پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 58
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر استاد گرانبها وعزیز
شدیدترین احساس خوشی که در من برانگیخته میشه زمانیه که اتفاق خیلی خوب برام میوفته از حال خوش ،خودم رو گم می کنم وکارها وحرف هایی میزنم که بعدا پشیمون میشم .
اما شدیدترین احساس بد در روابط عاطفی که قبلا خیلی منو اذیت می کرد ولی الان به این مسئله بی توجه شدم . مسئله رو نوشتم ولی پاکش کردم چون دوس ندارم ببینم که این مشکل رو نوشتم می خوام باهاش خدا حافظی کنم وخدا رو شکر تونستم با آموزشهای شما خودم رو کنترل کنم واین ناراحتی رو از خودم دور کنم صحبت های شما خیلی آدم رو آروم می کنه خدا رو شکر می کنم که من رو لایق شنیدن این صحبت ها دانست .ممنونم استاد بی نظیرم .
مسئله جدیدی که منو برانگیخته میکنه تفاوت گذاشتن مامانم بین ما بچه ها که هیچ وقت به روش نیاوردم ولی از درون ناراحتم می کنه ولی سعی می کنم خودم رو خیلی زود کنترل کنم .الحمد لله انسانی نیستم که خیلی به دل بگیرم همون لحظه که اتفاقی می افته ناراحت میشم ولی خیلی زود خوب میشم وفراموش می کنم که جای شکر داره که خدا به من این خصلت رو داده که زود ببخشم حتی توی روابط عاطفیم بارها مسائلی پیش میاد که خیلی ناراحتم می کنه ولی نمی زارم که این ناراحتی برای طولانی مدت همراهم باشه خیلی زود برطرفش می کنم ولی طرف مقابلم برای روزها اگه مسیله ای پیش بیاد از دستم ناراحت میشه البته الان که با شما در حال کار کردن روی خودشه خیلی خوب شده ولی قبلا ناراحتی آقام خیلی ناراحتم می کرد به طوری که من هم از اون ناراحت میشدم توی زمان مثلا سه روزه که اون ناراحته من حرفی برا گفتن ندارم بعد اون ناراحت میشه که چرا موقعی که من ناراحتم تو هم مثل من ناراحت میشی ومن هم همیشه جوابم اینه چون تو بی دلیل ناراحتی .چون از نظر من هیچ چیز ارزش ناراحتی رو نداره وهمیشه بهش میگفتم تو چطور می تونی اینقد ناراحت بمونی .اما خدایی الان خیلی خوب شده خیلی خیلی بهتر از سال قبل به طوری که خیلی کم ناراحت میشه واگه ناراحت بشه خیلی زود خودش رو جمع وجور می کنه .
مسئله بعدی من آدم کم حرفی هستم توی روابط عاطفیم .نه که اصلا حرف نزنم ولی خیلی وقتا حرفی برا گفتن ندارم وقتی با پارتنرم بیرون میریم یه کم صحبت می کنم دیگه صحبت هام تموم میشه یدفه آقا میگه خب حرف بزن یه چی بگو من این جا یکم از درون ناراحت میشم چون این مسئله خیلی داره تکرا ر میشه ومن احساس میکنم من تا الان حرف زدم دگه چی بگم حرفم تموم شد.
ممنون استاد بابت فایلهای نابتون
بنام خالق بی همتا و هدایتگر
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و تک تک دوستان عزیزم امیدوارم که حال همگی عالی باشه.
در رابطه با سوالات پرسیده شده در این فایل باید عرض کنم من کلا خیلی ریلکسم و بعضی مواقع که خیلی بهم میریزم یکی از دلایلش میتونه موضوع مالی باشه که خیلی اذیتم میکنه .در مورد انتقاد دیگران سعی میکنم واکنشی نشون ندم چون حفظ کردن احساسم خیلی مهمتره از بحث با دیگرانه.
در مورد موضوع بدقولی خیلی حساسم و تا جایی که امکان داره سعی میکنم بدقولی نکنم و انتظارم دارم که کسی پبشم بد قول نباشه.
و در مورد اینکه کاری برای کسی انجام بدم و بخواد از این موضوع براحتی بگذره ناراحتم میکنه .
عاشقتونننننمممم.
به نام خدای مهربانم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
سلام به دوستان همفرکانسم در این سایت الهی
خدارو بی نهایت شاکرم که در جهانی زندگی میکنم که قوانین ثابتی رو داره که به هر آنچه توجه کنم،فکر کنم و باور کنم همجنس کانون توجه ام و باورهامو رو وارد زندگیم میکنه
و اینکه جواب سوال که منو به خودشناسی میرسونه و کمک میکنه تا زندگی لذت بخش تری رو در این جهان زیبا و بینظیر تجربه کنم
سوال:چه شرایط و اتفاقاتی تووی زندگی ما،قوی ترین احساسات ما رو برانگیخته میکنه؟؟
جواب:وقتی که نظرم کسی رد میکنه و فکر میکنه من اشتباه میکنم و من با توضیح دادن زیاد بزور میخوام نظر خودمو به اون شخص یا اون جمع بقبولونم و اینکه نمیتونم حرفمو ثابت کنم بشدت عصبی و ناراحت میشم
وقتی که برادرم ازم پول میخواد و من شرایط مالیم اونقدر اوکی نیست که بهش کمک کنم این باعث میشه که بشدت ناراحت و عصبی بشم جوری که بعضی وقتها میشینم گریه میکنم
وقتی که کسی ازم انتقاد میکنه
وقتی که من طبق قانونی که درک کردم و صحبتهای استاد عباسمنش جوابی میدم و بخاطره اینکه اون شخص یا جمع آگاه نیستن به این قوانین و حرفمو رد میکنند بشدت ناراحت و عصبی میشم
وقتی که مردی خانمی رو به من ترجیح میده و من بزور میخوام بگم من برترم از اون خانم و اینکه نمیتونم اون مرد رو قانع کنم بشدت عصبی و ناراحت میشم
از اینکه چندین سال دارم برای دیگران کار میکنم و کارمندم،زمانم و وقتم دست خودم نیست به شدت ناراحت و عصبیم کرده در واقع الان توو همین شرایط هستم.
از اینکه وارد هر رابطه ایی که میشم تهش جداییه و قبلا که با قانون آشنا نبودم به شدت احساس بدی داشتم جوری که حاضر بودم بمیرم اما الان با درک قوانین چندساعتی ناراحت میشم اون احساسات مثه طوفان بهم حمله میکنند اما چون درکی از قانون دارم تا حدودی ذهنمو کنترل میکنم و حال خودمو بهتر میکنم
به امید بهبود در شخصیتم هر روز بهتر از دیروز
خدایا شکرت،خدایا شکرت،خدایا شکرت
دوستون دارم
سلام و احترام به استاد گرامی و دوستان محترم
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
در زندگی خانوادگی وقتی همسرم بین خانواده خودش و من فرق می گذاره خیلی ناراحت میشم. مثلا سال اول ازدواجمون کادوی روز مادر برای مامان من پارچه خریدیم و برای مامانشون انگشتر طلا. یا مثلا در دوران عقد روز عیدقربان به من هیچی کادو ندادند ولی خانواده همسر خواهرشوهرم، در دوران عقدش که همزمان با ما بود برایش النگو طلا و گوسفند قربانی آوردند. البته بیش از 20 سال پیش بود ولی هنوز هم یادم میفته دلخور میشم. یا اینکه با خانواده من رفت و آمد نمی کرد ولی مرتب با خانواده خودش در رفت و آمد بود. در تمام سفرها همراهمون بودند و تمام روزهای تعطیل بدون استثنا پیش اونها می رفتیم ولی سمت خانواده من نه. یا اینکه برای مراقبت از بچه هامون مرتب به من میگه مرخصی بگیر و نرو سرکار ولی خودش یکروز هم مرخصی نمی گیره. یا اینکه خانواده همسرم بین پسرشون با دامادشون از زمین تا آسمون فرق می گذارند یعنی از دامادشون انتظاراتی دارند که یکذره از آنرا پسرشون در زندگی شخصی اش عمل نمی کند و تازه بهش همیشه هم حق می دهند و اونی که مقصره منم.
از حرف بد شنیدن و بی احترامی خیلی ناراحت میشم.
از غرغر شنیدن و شنیدن بدوبیراه خیلی عصبی میشم.
از دروغ خیلی بدم میاد. از کسی که راست و دروغش را نمیشه تشخیص داد متنفرم.
از راننده های پر خطر و بد اخلاق خیلی بدم میاد.
از کسانی که توی خیابونها و طبیعت آشغال می ریزند خیلی ناراحت میشم.
از اینکه منو درک نکنند، از طرد شدن و بی اعتنایی و بی توجهی به خودم، خیلی خیلی ناراحت میشم.
ازمنت گذاشتن به خاطر انجام کاری در حق خودم و عزیزانم خیلی ناراحت میشم.
ازحرف زور و توقع بیجا خیلی عصبی میشم.
از تبعیض و فرق گذاشتن بیرون از خانواده و زندگی شخصی هم بدم میاد مثلا از فرق گذاشتن بین کارکنان خانم و آقا، فرق بین دکترها و سایر کادر درمان، فرق بین هیات علمی و سایر کارکنان. فرق بین فرزند شهید و فرزند یتیم، فرق بین فرزند دختر و پسر در جامعه و…
از پدرمادرهایی که بین فرزندانشون فرق می گذارند، از بچه هایی که به پدرو مادرشون بی مهری و بی توجهی می کنند، از خانه سالمندان، از دیدن فقر ، از فساد، از تحریم، از پیدانشدن داروی اصل برای بیماران خاص خیلی ناراحت میشم . از کنکور و سیستم آموزشیمون خیلی ناراضیم، از مدارس پولی و غیرانتفاعی و تفاوت در کیفیت تحصیل به خاطر پول خیلی ناراحت میشم. از کسانی که جانماز آب می کشند ولی بقیه مردم از دست و زبان و عملشون در عذابند، از کسانی که ظاهرشون جلوی مردم عالیه و در باطن و درون خانواده بدجنس و بداخلاقند و در واقع دورو هستند بیزارم، از درگوشی حرف زدن در جمع خیلی عصبانی و دلخور میشم، از آدمهایی که پز عالی و جیب خالی دارند و مردم را گول می زنند خیلی ناراحت میشم و …
ممنون از استاد گرامی، با پاسخ به این سوال و فکرهایی که توی ذهنم مرور کردم احساس می کنم وجودم پر از خشم و فریاد فروخورده است…
سلام خدمت استاد و دوستان عزیزم
اول از همه تشکر میکنم از خداوند بابت اینکه منو بت این فایل هدایت کرد که فکر کنم جواب سوالم درش باشه
چند موقعیت در زندگیم هست که موقعی که اتفاق میفته احساسات شدید رو تجربه میکنم
اولیش مواقعی که ورزش عالی انجام میدم
500شنا در 1ساعت روزایی که این چالشو میرم تا 2الی 3روز بعدش اعتماد به نفسم خیلی خیلی بالاست
انرژیم خیلی بمبه و شادم و همه چی خول پیش میره
دومیش موقعی که خودارضایی کردم خیلی حالم بده… میشینم تصمیم میگیریم که دیگه اینکارو نمیکنم
و خیلی خودمو سر زنش میکنم که این چه کاریه
و تا چند روز افکار منفی میاد سراغم و احساس درموندگی میکنم
و به خودم شک میکنم که بتونم به اهدافم برسم
و خیلی خیلی انرژیم کم میشه و خیلی حوصله چیزی رو ندارم….
یکی دیگه از مواقعی که احساست شدید رو تجربه میکنم موقعیه که بحث درس و دانشگاه پیش میاد، من درگذشته خیلی درسم عالی بود و همیشه شاگرد اول بودم بعد ها که یکم سنم بیشتر شد فهمیدم که شغل کارمندی نمیتونه رویاهام رو ارضاع کنه و من با هوش ث توانایی هایی که دارم میتونم درتمد خیلی بیشتر رو از راه انلاین تجربه کنم
اما از اونجایی که فعلا به اون درامد هایخوب نرسیدم هر وقت به درس فک میکنم احساس ترس میاد سراغم که نکنه اشتباه کردم
نکنه باید درس میخوندم
من همین یه ماه پیش امتحان های سال دوازدهمم تموم شد
و به خودم یه سال وقت دادم که پشت کنکور بمونم نه برای اینکه درس بخونم برای اینکه تلاشکنم به درامد انلاین خوب و یه سری از رویاهام برسم که اگه بهشون برسم هیچ نیازی به درس و دانشگاه و کارمند شدن نخواهم داشت
هر وقت به این فکر میکنم که زمان چقدر سریع داره میگذره استرس و ترس میاد سراغم هرچند بلدم خیلی سریع کانون توجه ام رو عوض کنم
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیز خودم، سلام به خانم شایسته مهربون و دوست داشتنی و سلام به همه دوستای عزیزم در خانواده صمیمی عباس منش، امیدوارم حال همگی عالی باشه.
استاد جان عجب فایل فوق العاده ای بود، تحسینتون میکنم که اینقدر مثالهای عالیی رو مطرح کردید، تحسینتون میکنم که هر کدوم از فایل هاتون یه تلنگری به من میزنه که یاد بگیرم مسیرم رو بهبود بدم. تحسینتون میکنم که اینقدر فوق العاده اید.
استاد جان، من این مطلب برام مرور شد که اگر به یه موضوعی توجه کنم از اساس اون موضوع بیشتر و بیشتر وارد زندگیم میشه. برای مثال وقتی اسم یه نفری رو میارم، ذهنم میگه بعدش بگو چقدر مرد خوبیه، چقدر خانم خوبیه و پشت سر اون فرد نکات مثبتش رو بگو و من هم اکثر مواقع انجام میدم. اتفاقی که افتاده، روابط خوبی رو توی محل کارم یا با خانواده ام تجربه میکنم، حتی به وضوح این نکته رو درک کردم که یکی از همکارهام با من یه برخورد قشنگی داره و با فرد دیگه برخورد دیگه ای داره که من نمیپسندم و به خودم گفتم نگاه کن، این فرد که تغییر نکرده، اما با تو رفتار دیگه ای رو داره، چون تو باورهات چیز دیگه ای هست و باعث شده که صحبت هات مثبت باشه، احترام بقیه رو نگه داری، حرف زشت نزنی، بیشتر مواقع لبخند بزنی و بقیه هم همین رفتار رو با تو دارن، بهت احترام میذارن و دوست دارن.
استاد جان، به یاد مصاحبه شما با استاد شعبانعلی افتادم، چقدر ایشون فوق العاده مثال میزدن، به قول خودشون با نگاه مادی صرف به موضوع نگاه میکردن و به یاد اوردم که گفتن روانشناسی رفتاری میگه اگه شما یک بار یا دو بار یه اتفاقی ناخوشایندی برات بیوفته شاید بتونی بگی که اتفاقی بوده، اما وقتی یه سری اتفاقات به صورت نمایش نامه زندگیت در میاد و هر چند وقت یکبار تکرار میشه باید بپرسی من چه باورهای غالبی دارم، چه نگاهی دارم، چه چیزی توی مغز من هست که باعث شده این اتفاقات تکرار بشه و تو دیگه اونجا نمیتونی بگی این اتفاقات شانسی بوده. بعد شما مثال زدید که کارکرد قانون توجه رو نشون میداد. گفتید یه خانمی امد پیش من و گفت که همسرم به من خیانت کرده. بعد که داستانش رو گوش دادید، متوجه شدید که مثلا چند سال پیش این خانم به همسرش مشکوک بوده و اون موقع این خیانت اتفاق نیوفتاده و مثلا بعد از یک سال که این خانم مرتب این افکار بیماری زا رو داشته و برای مثال گوشی همسرش رو چک میکرده وبارها این انرژی ها رو فرستاده، این اتفاق افتاده و این خانم خودش این اتفاق رو برای خودش رقم زده. چرا این افکار رو داشته؟ چون صحبت هایی رو از افراد جامعه شنیده و باور کرده که همه مردها خیانت میکنن، اصلا مرد خوب نیست، همشون مثل همن و مرتب اخبار رو چک میکرده. من این اتفاق رو تجربه نکردم، اما میتونم درسش رو یاد بگیرم، لازم نیست حتما سرم بیاد که بگم آها درسش رو یاد گرفتم. میتونم تاثیر ورودی نامناسب رو به خودم گوش زد کنم، میتونم بگم به هر چیزی توی زندگیت توجه میکنی، توی زندگیت رشد میکنه، اگر هر بار به نعمتها توجه میکنی و شکارچی نکات مثبت بودن مینویسی و آگاهانه به چیزهایی توجه میکنی که حال تو رو خوب کنی، که احساس قدرت بهت بده، طبق قانون شرایط، اتفاقات و انسانهایی وارد زندگیت میشه که احساس خوب تو رو بیشتر کنه.
استاد جان، درباره الگوهای تکرارشونده صحبت شد. چقدر جالبه، این موضوع به نظرم رسید که با یه سری باورها، من دوست دارم نتایج متفاوت بگیرم، غافل از اینکه باورهای محدودکننده اینقدر قدرت دارن توی وجودم که جهان میاد هر بار به یه شکلی یه الگوی ناخواسته یکسانی رو برام رقم میزنه، یعنی به چه زبونی جهان بگه: رضا تغییر کن. نتیجه ات همونه تا وقتی تغییر نکنی، انیشتین میگه: احمق کسی است که یه کار رو دوباره و دوباره انجام بده و انتظار نتیجه متفاوت رو داشته باشه. میخوام در ادامه با خودم صادق باشم و ببینم توی زندگیم چه الگوهای یکسانی تکرار شده:
یکی از الگوها اینه که هر چند وقت یکبار یه موقعیتی برای آزمون استخدامی دادن برام پیش میاد، اتفاقا احساس من رو هم بد میکنه. بعد با خودم فکر میکنم و تا به الان گفتم نه من میخوام مسیر علاقه خودم رو برم.
یک الگوی دیگه اینکه تا به الان با یه بازه زمانی 5 یا 6 ماهه چند بار شغلم رو تغییر دادم وقتی به شغل هایی که از قبل تا به الان داشتم نگاه میکنم میگم من از کارهایی که انجام میدادم لذت بردم، الان هم لذت میبرم، دوست داشتم مدام چیزهای جدید یاد بگیرم و درآمدم بیشتر بشه، زمان هم داشته باشم که روی خودم کار کنم، البته که یه جاهایی کار سخت میشد برام، خیلی درگیر کار میشدم و یا درآمدم کم بود و من شغلم رو تغییر میدادم.
شاید بهتر باشه که به خودم بگم زمانیکه عاشق کاری که انجام میدی هستی، اگر باورهای مناسب داشته باشی، حتی اگر برای دیگران هم کار میکنی، جهان تو رو توی همون سازمان یا توی یه شغل دیگه به یه موقعیت بهتر هدایت میکنه.
یه الگوی دیگه اینکه خیلی پیش میاد که زمانهایی از درصلح بودن با خودم خارج میشم و حس میکنم کمی حالم گرفته و گوشه چشمم اشک میاد. انگار از این باور میاد که من خودم رو دوست ندارم، ارزشمند نیستم و کمی عذاب وجدان و احساس گناه میکنم از اینکه اشتباه میکنم و بی نقص عمل نکردم. حتی صبح زود که از خواب بیدار میشم، باز هم زمانهایی چشمم اشک میاد، به خودم میگفتم شاید بخاطر این باشه که آب نزدم صورتم، یا اینکه بخاطر نور گوشی باشه. یه ذره تاثیر داشت اما باز هم میدیدم احساسم بد میشه و چشمم اشک میاد. خدا رو شکر میکنم که این نشونه ها رو برای من گذاشته تا من هر بار بیام بهبود بدم این موضوع رو.
کاری که من انجام میدم اینه که توی صحبت کردن با خودم سعی میکنم نکات مثبت و قدرت هام رو به خاطر بیارم، تمرین آینه رو انجام میدم و به خودم میگم من خودم رو با همه نقص ها و نکات ضعف و قدرتم پذیرفتم، من خودم رو با همین چیزی که هستم دوست دارم و قشنگ احساس میکنم خیلی بهتر از قبل هستم، یعنی اگر این کارها رو انجام نمیدادم، این احساس بد، امانم رو میبرید و حسابی کلافم میکرد. اما چون بعضی زمانها اون احساس قبلیه میاد سراغم، من این مورد رو جزو الگوهای تکرارشونده اوردم.
یه الگوی دیگه اینکه بعضی زمانها میشه که برادرم با پدر و مادرم بد برخورد میکنه، با خود من هم بعضی زمانها خوبه و بعضی زمانها بده و اون زمانها که با پدر و مادرم مثلا تند صحبت میکنه، من اذیت میشم، چیزی نمیگم یا کاری انجام نمیدم ولی با خودم میگم: آقا، درست برخورد کن. این چه برخوردیه؟ و این الگو داره تکرار میشه.
یه الگوی دیگه اینکه خواهرم هر چند وقت یکبار میبینم سردرد داره و میره توی فاز استراحت و کاری نمیتونه انجام بده تا اینکه خوب بشه.
سوال: چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما قویترین احساسات رو برانگیخته میکنه؟
راستش اگر در زمینه مثبت قضیه بخوام بگم اون زمانهایی که در زمینه مورد علاقه ام با یه دوستی هم صحبت میشم، مثلا توی برنامه نویسی یا ریاضیات یا طراحی بخوایم کارهای هم دیگه رو ببینیم، همدیگه رو تحسین کنیم، بخوام با یه جمعی تعامل داشته باشم که اونها هم این علایق من رو دارن، صحبت کنیم و لذت ببریم، من که خیلی دوست دارم یاد بگیرم و تحسین کنم و تحسین بشم.
من زمانیکه بخوام با یه دختر خانم صحبت کنم نمیدونم چی بگم، دچار ترس میشم که چیزی نگو، آدم غریبه ای هستی براش، اعتماد نمیکنه، میگم خب الان چه فکری میکنه درباره من؟
وقتی کسی یه پیشنهادی به من بده که حس میکنم یه راهی رو گذاشته جلوی راهم که مثلا باید مسیر خودم رو رها کنم، یا اینکه علاقه ای به مسیری که میگه ندارم، چون این حس هست که ممکنه اعضای خانواده ام هم تصمیمات اساسی برام بگیرن، من این جور موقع ها حالم بد میشه، احترام میذارم به بقیه و سعی میکنم خودم تصمیم بگیرم که چه مسیری رو دوست دارم برم. مثل همون پیشنهاد آزمون استخدامی دادن، یا مثل اینکه بگن یه فرصتی هست برای وام گرفتن که آینده ات رو بسازی.
استاد جان چه لباس سفید زیبایی پوشیدید، عالیه، مبارک باشه، کلاهتون هم فوق العاده است. چقدر اندامتون فوق العاده است، تحسینتون میکنم. از پنجره نمای پرادایس هم خیلی زیباست. چقدر تحسینتون میکنم به خاطر اینکه به من و همه بچه ها آگاهی میدید. عاشقتونم.
امیدوارم همه دوستان گلم در پناه خدای بزرگ همیشه شاد، سلامت، ثوتمند، زیبابین و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
وسلام به دوستای عزیزم
درمورد سوالی که استاد پرسیدن شاید اگه دوسال پیش بود من خیلی چیزها بود که عصبانی میشدم احساس گناه میکردم وناامید میشدم واحساس ترس تجربه میکردم اما الان به لطف فایل های دانلودی و دورهایی که از استاد تهیه کردم خیلی بهتر شدم یعنی خیلی خوب دارم یاد میگیرم از زوایایی به مسائل نگاه کنم که احساسم وخوب کنم مخصوصا این اواخر دارم میفهمم اینکه استاد تو دوره عزت نفس میگفت هر اتفاقی تو زندگیت بیفته مسئول صددر صدش خودتی یعنی چی
ولی هنوز مسایلی هستن که اتفاق میفتن ومن فقط ناراحت میشم یا میترسم ولی انگار اومدن تا من بیشتر به درون خودم برم واز خودم بپرسم چه باوری داری که داری تجربه میکنی یا اینکه چه خلاتو وجودت هست که داری از طرف مقابل میخوای یا پی میبرم بابا تواحساس لیاقت نمیکنی به خاطر همین این رفتار میبینی خلاصه وقتی اینطوری به قصیه نگاه میکنم دیگه آروم آروم ناراحتیم از طرف مقابل میره وشروع میکنم از خودم میپرسم من چه کاری باید انجام بدم تا خودم لایق بدونم تا فرکانسی که از خودم ارسال میکنم قسمتی از ادمها رو برانگیخته کنه که من این احساس ارزشمندی تجربه کنم بعد شروع کار کردن رو خودم به خاطر همین استاد عزیزم وقتی شما سوال رو مطرح کردین تازه فهمیدم چقدر اروم اروم من تغییر کردم که دیگه مثل قبل واکنشی نیستم وقتی به تضادی میخورم سریع میگم به قول استاد تصاد ها نعمت هستن اومدن تاخواسته های من واضح