توجه: توضیحات این فایل شامل یک بخش مقدمه و سپس یک سوال است.
بخش ” مقدمه ” در تمام مجموعه قسمت های ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده ” یکسان است اما در انتهای این توضیحات، در هر قسمت یک ” سوال متفاوت ” پرسیده می شود. (یعنی هر قسمت از این مجموعه، مقدمه یکسان اما سوال متفاوتی دارد)
لازمه درک سوال و پاسخ به آن این است که مقدمه را حتما بشنوید. هرچند در هر قسمت که دوباره مقدمه را می شنویم، از زاویه ی دیگری آن را درک می کنید که در نهایت به درک کلی ما از این اصل کمک می کند و می توانیم پاسخ های دقیق تری برای سوالات پیدا کنیم.
و اما سوال این قسمت:
چه الگوهای تکرار شونده ای را می توانی در خواب های خود پیدا کنی؟
بعنوان مثال فرد می تواند بگوید:
من خواب می بینم در حال فرار هستم. یک بار از دست یک حیوان وحشی، یک بار از یک آدم یا یک موقعیت که می خواهد مرا به دردسر بیاندازد و …
من خواب می بینم باید در زمان مقرر در جایی باشم اما دیر می رسم.
من خواب می بینم امتحان مهمی دارم اما برایش آماده نیستم و این خواب به شیوه های مختلف تکرار می شود.
من خواب می بینم یک جای جدید را در خانه کشف کردم. یک بار اتاق جدید؛ یک بار در مخفی و…
من خواب می بینم در یک تله یا باتلاق گیر افتاده ام و به شدت برای بیرون آمدن تقلا می کنم تا اینکه از خواب بیدار می شوم.
من خواب می بینم راهم را گم کرده ام و تقلا می کنم تا راه برگشت را پیدا کنم و این الگو به شیوه های مختلف در خواب های من تکرار می شود
و…
به این سوال فکر کنید و در بخش نظرات این قسمت، پاسخ های خود را بنویسید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3205MB25 دقیقه
- فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 312MB25 دقیقه
سلام به سید عزیزمون.
سید علی جان، چقدر قشنگ توصیف کردی باغِ پرتقال رو:
اینکه صاحبش باید بخوابه رو زمین تا بتونه محصولش رو بچینه.
ماشاالله به بار عالی و محصول فراوانش، مثال فراوانی امروز شد باعث پرتقالی که شما دیدی.
نوش جونتون بشه آب میوه طبیعیِ پرتقال.
بشه سلامتی و انرژی برای تک تک سلول های بدنتون.
چقدر قشنگ نوشتی پاتونو گذاشتین تو آب، همون آبی که شده برکت برای پرتقال ها و میشه برکت تو زندگیِ شما.
چقدر این باورها قشنگ و امید بخشن.
و اما سبحان الله…
خدایا هر اسمی از تو میشنوم به وجد میام.
هر صفتی از تو میشنوم هیجان زده میشم.
خدایا تو چقدر بزرگی.
از اونجا که تو فرکانس خوراکی هستم، طبیعتا لذت بردم از قسمت مربوط به خوراکی ها تو کامنتتون :)
نوشِ جان، گوارای وجود.
قسمت توصیفتون از وانت و جریانِ بادی که بهتون بخوره هم خیلی شعف انگیز بود، خیلی هیجان انگیزه در جریانِ باد قرار گرفتن…
سید جان قلباً و عمیقاً تحسینت میکنم برای ایمان با عمل.
برای خلق زندگی که دلت میخواد.
برای آزادی زمانی، مکانی، مالی.
روز به روز ثروتمندتر شی، خوشحال تر شی، رابطه ات با آدم ها بهتر شه، سلامت تر شی، در کنار عادله جان و عزیزانت حسابی خوش و سرحال باشی.
پشتکارت برای بهبود سایتت رو تحسین میکنم.
خوشحالم که کامنتت رو خوندم.
این اولین کامنتی هست که شروع کردم به خوندنش در این صفحه.
سید جان، تبریک میگم بهت که کامنت برگزیده هستی برای این فایل.
خوشحال میشم کامنتهاتو میخونم که از نتایجت مینویسی، از باورهای خوبت مینویسی، از مسیر رشد و بهبود و پیشرفتت مینویسی.
ممنونم که مینویسی.
در مورد خواب:
من عموما خواب نمیبینم، یا اینکه اگه ببینم هم یادم نمیمونه…
برای همین نمیدونم خواب های تکرار شونده چی میتونه باشه…
نمیدونم شاید چند وقت بعد بهم الهام شه، یا یادم بیاد چه خواب هایی از گذشته تا الان تکرار شده برام…
اما الان میدونم که خوابی نمیبینم که بخوام بگم.
چقدر سری فایلهای الگوهای تکرار شونده باحالن.
استاد جان مرسی که با سخاوت این فایلهای ارزشمند رو بهمون هدیه میدین.
خدایا شکرت که تو زندگیمی و هر ثانیه بهم هدیه های دلبرانه و عاشقانه میدی، روزی های غیر حسابِ مادی و معنوی.
خدایا شکرت برای پیامک ها، تماس هایی که امروز بهم هدیه دادی، همشون محبت تو رو رسوندن دستم از طریق دست های خوب و مهربونت.
سلام سعیده جانِ نازنینم.
اول از همه، خدا برکت بده به توانت برای بیداری و مراقبت از بیماران.
خیلی کار بزرگ و مهمی انجام میدی.
امیدوارم هر لحظه هدایت شی به بهترین ها.
به هر چیزی که خواسته ی قلبیِ خودته در هر زمینه ای.
خوشحال شدم کامنت برگزیده هستی عزیزم.
انقدر که کامنتهایی که مینویسی شیرین و خوشمزه و دلرباست.
بازم از خاطراتت بنویس، دوست داشتنی مینویسی.
سلامت ترین و شادترین شیفت های بیمارستان، نصیبِ تو و قلبِ مهربونت.
روحیه ی شوخ طبعت رو خیلی دوست دارم، برای همین وقتی مینویسی شاد میشم.
مثل کامنتهای قبلیت که در راستای دلتنگیِ همه مون برای مریم جونِ شایسته ی شایسته، نوشته بودی حداقل از پشت دوربین عبور کنن که یه نظر ببینمشون :)))
درک میکنم مریم جون با تمرکز لیزری روی اپدیتِ کشف قوانین زندگی کار میکنن، امیدوارم هر چه زودتر تو قابِ تصویر ببینمشون.
سعیده جان پروفایلت خیلی قشنگه و حس آرامش داره.
تشکر ویژه دارم ازت که منو با سوره نور مخصوصا آیه 35، 36، 37 آشنا کردی، به عبارتی به من هدیه ی معنوی دادی، دَمِت گرم و تنت سلامت و دلت خوش.
ماچ به روی همچون ماهت.
خدایا مرسی که سعادتِ مطالعه ی کامنت و کامنت نوشتن رو بهم دادی.
به نام خداوندِ هدایتگرم.
خدایی که هر لحظه هدایتم میکنه، حتی وقتایی که ازش فاصله دارم به واسطه ی ترس هام…
قلب یا جای خداست، یا غیرِ خدا.
انتخابِ تو کدومه سمانه؟
روی دیوار بالای آینه قدی مون، کلی قابِ هنری آماده کردم و چسبوندم با جملات زیر:
(اوریگامی پروانه ی جذابمو هم واسه تزئینش چسبوندم پایین هر کدوم)
الله نور سماوات و الارض
من به خدا اعتماد دارم
حسبی الله
فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون
یهدی الله لنوره من یشاء
تسلیم خدا بودن= آرامش مطلق
والله یرزق من یشاء بغیر حساب
صدق بالحسنی
خدایا دوستت دارم
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
سلام به استادِ عزیزِ دلم، استادی که شاگردیش افتخارمه.
استادی که قبلا که درست نمیشناختمش، درک نمیکردم صحبتهاشو، مدارم پایین بود، اسمش رو خالی میاوردم، اما الان مدتهاست میگم استاد…
این همه بهم درس دادن، آگاهی دادن، باعث بهبود کیفیت زندگی و رشدم شدن، اگه به استاد عباس منش نگم استاد، پس به کی بگم؟؟؟
تو این حجم و وسعت تا حالا یادم نمیاد کسی بهم این همه آگاهی و درس یاد داده باشه تو کل زندگیم.
سلام به مریم جانِ قشنگم که ذکرِ خیرش بود امروز به واسطه ی اینکه یادم داد رسوب های چای ساز رو با سرکه تمیز کنم، هر بار دعای خیر من میاد سمتت مریم جونم.
سلام به فاطمه ی نازنینم که هم اسم زیبایی داری، هم صورتِ زیبایی داری و هم باطنِ زیبایی داری.
سلام به همه ی عزیزانم در سایت.
استاد میدونی چقدر عاشق و واله و شیدای این جمله تونم:
گفته میشه…
خدایا فدات بشم که انقدر دلبرانه هدایت میکنی، میگی، نشونه میفرستی، راهنمایی میکنی…
رها میکنی مارو از استرس و ترس.
خودت میشی قوتِ قلب.
خودت میشی روزی و برکت و نعمت و ثروت.
خودت میشی ارتباط خوب.
خودت میشی محبت و مهربونی.
خودت میشی سلامتی.
خدایا، فدات بشم، قربونت برم، دورت بگردم سمانه رو ببخش گاهی یادش میره
احساسِ خوب= اتفاقات خوب
بعد خودت زهرا نظام الدینی جانِ دلم، رو میفرستی برام کامنت بفرسته و تو کامنتش یادم بندازه.
چقدر تو خفنی آخه خدا، چقدر ؟؟؟؟؟؟؟
منو ببخش که گاهی کنترلِ ذهنم کمرنگ میشه، یادم میره تو حواست به همه چیز هست، سلطانِ چیدمان و زمان بندی های شگفت انگیزی و هیچوقت دیر نمیکنی.
سمانه رو ببخش که مستقیم بهش گفتی درست میشه ولی دقت و توجه کمی کرد به این کلام قوت بخش و امید بخشت.
بعد کامنتِ فاطمه رو از طریقِ ایمیل باز میکنم، میخونم، چون دوست دارم ببینم چی نوشته، بعد همینطوری که میام پایین میبینم نوشته پروانه…
نوشته نشانه…
نوشته سمانه صوفی و پروانه و کامنت…
خب وقتی میگن شما مستقیم با منِ بنده صحبت میکنی همینه دیگه، چیه پس؟
از این مستقیم تر مگه داریم؟
خدایا تو این سایت ماها رو برای هم، دست کردی.
یه چیدمان منظم که در بهترین زمان میفرستی برامون…
ما که هیچ…
هر چی هست خودتی…
اگه حرف قشنگ یا درستی نوشته یا گفته میشه خودتی
استاد همیشه میگه، من از خودم چیزی ندارم که بگم، هر چی میگم از خداست، خدا میگه من منتقل میکنم.
خدایا خیلی سپاس گزارم که استاد توحیدی مون رو روزی و ثروتِ ما قرار دادی تو زندگی.
خدایا تو فرستادیش.
هم استاد رو و هم هر کسی که میاد چیزی میگه که میشه امیدِ زندگی، میشه هوای نفس کشیدن، میشه آرامش واسه ادامه دادن…
سپاس گزارتم خدا جانم.
خدایا کم ازت معجزه و برکت ندیدم تو زندگیم…
مخصوصا بعد از آشنایی با سایت و استاد، درکِ کمی بهترِ قوانین، تعدادِ خیرهایی که وارد زندگیم شدن، نامحدود شده، درسته گاهی یادم میره ولی نمیتونم منکر وجود و حضورشون بشم.
خدایا نورِ زندگیم تو هستی.
بتاب و بتاب و بتاب تا همیشه.
امشب داخلِ مجتمع مون، بهشت مون، رفتم پیاده روی…
لحظاتی که دلم پَر میکشه برای خدا، معمولا لحظاتیه که هدفون تو گوشمه یه آهنگ از خدا یا آیه 35 سوره نور، یا اسماء الحسنی و … کلا هر چی مربوطه به خدا رو دارم میشنوم، بعد جفت دستهامو در راستای شونه هام باز میکنم تا خدا رو بغل کنم…
نمیدونم من اونو بغل میکنم یا اون منو…
اما میدونم دلم پَر میکشه براش…
گاهی هم دست راستم رو میذارم روی قلبم و ضربه ی آرومی میزنم …
یعنی به خدا کُد میدم حواسم بهت هست
چاکریم
مخلصیم
خیلی خفنی باصفا…
جالبه داشتم راه میرفتم فکر میکردم به تعبیرِ در آغوش گرفتنِ خدا تو پیاده روی هام…
بعد یاد استاد افتادم، استاد هم یه تعبیر دیگه دارن، میگن روی دوشِ خدا هستن…
هر کدوم مون یه مدلی با خدا عشق و صفا میکنیم، همه شون قشنگن.
خدایا لحظه ای نگاهت رو از من، عزیزانم، دوستانم نگیر…
سپاس گزارتم که تو زندگیمی.
جمعه صبح به محضِ اینکه دیدم فایل جدید اومده دانلود کردم و شنیدم…
یا خدا
استاد دست گذاشتی روی چیزی که درگیرش بودم…
همون لحظه کامنت نوشتم
مفصل
بی سانسور
شفاف
حسابی ات و اشعال های ذهنمو ریختم تو کامنت…
اما شرایط به گونه ای جلو رفت که اون کامنت ارسال نشد…
حتما که خیره.
حتما که نباید ارسال میشد…
برای سمانه نیاز بود که بنویسه، اما لازم نبود که ارسال شه…
ورق برگشت…
شرایطِ من عوض شد.
حال و روحیه ام عوض شد…
به قولِ زهرا جانم تو آزمون قرار گرفتیم این روزها…
هر کدوم مون با توجه به زندگیِ خودمون.
حالا مسئله اینست:
ایمان با عمل؟
یا ایمان بدونِ عمل؟
خدا بهم گفت سمانه فقط روی چیزهایی که تا الان متوجه شدی کار کن.
مطلب جدید وارد نکن…
چیا تا الان متوجه شدم؟
احساس خوب= اتفاقات خوب
تحسین
سپاس گزاری
توجه به نکات مثبت و زیبایی ها
از طرفی بین شروعِ دوره عزت نفس و کشف قانون زندگی گیر کردم…
درست میشه، گفته میشه، عجله نکن …
جوابِ درستِ هر سوالی، فقط پیشِ خداست.
اول که هدایت شدم به نوشتنِ چکاب فرکانسی کامل و جامع در مورد خودم الان…
موبایلمو گرفتم دستم که بنویسم قبل خواب داخلش، اما هدایت شدم به سایت، خوندنِ کامنتهای فایل آخر و الان هم به کامنتِ فاطمه جانم که میخکوبم کرد…
و نوشتم…
هر چیزی که حس کردم باید بنویسم…
امشب به خودم احسنت میگم…
که موقع تمرین هام، تحسین کردم خودمو برای کنترل هام…
و اجازه ندادم به ضعف ها که بالاتر از قوت ها بیان و باعث ندیدنشون بشن…
آفرین سمانه
همینه
تو قراره هر دفعه کمی بهتر بشی نسبت به قبلت.
قرار نیست یهو شونصد پله بالا بری، قراره پله پله بالا بری…
سطح توقعت رو معقول نگهدار عزیزم.
دیدم اومدم سایت حس کردم یه جور دیگه دارم کامنت بچه هارو میخونماااا…
نگو پس حسم فهمیده بوده ضیافتی پیشِ رو داره…
خدایا شکرت برای حال و حس خوبم
برای روزی ها و ثروت متنوعی که هر لحظه میدی بهم…
سمانه، فاطمه، زهرا و ….
درست میشه، گفته میشه، لذت ببرین از مسیر…
یه چیز مهمی تو پیاده روی امشب بهم گفته شد:
سمانه، همه چیزِ این جهان به تو داده شده که حست رو خوب کنه. مثلِ همین سلامتیت، جسمت، تناسب اندامت. حالا اگه میبینی تا یه زمانی حالت با این سلامتی و تناسب اندام خوب بوده، شگفت انگیز بوده، اما الان نیست بدان و آگاه باش مسئله از اونا نیست، یه چیزی یه باوری یه فکری درونِ تو خراب شده که اینا برات تولیدِ سختی و رنج کردن، بگرد دنبالشون.
حالا تحلیلِ من روی این آگاهیِ ناب، الهامِ ناب، هدایتِ ناب:
میتونه عدم طی کردن روند تکاملی باشه، شتاب باشه، میتونه ناسپاسی باشه چون عادت کرده بودی به اون سیستمِ عالی و کم کم یادت رفته داخلِ چه نعمتی هستی و از مسیر و مدار صحیح خارج شدی…
وای خدایا…
جوابم باز خودت میگی بهم …
امشب همسرم یه لحظه یه فایل پلی کرد با موبایلش، صدای آشنای استاد رو که شنیدم گفتم اِ استاد عباس منشه که…
تو فایل گفتین وقتی عکس خودتونو دیدین باورتون نشده که انقدر افزایش وزن داشتین و انقدر تغییر کردین الان…
خودتونو نشناختین…
و اینکه آدم چه راحت عادت میکنه به شرایط جدید و گذشته رو فراموش میکنه.
اینکه آدم ناسپاسی میکنه از چیزی که به دست آورده…
چون عادت کرده…
چون یادش میره…
سیلی خوردم یه لحظه…
آخ آخ از دهنم خارج شد…
زدین به هدف، عینِ همیشه استاد…
خدایا سمانه رو ببخش که ناسپاسی کرده برای نعمتهای بی شمارش…
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
مرسی که همیشه آغوشت بازه برای من، برای همه، بدون فرق گذاشتن بینمون، بدون قضاوت، بدون سرزنش…
استاد عباس منشِ نازنینم، مرسی که ارتباطم با خدا رو نزدیک و نزدیک و نزدیکتر کردین، اینطوری که عاشقشم.
این کامنتم من ننوشتم، سمانه ننوشت، گفته شد و سعادتِ تایپش با من بود…
حُسنِ ختام پیام، به کلامِ فاطمه جانم:
الان من شیرینی عسل چشیدم و دیگه راضی به کمتر از اون نیستم…
خدایا میدونی که سمانه چقدر عاشقته، سمانه میدونی که خدا چقدر عاشقته.
امشب
سلام به خدای عزیزم، سلام به همه.
سلام به آقا رضای عزیز.
مرسی که این کامنت رو نوشتین.
مرسی برای این باور امید بخش:
خدایی که اکسیژن به این ارزشمندی را به راحتی و فراوانی به من هدیه میدهد ، آیا قادر نیست چنین مبلغی را به همین سادگی و راحتی و فراوانی در حساب بانکی من قرار دهد؟؟
نعمتهای فراوانی که خدا رایگان در اختیارمون میذاره، مثال های عالی هستن برای فراوانی ها...
اکسیژن یکی از بهترین هاشه.
تا چند وقت پیش، که فصل توت سفید و شاتوت بود، من هر وقت میرفتم پیاده روی میدیدم این همه درخت هست که میوه رایگان داره در اختیار ما انسان ها میذاره همش یاد فراوانیِ نعمتها میافتادم…
یا هوای خنکی که در اختیارمه، فراوانه و رایگان…
به دو دسته بندی رسیدم:
فراوانی های رایگانِ خداوند که در دسترس همه است…
فراوانی های خداوند که باید بهاشونو پرداخت کنیم تا دسترسی بهشون آزاد شه.
وجود دارن اما من باید دسترسی مو باز کنم بهشون، برداشتنِ ترمزهای ذهنی همون باز کردن دسترسی بهشون هست.
یادِ تفاوت رحمان و رحیم بودن خدا افتادم.
رحمان بودن خدا برای همه است، مثلِ فراوانی های رایگان.
رحیم بودن خدا برای کسانی هست که باور دارن به خدا و قدرتش، مثل دسترسی به فراوانی هایی که باید بهاشو بدیم تا دسترسیشون باز شه.
آقا رضای احمدی عزیز، که هم اسم داداشِ خودم هم هستی، البته داداش من تو شناسنامه محمدرضاست ما میگیم رضا:
از طریق خوندن کامنت های زهرا جانم (نظام الدینی جانِ دلم) با کامنت های شما هم آشنا شدم.
خیلی کیف میکنم به عنوانِ یه فردِ به اصطلاح مذهبی (یعنی اصطلاحِ رایجی که مردم به آدم هایی میدن که تو خانواده شون اعتقاد به مذهب دارن و باهاش بزرگ شدن، حالا عمقِ این مذهب چیه بماند، درست و غلطش چیه بماند، فعلا فقط منظورم وجهه ی عمومیه مذهبه)
با پیشینه ی گذشته تون، خانواده و تحصیلاتتون:
دارین باورهاتونو شخم میزنین تا درست و غلط هاش مشخص شه تا بهبود بدین خودتون رو.
من خودمم، با پیشینه گذشته ام، به اصطلاح مذهبی، میشناسم خودمو…
چرا میگم به اصطلاح مذهبی:
چون باید معلوم شه کدوم قسمت مذهبی که داشتیم یا داریم اصل بوده و هست تا نگهش داریم.
کجاهاش باطله و فرعه و حاشیه، و باعث دور شدن از خدا شده و میشه و باید حدف شه.
دیگه گاردی روی مذهبی بودن یا نبودنم ندارم…
یعنی دارما، کم شده، یهو که نمیشه عوض شم کامل، خرد خرد دارم عوض میشم، افکارم عوض میشه.
خدا رو پیدا کردم به لطفِ استاد عباس منش.
به قول استاد جانم، خدایی که باعث آرامش نشه در بنده اش، خدا نیست، باور دروغینه، باید بگردیم دنبالِ خدای صحیح، خدای حق…
نه خدایی که صرفا بهمون گفتن این خداست، پرستشش کن، بالای حرفش حرف نزن وگرنه سوسک میشی :)))
و عبادتی که موجب نزدیکی بیشتر با خدا و آرامش در دل بنده نشه، حتما ایراداتی داره که باید اصلاح شه.
برای هر کسی که خودش بخواهد…
والا که الان عاشقِ خدام، با عشق بهش چَشم میگم، با عشق عینِ کوآلا چسبیدم بهش، بالای حرفش حرف نمیزنم، مخلصشم هم هستم تا ابد دربست…
این خدا رو تازه از فروردین 99 به بعد و آشنایی رسمی ام با استاد عباس منش کم کم پیدا کردم و شناختم…
خدای قبلیم بگیر نگیر داشت، یه وقتایی قوی بود، یه وقتایی اصلا نبود…
باورهام جاهایی که خالص بود نسبت بهش، خدای قوی بود برام…
اونجاهایی که شرک داشتم، خدای ضعیفی بود، اصلا نبود گاهی …
میخوام با خودش، خودش رو بهتر بشناسم هر لحظه.
نه با آموزه های گذشته از طریق جامعه، مدرسه، خانواده و …
این مسیر مدتیه شروع شده با عشق، با افتخار.
من قبلا مایه ی افتخار و فخرم بود که مذهبی ام…
الان میگم کدوم مذهب؟
مذهبی که اشتباه و درستش قاطی بود، تازه دفاع متعصبانه هم داشتم روش…
از همه اش دفاع میکردم هم خوب هاش هم غلط هاش…
مذهب یا دین یه اسمه، بازی با کلماته…
اصل رو بچسب:
توحید
خدا منو ببخشه، قبلا از روی ظاهر و حجاب و … قضاوت میکردم آدمارو…
یعنی اینطوری آموزش دیده بودم
اینطوری باور کرده بودم…
که پوشش مذهبی یعنی آدم با خدا بودن
شل حجابی و بدحجابی یعنی دوری از خدا
خدایا نمیدونم این اصطلاح شل حجابی و بد حجابی از کجا اومده. پوزش که خودمم استفاده میکنم اما نمیدونم برای بیان منظورم باید چه واژه ای به کار ببرم…
خودمم به تعبیر این اصطلاح شل حجاب شدم دیگه، از این قاعده مستثنی نیستم دیگه…
دسته بندیم اینطوری بود قبلا با نمازها،با روزه ها بنده های محبوب و خوبِ خدا هستن.
بی نماز و روزه ها، ….
اوووف، یه عمر سمانه ملت رو با دید حجابشون میسنجیدی، حالا خودتم اعتقاد محکمی دیگه به اون جنس نگاه در مورد حجاب، نماز و عبادتی که یادت دادن نداری دیگه…
الان ایستادم کنار، از بغل دارم نگاه میکنم ببینم چی اصله چی فرع…
چی بهم حس خوب، امید، توکل میده چی نمیده؟
یه سری وسواس فکری بهم داده بود مثل نجس و پاکی…
که دیوانه ام میکرد گاهی، الان بهتر شدم به لطف خدا…
تا همین چند وقت پیش، دست نمیزدم به سگ، چون نجس بود، بعدش باید دست و لباسامو میشستم اگه بهم میخورد…
چی شد؟
از کنارشون رد نمیشدم و حتی به ترس ازشون رسیدم…
خدا وقتش که رسید، منو نشوند کنار یه سگِ چشم قهوه ای دلبر تو پارکِ حافظ، اول گپ زدیم، بعد آماده شدم و نازش کردم، هم من هم اون کیف کردیم.
اون لحظه جزوِ زندگیم محسوب میشه، نه عمرم.
بعدش یه بار دیگه نون دادم به یه سگِ ماده، نمیتونم توصیف کنم وقتی دستم که نون بود میخورد به دهنش و اون ملچ مولوچش برای نون خوردن چقدر شعف انگیز بود، چقدر لذت بردم…
و بلافاصله گفتم سمانه نااگاهانه از چه نعمتی محروم شده بودی یعنی خودتو محروم کرده بودی؟
خدارو شکر که تا زنده ام تجربه کردم نعمتِ نوازش و غذا دادن به سگ های عزیزمو که قلبا میگم چیزی جز عشق، پاکی، معصومیت ازشون دریافت نکردم.
خدا خودش میگه، کِی چیکار کنیم.
نه کمی زود نه کمی دیر، دقیقا به جا، شایسته، مناسب و به قاعده.
بعدش چی شد؟
خب دستمو شستم هر بار بعد نوازش یا غذا دادن بهشون.
هیچوقت هم بدون هماهنگی و اجازه ی من خودشونو به من نزدیک نکردن این حیوانات و مخلوقاتِ باکمالات و فهیمِ خداوند…
هر باری که آماده نبودم نزدیکم شن با دست بهشون نشون میدادم، نه لطفا، دوستی با فاصله، اونا هم خیلی شیک فاصله شون رو حفظ کردن باهام.
سمانه بهت افتخار میکنم برای جنسِ نابِ ارتباطی که خلق کردی به لطف خدا، برای خودت با سگ ها و سایر حیواناتِ خدا.
دیگه بخوام کالبدشکافی کنم تاثیر آزار دهنده ی مذهب، روی پوششم بوده…
من شدیدا احترام میذارم به چادر…
مدتی هم پوشیدم، اما عشقی، هر وقت میل خودم بوده، و بعد هم در آوردم چادرمو.
احترام براش قائلم.
اعتقاد دارم محترمه، مثلِ سایر پوشش ها، نباید به زور سر کرد، اینطوری بهش بی حرمتی میشه.
هر کی دوست داره قلبا و انتخابشه سر کنه، خیلی هم عالی، با چادرش عشق کنه.
بقیه هم هر طوری راحتن پوششون رو انتخاب کنن…
در صلح و دوستی و ارامش، بدونِ زور و محدودیت.
چون زور و محدودیت کار رو خراب میکنه، آدم رو دور میکنه از اصلِ انسانیت…
الان پوشش خودم خیلی راحته، خیلی، متناسب با عرف جایی که زندگی میکنم هم هست، از فایلهای حجاب استاد یاد گرفتم در هر موقعیتی باید به گونه ای پوشش داشت که تناسب داره نه ناسازگار با محیط، چون میخوای در آرامش باشی و زندگی کنی طوری لباس بپوش که در آرامش و امنیت باشی.
مثال استاد از تفاوت پوشش در قم و بندر عباس فوق العاده بود، همینطور تفاوت پوشش با آمریکا و …
الان کاملا راحتم با پوششم، سَبکم…
اینطوری باور کرده بودم که مانتوی کوتاه خیلی جلب توجه میکنه، برای خودمم خطر تولید میکنه…
تست کردم موقع پیاده روی تونیک پوشیدم که قدش کوتاهه اما آزاده و جذب نیست، با شلوارهای گشاد بگ که اونا هم جذب نیستن، دیدم ایول، مسئله از باور من بود که خطر تولید میکرد نه حقیقتِ خودِ پوششِ کوتاه…
اولش البته سختم بود، حتی میترسیدم، اما شجاعت کردم، چشم گفتم، پوشیدم، امتحان کردم، راضی ام و خوشحال.
البته لاغر شدنم تاثیر زیادی در شجاعتم داشت…
تپل بودم خیلی استرس داشتم چی بپوشم که کسی تیکه نندازه بهم…
وای وای از تجربیات گذشته…
خدا رو شکر که با قوانین و بهبود افکار و باورها آشنا شدم و تونستم زندگی بهتری خلق کنم برای خودم به اندازه ی تلاشم.
یه باور خراب گذشته که فیلمها و جامعه یادم دادن:
افراد باحجاب: خانمهای چادری و آقایونی که ریش دارن با خدا هستن و درستکار و میشه اعتماد کرد بهشون، اما کسانیکه کروات میزنن، یقه شون بازه، زنجیر میندازن، روسریشون عقبه، آرایش دارن، لاک میزنن با خدا نیستن، نمیشه بهشون اعتماد کرد و ممکنه آسیب بزنن…
خدایا توبه
خدایا توبه
خدایا توبه…
همینقدر بگم که الان خودم لباس هام اغلب قد روی زانو که نداره هیچ کوتاهتره، ناخن هامو لاک میزنم که خیلی کیف داره و قبلا خودمو محروم کرده بودم، تازه الان ژلیش هم کردم و هر ثانیه که ناخن های رنگی رنگی مو میبینم قند تو دلم آب میشه هی میگم خدایا شکرت، موهام هم گاهی بیرونه و …
از سایر مواردِ عبادتم با خدا نمینویسم، چون به قول استاد بین من و خدای منه، توضیح دادنی نیست، درست و غلط عبادت با خدا رو، خودِ شخص، باید کشف و شهود کنه و بهش برسه، الگوی ثابت و فیکس برای همه یکسان نداره.
خب الحمدالله تمامِ نمادهای باخدا بودن با باور گذشته ی خودم در هم تنیده شده…
چرا؟
چون سفت نبوده
اصل نبود
عمیق و قلبی نبوده
فقط تبعیت کردم و پیروی کورکورانه و ربات وار…
الان خودمم، چه درست چه غلط، الان این منم، خیلی به منِ واقعی نزدیک ترم…
البته که هنوز نقاب هایی دارم
که امیدوارم هر چی جلوتر میره بیوفته پایین تا بیشتر خودم بشم، حقیقی بشم، سمانه ای که خدا خلق کرده از اول بشم…
به اصل نزدیکتر شم.
استاد جان شما به قولِ بچه ها که مینویسن با تیشرت و شلوارک ویدئو میگیرین و زنجیر میندازین، توحیدی ترین، خالص ترین، صادق ترین آدمی هستین که تا الان تو زندگیم دیدم یا یادم میاد…
از همه ی ابعاد میگم…
دوستتون دارم که هر چی میگین، همون هستین…
من ریا و دورویی ندیدم تو شما …
تحسین برانگیزین به شدت…
چرا آدما فرار میکنن از مبلغینِ مذهبی؟
چون تضاد بین صحبت و رفتارشون مشاهده میشه…
همه شون نه
ولی اینطوری نشون داده میشه…
حرف از خدا میشه، اما خودِ فرد آرامشی نداره از اون توکل به خدا یا معرفی خدا به من…
مثل الگوریتمِ خود جامعه
مثل تلویزیون…
چیزی که نشون داده میشه چیزی نیست که هست…
خوشحالم و سپاس گزار که جایی هستم که درصد نقابِ آدم هاش به شدت کم و پایینه
چون آدما از قصد نقابشون رو برمیدارن میندازن پایین با شجاعت هر لحظه، تا به خود حقیقی شون نزدیک شن
به خدا نزدیک شن…
جای کار داریم همه مون تا لحظه ی آخر…
اینجا ادما، با بدنه ی جامعه به قول استاد، خیلی فرق دارن…
آدمای اینجا میدونن گیر کار کجاست و قبول دارن و کار میکنن روی خودشون به اندازه ی درکشون…
کتمان نمیکنن
دور نمیزنن
تقصیر رو گردن دیگری نمیندازن
چون میدونن خودشون باید اصلاح شن تا زندگیشون درست شه.
مرسی آقا رضا که باعث شدین رد پا بذارم، با خودم با صدای بلند صحبت کنم.
و بیشتر لذت ببرم از مسیرم…
اینکه به خواسته ای نمیرسم، تقصیر خدا نیست، خدا فقط برای من خیر میخواد و شادی، برم بگردم تو باورهای خودم که چی میشه نمیرسم یا دیر میرسم به خواسته هام…
این باور تازه ای هست که میخوام بررسی کنم، حس امید و شادی میده بهم این باور.
خدایا عاشقتم که هر لحظه بهم میگی چیکار کنم.
سلام آقا رضای عزیز.
برادرِ دوست داشتنی و توحیدیِ من.
خیلی سورپرایز شدم از پیامی که فرستادین.
خیلی به موقع دریافت شد.
دقیقا دیروز بود یا امروز، در رابطه با خلقِ ارزشی (محصولم) که مشغولش هستم این روزها برای خلقِ پول، این سوال به وجود اومد برام که درسته خدایا؟ ادامه بدم؟
البته که شروعش و نحوه ی ادامه اش رو هم خدا راهنماییم کرده.
کاری هست که ازش لذت میبرم، با مجموعه ی علایقم سازگاری داره و با عشق انجامش میدم، امکانات و شرایط خلقشو دارم کاملا و هیچ زحمت یا سختی برام نداره و شیرینه، و مهمتر اینکه نمیتونم انجامش ندم، دستهام خودشون خودکار میرن انجام میدن با عشق…
اما از جلوترش هیچ خبری ندارم و کلا سپردم به خدا این پروسه رو، اما حس میکنم جواب میده، حسم خیلی نسبت بهش مثبته، امید بخشه، ان شاالله که بیام و همینجا ریپلای کنم و نتیجه شو بنویسم…
گاهی نجوا میاد که:
حالا که چی؟
اینم شد کار؟ شغل؟ روشِ پول ساختن؟
این که کوچیکه؟
کی میاد این محصول رو بخره؟
انسان ها به محصولات هنری کم توجهن و سخت بهاشو میدن و …
من ساکتش میکنم، باورهای امیدبخش و سالم و قوی رو تکرار میکنم و حالم با کاری که انجام میدم عالیه…
خدا دقیقا و خیلی سریع میاد باورهای امیدبخش رو برام تکرار میکنه.
چون توی دلم نور هست، چراغ روشنه که تو با هنر و مهارت خودت پول میسازی، با کم و ساده و سهل آغاز میکنی تو ادامه راه بهت گفته میشه چطوری جلو بری، رشدش بدی، چی اضافه کنی…
هر چند که همین روزها داره روشِ بهینه و ساده تر تولید رو بهم میگه و من کیف میکنم.
بریم ادامه اش:
تا اینکه امروز نقطه ی آبی از سمت شما دریافت شد، با عشق و لذت خوندم.
از سگ صحبت کردین و مثال فراوانی.
از ثروت، اینکه من تازه دارم درک میکنم ثروت فقط پول نیست، خونه و ماشین نیست:
ثروت همسرمه، مادرمه، خانواده خودم و همسرمه، دوستامه، ارتباطاتمه، وسایلمه، سلامتیمه، هیکل قشنگمه، لباسهای قشنگمه، دوستامه، این سایت و استاد و دوستامه، کامنت خوندن و نوشتنه، پیاده رویمه، طبیعته، حیواناته، حسِ خوبمه، حال خوبمه، موبایل و هدفونمه که کلی فایل گوش میدیم و میبینم باهاش هر روز، دفترها و مدادها و کاغذهامه و …
اینکه چقدر ثروتمندم هر لحظه و تازه دارم بهتر درک میکنم.
خدایا شکرت به اندازه ی بی اندازه.
جالبه، مثال های فراوانیِ شما منو به فکر میبره که پس برای خدا کاری نداره هر چی بخوایم بده، کنتور نمیندازه، خسته هم نمیشه…
یه مثال هم من بزنم، امروز مامانم واسه یه بنده خدایی دعای خیر کرد و گفت از خدا چندین چیز میخوام براش نه یکی، نه محدود، برای خدا کاری نداره، کم نمیشه که…
تلنگر خوردم که ناخودآگاهم محدوده، حس کمبود و کم بودن داره که کم میخواد، با همه ی خواستن های ریز و درشتم از خدا باز مچم گرفته شد که تو خواستن از خدا ترمز و محدودیت میذاره ذهنم…
درست میشه سمانه، داری یاد میگیری، این خوبه، روند تکاملی درستش میکنه، چرخ دنده ها رو نرم میکنه، عجله نکن…
خلاصه رسیدین به قسمت روزی غیر حساب و این عباراتِ شادی بخش و امید بخش برای من :
سمانه خانم، من پیشاپیش آن لحظه ای را که شخصی می آید و از شما می پرسد
ببخشید ، دارایی شما چقدر است؟
و شما در جوابش میگویید:
ببخشید الان یا الان؟
را به شما تبریک میگویم…
و این همان کد رزق بغیر حساب قرآن است…
بغیر حساب یعنی سیل نعمت پول به حساب بانکی من اینقدر زیاد است که نمیدانم در این ثانیه با ثانیه بعدی چقدر بر من افزوده شد؟
جالبیش چیه؟
این دقیقا پاسخ منه، چون از خدا نشونه واضح خواستم روی درستیِ راهم…
مخصوصا اینکه عاشق روزی غیر حسابم و با خودم دائم تکرار می کنم:
والله یرزق من یشاء بغیر حساب
بعد شما دقیقا اسم روزی غیر حساب رو اوردین تو کامنت
خدا خیلی زیبا از طریق دست هاش با ما صحبت میکنه.
ممنونم آقا رضای عزیز که دست خدا شدین برای من تا به نشونه و پاسخم برسم امروز …
نقطه ی آبیِ سایت: تو منتقل کننده زیبایی ها و خبرهای خوب و نوید بخشی هستی بینِ اعضایِ توحیدیِ این سایتِ توحیدی
که اساتید توحیدی و دوست داشتنی داره، استاد عباس منش و مریم جونِ عزیزِ دلم
امروز یه سورپرایز متفاوت از نشانه های روزانه ام (پروانه سفید و …) داشتم:
یه دونه پروانه رنگی دیدم
استاد گفتن هر کسی نشانه های خودشو دریافت میکنه، که خودش میفهمتشون، متفاوتن نشانه های آدما با هم…
پروانه برای من نشانه است…
احتمالا بعدا از پروانه بیشتر بنویسم…
آرزو دارم یه روز پروانه سفید کوچولوها که میبینمشون تقریبا هر روز، بیان بشینن روی دستم یا روی شونه ام…
اون لحظه خلق شه، من دیگه روی زمین نیستم، روی ابرهام…
درسِ امروزم: سمانه دقت کن به نکات مثبتِ خودت و تحسین کن خودتو برای تک تک تلاش ها و تغییرات و بهبودهات.
خدایا سپاس گزارم که تو زندگیمی، خدایا سپاس گزارم که استاد و سایت رو آوردی تو زندگیم تا هر لحظه حس و حالِ بهتر خلق کنم برای خودم.