پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 67

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یونس چاپاشی گفته:
    مدت عضویت: 1929 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان هم خانواده ام

    برای بجای گذاری ردپا از سیر تکاملیم و درجواب سوال استاد؛ چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    وقتی احساس طردشدگی میکنم

    وقتی تو حرف زدن بایکی نمیزاره حرفامو تموم کنم

    وقتی میخوام تصمیم بزرگی بگیرم

    وقتی تو جمعهای زیادم مثل تالارو غیره

    وقتی پول زیادی درنمیارم انقدر خودم رو غیرجذاب و بی ارزش میدونم

    وقتایی که چیزی از کسی میخوام و باید برم بگیرمش ولی وقتی اون چیزی ازمن میخواد خودم واسش میبرم

    وقتایی که اگه کسی توماشینه منه و باید ببرمش دم در،ولی وقتی من تو ماشین بقیه ام انتظار دارم نبرتم دم در

    وقتی که طرف منو نمیشناسه و باهام گرم نشده خیلی ازم حساب میبره،ولی تااینگه باهام گرم میشه و سعی میکنم دلشو بدست بیارم و باهاش صمیمی بشم دیگه اون حسابو نمیبره و حتی ایستگامم میگیره

    زمانی که یک نفر رابطه دوستانه شو با من تموم می کنه

    از بی فرهنگی ادما مثل اشغال ریختن یا با مایو شناکردن در جمع یا توخاکی گردوخاک کردن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    سوق گفته:
    مدت عضویت: 1184 روز

    یه نفس عمیق

    درخواست از خدا

    راهنمایی برای نوشتن و شناخت بیشتر خودم

    خدای زیبای من ، من مدت ها کنار خودم بودم و نشناختم به درستی خودم رو این روز ها تلاش میکنم برای شناخت بهتر ، خدای من پاسخ این سوال رو من به وضوح نمیدونم تو بهم بگو

    من تسلیم تو ام

    سلااااام به استاد بزرگ شناخت قوانین هستی و مریم جان با صدای زیبای بهشتی

    سلام به دوستانی که هستن تا مسیر درست رو در کنار هم پیدا کنیم شده (اون مسیر راحت و صاف وسط جنگل با کلی لذت برای رسیدن به خواسته هامون )

    تمام این فایل های الگوهای تکرار شونده ر‌و دیدم

    اما خودم رو معضف کردم به کامنت گذاشتن برای هر کدوم

    پس برگشتم و از نو گوش دادم

    میخوام از احساسات شدید ام از زمان های که به خواستم میرسم بگم

    چون با یادآوری شون هم احساس ام دوباره جوون میگیره هم باز هم سپاس گذار خدای خودم میشم

    اولین نشونه ها برای من زیبا بود

    پر از انرژی

    پر از خواستن

    پر از احساس توانایی

    پر از میل به رسیدن

    وقتی هر روز دفتر پر میکنی از نکته ها از خواسته هات از آرزو هات از رفتار های که باید کار کنی

    از جمله های که هر روز باید تکرار کنی تا باورت بشه

    روز های بود که حجم زیاد کار بسیار برام طاقت فرسا بود

    من حتی نمیدونستم چجوری باید شروع کنم

    صبح که از خواب بیدار میشدم به خدای خودم میگفتم

    خدا امروز بیا کنار من بشین بیا باهم کارای منو انجام بدیم خدا تو بگو من چیکار کنم

    و زمانی که به پایان روز میرسیدم حجمی از کار بدون اینکه احساس خستگی کنم تموم میشد و خودم باورم نمیشد

    وقتی میخواستم برگردم خونه

    یهو یادم میومد

    من امروز خدا کنارم بود

    من امروز پر از آرامش خدای زیبام کنارم بوده

    شاید باورتون نشه

    ولی وقتی جای میرم که شاید ذره ای ترس بشینه توی دلم (مثلا جای تاریک) به خدا میگم بیا دستمو بگیر بیا باهم بریم تو کنارم باشی نمیترسم و واقعا دستمو به حالتی میگیرم انگار دستش توی دستمه

    و جوری منو از اونجا میبره که من وقتی به آخر مسیر میرسم میبینم چقدر خوب بوده چقدر راحت بود که یهو یادم میاد

    خدا همراهم بود

    من دستشو گرفتم

    اون شونه به شونه من اومد

    بزرگ ترین خواسته روز های اول من شاید داشتن یه گوشی با کیفیت جدید بود

    آنقدر بهش فکر کردم

    هر چقدر بالا پایین کردم دیدم نه نمیتونم بخرم خیلیییی گرونه برام

    ولی میدونی من عاشقش بودم

    من میخواستمش

    و آنقدر توی ذهنم مرورش میکردم

    که زمانی خودم رو یادآور شدم که داشتم سفارشش میدادم

    میدونی اونم توی روزی که نرخ درهم در پایین ترین حالت نرخ بود

    و من باورم نمیشد

    نرخ به قدری پایین بود معاملات بسته شده بود ولی من معامله کردم

    من پول 256 گیگ دادم

    ولی خدا برای من با همون قیمت 512 فرستاد

    من خوشحال ترین بودم و چقدر ساده بهش رسیده بودم

    وقتی باور کردم که میشه

    بیخیال همه چیز شدم

    بی خیال قیمت

    بیخیال پول

    فقط تصور کردم به حدی که احساس میکردم همه چیزو

    نوبت رسید به اپل واچ

    بدون حتی ذره ای هزینه من فقط خواسته بودم و من یک شب توی یک جمع قرعه کشی شد و من اونو بردم

    دیگع بعد از اون باورم قوی تر شده بود

    هر روز بیشتر خواستم

    و رسیدم

    خواستم و رسیدم

    شاید مثال هام خیلی کوچیک باشه

    ولی برای باور من

    برای ساخت باور من

    مثل همون قدم اول برای مسیر های طولانی بود

    من اینجا های که میخواستم و خدا میداد دنیایی از عشق بود

    دنیایی از خوشبختی

    اونجا ها بود که دست خدا رو میگرفتم و میگفتم مرررسی تو باش من قول میدم کنار خودم بریم جاهای عالی

    الان بهش قول دادم مهاجرت کنم

    هر روز دستشو میگیرم و کلی درس میخونم

    کلی مطالب جدید

    و هر چیزی که لازمه مهاجرت من هستش

    بعد از 24سال تازه فهمیدم

    تو دستشو بگیر فقط بخواه اون جوری برات انجام میده که تو فکر میکنی روند عادی بوده

    ولی خداست که هست و با وجودش به ما برکت میده

    خدا بخش بزرگی از وجود ماست

    عاشقش باش چون با هر بار صدا زدنش آنقدر عاشقانه نگاهت میکنه که گاهی شرمنده میشی چرا زودتر نرفتی سمتش

    یادت نره اول مسیر آنقدر زیباست

    در طول مسیر چه معجزه های دیدیم

    و قراره اخرش به چه زیبایی باشه

    (سوق)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مهدیه سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 773 روز

    سلام به استاد عزیز و همه بچه های سایت عباسمنش

    سوال اول چه شرایط و اتفاقاتی شدیدترین احساسات را در شما بر انگیخته می‌کنه

    واقعیتش باید بگم تقریبا همه چیز هایی که شما در فایل گفتید میتونه احساسم رو بد کنه

    ولی شدیدترین هاش برای زمان هایی هست که مورد انتقاد قرار میگیرم حتی شاید روزها ازش بگذره و من با یاد آوری اون انتقاد شروع به گریه کردن کنم و اگر در مورد ویژگی های انتسابی هم باشه بیشتر ناراحت میشم

    و در مورد اینکه وقتی دیگران کار نادرستی انجام میدن یا شایدم چیزی که از دید من اشتباه هست ناراحتم میشم و دوست دارم از اون محیط و از اون آدما دور بشم مثلا غیبت کردن یا باور های متفاوتی که نسبتا به من دارن و یه جورایی می‌خوان به من بگن که باورشون درسته

    چیزی که درکش نمی کنم این هست چرا من باید از اون رفتار ناراحت بشم و گاهی اوقات این ناراحتی و عصبانی ادامه دار باشه

    و اما در مورد رفتار های تکرار شونده در خودم

    مثلا من افکار تایید طلبانه ای دارم که خیلی آزارم میدن انصافا نظر دیگران راجب خودم خیلی می‌ره روی مخم و یجورایی مدام در تلاشم که خودم رو به دیگران اثبات کنم که بگم مثلا من خوبم

    من زود وابسته میشم طوری که نمیتونم فکر بعضی آدم ها رو از سرم بیرون کنم

    اصلا نمی‌دونم چرا اینطوری میشه؟!!!