تر بشن خب حالا فهیمه جان خواستت چیه با توجه به این تضاد چقدر احساس قدرت میکنم فقط میتونم بگم استا از صمیم قلبم از شما وخانم شایسته مهربان که چقدر قلم شیوایی دارند وقتی مقاله های ایشون میخونم وقتی به مشکلی میخورم میرم تو عقل کل جواب های خانم شایسته رو میخونم چقدر قدرت میگیرم ازتون ممنونم واز همه مهمتر از خدای مهربون که شما دوعزیزم منو باهاش آشنا کردین چقدر تو این دوسال خدا شد هما کس من چقدر دارم از وابستگی به همسرم کم کم میشه از بچه هام از دوستام کم میشه وه به خدا بیشتر ممنونم ازتون استاد الحق که رسالتتونو به نحو احسنت انجام دادین واقعا کلمات و زبان قاصرن از بیان احساس آرامش وحال خوب این روزای من چقدر صبورشدم راستی از دوستای عزیزمم ممنونم که چقدر کامنت هاشون به من کمک کرد واقعا گنجی هست ممنونم همتون شدین دستی از دستان خداوند برای این مسیر زیبا که خداوند بوسیله استاد عزیزم به من نشون داد
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
به نام خداوند مهربان
من تا به حال روی هیچ فایلی نظری ننوشته بودم ولی امروز که دقیق این جلسه رو گوش دادم دو موضوع منفی در خودم پیدا کردم که اذیتم می کنن و هر چقدر هم سعی می کنم تمرکزم رو از روشون بردارم کمتر موفق می شم:
اولین الگو و بدترینش اینه که وقتی خانواده همسرم از من توقع بی جایی دارن مخصوصا در زمینه ای که خودشون رعایت نمی کنن انتظار دارن اون موضوع رو من اول انجام بدم حتی اگر طرف مقابل از ما کوچکتر باشه و اصلا احترام حالیش نباشه، خیلی ناراحت و به هم ریخته میشم و همش می خوام در موردش با همسرم، بچه هام یا مادرم صحبت کنم. همسرم هم که آدمیه که خیلی دوست داره به خانواده ش احترام گذاشته بشه و مرتب با ما در ارتباط باشند زیاد به اعصاب خرد من توجهی نمی کنه و یا می که چه اشکالی داره انجامش بده و خوشحالشون بکن
الگوی بعدی هم باز در مورد همسرم هستش که گاهی خیلی فکرم رو مشغول می کنه طوری که اونقدر فکر می کنم و عصبی می شم که می گم نکنه حق با اونه. ایشون با اینکه 44 سال سن دارند ولی گاهی اخلاق و برخورد کودکانه و بی تجربه ای دارن و توقعات بی جایی در همه زمینه از من داره بدون اینکه در نظر بگیره منم آدمم خسته میشم و گونی برای پرداختن به توقعات اون ندارم. بعد شروع می کنه به سرد رفتار کردن و خودش رو گرفتن. البته که ایشون واقعا منو دوست داره و بعد 10 سال زندگی مشترک این ثابت شده س ولی خوب این اخلاقارو هم داره و این اذیتم می کنه. هر چقدر هم می خ.ام بی تفاوت باشم نمیشه و عصبی می شم.
سلام
خدارو شکر میکنم منو همراه بهترین بنده هاش کرده تا یاد بگیرم زندگیم رو اونجور ک میخوام بسازم؛ تا توی همه ی جنبه ها لعلک ترضی بشم انشاالله.
استاد من بیشتر از مثالهایی ک خودتون زدید یاد خیلی از الگوهای تکرارشونده ی خودم افتادم ک یا الان هست یا ب لطف آموزشهای شما خیلی کمرنگ شده ولی یادم میاد ک تجربه ش رو قبلا داشتم، درمورد مثالهایی هم ک برای سوال زدین همینطور
درمورد الگوهایی ک توی زندگی من تکرار میشه میتونم بگم:
– هیچوقت خیلی راحت و کاملا بموقع سرقرار نرسیدم، یا خیلی کم پیش میاد و سخته ک بتونم بموقع برسم، این توی افراد نزدیک خانواده م هم هست اما همون افراد اکثرا تذکرشون بمنه ک میخوایم بریم فلان جا نباید دیر بشه و.. معمولا بهم برمیخوره و میخوام از خودم دفاع کنم.
– چندوقت یکباری بحث سنگینی توی خانواده م اتفاق میوفته ک یا بین بقیه ست من شاهدشم و حسم بد میشه یا من هم درگیر هستم.
– با هرکس ارتباط دوستی میگیرم و صمیمی میشم اولش نه ولی بعد یک مدت نشونه های حسادت و اذیت کردن بخاطر اون حسادتش شروع میشه
کلا یک سری از رفتارها توی افرادی ک باهاشون ارتباط میگیرم بعد از صمیمیتر شدن تکرار میشه. این ارتباطها خیلی منو یاد بچگیم و رفتار خاله ها و داییها و بچه هاشون میندازه، معمولا توی این ارتباطها حسادت و مسخره کردن و تحقیر هست البته خیلی وقته برخلاف بچگی سریع بهر نوعی جبهه میگیرم یا اجازه نمیدم یا رابطه رو خیلی راحت کنار میزارم. تکرار این الگو خیلی کمتر شده این از مسائلی هست ک بعد از بالابردن اعتمادبنفسم کمتر شده شاید بخاطر این باشه ک خیلی اجازه ی صمیمی شدن ب کسی رو نمیدم، اما گاهی هست.
– بخاطر ترمزهام خیلی وقته وارد رابطه ای نشدم اما تا جایی ک یادم میاد وقتی با جنس مخالف ارتباط میگرفتم افرادی بودن ک یا زیادی بااحساس بودن یا یهو اولش خیلی وابسته میشدن و بعدش رغبتی ب ادامه ارتباط نشون نمیدادن ک بهم برمیخورد، یا شاید اهل سوءاستفاده بودن البته این مورد کم پیش میومد چون من اجازه نمیدادم و آدم باج بده ای نبودم.
سوال اول: چه شرایط واتفاقاتی توی زندگی شما شدیدترین و قویترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنه؟
به ترتیب از بشترین تاثیرگزاریش مینویسم
-اولین و مهمترین مسئله ک فارق از تنبلی، باعث میشد من نخوام حتی درموردش بنویسم و کامنت بزارم، ترس از دست دادن هست مخصوصا عزیزانم. من حتی وقتی از کنار مسجدی رد میشم ک آگهی فوتی زدن یا کسی رو میشناختم و فوت شده تا چند روز احساس خیلی بدی دارم خیلی ناامید و ناراحت میشم کلا بهم میریزم حتی روی خوابم هم خیلی وقتا تاثیرشو میذاره. شاید دلیل بیش از حد وابسته بودن ب خانواده م همین ترس از دست دادن باشه، این ترس و وابستگی بازم همدیگه رو تقویت میکنن.
– اگر برای کسی ک دوسش دارم مخصوصا از نزدیکام و خانوادم باشه، اتفاق بدی بیوفته یا چالشی داشته باشن واقعا حالم دگرگون میشه ناراحت و ناامید میشم وبازم روی خواب وبیداریم تاثیر میزاره، کلا هوش وحواسم دیگه سرجاش نمیمونه (همیشه بیشترین خط قرمزم خانواده م بودن، شاید ستایش شدنش باعث شده انقدر نهادینه بشه)
– وقتی شاهد برخورد نامناسب یک فردی با خانواده م مخصوصا مامانم و بعدش بابام و داداشم میشم، یا هرفرد بی دفاع دیگه یا حتی ی حیوونی مثل سگ و گربه و..، احتمال ازدست دادن کنترلم خیلی زیاده ک سریع دخالت کنم، البته خیلی از قبل بهتر شدم، درمورد خانوادم بخودم میگم از دور تماشا کن وسعی کن ب اونا بگی ک از خودشون دفاع کنن تو اگر دفاع کنی اونا رو ضعیفتر میکنی و…
– موقعی ک ب یک سری مشکلات سخت و چالشی توی زندگیم میخورم احساسات شدیدی رو تجربه میکنم ناامید میشم واکنشم هم معمولا فرار کردنه، ب هر نحوی ک شده.
– موقعی ک میخوام تصمیم بزرگی بگیرم احساساتم شدید میشه دچار ترس و ناامیدی و.. میشم، عضله ی تصمیم گیریم رو خیلی قویتر از قبل کردم و همچنان دارم. رشدش میدم، در این مورد هم فکر میکنم باز بهتر از قبلم شدم البته خیلی وقته تصمیمات بزرگی مثل مهاجرت و ازدواج و.. نداشتم اما تصمیمات یکم بزرگ گرفتم ک واسم راحتتر از قبل شده.
– موقعی ک کسی بهم بی احترامی کنه یا ب بحث و چالش بایک نفر میخورم میتونه منو درگیر کنه البته ب شدت و نوع بی احترامی هم مربوط میشه.
– موقعی ک باید از خودم و حقم دفاع کنم و ب هر دلیلی اینکارو نمیکنم خیلی زورم میگیره و خودخوری میکنم ک عکس العمل نشون ندادم.
به نام خداوند مهربان و بخشنده
سلام به همگی شما عزیزان و استاد یکی یدونه خودم و خانوم شایسته زیبا
عید سعید قربان رو به همگی شما تبریک عرض میکنم
.
من خیلیی خوشحالم که تو این سایتم
من خیلیی حالم خوبه ک هرروز دارم بیشتر به این مسیر جذب میشم و بیشتر فکر میکنم به رفتارام و به کارم
من خیلی خوشحال و خوشبختم که وقتی میام تو سایت حالم عالیه و وقتی ی روز یا دوروز نمیام تو سایت انگار خودمو گم کردم
من خیلی خوشحالم ک سایت استاد رو گذاشتم رو صفحه اصلیم که وقتی ی نوقع دستم خورد و از سایت اومدم بیرون فوری بتونم برم توش
من خیلییی خوشحالم که هرروز درکم و اگاهیی هام بهتر میشه و دارم میبینم بهتر شدن زندگیم رو با تغییر دادن تفکر و نوع نگاهم
.
من یبار کامنت گذاشتم ولی اینبار اومدم تا بهتر و با درک عمیق تر به این سوال پاسخ بدم
استاد عزیزم میدونید همین فایلا اینقدر ارزشمنده ک دیشب داشتم به مادر عزیز و مهربانم میگفتم استاد چندتا فایل گداشته جدیدا و یکسری سوالاتی رو پرسیده ک خدا میدونه چقدررر با تفکر به اون سوالات و پیدا کردن باورهای مخربم میتونم زندگیی و اتفاقاتم رو تغییر بدم
خدایا شکرت بخاطر این فایلای ارزشمند استاد گلم همین فایلا اصلا باعث میشه ک من بیشتر و بیشتر بخام ک اگه یروز قیمت این محصول 88میلیون شد بازم با عشق برم و هزینشو پرداخت کنم
چون واقعن ارزشمنده و من خودم رو لایق هدیه های ارزشمند میدونم
.
خوب برم سراغ سوال اول :
1) چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی من قویترین احساسات رو در من برانگیخته میکنه؟
.
*توی کارم وقتی میبینم دوستام چقدر راحت برا همدیگه مدل میشن ولی هیچکسی نمیاد ک من رو صورتش تمرین کنم بشدت ناراحت میشم و احساس بدی بهم دست میده
*وقتی میشنوم کسی همسرشو از دست داده یا طلاق گرفته بشدت ناراحت میشم درحدی ک بغض میکنم و احساسم بسیار بد میشه ازینکه یکی عشقشو از دست داده .
*موقع برگشت از منزل بدلیل اینکه گاهی کرایه ندم سوار ماشین هرکسی وامیستاد میشدم و اونم شروع به پرسیدم سوالات مسخره میکرد و این بشدت عصاب و رون و روان منو درگیر خودش میکنه
(ولی دیگه همچین کاری نمیکنم چون اینکه احساسم رو بد کنم به اینکه 20تومن کرایه بدم ارزش نداره و ازین به بعد با تاکسی میام چون درسهام رو گرفتم )
وقتی فکر میکنم ک بقیه غیبتمو میکنن یا بخاطر یسری اشتباهاتم ک کردم لقب های زشت بهم میزنن و بدم رو میگن بشدت من رو عصبی میکنه و حالم رو بد میکنه
وقتی به کسی بدهکار باشم و دراون شرایط پولشو نداشته باشم ک پس بدم وقتی کسی راجب پس دادن مول حرف بزنه بشدت بهم میریزم و بزور با خوندن ایه های قران تو ذهنم خودم رو جم میکنم و حسابی حالم گرفته میشه و اشکام ناخوداگاه میاد
وقتی بحث راجب تصمیم گیری میشه فک میکنم اخه من چجوری میتونم تصمیم بگیرم مگه من میتونم تصمیم بگیرم
اخه من چکار کنم و کلن گیج میشم و احساس بی عرضگی بهم دست میده ک نمیتونم تو زندگیم تصمیم بگیرم برای خودم.
وقتی میبینم وسایل مورد نیاز برای کاررو ندارم تهیه کنم و تمرین کنم و دوستام براحتی وسایلشو تهیه کردن و بهتر از من یاد میگیرن بشدت احساس ضعیف بودن و ناتوانی دارم حس میکنم ی دختر عقب موندم و دیگه دیر شد و اونا بهتر از منن.
وقتی میبینم کسی به عشقش رسیده و منی ک یک رایطه عاطفی بیتظیر رو داشتم اما بشدت فجیح از هم جدا شدیم حالم خیلی گرفته میشه و گریم درمیاد
یا وقتی میبینم کسی خاستگار داره یا زیاد براش خاستگار میاد احساس حسادت میکنم و باخودم میگم چرا منی ک اینقدر پسر دنبالمه هیچکدوم خاستگاریم نمیان ؟
وقتی تو جمع فک و فامیلام هستم تپش قلب میگیرم و شروع میکنم به چرت و پرت گفتن
از همون لحظه ک پیششونم شروع میکنم به تخریب خودم ک تو چرا تپش قلب میگیری چرا نمیتونی جلوی زبونتو بگیری چرا چرا چرا؟؟؟
و من بازم با هرثانیه تخریب خودم بیشتر اون کارو تکرار میکنم و نمیفهمم دلیلش چیه؟
اینا یکسری اتفاقاتی بود ک احساسات منفی بسیاری رو در من ایجاد میکرد
با بیانشون احساس میکنم نصف مسیر رو رفتم و نصفش با پیدا کردن باورهای مخرب و جایگزین کردنشون با باورهای خوب کامل میشه
امیدوارم بتونم باورهای مخربم رو عالیی تر شناسایی کنم و تغییرش بدم
من به خودم قول رسیدن به خاسته هام رو دادم
به امید الله مهربان هرروزم رو سعی میکنم بهتر از قبل باشم
خدایا شکرت
ممنونم استاد عزیزم برای این فایلای بینظیر که دارین اماده میکنید .
خدانگهدار همگی