پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-04 23:13:032024-02-14 06:18:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا
و او خدایی است که شب را برای شما لباس گردانید و خواب را مایه سکون و آرامش شما قرار داد و روز روشن را برای جنبش و کار مقرر داشت.
سلام به استاد نازنینم،سلام به دوستان نزدیک به قلبم …
صدای سعیده رو از شیفت شب میشنوید …تنها صدایی که اینجا به گوش میرسه صدای ونتیلاتور ها و جریان اکسیژن از دستگاه به ریه ی بیماراست…
به نظر میاد سکوت سنگینی هم تو سایته …کسی اینجا هست آیا ..؟
وقتی تو تایمی که بیشتر آدم ها خوابن و تو بیداری…
مخصوصا که میشی مسئول مراقبت از بندگان خدا …
آدم ناخودآگاه احساس عجیبی داره از جنس یکمینزدیکتر شدنبا انرژی منبع …که میشه خستگیوبیخوابی رو باهاش هندل کرد …
درسته که اینجا …اونجایی نیست که من عاشقانه دوسش داشتم ولی به قول حنیف سایت
من یک آدم اشتباهی ام،تو مکان اشتباه …من باید حرکت کنم و برم …وگرنه تموم این چرخ دنده ها برای جهان لازمه…
معجونی از خواب آلودگی به همراه خستگی و مشغولیت فکر …اجازه نمیده بهم خیلی برای نوشتن تمرکز کنم …اما دوست دارم بنویسم …
یک تلاش آگاهانه برای کنترل ذهن از طریق صلات=نوشتن کامنت در سایت tasvirkhani.com
استاد جان من خیلی الگوهای تکرار شونده ی بولدی ندارم توی خواب…
ماها که شغل شیفتی داریم …چیزی به اسم زمان مشخص خواب نداریم:)
بهش میگیم تایم بیهوشی :)
یعنی وقتش که گیرمونبیاد،دکمه رو میزنیم بیهوش میشیم …:))))))
بعد که بهوش میایم یک ساعت طول میکشه ویندوزمون بیاد بالا … بعد اسم خودمون هم یادمون نمیاد چه برسه به خوابمون :)
به قول استاد شایسته جانم،any way
یک الگو از الگوهایی که شماهم بهش اشاره کردید برای من آشنا تر بود …اونم الگوی امتحانی که براش درس نخوندم …
یعنیی خواب هایی ازین قبیل که
اضطراب سرکلاسدرسی که براش آماده نیستم …
ی امتحانی دارم که هیچی بلد نیستم…
رفتم جلسه ی کنکور و مداد همرام نیست …
یا مثلا من زیست خوندم رفتم سرجلسه دیدم امتحان ریاضیه :(
خودمم میدونم منشا از کجاست البته :)
از بابای درونگرای سختگیر سی سال معاون مدرسه پسررونه ی قششنگم !!!
که اگر ما از مریضی در بستر مرگ بودیم میگفت…اشکال نداره برید مدرسه..اگر معاونتون گفت برگردید برگردید :)))
دیگه سختگیری سر درس و نمره و انضباط که بماند …
منم که شررر وشووور و به قول شاعر شیطون و پرحاااشیه :)))))))
دیگه بنظرم نیاز نباشه از داستان های مدرسه و پدر عزیزم تعریف کنم …شما خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل …
(اینجارو بعدا یک ویرایش زدم،یاد یکی از خاطرات قشنگم افتادم،شاید تعریفش خالی از لطف نباشه!دوم راهنمایی بودم،مدرسه نمونه دولتی گرگان،میشه حدود سال 85اینا،ازین وسایل شعبده مد شده بود،ی بمب بدبویی بود توی یک تیکه پلاستیک مانند،که اگر بهش فشار وارد میکردی یکم باد میشد بعد باصدای مهیبی میترکید:)و گندترین بویممکنرواز خودش ساتع میکرد!منم اون روز دقیقا با چه عقلی نمیدونم،توکیفم داشتم،از قضا همون روز رئیس آموزش پرورش اومده بود بازدید،تا اومد توی کلاس گفتن برپااااا! ما بلند شدیم کیفم از روی میز تک نفره افتاد واون فشار به اون بمب وارد شد:))))میتونم الان دقیقا چشم های ترسیده و عرق روی پیشونیمو حس کنم:) خلاصه دو دقیقه بعد چنان صدای مهیبی اومد که انقدر وحشتناک بود همه فکر کردن توی خیابون لاستیک ترکیده:)هیچ کسم متوجه نشد یک سعیده شهریاری ته کلاس،همراه با دوستش،از ترس کبود شدن:)))خلاصه شانس آوردیم رئیس رفت و به قسمت بوی ماجرا نرسید،یادمه جَلدی از طبقه دوم مدرسه نفهمیدم چه جوری خودمو رسوندم توی حیاط که این بمب رو بندازم توی دست شویی معدومش کنم!!!!ولی یادمه تا آخر کلاس،که کلاس زبان هم بود،معلممون هر5 دقیقه میپرسید،بچه ها امروز کسی ساندویچ تخم مرغ آورده ؟:)))))))))))))
آره خلاصه این یکی از خاطرات به نسبت خوبم بود:)
هیچ وقت نفهمیدم با اون پدر سختگیری که داشتم که با نگاهش میتونست من رو از ترس خشک کنه:) این همه شیطنت از کجام بود:| )
نازنین استادم…نمیدونم طبق پست های سابق …این کامنتم دوست عزیز دیگه ای منتشر میکنه …یا خود نازنینتون …
درهرصورت …
بخونید یا نخونید …
من میگم که خیییلی دوستون دارم …و دور سر علم و آگاهیتون میگردم که هررچقدر بهتون گوش میدم این دریای علم شما پایان نداره …
در پناه یگانه معبود هستی ..الله یکتا ….
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ
پروردگارا ! دل هایمان را پس از آنکه هدایتمان فرمودى منحرف مکن ، و از سوى خود رحمتى برما ببخش ; زیرا تو بسیار بخشنده اى .
رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ
پروردگارا ! ما ایمان آوردیم ، پس ما را بیامرز و به ما رحم کن که تو بهترین رحم کنندگانى
رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا
پروردگارا ! رحمتى از نزد خود به ما عطا کن ، و براى ما در کارمان زمینه هدایتى فراهم آور .
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ
پروردگارا ! بر ما صبر و شکیبایى فرو ریز، و گام هایمان را استوار ساز ، و ما را بر گروه کافران پیروز گردان
حمییید …حمییید از دست توووو
یعنی الان که دارم مینویسم هم نمیتونم نخندم :))))))))))))
وای از دست تو و از دست خواب هات :))))
مگه میشه تموم خواب های آدم تهش خنده دار باشه:)))
من حق داشتم بخوام مغزت رو بریزم روی دایره و تشریحش کنم :)))))))
کاش بتونی قبل از خواب …این بنده ی خدا رو از کاسه سرت در بیاری، بزاری حداقل وقت خوابت این سلول های خاکستری یکم استراحت کنن :)))))))))
اصلا چرا یک آدم باید یک ربطی در نقص چرخ خیاطی و اف چهارده پیدا کنه ؟؟؟؟؟؟
خدای بزرگ …از دست این مخلوقات باهوشت :)))))))
ببیین سپاسگزارم ازت برای هر بار که زمان میزاری و برامون هدایتی مینویسی ….وقتی از ابراهیم میگی …وقتی بهش فکر میکنم چشم هام قلبی میشه …به قول اون دیالوگ …قلبم پروانه ای میشه براش …
بارها و بارها از دست فندک …کبریت یا داغی دیگ و ماهیتابه …گوشه ای از انگشتمون سوخته …و صدبار از درد بالا و پایین پریدیم …متوسل شدیم به آب یخ و خمیردندون و آرد و …هزارتا روش سامورایی تا این درد وسوزش بخوابه …
وای از ابراهیم …وای ازون آتیش…وای از لحظه ای که …با ایمان واردش شد …
خدایا …خدای قشنگم …خدای قدرتمندم …فرمانروای کیهان …
دستمونو بگیر ..کمکمون کن …هدایتمون کن به مسیر اسوه و الگوی قرآن …خلیل الله …ابراهیم دوست داشتنی …
حمیدحنیف …برای تموم هوش و ذکاوتت …برای انتخاب شعرهای فوق العاده ت ….برای قلب یکتاپرستت ازت سپاسگزارم پسسسر
مرررسی که هستی
قلبِ فراوانِ فراوان
آقا اسدالله عزیزم …سلامی از ته قلبم به روی ماهتون …از همونجا که جایگاه خداونده …
همیشه از خداوند سپاسگزاری کردم برای این همزمانی فعالیتم در سایت …با حضور شما …
مرررسی که هستید…مرررسی که مینویسید …مرسی برای این هوش و ذکاوتتون …مرسی برای آرامشتون …مرسی برای نظمِ خط به خط کامنتتون ….
اومدم بگم بازم از آگاهی های شسته و رفته ی شما …بی نهایت استفاده کردم و این انرژی الهی که صدها برابر به شکل دلخواهتون به زندگی قشنگتون برگرده …
اومدم بگم …بارها و بارها …هرجا اسمتون رو دیدم …چند لحظه وایسادم …زوم کردم روی عکس پروفایلتون …و غرق زیبایی شدم ….
حس میکنم واقعا خدا کنار شما توی این عکس وایساده …کنار اون طبیعت زیبا …کنار یک عشق مطلق پدر دختری …
بهترین ها رو براتون میخوام …همیشه غرق نور خدا باشید…همیشه و همیشه وهمیشه …
شهرزاد عزیزم …سلام به روی ماهت …سلام به تموم قشنگی هایی که از پروفایلت میبینم …
برات مینویسم …نه از منظر عقل …که با انرژی هدایت …
بارها و بارها کامنت هات رو تو دوره روانشناسی ثروت خوندم …بارها و بارها در دلم تحسینت کردم …
درمورد داستان هدایتت به آموزش های استاد و روند تکاملی و موفقیت های بینظیرت با دوستم صحبت کردیم و غرق لذت شدیم ازین همه شگفتی های شما …
همیشه دوست داشتم برات بنویسم …و بگم چقدر برام قابل تحسینی …
ولی قانون مدار ها همیشه برقراره …به فرکانست دسترسی نداشتم …
الانم لطف پروردگارم که اجازه میده برات بنویسم …
از قلبم برات مینویسم …
هم بسیار زیبایی…
هم بسیار قدرتمندی …
هم بسیار جذابی …
و بینهایت تحسین برانگیزی …
احساسم بهم میگه بزودی روی بنر سایت …از موفقیت های بینظیرت میبینیم و غرق لذت میشیم به امید الله …
عمیقا …از ته قلبم …اونجا که جایگاه خداونده …دوستت دارم و برات بهترین هارو میخوام …
الهی که در هرقدمی که برمیداری …آسون بشی برای آسونی ها …
روی دوش خدابشینی و الله برات قدم هارو برداره …
شهرزاد قصه رو به خدای نُورٌ عَلَى نُورٍ میسپارم …
منتظر خوندن نتایج فوق العاده ت هستم
بی نظیری دختر …
رضواااان نااازنینم سلااام بروووی ماهت …
از دست تو و از دست حمید حنیف و این خواب هاتون …
من ترکیدم از خنده :)))))))
چرا اخه تیر میخوری و نمیمیری :))))))) فیلم هندیه مگه…؟
نقطه ی عطف کامنتت که من قشنگ پاشیدم اینجا بود
یکدفعه داشتم خواب میدیدم که دارم خفه میشم با حالت خفگی از خواب بیدار شدم دیدیم تا دست همسرم افتاد بود روی گلویم.(خخخ)
رضوان …؟من عاشقتم بااااشه ؟؟؟؟
خیلی خووبی خیییلی …
اگر یک روز قراره سرکلاس استاد بشینیم حتما صندلی بغلیت رو برای من نگه دااااررر
رضوااان قششنگم …برای فردات …بهترینِ بهترین هارو میخوام …
از خداوند میخوام به درک و هوش و آگاهیت جااری بشه و خودش مربع های درست رو برات سیاه کنه …
دوستت دارم و اجابت خواسته هات آرزوومه
در پناه الله یکتای بی همتاااا
سلام بروی ماه یاسمن زیبا …قلب های رنگی فراوان همراه با نسیم خنک و موج های آروم لاجوردی رنگ دریای خزر …از شمال ایران تا تورنتو …برای دوست نازنینم …
نمیدونی با هر نقطه ی آبی که ازت دارم چقدر غرق شوق و لذتم … مرررسی که هستی و مرررسی که برام مینویسی
باورت میشه از وقتی عدد 500 اومد روی پروفایلم،منتظر همچین روزی بودم؟عاشق اعداد رندم …برام رنگ خدا داره …
ببین در آستانه ی555 روزگی این طفل نوپا …سعیده ..نه سعیده ی سی ساله هااا :) اون مرده …سعیده ای که 555 روز دوباره متولد شده رو میگم …
نمیدونی از دیروز تا الان …این پروردگار چقدددر برام دلبری کرده …
چقدر روح از بدنم جدا کرده …
چقدر پروازم داده بین آسمون و زمین و دریا …
دیروز بیشتر از یکساعت به صلات و نوشتن توی سایت برای بچه ها گذشت …انقدر حالم خوب بود که اصلا نمیتونستم تو در ودیوار خونه بمونم …
پریدم لب ساحل و محو غروب آفتاب شدم …محو که نه …میتونم بگم باهاش یکی شدم …
هنوز بهش فکر میکنم قلبم به لرزه درمیاد …ازین انرژی هم آهنگی با هدایت جهان …
یاسمن جانم …کامنتت رو یک نشانه دیدم و رفتم سرچ کردم عدد 555 چه پیامی همراه خودش داره!
شما در مرحله تغییر قابل توجهی هستید و رویدادهای جدیدی در زندگی شما در زمان الهی به شما نشان داده می شود ، همانطور که در هدف زندگی خود هدایت می شوید. آماده باشید تا سرنوشت به شما لبخند بزند و شرایط زندگی شما را دگرگون کند !
امروز بعد گوش کردن هدایتی به جلسه 2 قدم ده!
انرژی هدایت بهم گفت،دوباره تقویمت رو باز کن و خواسته هات رو واضح بنویس…
باورت میشه یاسمن نه …؟
انگار من نمینوشتم …انگار دستامو یکی دیگه داشت حرکت میداد ..غرق لذت و عشق مینوشتم از خواست هام و دست خدا رو،روی شونه هام حس میکردم که میگفت بنویس عزیزدلم …شما درخواست کن ….من آماده ی اجابتم …:) شما فقط بنویس … :)
وقتی چند صفحه با لذت و آرامش نوشتم …یک نگاه به پایین صفحه ی آخر انداختم …به فال حافظی که اون پایین نوشته بود:)
برات مینویسمش اینجا …
سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد
به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد
چو پیشِ صبح روشن شد که حالِ مِهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر غرورِ کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد
من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ دل بِشُستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
حالا بنویسم برات توی تفسیرش چی نوشته بود باهم غرق عشق خدا بشیم رفیق نازنینم؟
ای صاحب فال،آینده ی شما بسیار عالیتر از گذشته خواهد بود،در کارهای خیر پیش قدم باشید که برایتان رحمت و نعمت بی شماری در پی خواهد داشت.ارتباطتان را با خدا بیشتر کنید.بدانید که زمان بهره برداری از زحمت هایتان فرا رسیده است و راه موفقیت برایتان هموار گشته است،تحسین و تعریف دیگران براساس رفتار شماست و شما تنها دل به رضای الهی داشته باشید.
یاسمن عزیزم …عمیقا احساس خوشبختی میکنم …از بند بند وجودم …
همه چیز توحیده …همه چیز …
امروز تو اولین درخواستم برای خدانوشتم …یک ثانیه زندگی رو بدون شما و عشق بازی با شما و بدون توحید نمیخوام!
دعا میکنم همه ی ما همیشه غرق آرامش الله باشیم …فرمانروای عالم …
ممنونم ازت که برام نوشتی و این فرصت رو برام فراهم کردی تا رشته ی افکارم رو به تحریر دربیارم …
ببخشید که سرت رو به درد آوردم …
به امید دیدار روی ماهت در بهترین زمان و مکان …
دوستت دارم
حمید عزیزم ،سلااام بروی ماهت
صدای من رو مجددا از شیفت شب میشنوی همراه با آهنگ ونتیلاتور ها …
نقطهی آبی شما ،مثل همیشه در بهترین زمان و مکان دریافت شد !
ممنونم برای توضیحات تکمیلی اف چهارده !
نمیدونم توضیحات صفحه ی چندم از کتابچه ی خلاصه تاریخچه ی جنگنده ها در لوب گیجگاهی داخلی مغز عزیزت بود ،علی ای حال … مغز شما کجا و تشریح یک قورباغه کجا … مقایسه ناجوانمردانه ای بود …
بزار ازینجا بهت بگم
بخش icu مخفف intensive care unit
به زبون عامیانه ،آخر خط درمان …
جایی که شما در روز شاید چندبار حضور ملک الموت دوربرت احساس کنی :))))
اما آگاهانه میتونم همین الان کلی خوبی ازینجا برات بنویسم …خیلی خوشحالم که از بخش های بیمارستان،اینجا کار میکنم !
یک بخش بسته بدون هیچ همراه مریض
تویی و خدا و بنده ی خدا !
تویی و وجدانت !
تویی و کلی تجربه دیدن مرگ از نزدیک
دیدن جدا شدن روح از بدن و به یاد آوردن اینکه سعیده یکروز هم نوبت توعه ها !
فکر نکنی خبریه! مرگ برای همسایه ست فقط!
تویی و شفای مریض هایی که علم پزشکی ازش قطع امید کرده و خواست خداست که به زندگی برگرده !
اینجا هروقت همراه مریض ها با چشم های نگران ازم میپرسند خانم پرستار ؟ امیدی هست ؟ازین مورد ها داشتین خوب بشه ؟تورو خدا ،حقیقتشو بهمون بگید
ی نفس عمیق میکشم و بهشون میگم ،امیدتون باید به خدا باشه ،ما داریم تموم تلاشمون رو میکنیم ،در نهایت همه چیز با خداونده
واقعا کسی میتونه ادعا کنه مریض با ماساژ قلبی من برگشت ؟یا بگه فلان دارو نجاتش داد؟یا شانس اورد،فلان پزشک یا پرستار بالاسرش بود ؟
من که بعد این همه مدت کار کردن با مریض های بدحال ،به این ایمان رسیدم که در نهایت تصمیم خداونده،که انسان به زندگی دنیا برگرده یا برگرده بغل خدا …
بگذریم …:)
بریم قسمت خنده دار ماجرا ،یک همکار کمک بهیار دارم،اسمش رشیده،امان از دست رشید :)
همش بهش میگم آخه با بیست سال سابقه !من چرا باید وقتی یک کار بهت میسپرم باز باید خودم چک کنم که درست انجامش داده باشی آخه …رشید از دست تو !
یک مرد قوی هیکل با یک قلب اندازه گنجشک …مهربونه و ساده که میخواد همه ی کارها رو سنبل کنه :))))
همین امشب بهش گفتم رشید بشین اینجا ،آب مقطر بکش ،من دارو هارو حل کنم ،بعد چند دقیقه صدام میکنه میگه ببین بچه ها بلد نیستن که ،ببین چقدر راحته؟
نگاه کردم دیدم بجای اینکه سر پلاستیکی آب مقطر هارو بکنه و با سرنگ ازشون بکشه،نیدل سرنگ از زیر وارد پلاستیک کرده :)))) ازینجا تا بوشهر شکلک خنده :)))
بهش میگم رشید جان دلبندم،الان تموم این آب مقطر هایی که کشیدی باید بندازی !!!
با تعجب میپرسه چراااا؟؟؟
گفتم یعنی تو نمیدونی این کار آن استریله؟ باید از داخل ویال بکشی نه اینکه سر سوزن بکنی توی پلاستیک ،به خودت افتخارم میکنی :/
نگام میکنه میگه توروخدا واسه همکارا تعریف نکنیا،بچه ها باز منو دست میندازن:)))))
حالا من برای شما تعریف کردم که نمیشناسیش:) شما هم به کسی نگو باشه …؟
حمید حنیف عزیزم ،درحالی برات مینویسم که دو تا همکار دیگه م سرشون گرم پست های اینستاست! خبر هارو برای هم میخونند!
با اینکه خودم مدت ها بلاگر بودم و کلی رفیق داشتم تو اینستا،الان اسمش میاد انگار یکی ضامن نارنجک رو برام کشیده ،ی جوری فرار میکنم ازون محیط …
از بس سمی و بیخوده :)
واقعا چه کاری لذت بخش تر از مشغول شدن به نوشتن کامنت برای بنده های توحیدی خدا …؟
خدایا اگر تو دستمو نمیگرفتی و هدایتم نمیکردی من قطعا از گمراهان بودم
دلم میخواد بازم برات بنویسم …اما اجازه میدم جای خالی برای سلول های خاکستری مغزت باقی بمونه …هنوز کلی هواپیما و جنگنده و موتور هاشون هستن که باید بررسی بشن :))))
به دستان قدرتمند پروردگارم میسپارمت
خدای نُّورٌ عَلَى نُورٍ
دلم گواهی داده بزودی خیلی هاتون رو میبینم :)
و غرق رفیق های توحیدی میشم که الان به شدت جای خالیشون رو توی زندگیم احساس میکنم …
دوستت دارم پسر …از ته قلبم …از جایگاه خداوند …همونجا که همه ی مارو بهم وصل کرده …
به قول قرآن عزیزم
وَأَلَّفَ بَینَ قُلوبِهِم ۚ لَو أَنفَقتَ ما فِی الأَرضِ جَمیعًا ما أَلَّفتَ بَینَ قُلوبِهِم وَلٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَینَهُم ۚ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴿63﴾ و دلهای آنها را با هم، الفت داد! اگر تمام آنچه را روی زمین است صرف میکردی که میان دلهای آنان الفت دهی، نمیتوانستی! ولی خداوند در میان آنها الفت ایجاد کرد! او توانا و حکیم است!
دوست عزیزم،سپاسگزارم وقت ارزشمندت رو گزاشتی و برام نوشتی
خداروصدهزارمرتبه شکر اگر جمله از کامنت من،باعث انرژی مثبت شما شده…
درپناه الله یکتا،همیشه غررررق احساس عمیق خوشبختی باشی
همرنگ با نور خدا ،هماهنگ با هدایتش،هم صدا با تسبیح جهان …
فهیمه ی عزیزم،سلام بروی ماهت
سپاسگزارم که وقت ارزشمندت رو گزاشتی و برام نوشتی …
برات از خداوند سلامتی میخوام …کسی که هرجا باشه همه از شادیش لذت میبرند،لایق سلامتی و ثروت و نور خداونده
دوستت دارم و بی نهایت ازت ممنونم برای محبتت
درپناه فرمانروای جهان …
نگین جانم سلام بروی ماهت
ازت ممنون و سپاسگزارم که برام نوشتی
اگر جمله یا آیه ای از کامنتم به قلبتون نشسته،اعتبارش از خداونده …
من از خودم چیزی ندارم …
براتون از خداوند اجابت آرزوهاتون رو درخواست میکنم …
درپناه فرمانروای جهان باشی همیشه
قلب فراوان