پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2

توجه: توضیحات این فایل شامل یک بخش مقدمه و سپس یک سوال است. 

بخش ” مقدمه ” در تمام مجموعه قسمت های ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده ” یکسان است اما در انتهای این توضیحات، در هر قسمت یک ” سوال متفاوت ” پرسیده می شود. (یعنی هر قسمت از این مجموعه، مقدمه یکسان اما سوال متفاوتی دارد)

لازمه درک سوال و پاسخ به آن این است که مقدمه را حتما بشنوید. هرچند در هر قسمت که دوباره مقدمه را می شنویم، از زاویه ی دیگری آن را درک می کنید که در نهایت به درک کلی ما از این اصل کمک می کند و می توانیم پاسخ های دقیق تری برای سوالات پیدا کنیم.

سوال:

چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟

برای پاسخ دقیق تر به سوال، به این جوانب فکر کن که: آیا می توانی یک سری الگوهای مشابه یا ویژگی های مشترک را در رفتار یا شخصیت آدمهایی پیدا کنی که با آنها در ارتباط هستی؟

خواه روابط عاشقانه؛ روابط خانوادگی؛ روابط دوستی؛ روابط اجتماعی یا روابط کاری و… . بعنوان مثال:

  •  آیا می توانی بگویی آدمهایی که من با آنها وارد رابطه می شوم اکثرا خیلی مغرور هستند؛
  • یا اکثرا خیلی ضعیف هستند،
  • یا اکثرا نیاز به حمایت دارند؛ خواه حمایت مالی یا حمایت برای حل مسائل شان
  • یا اکثرا پول لازم هستند؛
  • یا اکثرا محافظه کار یا خسیس هستند؛
  • یا خصوصیات مثبتی مثل: اکثرا صادق هستند؛ مهربان هستند؛ سخاوتمند هستند؛ اصول مشخصی دارند؛ اوضاع مالی خوبی دارند و…

برای درک بهتر سوال، یک مثال می زنیم:

بعنوان مثال، ممکن است جواب شما این باشد که :

من اغلب با افرادی که در ارتباط هستم، متوجه می شوم آنها خیلی به من اهمیت نمی دهند؛

خیلی به من و خواسته های من توجهی ندارند؛

نظرات من برای آنها اهمیت چندانی ندارد و این الگو معمولا برای من تکرار می شود. خواه در روابط ام با پدر و مادرم یا همسرم یا فرزندم یا رئیس و همکارانم و…

یا در زندگی مشترک ما، همیشه خواسته های همسرم مد نظر است و نظرات من آنچنان اهمیت ندارد. همانگونه که در زندگی با پدر و مادرم، همیشه خواسته های خواهر و برادرهایم مهم تر از خواسته ها و نظرات من بود؛

بعنوان مثال: معمولا مادرم همیشه غذای مورد علاقه سایر خواهر و برادرهایم را درست می کرد و…

این الگو و این اشتراک را در بین همکارانم هم می توانم ببینم که در یک کلام به من توجه نمی کنند یا من در روابط ام احترام کافی دریافت نمی کنم و این من را آزار می دهد.

نکته:

هدف از سوال این است که با تامل در این سوال، یک سری شباهت های غیر قابل انکار را  در ویژگی های شخصیتی یا رفتاری افرادی بشناسی که با آنها در ارتباط هستی تا از این طریق بتوانی باورهای بنیادین خود را درباره روابط بشناسی و اگر از جنس آن روابط راضی نیستی، تغییر روابط خود را از تغییر باورهای بنیادین خود درباره روابط شروع کنی


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.

در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:

  • اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
  • ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛

نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام  تمرینات این دوره، این است که:

فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد  و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.

در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2
    205MB
    24 دقیقه
  • فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2
    11MB
    24 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «حمید رضا نارنجی ثانی» در این صفحه: 8
  1. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    سلام به استاد عشق

    سلام به پیام آور کلام خدا

    این چند تا فایل آخری که بصورت هدیه با سخاوتمندی تمام در اختیار بچه های سایت قرار دادید انقدر گرانبها بود که نمیشه روش قیمت گذاشت.

    من تو این سه سال با این که شب و روزم رو تو سایت میگذرونم هنوز متوجه این الگوها و اتفاقات تکرار شونده زندگیم نشده بودم.

    از روزی که فایل اول رو آپلود کردید انگار دریچه جدیدی برام باز شد

    انگار حقایقی برام آشکار شد که قبلا قادر به دیدنشون نبودم

    و تو همین مدت زمان کم تونستم متوجه الگوهای در وجود خودم بشم که بالطبع تونسته ترمزهایی در وجودم شناسایی بشه که اصلا فکرشو نمیکردم وجود داشته باشه.

    همیشه هم در بحث روابط ، هر گونه رابطه ای ها ، در واقع انگار در جایگاه قربانی بودم.

    چون احساس می‌کردم من که خودم فلان رفتار یا فلان عملکردم خیلی خوبه پس چرا دقیقا آدمهایی به پست من میخورن که انقدر برعکس خواسته های من هستند.

    و همیشه هم به جواب قانع کننده ای نمی‌رسیدم .چون کاملا دیگه مطمعن بودم اینکه دیگه ایراد من نیست.

    در واقع نگاه من خیلی سطحی بود.

    چون میگفتم مثلا من که فرهنگ رانندگی برام تو اولویت قرار داره و با دقت نود و نه درصد دارم بهش عمل میکنم پس چرا دقیقا بی‌فرهنگ ترین راننده ها تو خیابون و جاده تو مسیر من قرار میگیرند؟

    یا مثلا من که انقدر آنتایم و خوش قول هستم که در تمام عمرم به جرات روی هم سی ثانیه هم در هییییییچ زمانی از زندگیم تاخیر نداشتم پس چرا هر کی به تور ما میخوره انقدر بد قوله .

    کلا چرا هر کی وارد زندگی من میشه اصولا اونی نیست که باید باشه؟

    و نگرش ام هم این بود که خب من که خوبم پس چرا اون بده؟

    در واقع نسبت به این موضوعات همیشه حس قربانی بودت بهم دست می‌داد.

    تا اینکه فایل قبلی حسااااابی چک و لگدیم کرد.

    حسسسسسابی ها.

    نووووش جونم.

    خوردم خوبم خوردم . و دم شما گرم استاد جان.

    لازم بود بجای این دید سطحی عمیق تر به موضوع نگاه کنم.

    خخخخ قربون دین و مذهب برم که هر چه میکشیییم از اوست.

    دیدم باز هم همش برمیگرده به مذهب

    البته این درک و کشف این ترمزها در یک مرحله اتفاق نیفتاد

    یعنی یک قدم برمی‌داشتم و میفهمیدم تو فلان موضوع ترمز بسیار قوی دارم و وقتی متوجه اون ترمز میشدم میفهمیدم ریشه این ترمز باز خودش به یک عامل مهم تر در مذهب گره خورده بوده. باز میرفتم جلوتر و باز هم ادامه داشت.

    فعلا تا اینجای کار رو توضیح نیدم که چطور این مساعل اتفاق میفتاد.

    امیدوارم باز هم خداوند بیشتر هدایتم کنه. میکنه به یقین.

    گام اول:

    کشف ترمزی جدیدی که خودمو شگفت زده کرد‌

    به طرز اعجاب انگیزی تمام آدمهایی که وارد زندگیم میشدن حالا هر نوع روابطی،

    اینها احتیاج به کمک ، همدردی ،توجه ، مراقبت ، دلسوزی و ..‌. داشتند.

    مساله جالب اینه که در گذشته یعتی قبل از آشنایی با شما من دقیقا همین دلسوزی‌های و مراقبت‌ها و … رو انجام میدادم

    یعنی اونها مراقبت می‌خواستند من هم روی درجه هزار ازشون مراقبت میکردم

    من هم دلسوزی میکردم من هم دقیقااااا بیش از حد نیازشون این کارارو میکردم

    مثلا یادمه همسر سابقم معلم بود

    و من دقیقا مثل یک بچه کوچولوی پیش دبستانی براش کاراشو میکردم و چقدررررر هم بخودم افتخار میکردم که من دارم اینکاررو میکنم من چقدر خوبم من چقدر عالیم

    من شغلم آزاده ، دفتر دارم و ساعت کاریم دست خودمه.

    ولی اگر اون ساعت شش و نیم میخاست بره مدرسه من از ساعت پنج و نیم بیدار میشدم چایی درست میکردم براش صبحانه آماده میکردم براش ساندویچ درست میکردم لباساشو براش اتو میکردم مقنعشو اتو میکردم میرفتم با ناز و نوازش بیدارش میکردم چون خوابالو بود دستشو میگرفتم میبردمش دستشویی و ….

    خلاصه در این حد اینکار ها رو میکردم

    و میگم که هییییچ مشکلی هم با این قضیه نداشتم تازه حال هم میکردم.

    بعد از آشنایی با شما استاد عزیزم

    من تغییر کرده بودم.

    و در واقع این کارها رو انجام نمیدادم

    امااااااا

    مساله اینجا بود که هنوزززز این توقعات در افراد جدید وجود داشت.

    نه دقیقا به همین شکل اما الگوش همین بود.

    یعنی باز هم طرف مقابلم انتظاراتی داشت که از همین الگو تبعیت می‌کرد.

    با این تفاوت که من دیگه اون آدم سابق نبودم و برام سوال بود که چرا منی که تغییر کردم بازم همین جنس آدمها وارد زندگیم میشن.؟

    مساله اینجاست که من تغییر کرده بودم اما باورهام و الگوهای ذهنیم در مورد دیگران تغییر نکرده بود.

    همون طور که تو کامنت دیگه ای توضیح دادم بخاطر الگویی که از زندگی پدرم وجود داشت من عاشق جذب آدمهای مشکل دار آدمهای گرفتار آدمهایی که احتیاج به مراقبت دارند بودم.

    یعنی چون مذهب به ما میگفت آدم باید دیگرانو تو اولویت قرار بده آدم باید به فکر بقیه باشه دست بقیه رو بگیره کلا فداکاری کنه واسه بقیه و پدرم هم بصورت افراطی افراطی افراطی این کارو انجام می‌داد این شده بود برای من یک ارزش.

    یعنی ارزشمندی خودمو گره میزدم به کمک کردن به بقیه

    از خودم بگذرم بخاطر بقیه

    خودمو فدا کنم بخاطر بقیه.

    و این تفکر و باورها هم دقیقا آدمهایی وارد زندگیم می‌کرد که تمام مدت باید جون میکندم که ثابت کنم که من آدم خوبی هستم من به فکرتم

    حالا در گذشته چون نمودهای ظاهری قضیه برای بقیه قابل لمس بود مشکلی ایجاد نمیشد چون طبق عرف، عوام ازت کمک میخان و تو هم کمک میکنی و اونها این کمکو میفهمن و درک می‌کنند.

    اما وقتی نگاه تو بدنیا عوض شده ولی آدمها هنوز همون آدمهای قبل هستند با همون باورهای رایج جامعه، تو به شیوه خودت تقلا و تلاش میکنی که کمکشون کنی اما اونها نه تنها اینو کمک نمیدونن بلکه یک جور بی‌مسئولیتی و یکجور از سر باز کردن تلقی می‌کند

    اینجاست که تنش‌ها شروع میشه

    در واقع طرف مقابل ماهی میخاد ولی تو سعی میکنی ماهیگیری یادش بدی.

    اینجا اون نمیفهمه دیگه.

    اون ماهی میخاد. حالا تو بیا بهش ثابت کن اقاااااااا من دارم با یاد دادن قانون بهت ماهیگیری یاد میدم که وابسته نباشی که زندگیتو بسازی.اما اون تو رو بابویه مقایسه میکنه که دارن در ظاهر بهش ماهی میدن

    اما این تلاش‌ها همش آب در هاون کوبیدنه .

    نووووش جونم که هر چی ضربه خوردم

    انقدر خوردم که الان دیگه هیچ مقاومتی نسبت به حرفاتون ندارم استاد جان.

    حالا اینها از کجا میومد؟

    از تلاش برای کمک به دیگران

    چون ذهن من کمک کردنو مقدس میدونه.

    این ترمز خودش وجود داشت و باعث می‌شد من تمام انرژیم بزارم تا به به بقیه اثبات کنم که اقااااا من آدم بدی نیستم خیلی هم خوبم چون دارم بهت کمک میکنم ولی چون اونها اینو کمک نمیدونستن مشکلات شروع می‌شد.

    این ترمز رو تا اینجای کار داشته باشید.

    حالا این ترمز علاوه بر ریشه مذهبی و زندگی پدرم یه ریشه بزرگتر هم داشت.

    بعد از کلی بررسی به این ترمز جدید رسیدم:

    عدم احساس لیاقت .

    دیدم در کنار ترمز قبلی که باعث می‌شد این نوع آدمها وارد زندگیم بشن من تلاش بسیار زیادی میکنم که این آدمها رو راضی نگه دارم انگار تمام انرژی من صرف اثبات خودم به اونها میشد .

    تا بهشون بفهمونم بابا بخدا من آدم خوبی هستم.من بی‌مسئولیت نیستم من بیخیال نیستم.

    ولی هر چی تلاش بیشتری میکردم در واقع توی منجلاب عمیق تری فرو میرفتم و اوضاع بیشتر از قبل بد پیش میرفت‌.

    چون تمام مدت اونها با رفتارهاشون میخاستن به من بفهمونن که تو آدم بیعرضه و ناکارآمدی هستی که مشکل مارو حل نمیکنی.

    این احساس تحمیل شده ار دیگران، از یک طرف و احساس‌ عدم ارزشمندی و لیاقت از طرف دیگه همیشه یک احساس گناه دائمی به من می‌داد.

    و در واقع من باید کلییی تلاش میکردم که از نظر احساسی بتونم به صفر برسم.

    باز چند روز به ریشه این اتفاقات فکر کردم و باز با الهامات و هدایت‌های خدا و کامنت دوستان فهمیدم ریشه این ترمز باز خودش به یک ترمز دیگه برمیگرده،

    یعنی در صلح نبودن با خودم.

