توجه: توضیحات این فایل شامل یک بخش مقدمه و سپس یک سوال است.
بخش ” مقدمه ” در تمام مجموعه قسمت های ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده ” یکسان است اما در انتهای این توضیحات، در هر قسمت یک ” سوال متفاوت ” پرسیده می شود. (یعنی هر قسمت از این مجموعه، مقدمه یکسان اما سوال متفاوتی دارد)
لازمه درک سوال و پاسخ به آن این است که مقدمه را حتما بشنوید. هرچند در هر قسمت که دوباره مقدمه را می شنویم، از زاویه ی دیگری آن را درک می کنید که در نهایت به درک کلی ما از این اصل کمک می کند و می توانیم پاسخ های دقیق تری برای سوالات پیدا کنیم.
سوال:
چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟
برای پاسخ دقیق تر به سوال، به این جوانب فکر کن که: آیا می توانی یک سری الگوهای مشابه یا ویژگی های مشترک را در رفتار یا شخصیت آدمهایی پیدا کنی که با آنها در ارتباط هستی؟
خواه روابط عاشقانه؛ روابط خانوادگی؛ روابط دوستی؛ روابط اجتماعی یا روابط کاری و… . بعنوان مثال:
- آیا می توانی بگویی آدمهایی که من با آنها وارد رابطه می شوم اکثرا خیلی مغرور هستند؛
- یا اکثرا خیلی ضعیف هستند،
- یا اکثرا نیاز به حمایت دارند؛ خواه حمایت مالی یا حمایت برای حل مسائل شان
- یا اکثرا پول لازم هستند؛
- یا اکثرا محافظه کار یا خسیس هستند؛
- یا خصوصیات مثبتی مثل: اکثرا صادق هستند؛ مهربان هستند؛ سخاوتمند هستند؛ اصول مشخصی دارند؛ اوضاع مالی خوبی دارند و…
برای درک بهتر سوال، یک مثال می زنیم:
بعنوان مثال، ممکن است جواب شما این باشد که :
من اغلب با افرادی که در ارتباط هستم، متوجه می شوم آنها خیلی به من اهمیت نمی دهند؛
خیلی به من و خواسته های من توجهی ندارند؛
نظرات من برای آنها اهمیت چندانی ندارد و این الگو معمولا برای من تکرار می شود. خواه در روابط ام با پدر و مادرم یا همسرم یا فرزندم یا رئیس و همکارانم و…
یا در زندگی مشترک ما، همیشه خواسته های همسرم مد نظر است و نظرات من آنچنان اهمیت ندارد. همانگونه که در زندگی با پدر و مادرم، همیشه خواسته های خواهر و برادرهایم مهم تر از خواسته ها و نظرات من بود؛
بعنوان مثال: معمولا مادرم همیشه غذای مورد علاقه سایر خواهر و برادرهایم را درست می کرد و…
این الگو و این اشتراک را در بین همکارانم هم می توانم ببینم که در یک کلام به من توجه نمی کنند یا من در روابط ام احترام کافی دریافت نمی کنم و این من را آزار می دهد.
نکته:
هدف از سوال این است که با تامل در این سوال، یک سری شباهت های غیر قابل انکار را در ویژگی های شخصیتی یا رفتاری افرادی بشناسی که با آنها در ارتباط هستی تا از این طریق بتوانی باورهای بنیادین خود را درباره روابط بشناسی و اگر از جنس آن روابط راضی نیستی، تغییر روابط خود را از تغییر باورهای بنیادین خود درباره روابط شروع کنی
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2205MB24 دقیقه
- فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 211MB24 دقیقه
سلام استاد عزیزم
این چهارمین کامنتی هست که میزارم برای الگوهای تکرار شونده امید دارم که به جوابهام برسم با کمک دوستانم
من الگوی تکرار شوندم اینه که همیشه یکی تو زندگیم هست که به یه موفقیتی میرسه یا یه چیزی داره که من ندارم و من حسرتشو میخورم
خیلی تلاش کردم این حالت رو دیگه تجربه نکنم اما با یه سرعتی تکرار میشه و کانون توجه من روی دیگرونه روی خودم نیست 100 درصد توجه من روی نداشته ها کمبود ها و حس شدید حسرت به دیگرانه ….
توی این زمینه انگار هیچ جمله ای هیچ دوره ای هیچی اثر گزار نیست …
خیلی دلم میخواد داشته هامو ببینم خودمو اصلا ببینم توانایی هام بخدا من چیزی کم ندارم اما داشتهام راضیم نمیکنه …من 100 درصدی هر چیزی رو میخوام بالاترین حدشو…
تا وقتی از اطرافیانم بالاتر باشم حالم خوبه و میترکونم ، خلاقم و مثبتم روابطم عالیه سرحالو و پرانرژیم وایییییی وقتی کسی رو بالاتر از خودم میبینم دیگه پخش بر زمین میشم …چند نفر هم نقطه ضعف منو فهمیدن جلوی من خودشونو دست بالا میگیرن و از خودشون تعریف میکنن قشنگ میفهمم دارن دروغ میگن (یه چیزی تو قلب من هست نادیده ها رو میبینه نگفته ها رو میدونه راستو دروغو واضح تشخیص میده و من خیلی وجودشو حس میکنم) اما باز انگار باور میکنم و مقایسه میکنم با زندگیم …
خصوصا این اواخر …توجه من کلا نه روی زندگیمه
نه روی خودم نه روی داشته هام کلا 6 دونگ حواس و تمرکز و توجهم روی اطرافیانمه
یک نفر هست که از همه بیشتر منو میتونه از پا در بیاره
انقدر هم بهش توجه کردم
به طرز چشمگیری که همه اقوام و آشنایانمون میگن این چطوری انقدر موفق شده یعنی عین بمب صدا کرده …
عزت نفس
باور لیاقت
انقدر درمونده شدم که نمیتونم بلند شم
تنم شل شده سرم پایینه بیحالم
مادرم از مرگ میگه ، میگه تهش هممون میمیریم 2 روز دنیا رو حال کن ولش کن…
یا ظاهر زندگی دیگرانو با طن زندگی خودت مقایسه نکن
یا یه عالمه از این حرفا که هیچکدوم روی من اثر نداره یه باوری هست تو مغزم اون همه ی اینها رو چرتو پرت میدونه دیدید فردی که متعصبه مثلا روی دین و مذهب مثلا بری بهش بگی بابا چیزی به نام دین وجود نداره بخدا یزره سر به سرش بزاری چاقو ور میداره میکنه تو شیکمت انقدر شستوشوی مغزی دادنش ….باور منم همینجوریه میگه آخه بفهم تا مادامی که توجهت رو دیگرانه خوب لامصب اونا تو زندگیت پررنگ تر میشن طبق قانون نقششون پر رنگ تر میشه داری به ناخواستت توجه میکنی
خره نمیفهمه تازه به محض اینکه میخوام حمله کنم به این باور به طرز عجیبی یه اتفاقی میوفته تا دوباره شل بشم و دست از تلاش برای نابودی این باور بر دارم …یعنی هر چی قوی تر میرم سمت این باور که نابودش کنم محکم تر و قوی تر پرتم میکنه یه وری …نمیتونم بلند شم دیگه
خود کمبینی یه بیماریه قشنگ سرطانه
پارسال رفتم به جنگ این باورم دوره عزت نفسم گوش دادم دیگه گفتم شروع میکنم کمکم
یعنی انگار ضمیر نا خود آگاهم دفاع میکنه از خودش و استقامت نشون میده
میگفتم ببین خدا فلا جا هواتو داشت ببین خدادبهت عزت داد ببین اونجا کارت راه افتاد …
چشمام بی حال شدن و یه چیزی تو ذهنم گفت
بشین بابا (یه فوش خاصی هست که ذهنم بهم میگه که اینجا نمیشه گفت) زر نزن واقعیت زندگیه تو اینه تو از همه کمتر و پایینتری خیر ندیدی از پولهای شوهرت فقط منتش سرته چیزی دست تو رو نگرفت تو یه بازنده ای بازنده بازنده ….
سکوت میکنم نه حرفی میزنم نه حقمو میگیرم
فقط گریه گریه
من احساس میکنم همه اینجور احساسات رو دارن بلاخره من از فضا نیومدم که منم آدمم مثل بقیه
اما من واکنش احساسی شدیدتر و در زمان طولانی تری دارم
مردم دیگه هم مثل من همین احساسها رو تجربه میکنن اما میخوابن پامیشن یادشون میره و میرن به زندگیشون میرسن
حالا من زندگی میکنم با اون اتفاق سالها…سالها…و با تکرارش یه باور مخرب جدید میسازم یا باورهای قبلی رو محکم تر میکنم …
الگوی تکرار شونده دیگرم اینه که ترس از شکست خوردن و بازنده شدن و کم آوردن و…اینا همیشه باهام بوده
یبار که با اقوام کشور خارجی رفته بودیم
من برای اینکه به همه ثابت کنم که انگلیسیم خوبه و میتونم مسیر رو پیدا کنم که کجا باید بریم و چطوری باید بریم و که بگم من بلدم انگلیسی حرف بزنم خلاصه تو کل سفر من در تلاش برای اثبات خودم بودم و هیچ لذتی نبردم از سفری که اینقدر پر خرج بود
در آخر هم به کسی ثابت نشدم و اثلا دیده هم نشدم اصلا کسی منو نمیدید اثلا من مهم نیستم و نبودم …هر کسی دومبال لذت خودشه
و این حالتی که من در تلاشم تا خودمو اثبات کنم و در تلاشم تایید بگیرم …که تازه نتیجه هم نداشته …
انقدر تکرار شده …انقدر تکرار شده
من خودم و تواناییهامو باور ندارم و اصلا خودمو آدم حساب نمیکنم و میخوام فقط تلاش فیزیکی کنم تا یه تعریف کوچولو فقط یه زره تعریف و حمایت قدر نوک سوزن حداقل یکی نگام کنه ….
چقدر رقت انگیز
همسرم حرف منو اصلا حساب نمیکنه
اون بازتاب درون منه
چون من خودمو آدم حساب نمیکنم …با هر کی رفت و آمد میکنم منو هیچ میدونه …
هیچ تکیه گاهییی در حالت دنیوی و فیزیکی ندارم که لحظه ای با خیال راحت آروم بگیرم و دلم قرص بشه …تازگیا به خودم و خدایی که منو خلق کرده فکر میکنم و میگم عباسمنش به خدا تکیه کرد و روی خدا حساب باز کرد
….منم میتونم اما قلبم پر از شکه
ایمان دارم به تو و قوانین جهان …اما باز پاهام میلرزه و همچین مطمئن نیستم …
مطمئن نیستم من ایمان ندارم
این الگوهای تکرار شونده ای که تا الان گفتم
خود کم بینی
بت کردن دیگران
حسرت
تزریق یه غمی به هر شکلی هر ماه
تایید طلبی
ندیدن نتیجه علارقم تلاش فوق زیاد
تحقیر شدن در جمع
منزوی و گوشه گیر شدن
رابطه عاطفی پر از تنش و دعوا تحقیر
نداشتن امنیت آرامش
….
و خیلی خیلی باورای تکرار شونده دیگر
که بعد از تکرار هر کدوم انقدر خرابی به بار میاره که هنوز درستش نکردم یه باور دیگه تکرار میشه
پشت سر هم انقدر سریع رخ میده
که من دلم میخواد زمان وایسه من یه نفسی تازه کنم
درد پشت درد
سلام به استادم که کاملا هماهنگ با سوالهای ذهنیم فایل جدید داخل سایت میزارن و چقدر این هماهنگی زیباست چه هوشمندیی در دل این جهان زیباست
الهی شکر
چیزی که میخوام بگم واسه خودم عجیبه یعنی روزی که این قفل ذهنیم باز بشه تولد دوباره ی منه
الگوی تکرار شونده که واقعا نادره چون من ندیدم کسی رو مثل شرایط خودم و اینقدر وخیم …
والا من الگوی تکرار شوندم فقط تحت تاثیر یک نفره
یعنی این یک نفر تاثیر زیادی روی فرکانسهای من داره
من 6 ساله قانون جذب و میشناسم و به شکلهای مختلف این موضوع رو بررسی کردم و میدونم که این یه مورد پاشنه آشیل منه و من واقعا شناساییش کردم
وقتهایی که این ادم نیست یا خبری ازش نیست یا یه سوتیی داده جلو جمع و ضایع شده ؛چنان انرژییی منو فرا میگیره جوری که بالا رفتن فرکانسهامو حس میکنم واقعا حس میکنم …و زندگیم آرومه تجسماتم عالیه …به محض اینکه این آدم (فقط همین یه آدم افراد دیگه نه ) به موفقیتی میرسه من کاملا میپاچم
یعنی اینطوری بگم تمام قانون رو زیر سوال میبرم به همه کس و همه چیز شک میکنم
(خیلی جسارت میخواد انقدر بی پروا از اسرار و الگوی تکرار شوندم تا این حد خود افشایی کنم …الان چیزی که مهمه واسم حل کردن این موضوعه)
انقدر من به این آدم با توجهم و فکر کردن به سبک زندگیش قدرت دادم و همیشه مدهوش موفقیت ها و معجزه های زندگی این آدمم که واقعا خودم رو کاملا فراموش کردم یعنی ضمیر ناخودآگاهم فردی رو به نام رها آزادی که خودمم نمیشناسه ذهن من اونته فرد رو فقط میشناسه ….
یعنی به حدی که من آرزو میکنم برای اون طرف برآورده میشه من آرزو هامو تو زندگی اون میبینم (اون فرد یکی از اقواممونه )
خیلی خیلی بزرگش کردم
و واقعا تلاش کردم که بهش توجه نکنم
با ندیدنش با رفتو آمد نکردن باهاش ولی مجبور میشم که ببینمش چون فامیلیم
کنترل کردن احساساتی مثل حسرت و حسادت واسم سخته …
و اتفاقاتی میوفته که این حالات تشدید میشن و من در یک سیکل دائمی یک الگوی تکرار شونده در یک پریودی از یه اتفاق مشابه گیر افتادم
که این آدم بالا میره از نظر من رشد میکنه شاده موفقه و من اون پایییییییبن
و در جمع ها و مهمانی ها باید سرزنده و شاداب باشم تا نگن این حسوده و الکی میخندم و سالهای ساله من به دیگران تبریک میگم مدتهاست که کسی بهم تبریک نگفته …..
آدمهای اطراف ما همشون موفقن واقعا یکی از یکی خفن تر و پولدار تر جالب اینجاست
این یه آدم فقط منو بهم میریزه این یه آدم منو پریشون میکنه با موفقیاتاش
این یه آدم رو وقتی میبینم قلبم تند تند میتپه
انگار از جا میخواد در بیاد
پر از جسارته
پراز عزت نفسه
خیلی نترسه
خیلی انگار میدونه
و من خودم رو در مقابلش ناتوان میبینم
اون با بی پروایی همیشه از خودش تعریف میکنه حتی وقتی که خونه خریده بودن و خیلی خیلی خیلی از نظر من اوج گرفته بودن ذره ای تواضع در وجودش نبود و مغرورانه راه میرفت و تا به حال ندیدم به کسی سلام کنه یا سمت کسی بره میشینه تا دیگران بیان سمتش همه هم میرن سمتش
چون به قدری قدرت مالی داره که اگه کسی پیشش نره میگه حسود زیاد دارم …. با فریاد و دادو بیداد حقشو میگیره …غیبت و مسخره کردن و تحقیر و کارهایی که من ازشون فراریم اون به راحتی انجام میده و واقعا گرو کشی میکنه یعنی یه لیوان آب دستت نمیده مگر اینکه قبلا بهش یه لیوان آبو داده باشی
من همیشه منتظر بودم این آدم به سزای اعمالش که از نظر من اشتباست برسه
اما …..
انقدر بالا رفته که من نگاش میکنم کلام میوفته
و خیلی خیلی خیلی درمونده شدم
قبلا قدرت کنترل احساساتم ساده تر بود تازگیا التماس به شوهرم میکنم منو تو مهمونیا نبر که من از نگاهای سنگین مقایسه گر دیگران در امان باشم
طبق قانون جهان زیبا
هر کس قالب فرکانسهای خودش رو جذب میکنه
غرق شدن در افراد موفق واقعا باعث میشه آدم دیگه توجهی روی خودش نداشته باشه
موفقیت این آدم فقط این یه آدم خار شده رفته تو چشم من
بخدا میدونم هر کس به روزی خودش میرسه
جوری رفتار میکنم انگار اون سهم منو برداشته در صورتی که اینطور نیست
اون توجهی به دیگران نداره
فقط خودش رو میبینه و قدرت رو از آن خدا میدونه و تو ذهنش از کسی بت نساخته در یک کلام اون هر اخلاقی داشته باشه مشرک نیست
من مشرکم که قدرت خدا رو نمیبینم فقط این یه آدمو میبینم
….
سالهاست که میخوام این موضوع رو حل کنم
یاد امتحان ریاضیم افتادم معلم فرمول سینوس و کوسینوس و تانژانت و کوتانژانت رو پای تخته نوشت به بچه ها گفت شما ها فقط بر اساس این فرمولها جایگذاری کنید ….
خیلی سادست اما اگه ندونی چطوری و کجا بزاری بازم صفری
من فرمول زندگی و قوانینشو حفظ شدم
نمیتونم به کار بگیرم و به حل مسئله برسم
نه گلایه ای از شرایطم دارم چون میدونم هر چیزی سرم میاد زیر سر خودمه من مسئولیت فرکانسامو میپذیرم .
نه حرفی میزنم فقط نگاه میکنم و یه فرد کاملا منزوی و تنها شدم که خیلی دیر به دیر و کم تو مهمونیا میاد سرمم پایین دائم تو گوشیمه الکی بالا و پایین میکنم
و چرا نمیتونم خودم و توانایی هام رو ببینم
یه مدت شاید 1 سال حدود 3 سال پیش بود تازه دوره عزت نفس رو خریده بودم
دلو زدم به دریا رفتن با همون آدمی که روش حساسم رفاقت کردم …واقعا شاد و سرزنده بود . کلی با قدرت حرف میزدم کلی از ایمان میگفتم (زیاد حرف از قانون نمیزدم ولی با اعتماد بنفس راه میرفتم تو جمع با صدای رسا حرف میزدم چشمام برق میزد تیپهایی که میزدم رخت و لباسام …حسم خوب بود نتایجی هم داشتم )
ولی ولی ولی ته تهای اون گوشه موشه ها یه آرزویی داشتم که از بچگیم باهام بود ، دلم میخواست سری تو سرا در بیارم
همیشه بدبخت بودم و خجالت زده و ترد شده و بازنده و شرم سار و عرق سرد و نگرانی …..اینها خلاصه ای از احساسات کل کودکی و نوجوانی من بود
دلم میخواست بپرم یبارم شده من اون بالاها باشم یبار فقط یبار من اول باشم
واسه این خواسته خیلی دویدم درس میخوندم خیلی
بی نتیجه بی نتیجه دریق از یه نتیجه ….
حسرت با من بود از بچگی از اون قدیما ….
با اینکه با یه مرد ثروتمند ازدواج کردم …اما همسرم میگه من خیلی ثروت دارم خیلی، نمیدونم چرا چیزی سمت تو و خونه زندگیم نمیاد ….یجوری میشه که من تو همون حس حسرت بمونم یعنی مهم نیست همسرت پولدار باشه یا نه سهم تو به اندازه ی فرکانست بهت میرسه ذره ای کم و زیاد نمیشه دقیق خیلی دقیق ….
خلاصه من اومدم یجورایی سری تو سرا در بیارم ….و واقعا روی خودم کار کردم اما نیت قلبیم مسابقه بود برنده شدن نسبت به دیگری
باورام روی موج اینکه من موفقم، من به خواسته هام میرسم تنظیم نبود
من روی موج، من همیشه بازنده ام ،من پایییییینم تنظیم بود اما ظاهرم و قیافمو لباس پوشیدنام قدرتمندانه و با ابوهت و باکلاس بود ….
تبل تو خالی بودم …..
چنان با سر رفتم تو دیوار …..
یک سال خودمو حبس کردم تو خونه
اون فردی که دلم میخواست من ازش بزنم بالا چنان با شکوه و عزتمندانه و معجزه آسا به آرزوی من رسید
که سید آتیش زدم به همه چیز
آتیش زدم به دست نوشته هام که چندتا سررسید بود فایلهاتو پاک کردم اشک ریختمو اشک ریختمو اشک ریختم ….
من میخوام این قضیه رو تمومش کنم بها دادم زیاد هم دادم بازم لازم باشه میدم باکی ندارم من ضربه هایی به خودم زدم که هیشکی نزده …
هیچکس اینطوری با خودش رفتار نمیکنه
ترس دارم از بلند شدن و دوباره زمین خوردن
(یه چیزی ته دلمه میگه تو وقتی آروم میشی که از اون طرف بزنی بالاتر )
من نمیخوام از کسی بزنم بالا میخوام تکامل خودمو طی کنم میخوام افسانه ی شخصی خودمو بسازم )
فکرم میره سمت رشد و پیشرفت دیگران خودمو با قبل خودم مقایسه نمیکنم
دست خودم نیست کنترل ذهن برام سخت شده …
مرام و معرفت و تواضع رو درشو گل گرفتم
خوبی و محبتی رو که بعدش توقع داشته باشم رو درشو گل گرفتم
بچه ها باورا همه چی زیر سر باورامونه بخدا
سلام سید جانم
من شیر فهم نشدم در رابطه با اینکه با تغییر فرکانسای من اطرافیان من تغییر میکنن محیط من تغییر میکنه
به نظر من تا حرکتی نباشه تغییری رخ نمیده
من 13 سال پیش که ازدواج کردن دین داشتم و اعتقاداتم مثل همسرم بود الان که 6 ساله کلا بی دین شدم و فقط سبک و راه من شما و سایت عباسمنش و قرآن شده و واقعا هم قلب من رضایت 100 درصدی داره از این سبک زندگیم که کاملا بی دینم و اعتقادات گذشتمو که منو به نابودی کشونده بود ، سوزاندم و آتش زدم کهدفقط عمر من رو حروم کرد …
حالا با اون فردی که یه روزی هم کیش هم بودیم اعتقاداتمون هین هم بود زمین تا آسمون فرق داریم
و من میخوام تکلیفم مشخص باشه تو زندگیم من موندم حرکت کنم و برم از این زندگی و دو تا دخترامو به همسرم بدم و برم …
یا بشیم رو تغیییر فرکانسم کار کنم
من 6 ساله راه دومو انتخاب کردم و روز به روز همسرم حتی از قبل هم متدین تر شده جوری که منو بچه هام رو مجبور میکنه به روش های غیر انسانی که پوشش مطابق میل اون رو داشته باشیم
و این خیلی به نظر من وحشتناکه …
من میخوام توجه نکنم اما چیزیه که مربوط به منه و من هیچ عشق و عاطفه ای به این آقا که همسر من هست ندارم و به خاطر دخترام موندم ….
آیا این تغییر فرکانس بدون حرکت جواب میده ؟
سلام سید عزیزم
من الگوی تکرار شونده کنترل گر دارم
چون من تو یه خانواده فوق مذهبی بهتره بگم بیمار به دنیا اومدم
و همیشه ار 6 سالگی به بعد تحت کنترل بودم چادر سیاه باید سرم بود همیشه تو خونه بودم و….این شد یه الگو
بعد ازدواجمم همینطوره الان همسرم در همه ی امور زندگیم باید تصمیم بگیره و نظر نظر اونه …حرف آخرو اون میزنه و من بااینکه هیچ اعتقادی به حجاب و پوشش خاصی ندارم نه تنها خودم بلکه دخترامم اسیر باورای من شدن البته بچه های من مسیر رشد خودشونو دارن …
باور تکرار شونده بعدیم
حسرته
همیشه هر 2 یا 3 ماه یکبار یه نفر از اطرافیان به چنان موفقیتی میرسه که من با همه وجودم حسرت میخورم
این حالت حسرت خوردنو 8 ساله که دارم
و هر بار که این اتفاق میوفته غم شدیدی بهم چیره میشه …آخرین بار 1 سال فقط گریه کردم 1 سال که مسگم یعنی واقعا 1 سال از صبح تا شب اشک ریختم
و چیزی که الان میخوام اینکه پاشم و حرکت کنم و جلوگیری کنم از واکنش های احساسی به موضوعاتی که نقطه ضعف من شدن …انقدر این حالت غم و حسرت و بازنده بودن برام شده یه عادت که به سختی میتونم بخندم …
جملاتی که خود به خود تو ذهنم میاد اینه
من کلا سیاه بخت شدم
شوهر من یه بی غیرته
همه پشت شوهر منن هیچکس منو نمیبینه
زنده بودن و نبودنم هیچی اهمیتی نداره
بعد از هر اتفاق ناخوشایندی باوارام سیمانی تر میشن
بعد از هر حسرتی که از ته دل میخورم بعدداز هر بار که شوهرم فریاد میزنه میگه چادر سر خودتو بچه ها کن انگار واقعا جیگرم میسوزه و فقط اشک میریزم و میرم تو تنهایی و انزوای خودم البته که غم و ناراحتی من برای هیچکس زره ای مهم نیست ….
و تازه لذت هم میبرن اگه درد و غم منو بفهمن
من خیلی سختمه بلند شدم انگار پذیرش اینکه سیاه بختم برام راحت تره انگار ازراین درده دارم لذت میبرم
ولی وقتی آدمهایی رو میبینم که دارن کیف میکنن و لذت میبرن
میگم پس من چی
منم میخوام
چرا برای بدست آوردن هر چیزی باید جون بکنم در صورتی که برای دیگران از قبل همه چیز آماده شده و فرش قرمز پهنه و شرایط همونجوریه که اونا میخوام بددددددددددددددددووووون هیچ تلاشی
من سگ دو میزنم واسه هر چیزی واقعا سگ دو
با وجود تلاش زیادم
هیشکی روم حساب باز نمیکنه همیشه تحقیر میشم
چون خودم خودمو باور ندارم
سلام زیبا خوبی
من الگوی تکرار شونده نسبت به خانوادم داشتم
یه جمله منو خیلی آروم کردم و میکنه
انقدر آرومم کرد که توجهمو از روش ورداشتم کلا ،توجه هم که بره دیگه تکرار نمیشه
تا وقتی تکرار میشه که ما بهش توجه میکنیم
اون جمله اینه
همه ی ما انفرادی به این دنیا اومدیم
یعنی هیچ ربطی هیشکب به هیشکی نداره
هر کس مسئول سرنوشت خودشه
و هر باور غلط و تجربه ی تلخ بخشی از مسیر ماست که باعث رشد ماست و باید باشن
کتک هایی من از پدرم خوردم سر چادر …چون از چادر بدم میومد به زور چادر سرم کردن …..
اون زخمها و دردها باید میبودن
من پذیرفتنشون میتونم التیام بدم و باعث حرکت من میشه
همرو ببخش
اولین مرحله ی درمان بخششه
من خانوادمو بخشیدم
اما شوهرمو فعلا 100 درصد نتونستم ببخشم
چون باور به اینکه من مسئول تمام اتفاقات و شرایط زندگیمم
سخته جیگر میخواد ساخت این باور
دوستت دارم
عاشقتم
سلام خوبی زهرا جانم
شوهر من یه فردیه که اگه پول داشته باشه اگه ثروتی ملکی …به دست بیاره به طرز عجیبی مغرور میشه کاملا رنگ عوض میکنه کاملا شهودی میشه دید که تغییر کرده مثلا از ظاهرم ایراد میگره بهم میگه لاغر شو یه پسر برام بیار من نسلم ادامه نداره دو تا دختر دارم (بعد اینا رو با حالت دستوری میگه نه محترمانه )راه رفتنشم فرق میکنه اگه ترکها رو بشناسی میفهمی از کدوم حالت دارم حرف میزنم
خلاصه چندین باز شوهرم تو زندگی بالا رفت هر بار که وضعش خوب میشد من خیلی اذیت میشدم فشار زیادی رو روی خودم حس پیکردم خونه همیشه باید تمیز میبود بعد جالبش اینجاست کار خاصی برای من نمیکردا خودش وضع مالیش خوب شده بود حساب بانکیش پول توش بود …هیچی هم برای من نمیخرید به طرز عجیبی خصیص بود از اون اولم خصیص بود وقتی پولدار هم میشد خصیص تر میشد
سرتو درد نیارم
من تو ضمیر ناخودآگاهم دوست داشتم یعنی تمایل داشتم که این بی پول باشه
خوب دقت کن
ته دلم دوست داشتم بی پول باشه که به من نزدیک تر بشه
چون شوهرم وقتی بی پول بود منووخیلی تحویل میکرد یه کم دستو دل باز تر خرج میکرد رستورانهای خوب منو میبرد حداقل منو میدید
منم ایندفرکانسو به جهان فرستادم که این آدم وضع مالیش بد باشه که من تو زندگیش پر رنگ تر باشم
یا مثلا من وقتی تازه عروس بودم
خیلی همه از شوهرم تعریف میکردن از ثروتش از مرامش از تیپش اصلا هیشکی منو آدمم حساب نمیکرد که پدر شوهرم همیشه میگفت پسر من خاستگار داشت خیلی لیاقت میخواد خیلی باید پدر مادرت دعا کرده باشن که پسر من نصیبشون شده …من 19 سالم بود نمیفهمیدم چی میگه ولی واقعا قلبم میشکست
مهمونی میدادم آشپزی میکردم سفره مینداختم خونه رو میکردم گلستون دوتا پشت سر هم زایمان کردم اسم بچه هامو گفتم پدر شوهرم بزاره که به چشمشون بیام که یکم نگام کنن …همه جا حرف شوهر من بود همجا تو هر محفلی میگفتن خیلی مرد خوبیه خیلی بافهم و کمالاته ….کینه کردم عمیییییق دلم میخواست خار بشه چون خیلی با خصاصتش با غرورش با دستوری حرف زدنش با دست بالا گرفتن خودشو خانوادش منو له کرده بود خیلی حالم بد بود ……
دلم میخواست خار شدنشو ببینم
له شدن و التماس کردنشو ببینم
به طرز نامحسوسی این فرکانسو فرستادم که بدبختی بیاد تو زندگیم ….ذلت و بیچارگی رو دعوت کردم به زندگیم
شوهرم دقیقا همون چیزی شد که من میخواستم
از چشم افتاد خار شد بی پول شد ذلیل شد
اما منم کنارش بودم منم تو آتیشی که برپا کرده بودم سوختم …..سوختم
حتی بیشتر از اون
یبار بهم گفت(خیلی اتفاقی هم گفت ) من پولی ندارم اما 7 تا ملک دارم که سندشون به نام منه با اون املاکم هم خیلی پوز میدم
تو چی تو هیچی نداری ….
بازنده در واقع خودم شدم ….
این جمله که خودمو رو از شوهرم جدا دیدم و بالا رفتن اون رو پاییین اومدن خودم میدونستم منو به بیراهه کشوند
این جمله که من چه موجود قدرتمندیم که یه همچین فردی رو جذب کردم
من چه آدم فرکانس بالایییم که این آدم نامبر وان اومده تو زندگیم
تمام رفتارهای شوهرم خصاصتش بی محلیاش تحقیر کردم بخدا آینه ی درون من بود من خودم با خودم همچین رفتاری رو دارم
ببین زهرا جونم
بگو
یه پادشاه همیشه دومبال ملکش میگرده
من پاداشِ تلاشهای یه مرد ثروندم (چون هر مردی دلش میخواد پولدار بشه تا یه همسری شایسته و لایق داشته باشه و با هم کیف کنن )
من خودم یه گنجم و عیار م بالاست
وجود من فقط نگاه کردن به من تمام ایده های ثروت یاز رو به همسرم میده
آرامشی که در منه فرکانسهایی با باورهای توحیدیه که در منه منو تبدیل به منبعی کرده که به خاطر وجود منه که این همه ثروت جذب من میشه به راحتی
وجود من باعث ثروت مند شدن اطرافیانم میشه
وجود من دلیل خوشبختیه خودم و اطرافیانمه
هیچ دلیل دیگه ای نیست
سکوت یه ملکه سکوت میکنه و در مواقع ضروری کلمه ای کوتاه بیان میکنه …و اون یه کلمه هم تاثیر زیادی داره ….
هفته ای یه حمله برای تعریف از پادشاهت کافیه البته اگه قبلش برات سنگ تموم گزاشته باشه
زهرا
یه چیزی بگم
ازرصبح تا شب خداوند رو تحسین کن توی رابطت با خدا کار کن رابطت با خدا که قوی بشه شرک حذف بشه بتهای درونیت شکسته بشه وقتی باورهای توحیدیت قوی بشن …آدمهای خیلی خفن دومبالت میگردن اسیرت میشن التماست میکنن که کنارشون فقط راه بری
شرک
شرک شرک .شرک
عامل بدبختیه مردم شرکه
یه مدت تووهیچ رابطه ای نرو جنس مخالف منظورمه
با خودت حال کن و با خدا
یه مدت مثلا 40 روز نیت کن 40 روز تموم فکر و زکرت بشه قورموصدقه رفتن خدا همش از خدا و بزرگیش تعریف کن و بنویس …
به فردی میاد تو زندگیت بخدا قسم که اولین نشونش اینه که قدش 1 و 88 هه بخدا تو لحظه ای که میبینیش یه آرامشی قلبتوومیگیره تووهمون لحظه به دلت میشینه …
یه ویژگی دیگه هم داره قانون جهانو خوب بلده
دوستت دارم زهرا جونم
سلام سارای خوش قلبم
ممنونم
خیلی متنت بهم انرژی داد
الهی شکر
سارا جونم باورت میشه از وقتی اینستا رو پاک کردم و هر موقع که میخوام برم سمت گوشیم اول سایت عباس منشو باز میکنم …الان فقط 1 هفتست که روزی چندین بار میام تو سایت کامنت میخونمو میزارم …کلی اتفاق خوب افتاده کلی گره های ذهنیم باز شده 2 تا دوست خوب و باحال که خیلی وقت بود که میشناختمشون اما رابطه ای نداشتیم …
اومدن خونمون انگار در رحمت باز شد واقعا مهمان رحمته ….
فقط خندیدم بچه هام با بجه هاشون بازی کردن …
اینا هیچکدوم اتفاقی نبودن
سارا من 2 سال نه مسافرت رفتم نه مهمانی نه یه رستوران شیک نه یه تفریح من فقط گریه میکردم …
اهرم رنج و لذت کمکم کرد چون من عادت داشتم به غم
عادت داشتم گریه و حس قربانی بودن …
تغیر یعنی شکست عادتها
اهرم رنج و لذت عالیه
به امید موفقیت و سعادتمندی
عاشقتم سارای زیبا
سلام ممنونم از وقتی که برام گزاشتید ….من یه مدت طولانی ایه که دونبال روانشناسیم که قانون جذبی باشه و باهاش بتونم حرف بزنم
من مسائل اساسی دارم که باید
ریشه ای حل بشه و تا حل نشه من کلا نمیتونم یه زندگی سالم رو تجربه کنم من پیش هر روانشناسی رفتم حرفاش با قانون فرق داشت …
من روحم حرفی که غیر قانون باشه نمیپذیره
من نیاز دارم حرف بزنم
من واقعا نیاز به کمک دارم