پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 46

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مجتبی شجاع گفته:
    مدت عضویت: 1048 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام سلام

    به استاد بزرگ و عزیزم

    و همه دوستان جاااان

    در مورد این سوال که چه افرادی رو در ارتباطهام جذب میکنم باید بگم حقیقتا همه کسانی که باهاشون ارتباط داشتم خیلی بهم احترام میزاشتن اما تو چند سال گذشته حالا شایدم قبلترم بوده و من یادم نیست الگوی تکرا شونده این بوده که کسایی که باهاشون آشنا میشدم قصد سواستفاده ازم داشتن و کسایی بودن که همیشه درداشونو بهم میگفتن و همش از وضعیت جامعه و حکومت و اقتصاد می نالیدن آدمهای فیکی بودن خیلی وقتها برام سوال بود که چرا این آدما تو زندگیم تکرار میشن با اینکه هنوز به آموزشهای الگوهای تکرار شونده آگاه نبودم.

    ولی بعد از دونستن قانون حتی به این سوال و آدمهای قبلی فکر نمیکردم به اون

    خصوصیاتشون و نکنه بعدا هم تکرار بشن اصلا فکر نکردم و کانون توجهم رو گذاشتم روی کار کردن روی خودم و با خودم گفتم حتما و یقینا اگر من روی خودم کار کنم و کانون توجهم رو بزارم روی خواسته هام مطمئنان دیگه این الگو تکرار نمیشه.

    و دارم تغییر رو تو درونم و اطرافم میبینم. درسته که خیلی تغیرات کوچکی هست ولی خوب میدونم رشد میکنم و تغییرات بیشتر و بزرگتر میشه.

    قطعا یه درخت سکویا که بیشتر از صد متر ارتفا داره و قطرشم بیشتر از 3 متر هست اولش یک نهال خیلی کوچیک و ضعیف بوده مثل بوته عدس که جوانه میزنه تو سبزه عید.

    تصورش خیلی سخته ولی خوب حقیقت محضه.

    تو مسیر باشین به قانون اعتماد کنین

    حتما بعضی وقتها ناامید میشین

    حتما بعضی وقتا خسته میشین

    حتما بعضی وقتا میگین همش چرنده

    حتما بعضی وقتا میگین ولش کن بابا یه چند وقتی خودمو الاف هیچی کردم

    حتما بعضی وقتا میگین همه اینایی که تو سایتن همشون سرکارن

    ولی برای من که هنوز فایلهای محصولات رو نخریدم و فقط فایلهای دانلودی رو استفاده میکنم اونم تمام وقت تفاوت شناخت قانون و عمل به اون و بیخیال بودن به قانون مثل تفاوت شب و روزه.

    من تو بیمارستان کار میکنم کارمون اداریه یه سالن که 12 نفر زن و مرد نشستیم و کار میکنیم و همیشه هم در حال حرف زدن هستیم اونم حرفای که نشخوار عوامه و همه جامعه میگن.

    ولی من تو این چند ماه که فایلهای استادو گوش میدم تمام وقت فقط هندزفری تو گوشمه. جوری که اعصاب همکارام خورد شده و میگن حوصلمونو سر میبری همش تو هندزفری هستی. به خدا دیگه اصلا نمیتونم برگردم به قبلم اصلا نمیتونم اصلا.

    حتی وقتی صداشونو با هندزفری هم میشنوم که دارن اعتراض میکنن به همه چی صدای موبایلمو بیشتر میکنم تا اصلا صداشونو نشنوم.

    42 سال سنمه به خودم گفتم بسه دیگه 42 سال اینجوری زندگی کردی و مثل بقیه نتیجه گرفتی.

    دیگه باید واقعا تغییر کنم و تحت هیچ شرایطی به قبلم بر نمیگردم چون اصلا نمیتونم برگردم.

    دوستان تو مسیر بمونین تحت هر شرایطی تو مسیر بمونین بعد یه مدت استمرار در مسیر میفهمین که همه چیز خودتون هستین خالق زندگیتون خودتون هستین.

    خاااااااااالق زندگیتون خودتون هستین.

    با همه وجود میمونم تو مسیر با توکل به خدا

    الهی دلخوشی باشه پناتون

    گلای رازقی تن پوش راتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 619 روز

    به نام خداوند روزی رسان

    سلام به استاد عزیزم . خانوم شایسته مهربان و تمام دوستان عزیز

    ممنونم استاد عزیز که این سری فایل های فوق العاده رو تهیه کردین و همینطور تشکر از دوستان عزیز که کامنت گذاشتن و خیلی در درک موضوع کمک میکنند

    الگوهایی در مورد روابط که در زندگی من تکرار شده:

    0- در مورد ارتباطات با جنس مخالف نظری اصلا ندارم چون تجربه ندارم تا الان که 35 سالمه. حتا در شغل ها. اردوها اصلا هرفعالیت اجتماعی. عاری از خانم بوده که حتا دخترای فامیل نزدیک رو نمیشناسم

    1-من از دوران ابتدایی که بهم یه مسئولیت دادن همانا و تا بعد از اون تا الان به هر کاری وارد شدم بدون استثنا من رهبر بقیه شدم و یه گروه رو هدایت میکردم .

    و این هم خوب بوده و هم بد چرا که اینقدر به این کارها و تشویق از بیرون عزت نفس و ارزشمندیم گره خورد که محتاج تشویق بقیه شدم و هم اینکه منو سوق داد و انگار معتادش شدم و رهایی ازش ندارم.

    2- من شوکه شدم که 15 ساله هیچ دختری توی زندگی من نیومده و انگار در زندگی من وجود ندارن و یه جرایی بلاک شدن . با اینکه من همیشه وضعم خوب بود و همه چی داشتم ولی جواب رد میدادن و باعث شد باور بدی بگیرم که لایق نیستم و دیگه جلو نرم و ترس بگیرم.

    3- بعد از هربار که وارد شغلی میشم بدون استثنا بعد چند ماه ارتباط عالی. دعوا و دلخوری از جهت مشکل بقیه میاد و دامن منو میگیره و دیگه نمیمونم و بسیار کار عوض کردم و زده شدم. در حالی که اونا فوق العادن و مشکل از منه.

    4- در هر کار گروهی در هر کاری وارد شدم خدمت کردن به بقیه و کارهای داوطلبانه و جهادی بوده و حتا شغلام هم مربوط کارهای خدمت رسانی مستقیم به بقیه بوده و این حسابش از دستم در رفته . که همش از بچگی هر کارگروهی و خدمت رسانی من سردم دارش بودم

    6- ادم ها خیلی زود به من اعتماد میکنن و صاحب کارا کسبشون رو به من میسپرن و همکارام هم خیلی به من اعتماد میکنن و بسیار احترام میذارن و بُرش دار میشم

    7- در مورد دوستانم همه چی زندگیشون و رازها شون رو به من میگن و بهم اعتماد دارن.

    8- افرادی که باهاشون در ارتباط بودم سطح مالی خیلی پایین تری داشتن و یعنی دوست پولدار نداشتم و همشون مینالیدن.

    9- تا جایی که یادم میاد در همه کارهایی که وارد شدم دورم شلوغ بود و با ادم های زیادی ارتباط داشتم و نبوده که ادم های کمی اطرافم باشن . بی برو برگرد همیشه اطرافم شلوغ بوده

    ━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━

    باورهای اشتباهی که دارم و در مدار تجربش بعضیاش بودم :

    1-توی ارتباطات رفاقتی صمیمی دوست ندارم صمیمی بشم چون انتظارات زیاد دارن و من نه نمیتونم بگم

    2-ادم های مذهبی به شدت برام تحمل ناپذیرن و همیشه به دید بد به مردها نگاه میکنن

    3-توی ارتباطات با دختر جلو نمیرم و ترس دارم و میگم ولش کن همین تنهایی خیلی خوبه در صورتی که میدونم ترس و باورهای اشتباه دارم

    4-احساس لیاقت ضعیف دارم که توی ذهنم برای ایجاد رابطه میخوام ادم ضعیف رو جذب کنم که به من اهمیت بده و با من بمونه و به حرفم گوش بده. یعنی نیومده ترس از دست دادن دارم

    5-فکر میکنم اگه با دختری یا زنی صحبت کنم شوهرش ناراحت میشه و فکر بد داره و همچینین به دلیل باورهای ریشه دار مذهبی نگاه کردن به دختر اذیتم میکنه

    6-ازدواج کردن و بچه دار شدن ازادی منو میگیره و منو تو قفس میکنه

    7-به جمع دو نفر از دور وارد نمیشم و احساس ناراحتی دارم و فکر میکنم مزاحم گفتگو یا حرف های خصوصیشون شدم

    8-در مورد خانوادم همش احساس گناه دارم که زحمتاشون رو به باد دادم یا اون شخصی نشدم که اونا انتظار داشتن

    شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      الهام گفته:
      مدت عضویت: 2568 روز

      سلام اقا سعید عزیز

      همیشه و همیشه فقط از کامنت های امتیاز دار میخوندم و این دفعه دو بار قلبم گفت حالا از همین اول شروع کن ، تا رسیدم ببهه کامنت شما کلا قصه های آدم ها از علاقه مندی هام هستش و اگه کامنت کسی رو میخونم عکسش رو میبینم جایی که ایستاده سلیقهه ش تو رنگها عزیزی اگر کنارش ایستاده…

      محصولات تهیه کرده ش و اگر کامنتش برام کارگر بودکامنتهای دیگه ش خلاصه برای من قصه ی دوستای سایت شروع و یک میانه و یک پایان بندی داره

      عکس شما رو دیدم به به اهل سفر طبیعت کلی هم منظم هر محصول رو گرفتین و ادامه دادین چقدر از این نظم کیف کردم چیزی که نظر من رو جلب کرد نوشتن مسایلی هستش که بدون خود. سانسوری نوشتین چیزی که من رو به نوشتن کامنت برای شما

      ترغیب کرد وجه اشتراک در موارد زیادی از مسایل نوشته شده در کامنت شما بود

      در گذشته وقتی با جمعی بیرون میرفتم عموما احساس بدی داشتم احساس میکردم وقتم داره تلف میشه

      اصلن مهم نبود چقدر ممکنه خوش بگذره (ووقتی بر میگشتم خونه هم حس بدی داشتم حس افسردی )

      بعدنا که با قانون اشنا شدم و از اونن کالبد فاصله گرفتم متوجه شدم اضطراب اجتماعی دارم در کنارش افسررگی هم دارم

      شاید باورتونن نشه ولی خوشحال شدم چون فهمیدم لااقل چرا این حال رو تجربه میکنم نشون میداد در ایین مسیله رشد کردم که میتونم تشخیص ش بدم و بعد عنواانش کنم بپذیرمش

      اضطراب م با تعداد بیشتر ادمهای جدید خصوصا و عموما اقایون تشدید مییشد در حد گوشه گیری کم حرفی.. در حالیکه همه من رو اددم سر زنده و بگو بخندی مییشناختن و اگههه صدام در نمیومد متوجه میشدن (همین بگو بخند هم در گذشته برای بیشتر دوست داشته شدن و پذیرفته شدن و پنهاان کردن حس حقارت و کسب ارزشمندی برای خودم بود ینی من اگه اینجام باید بقیه رو سر گرم کنم تاالایق بودن در این جمعع باشم) و همیشه هم با اینکه خیلی خوشگل خوش پوش و خوش صحبت … بودم هیچ پسری سمت من نمیومد و برای جلب نظر داغون تریین پسر های عالم (فاصله چیزی که میخواستم چیزی که تو مسیرم قرار میگرفت ) باید تلاش هم می کردم !!!

      خلاصه این تعجب خودم و همه رو جلب کرده بود جووری که سالیان هیچ پسری تو زندگی من نبود و نمی اومد

      و من یه جورایی پذیرفته بودم من اندازه ی کافی نیستم حالا اون چه صفاتی هستش در من کافی نیست ؟همه چیزه

      و چون همییشه خصوصا در کودکی خیلی مسسخره میشدم تنبیه میدم مقایسه میشدم در جمع و همیشه یک مردم بودن که همه چیز زه اونا بستگی داشت و حتی رهگذر تو خیابون باا اختلاف از من بهتر بود و کلا من بی ارزش تریین و بددردنخور ترین موجود دنیا بودم با همین دیتتا ااز خودم بزرگگ شدم فقط فکر میکردم با بزرگگ شدن تغییر کردم من همون بودم همیشه به شکل افراطی از پسرها و مردا ممحدود میشدم و در اطرافم همیشه خانم. ها زن ها … از خاطرات افتضاحشون در مورد مرد ها و همسرانشان میگفتن .. که مردا همشون پستن مردا همشونن خودخواه …. اصن این دیفالت بود

      و همیشه تعجب می کرردم اگه مرد ها ااین خونخار هایی هستن که بهم شناسوندن پس چطور دوستتام انقدر راحت ازدواج مییکنن انقدر ارزوی اردوااج دارن چون. اوننا ترمز های کمتری داشتن فرقی نمیکرد چقدر زیبا باشن چقدر با کمالات باشن

      خودشون رو لایق یک ارتباط خوب و ازدواج میدونستن

      کم کم سعی کردم زوج ها ررو تحسین کنم شاید تا بیستو اندی سسالگی حتی یک زوج ههم ندیده بودم که هرشب کتک کاری نکنن خیلی سخت بود اوایلش یک زوج معمولی هم نمیدیدم ولی با همه ی وججودم میخواستم روابط مشکل دار هم تجربه کردم و تضاد هاش باعث شد پای خواسته م بمونم و خودم رو بشناسم و رابطه رو از نگاه خودم تعریف کنم خیللی براتم سخت بود الان هم سخته خودم رو در معرض ووقت گذروندن باادمها خصوصا اقایون قرار بدم ولی با هدف بهبود دائمی این کار رو انجام میدادم چون می دونستم عمر کوتاه زندگی کوتاه من پونصد سال زنده نیستم و نمیتونم این کوله بار پر از سنگ مواد مذاب رو همیشه حمل کنم و هر بار باید یک طرف رو عیب یاببی کنم قدم بر دااشتم تور رفتم کلاس رفتم جایی کار کردم که سه مدیر اقا کنار دستم بود رفتم مهمونی

      بلد نبودم برقصم ولی سعی می کردم

      اگه میدیدم یک کارییی بخاطر حس حقارت ازش امتناع می کنم حتما انجام میدادم …. البته شاید یک درصد بهتر شدم ولی حداقل قدم بر داشتم و مثل قبل منفعلل نبوددم گذشت من به الهاماتم توجه میکردم میگفت برو ورزش چشم

      فلان رنگ بیشتر بهت میاد چشم فلان مدل دموده شده دیگه نپوش چشم

      با فلانیا نگرد چشم

      برو از عمد با الونا صحبت چشم

      شایان ذکره این تغییرات و بهبود ها رو برای احساس خودم انجام میدادم پرژه بصورت کلی بهبود سازی شخصیت خودم بود سی کیلو کم کردم سیگارم رو کم کردم الانم که ترک کردن استتایلو ساختم روتین درست کردم پس انداز کردم معاشرت هام. رو محدودد کردم . سفرها رفتم … بی خجالت به ددوستام گفتم به من کیس معرفی کنین قبلا همش میگفتم نه مردا مشکل دارن ازادیم رو میگیرن وقتم رو تلف میکنن … در حالی که انقدر. نشده بود بی خیال شده بودم و یک جورایی میخواستم به خودم بگم من دوست دارم و در یک رابطه عاشقانه باشم و حالم خیلی عالی بود خیلی احساس رضایت از زندگگی و خودم داشتم

      و برام مهم نبود از چه راهی میشه میییخواستم انرژی رو به جریان بندازم حتی تو کامنت های قبلا سایت (اینو نامزدم پیدا کرده ) سال 99 مهر ماه برای ایشونن که اصلللن نبود رابطه استاد و مریم عزیز رو مثال زدم که فلان عادت چققدر مثبته. بیا من و شما هم ادامه ش بدیم حالا با ایشون سال402 اشناشدم

      خیلی ماجرا هست که زمان زیادی میخواد تعریف کردنش ولی اینکه 15 سال کسی نیست ینی من دکمه‌ش رو خاموش کردم که کسی نبااشه

      اینکه تشخیص دادم خوبه

      حالا باید از هدایت بپرسم چطور ؟

      من خودم زندگیم سرشار از بهم ریختگی بود و از نظر من هرچی سرجاش نیست ینی یک چیزی در من اشفه س

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سعید گفته:
        مدت عضویت: 619 روز

        سلام الهام عزیز. امیدوارم حال دلت خوب باشه و در کنار همسر خوشتیپتون اوقات به کام باشه

        اول از همه بگم خیلی عکس زیبایی گرفتین . پاییز و این لبخندهای زیبا و عشق شما و همسرتون واقعا زیباست.

        تحسینت میکنم که این رابطه زیبا رو ساختین و قوی هستی و نشون دادی کوئین کیه.

        چندین بار در فواصل کامنت شما رو خوندم . تقریبا اون چیزهایی که نوشتین من رو شرح دادین .

        توی زندگیم هیچ وقت تا قبل اشنایی با استاد نیومدم خودمو برانداز کنم و بشناسم و سالها با یه نقاب زندگی کردم و از خودم فراری و تنفر داشتم و شاید اگه میشد خودمو نامرئی میکردم که کسی منو نبینه.

        داستان من از یه جایی به بعد اون بچه که عاشق طبیعت بود. ضعیف بود و رفت به سمت نادیده گرفتن خودش و تنفر از خودش و هر ثانیه عزت نفسش رو تخریب میکرد که خودش و همه چی براش بی ارزش شد و خط کشید روی زندگی .اینقدر که اواره شد . معتاد شد . ورشکست شد و میخواست که توی غار خودش بمونه و ساها موند

        اره من همه این کارها رو کردم . اما همون ادم الان میخواد بشکنه این قفس خودساخته رو و از غارش بیاد بیرون و با ترساش روبرو بشه و مسئولیت خودشو به عهده بگیره.

        واسه همین میخوام بریزم بیرون و بگم چه ادم بودم و خودافشایی کنم برای خودم و این من فیک رو افشا و درست کنم و حرکت کنم به سمت جلو

        پیامت هدایت خداوند هست . ممنونم که دست به نوشتن شدی و بهم نشون دادی یه ادم حتا اگر قعر چاه باشه بازم میتونه( مثل یوسف) بیاد بیرون و پادشاه زندگیش بشه کافیه بخواد و دستش رو از رو دکمه خاموش برداره

        شاد و سلامت باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    Shahnaz گفته:
    مدت عضویت: 2088 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام و درود به استاد عزیزم و بانو شایسته و دوستان خوبم

    جلسه دوم الگوهای تکرار شونده در روابط

    ویژگی های مشابه افرادی که در زندگی جذب میکنم

    افرادی رو جذب میکنم که زورگو هستند و می‌خواهند مرا کنترل کنند

    و ریشه این مشکل رو در کودکی ام میبینم چون مادرم به شدت من و خواهرام و برادرانم رو کنترل میکرد و به قول خودش میخواست مارو درست تربیت کنه که نکنه برادرانم معتاد بشن و یا اینکه من و خواهرام خیلی نجیب نباشیم و از نظر مردم بچه های سالم و درستی باشیم مادرم هر وقت در مورد سخت گیری که داشته حرف میزنه میگه هر کسی منو می‌شناسه منو تحسین می‌کنه که چقدر عالی بچه هاتو تربیت کردی بچه های سالم و صالح و نجیب و به خودش افتخار می‌کنه

    خیلی زیاد مارو تنبیه فیزیکی میکرد که هر طور که اون میخواد رفتار کنیم و به اصطلاح مارو تربیت میکرد و نتیجه ش الان همه ما به شدت دچار اضطراب هستیم و توسط شریک عاطفی مون کنترل میشیم

    احساس میکنم یه مشت روانی با تربیت و نجیب هستیم

    وقتی ازدواج کردم همسرم روز عروسی که منو برد آرایشگاه من تهدید کرد که اگه یه دونه مو از صورتت کم بشه حتما تورو می‌زارم و میرم

    به ابروهات دست نزنی تو خودت فوق العاده زیبایی و احتیاجی به آرایش نداری فک کن از روز عروسی کنترل شروع شد بعد از چند ماه گفت با این حرف نزن با اون فامیل نخند آرایش نکن و همین طور این محدودیتها ادامه داشت تا حالا به جایی رسیدیم که در طول 25سال ما باهیج فامیل و آشنایی و حتی خانوادهامون رفت و آمد نداریم حتی برادر های خودش ، اجازه نمیده من خونه برادرای خودم برم در طول سال ما یه مهمونی نمی‌ریم و همه این اخلاقشو می‌دونن کسی خونه ما نمیاد چون همسرم به همه بدبین و شکاک هست فک می‌کنه همه به من نظر دارند

    و به شدت منو کنترل می‌کنه

    اجازه ندارم بدون بچه ها از خونه بیرون برم

    دارم آموزش هنری میبینم اونم مجازی به خاطر محدودیت بیرون رفتنم

    این الگوی ظالم و مظلوم و احساس قربانی رو دارم

    و به خاطر تنبیه فیزیکی بچگی به شدت از کتک خوردن میترسم

    آنقدر این پاشنه آشیل احساس قربانی و خلأ عزت نفس در من زیاد هست که هر لحظه داره سناریوی قربانی در ذهنم پلی میشه

    الان ریشه هارو پیدا کردم آگاهانه دارم روش کار میکنم با تمرکز بالا روی عزت نفس کار میکنم

    و الگوی دیگه ای که سالهاست تو زندگیم و جود داره ترس از بیمار شدن هست و اینم فهمیدم ریشه اش همون احساس قربانی بودنه

    ترس از اینکه یه اتفاق بد برام بیفته بیمار بشم هر لحظه با منه

    من قبل از ازدواج چند تا دوست صمیمی داشتم که خیلی با هم خوش بودیم

    ولی در طول این 25 سال حتی یه دونه دوستم ندارم رفت و آمدی نداریم

    ولی به خاطر اینکه زمان تحصیل به لطف مامی همیشه شاگرد اول بودم الان این باور رو دارم که فوق‌العاده باهوش و توانا هستم و هر کاری رو شروع میکنم عالی انجامش میدم و این الگوی شاگرد اولی رو همچنان در زندگیم تکرار میشه