    من از خودم پرسیدم که چرا من مدام احساس میکنم باید خودمو به بقیه ثابت کنم؟

    چرا اکثر اوقات تو ذهنم یه میز محاکمه برپاست و اطرافیانم یه طرف هستند و من هم یه طرف . چرا اونها مدام منو قضاوت می‌کنند و من باید تو ذهنم همش خودمو تبرئه کنم که والا بلا من آدم خوبیم.

    حالا چون شما قانونو نمیدونید فکر میکنید من آدم بدیم.

    اینها همش از کجا میومد؟ ازین که خودم هم دقیقا همین فکرو راجع به خودم میکنم.

    یعنی من خودم رو دوست ندارم با خودم و همین شرایط فعلی خودم در صلح نیستم.

    چون خودم خودمو کم و نالایق و ناکافی و بیعرضه میدونم مدام توی ذهنم دارم خودمو به بقیه ثابت میکنم.

    من باز برگشتم به موضوع سلامتی

    یعنی دیدم از زمانی که به لطف خدا سلامتیمو بدست آوردم حتی وقتایی که یه عده سعی داشتن روش و سبک تغذیه منو زیر سوال ببرن من عمیقا به چنان صلحی با خودم رسیدم که تمام حرفهای اونها به اندازه پشیزی منو برانگیخته نکرده که بخام بهم بریزم.

    تهش یه پوزخند زدم و اصلا درگیرشدن نشدم.

    چرا؟ چون خودم به خودم ایمان دارم.

    چون خودم کافی هستم برای خودم.

    اما در زمینه مساعل دیگه چون خودمو ناکافی و بیعرضه میدونم مدااام با خودم میجنگم و قصد دارم خودمو به بقیه اثبات کنم.

    و باز با برسی بیشتر فهمیدم دلیل این مساله باز ریشه در یک ترمز و بیماری بزرگتر داره.

    بیماری و ترمزی به اسم کمال‌گرایی.

    در جلسه پنجم دوره مقدس حل مساعل من ریشه خیلی از مساعلمو همین در صلح نبودن با خودم یافتم.

    چون من بشدت درگیر این بیماری بودم.

    کمال‌گرایی تمام توجهش به نقصها و ایرادات و نواقصته.

    یعتی هزارتا رشد و پیشرفت و تغییرتو تو این سه سال نمیبینه و فقط میگه ببین فلان ایرادو داری ببین این نقصو هم داری.

    این بیماری در یک ظاهر شیک بروز میکنه.

    میگه چون تو خیلیییی خوب باید باشی انقدر استاندارهای تورو بالا میبره که حالت رو از خودِ فعلیت بهم میزنه. و تو همیشه احساست به خودت احساس کمبود و تنفره .

    و دقیقا دنیا هم با ورود آدمها به زندگیت بهت ثابت میکنه بله تو خیلی بدرد نخوری.

    و الان دارم روی این مساله خیلی جدی کار میکنم.

    حالا باز برگردیم به ریشه های این ترمز.

    باز هم مذهب باز هم مذهببببببببببب.

    چرا من هیچ وقت خودمو آدم خوب و آدم بدردبخوری نمیدونستم؟

    چرا همیشه خودمو آدم ضعیفی میدونستم؟

    چرا همیشه توجهم به ضعفها و کمبودهام بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بخاطر مذهب.

    این حرف منو آدمهایی که مذهبی بودن بیشتر و بهتر درک می‌کنند.

    در مذهب یه پدیده ای وجود داره که تو هر چی بدبخت تر ضعیف تر فلک زده تر داغونتر و له تر باشی انگار امتیاز اون مرحله رو بیشتر بدست اوردی‌

    کلا در مذهب تشویق میشی به خفت و خواری.

    به تضرع و التماس ، به اقرار به ضعف به اقرار به کم بودن و پست بودن و کوچک بودن و ناتوان بودن .

    چون هر چی بیشتر اینکارو بکنی انگار واسه هدا عزیزتر میشی.

    یادمه یه دعایی میخوندم قبلا ، به اسم مناجات حضرت امیر.

    کلا به چنان سوز و گدازی میگفت خدایا من بدبختم من ضعیفم من فلانم و …. و تو قوی هستی .و چه کسی باید رحم کنه به این بنده ضعیف؟ که آدم دلش ریش می‌شد.هر بار میگفتم خدایا انگار من هنوز به اندازه این علیِ داستان بدبخت و ضعیف نیستم .انگار باید بیشتر خودمو خوار و زبون بدونم تا بتونم برات علی وار زندگی کنم

    یعنی در مذهب تو با احساس ترحم باید خدای احساسیو برانگیخته کنی تا بهت رحم کنه و یه کاری برات بکنه.

    کل دعا این بود که خدایا من بیچارم بدبختم فلک زدم تو که بزرگ و قدرتمند و توانایی به این بنده بیچارت یه رحمی بکن و یه کاری واسش بکن.

    و باز دیدم ای واااای من.

    در اعماق وجودم هنوز این باور بشدت پنهانه.

    که من عمیقا دوست دارم ضعیف و بدبخت و بیچاره باشم تا خدا یه رحمی به ما بکنه.

    که باز این موضوعو هم کلی راجع بهش فکر کردم و باز به لطف خدا توسط یک کامنت هدایت شدم به یک ترمز جدید.

    دوست عزیزی ازم خواست دوباره فایل ارزشمند اصل بقای اصلح رو ببینم

    من بیش از بیست بار شاید این فایل دیده بودم ولی نه از این زاویه.

    و بعد هدایت شدم به خوندن کامنت خانم مینا ثروتی زیر همون فایل.

    ایشون به شکل بسیار محکم و قدرتمندی از خودشون و تواناییهاشون صحبت کرده بودن.

    باورتون نمیشه تمام مدتی که کامنتو میخوندم وجودمو ترس فرا گرفته بود.

    یعنی میگفتم اینهمه اقرار به قدرتمند بودن یعنی غرور و طغیان در برابر خدا بحساب نمیاد؟

    یعنی الان خدا نمیزنه نصفش کنه؟

    آخه تو مذهب باید آدم خوار و زبونی باشی تا مقرب تر بشی

    باز دیدم خدااااای من .

    مذهب کاری با من کرده که حتی من آگاهانه اصلا نمیخام آدم قدرتمندی باشم اصلا میترسم آدم قدرتمند و قوی باشم.

    چون این اهرم در ذهن من برعکس جا گرفته.

    یعنی ضعف و ناتوانی و ایجاد احساس ترحم یک ارزش برای من بحساب میاد.

    که البته خود این مساله به دو تا موضوع ارتباط داشت.

    یکیش همین بود که گفتم یعنی مذهب شما رو بدبخت و بیچاره میخاد تا با التماس و زاری ترحم جلب کنی

    دومیش این بود که من خدارو درست نشناختم

    فکر میکنم این باور که خیلی هم رایجه اتفاقا، که ما فکر می‌کنیم اگر بگیم ما آدم قدرتمندی هستیم خدا سریع یه بلایی یه مصیبتی میزاره تو کاسمون که بگه چیییییی؟ تو قدرتمندی؟بیا این مشکل این بدبختی این بیماری این مساله رو حل کن تا دیگه ازین غلطا نکنی

    ما خدا رو یه موجود سادیسمی عوضی فرص کردیم که فقط دوس داره خودش قدرت داشته باشه و هر کی ادعای قدرت کنه سریع با یه بدبختی ساکتش میکنه که دیگه تا آخر عمر یادش نره که ازین غلطا نکنه.

    ذهن هم میگه باشه آقا اصلا بیخود کردم که فکر کردم قوی و قدرتمندم. من ضعیفم آقا من خیلییییی ضعیف و بدبختم جون مادرت با ما کاری نداشته باش بزار زندگیمونو بکنیم.

    دیگه ازین بدبخت ترمون نکن.

    حالا دارم میفهمم تو سریال زندگی در بهشت وقتی استاد شاخه درختارو قطع می‌کرد میگفت این شاخه به صد جای دیگه وصله و باید یکی یکی همرو قطع کنی تا نتیجه حاصل بشه داشت در مورد همین ترمز های مرتبط به هم صحبت می‌کرد.

    یعنی هر ترمزی وابسته به یک ترمز دیگست.

    خدارو شکر که هر روز ابعاد جدیدی از وجودمو دارم پیدا میکنم

    برای خودم خیلی خوشحالم.

    دارم سعی میکنم یاد بگیرم به خودم افتخار کنم.

    مگه چند تا آدم تو دنیا ازون همه تعصبات تونستن خودشونو بیرون بکشن؟

    مگه چند تا آدم تونستن انقدر تغییر کنن

    یادمه روزهای اول آشناییم با استاد روزی هزار بار میگفتم خدایا میخام ابراهیمی بشم.

    مگه نشدم؟ مگه کارهایی که من کردم کم از کارهای ابراهیم داره؟

    مگه من به بیش از نود و پنج درصد الهامات ام عمل نکردم مگه حتی زمانی که ظاهر قضیه خیلی احمقانه بنظر اونده من تسلیم هدایت‌های تو نشدم.

    مگه نشکستم بت های وجودمو؟ مگه له نکردم اون تعصبات رو؟

    مگه تو این دنیایی که همه دنبال عوانل بیرونی هستند من بتو اینان نیاوردم که دارم در درون خودم دنبال راهکار میگردم؟

    مگه من چی از ابراهیم کمتر دارم.

    نوح کشتی ساخت تو کوهستان.

    حمید هم داره باور می‌سازه زمانی که همه دارن تبلیغ میکنن و یار جمع میکنن.

    محمد میرفت تو غار حرا

    حمید هم میره به درون خودش تا بتو نزدیکتر بشه.

    عیسی خودشو مایع خیر و برکت جهانیان اعلام کرد.

    حمید هم داره تمرین میکنه احساس ارزشمتریو تو وجودش بیدار کنه.

    موسی تسلیم امر خدا شد و به سمت دریا حرکت کرد

    حمید هم تسلیم امر تو شده و داره تو مسیری میره که حتی یک قدم جلوترشو نمیبینه.

    من چیزی از اولیای خدا کم ندارم.

    فقط باید خودمو ببینم باید این ارزشهارو ببینم

    خدایا هدایتم کن براه راست.

    خدایا شکرت که حال خوبی دارم.

    خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتت.

    تازه در کنار این ترمزها کلی ترمز دیگه هم پیدا کردم.

    که انگار پیدا کردن ترمزها خودش برام شده یک ترمز.

    یعنی من تو تمرین کد نویسی روزانه در دوره کشف قوانین اومدم یه جدول نوشتم در مورد یه موضوع خاص

    نوشتم اگه امروز این خواستم اتفاق بیفته چه احساسی تجربه میکنم؟

    در قسمت دیگه نوشتم اگر اتفاق نیفته چه احساسی تجربه میکنم

    در قسمت اول کلی چیزای خوب که به ذهنم اومد نوشتم و انگار هیچ چیز منفی وجود نداشت

    ولی تا رفتم سراغ نوشتن بخش دوم

    اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که اگر تو به این خواسته نرسی عوضش ترمزهای بیشتری کشف میکنی.

    گفتم جل الخالق .پیدات کردم.

    دیدم من با همین طرز فکر دقیقا رسیدن به خواسته هامو دارم به تعویق میندازم چون ذهن من کشف ترمز هارو گره زده به دیر رسیدن به خواسته ها.

    یعنی انگار مثل آدم نمیشه ترمزهارو پیدا کرد.

    حتما باید یه خواسته ای داشته باشی و بهش نرسی و در مسیر این نرسیدن ها هی یک ترمز جدیدو کشف کنی.

    یعنی شیطان با یک حربه خیلی شیک داره کارشو انجام میده.

    خلاصه اینکه استاد جان

    انقدر این فایل ها برام پر از برکت و آگاهی بوده که دارم از حجم بالای آگاهی‌ها شگفت زده میشم.

    به جرات میتونم بگم حجم این الهامات از کل این سه سال بیشتر بوده.

    خدارو بینهایت شکر می‌کنم که در مسیر درستی قرار گرفتم.

    دستان شما رو میبوسم که بهترین استاد دنیا هستید.

    و با تمام وجودم به داشتنشون افتخار میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  2. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    سلام دوست عزیزم

    چقدر تجربیات شما احساس امید و انگیزه به من داد.

    اینکه فرکانس درست بالاخره نتایجو درست میکنه

    مهم نیست کجایی؟ مهم نیست تو چه گرفتاری و بدهی غرق شدی.

    اگه تغییر کنی همه چیز تغییر میکنه.

    انشالله باز هم بیاید و از موفقیت‌های بیشترشون بنویسید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    سلام سودای عزیز.

    چقدر بیشتر کامتتون دقیقا خود من بودم.

    من بدلیل مساعل بسیار زیادی که تو زندگیم تجربه کردم همیشه همه بهم میگن تو پنج برابر سنت تجربه و آگاهی داری یعنی اکثر اوقات مشکلات و مساعل کسایی تو کتر حل گردم که دو برابر من سن داشتند.

    و الان که شما اینو گفتید دیدم این الگو که چون فکر می‌کنم من خیلی آگاهی دارم منو در مدار انسان‌هایی قرار میده که باید این خدمات بهشون ارائه بدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    سلام سارای بی‌نظیر.

    این جمله ای که تو این چند روزه دارید تو کامنتهای مختلف میزارید و من چند بار دیدم انگار داره باورم میشه. که این دوره داره ورقِ بازیو برمیگردونه.

    چندین جا اینو گفتید و انگار این کلام خداست که از زبان مخلوق زیباش داره جاری میشه.

    چقدر براحتی دارم ترنزهامو به لطف الله مهربان پیدا میکنم.

    چقدر کد نویسی تکلیف مارو مشخص کرده.انگار میدونی آنروز که بیدار میشی چیکار باید بکنی.

    و وقتی یه اتفاقی باید بیفته که نمیفته در موردش فکر میکنی.

    همیشه دعاهای قشنگتون رو احساس میکنم.

    یعنی نمیشنوم بلکه حسش میکنم.

    چقدر لطفتون به من احساس خوبی میده.

    فقط میتونم بگم عاشقتم سارا جان.

    منتظر دیدن اشکهای شوقتون از رسیدن به آنچه میخاید هستم.

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    سلام زهرای عزیزم

    باز تو کلام شما یه چیزی دیدم که امروز موقع تجسم خواسته هام منو با یک ترنز جدید روبرو کرد.

    خدا درهای اگاهیشو بروم باز کرده و کد نویسیها هر روز داره وجودمو شخم میزنه.

    موقع تجسم خواستم یه چیزی درونم گفت: اگر اینهایی که میخای داشته باشی مگه میشه هیچ نگرانی تو زندگی نباشه؟؟؟؟؟

    اصلا مگه میشه آدم به هنه خواسته هاش برسه؟ پس نگرانی‌هام چی؟ پس واسه کدوم خواسته ام غضه بخورم؟

    انگار اصلا ذهن من مبنا و برنامه ریزیش بر وجود یک یا چند نکرانیه.

    اگر نگرانی نباشه ذهنم ادیت میشه.

    هر بار که جرات میکنم و یه کد جدید برای خواستم مینویسم یه آگاهی جدید دریافت میکنم.

    یا یک ترنز جدید کشف میکنم

    کلا زندگی بدون ترس نگرانی استرس اضطراب انگار چیزیه که ذهن براش برنامه ریزی نشده.

    البته ذهن من ها.

    نمیدونم بقیه چطورن.انکار نگرانی باید پایه ثابت همه زندگیت باشه وگرنه نمیشه اصلا.

    واسه همین همیشه یک یا چند موضوع همیشه بصورت خل نشده باقی میمونه که ذهن خیالش راحت باشه که اوکی نگرانی های امروزمو دارم .

    اصلا بوضوح دیدم ذهنم داره اذیت میشه حتی از تجسم تون لحظه ای کخ خواسته های فعلیم بصورت کامل در اختیارمه .

    بینهایت ازتون ممنونم.

    موفق و میردز باشید و در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    سلام مهرک عزیز

    دقیقا این کاری که گفتید بارها انجام میدم

    چون باور کنید خیلی جملات رو من فقط مینویسم و بعدا خودم درکش میکنم

    حتی بارها تو این مدت چند ساله خدا هدایتم کرده به کامنت خودم تو چند سال پیش و دیدم عجب کامنت پر محتوایی بوده.

    واقعا خدا رو شکر که آدم اینجا هم از استاد و خانم شایسته درس یاد میگیره و هم از کامنتهای دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    سلام به حسین آقای عزیز

    این مواردی که فرمودید بنظرم جزو اصلی ترین عوامل تو وجود هممون هست.

    یعنی فکر میکنم کسی نباشه که این مشکلات رو نداشته باشه.

    اتفاقا دیشب داشتم جلسه چهار عزت نفسو گوش میدادم و استاد یه نکته جالب گفتن:

    اینکه وقتی میبینی فقط تو تنها نیستی که این مشکلو داری و حتی تمام آدمهای موفق دنیا قبلا تو همچین شرایطی بودن تونستن تغییر کنن خیلی احساس بهتری پیدا میکنی.

    اما به دو شرط یکی اینکه باور کنی دوم اینکه همونطور عمل کنی.

    یه تجربه شخصی هم خودم دارم که بنظرم تجربه ارزشمندیه.

    من هر جا خیلی تو روابط دوستی و رفت و آمد و مهمانی و …. زیاده روی کردم ضربشو خوردم.اینکه میگم زیاده روی کردم یعنی شاید یک دهم بقیه جامعه باشه ها ولی باز هم بنظرم زیاده روی بوده.

    تنهایی و خلوت و تمرکز روی درون غوغا میکنه.

    به قول مولانا :

    رتبه میخاهی چو خورشید از خلایق دور باش،،،،،،،،،، سایه از همراهی مردم به خاک افتاده است.

    بقول استاد عزیز بدنه جامعه تو قهقراست .

    مردم اصلا نمیخان تغییر کنن.

    وقتی خلوت و تنهایی رو آگاهانه انتخاب میکنی و ردی خودت تمرکز میکنی درهای آگاهی بروت باز میشه.

    تعامل زیاد با مردم تو رو مثل بقیه میکنه.

    وقتی دورت شلوغه وقت نمیکنی به خودت فکر کنی.

    وقتی فاصله میگیری از همه میفهمی چقدر ناخودآگاه تاثیر پذیرفتی از رفتارهاشون. چقدر داری شبیه به همونا میشی.

    تو کتاب رویاهایی که رویا نیست استاد میگن وقتی دورتر خلوت میکنی از فضای مقایسه خودت با دیگران هم تا حد زیادی دور میشی.

    و این تنهایی مقدس ابعاد جدیدی از خودتو به خودت نشون میده.

    فکر میکنم آدم هر چند ماهی حداقل یکبار باید یه زمان مناسبی در تنهایی محض باشه تا خودشو بشناسه.

    براتون بهترینها رو آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  8. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    سلام به رضای عزیز و دوست داشتنی

    اینکه احتمالا شما هم مذهبی بودید و از ذهنیت‌های یک آدم مذهبی اطلاع دارید باعث میشه حرف منو بهتر متوجه بشید

    ممکنه در فضای مذهب زیباییها و نکات مثبت فراوانی وجود داشته باشه اما کلیت اون فضا بدلیل مسمومیت اون نکات مثبت رو هم در خودش حل میکنه و در نهایت تبدیلش میکنه به یک پدیده منفی.

    من در دوره حل مساعل در کامنت یکی از جلسات توضیح دادم که من درک جدیدی از قرآن در زمینه کلمه شجر کردم.

    یعتی وقتی تصمیم گرفتم با نگاه فرکانسی قرانو از اول بخونم ، وقتی به کلمه شجر رسیدم اصلا نمیتونستم شجر رو درک کنم.

    یعنی از یک خدای حکیم و علیم بعیده که بیاد عامل سقوط بشریت رو یک درخت معرفی کنه.

    خیلی خنده دار بود‌

    و سعی کردم ریشه اونو بیشتر برسی کنم

    و فکر می‌کنم تابحال کسی همچین معادلی براش پیدا نکرده.

    شجر یا تشاجر به نوعی بی‌ربط به مشاجره نیست.

    مشاجره برای ما فارسی زبانها خیلی قابل فهم تره.

    خدا به آدم میگه با همسرت ساکن بهشت شو اما به این شجر نزدیک نشو که اون تو رو از خوشبختی دور میکنه.

    حالا شجر چیه؟

    شجر به معنای تشاجر به معنای شاخ و برگ درختیه که انچنان در لابلای هم فرو رفتن و در هم نفوذ کردن که قابل تمیز دادن نیستن.

    مثل حرفهای دو طرف خصم که آنچنان در هم پیچیده میشه که درست و غلط هیچکدوم دیگه قابل تشخیص و حتی قابل داوری نیست.

    خدا به آدم میگه به این منازعات و این تشاجر و اختلافات نزدیک نشو.

    آیا اگر منصفانه برایم قضاوت کنیم شجر و تشاجری بزرگتر از ادیان در طول تاریخ بشریت داریم؟

    خدا به هر آنچه که حق و باطل رو در هم می امیزه میگه شجر و میگه بهش نزدیک نشید که سعادت رو از شما دور میکنه.

    براستی اگر مذهب نبود امروز من و شما اینهمه هز راه خدا دور میشدیم؟

    خدا تقصیری نداره.

    ما خودمون به خودمون ظلم کردیم

    ما با کنار گذاشتن قرآن و با نزدیک شدن به بزرگترین شجر دنیا یعنی مذهب هر روز از خدا دورتر شدیم.هر چه با سرعت بیشتری تاختیم با سرعت بیشتری از خدا دور شدیم.

    ما الگوی بدون تحریف و دست نخورده و روشنی مثل قرآن داریم ولی از قرآن دور شدیم و رفتیم سراغ ادعیه.

    من هشت سال نیمه های شب قبل طلوع آفتاب پامیشدم زیارت عاشورا میخوندم و دعای علقمه میخوندم و اشک میریختم.

    چرا؟

    چون مذهب راه رسیدن به خدا رو این راه معرفی کرده بود.

    تضرع خیلی معنای عمیقی داره که اتفاقا من در کامنتی در بخش فایل های دانلودی دقیقا بهش اشاره کرده بودم که تضرع مثل شیری هست که از پستان خارج میشه.

    تضرع یعنی در خواست از خدایی که یقین داری جوابتو میده.

    این درست ترین معنی تضرع به نظرم.

    اما مذهب تضرع رو التماس و زاری و گریه و … معرفی میکنه‌

    اصولا مذهب به دلیل درک نادرست از خدا و فرکانس و قوانین کیهانی انسانو به بی‌ربط ترین به سنگلاخی ترین به سخت ترین مسیر هدایت میکنه.

    اصولا مذهب شما رو به شیطانی زیستن هدایت میکنه

    و در نهایت من تصمیم گرفتم در این شجری که نود و نه درصد منفی و شاید یک درصد نکته مثبت باشه کلا عطاشو به لقاش ببخشم و مذهب با کلیه متعلقاتش رو کنار بزارم.

    چون ممکنه اشخاص ارزشمندی در مذهب هم وجود داشته باشند که بشه الگو گرفت اما همین الگو ممکنه آنچنان در جای دیگه ای نادرست رفتار کرده باشه که آدم رو سر دوراهی قرار بده.

    اما آنچه خدا در قرآن از پیامبرانش میگه یقینا چیزیه که قرار بوده به درد مخاطب بخوره.وگرنه این خداوند حکیم اصلا اشاره ای بهش نمی‌کرد.

    آقا رضای عزیز من همیشه از کامنتهای شما لذت میبرم و کانت قبلیتون هم یک ترمز بسیار بزرگ رو برام نمایان کرد و راه کارهاش هم عالی و فوق العاده بود.

    عاشقتم رضای عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: