پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3 - صفحه 2
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-04 23:13:032024-02-14 06:18:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
آقا رضای عزیز…سلام بروی ماهت
صدای من رو مجددا از شیفت شب میشنوی
سپاسگزارررتم بی نهایت برای خط به خط کامنتت …
عصر امروز از قرآن هدایت خواستم و رسیدم به این آیه
وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَهً لَکَ عَسَىٰ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا
دیدم آیه به چشمم آشناست …انگار به تازگی جایی خوندمش …برگشتم تو سایت و دیدم بعللله یادم اومد …تو کامنت آقارضا بوده …
چی بگم ازین خدای هدایتگرِدلبر…
کامنتتون فوق العاده بود …ممنونم ازت بی نهایت که برام نوشتی
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت پسر
آقا اسدالله عزیزم …سلام بروی ماه شما برادر توحیدی زاگرس نشینم
اعتراف میکنم چند بار خط به خط کامنتتون رو خوندم تا بفهمم دنیا دست کیه …چه خبر شده :)
آقا خوووش اومدید …صفا آوردید…قدم روی چشم هامون گذاشتید …من کجا و سعادت این همه مهمون توحیدی کجا…بگو چرا من هنوز توی شیفت شب گیر کردم :)
خونه ی خوددتونه هاااا … از خودتون پذیرایی کنید تا من سعادت پیدا کنم برسم خدمتتون ….
خونه ی من که نه …خونه ی خدا …خونه ای در اعماق قلبم …به وسعت تموم رفیق های توحیدی…به وسعت تموم تکه نور های خدا …
دوست داااارم بی نهایتِ بی نهایت
دلم روشنه بزودی میبینمتون …بزودی زود … :)
سلام به سمیه ی نازنینم
سلام از وسط شیفت شب به یک روز قبل…به سمت دیگه ای از این کره ی خاکی :)
احساس کردم دارم توی زمان سفر میکنم :)
من میگم چرا همش شبا بیدارماااا …نگو ساعت بدنم روی آمریکا تنظیییمه!
شد همون حرف حمیدِحنیف :))))))
من یک آدم اشتباهیم در مکان اشتباه :)
خدااای بززرگ …فرمانروای عاالم …لطفا زمان و مکان من رو باهم تطبیق بده زووودتر …با تشکر از شما خداوند سریع الاجابه :)))))))
عاااششقتم دختر …ممنونم برای تموم نقطه های آبی که از اون سر دنیا با عشق برام میفررستی …
دوسستت دااارم بی نهایت …
قلب های رنگی فراوااان از وسط icu تااااا تورنتو …به هرجا که مفتخر به حضور شما ناازنینههه …
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان ….
سلام سیید
سپاااسگزارم برای احساس نابت بنده ی توحیدی خدا …
هرجایی از نوشته های من ،به قلبتون نشست اعتبارش از خداونده …من کاره ای نبودم …
در پناه الله یکتا باشید همیشه ..
دعا میکنم همیشه اشک هاتون از سر شووق باشه …
غرق نور خدا باشی همیشه
راااستی عیییدت مباااااارررک
سلام ساادات ناازنییینم
مرررسی از لطف و محبت و عشقت …به قلبم نشست …
سپاسگزارم ازت برای وقتی که گذاشتی و داستان هدایتم رو خوندی …ممنونمم ازت
زهراجان …تو تموم کلاس ها …یک شاگرد هست که قیافه ی مظلومی داره:) خانواده ی سختگیری هم داره :) واسه همین هروقت یک کپسول آموکسیسیلین باز کرد ریخت تو بخاری تا از بوی گندش،کلاس کنسل بشه و برن تو حیاط عششق و حال …کسی بهش شک نمیکنه که کار اونه :))))))و اون یک نفر من بودم :))))))))
عیددت مبارک زهرای عزیز توحیدی من
قلب فراوان برای تو دوست عزیزم
زهره ی نازنینم …سلام به روی ماهت …
ممنونم ازت که لطف کردی برام نوشتی نازنین …
یک مشخصه ی ثابت داریم ما پرستارا که همه جا باهاش شناسایی میشیم :)اونم خوابه :)هرجاوقت گیر بیاریم سریع بیهوش میشیم :)))))))
ممنونم ازت برای تموم دعاهای قششنگت
الهی که همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی
فاطمه خانوم عزیییزم سلام بروی مااهتون
بی نهایت ازتون ممنونم برای تموم عشقی که از نقطه آبی شما دریافت میکنم همیشه …
سایه تون مستدام
خداشاهده،ماسعیده ها،دست خودمون نیست که آروم نمیگیگیریم:)))تو ژنمون یک چیزی همیشه واسه آتیش سوزوندن وول وول میخوره:)
فاطمه جون ….مادر من خیلی خانوم مهربونیه،همیشه از خودش برای ما زده …همین الان که من شیفت شبم،بچه ها پیش مادرمن…و خیلی خیلی بهتر از من ازشون نگهداری میکنه…اما مسیرش از من جداست…همش فکر میکنه من دارم ی بلایی سر خودم میارم:)مخصوصا که الان خیلی وزن کم کردم … معترضه چرا تو اتاقتی همش …چی داری تو اون دفترها …..
خلاصه اینارو نگفتم که خدایی نکرده شکایت کنم …خواستم بگم خوووش به سعادت یاسمن جان و سمیه جان …همچین مادر بهشتی دارند که وسط صراط مستقیمه :)))
میگم منم اول اسمم سین داره …نمیشه منم به فرزندی بپذیرید …؟:)
خیلی دوستون دااارم خیلی
ساایه تون مستدام …
سلامت باشید همیشه ..
منت میزارید سر سعیده برام مینوسید …
در پناه ی الله …غرق نور باشید همیشه …
به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان
قلب فراااوانِ فراوااان