    و فکر میکنم نیاز به توجه زیاد هم دارم گاهی خیلی تلاش میکنم اینطور نباشم ولی بعد یه مدت دوباره تکرار میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    مهربانو گفته:
    مدت عضویت: 1463 روز

    سلام استاد عزیز

    من متاسفانه هم خودم از انتقاد بدم میاد و ناراحت میشم هم همسرم

    همسرم نسبت به فرزندانمان خیلی بی توجهی میکنه و ازمنم توقع داره کلا کاری به کار بچه ها نداشته باشم و فقط شش دانگ در خدمت ایشون باشم بخاطر همین هر چند وقت یه بار از دست هم عصبانی میشیم و زندگی زهر مارمون میشه

    هردومون هم مغروریم و از طرف مقابل توقع داریم که اوضاع رو درست کنه

    همسرم تو این مواقع کلا همه ی محبتهای من یادش میره و میگه تو چهار روز بامن خوبی دیگه کلا بفکر بچه هاتی . با این رفتارش خیلی منو عصبانی میکنه ومن از زندگی ناامید میشم دلم میخواد ترکش کنم ولی جرات این کار رو هم ندارم خلاصه این موارد خیلی توزندگیم تکرار میشه نمیدونم چکار کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    دانیال کرامت گفته:
    مدت عضویت: 2503 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستان

    من خیلی کم کامنت میذارم تو سایت، اما این سری سوالات مطرح شده در فایل های الگو های تکرار شونده، واقعا منو به فکر کردن وا داشت و حس کردم باید بیام و اینجا جواب سوالات رو بنویسم

    سوالی که استاد مطرح کردم، انقدر اساسی بود و هدفمند طرح شده بود که من فورا تونستم جوابش رو در خودم پیدا کنم و متحیر شدم از نتیجش.

    من در صورت قضاوت شدن توسط بقیه، به شدت به هم میریزم. البته قضاوتی که نادرست باشه و یه جور تهمت باشه. انقدر به هم میریزم که با تمام وجودم تقلا میکنم تا به طرفم ثابت کنم که اشتباه فکر میکرده، و در این پروسه، عزت نفسم پایین میاد. غالبا، آدمایی که منو اینجوری قضاوت میکنن، اصلا ارزش این همه ناراحتی و احساساتی شدن رو ندارن، چون مغرضانه دارن اینکارو میکنن تا منو اذیت کنن. اما بعضی وقتا هم، آدمایی که برام با ارزش هستن با قضاوت اشتباهشون منو ناراحت کردن و این مورد برام خیلی سنگین تره. هرچقدر کسی که منو قضاوت میکنه بهم نزدیک تر باشه، تقلای من بیشتر میشه برای اصلاح نظرش.

    حدس من اینه که در کل این قضیه مربوط میشه به مهم بودن حرف مردم برای من، در صورتی که فکر میکردم خیلی برام مهم نیستن! اما ظاهرا این مساله خیلی ریشه دار تر از اونیه که فکرشو میکردم … . یکی از نقاط ضعف شخصیت من اینه که از کودکی همیشه تلاش کردم خودمو به بقیه ثابت کنم، که خوبم، که توانا هستم، که ارزشمندم. خب این تلاش خیلی وقتا بی نتیجه بوده. اما اینکه میبینم بضعی آدما در بعضی موقعیتها نه تنها ارزش های من رو نمیبینن، بلکه حتی منو خلاف واقعیتم میبینن، دیگه واقعا اذیتم میکنه، و تلاش برای ثابت کردن خودم دو چندان میشه. کل این پروسه انرژی منو بسیار کاهش میده و تا چندین روز حالم بد هست.

    یک حالت دیگه هم هست که حال منو به هم میریزه، اونم دیدن نا عدالتیه در حق خودم. وقتی که مثلا تو یه صف ایستادم و بعد از کلی انتظار میبینم یکی بدون رعایت نوبت میاد و میره جلوی من و بقیه می ایسته، خیلی به هم میریزم. یا مثلا وقتی که میبینم تو یک فرآیند اداری، جلوی من پارتی بازی میشه و کار یکی راحت تر و سریعتر راه میوفته خیلی اذیت میشم. البته تاثیر این مورد به اندازه قضاوت شدن شدید نیست. غالبا میتونم خودمو کنترل کنم با چنتا نفس عمیق :))، اما یه وقتای که نمیتونم، اعتراض میکنم به فرد خاطی و هیچوقت جوابی نگرفتم از اعتراضم! فقط تپش قلب گرفتم و اون شخص هم با بی احترامی یا آوردن یه توجیه بی منطق، به کار خودش ادامه داده.

    ریشه این مورد رو دقیق نمیدونم چیه، شاید بحث ایمان به وجود عدالت بی نقص در جهان باشه. خیلی وقتا تلاش کردم به خودم بگم که این سیستم عظیم بدون ذره ای نقص داره کار میکنه و برگی بدون اذن خداوند به زمین نمیوفته و همه افراد نتیجه فرکانس ها و باورهاشون رو دارن تجربه میکنن، اما ظاهرا این باور رو خیلی عمیق نساختم. نکته عجیبش اینه که اگر ناعدالتی در مورد بقیه باشه، خیلی بهتر میتونم خودمو آروم کنم که “من نمیدونم پشت قضیه رو، ولی این آدما حتما دارن نتیجه فرکانسهای خودشونو میبینن و عدالت برقراره”. از بیرون خیلی بهتر میتونم این قضیه رو درک کنم، اما موقعی که خودم وسط ماجرا هستم، نمیتونم اینجوری تفسیر کنم که این اتفاقی که دارم تجربه میکنم، حاصل فرکانس های خودمه! چون نشونه ای ازش نمیبینم در باورهام. شایدم درست نگشتم! ولی همیشه در زندگیم سعی کردم عادلانه با بقیه برخورد کنم و شاید به همین دلیل انتظار ندارم این اتفاق برای من بیوفته. نمیتونم ربط منطقی بین اتفاقی که تجربه میکنم و باورهای خودم پیدا کنم و درمانده میشم …

    حتی اون حالت اولی که گفتم، ینی بحث قضاوت نادرست شدن، اون هم یه جورایی به بی عدالتی میتونه ربط پیدا کنه. ینی من فکر میکنم که نگاه طرف به من عادلانه نیست.

    از دوستان عزیز و استاد عباسمنش عزیز میخوام که اگر نظری دارن که میتونه به من کمک کنه، آگاهی و درک خودشون رو با من به اشتراک بذارند.

    ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    مژگان اکرامی گفته:
    مدت عضویت: 771 روز

    چه شرایط و اتفاقاتی احساسات من را برمی انگیزه؟

    راستش الان دفعه سوم هست فکر کنم که دارم تو دفترم به این سوال جواب میدم و هربار قبل از نهایت به یک یا دو مورد میرسیدم ‌‌الان خیلی خوشحالم تونستم بیشتر خودمو کشف کنم

    1- یکی از خیلی خیلی مهم هاش وقتی تمرکزم میره رو همسرم به این صورت که میخوام به زور پیشرفتش بدم اصلاحش کنم تغییرش بدم به چه شکل مثلا یسری سوال میاد تو ذهنم و توجه ام میره روی نکات منفی ایشون مثلا چرا یکاری بهش میگم انجام نمیده چرا پشت گوش میندازه ؟

    چرا پیشرفت نمیکنه؟ چرا روی خودش کار نمیکنه؟ چرا از فلان چیز که اینقدر ضربه دیده درس عبرت نمیشه ؟ چرا اینقدر یه کاری میخواد بکنه میترسه اخه ادم اینقدر ترسو( محتاط افراطی) چرا یکاری میخواد کنه صد سال طول میکشه(در این حالت انگار دارند پوست منو‌میکنند این حسی هست که به من دست میده- یکی نیست بگه اگه کار مربوط به تو هست خودت انجامش بده اگر به تو مربوط نیست تو چرا اینقدر جوش میزنی) همه اینا مواردی هست که منو به شدت خسته عصبانی ناراحت و افسره و‌ناامید میکنه ( مخصوصا ناامید در میشه زندگی مشترک)

    2- وقتی که یه جیزی که از نودم انتظار دارم ( که در اغلب مواقع بیش از توانم از خودم انتظار دارم)یا از شرایط یا از اتفاقات انتظار دارم اونجور که من میخوام پیش نمیره یعنی طبق ستاپ ذهنی من پیش نمیره عصبانی میشم و‌کلافه و دیر هم میتونم این تغییر را بپذیرم و بگم اوکی حتما باید این پیش میومده بیا طبق این ستاد کنیم دوباره برنامه را-این حتی در برنامه ریزی روزانه ام هم خیلی اثر داره مثلا اکر امروز نوشتم برم باشکاه ‌‌صبح بلند نشدم برم باشگاه تا شب اعصابم خورده از خودم و‌ به صورت دومینو‌ وار همه کارهام انجام نمیشه بی حس و‌کرخ میشم و تا جند روز این سیکل معیوب ادامه پیدا میکنه

    کلا تیک خوردن یه هدف و یا برنامه حس خیلی خوبی بهم میده حس مفید بودن حس ببین از عمرت درست استفاده کردی

    3-این موردم خیلی مهمه خیلی بد منو بهم میریزه این که اون جیز که من بهش علاقه دارم چیه ؟ وای این سوال بهش شدت به شدت منو به هم میریزه مثلا من یه ماری واسم جذاب بوده رفتم اموزش دیدم اینا بعد نصفه راه اومده این حس که نه این اون کاری نیست که تو علاقه داری این راه تو‌نیست و این مورد بارها تکرار شده و باعث شده من تو هر زمینه ای نمودارم بشه سینوسی بالا پایین بالا پایین -این سوال هم همراهش میاد که ببین همه میدونند علاقشون چیه اما تو‌نمیدونی از همه عقب موندی ( یه احساس سردرگمی عمیق ‌فاجعه بار که تهش منجر میشه به افسردگیم و هیچ‌کاری نکردن)

    5- دیدن خانم هایی که تو‌زندگی عاطفی ‌مشترک دارند زجر میکشند اما هیچ‌کاری نمیکنند ‌وبه اصطلاح میسوزند و‌میسازند ( خیلی خیلی خیلی عصبانیم میکنند و‌حتی حس انزجار هم بهم میدند)

    6- دیدن خانم هایی که هر روزشون مثل روز قبل هست که حالا شام چی بپذیم ناهار چی و عمر را به روزمرگی طی میکنند و حتی یه کلاس کوچیک ورزشی یا حتی پیاده روی تو زندگیشون نیست باری به هرجهت و بی هدف هستند این دسته هم بع شدت عصبانیم میکنند و حس انزجار بهم میدند

    7-با توجه به نکات بالا فکر کنم غالب ملیش این باشه که از انسان های بی هدف و ضعیف خیلی بدم میاد انگار خط قرمزه هستند

    8-حس حسادت در من به وجود میاد اما یه شکلی که خودم هم نمیفهمم الان حسودیم شده مثلا چیزی که من بخوام را ببینم کسی به دست اورد و من نه هنوز میوفتم تو مقایسه و خیلی خودمو‌اذیت میکنم ، مشکل اینحاست که مثلا هی بیام به خودم بگم به تو ربط نداره هرکس مسیر خودشو‌داره حالا واسه تو نشد فدای سرت یه حس بی انگیزه ای درم ایجاد میشه ) اون اذیت کننده است بی انگیزه گی هم اذیت کننده ست

    9-از ادم های موفق و‌حریص به پیشرفت چه زن چه مرد خوشم میاد.از اقایون موفق جاه طلب با افکار بزرگ خیلی خوشم میاد یه حس قدرت بهم القا میکنند

    10- بچه های (خصوصا خوشگل) از 3 ماهگی تا دو سالگی خوشم میاد حس خیلی خوبی دیدنشون و‌بلزی باهاشون بهم میده حتی از کریه کردنشون هم خیلی اذیت نمیشم اما از بچه های 5 سال به بالا تا 13-14 سال اصلا نمیتونم باهاشون کنار بیام مخصوصا بچه ها لوس که برای هر چیزی گریه می‌کند و‌قهر میکنند اصلا نمیتونم باهاشون کنار بیام جوری که فکر میکنم اگر بچه من بودم الان زده بودنش‍️ خیلی بده این فکر باید برطرفش کنم

    11-از اجرای ایده های دیگران که مطابق با ایده های من نیست بدم میاد جوری که نمیتونم بپذیرم و‌ اکر مجبور باشم انجام بدم اون کارا سطحی انجام میدم و راه داشته باشه اصلا انحام نمیدام از محیط قبلی کارم به خاطر این موضوع اومدم بیرون چون همش دیکته میشد که من این مدلی دوست دارم تو‌باید این مدل را احرا کنی برای مشتری های من

    12- حس ازادی را به شدت دوست دارم و محتل کردن این حس توسط اطرافیانم روحیه سرکش من را بیدار میکنه سر این موضوع با بردارم همیشه مشکل داشتم

    13-یه چیز دیگه خیلی فشار بهم وارد میکنه پول هستش و‌مسائل مربوط به پول ، مثلا اینکه به همسرم بگم فلان مبلغ واسم‌واریز کن (البته این نیست چیزی را بخوام که در خد توانش نباشه یا کلا خیلی کم پیش میاد چون من خودم درامد دارم) اما دیر واریز کنه یا به هر دلیلی هر دلیلی پشت گوش بندازه به شدت غرورم‌حریحه دار میشه و‌در لحظه اونکار را انجام میدم خودم یا هر کاری میکنم که انجامش بدم خودم ، و بیشتر از خودم عصبانی میشم تو این مورد مثلا اوایل ازدواج من به شدت سختم‌بود بهش بگم واسم فلان مبلغ را بریز یا فلان کارا بکن( در صورتی که باب هستش در ایران که شوهر کردی برای جی وظیفه اشه من اصلا این مدلی نبودم هنوزم نیستم به نسبت) یا مثلا اکر میگفت فلان پول که دستت بود ( مثلا داده بود برای خودم) چیکارش کردی ( انگار یه چاقو زده بود بهم با این حرف به شدت واکنش نشون میدادم) همسرم هم در طول زمان یاد کرفته اصلا از این سوالات نمیکنه از خدا خواستم تا لحظه مرگم در خال پول ساختن باشم و این منو به این فکر انداخته دنبال بیزینس هایی باشم که بشه در سن صد سالگی هم ازش پول بسازم ( به الطبع باید کار فیزیکی نداشته باشه یا جیزی باشه که یه فرد صد ساله هم بتونه انجامش بده)

    14-وقتی یه هدفی دارم تیک میخوره مخصوصا مادی ها خوشحال میشم ذوق میکنم اما بعدش دیگه خبری از اون ذوق نیست(اینم یه پاشنه آسیا هست که باید روش کار کنم که خودمو به نتایج گره نزنم)

    15-سفر رفتن اونم به این شیوه که من دوست دارم شهر هارا بگردم هتل های سنتی و قدیمی متناسب با اون شهر رفتن رستوران ها و خوردن غذاهای محلی اون شهر دیدن فرهنگ و معماری اون شهر هر چیز قدیمی هر حای قدیمی خوشم میاد و به لطف خدا دوتا سفر به این شکل داستم که ملی لذت بردم ختی هنوز که بهش فکر میکنم خوشم میاد

    16- از خدمات گرفتن خوشم میاد حس خیلی خوبی بهم میده مثلا برای خدمات زیباییم برم سالن

    17-وقتی برای خودم طلا می‌خرم خیلی خس خوب و لذت بخشی بهم دست میده احساس قدرت دیت میده بهم که خیلی دوستش دارم این حس که ببین تو‌میتونی برای خودت جیزای گرانبها بخری

    18-کسی ازم انتقاد کنه هم‌ در لحظه واکنش نشون میدم عصبانی میشم و‌نمیخوام قبول کنم انگار. حالا مثلا طرف داره درست میگه ها

    19_وقتی یه کاری میخوام انحام بدم مخصوصا مهم استرس میکیرم و در مرحله شک و‌تردید میمونم و به هاطر اینکه دلم میخواد از این مرحله زود نودمو‌نجات بدم چون فکرش ذهنمو‌اذیت میکنه میخوام سریع انجام بشه سریع بعد این تو سرمایه گذاری به ضررم شد و یه حا هم داست خیلی به ضررم میشد.این عجله یه بخشیش هم به کمبود هم مربوطه

    19- احساس گناه (البته مدام دارم سعی میکنم روس کار کنم)مثلا من وضع مالیم خوب باسه پس مامانم اینا جی ؟ من غذای خوب بخورم اونا نداشته باشند جی؟ من مسافرت برم اخی اگه اونا نتواند برند جی؟ خیلی خیلی بده جلوی رسد خودمو گرفته از اون طرف احساسم هم بد میشه بعد نمدار پیشرفته سینوسی میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    شیما فلامرزی گفته:
    مدت عضویت: 2413 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم جان عزیزم . اول از همه از شما فرستاده های الهی ،بینهایت تشکر میکنم و دعا میکنم الهی همه جوره سلامت و شاد باشید الهی همیشه حال دلتون و حال جسمتون عالی باشه . دقیقا این فایل های بسیار ارزشمند ، این موقع به دستم رسید که به چیکار کنم افتاد بودم ، با اینکه دوره عشق مودت رو کار بودم و باز 3-4 ماهی هستش شروع کردم ، به سوالات و مسایلی برخوردم که بهم ریخته شدم . تقریبا همه مثال هایی که زدین رو دارم . همش هر چی از خدا درخواست میکردم بعدش میگفتم تا کمک به دیگران کنم ، مثلا اگه مریض شد ناتوان شد پول نداشت ! واقعا چه باور اشتباهی انگار من میخواستم خدای بقیه بشم . استاد عزیزم من سالهاست که خداوند توانا شما رو توی زندگیم قرار دادن ، الان از خدا و شما فرستاده الهی خجالت کشیدم که این همه قانون ساده و راحت به سمت من هدایت شده ، پس چرا الان ناراحتم ، خدایاشکرت که باز دستمو محکمتر گرفتی . باور اینکه همسرم اگه سنش از من خیلی بالاتر باشه ، فهمیده تر جا افتاده تر ، منطقی تر و پخته تر هستش ، که خدانصیبم کرد و الان متوجه شدم نه این باور کاملا اشتباه بودش . همش تو این فکر بودم کمک به نیازمندان سالمندان کنم همش . خدایاشکرت که منو هدایت کردی به باورهای درست و باز بهم فرصت دادی که خوب زندگی کنم و با خوب زندگی کردن و کمک به خودم ، کمک کنم دیگران خوب زندگی کنن و هرکسی خودش مسائل زندگیشو حل کنه ، استاد جان خیلی معرکه هستین . دقیقا زدین به هدف ، دقیقا باورهای ذهن منو گفتین و منو بیدار کردین . واسه شما ،از خداوند عمری باعزت و طولانی آرزو کردم و همچنین همرازتون مریم جان . خیلی قشنگ توضیح دادین ، خیلی . از دور میبوسمتون . دوست دارم و از خدامیخواهم که روزبه روز دانا و تواناتر بشم و با افتخار و سربلندی بگم الگوی من استاد عباس منش هستش و استادم از من لذت ببره ، کیف کنه .

    بخدا میسپارمتون ، منتظر اتفاقات خوب هستم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    نعیم پورشفقی گفته:
    مدت عضویت: 1717 روز

    به نام الله

    سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته و تمام هم مسیرهای زندگیه زیبا

    بعد از مدتها کامنت مینویسم و خیلی هم این کامنت نوشتن رو به تعویق انداختم قبلا زیاد کامنت می‌نوشتم ولی درگیر روزمرگی شدم.بعد از آشنایی با استاد پیشرفت داشتم موتور خریدم به صورت کاملا بدیعی ]ماشین گرفتم,که گرفتنش آرزوم بود و میگفتم یعنی میشه من ماشین داشته باشم [یادمه چندتا ترمز داشتم تونستم ترمزهامو با منطق بردارم و ماشین وارد زندگیم شد.ازداوج کردم

    و بعدش درگیر روزمرگی شدم و زندگیم ثابت شد تو یه مسیر روزمرگی .و اینو بگم به همه دوستان عزیزم که سایت رو ول نکنین ،مشارکت رو ول نکنین تو سایت چون برگشتن به سایت و اون مسیر زیبا واقعا سخت میشه و آدم همه جوره زمین میخوره .الان الگوهای تکرار شونده تو روابط با همسرم که همیشه بحث و دعواست و از لحاظ مالی هر چند وقت یه بار یعنی تقریبا 4 روز یکبار حساب کارت و نقدم صفر میشه .این بهم نشون میده که باورهای من تو روابط و ثروت واقعا اوضاع داغونه و از خدا کمک میخوام .حال دلم خوبه زندگیم با تمرین جلسه اول کشف قوانین زندگیم چرخش داره روغن کاری میشه اما خیلی کار دارم .

    انشالله خدا هدایت گر من و دوستانم تو مسیر نعمت و رحمتش باشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    زهره یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 1417 روز

    سلام بر استاد عزیزم

    احساسات شدید

    چه مواقعی من دچار احساسات شدید میشم

    زمانی که همه عمر تلاش میکنم و نتیجه دلخواهت رو نمگیری،زمانی که بچم جلوم ایستاده وداره جواب منو میده وبا من لجبازی میکنه،زمانی که خواهرم که من باهاش کار میکنم حس میکنم براش ارزش ندارم وهر کسی رو حتی شاگرد اون مجموعه رو از من با ارزش تر میدونه وبیشتر بهش احترام میزاره،زمانی دچار خشم وناراحتی ودر اصل حالم بد میشه وحسم خوب نیست که فشار کاری روم زیاده وهمه کارههای خونه رو باید تنهایی انجام بدم.زمانی حس بدی دارم که خونه ام رو نمیتونم تمیز کنم،زمانی که حس میکنم تو کارهها مدیریت ندارم زمانی که حس میکنم کارمو درست انجام ندادم،وقتی نتیجه نمیگیرم،وقتی نتیجه نمیگیرم وقتی نتیجه نمیگیرم .احساساتم بشدت بده وعصبانی میشم از خودم واز اطرافیانم،زمانی که خوب پول در نمیارم هم خیلی عصبانی میشم استاد دوست دارم یه جریانی از ثروت فراوان وسلامتی وارد زندگیم بشه و من بدونم در هر شرایطی دارم چیکار میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1126 روز

    سلام به خداوند هدایت گر مهربانم واستاد عزیز و دوستان خوبم

    اتفاقاً همیشه برام سوال بود چرا بعضی اتفاقات در زندگی تکرار میشن انگار که کپی شده باشن

    در طول 20سالی که ازدواج کردن بار‌ها همسرم بیکار شد یا با خواست خودش از کار بیرون می آمد تا به دنبال کار بهتری برگرده یا شرکت اونها رو نمی خواست از زمانی که کارمند جز بود تا حالا که یک مدیره ،اما ترس از بیکار شدنش ومشکلات مالی واعصاب خوردیهاش همیشه در وجودم بود شاید به همین دلیل اون اتفاق رو دوباره جذب می کردم اما واقعا از این ترس بزرگ زندگیم واقعا رنج می کشیدم چون به خاطر عدم ثبات شغلی شوهرم با وجود بارداری و مشکلاتش ،با بچه شیرخوار ،با بیماری طولانی که داشتم و حسابی ضعیف شده بودم که اون رو هم از ناراحتی فکری میدونم ،مجبور بودم به سختی کار کنم وقتی به خانه می‌رسید و کلی کار خونه پدرش بچه و رسیدگی به فرزند کوچکم رو داشتم که صبح با وجود گریه شدید اون واشکهای من ولش کرده بودم پسر کار رفته بودم و حالا عذاب وجدان داشتم خلاصه این سیکل هر دو سه سال یکبار تکرار میشد ومن عذاب می‌کشیدم وهمسرم این اتفاقات رو برای ارتقاء شغلش عادی میدونست

    واین بیشتر من رو رنج میداد وهیچ وقت هم با کسی مشورت نمی‌کرد وخودرای بود وحرف ونظر کسی رو قبول نداشت حتی پدر و مادرش خلاصه هربار شرایط خیلی بدی رو تجربه می کردم یکبار هم که از پدر و مادرم کمک خواستم اونها گفتن خدا کریمه برو سر زندگیت همه چیز درست میشه واون روز فهمیدم که جز خدا هیچ کس رو ندارم ورودی هیچ کس نمی تونن حساب کنم وحدت همه کس من شد …..

    خدا رو شاکرم که همیشه همراهم بوده ،دوستم محرم غم ها و شادی هام وپناهم توی زندگی ،امیدوارم خودش من رو به بهترین ها هدایت کنه

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت که تو رو دارم

    خدانگهدار همه دوستان عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: