پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 20
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-photo.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-30 07:02:222024-02-14 06:19:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلامی دوباره
من حدودا دوساعت قبل یه کامنت گذاشتم و راجع به الگوهای تکراری روابطم نوشتم
یه موردش درمورد این بود که سه تا رابطه رو تجربه کردم که هرسه تاشون به نوعی درگیر مواد بودن واصلا هم نمیفهمیدم چرا
چون نه توجه داشتم به این موضوع نه باهاش میجنگیدم که جذبش کنم واین همیشه برام علامت سوال بود
الان یکم بعدناهار دراز کشیدم وباز به چرایی این روابط فکر میکردم که یهو یه جرقه ای تو ذهنم زده شد که تو سن نوجوانی یه سریال بود به اسم آیینه عبرت و تو یه فصلش دوتا بازیگر بودن به اسم آق تقی و علی
من عاشق این سریال بودم و ازنقش علی خیلی لذت میبردم
نمیدونم چرا ولی خیلی پیگیر این سریال و کلا سریالهایی که توش پلیس اعتیاد فرار و ازاین دست بود بودم
حالا میفهمم که جرا من این ادم هارو به زندگیم جذب کردم بخاطر توجهم و عشقم به این فیلم وسریالها
حالا چقدر بهتر متوجه شدم که استاد اینهمه در مورد ندیدن تلویزیون میگن یعنی چی
وچه ناخواسته با دست خودمون این بلاها رو سر خودمون میاوردیم
خداروشکر که من ماه هاست قید تلویزیون دیدن رو زدم وفقط گاهی یه کانال هست که خانه های لاکجری رو نشون میده میرم میبینم برا تجسم کردن توذهنم وتوجهم به فراوانی
وحالا هم من اون روی سکه رو دارم تجربه میکنم یعنی اگاهانه به خوبیها توجه میکنم و زیباییهارو جذب میکنم
ممنونم ازتون استاد عزیزم
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
ب نام رب
با یادتووبا هدایت تو شروع میکنم
من ی نگاهی ب روابطی ک داشتم انداختم و متوجه شدم یک الگویی تکراری در روابطم پیداکردم اینکه:من همیشه باادم هایی در ارتباط بودم ک ب نحوی یا از من دور بودند یعنی یک استان دیگ زندگی میکردند ویا هم آدم های بودند ک من اون هارو هم لول خودم نمیدیدم و میگفتم حق من ی آدم بهتریه و یا هم اگراز کسی خوشم میومد اون رو از خودم بهتر میدیدم یا هم اون فعلا قصد ازدواج نداشت خلاصه هر آدمی با این قبیل ویژگی ها ب من نزدیک میشد ک اصلا رابطه جدی نمیشد یا خودم تمام میکردم یا هم وابسته میشدم اگ مطابق خواسته هام بود ک تموم میشد و سرانجامی نداشت برام (آدم های ک منو میخواستن من نمیخواستمشون وادم هایی ک من میخواستم ب جایی نمیرسید)
یا اصلا خواستگار های درست حسابی نداشتم اونی ک درست حسابی بود هم ی اتفاقی میفتاد ک اصلا نیاد
ی الگوی دیگ هم بود اینک همیشه دوست داشتم مورد توجه و تأیید قرار بگیرم ولی تو هر جمعی میرفتم انگار منو اصلا نمیدیدن هر کار فیزیکی هم مکردم ک تا حدودی ب چشم بیام منو ببیننداما مخصوصا زمان هایی ک کاری میکردم ک ب چشم بیام بدتر میشد و باز هم انگار منو نمیدیدن این خیلی تکرار میشد برام
ی الگوی دیگ هم داشتم ک چون تو خونواده ای بزرگ شده بودم ک هیچ زن و شوهر عاشقی ندیده بودم همه زندگی عادی بدون عشق درکنار هم داشتند و حتی گاهی بی احترامی هم میکردند ب هم و از این جهت همیشه فکر میکردم اصلا پسرهاعاشق نمیشن اصلا پسرهابلدنیستندابراز عشق کنند چون چیزی ک دیده بودم زندگی های بدون عشق بود برای همین تو رابطه هم ک میرفتم (تورابطه های ماندگار زیادی نرفتم خودم کات میکردم)اما همون یکی دو مورد توجهی از طرف مقابلم نمیدیدم و ابراز عشقی اونطور ک دوست داشتم نبود هرکاری میکردم ک توجه ببینم و ب خودم این پیام رو بدم ک دوست داشتنی هستم اما خیلی کم بود
ی الگوی دیگ این بود ک با آدم هایی سروکارداشتم ک از نظر من شغل خوبی داشتند و من کنارشون احساس کمبود و ضعف میکردم
یا در رابطم آدم های قدرتمند و جذب میکردم ک سعی در کنترل من و اینک من رو زیر سلطه خودشون در بیارن چون پدرم آدم قدرت طلبی بود و همیشه حرف حرف خودش بود و ما حتی جرعت حرف زدن هم نداشتیم
ی الگویی دیگ هم پیدا کردم ک ترس در من ب شدت زیاد بود مخصوصا با آدمی ک دوسش داشتم ترس از نبودنش رو داشتم وهرکاری کردم ک کنارم باشه و اما نتیجه خوبی نداد این رو هم باز ب شرایط خونوادم نسبت میدم چون ب شدت از پدرم میترسیدم و نه حرفی باهاش میزدم نه هم دوست داشتم بفهمه از کارهام چون ممکن بود بحث پیش بیاد برای همین من دوست داشتم خیلی چیزاروتجربه کنم و همیشه مخفی میکردم همه چیو از پدرم و باهاش حرف نمیزدم بخاطر ترس و ریشه ترس در من بسیار زیاد شده بود ب نحوی ک من تو جمع هم استرس و ترس میومدسراغم و نمیتونستم حرف بزنم
حتی ب پارتنرم هم گاها حرف دلم رو نمیزدم ترس میومدسراغم و اصلا آدم شجاع و نترسی نبودم
ی الگوی دیگ هم داشتم ک توانایی نه گفتن رو نداشتم هر موقع تصمیم میگرفتم بگم نه در مقابل درخواست های نامعقول امانمیتونستم وضربه های زیادی هم خوردم از وقتوانرژیم زدم برای بقیه بااینکه دوست نداشتم و مدام توذهنم جنگودعوایی ب پامیشد
دوستانی داشتم ک روابط خوبی نداشتندومن هم مینشستم پای دردودلشون مدتها و اونجاهم رد پای تاییدطلبی رومیبینم اما موفق شدم اون دوستان رو گذاشتم کنار خداروشکر
سپاس از وقتی ک گذاشتید و مطالعه کردید کامنتم رو من تا حدودی از این الگوها فاصله گرفتم و فاصلشون خیلی بیشترشده
سلام به استاد عزیز و ریزبین
استاد انگار زربین برداشتین و توی وجود من کنکاش میکنید ! بعضی وقت ها تعجب میکنم از این همه دقت و شناختی که شما دارید از ذهن و سیستم عامل ادم
همه این مثال هایی و که ذکر کردین شامل من میشن یا بهتر بگم میشدن و الان دارم روشون کار میکنم تا کمرنگتر بشن
استاد یه دوستی داشتم (پسر ) من یه جوری باهاش رفتار میکردم و بهش احترام میزاشتم که این حس و بهش داده بودم که از من بهتره و بهش اجازه داده بودم که هر جور میخاد باهام رفتار کنه و همیشه فکر میکردم که اون مشکل داره و قضاوتش میکردم و میگفتم چه آدم خودشیفته و از خود راضی و لوس و ننر و بچه هست بعد از چندین بار قهر و آشتی سر یه مسله مالی دیگه برای همیشه باهاش قطع ارتباط کردم و الان که دارم این فایل و نگاه میکنم و خودم و میبینم متوجه میشم که این الگو چندین بار برای من تکرار شده بعد از اون با یه نفر دیگه دوست شدم دیدم تا رفتار و کردارش دقیقا مثل همون نفر قبلی هست و به خودش اجازه میداد هر حرفی بزنه یا هر رفتاری انجام بده یا یه شریک داشتم اونم همینجوری بود یه دوست دیگه داشتم یه بار بهم گفت خیلی افتخار میکنی که با من دوستیا این ها همه فرکانس هایی بود که خودم میفرستادم .
توی ارتباط با دخترها هم همینطور چون خودم از درون احساس لیاقت نمیکردم با هر کسی هم که دوست میشدم آویزون بود و همیشه محتاج و متوقع و خیانت میکردن و نمک ناشناس بودن و من فکر میکردم اونا مقصرن الان متوجه شدم که بابا من داشتم اون فرکانس بی لیاقتی را ارسال میکردم و همچین آدمهایی را جذب میکردم و الا چرا برای بقیه اینجوریا نیست .
چرا توی کار من همیشه مشکل پیش میاد مثلا پنجره برام نصب کردن اونجوری که میخواستم نشد ده بار باز و بسته کردن سنگ های قاب پنجره را شکوندن شیشه چنتا شکست یا گچ کارها کارشون و درست انجام ندادن و تراز نیست یا برقکارها خیلی مشکل داشتن سنگ کارا همینطور و…
اینا همه نشونه این هست که فرستنده مشکل داره و باید فرکانس های بهتری ارسال بشه چرا ؟ چون که دوستم داره کار میکنه دو تا ساختمان اونورتر ولی هیچکدوم از این مشکلات و نداره
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربان
من از وقتی که این دو فایل استاد رو گوش دادم به خیلی از الگوهای تکرار شونده در زندگیم برخوردم
اما این سوالی که استاد انتهای فایل پرسیدن الگو من در مورد ارتباطات این بوده که بیشتر افراد که باهاشون ارتباط بیشتر ورزانه پیدا میکنم خواه خواهر شوهرام باشن یا زن داداش باشه یا همسایه باشه اینه که قدرشناس وسواستفاده گر میشن ولطف ومهربانی رو به پای سادگی میزارن والبته دارم بهتر میشم یا ارتباطم رو کم کردم با اطرافیان که بیشتر همچین احساسی بهم میدادن یا خودم دارم بیشتر احساس با ارزش بودن وعزت نفس میکنم که همیشه ودر همه حال از خودم نزنم یا نکنه اونا ناراحت نشن خودم مهمتر نه ناراحتی اونا البته منظورم بی احترامی نیست یا بی تفاوت بودن بلکه به اندازه بودن است
ممنون استاد عزیزم که با تمام وجودم براتون احترام قائل هستم وخانم شایسته خوب ومهربان
به نام خداوندی که من را انسان آفرید
سلامممممم به بهترین و خاص ترین استاد دنیااااااا امیدوارم که حالتون عالیییییییییییییییییی باشه
هرآنچه که درزندگی ما اتفاق میوفته خودمون اون رو به وجود میاریم چه خوب چه بد
چه خواسته چه ناخواسته ، نه هیچ عامل بیرونی دیگه
هرچیزی که بیرون از ما هست روی زندگی ما هیچ تاثیری نداره
واکنش های ما هم به اون اتفاقات باعث میشه که اون اتفاقات کمتر بشه یا بیشتر بشه
چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟
استاد جانم این سوال باعث شد من یاد یه الگوی تکرار شونده دیگه توی رابطه م بیوفتم
من توی رابطه با داداشم قبلا خیلی قهر میکردیم
یعنی امروز آشتی میکردیم دوباره پس فردا باهم قهر میکردیم
من وقتی شروع کردم به تغییر باورهام به صورت بنیادی فاصله بین قهر ها کم تر شد
یعنی شد مثلا هفته یبار و الان که دیگه رسیده به چند ماهی یبار
مثلا شده چهار ماه شده ما باهم آشتی هستیم
و این باز هم باید کمترو کمتر بشه
و من برای این باهاش قهر میکردم که بهم بی احترامی میکرد
و من پیش خودم گفتم ببین زهرا اگر اون بی احترامی میکنه یعنی تو فرکانسش رو فرستادی ، توهم بهش بیاحترامی کردی
یا برای اینکه یک ماه باهاش حرف نمیزدم چون میگفتم این آدم، باورهاش پوچه
بعد به این پی بردم که خب باشه باورهاش پوچ باشه ، مگه قراره من بخاطر باورهای طرف باهاش حرف نزنم؟؟؟؟
باورهای اون روی زندگی خودش تاثیر داره باورهای منم روی زندگی خودم
درمورد اون موضوعاتی که باهم ، هم فکر هستیم حرف میزنیم تمام
استاد جانم ازتون توصیف نشدنیییییییییییییییییییییی سپاسگزارم برای آماده کردن این فایل های ناب
و همچنین از شایسته جونممممممممم
عاشقتونمممممممممممممممم اونقدری که توصیف نمیشهههههههههههههههههههههههههههههه خدایاااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
به نام خدای مهربان
سلام ب استاد دلها و مریم جان
چ الگوی تکرار شونده ای در روابط من هست
استاد در مورد روابط دوستی،چ جنس موافق و چ جنس مخالف بیشتر اوقات افرادی سر راهم قرار میگیرند ک از لحاظ سنی از من کو چکتر هستن
و حتی اصرار دارند ک چ اشکالی داره ،سن ک مهم نیست ،
حتی در مورد خواستگار هایی ک برایم می آیند و یا معرفی میکنن 60 در صد چند سال از من کوچکتر هستن اما گاهی فکر میکنم ک افرادی ک هم سن یا چند سال بزرگتر از من ،کم هستن یا ب دلیل جسه کوچکم جذب این افراد نمیشوم و افراد کوچکتر بیشتر دوست دارن با من رابطه برقرار کنن
از لحاظ ارتباطی خیلی ب من وابسته میشوند ولی من دوست دارم ک با هم سن و سال خودم ارتباط بگیرم ،واین رو هم میدونم ک بخاطر باورهایی هست ک دارم و افکاری ک در ناخودآگاه من هست ،استاد واقعا ب دلیل عدم لیاقت هم ممکنه ک من جذب افراد کوچکتر میشوم ممنون میشم اینو تو فایلهایتان پاسخ بدید
استاد ازتون ممنونم بابت این فایلها ک کمک زیادی ب من و ب ما جمع دوستان میکنه
خدایا شکرت
بنام خداوند توانا
سلام خدمت استاد جان، خانم شایسته ی خوش ذوق ودوستان
خداروشکر که من دراین مسیر توحیدی قرار گرفتم ومیتونم از زندگیم لذت ببرم ،
خداروشکر برای وجود استاد اگاهم
خداروشکر قدرت تفکر دارم ،میتونم ازفکرم استفاده کنم
الگوهای تکرار شونده درمورد روابط؛
من درگذشته اطرافم پربوداز انسانهای نامعقول ،چون رابطم باخودم مشکل داشت من ازتنهایی خودم فرارمیکردم چون رابطم باخدامشکل داشت به همین دلیل باهرکسی دوست میشدم که تنها نباشم ،من فقط شده بودم سطل زباله شون چون همش احساس قربانی شدن داشتم ،چون عزت نفس نداشتم ،ولییی بعداز اموزه های استاد الان باکسی درارتباط نیستم اولین کاری که کردم یکی یکی اون ادمارو اززندگیم حذف کردم حتی نزدیکانم ،فقط موندن همسرم و فرزندانم که واقعا ازوجودشون توزندگیم لذت میبرم چون باتغییر من رو اونام خیلی تاثیر گذاشتم ،والان باتنهایی خودم خلوت کردم ودارم ازاین تنهایی لذت میبرم دیدگاهم به زندگی عوض شده
خیلی احساس خوبی دارم ،
فقط تومسیری که میرم تامحل کارم کسایی که تو تاکسی هستن همش درمورد کمبود حرف میزنن ،درمورد اینکه مسئولین رو مسئول تمام مشکلاتشون میدونن ،ودر محل کارم
درمورد اینکه زندگی خیلی سخته صحبت میشه ومن تمام تمرکزم گذاشتم روی فایلهای استاد عمل کردن به صحبتهای استاد
باتشکر
بنام خداوندبخشاینده مهربان
سلام به همه دوستان واستادعزیزتر ازجان
درمورد این سوال یه چیزی که برا خودمم خیلی عجیبه جذب من درباره ادماییه که به نوعی درگیر مواد هستن میباشه
من تو خانواده ای بزرگ شدم که پدرم حتی سیگارم نمیکشید و شوهرخواهرم هم همینطور
یعنی ادمایی که به نوعی باهاشون بیشتر وقت میگذروندم اهل هیچی نبودن
من تو بیست وسه سالگی عاشق پسری شدم که البته این عشق دوطرفه بود و تا خواستگاری هم پیش رفت
ولی از اونجایی که پدرم مو رو از ماست بیرون میکشید یه روز گفت فلانی معتاد شده و تازه وارد اینکارشده و منم به هیچ عنوان راضی به این وصلت نیستم وبهشون گفت نه
جون عشق اولم بود نمیخواستم باور کنم و خیلی مقاومت کردم ولی از اونجایی که خدا همیشه هدایتمون میکنه روند اعتیاد اون اقا صعودی پیشرفت کرد وبه جایی رسید که کاملا از ظاهرش پیدابود وبالاخره بعد از چندماهم فوت کرد
بعد عاشق یکی دیگه شدم دست برقضا اونم اعتیاد داشت البته از نوع شیکش جون رابطمون در حد چندماه بود وخیلی هم جدی نبود نمیدونم چی مصرف میکرد ولی میگم که ظاهرش خیلی شیک و اکی بود ولی از اونجایی که به بوی مواد همراه با ادکلن اشنایی داشتم تا میرسید میفهمیدم چیزی استفاده کرده
بعد هم که ازدواج کردم و همسرم قلیون میکشید البته اوایلش هر روز و گاهی روزی چند بار ولی به مرور کمترشد از وقتیم دخترم به دنیا اومد دیگه تو خونه نمیکشه ولی جایی باشه نه نمیگه گاهی هم سیگار میکشه
نمیدونم چی باعث شده که در روابط عاطفی اینو تجربه کنم
یه چیز دیگه هم اینه که من خیلی ژنتیکی خوب میتونم ادما رو متقاعد کنم و به قول معروف نوعی سنگ صبور بودم و راه حل میدادمو حسشونو خوب میکردم
به همین دلیلم یه سری دوستا و اطرافیا همیشه منو گیر میاوردن که برام درد دل کنن و من نوعی میانجیگری کنم و مشاوره بدم
البته بگم که خودمم دوست داشتم داستان ادما رو بشنوم وایده بدم وحال طرفو خوب کنم وازمهارت سخنوریم استفاده کنم
ولی از وقتی با قانون اشناشدم خودمو کشیدم کنارو به عناوین مختلف نشون دادم که دیگه گوش شنوا نیستم برا مشکلاتشون
یه چیز دیگم اینه که از بچه کوجک تا ادم بزرگ دلشون میخواد حرص منو دربیارن و خودم میمونم که بچه ها هم همینطورن و همشونم میگن کیف میده وقتی لجتو درمیاریم!!!!!
چی بگم والا که نمیفهمم من چه باورایی دارم که حتی حس بچه کوچیکارم تحریک میکنم واسه حرص دادن من
امیدوارم بتونم تا پنج شنبه دوره رو بخرم تا بتونم بفهمم علت این جذبها چیه و حلشون کنم
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام استاد و مریم خانم و سلام به دوستای خوبم
یه چندتا از کامنتهارو خوندم دیدم همه از چیزای پیش پا افتاده دارن حرف میزنن همونهایی که کل زندگیمون رو احاطه کردن ومن موقع کامنت گزاشتن فک میکنم حتما باید یه باور و الگوی مهم رو پیدا کنم و بعد بیام کامنت بگزارم ولی دیدم نه همون چزهای پیش پا افتاده ای که دوستان کامنت کردن خیلی ذهن من و داره باز میکنه و موتور جستجو گر من و راه میندازه یهو تصمیم گرفتم منم یه الکوی تکرار شونده رو بنویسم
من به اشپزی و مدیریت خونه و خرید خیلی اهمیت میدم یعنی حاضرم کل وقتم رو باعشق وقف اشپزی کنم و همه رو به نحو احسن انجام میدم چون عاشقانه این کارم خوب انجام میدم و از پس خیلی از کارهای خونه بر میام حالا ادمهای که با من توی مسیر قرا میگیرن همگی تنبل یعنی فقط میشینن من ببرو بیار میکنم هی میپزم هی تعریف میکنن هی میخرم هی تعریف میکنن ازم من بی توقع کار میکنم ولی گاهی خستگی به من غالب میشه ومن از کوره در میرم و اونها هم میگن نکن گاهی به حال خودم گریم میگیره که چرا که کاری که عاشقش هستم رو نباید انجام بدم چون دیگران ازم سو استفاده میکنن و روز به روز بیخیال تر میشن و تنبل تر هرجا میرم همینه هرکی با منه همین وضعمه مثلا یه چای دست یکی میدم همون و خالی شو خودم باید ببرم. میدونمم تقصیر خودمه همش تقصیر خود خودمه امیدوارم این روشی داره من و خسته میکنه رو بزودی عوضش کنم به امید حال خوب برای همه
به نام خدای کامل و توانا ،
درود و رحمت خدا بر شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز،
استاد در رابطه با افراد که چه نوع دوستانی مدام بر سر راهم قرار میگیرند الحمدالله با به کار بردن کانون توجه اینکه شما یادم دادید ،خدارو شکر افراد با عدالت مسئولو متعهد چشم و دلپاک و سخاوتمند و امانتدار و مطمئن راز دار امانتدار و ابرو دار با معرفت و متعهد و حواس جمع به احساسات دوستانشون و محترم و لایق و مهربان فداکار و خیلی با پشتکار و جدی و صبور سر راهم میان و من خیلی خداروشاکر هستم و خوشحالم الحمدالله بابت این موضوع الهی شکرش و از شما ممنونم بخاطره اموزشهای عالیتون واقعا تشکر میکنم.