدی گفته:
    مدت عضویت: 1954 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز. من مستقیم میرم به سوالی که پرسیده شده و اینکه شدید ترین احساسی که من رو تحت تاثیر قرار میده و برانگیخته میکنه اینه که هر زمان که خواهرانم مامانمو مورد سرزنش زندگیشون قرار میدن که اگه تو فلان کار رو برای ما میکردی یا بین من و فلانی فرق گداشتی یا ما رو حمایت نکردی من خیلی خیلی ناراحت میشم و یا به پشتیبانی از مامانم با اونها در میام یا به مامانم میگم میخواستی فلان حرفو بزنی و…

    و یکی دیگه از اون احساسات شدید بد اینه که من خانمی هستم که توی خونم تابلو فرش میبافم و هم روی سر زندگیم و فرزندانم هستم.و زمانیکه همسرم میخواد بره از خونه بیرون با دوستاش که البته اینو بگم همسرم کارش توی خونست من گهگداری توی تنهایی خودم میگم چرا من باید توی خونه باشم و مواظب بچه هام باشم ولی همسرم هر دو سه روز یکبار میره با دوستاش دور هم میگن و بازی میکنن ولی نوبت من که میشه وانمود میکنه که تو از خونه بری بیرون خونه بدون تو صفایی نداره یا اصلا میخوای بری بیرون چیکار کنی و اینجاهاست که خیلی خیلی عصبانی میشم که چرا برای من باید اینطوری باشه؟ چرا من باید توی خونه باشم و یا هر جا میخوام برم باید با بچه ها برم یا از بیرون رفتنم منصرف میشم و میگم اصلا نخواستم جایی برم بمون توی خونه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    خاتون حاجی وند گفته:
    مدت عضویت: 1955 روز

    سلام استاد عزیز و گرانقدرم

    سپاسگزار خداوندم بخاطر وجود خودش و وجود شما و دوستان عباس منشی

    استاد من از شما یاد گرفتم که احساساتمو شناسایی کنم و روشون کار کنم

    اینه که این کارو قبلا انجام دادم و تونستم به لطف خدا و شما یه سری مسائلمو حل و فصل کنم و در اون مورد به آرامش برسم

    چون احساسات منفی من مانع آرامش من میشن و وقتی من آرامش ندارم یعنی اینکه حالم خوب نیست و بعد دیگه حال بد و اتفاقات بد

    من از شما یاد گرفتم که مدیریت و کنترل ذهن کنم وگرنه موفق نمیشم

    اما همچنان مواردی هست که باعث میشن احساسات منفی من قلیان کنند

    استاد من به تازگی فهمیدم شدیدا به نظر کارفرمام نسبت به خودم حساسم

    وقتی واکنش منفی نشون میده به من احساس ناکافی بودن دست میده ، فکرم درگیر میشه و به شدت احساس یاس و ناامیدی میاد سراغم و پس از اون این احساس ناامیدی انقدر بده که اگه یه نفر دم دستم یه جرقه بزنه من منفجر میشم و خلاصه وای به احوال اون بنده خدا که معمولا یا فرزندمه یا همسرم

    اما استاد من روی یه سری احساسات دیگه م کار کردم و نتایج خوبی گرفتم .

    استاد من روی قضیه طرد شدن کار کردم و نتایج خیلی خوبی گرفتم

    مدتها تو یه جمعی خلاف مدارم حضور داشتم و ترس از طرد شدن مانع ترک کردن اون جمع میشد

    اما الان به راحتی و دوستانه با اون جمع خداحافظی کردم

    افراد دور هم جمع میشن با اینکه یک طبقه پایین تر از محل زندگی منه اما من احساسم خوبه و فرصت به دست اومده را به نحو احسن ازش استفاده می کنم

    من اومدم اینا رو نوشتم که یه رد پایی گذاشته باشم ، تمرین استاد عزیزمو انجام بدم و اگر کسی تجربه ای داره در این رابطه بهم بده

    ممنون و سپاسگزارم از خداوند قدرتمند و عاشقم و شما و همچنین دوستان عزیزم که بهترین الگوها برای من هستند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    مهرداد یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 985 روز

    سلام به همگی بعد از دوروز حالا تونستم جواب این سوال رو بدم

    الگوهایی که چند وقت یکبار برامون میفته

    من حالا که استاد گفتن تازه فکر کردم و فهمیدم که اره من هم چند وقت یکبار همسرم با پدر و مادرم یه بحثی پیش میاد و من هم درگیر میشم

    یا اینکه مشتری هایی که دارم اون قیمت و بهای واقعی محصول رو بهشون نمیگنم چون میترسم اگه قیمتو بگم اونا ازمن خرین نکننو این از باور لیاقت و کمبود میاد

    یا اینکه چند وقت یکبار ماشینم یه خرجی میتراشه با اینکه هر روز شکر گذار خداوند به خاط ماشینم هستم اما هنوز باورهای محدود کننده دارم و نمیدونم این باورها چی هستن که اینجا هستم تا به کمک استاد کامنهای بچها میفهمم

    واما سوال

    تقریبا مثالهایی که استاد زدن بیشترش روی من تاثیر داره مثل

    انتقاد و یا مسخره شدن که تقریبا خیلی بهتر شدم

    حرف زدن توی جمع که خیلی خیلی واکنش نشون میدم توری که افراد میفهمن که دست پاچه و ترس دارم

    وقتی ترد بشم یا بی توجهی از کسی ببینم احساساتی میشم که توی این هم بهتر شدم

    وقتی کاری میکنم برا کسی و قدردان نیست

    یا وقتی کسی نیاز به کمک داره و نمیتونم کمکش کنم

    واکنش نشون میدم که توی این هم بهتر شدم

    و یا وقتی همسرم توی خونه اب زیاد مصرف میکنه و بهش میگم الکی اما نریز

    یا وقتی توی رانندگی یه نفر دیگه بد رانندگی میکنه وباعث مشکل میشه حالم بد میشه

    وای چقدر من برای این اتفاقات ناچیز حس و حالم بد میشد و حالا میفهمم که همه اینها از یه باوری به وجود میاد که باید بشناسمش و کار کنم تا دیگه این اتفاقات نباشه و حال منو بد نکنه

    استاد بسیار زیاد ازت تشکر میکنم که با این سوالها مارو وادار به تفکر میکنید که این باورهای خراب رو از ذهنمون بکشیم بیرون و اونارو گرد گیری کنیم و بهترشون کنیم

    تا حالا به این الگوهای تکرار شونده و اتفاقاتی که حالم رو بد میکنه فکر نکرده بودم که اینها از یه باوری به وجود میاد که همه ادمها این اتفاقات رو تجربه نمیکنن و این از ذهن منه که اینجوری برنامه ریزی شده و بسیار خوشحالم که انجا هستم تا بهتر بشم

    در پناه الله یکتا شادو ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1869 روز

    به نام قدرتمند ترین نیروی جهان و صاحب اختیار من.

    «الگوهای تکرار شونده»

    اتفاقاتی که توی زندگیت هی تکرار میشه.

    اساس این الگو ها از چیه؟

    یه سری باور های بنیادین قوی داری که باعث میشه مدام اتفاقات برات تکرار بشه.

    الگو هایی که برای من تکرار میشن:

    1)تا حالا دو بار شده توی رابطه عاطفیم وابسته بشم. این دوبار درسته در فاصله یک سال اتفاق افتاد اما باز هم یک اخطاره برای من. باید روی باور های توحیدیم و روی دوست داشتن خودم کار کنم.

    2) رابطه خوبی با مادرم ندارم و توی این 20 سال عمرم در 90 درصد مواقع با داد و بیداد باهاش حرف زدم و حرص خوردم براش. نه فقط من بلکه تمام اعضای خانواده با اون همچین رفتاری رو دارن. همیشه به خودم میگفتم که پس مشکل از من نیست مشکل از اونه چون ارتباطش با همه به این شکله اما این عادی نیست. دوستانی دارم که رابطشون با مادرشون فوق العادس، پس منم میتونم.

    من پذیرفتم که رابطم با مامانم همینه دیگه نمیشه کاریش کرد اما باید درستش کنم.

    3)بار ها شده موجودیم صفر بوده. پذیرفتم که اوکیه تو اول راهی اشکال نداره موجودیت صفر بشه. حتی همین الانم که دارم اینو مینویسم باورم همینه

    4)تو کل عمرم دو تا رفیق خیلی صمیمی داشتم که دوتاشون ادمایی هستن که من خیلی سر بعضی رفتاراشون حرص میخورم یا حس میکنم رفتارای بچگونه دارن. نمیدونم من چه باوری دارم که همچین ادمایی رو جذب میکنم. شاید باورم اینه که من از دوستای صمیمیم برترم(واقعا همچین باوری رودارم) یا من از همسنام بیشتر میفهمم و باید تغییرشون بدم…. نمیدونم باید اینو فکر کنم ریشه یابی کنم.

    5)بار ها شده که احساس کنم زیبا و جذاب نیستم. و بنظرم بخاطر اینه که تو بچگی و نوجوانی همش اینطوری فکر میکردم و جزئی از باورم شده بود. الان بیشتر اوقات احساس زیبایی میکنم ولی خیلی شده که احساس نازیبایی کنم.

    اتفاقاتی که احساسات منو بشدت بر می انگیزن:

    1)اکثر رفتارای مامانم

    2)وقتی بابام میگه پول ندارم

    3)وقتی بابام اخبار میبینه.

    4)وقتی یکی بنظرم افکار پوسیده داره.

    5)وقتی ادمای مهم زندگیم راهی رو که من فک میکنم درسته نمیرن.

    6)وقتی مامانم و بابام دعوا میکنن و بابام داد میزنه و مامانم سکوت

    7)وقتی یکی میخواد من و محدود کنه

    8)فکر اینکه خانوادم بفهمن دارم کارایی رو میکنم که بنظر اونا خیلی اشتباهه(بزرگترین ترسم)

    9)فکر اینکه ممکنه نتونم پول دربیارم و مثل خانمای اطرافم بخوام از شوهر یا پدر درخواست کنم.

    1٠)وقتی یه موضوعی ذهنم و درگیر کنه و نتونم حسم و خوب کنم و چند روز درگیرش باشم. یعنی بیشتر از اون موضوع خاص این آزارم میده که روی خودم کار نکردم و به زیبایی ها توجه نکردم.

    11)اینکه کسی بخواد به من بگه چی بپوش چی نپوش چطور بگرد چطور نگرد، کسی بخواد محدودم کنه.

    12)تا حالا فک میکردم نظر مردم برام مهم نیست اما اگر کسی ازم انتقاد کنه تا یه حدی برام مهمه. گاهی میخوام برم دانشگاه دقت میکنم خودمو زیبا کنم تا از نظر بقیه خوب بنظر بیام. مثلا امروز یکی به دوستم گفت چه چشمای زیبایی داری. با اینکه اون لحظه خوشحال شدم که یکی به دوستم اینو گفته اما تا اخر روز ناخوداگاه حس زشتی میکردم و این اعتماد به نفسمو کم کرده یود در برخورد با بقیه.

    13)وقتی بقیه راجب اینکه پسر بهتر از دختره حرف میزنن.

    14)وقتی پدرم منو مسخره میکنه یا منو جدی نمیگیره خیلی بهم سخت میگذره.

    15)میترسم طرد بشم یا بهم بی توجهی بشه.

    16)برای کسی کاری انجام بدم و تشکر نکنه. یا حتی کسی برای کسی کاری کنه و اون شخص تشکر نکنه. کلا سپاسگزار نبودن ادما رو مخمه.

    استاد این سوالتون من و یجورایی خیلی آگاه کرد. باید متمرکزانه بشینم فکر کنم راجب این موارد و ریشه یابی کنم و بهبود ببخشم.

    ممنونم. عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    Zahra گفته:
    مدت عضویت: 2159 روز

    سلام به استاد عزیزم خانم شایسته مهربان و دیگر دوستان

    استاد عزیزم تقریبا 90 در صد مثالهایی که زدید در من وجود داشت و چقدر خوشحالم که این فایل داره آماده میشه و به من و کلی از دوستان کمک میشه برای تغییر شخصیتمون

    1- من شدیدا بر انگیخته و عصبانی میشم اگر کسی از من انتقاد کنه و تا چند روز ممکنه حرف ها تو سرم مرور بشه و سرم دود کنه

    2- تو جمعی که مثلا دو تا دکتر هم باشن سخت میشه برام حرف زدن و حس میکنم اونا بالاتر از من هستن

    3- اگر برای عزیزانم و فرزندم اتفاقی حالا هر اتفاقی بیفته به شدت آرامشمو از دست میدم و استرس همه وجودمو میگیره و مدتی طول میکشه تا بتونم خودمو جمع کنم،این مورد همین چند روز پیش رخ داد و حالمو به شدت بد کرد

    4- اگر برای مثلا مادر همسرم برای روز مادر کادو بخرم و اون تشکر مد نظرمو از من نکنن خیلی اعصابم بهم میریزه و در مقابل اگه ایشون برای یه مناسبتی بمن تبریک نگن هم اعصابم همین قدر بهم میریزه

    5-اگر مثلا دو تا از جاری هام تو اتاق خواب باشن و در حال حرف زدن با هم و من تو هال باشم و اونا توجهی بمن نکنن اعصابم خورد میشه

    6- اگه از طرف همسرم اونجور که میخوام حمایت مالی نشه شدیدا ناراحت و غمگین میشم، اگر از سمت خانوادم اون توجهی که راضیم کنه نبینم باز هم بهم میریزم

    7-زمانی که از سمت شخصی حتی اعضای خانواده خودم بی احترامی حتی به شوخی ببینم اعصابم خورد میشه و کلی با حرص تصمیم میگیرم دیگه خونشون نرم ولی بعد مدتی یادم میره و باز میرم

    مثلا بارها شده از سمت شوهر خواهرم حرف بیخود بهم زده شد یا پشت سرم حرف بیخودی زده شد من اون لحظه تصمیم میگیرم دیگه اینارو از زندگیم بندازم بیرون ولی بعد مدتی که همه چی آروم میشه باز هم میرم خونشون یا اونا میان و باز بعد مدتی این اتفاق تکرار میشه که این مربوط به فایل بعدی هم میشه

    8- به خاطر ترس هام وقتی نتونستم شغل مورد علاقمو استارت بزنم و وقتی بهش فکر میکنم خیلی غصه میخورم و ناراحت میشم

    اینها مثالهایی از خودم بود که تو ذهنم بود ولی واقعا هیچ وقت نشده بود ذهنمو اینجوری شخم بزنم، امیدوارم با راهکارهایی که استاد در ادامه میگن بتونم شخصیت خودمو عوض کنم و فقط برای خودم و دل خودم و آرامش خودم زندگی کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: