پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 75
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به همه خیلی خوشحالم که بین شماعزیزان هستم،سوال:چه چیزیهایاشرایطی احساسات شدیددرمن بوجودمیاره؟؟؟؟
واماجوابای من که دوروزه دارم بهشون فکرمیکنم،یه شرایطی خیلی منوعصبی میکنه مثل:وقتی کسی منونادیده بگیره یابهم بی احترامی کنه
وقتی کسی بخوادبی عدالتی کنه واصطلاحابخوادحقموبخوره مثلابانک واینجورجاهاکه بعضیهانوبت رورعایت نمیکنن وفکرمیکنن خیلی زرنگن
وقتی کسی کثیف کاری میکنه(ریختن آشغال، بادستای کثیف به وسایل خونه وخوراکیهادست زدن و…)
وقتی برای هدفی برنامه ریزی وکلی تلاش میکنم ووقت میزارم ولی به نتیجه نمیرسم مثل ردشدن توآزمون
وقتی کسی رومیبینم که به خواسته های من رسیده(شغل دلخواهم،…)حسابی ناراحت وعصبی میشم وحسرت میخورم که چرامن این چیزاروندارم.
خب این یه چیزای بوداحساسات شدیدرودرمن برانگیخته میکنه البته همه اینانسبت به قبل کمترمنوعصبی میکنن ولی خب هنوزاذیتم میکنن ممنون استادکه به خودشناسی ماکمک میکنید،وحالاگام بعدی چیه؟برای حذف این الگوهاچکاربایدبکنیم؟؟
بنام خالق زیبایی ها
وباسلام خدمت استاد عباس منش عزیز
استاد من تقریبا 4سالی میشه ازدواج کردم از همون دوران نامزدی چن ماهی یبار با همسرم بحثمون میشد وچن روزی قهر بودیم بعد که ازدواج کردیم الان ماهی یکبار قهرو دعوای شدید داریم در حد فحش و حرف های زننده و تحقیر امیز از طرف همسرم من همش ایشون رو مقصر میدونستم که از دوران نامزدی با کم وزیادش ساختم با همه جور برخورداش کنار اومدم با اخلاق بدش با قدرنشناسیاش ساختم ولی باز چرا اینقدر دعوامون میشه سعی کردم ادمی بشم که اون میخاد تا جایی که یکبار کارمون تا دادگاه هم کشید ولی بخاطر بچم که چن ماهشه فقط برگشتم سره زندگیم هرکاری میکنم جواب عکس میگیرم هر دفعه هم بدتر از دفعه قبلی میشه تا جایی که تو یک خونه ماه ها با هم قهریم این شد که چن روز پیش پست شمارو تو اینستاگرام راجع به الگوهای تکرار شونده دیدم فهمیدم که خودم دارم فرکانس این رفتاروهارو میفرستم اومدم تو سایت و کامنت دوستان رو خوندم که دقیقا اوضاع من بود یادمه از بچگیم پدرو مادرم همش دعوا میکردم و بحث های شدید که مادرم همش از رفتارای پدرم گله میکرد از اوضاع زندگی بد جوونیش میگف که چه زجرهایی رو تحمل کرده ولی با این حال بخاطر بچه هاش کنار اومده الانشم باز ناله میکنه که همه مردها یکین و مرد خوب پیدا نمیشه و از این حرفها. الان دقیقا همسر من کپ اخلاق پدر منو داره هر کاری براش میکنم به چشش نمیاد تا یکم بی حوصله میشم یا بعضی مواقع کم میارم و عصبی میشم یه الم شنگه ای بپا میکنه که باعث میشه ماه ها قهر کنیم الان که دارم این کامنت رو مینویسم 10روزی میشه قهریم هروقتم من پا پیش گذاشتم بخاطر زندگیم که داغون نشه اونقدر تحقیرم کرده که این دفعه دیگه گفتم هر چی میخاد بشه و میدونم که اینا همش برمیگرده به باورهای مخرب خودم که یک الگو هر دفعه به یه شکل جدیدی داره برام تکرار میشه فقط از استاد عزیزم ودوستان اونایی که الان زندگی شادی دارن ممنون میشم راهنماییم کنین چه باورهایی رو جایگزین اون باورهای مخرب بکنم که زندگیم از هم نپاشه…؟
سلام دوست عزیزم. منم گاهی که به زندگیم نگاه میکنم همین موردی که شما اشاره کردید رو یادم میاد. مادرم از رنجهایی که در زندگی پدرم داشت و رابطه با مادر بزرگم مدام مینالید و یه جمله معروف داشت که زندگی دختر مثل مادرشه. بنابر این من همیشه از ازدواج دوری میکردم تا بلاخره با اسرار همکارم باهاش ازدواج کردم. و دقیقا هر لحظه در رابطه با همسرم و خانوادش تمام چیزایی که مادرم تعریف میکرد میدیدم که داره اجرا میشه. بویژه رفتارهای مادر همسرم. ولی من سعی در اصلاحش داشتم. با توجه به چند نکته
اول اینکه از باور فراموشی استفاده کردم یا همون گذشت. چون میدونستم اگر به اون اتفاق توجه کنی و با خودت بهش فکر کنی و دربارش با دیگران صحبت کنی از اون جنس موضوع دوباره وارد زندگیت میشه. بعد از یک ماجرا مثلا یه بحث با همسر یا برخورد نا مناسب خانواده همسرم دیگه به اون موضوع فکر نمیکردم و اگر فکری دربارش به ذهنم میومد بهش بی توجه میشدم.
دوم زندگی خودم رو میکردم هر رو طبق روال با لبخند صبحانه آماده میکردم به کارای خونه میرسیدم و با همسرم مثل گذشته رفتار میکردم
3 به نکات مثبت همسرم نگاه میکنم اونها رو با صدای بلند برای خودم و خوش تکرار میکن و ویژگیهای بدش رو اصلا دربارش صحبت نمیکنم. و در باره دیگران هم به همین شیوه. و این بود که بعد از چهار سال از خانواده همسرم هیچی به دل و یاد ندارم و اونها هم طبق قانون دیگه شبیه اون رفتارهارو نکردن.
سلام خدمت استاد عزیز و بانو شایسته گرامی،
یک سری موراد هست که بشدت منو بهم میریزه و عصبیم میکنه، بعد از عضویت توی سایت یکم بهتر شدم ولی بازم این حالت عصبی سراغم میاد. اون شرایط اینا هستن:
1- وقتی پول توی حسابم کم میشه و هزینه ای توی زندگی ایجاد میشه مثل تعمیر ماشین ذهنم بهم میریزه و عصبی میشم.
2-وقتی با وجود اینکه برادرای کوچیکترمبه منو همسرم بی احترامی میکنن پدر و مادرم از من انتظار دارن ازشون بگذرم چون بزرگترم، چون دنیا دو روزه، چون صله رحم عمر رو زیاد میکنه و…. ولی خودشون با برادر و خواهراشون قطع ارتباط کردن و دلیلشونم اینه که بهشون بی احترامی شده.
3- وقتی در حین رانندگی یک راننده ای قانون رو رعایت نمیکنه یا بد رانندگی میکنه از کوره در میرم.
4- وقتی برای کار نکرده مورد بازخواست قرار میگیرم.
5- وقتی کسی حرف بی منطقی میزنه نه میتونم جوابشو بدم نه میتونم خودمو کنترل کنم.
6- وقتی میبینم کسی باهام روراست نیست و انسان دورو و منافق صفتیه.
واقعاً دلم میخواد توی این شرائط بهترین تصمیم رو بگیرم ولی واقعاً بعضی وقتا نمیدونم بهترین تصمیم چیه؟
جوابشون رو بدم یا سکوت کنم؟ واکنش نشون ندادن مننشانه ضعف من نیست؟
واکنش درست به این موارد چطوره؟
بازم از تمام زحمات استاد عزیز و خانم شایسته تشکر میکنم.
به نام خدا
سلام
خیلی دوست دارم این سوال استاد را جواب بدم برای خودم
اوج احساسات من کجاست؟؟؟
1 یک وقتی برنامه هام به هم می خوره یا نا هماهنگی پیش میاد. مثلا وقتی کمی دیر میرم بیرون واز سرویس اتوبوس جا میمونم و دیر میرسم دانشگاه
2 وقتی فرضیاتم درست از اب در نمیاد خیلی عصبانی وناراحت میشم مثلا فرضی در ریاضی که با قوه ی ادراکم نتیجه گیری کردم بعدا متوجه میشم اشتباهه
3 امتحانات بعضی اساتید دانشگاه استاندارد نیست
مثلا فلان دکتر به جای اینکه برای سخت کردن امتحان سوال فنی بده میاد سوالات گیچ کننده ی بی مورد میده
واقعا حالم به هم می خوره خیلی
4 وقتی بهم الهام میشه وطبق اون عمل میکنم و نتیجه ای که حاصل میشه بسیار مطلوب وملموس از الهامه،
خیلی خوشحال وبا اشتیاق میشم
شعرم گفتم:چون که خستم لیک مانده اشتیاق
گر نوا از توست هردم التیاب
5 وقتی کسی(استادی) که خیلی دوستش دارم با من صادق میشه و از من می پرسه از توانایی هام ومساعلم خیلی احساس شادی و مروت با دنیا بهم دست میده
البته این اتفاق تا به حال در واقعیت برام نیفتاده
6 وقتی از درس فارق میشم کلا یعنی اول تابستان خیلی زیاد احساس رهایی میکنم در تمامی مقاطع
از بچه گی همین طور بودم واین اصلا خوب نیست
چون سریع باید هدف جدید انتخاب کنم.
7 وقتی با شجاعت به دل ترس میرم ومحیط پیرامون اعم از انسان ، حیوان یا شرایط مجاب به تسلیم میشن خیلی احساس قدرت و لیاقت و… بهم دست میده
مثلا با چنتا اراضل مذاکره میکنم واونارا متقاعد می کنم.
8 وقتی می بینم ومیشنوم زحمات کسی زایع میشه بسار ناراحت میشوم وبه هم می ریزم
9 وقتی می فهمم کسی حسود ماست خیلی متنفر میشم ازش و عصبانی جوریه که می خوام خرخرشا بجویم. از حسادت خیلی بدم میاد.
10 وقتی نماز(مناجات) میکنم وبا تمرکز وخالصانه، بسیار بسیار احساس خوبی دارم این احساس ترکیبی از همه ی احساساتِ .انگار عالم درون من متمرکز شده وقلبم به قرار میرسه.
11 قبلا ها وقتی با تمام خسته گیم که از مزرعه میومدم و میدیم جایی فوتبال بازی میکنن طراوت واشتیاق برای بازی از وجودم زبانه میکشید و برام به طور شگفت انگیزی انرژی میساخت.
سلام استاد عزیز وتوانمندم
استاد یکی از الگوهای تکرار شونده در زندگی من شکستگی دست وپاهای فرزندانم ویا بیمار شدن خودم وفرزندانم هستش که به طور مداوم در زندگیم تکرار شده ومیشه
استاد جان یکی از باورهای مخرب من باور به چشم زخم وسحر و دعا هستش ومتاسفانه من با فکر کردن زیاد به این مسائل وترس از آنها ، این باور مخرب را در خودم ایجاد کردم . هر وقت یک چالشی توی زندگی من ایجاد میشه این باور بالا میاد وشبانه روز من را آزارمیده ومن را نسبت به همه بد بین میکنه وذهنم با داشتن این باور دائم در حال دشمن تراشی ودشمن بینی میشه وبه دنبال مقصر در بیرون میگرده وبه راحتی فرکانس من را پایین میاره. مدتی هستش که این باور را در دردونم کشف کردم اما هنوز نتونستم این باور را در درونم پاککنم ویا تغییرش بدم، مطمئنم بالاخره یک روز این باوری که سالهاست در درون من هستش تغییر خواهد کرد ، باورها یک شبه ایجاد نشدند پس نباید توقع داشته باشم که یک شبه از بین بروند
استاد ودوستان عزیزم ممنون میشم راهنمایی ام کنید تا بتونم باورهای مخربم را تبدیل کنم به باورهای درست واصلاح شده
ممنونم استاد برای درس خودشناسی
درود دوست عزیز. فقط یک باور اساسی که من خالق زندگی خودم هستم و هیچ کس نمیتونه روی زندگی من تاثیر بزاره. استاد درباره این موضوع در فصل اول کتاب رویاهایی که رویا نیستن توضیح دادن.
و شما میتونید این باور رو با تکرار تفکر و پیدا کردن شرایطی از زندگی که فقط خودتون خالق لون شرایط بودید باور کنید و به تثبیت برسونید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
به نام الله یکتا
سلام خدمت شما استاد عزیز و مریم بانوی دوست داشتنی
من و همسرم همیشه تو زندگیمون حداقل هفته ای یا دو هفته یکبار قشنگ دعوامون میشد و به سر و کله هم میپریدیم بشدت این دعوا ها منو اذیت میکرد و همیشه مشکل داشتم با این موضوع که چرا من تو روابط با همسرم مشکل دارم مشکل از منه یا از همسرم؟بعد از اینکه با استاد آشنا شدم البته آشنایی من به خیلی وقت پیش برمیگشت زمانی که من تو کار بازاریابی یا نتورک بودم با استاد آشنا شدم و گهگاهی به فایل های استاد گوش میدادم اونم در حد سرسری بعد از اینکه از کار نتورک اومدم بیرون بیشتر با استاد و فایل هاتون وقتم رو پر میکردم خلاصه از بحث پرت نشم بعد که به این موضوع فکر میکردم که چرا منو همسرم هفتهای یکبار دعوا میکنیم به این ترمز و باور مخرب رسیدم که وقتی من بچه بودم همیشه دعوای پدر و مادرم رو مدیدم و این رفته بود تو وجود من که من هم وقتی زندگی مشترکی رو شروع کنم اینجور دعوا ها رو میبینم باورم شده بود که مگه میشه زندگی زنا شویی بدون دعوا باشه و همیشه محبت و بگو بخند باشه مورد بعدی که بود و من بعد از کار کردن روی خودم فهمیدم این باور مخرب بود که دعوای زناشویی نمک زندگی هست که این باور مخرب باعث شده بود من و همسرم همیشه تو دعوا باشیم
و این الگوی تکرار شونده همیشه با ما بود خدا رو شکر که کم کم بعد از شناخت این باورهای مخرب،دعوا های ما به ماهی یک بار تبدیل شد و بعد سالی یکبار که اونم خدا رو شکر الان چندین ساله که دعوایی بین من و همسرم نیست و فقط شادی و بگو و بخند هست حتی زمانی که ما پول نداریم( و این برمیگرده به باورهای محدود کننده من در مورد ثروت و گرنه همیشه باید تو حسابم پول باشه و به راحتی پول در بیارم)خدا رو شکر الان روابطم با همسرم عالیه و از این هم عالی تر هم میشه و باید روی خودم کار کنم
مورد بعدی که من تو این زمینه مشکل داشتم بحث خرید چیزی بود که من وقتی چیزی رو میخریدم تو اوج قیمتش بود و بعد از خرید من اون وسیله یا مورد قیمتش نصف میشد مثل خرید زمین که واقعا بعد از خرید من به نصف قیمت پایین اومد حتی پایین تر من خیلی موقع ها ناراحت میشدم که چرا اینجوری میشه چرا یکی چیزی رو میخرن بعد از چند ماه به چندین برابر قیمت خریدش میفروشه و من بعد از خریدم اون زمین نصف قیمت میشد یا وقتی میخوام چیزی رو بفروشم بعد از فروش من قیمت اون زمین یا خونه چندین برابر میشد (از دوستان و هم فرکانسی های عزیز در این مورد کمک میخوام که باورهای مخربم رو که در این مورد دارم رو بهم بگن و راهنمایی ام بکنند)بعد از اینکه روی باورهای کار کردم فهمیدم من وقتی چیزی رو میخرم از ترس ام میخرم که مثلاً الان تو حسابم پول هست بخرم اگه این پول تو حسابم بمونه خرج میشه و اصلا من نمیفهمم که این پول کجا رفت و از روی ترس چیزی رو میخریدم، ترس از دست دادن پول،و دقیقا همین هم میشد اون پول رو من میدادم زمین میخریدم یا دلار بعد از یه مدتی نصف قیمت یا در خوشبینانه ترین حالت به قیمتی که خریده بودم میفروختم و هیچ منفعتی نبود برای من و این از باور ترس من میومد من با پول دوست نبودم راحت نبودم میگفتم الان خرج میشه الان مجبور میشم بدم به یه چیز بی ارزش،
خلاصه اینها همش برای من تکرار میشد یعنی یه الگوی تکرار شونده بود برای من
الان خدا رو شکر با کمک استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز روی باورهای دارم کار میکنم و تو دوره فوق العاده 12 قدم هستم و قدم به قدم میخوام روی باورهای کار کنم
و اما سوال:
چه شرایط و اتفاقات ،شدیدترین احساسات رو در شما برانگیخته است؟
پول کم بودن در حساب که احساس مضطرب و نا امنی بهم میده و بهم میریزه و این الگو که حسابم هر چند ماه یکبار خالی خالی میشه یعنی به حدی که حتی پول خرید مایحتاج خونه رو ندارم این الگو هر چند ماه یکبار تکرار میشه برام
قبلاً مثلاً وقتی کسی میخواست تو جمع ازم انتقاد کنه منو بهم میریخت ولی خدا رو شکر الان خوب شدم و اصلا ناراحت نمیشم و اتفاقا بعضاً خوشحال هم میشم از اینکه اگه ایرادی دارم یکی بهم بگه
قبلاً بیشتر تو احساس بد میموندم و با کوچکترین مسائل بهم میرختم ولی الان خدا رو شکر با کمک خداوند و آموزش های استاد خیلی خوب شدم و حتی مسائلی که بقیه رو ناراحت میکنه منو اصلا ناراحت نمیکنه
سپاس فراوان از شما استاد عزیز و مریم بانوی مهربان
و دوستان عزیز و هم فرکانسی که هم کامنت من رو خوندن و هم در مورد مسئله من،من رو راهنمایی میکنند
خدا یا همیشه قدمم رو در این مسیر پایدار کن
شاد و پیروز و موفق باشید دوستان عزیزم و خانواده مهربان استاد عباس منش
بنام خداوند جان
با سلام خدمت استاد عزیزم ودوستان گرامی
استاد این فایل رو صبح گوش دادم خواستم مثل قبلا زودی کامنت بزارم ولی گفتم نه بزار این سری حسابی فکر کنم و همه ی الگوهارو پیداکنم استاد الان که نوشتم میفهمم که چقدر الگوی تکرار شونده دارم تو روابطم امیدوارم دلایلش و باورهایی که مربوط میشن بهش رو هم پیدا وحل کنم
در مورد خودم که بخوام بگم تقریبا سالی یک بار یا یکم بیشتر هم جوش صورت میزنم هم ریزش موی شدید وافزایش وزن پیدا میکنم استاد اصلا دوست مذکر پیدا نمیکنم یعنی هیچ مجازی زیاااد ولی حضوری نه من خیلی اجتماعی هستم و چندباری پیش اومده که تو موقعیتی قرار بگیرم دوستانه پسر هم اونجا باشه و من کاملا بدون استرس یا هرچیزی حسابی بگو بخند کنم ولی خودم هیچی پیدانمیکنم و مجازیا هم چندباری که تلاش کردم حضوری نیومدن
ما به مدت 5 یا 6 سال هرسال تابستون بساط خارج از کشور رفتنمون به پا بود و هرسال هم به یک دلیل نمیشد
تا قبل از ورودم به دانشگاه هرجایی که میرفتم از دکتر بگیر تا بازار همه (حتی بساطی ها) میگفتن دانشگاه عجب جای خوبیه حیف که بعضیا نمیرن یا میگفتن ترم چندی وچه رشته ای
از سالی که تصمیم گرفتم این منفی بینی وبی اعتمادی رو بزارم کنار و روی خودم کار کردم و خودم رو کامل سپردم دست خدا همه ی افراد دورم از مسئولین بگیر تا اساتیدو تا راننده و … انسانهای شریف و راه گشایی بودن یعنی بدون استثنا و من نتیجه ی توکل رو دیدم الهی صدهزار بار شکرت
استاد عزیز شما در مورد دلار گفتین خیلی خنده م گرفت چون دقیقا این وضعیت پدر منه همیشه تا میفروشه دلار خیلی میره بالا همیشه در بدترین موقعیت میفروشه
یادمه چند وقت پیش تو قسمت نشانه های من یه ویدیویی ازتون دیدم که
گفتین شما زمانی پولهاتون رو تو ایران دلار کردین که دقیقا چندوقت بعدش دلار وحشتناک رفت بالا دقیقا تو همون روزها پدر من رفت پولارو ریال کرد
استاد در مورد دوستام چه چیزهایی رو پیدا کردم خیلی تعجب کردم البته قبلا هم فهمیده بودم یعنی استاد 90 درصد دوستام شبیه همن حتی شرایط سنی شون روابط شون با خانواده شون هم افتضاح
هیچ کدوم روابط عاطفی با جنس مخالف نداشتن با جنس موافق هم خیلی کم اکثرا هم عشق یک طرفه بوده اکثرا به قانون جذب باور دارن ولی عمل نه هیچ موفقیت هاصی کسب نکردن افراد وابسته واکثرا طرد شده از خانواده حداقل یه دوره ای افسردگی داشتن و وابستگی مالی هم داشتن اعتماد به نغس خیلی پایین جز من دوست خاصی ندارن اهل تیپ زیاد نیستن افراد بی حوصله بی انرژی پایه گشت وگذار نیستن خانواده ی سطح پایینی دارن (مالی) همه شون آروم ومهربونن دنبال مشورت گرفتن هستن
حالا بریم دنبال جواب دوم
وقتی کسی جای من نیست وقضاوتم میکنه
وقتی کسی کاری رو انجام میده ولی به من میگه نباید انجام بدم
وقتی کسی زرنگ بازی میخواد در بیاره
وقتی کسی پشت سر خانواده م چیزی میگه
وقتی کسی منتظر تشکری رسمی وعلنی هستش ومنت میزاره
وقتی کسی ازم توقع زیادی داره ( که کارهاش رو براش انجام بدم)
وقتی یکی داره تو علنی دروغ میگه یا بلوف میزنه اصلا ساکت نمیمونم
وقتی کسی مستقیما چیز بدی میگه یا ناراحتیش رو ابراز میکنه و من درجا نمیتونم جوابش رو بدم اعصابم خورد میشه
وقتی کسی همش بهم میگه مردم چی من بخاطر مردم فلان کاروکردم پس تو هم باید…
وقتی جایی دعوتم میکنن ازم درست پذیرایی نمیشه واون احترامی که مدنظرم هست و خودم همیشه میزارم رو نمیزارن
در پناه حق
بنام خدای بخشنده ی مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستای خوبم
این دوره الگویابی که شروع شده، برای شخص من خیلی مفید هستش. من الگوهای زیادی رو توی زندگی خودم دارم که مدام تکرار میشه، واضح ترینش، که برای اطرافیانم هم ثابت شده، اینه که من تو یک جا نمیمونم. مدام در حال شغل عوض کردنم. بقول شما تنظیم شدم که دو سه ماه یکبار شغل عوض کنم. دیگه هر وقت میرم سر کار جدیدی، خانوادم میگن کی میخوای استعفا بدی! خودمم به حدی این روال زندگیم برام مایوس کننده و خورد کننده شده که خییلی زیاد از خودم ناامید هستم از اینکه شغلی و زندگی داشته باشم که راضی باشم و دیگه نخوام استعفا بدم. یا الگوی دیگه ای هم که دارم اینه که تنظیم شدم بعد از یک ربع کسل و خسته بشم و بخوابم. رفتم آزمایش کامل هم دادم با اینکه هیچ مشکلی ندارم ولی نمیدونم خستگی روحیه چیه، همش خوابم میاد. همش نیاز به خواب دارم. حتی وقتی دارم کار مورد علاقمو انجام میدم. مثلا من خیلی علاقه دارم بیام سایت شما و ساعتها بشینم روی خودم و باورهام کار کنم ولی ده دیقه مطالعه میکنم یا در موردیه موضوعی شروع میکنم به فکر کردن، خوابم میاد. در واقع از وقتی یادم میاد آدم به شدت کم انرژی و خسته و بی حالی بودم. در مورد این سوال که بیشترین زمانی که من احساسات شدید داشتم کی بود:
1. من وقتی یک آدم پرانرژی و خوش صحبت و شوخ طبع رو میبینم که توانمنده و دست به هر کاری میزنه موفق میشه، به شدت تحت تاثیر قرار میگیرم و بهترین احساسات مثبت در من ایجاد میشه
2. من وقتی که ناحقی و نادرستی و اشتباهی رو در جایی میبینم و میدونم و خودم رو مجبور میدونم که تو همان شرایط نادرست و اشتباه و ناحق بمونم و نمیتونم مقاومت کنم و از ان موقعیت خارج بشم شدیدترین احساسات منفی رو دارم. چون میدونم این کار، کار بیهوده ایه، و حاشیه رفتنه و وقت و پول تلف کردنه، و اصلا مفید نیست ولی راه اصلاحش دست من نیست، یا کاری که میدونم از عهده من برنمیاد و فرد لایقی براش نیستم ولی باز در همان موقعیت هستم و نمیتونم خارج بشم از آن پست، منو به شدت داغون میکنه همش خودخوری میکنم.
3. وقتی که کسی از عزیزانم کار اشتباهی رو میکنه و ضرر بزرگی رو بخودش میزنه، احساسات منفی شدیدی رو دارم. مثلا مراقب سلامتی خودش نیست، هیچ برنامه ای برای زندگیش نداره، همش وقتش رو تلف میکنه، پولهاش رو هدر میده.
4. وقتی که نمیتونم مسائل زندگی خودم رو حل کنم مثلا مساله خستگی همیشگیم رو حل کنم یا زود ناامید نشم و تلسیم نشم و ادامه بدم، اینکه متعهد نیستم منو واقعا ناراحت میکنه و احساس یاس عمیقی وجودم رو میگیره. چون من میدونم برای رسیدن به خواسته ای، باید 100 درصد تمرکز و تلاشم رو روش بزارم ولی تواناییش رو ندارم. چون همش خوابم میاد، خسته ام، کم انرژی ام. با اینکه الان خونه ام و شاغل نیستم ولی از عهده یدونه کار درس خوندن و مطالعه برنمیام!
و این به شدت احساسات منو بد میکنه. این حس ناتوانیم. اینکه میدونم چی میخوام و اهمیتش رو هم میدونم فوایدش رو هم میدونم، ولی خسته و ناتوانم، نمیتونم جلو برم، نا ندارم. جون حرکت کردن ندارم.
5. وقتی کسی بهم بگه تو ناتوانی و ازم انتقاد کنه و ایرادامو بگه و منو آدم ضیف و بدردنخوری بدونه، خیلی احساسات شدید منفی بهم دست میده. پر از ناراحتی و غم و ناامیدی و گریه.
سلام
دوست عزیز منهم مشکلی مشابه دارم و بسرعت خوابم میگیره خصوصا وقی میخوام کاری که میدونم مدتها عقب انداخته شده انجام بدم و یا چالشی درونی هست مثلا همین تمرینات دوره رو انجام بدم به طرزمرموز و عجیبی میل خواب دارم و کلا در برابر خواب مقاومتم در حالت عادی زیاد نیست
اولین راهکارم اینه که فورا پی میبرم این خواب سیستم دفاعی ذهن چموش و زیر کار در رو خودم هست و حقیقی نیست هر چند بشدت گول زننده است
دومین راهکارم اینه که بر کمال گرایی خودم غلبه کنم و از سادهترین شیوه فقط شروع کنم به انجام وظیفه و تعهدم
سومن راهکارم تنظیم یک تعهد نامه و قانون کتبی خطاب به خودم هست و قرار دادن جریمه و امضا و قول به خداوند و خودم برای انجامش در مدت زمانی مشخص و ذکر تاریخ
چهارمین راهکارم فرار از پتو و مبل و جای راحت هست و درگیر کردن خودم مثلا همین چیزی کهالان دارم تایپ میکنم به عنوان تمرین بجای نوشتن در دفترم دراز کش روی تخت
پنجمین راهکارم که البته هنوز کاملا در اون وارد نشدم ولی قبلا خیلی ازش جواب گرفتم تغییر سبک خواب و تغذیه و گرایش به سحر خیزی و صبحانه سبک و میوه ای خوردن بجای غذای چرب و سنگین در صبح هست که تا حد زیادی انرژی فکری و نشاط روانی رو بالا میبره البته در کنار ورزش روزانه منظم
پیروز و شاد باشید
سلام دوست عزیز، خیلی ممنون از پاسخ و راهکارهای خیلی خوبتون.اتفاقا منم به این راه حل های مشابه شما فکر کردم و
اتفاقا از چهار هفته پیش شروع کردم روی خودم کار کردن. من همیشه لحافم رو زمین بود تا شب. هر نیم ساعت یبار میرفتم میخوابیدم. از چهار هفته پیش صبح که از خواب پا شدم، گفتم من فقط یک هفته از صبح که پا میشم دیگه لحاف و بالشم رو جمع میکنم و میزارم تو کمد و اصلا تا شب در نمیارم بیرون و فقط یک هفته من از صبح تا شب یک بار هم نمیخوابم، به خودم گفتم ” اونقدر نمیخوابم حتی اگه از بی خوابی بمیرم” دیگه همین کار رو کردم، و تا چهار روز اول دیگه از گریه مونده بودم و مثل معتادهای توی ترک بودم ولی گفتم میخوام ببینم کی قراره بمیرم از بی خوابی؟! میخوام اون لحظه رو ببینم و بمیرم. از پنجمین روز دیگه از صبح که ساعت 5 بیدار میشدم تا شب ساعت 9 کامل و راحت تر بیدار بودم و دیدم چه جالب نمردم!! منی که 31 سال همش عمرم تو خوابیدن گذشته، بهش باج دادم و خیلی تحویلش گرفتم و گندش کردم، دیدم عه واقعا چیزی نبود که بتونه منو از پا در بیاره. یکم ناراحت شدم که چرا تا خالا حلش نکرده بودم. ولی دیگه چون نگاهم رو رو به جلو کردم دیگه نمیخوام حسرت گذشته رو بخورم. عوضش شبا 7 و نیم ساعت رو کامل میخوابیدم. یه تقویم سال در یک نگاه رو پرینت گرفتم چسبوندم جلو چشمم، الان چهار هفته س که تیک زدم، اصلا از صبح تا شب نخوابیدم و الان بیدار موندن تو روز، برای من آسان ترین و راحت ترین کار دنیاست. خیییلی برام جالب بوده این اتفاق، شاید برای بقیه مسخره باشه، ولی یکی از آرزوهای من بود که به تحقق پیوست و من الان متوجه شدم که چه نیرو و اراده ای میتونستم تا الان به خرج بدم و به خاطر شرک و احساس ضعیف بودنم، تا حالا خودم رو تغییر اساسی ندادم. همش هم برمیگرده به اون فایل استاد در مورد مشرک بودن و دادن قدرت به ژن ها. چند هفته طول کشید من اون فایل رو طوری درک کنم که وارد عمل بشم. حالا که عمل کردم و خودم رو آدم قوییی میدونم خیلی امیدوار شدم که میتونم خیلی چیزها رو هم عوض کنم. من دو ماه پیش استعفا دادم از کارم. چون راضی نبودم ازش، احساس مفید بودن نمیکردم و واقعا بعد از چندین سال عمر و چندین سال گوش دادن به حرفهای استاد، الان میخوام همش رو عملی کنم. چون پاشنه آشیل من این بود که “من دوست دارم تغییر کنم ولی توانمند و قوی نیستم. ”
از وقتی متوجه شدم که من اگه تو همین سایت استاد، هاشیه نرم و دقیقا برم تمرکزم رو روی اصلی ترین پاشنه آشیل خودم بزارم، با حل کردنش،. خودم شگفت زده میشم که چقدر من میتونستم تغییر کنم و بهتر بشم که تا حالا نکردم!!! از همون چیزایی که دارم. من پول ندارم برم لباس زیاد بخرم یا ماشین بخرم یا شغل مورد علاقمو راه بندازم. ولی همین الان شرایطش رو دارم که روی شخصیت و ویژگی های خودم، که اتفاقا بیشتر از پول و ماشین و خونه، بهش احتیاج دارم که بهتر بشن، کار کنم. من یک ماه هست که شروع کردم شخصیتم رو عوض کنم. و بقول استاد هر سال یک اسم به اون سال میزارم و تمرکزی اون رو بهتر میکنم. الان من به فکر کسب درآمد و ثروت نیستم، امسال میخوام فقط روی خودشناسی و شخم زدن خودم کار کنم. و سال های بعد روی ثروت کار میکنم. الان فقط چون من عاشق معلم شدن هستم و تو کل عمرم هر کاری کردم از خیاطی و کامپیوتر تا منشی گری، الّا معلم شدن! الان یک ماه هست که تلاش میکنم فقط برم تو موسسه روزی چند ساعت محدود تدریس کنم و بقول استاد هر ماه حتما یه درآمد کمی هم اگه بود، ولی داشته باشم. اونم در حد محدود وقت میزارم. ولی تمرکز اصلی من توی کل روزم میخوام روی خودشناسی و تغییر شخصیتم کار کنم.
هنوز هم اون مساله خستگی و کم انرژی بودن رو دارم ولی فقط اینکه میتونم بیدار بمونم خیلی برام تغییر بزرگی بود.
برای اینکه خستگیم هم از سرم بپره، فک میکنم یک چیز ذهنیه، اگه بتونم یک روز اون رو هم حل کنم دیگه با انرژی زیاد از صبح تا شب فقط تمرکز میکنم روی اصل،. که خودم رو بهتر و بهتر کنم. الان امیدم به زندگی خیلی زیاد تر شده. و هر چه تغییر بیشتری کنم میدونم که امیدم بیشتر و بیشتر هم خواهد شد.
دقیقا همنطور که شما گفتین، من هم به همچین راههایی فک کردم و خیییلی برام موثر بوده، الان من پول خرید دوره قانون سلامتی رو ندارم و آرزومه که یک روز بتونم بخرم. ولی دیگه یک ماهه که سرخ کردنی نخوردم، فقط یکبار سیب زمینی سرخ کرده چند روز پیش تقلب کردم خوردم، و نتیجه ش رو دیدم که باز چقدر خسته و بی حال شدم. اینکه روزهای زوج ورزش میکنم و غذای خوشتی و سالمتر میخورم و سرخ کردنی و تنقلات کارخانه ای مثل کیک و شکلات اصلا نمیخورم. فقط یکی دو بار کیک خوردم اونم بیرون کلاس میرفتم مجبور شدم. ولی کلا به صفر میرسونم از این به بعد. چون تاثیرش رو تو انرژیم میبینم. چون وقتی چیزای شیرین کارخانه ای و سرخ کرده و فست فود نمیخورم، انرژیم و اراده ام برای انجام کارهای روزمره و بیدار موندن تا شب میرسه، ولی اگه این کار رو انجام ندم و غذای چرب بخورم زود اراده ام رو از دست میدم.
ولی برام مثل معجزه میمونه که تو این چهار هفته حتی یک روز هم تقلب نکردم و نخوابیدم و این باعث افتخار من شده که تونستم تو عمرم یکبار اراده به خرج بدم م روی حرفم بمونم. منی که بدقول ترین و شل ترین آدم دنیامممم! اصلا باورم نمیشه.. خیلی خوشحالم و حالم خوبه. خدا استاد عباسمنش و مریم جان توانمند و هنرمند و باهوش رو برامون حفظ کنه و عمر طولانی و سلامتی و سربلندی سعادت دنیا و آخرت رو بهشون بده، تا بتونیم همگی از وجود پر خیر و برکتشون نهایت استفاده رو ببریم.
دوست هم فرکانسی، مطمئنی آهن بدنت تنظیمه؟ اینو چک کن حتما. و فایل های دوره ی قانون سلامتی را هم ببین، بهت کمک میکنه.ممنون از کامنت دقیق تون.به امید موفقیت و سلامتی روز افزون شما. اینایی که نوشتی را درک میکنم و میدونم چقدر اذیت میشین. حتما حتما اون مورد را چک کنید چون برای خودم اتفاق افتاده و تجربه اش کرده ام.
بنام خدایی که همیشه بامن است…سلام به روی ماه استاد عزیز و مریم جانم..خداقوت برای این همه لطف و محبت بابت تهیه ی این فایل های گرانبها..
من یه چن وقتی بود نتونسته بودم بیام سایت و فایل هارو دنبال کنم همیشه وقتی شروع میکنم به کار کردن رو باورهام باز یه مشکلی پیش میاد که منو درگیر میکنه و از عمل باز میداره ولی این بار با اراده ی قوی با توکل بخدا اومدم واین فایل رو دیدم واقعا پاشنه اشیل من همین الگوهای تکرار شونده بوده همونایی که هر چن وقت یباربرام تکرار میشه و منو بهم میریزه خدایا شکرت که استادم در این مورد فایل گذاشته من هنوز نتونستم محصولی خریداری کنم ولی تصمیم دارم بااین فایل ها پیش برم و واقعا عمل کنم تا خداوند هدایتم کنه وبه محصولات برسم خدایا شکرت که الان اینجام در این لحظه…اره برا من این اتفاق دوره ای پیش میاد که هر دو سه ماه یبار باهمسرم یه بحث شدید میکنیم و یه چن روزی باهم قهریم ودوباره باهم اشتی میکنیم…دقیقا این الگو تکرار میشه برام وقتی با همسرم دعوام شده با بچه هام تو خونه بداخلاقی میکنم خیلی بهم میریزم..یه همیشه وقتی میرم خرید باهمسرم بحثم میشه حالا یا سر پول یا اینکه چرا زود خرید نمیکنم به نظرم اینها همه به علت کمبود عزت نفسمه..همیشه دوست دارم بقیه رو راهنمایی کنم وناجی دیگران باشم درحالی که خودم باهمون مشکل دارم زندگی میکنم..اینفایل منو شدیدا به این فکر واداشت تا بیشتر در مورد باورهام فکر کنم ..دوستان پدرو مادر من تو بچگی ام خیلی باهم بحث داشتن الان یادم میاد مادرم دقیقا مثل الان من تو دعوا قهر میکرد تهدید به رفتن و طلاق میکرد خیلی عصبی میشد و بهم میریخت..اره این باورها تو ذهنم از کودکی نقش بسته باورهایی که باید تغییر بدم الان که فهمیدم از کجا نشأت گرفته خدایا شکرت که الان تو این مسیرم درسته من باباورهای اشتباهم دوازده سال از زندگیم رو کنار همسرم وفرزندانم تلخ کردم ولی الان می دونم که تنها باورهای خودم بوده که این اوضاع را برام رقم زده حالا دیگه همسرم وعوامل بیرونی رو مقصر نمیدونم حالا با اراده پیش خواهم رفت تا به امید خداوند زندگی بهتری را تجربه کنم…وروزهای شادتری رو بسازم..خدایا شکرت استادعزیزم و مریم جان ازتون بینهایت سپاسگزارم
سلام به استاد عزیزم، استاد خدا خیر و برکت بیشتری وارد زندگیتون بکنه از ته قلبم میگم امیدوارم که همیشه قوی تر و شاداب تر باشید چقدر تحسین میکنم چقدر تحسین میکنم شهامت شمارو، شجاعت شمارو، اراده شمارو واسه موفقیتتون واسه این حد از اراده که چجور دنیا، خودتون و ساز و کارش رو درک کردید که به جرعت خیلی ها با من هم نظرن ک آموزش های شما هیچ جای دنیا حتی مشابهش نیست واقعا تحسین میکنم شمارو به عنوان استاد و از خودم میخام شمارو باز هم به یاد خودم بیارم به عنوان یک الگو به یاد بیارم و ب خودم یادآوری کنم یادآوری دوباره که اگر میخوام پیشرفت کنم اگر نتایج شمارو میخوام باید ابنجوری روب خودم کار کنم اینجوری متعهد باشم میخوام بازهم ب خودم بگم زندگی عالف بها میخواد بهاش همین کار کردن رو خودتع پس بازهم ب خودم یادآوری کنم ک با بالاپایین بودن هیچ وقت اون چیزی که مبخوای نمیشه تو باید همه وجود روح و روان و تن. جسمت رو بذاری برای موفق شدن کار کردن روی ذهنت جوری که این باورها بره بشه بخشی از زندگیت این روش ها بشه شخصیت براشون مسیر عصبی تو مغزت تشکیل بشه خدایا میدونم من اون بنده لایقت هستم پس قلب من رو بزرگ کن ذهن من رو بزرگ کن قوی کن من رو یاری بده خدای خوبم من رو در مسبر خودشناسی قوی تر کن ک واقعا خودشناسی گنج گنج هاست همون گمشده ای که خیلی از آدمها بیرون از خودشون دنبالش میگردن خدایا شکرت شکرت بریم سراغ فایل خب اگر بخوام از الگوهای تکرار شونده توی زندگیم بگم باید بگم خیلی زیادن خیلی من ادمی هستم که شرایط زیادی احساسات شدیدی رو در من برپا میکنه و میرم و یکی یکی میگم :
یکی از اون وقتایی که شدیدترین احساسات در من برانگیخته میشه و واقعا زندگی من رو مختل کرده هر چند وقت یکبار اوج میگیره و واقعا ب جرعت میگم و ب شدت من ر. اذیت میکنه این الگو هست ک حالا ک فکرش رو میکنم از کودکی باهام بوده حتی رفتم گشتم و فهمیدم این الگوی ذهنی من ی طرحواره است در روان شناسی به نام طرحواره (الگوهای تکرار شونده) به نام طرحواره رها شدگی این الگو بخاطر مسائل و ریشه های کودکی هست و من ب یاد میارم من از همون بچگی ادم وابسته ای بودم از نظر (احسایی) یعنی اینکه به یاد میارم که ی دو هفته رفتم خونه مامانبزرگم و وفتی اونجا بودم خیلی دلم برای خانوده ام تنگ شد جوری ک توی همون عالم بچگی ک خیلی بچه ها عاشق موندن خونه عمه و مامانبزرگ خاله هستن با همبازی من تو اون سن یادمه وقتی ب مامانبزرگم عادت کرده بودم و برگشتم با اون سن کم ب یاد دارم شدیدترین حس دلتنگییی در درون من داشت منو خفه میکرد چون میرفتم پشت پرده اتاق و تنها زار میزدم واسه مامانبزرگم جوری این حس شدید بود ک انگار از دستش دادم یا یادم حتی اگر یک شب از مادرم دور میشدم میرفتم خونه کسی اونقدر حس رها شدگی از دست دادن داشتم ک شدیدا گریه میکردم حس میکردم واقعا انگار برای همیشه نیست یا اگر مامانم میرفت جایی لباسشو بو میکردم تا دلتنگیم کم بشه حتی همین الان که بزرگ شدم حالا میفهمم از همون بچگی این الگو قوی درون من بوده الانم اگر پارتنرم دو روز نباشه من دق میکنم شاید بهش نگم اما چنان دلم میگیره که واقعا ی حس از دست دادن عمیقی رو حس میکنم درونم، و حالا میخام بگم این الگو با من چیکار کرد برای مقابله باهاش (وای استاد حالا دارم میفهمم) من سرد شدم میترسم از صمیمی شدن بیش از حد خیلی خیلی کم یا اصلا زیاد از زندگی خودم ب بقبه نمیگم حتی با پدر و مادرمم صمیتم رو از دست دادم حتی انگار میترسم اونقدر با پارتنرم صمیمی، صمیمی بشم چون انگار یک حسی میگه اگ زیاد نزدیک بشم خیلی وابسته ام، حتی من دوست هامم دیگه برام مهم نیست یعنی دوست صمیمی ندارم همه سطحی ان در حد بگو بخند انگار از صمیت میترسم واسه همینه انگار عمق توی روابطم حس نمیکنم یعنی انگار همین حس ترس از دست دادن منو میترسونه توی این طرحواره رها شدگی میگه طرف انگار مثل کودک هست توی اوایل کودکی ک خیلی بچه است تفکر انتزاعی اش شکل نگرفته مثلا اگر برای مثال ی توپ باهاش بازی میکنه از جلو چشمم برداری بذاری پشتت حس میکنه چون نمیبینش دیگه نیست من هم واقعا این شکلی هستم اگر طرف دوروز نباشه انگار کلا نیست یعنی این حس چنان حس شدیدی درونم ایجاد میکنه ک من از کار زندگی و همه چی میفتم در این حد. یا یک جنبه دیگری از همین حس و طرحواره که درونم ترس از طرد شدن یا بی توجهی هست اگر یک نفر برای مثال توی جمع دوستام اگر از من تعرف نکنن و از دوست دیگم تعریف کنن یا اگر دوستام به بقیه کمی بیشتر توجه کنن یا حرف بزنن یا پارتنرم ب کسی غیر من بیشتر توجه کنه وای وای چنان حس شدیدی از احساس بی ارزشی، احساس ناراحتی یا حتی در مواردی خشم ب من دست میده چنان از خود بیخود میشم که حس واقعا بی ارزشی، کمتر بودن، زیبا نبودن و پوچی بهم دست میده چ در روابط عاطفی چه دوستان و…این حس اینکه ی نفر بخواد منو کنار بذاره دعوت نکنه طرد کنه واقعا درون من بهم میریزه اگر من تایید نشم واقعن وجود من رو پر از یاس میکنه این از این جنبه من که میدونم خیلی هاش مال عزت نفس هستش.
یکی دیگه از موارد دیگه وقتی هست که از من انتقاد بشه ذهن من اینجوری انتقاد چیه یعنی چی نههههههه انتقاد شد ازمممم یعنی دقبقا اینجوری میشم این حس شدید و حس میکنم این از اونجایی میاد ک این قدرت رو دادم ک بقیع ارزش من رو تایید کنن و اگر بقبه منو تایید نکنن من خوب نیستم و این تایید طلبی درون من فریاد میرنه من مقاومت بسیار شدیدی دارم ب اینکه حس کنم کسی داره از من انتقاد میکنه چه سازنده مثلا بگه فلان رفتار اینطوریش بهتر یا اصلا منو مقایسه بکنه با انتقادش یا هرچی بگه من بهم میرزیم یعنی این الگو اینقدر تو ذهن من خشک ک همی الان ذهنم داره میگه غلط کرده هرکی انتقاد کرده انگار ی جورایی ترس دارم ترس از قضاوت شدن،تایید نشدن حس کمالگرایی من همیشه باید خوب باشه انگار ارزش من دست بقبه هست و اگر تایبد اونا نباشه انگار منم خوب نبستم
یکی دیگه ار الگوهایی ک من رو ب شدت منزجر میکنه بهم میریزه اینه ک حس کنم یکی. داره منو با یکی دیگه مقایسه میکنه ایتم بخاطر این توی کودکی بینهایت مقایسه شدم و الانم اگر یکی من رو مقایسه بکن چه حالتی ک بخواد بگه ببین توهم مبتونی مثل اون چ حالتی که بخواد بگه نه اون از تو بهتر چنان بهم میریزم ک دلم میخاد داد بزنم گریه کنم در این حد ناراحت میشم زیاد و حس بی ارزشی بهم دست میده.
یکی از الگو های دیگه که شدیدترین احساسات در من برانگیخته میکنه و چندسال بدتر شد مخصوصا بعد تجربه روابط عاطفی پر تنش ک بخاطر درونیات خودم بود اینه که من اصلا نمیتونم ی هدف مخصوصا اگر ذهنی باشه ادامه بدم بعد ی مدت چنان درون من بهم میریزه حس میکنم زندان شدم خفه شدم الان همه ازم دور شدن همون حس میکنم از دست دادم زندگی رو و زود اونکار و هدف رو رها میکنم واقعا چرا من اینقدر زود جا میزنم واسه اهدافم و حس خفگی دارم یا اصلا ی کاری ک باید چند روز تمرکز کرد روش من باز اینجوری مبشم میدونم ریشه این از وابستگی عاطفی درونم ب پارتنرم ولی خب دلیل اصلیش نمیدونم ی جنبه دیگر از همین موضوع اینه ک من هیچ وقت، زمان ندارم حتی اگر کارهام کم باشه زمان ندارم واسه لذت بردن از زندگی واسه دیدن بقبه کمک ب مادرم یا اگر ی دوستی ازم بخواد برم بیرون یا درخواستی داشته باشه انگار زمان ندارم با اینکه دارمیعنی درون من انگار این الگو کمبود الگو از دست دادن خیلییی شدید مخصوصا شریک عاطفیم چون بعد سالهاااای سال تنها کسی بود ک من رو تایید کردن من رو تحسین کرد بخاطر همین حس خوب پیوند عمبقی ب به بودن اون دادم من سالها حس بی ارزشی میکردم و حالا اون نباشه من ب شدت ب هم میریزم انگار ی الگوی شدیدی از ترس از دست دادن از دست دادن ادمها درون من هست ترس شدید از کمبود، کمبود وقت و زمان حس زندانی بودن یا حس شکست بی لیاقت بودن درون من هست ک موقع مواجه شدن با شروع ی کار جدید هدف جدید حس میکنم خفه شدم عصبی میشم بهم میریزم حالم بده و واقعا دلیل این یکی رو نمیدونم از کجا میاد یکی دیگه از الگوهای درونی من ک همون کمبود وقت اینه من هیچ وقت تمرکز درستی ندارم نمینونم برنامه ریزی بکنم سخت ترین کار برام چون نمیدوونم چیکار کنم برنامه خوبم بریزم هموم کمبود وقتی ک الگوش درونم باعث میشخ بهش نرسم.
یکی دیگه از مواردی ک درون من به شدت بهم میریزه ترس، ترس از دعوا، صدای بلند،یعنی اگر ببینم دو نفر دارن با صدای بلند بحث میکنن دعوا میکنن یا افرادی واسه مرگ عزیزشون با صدای بلند مویه و گریه و زاری میکنن ب شدت بهم میریزم جوری ک تا چند روز درونم ی حال بدی هست انگار احساس مقصر بودن حتی دارم یه حس بد انگار منو دعوا کردن ی احساس اینشکلی دارم صدای بلند،گریه دیدن دعوا واقعا ب شدت منو میترسونه و تا یک روز الی دوروز درونم.
یکی از موادر دیگه که باز منو شدید احساساتم بیدار میکنه بازهم موفع هدف گذاری یعنی موقع هدف گذاری چنان میرم تو فکرش ک خوابم پر استرس میشه نمیتونم بخوابم، حس میکنم تو خواب دارم خفه میشم ی حالت بد عقب موندی، عدم رضایت بی ارادگی درونم همش حتی اگر تلاش کنم ک شاید برگرده ب کمالگرایی من
و الان که همه اینهارو گفتن همه این حس ها برمیگرده به درون من ب کودکی من چون همش ریشه در اون زمان داره من انگار ی تروما شدید گرفتم ار ی سری تفکراتی ک تو همون کودکی گیر کرده و من سعی نکردم ک اون باورها و تعییر بدم عوض کنم سعی نکردم ک افکارم گسترش بدم و خدای من حالا میفهمم من واقعا توی حس و افکار و الگوهای کودکی گیر کردم ک با شکل هتی مختلف اما بیس یکسان در موقعیت و موضع های مختلف زندگیم داره خودش نشون میده.
این چنتا الگوی ذهنی بولد زندگی من بودن ک شدیدترین احساسات در من ایجاد میکنن ب طرز شدیدی ک اینجا بازگو کردم و بهم خیلی کمک کرد ب خودشناسی خودم بابا تا اونا درست نشه خیلی چیزا عوض نمیشه چقدر خوبه خود شناسی اینکه آدم باید حساس باشه روی الگوهای ذهنیش اونارو بشناسه و درستشون کنه تا بیش از این آسیب نبیه اینکه ادم مواظب باشه چی داره در هر جنبه ای از زندگی مالی، عاطفی، روابط، تحصیلی، شغلی… هی تکرار میشه ی بیس مشابه و اونو تغییر بده در شروع هر راه جدیدی الگ هارو اول درست کنه بعد مسیر رو.
بازم ممنون استاد بابت فایل گرانبهاتون