    و این باور رو هم دارم که بی نهایت جذاب و دوست داشتنی و خوش برخورد هستم و آدما خیلی با من زود دوست میشن و می‌خوان که با من باشن

    ولی من بیشتر دوست دارم که تنها باشم

    فقط همین الگوها رو پیدا کردم شاید دوباره باشه ولی تصمیم گرفتم همه رو بنویسم که به یه نتیجه جامع برسم

    موفق و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    پونه گفته:
    مدت عضویت: 1078 روز

    سلام به خانواده صمیمی عباسمنش

    من یه ارتباطی در خودم پیدا کردم بین عواملی که من رو از نظر احساسی برانگیخته میکنه و جنس آدمهایی که از نظر ارتباطی به طورم‌میخورند میبینم.مثلا من از اینکه مدام کنترل بشم بدم میاد و من رو خیلی برانگیخته میکنه و دقیقا از همون‌جنس آدمهای کنترل کننده به زندگیم وارد میشن.

    من از اینکه ناعادلانه باهام برخورد بشه یا کسی بهم دروغ بگه ،خیلی خیلی برانگیخته میشم واحساساتم آسیب میبینه و دقیقا از همون جنس آدمهایی که میتونن غیرعادلانه با من رفتار کنن یا بهم دروغ بگن وارد روابطم میشن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    ایوب ارمندی گفته:
    مدت عضویت: 233 روز

    باعرض سلام خدمت بهترین استاد دنیا و دوستان خوبم که در این خانواده صمیمی حضور دارند ممنون میشم اگر مرا راهنمایی کنید

    من قبلاً آدم منفی نگری بودم و همیشه از زندگیم ناراضی بودم که چرا نسبت به دیگران همیشه عقب هستم وچرا نمیتونم به حداقل نیازهای زندگیم برسم و الگوهای تکرار شونده زیادی دارم هم از لحاظ مالی و هم ارتباطات نسبت به قبلاً خیلی دیدگاهم به اتفاقات بهتر شده و همیشه یه کسی تو ذهنم میگه که همه چیز تغییر می‌کنه حتی به قول استاد نشونه هاش رو هم دیدم من کارم تعمیر مبل هست وهمین دیشب داخل مبل یه حلقه طلا دیدم و به صاحب مبل برگردوندم و این رو نشونه دیدم که زندگیم تغییر می‌کنه ولی نمیدونم چرا نسبت به همین تغییر ذهنیتی که پیداکردم تو زندگیم تغییر نمی‌بینم ممنون میشم راهنمایی کنید ولی به قول یکی از دوستان همین که از ناسپاسی به شکر گذاری رسیدم باز هم خداروشاکرم

    امیدوارم به زودی همه دوستان به خواسته هایشان برسند با تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    زهرا جعفری گفته:
    مدت عضویت: 317 روز

    با سلام و عرض عشق به استادم ، مریم بانو و رفقای خودم.

    موارد تکرار شونده در ارتباطاتم:

    ـ آدمهایی که از قبل با آنان در ارتباط بودم و افرادی که جدید اضافه میشود ، بسیار بسیار برایم احترام و ارزش قائلند

    ـ معمولا افراد به نظرم بسیار اهمیت میدهند

    ـ معمولا فرد دوست داشتنی در هر جمع و هر رابطه ای هستم

    ـ افراد شاید بگویم 90 درصد آنها از حرفم حساب میبرند و از من به عنوان فردی پرتلاش یاد میکنند، حتی اگر از نظر خودم اینطور نباشد!

    ـ اکثرا آدمهای مثبتی هستند ، مثبت منظورم دیدگاه آنها نیست ، بلکه به این معنا که آدمهای ناخلف و بدکاری نیستند و حتی از خودم هم پاستوریزه ترند

    ـ از من به عنوان فردی با سیاست و دانا معمولا یاد میکنند.

    ـ انها مرا فرد پخته ای میدانند و شاید به همین دلیل ارزش و احترام برایم قائلند

    ـ افرادی که با آنان در ارتباطم اکثرا آدمهای درستکار ، صادق ، شوخ و درکل خوبند.

    ـ همکارانم بسیار باحال ، دوست داشتنی و درستند

    و رابطه خوبی با اکثر آنان دارم .

    درکل غیر از روابط خانوادگیم که ممکن است تنش بسیار زیادی با آنان داشته باشم ، روابطم با سایرین بسیار خوب و عالی است.

    البته که خانواده ام در غیاب من از من به خوبی یاد میکنند ولی وقتی با همیم درگیری و اختلاف نظر زیاد است.

    در مورد روابط عاطفی باید عرض کنم که مجرد هستم و آدمهایی که در زندگیم بوده اند

    و یا میخواهند بیایند نمیدانم دقیقا به چه دلیل ،

    شاید بخاطر کمالگرا بودنم تا چندسال حداکثر هستند و بعد حذفشان میکنم.

    و در موردش بسیار سختگیرم و نمیدانم دقیقا باید چه کنم !!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    هدایت شده گفته:
    مدت عضویت: 2010 روز

    باسلام.معمولا من با کسی رفت و آمد نمیکنم و دوستان زیادیم ندارم چون از بچگی اینطور بزرگ شده ام.پدرم هم دنبال رابطه برقرار کردن نبود البته در مغازه اش آدمها و همکاران بسیاری بودند که او را میشناختند و به او احترام میگذاشتند و از او حساب میبردند حتی یک آدم بزرگ جثه بود که شهر خر بود پدرم با او شوخی میکرد و او میخندید و همیشه به پدرم احترام میگذاشت ولی چیزی به نام دوستی که با او صمیمی شویم و ارتباط خانوادگی ارقرار کنیم نبود و نیست. در محل کارم هم اگر ساعتها تنها بنشینم و سمت کسی نروم ککم هم نمیگزد.ولی همکارانم بسیار روی ارتباط برقرار کردن حساس هستند.اغلب در ارتباطم با دیگران چوندآدم ساکتی هستن و زیاد نظر نمیدهن برداشت نیکنند که ساده لوح هستم و هر طور بخواهند با من شوخی میکردند و پرخاش میکنند تا اینکه کاسه صبرم یکدفعه لبریز میشود و با داد و عصبانیت به آنها میتوپم و آنها شکه میشوند چون انتظار این برخورد را ندارند و معمولا بعدداز آن دیگر آن رفتارها را با من تکرار نمیکنند.این شده الگوی همیشگی من و من به دتبال آن هستم که طوری رفتار نمایم و طوری برخورد کنم که از همان ابتدا مرزها مشخص شود و کار به جاهای باریک نرسد اما اغلب در جمع همکاران با من شوخی میکنند و به من زخم زبان میزنند و من خوشم نمیاید البته دیدم که با خودشان هم همین کار را میکنند ولی هیچ کس مثل من انقدر حساس نیست و یا میخندند و یا به روی خود نمیاورند و یا همان روش را با طرف مقابل انجام میدهند تا پاسخ داده باشند ولی من چون خودم اهل شوخی بد و مسخره کردن نمیباشم نمیتوانم مثل آنها باشم.

    مساله بعدی در هر شرکتی که تا به حال رفته ام پیشرفت خاصی نداشته ام و انقدر همه چیز تکراری میشود و انقدر همان حقوق را میگیرم و رشد نمیکنم تا به جایی برسد که شرکتم را عوض کنم.معمولا این پروسه بالای 5 سال طول میکشد چون اهل ریسک نیستم و در کل از جابجایی واهمه دارم.

    همکاران معمولا من را میپیچونن و علاقه ای به همکاری مساعدت در کار را با من ندارند البته منم علاقه ای به کمک کردن به کسی را ندارم البته اگر بگوید به کمکش میروم ولی من بارها از شخص خاصی کمک خواستم و او با پرخاش و یا بی محلی سر باز زده است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    مرتضی مختاری گفته:
    مدت عضویت: 2818 روز

    بنام فرمانروای جهانیان

    باسلام و درود فراوان خدمت استاد عزیز و دوست داشتنیم عباس منش و خانم مریم شایسته گرامی و تمام دوستان عزیزم

    الگوهای تکرار شونده در روابطم

    1- اکثر کسانی که با آنها در ارتباط هستم بیماری جسمی دارند و از درد می نالند

    2- اغلب کسانی که باهاشون در ارتباط هستم نیاز به کمک دارند و‌به من می گویند که باید به ما انرژی بدی زندگی برای ما بسازی و حال مارا خوب کنی

    3- اغلب کسانی که نزدیک منم هستند نیاز به حمایت مالی و پول دارند

    4- اغلب افرادی که با آنها در رابطه هستم یا همسن من هستند یا از من بزرگترند.

    5- اغلب افرادی که با من در ارتباط هستند مرا محدود میکنند و فقط می خواهند فقط برای آنها باشم

    6- تعدادی از افرادی که خیلی بهم نزدیک هستند فقط موقع نیازهای مالی یا مشکلی که دارند منو میخواهند

    7- اغلب افرادی که اطراف من هستند ضعیف هستند و اصلا از قوانین هیچی نمی دانند اصلا افراد قوی اطرافم نیستند

    8- وقتی توی جمع هستم و حرفی میزنم خیلی کم به حرف من توجه می شود یا اصلا حرف منو قطع می کنند و اهمیت نمی دهند

    9- اغلب افرادی که با آنها در ارتباط هستم به مسائل و مشکلات جامعه و دنیا و اخبار خیلی اهمیت می دهند

    10- اغلب افرادی که باهاشون در ارتباط هستم فکر می کنند که من یه آدم زیرک و بدجنس هستم درصورتی که خیلی باهاشون صادق و ساده هستم ولی اونا برعکس برداشت می کنند

    11- اغلب افرادی که باهاشون درارتباط هستم از نظر مالی همسطح خودم هستند و اصلا با آدم ثروتمندی دوست نیستم

    12- اغلب افرادی که اطراف من هستند عاشق خونسردی و ریلکس بودن من هستند

    خیلی خیلی از استاد عباس منش سپاسگزارم که باعث شد این همه الگوهای تکرار شونده را پیدا کنم. از دوستان عزیزم سپاسگزارم که به هم‌دیگه کمک میکنیم تا بهتر زندگی کنیم

    استاد جانم و خانم شایسته عزیز و‌دوستان گرامی و آقای شهرام محمدی عزیز لطفا اگه راهکاری جهت اصلاح در مورد این الگوهای تکرار شونده دارید برام بنویسید تا اصلاحشون کنم

    خیلی دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    مهدی حوازاده گفته:
    مدت عضویت: 1306 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز

    یه موردی که من توی خودم درک کردم من اغلب آدمایی که وارد زندگیم میشن به این شکل هستند که انسان های سالم و درستکار و عالی و سخاوتمندی هستند اما اغلب از لحاظ مالی یا از لحاظ باوری مخصوصا باوری پایین تر از من هستند

    یعنی به این شکل که اغلب من نقش بلد ماجرا رو دارم و من اونی هستنم که اعتماد به نفس میده من اونیم که بیشتر میدونه و منطق ذهنمم اینه که خب بابا تو توی این سن خیلی نتایج بزرگی گرفتی و بقیه هم سنیات اغلب توی این فضا نیستن و تو خیلی خاصی و عادیه که بقیه از تو ضعیف تر باشن این درصورتی هست که هستند افرادی که هم سن من هستند و به مراتب موفقیت های خیلی بزرگی تری نسبت به من کسب کردن مثل کلی بازیکن هایی که توی سنین کم به جایگاه های بزرگ رسیدن یا بیزنس من ها

    پس هستند ادم هایی که هم سن من یا حتی کوچک تر هستند اما خیلی نتایج بزرگ تر و به همون نسبت باور های قوی تری نسبت به من دارن

    پس به جای این توهم که من از همه بهترم باید به این دیدگاه برسم که ادم هایی هستند که هم سن و سال من هستند و شخصیت بزرگ و موفقی دارن و ارتباط با اون ها موجب میشه صد ها برابر تشدید بشه موفقیت های من پس من میخواهم که ادم هایی وارد زندگیم بشن که شخصیت مصمم و قوی تر دارن و کنار هم رشد کنیم و ارتباطمون لحظه به لحظش سود باشه و سود و ارتباط معلم و شاگردی نه من میخوام دوتا دوست ارتباط داشته باشن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1932 روز

    سلام استاد توی روابطم هم هبهم احترام میزارن

    بهم محبت میکنن بی توقع هستن

    اما

    فقط در رابطه با همسرم

    احساس میکنم ایشون مغرور هستند

    پدرمم در رابطه با مادرم همینطور بود

    از اطرافیانم هم خیلی شنیدم که مرد ها مغرورن و حرف خودشون براشون ارجه تره

    در همه چیز ایشون مغرور هستند

    و من فهمیدم که به خاطر باورهای خودمه

    برنامه گذاشتم توی همه موارد سعی میکنم احساس ارزشمندیمو ببرم بالا و به غرور اجازه ندم که توی زنگدیمون وارد بشه

    سعی میکنم بهش توجه نکنم ولی خیلی سخته

    خیلی وقتا هم محکم و با اعتماو به نفس از عقیده خودم از کار خودم دفاع میکنم

    بدون اینکه احساس بدی داشته باشم

    امیدوارم این تمریناتم جواب بده

    و الگو تکراری غرور از رابطم حذف بشه

    کنترل گری کم کم حذف شد

    خیلی کم رنگ شد

    دوس دارم اینم حذف بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: