پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3 - صفحه 20
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-04 23:13:032024-02-14 06:18:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
هنوز فایل دانلود نشده و در حال دانلود شدن هست.
کلمه ی خواب منو به تعجب وا داشت، بسیار زیاد از این همزمانی متعجب هستم، دقیق نمیدونم دیروز بود یا پریروز بود که داشتم به یک خواب تکرار شونده که چند سال پیش بارها و بارها برام تکرار شد فکر میکردم و از خودم میپرسیدم چرا من در یک برههای از زمان چنین خوابهایی میدیدم و امروز این فایل،،، من مطمئنم که جواب سوال دیروزم داخل این فایل هست: الگوی تکرار شونده خواب
دقیقاً شش هفت سال پیش بود که من در یک برهه ی چندین ماهه خواب میدیدم که داره سیل میاد و مردم همه بیخبر در مسیر سیل مشغول انجام کارهای خودشان هستند این خواب بارها و بارها و بارها نزدیک به بیست سی بار به شکل های مختلف هر هفته چندین بار در طول چندین ماه برای من تکرار شد یادم هست که فکر میکردم دیوانه شدم بار آخر یادم هست که از خداوند خواستم کمکم کند و میخواستم حتی به دکتر مراجعه کنم و دست به دامن دکتر روانشناس شوم.
بعد از این درخواست از خدا، یک ظهر بعد از خوردن غذا نیم خیز نشسته بودم که چشمام روی هم افتاد خواب نبود یعنی خواب عمیق نبود انگار چرت هم نبود فقط توی حالت خلسه وارد شدم یه لحظه یک صحنه دیدم یک زلزله خیلی شدید شروع به اتفاق افتادن، تمام خانهها فرو میریختن مردم جیغ میزدند دست و صورت خود را خنچ میزدند و همینطور خونین و مالین به هر سو فرار میکردند من یک گوشه ایستاده بودم و داشتم به مردم نگاه میکردم خیلی خیلی زیاد آرام بودم.
ناگهان دستی کشید منو به یک مسیر به یک راه، یک دست بزرگ ناگهان خود را وسط یک دشت خیلی بزرگ دیدم خالی از سکنه، هیچکس نبود خودم تنهای تنها بودم با خود میگفتم الان قیامت شده پس چرا من اینقدر آرام هستم از دور صدای سور اسرافیل میشنیدم از دور صدای زلزله مهیب، برای من یک صدای دور بود دور اما بم و مهیب، بعد یک آن، خود را وسط یک صحنه دیدم صحنهای که همه در برابر خداوند جمع هستند من از یک پل پهن گذر میکردم و با شادی داشتم به سمت جایگاه میرفتم و خوشحال بودم میگفتم امروز در برابر پروردگارم قرار میگیرم بسیار زیاد شاد بودم خرسند بودم راضی بودم خوشحال بودم و در خواب هم احساس میکردم که خداوند هم از من راضی هست و دارد به من لبخند میزند نمیدانم چند دقیقه خوابم طول کشید چشمهایم را آرام باز کردم نه خواب بود و نه بیداری، خوب صحنهها به یادم مانده چون در تمام طول مدت این سالها مرور کردم خوابم را، بعد از آن من نه دیگر خواب سیل دیدم و نه خواب قیامت، اما در بیداری بارها و بارها اتفاقاتی افتاد که مرا به یاد خوابهایم انداخت من در تمام طول مدت این سالها از فضای جامعه ایران به دلیل یک تضاد فاصله گرفتم تضادی که من را هفت سال در خانه نگه داشت بیماری فرزندم و ناتوانی او در راه رفتن باعث شد که همه از من دور شوند از من فاصله بگیرند و من هم از همه فاصله بگیرم و نه رفت و آمدی داشته باشم و نه دیگران با من رفت و آمد داشته باشند هر اتفاقی در تمام طول این سالها افتاد من از آن بیخبر بودم از تمام شبکههای اجتماعی دور بودم از تمام افکار و حرف ها و هرچه در جامعه اتفاق افتاد من از آن بیخبر بودم از شبکههای اجتماعی تلویزیون سریال ها مردم جامعه فاصله گرفته بودم، حتی بعد مدتها خیلی اتفاقی تلویزیون روشن میشد آگهیهای بازرگانی برای من همه جدید بود وقتی اسم یک شخصی رو میبردن از افراد معروف که در حریان فلان اتفاق در ایران بوده یا حرف از بهمان اتفاق میزدن و من اتفاقی میشنیدم کاملا بی خبر بودم و گیج و منگ، اینقدر فاصله که هنوز دقیق نمیدانم علائم این بیماری پندمیک که آمد و رفت دقیقا چه بود اینقدر که مواظب ورودی هایم بودم، انگار در غار اصحاب کهف زندگی کرده باشم.
یادم هست بعد از این تضاد و بعد از آن خواب های تکرار شونده من با استاد آشنا شدم اوایل که با استاد آشنا شده بودم تلاش میکردم تمام چیزهایی که فهمیدم را به گوش همه برسانم چون معلم هم بودم این ویژگی شور و حرارته آموختن به بقیه بیشتر در وجودم پررنگ بود، بارها و بارها استوری میکردم شب و روز خواب از من گرفته شده بود و میخواستم آن چیزی که صادقانه خودم از آن آگاه شدم به گوش مردم برسانم و آنها را هم آگاه کنم بسیار زیاد در این زمینه ساده عمل کردم اما یک روز فهمیدم که باید سکوت کنم و دیگر بعد از آن از مردم فاصله گرفتم از شغلم استعفا دادم وارد مسیر علاقه ام شدم و در خانه ماندم گوشه نشینی و عزلتی طولانی مانند پنج سال خانه نشینی علی ع مثل بارها و بارها خلوت غار حرا و کوه طور مثل دیر نشینی و معبد نشینی مریم ع، این سال ها همش مشغول خودسازی شدم الان موفقیتهایی که برای من شروع شده آن هم در زمانی که اطرافیانم در حال سقوط هستند خوابهایم را برای من تعبیر کرد روز به روز فاصله من از نظر مداری و فرکانسی با اطرافیانم دارد بیشتر و بیشتر میشود من کنده شدم از نورم جامعه از جامعهای که در آن بودم از مردم اقوام دوستان خانواده و آشیان، کسانی که با آنها بزرگ شده بودم آرامشی که الان در زندگیم دارم مرا به یاد آرامش خوابهایم میاندازد، تمرکزی که دارم بسبتر متفاوت با هر مسی هست که میبینم میل و اشتیاق و رغبتم برای زندگی کردن و برای حرکن برای همه جای تعجب دارد، آنها نمیدانند انباشه از آشغال های سیاهی هستند که مانند سرب در تمام این سال ها به خاطر تقوای چشم و گوش نداشتن پاهای ذهنشان دچارش شده است.
تلاطمی که در خوابهایم داشتم برای اینکه مردم را از سیل آگاه کنم همان تلاطمی است که چند ماه اول آشناییام با استاد برای فهماندن قوانین به دیگران داشتم.
تمام خوابهای من در بیداری تعبیر شد، اما برای من به نیکی نعبیر شد برای بقیه فقط دعا میکنم.
خدایا شکرت به خاطر بودنم در این مسیر زیبا، استاد عزیزم زنده و سلامت باشید.
راستی استاد یک خواب دیگر را هم چند بار دیده ام تقریبا ده دوازده بار، آن هم خواب شماست چند بار در خواب هایم پاسخ سوالاتم را داده اید و سه چهار بار هم خواب دیده ام شما پیشانی من را میبوسید، هروقت این خواب را میبینم تا چند روز وجد و سرور در وجودم هست.
آخرین بار دو ماه پیش خوابتان را دیدم قبل از خرید دوره ی عزت نفس، مریم جان هم با شما بودن دست مرا گرفتید به یک باغ زیبا بردید وسط باغ یک مار سفید بزرگ خواب بود اول کمی ترسیدم اما بعد مریم جان گفتن نترس این مار اهلی ست باغ آنقدر زیبا بود که مار را فراموش کرده و سرگرم تماشا شدم.
بنام خدای مهربان وبخشنده
سلام براستاد عزیزم ومریم جان و بچه های سایت
الگویی تکرار شونده خواب
من در واقع زیاد خواب نمیدیم ونمیبینم ولی
قبلا که هنوز بااین سایت الهی و استاد عزیزم آشنا نشده بودم
گاهی خواب میدیدم اولین خوابی که یادمه هنوزم توذهنمه این بودکه
من یه خونه تاریک ومتروکه وقدیمی که خیلی ترسناکه و همش کسایی میخوان منو اذیت کنن این خواب زیاد میدیدم البته مال زمان بچگی
و یه خواب دیگه اینکه من همیشه خواب مادربزرگم که فوت شده بود میدیدم اینکه میاد بمن یه چیزی میده گاهی خوشحال گاهی ناراحته البته زمانهای که خیلی کم شده خوابشو میبینم اما به شکل خوب مثل داره نذری میدن حسی بدی ندارم
من قبل ازاینکه بااین سایت واموزهای استادعزیزم آشنا بشم خواب ایشون دیدم قبلش من خیلی داغون بودم تضادهای زندگیم وسوالات که داشتم ازخداوند دیگه واقعا بریده بودم دوست داشتم زندگیم جور دیگه ای بشه
درواقعه نقطه عطف زندگی من همونجا بود روز عاشورا از خدا خواستم خدایا یکاری کن من نمازم ترک نکنم میخوام دائم نماز بخونم بعد از اون من شروع کردم جوری که اصلا اونقدر شوق اشتیاق داشتم خیلی وقتا صبح خدا منو خودش بیدار میکرد من اونقد اروم شده بودم در طی روز ذکر میگفتم
چهله یه سوره برمیداشتم اصلا حالم اونقد خوب بود که حد نداشت میگفتم من اگه نماز قران بخونم خدا حاجتمو میده دلش میسوزه برام ولی نماز میخوندم توبه میکردم ولی احساس گناه داشتم همش یکی بهم میگفت خدا نمیبخشتت تویی ذهنم این بود خیلی ازار دهنده بود همین باعثمیشد من از خواسته هام دور بشم
بعد ارام ارام همون تکاملی که استاد میگن همیشه من با استاد اشنا شدم قبلش یه روز ظهر خواب دیدم که من تویه باغ بسیار زیبا وسرسبز پراز درخت خدایا چقدر این خواب بمن هنوزم حس خوب میده وتمام جزئیاتشو یادمه
خلاصه من تویی این باغ بودم یه خانم دقیقا مثل خانم شایسته ظریف لاغر اندام تویه خونه که کلبه چوبی بود داشتن اونجا روتمیز میکردن میشستن من یه لحظه پیش ایشون بودم بعد اومدم
بیرون دیدم یه آقایی قد بلند وسط باغ یه حیون شکار کردن دستشون گرفتن داره از در باغ میره بیرون و من یه آب روان دیدم مثل یه رودخانه بود ولی چهره آقا روندیدم فقط از پشت دیدم فقط قد بلند هیکلی بودن اونقد اون خواب حس خوبی بمن داد بعد از بیدار شدن که حد نداشت بعدها که باسایت اشنا شدم یکروز که داشتم سریال زندگی دربهشت میدیدم یه قسمتش هست استاد یه کیودی رو کشته بودن دستشون بود عکسشو دیدم اون خواب توذهنم اومد دقیقا عین همون خواب همون باغ سرسبز پر ازدرخت و آب
یه خواب دیگه هم که بعد از اشنایی با استاد دیدم بازم ظهر بود من خیلی حالم عالی بود خیلی زود منو یه خواب عمیق گرفت
خواب دیدم من یه جایی هستم دارم میرم یه گله بزرگ شیر دارن بسمت من میان با سرعت همون لحظه این آیه اومد به زبونم
: لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ هیچ خدایی جز تو نیست ، تو منزه هستی و من از ستمکاران هستم.
وتمام اون شیرها دیگه راهشون رو عوض کزدن ازمن دور شدن و من یه ارامش خاصی گرفتم وباشجاعت حرکت کردم همینجوری که میرفتم فقط من بودم تااینکه دوباره دیدم اینبار یه شیری نشسته من دوباره این ذکرگفتم باگفتن این ذکر چنان قدرتی میگیرفتم که حد نداشت و انگار اون شیرها منو نمیدین وبعد از اون یکی شیری که نشسته بود رد شدم دوباره همینجور
که راه میرفتم میدیدم که شیرهای که دارن میرن من اصلا دیگه هیج ترسی ندارم ازشون و اصلا انگار منو نمیدیدن
من باگفتن این ذکر ازخواب بیدار شدم وتا ساعتها این ذکر باصدای بلند در ذهنم تکرار میشد و چنان حس نابی داشتم که هنوزم وقتی بهش فکر میکنم اون حس ارامش بهم دست میده
وووو
این خواب که تعریف کردم دقیقا برای دوسال خورده ای پیش بود وووو
من دوباره این خواب چندوقت پیش دیدم که یه جایی هستم تو جاده با برادرم که شیر ازاون ور جاده داره میاد سمتم ولی بمن کاری نداره ولی اینبار من ترسیده بودم اون حس خوب اون ذکر نمیگفتم توخواب دلیلشم این بود که من مدتی ازاین مسیر الهی دور بودم وبخیالم تو مسیرم ولی درگیر حاشیه ها بودم
و خوابی که جندوقت پیش دیدم خواب نان درخانه نان زیاد انگور اخ شیرین سر درخت این خوابم بمن حس خوبی داد
از وقتی که استاد من باشما اشنا شدم خیلی کم خوابای بد میبینم حتی گاهی شبها تنهایی تنها میخوابم اصلا هم نمیترسم خدا رو همیشه حضورشو حس میکنم کنارم وقتی تو یه کوچه تاریک هستم شب دیگه از تاریکی تنهایی نمیترسم تواین مورد خیلی شجاع شدم خدایا شکرت برای اینکه تورودارم
استاد عزیزم ممنونم بابت فایلهای ارزشمندتون دوستان خوبم ازشما هم ممنونم بابت کامنتهای فوق العاده تون خیلی جاها من حرفهای استاد برام قابل درک نبوده ولی کامنت شمادوستان رو که خوندم ذهنم باز شده درکم بهتر شده
سپاسگزارم هم از دوستان هم ازاستاد عزیزم
استاد من همیشه شما رو تحسین میکنم همیشه ازخدا میخوام مثل شما باشم
استاد عزیزم همیشه شاد خندان سلامت باشید
با نام ویاد خدا
سلام به استاد عزیزم ومریم جان بی نظیر وتمام دوستان عزیزم تو این سایت الهی
الگوهای تکرار شونده خوابهای من
پرت شدن از بلندی
نرسیدن به امتحان
قبلاً یه رابطه عاطفی داشتم که چند ساله تموم شده مفهوم خواب این که اون فرد بهم میگه دیگه رابطه تموم شده ما هرگز بهم نمیرسیم
دیدن این خواب که یه فرد سیاه و زشت میخواد به من دست درازی کنه
این خوابها چندین ساله تکرار میشه
با سلام
خواب های من قبل از آشنایی با استاد همیشه حول یه محور بود،یه مکان ناشناخته بود و همیشه هم شب اتفاق می افتاد و همیشه هم من در حال بالا رفتن از پله ها بودم ،انگار زندان هارون الرشید بود،هیچ وقت به بالای پله نمیرسیدم،هیچ وقت به مقصد نمیرسیدم
یا خواب میدیدم دیر رسیدم به مدرسه یا دانشگاه و من رو سر کلاس را ندادن
و یا خواب میدیدم نمیدونستم شیفت کاریم چیه و سرویسم اومده دنبالم و من هنوز آماده نیستم،یا ساعت ده صبح هست و من تازه یادم اومده شیفت صبح هستم….،
یا وقتی بچه دار شدم مدام خواب میدیدم واسه پسرم یه اتفاقی افتاده که من نمیتونم نجاتش بدم
یا دارم رانندگی میکنم و به جای نگاه کردن به جاده به پدال ها دارم نگاه میکنم و یه حادثه ای رخ میده…
انگار همه اینها مربوط به ترس ها و استرس هام بودن
بعد از آشنایی با استاد اکثرا تو خوبم بارون می باره و من غرق لذت میشم،گاهی خواب خانم شایسته رو میبینم که با هم زیر بارون هستیم…یا اتفاقات خوابم توی خونه قدیمی پدریم هست و یه آفتاب زیبا از پنجره ها داره میتابه داخل
یه چند بار خواب دیدم با همه همکارام و دوستام و خانوادم رفتیم گردش ،با اتوبوس،بعد یهو من خودم رو تو یه ماشین مدل بالا با راننده میبینم که دارم تنهایی از سفر لذت میبرم و اونها دارن تو اتوبوس تو سروکله هم میزنن
یا خواب میبینم یه نفر به شدت من رو ناراحت کرده و من میگم : خوب چطور به این موضوع جوری نگاه کنم که احساس بهتری داشته باشم،یا موضوع خوابم در مورد سپاسگزاری هام هست
چند وقته بعد از قانون سلامتی ،زیاد خواب نمیبینم
چند وقته شاید حدود یه ساله شایدم بیشتر قبل از خوابم به خدا میگم : من می خواهم خوب بخوابم و خواب های هدایت کننده ببینم ،،،خواب نمی بینم ،اما به محض اینکه از خواب بیدار میشم یه آیه قرآن یا که صحبت بسیار هدایت کننده یا یه جمله بسیار مرتبط با درخواست های اون روزهای بهم گفته میشه
مثلاً دیروز یه خواسته ای داشتم که خیلی واسم مهم بود اما انجام نشد،دبشب به خودم گفتم ولش کن ،من خیلی به این موضوع گیر دادم،به قولی«خودش میرفسته »،،،،شاید یه جورایی حس نا امیدی داشتم…صبح که تو حالت خواب و بیداری داشتم چشم هام رو باز میکردم،بهم گفت «لا تقنطوا من رحمهالله ».
خدای من سپاست رو میگم.من تنها بر تو تکیه میکنم،تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم.استادم از شما با تمام وجودم سپاسگزارم.
این بنده سرگردان هنوز راه داره،اما راهش هموارتر شده،چرخ زندگیش روون تر شده،اتفاقات زیباتر شده،و اراده اون مصمم تر شده
عاشقتونم
سلام به استاد عزیزم
استاد وقتی موضوع این فایل روگوش دادم ذهنم شروع به صحبت کردن کرد و چند لحظه عمیق بهش گوش دادم ببینم چی میگه
جالب بود که باورهای خوبی درمورد این موضوع داشت
یکم بیشتر که بهش فکر کردم ریشه اون باور خوب رو پیدا کردم وفهمیدم که از کجا اومده
من تقریبا یک سالی هست که خواب نمیبینم یا اگر میبینم اصلا یادم نمیاد چه خواب دیدم
گاها خواب هایی که میبینم یه سکانس چند ثانیه خوب از کسایی که دوسشون دارم و ازم دورن هستش
اما قبلا خواب های تکراری زیادی میدیدم مثل جدایی از همسرم
مورد خیانت قرار گرفتنم
مرگ عزیزانم
دویدن تو یه جای تاریک در حال فرار از چیزی که وقتی جیغ میزدم کسایی که کنارم بودن نمیشنیدن صدامو
یا بی توجهی کسایی که دوسشون دارم به صورت واضح و رک
که بعضی وقتا با دیدن این خواب ها میدیدم تو خواب دارم گریه میکنم و حتی وقتی بیدار میشدم تا چند دقیقه به گریه ام ادامه میدادم
اما خداروشکرمیکنم که دیگه این الگوی تکرارشونده رو دیگه ندارم
ریشه این باور خوب درست یادم نمیاد کدوم فایل شما استاد عزیزم بود ولی فکر میکنم دوره فوق العاده 12 قدم بود که شما گفتید خواب هایی که شما تو شب میبینید به خاطر فرکانس هایی که در طول روز میفرستید هستش
{فرکانس های تکراری که تو زندگیم هرروز میفرستیم در شب یک مجموعه از خواب های تکرار شونده به ما میده }برای من همون شد این موضوع کاملا برای ذهنم منطقی بود دیگه حواسم به فرکانس هام بود وقتی میدیدم شب قبل خواب بد دیدم میفهمیدم که از مسیر خارج شدم باید سریع فرکانس هامو تغییر بدم
چون خواب ها یک هشدار هستن برای اینکه بفهمیم داریم چه فرکانسی میفرستیم
استاد جان چقدر عالی بود و جز جمله هایی بود که به جونم نشست و برام این موضوع رو منطقی کرد که
{که من توسط خیلی چیزها ذهنم بارور شده با یک سری باورهای محدود کننده در مورد موضوع های مختلف و این باورها داره یک سری اتفاقات و الگوهای تکرار شونده رو هماهنگ با همووووون باورها وارد زندگیت میکنه و چون تو تغییری تو این باورها ندادی هنوز داری همون اتفاقات و الگو ها رو با موضوعات مختلف تجربه میکنی}
خب این خیلی منطقیه 2+2 =4
مثل اینکه کسی که رادیو گوش میده روی فرکانس تنظیم کنه بعد هرروز غر بزنه شکایت کنه ای بابا اینم که همش برنامه هاش و اخباری که میگه تکراری در صورتی که فقط کافیه فرکانس اون رادیو رو تغییر بده تا چیزها جدید بشنوه
استاد عزیزم ازت سپاسگزارم چقدر نوشتن کامنت احساسم رو بهتر میکنه چقدر فایل هاتون فوق العاده اس چقدر قانون خوب و دقیق عمل میکنه چقدر خداوند قشنگ هدایت میکنه چقدر خوندن کامنت های سایت باورهام بیشتر تقویت میکنه چقدر خوبه تو این مسیر کنار شما هستم چقدر از الله متعال به خاطر همه ی این ها سپاسگذارم
عاشقتونم
سلام به استاد عزیزم
سپاسگزارم ازتون بابت این فایل بی نظیر
یه الگویی که من توی خوابام خیلی تکرار میشه این هست که خواب مادرم رو که فوت شده زیاد میبینم ،خیلی از روزا هست که توی طول روز به اون موضوع اصلا توجه نکردم و حتی یادم هم نبوده ولی شب که خوابیدم ،خوابش رو دیدم
خوابای من اینطوریه که میبینم مادرم روی تخت خوابیده و به شدت بیماره در واقع روز های اخری که زنده بود و بیمار بود رو به یادم میارم و میرم بغلش میکنم و وقتی که بغلش میکنم یه احساس دلتنگی شدید دارم و همیشه وقتی شروع میکنم باهاش صحبت کنم و بهش بگم که چقدر دلم براش تنگ شده از خواب میپرم
الان که نوشتمش گریم گرفت
و الان میتونم علت اون خواب رو متوجه بشم در واقع من هنوز بعد از گذشت یک سال و چند ماه از اون اتفاق هنوز اون رو نپذیرفتم
الان به شدت اکسایتد هستم از اینکه این مضوع رو فهمیدم چون این موضوع دلیل خواب تکرار شونده ی بعدیم هم هست
یه خواب دیگه هم که من زیاد میبینم خواب دوست دختر سابغم هست
تصویر واضحی همیشه از اون خوابا یادم نمی مونه فقط یادم می مونه که در حال گفت و گو هستیم
در واقع مکانیزم و علت این دوتا خواب مثل هم هست
یعنی نپذیرفتن یک اتفاقی که ذهنم دوست نداره که اون اتفاق میوفتاد
در واقع ذهن من یک مکانیزمی رو پیش گرفته که برای اینکه اتفاقات ناگوار تورو ناراحت نکنه اون هارو نپذیر
و در نهایت چون هنوز اون اتفاقات رو نپذیرفته ،اون هارو نا تموم توی خودش ثبت کرده و اون هارو به صورت خواب تکرار میکنه
حس میکنم این دلیل خوابایی هست که من میبینم
استاد عزیزم ازتون سپاسگزارم که سوالی به این قشنگی پرسیدین که انقدر به خود شناسی من اضافه کرد
و سپاسگزار خداوندم که منو به این فایل هدایت کرد
سلام استادعزیز. واقعا ازتون ممنونم که اینقدر خوبین شما و خانم شایسته عزیز. من از زمان بچگی همش این خواب می بینم که از دست آدم های شرور فرار میکنم و همیشه ماشین دارم البته توی خواب و ماشین مدل بالایی هم هست که وقتی می شینم توی ماشین که حرکت کنم و از دست اون آدما نجات پیدا کنم ماشین هیچ وقت روشن نمیشه و من نمیتونم حرکت کنم و من الان 27سالمه و این خواب همیشه با منه. ی خواب دیگه ای هم میبینم که همیشه میخوام ی جایی برم و احساس میکنم چیزی رو جا گذاشتم و وقتی میام که برم می بینم که هیچ چیز جور نمیشه که برم و همیشه ی لنگه کفش نیست که برم و من دنبال کفش میگردم این 2تا خواب از بچگی باهامه ولی ی خواب دیگه هم دارم که نسبت به این 2تا کمتر می بینمش سقوط کردن توی خواب که از شدت ترس از خواب همون لحظه می پرم
سلام
عرض ادب و احترام، خدمت استاد عزیز و تمامی دوستان.
استاد من از سن 15 ، 16 سالگی تا حدودا 30سالگیم مدام یک خواب تکراری میدیدم، یعنی خوابی بود که شاید گاهی تو هفته دوبار میدیدم، گاها یک ماه نمیدیدم بعد تو ماه بعد یکی دو بار میدیدم، بعد یکی دوماه خبری نمیشد و بعد …
یعنی من این خواب رو سر جمع سالی راحت میتونم بگم که 10باری میدیدم، که تا حدودای 30سالگیم دیدمش.
خوابه چی بود؟
من توی خواب یه پیر مرد 80 ، 90 ساله خیلی عصبانی رو میدیدم که شبیه رومیان باستان مثل ارسطو و سقراط و … لباس سفید تنش بود، قیافه ایی خیلی عبوس با موهای آشفته و پریشان، ریش و سیبیل به هم تنیده و بلند و پرپشت، هیکلی تنومند با چشمهای زاغ، که سفیدی و سیاهی چشماش از دور تفکیک میشد، سبزه، دستهای درشت و تنومند انگار یه شغل خیلی سخت و بدنی داشت، ولی مشخص بود که با اینهمه آشفتگی تو چهره اش با اون ردای پیچ در پیچش خیلی تروتمیز بود، توی تمام خوابهام که اینو میدیدم اول خواب که شروع میشد من از حال و هوا و تم خوابم، توی خواب متوجه میشدم که باز قراره خواب همون فرد رو ببینم، گاها توی بازارهای قدیمی، گاها توی دشت و دمن، گاها توی بندرهای قدیمی ترکیه و سواحل مدیترانه، گاها توی کویرهای خیلی وسیع، این پیرمرده خیلی باعجله، خیلی عصبانی، خیلی با حرص و پُرس، میومد طرف من در حدی نزدیک میشد که انگار پیشونیش رو میچسبوند به پیشونیه من و با شدت و با صدای بینهایت بلند، سرم داد میکشید که “چراااااا؟ چرااااااا داری اینقدر جونومیکنی؟؟؟ چراااا داری اینقدر زحمت میکشی؟؟ تو که تا 30سالگی خواهی مُرد، چرااااااا خودت رو میکُشی؟ چرااااااا داری خودت رو ازیت میکنی؟ مگه قراره چقدر زنده بمونی؟ تو خواهی مرد، تو تا سی سالگی خواهی مرد و …” و ناپدید میشد، و حالا ترکیش خیلی عصبانی تر گفته میشه، خیلی ناراحت کننده و وحشتناک بود، ولی یادمه توی همه خوابها من همیشه دنبالش میگشم که ببینم کیه؟ چی داره میگه؟ چرا این حرف رو میگه، و هیچوقت پیداش نکردم.
تو سال 2012 با بابام رفتیم نمایشگاه دبی، بعد بازدید از نمایشگاه اومدیم یه پاساژی بود مال Camel داشتن وسط پاساژ قرعه کشی میکردن، استاد نمیدونی چه حالی شدم، من اون پیرمرده رو وسط سنی که داشتن قرعه کشی میکردن دیدم، من نه وحشتزده شدم، نه خوشحال، نه ناراحت، اصلا احساس مشخصی نداشتم، ولی خود به خود گریه ام گرفت، منی که از اون پسرای مغرور و زمخت تبریزم که گریه کردن رو خیلی خیلی واسه مرد عار میدونیم، یعنی اگه میگفتن بمیر یا گریه کن، من مردن رو ترجیح میدادم، داشتم توی پاساژ، بین اون همه آدم شور شور گریه میکردم، یه گریه خاصی بود، نه صدام در میومد، نه شونه هام تکون میخورد، نه هق هق، هیچی، فقط داشتم نگاه میکردم و شور شور اشک میریختم، انگار میشناسمش، یه لحظه چشم تو چشم شدیم، حدود 10 ، 15 ثانیه چشمامون به هم قفل شد، من گریه میکردم ولی اون بی تفاوت بهم لبخند زد، خلاصه سرتون رو درد نیارم، داستانم خیلی طولانی شد، بعد تموم شدن قرعه کشی که واسه بابامم یدونه عینک آفتابی Reyban دادن، رفتم پیشش، باهاش صحبت کنم، هیچی نمیدونست اصلا انگلیسی حرف نمیزد، همینقدر فهمیدم بنگلادشی بود و خانوادش بنگلادش بودن و این با پسرش اومده بود واسه کار و پسرش تو تانکر نفتی غرق شده بود و…، (که زیاد نرم فاز منفیش)
بعد دیدن اون فرد، باز میومد توی خوابم، همون داد و فریاد ها و … ولی من دیگه بعد رفتنش دنبالش نمیرفتم.
من 30سالم شد و من نمردم، الانم 43سالمه.
دو سه سال پیش، تو خونه خوابیده بودم، همسرم تکونم داد که: بیدارم شو، بیدار شو، داری خواب میبینی، بیدار شدم و چشمام پره اشک بود.
خوابم چی بود؟
همون پیرمرده رو وسط بازار دیدم، بین اون همه رفت و آمد و شلوغی بازار، من اون از دور همدیگه رو دیدیم ولی نیومد پیشم، رفت، منم دنبالش دویدم که پیداش کنم، رفتم رسیدم همون سنی که اون سال قرعه کشی میکردن، رفتم دنبالش گشتم پیداش نکردم، یه خانومی اومد جلو که چیکار داری، دنبال کی میگردی (ترکی صحبت میکرد مثل خودم) گفتم اون پیرمرده کجا رفت، اون پیرمرده کجاس، چرا نیومد باهام حرف بزنه، گفت کی رو میگی، شرح دادم کی رو میخوام ببینم، اون خانومه گفت خیلی وقته اون پیرمرده فوت کرده، تو اشتباه گرفتیش و… (منم داشتم گریه میکردم)
حالا داستانش این بود که خواستم خلاصه وار بهتون عرض کنم، ولی این خوابها در کل برام خیلی حرفها داشت و روشنی بخش بود برام.
ببخشید اگه سرتون رو درد آوردم
عاشقتونم
موفق و پیروز باشید
یادم دوست خوبم .
سپاسگذارم هستی
سپاسگذارم مینویسم مکتوب میکنی تشکر دوست خوبم .
سپاسگذارم
همون پیرمرده رو وسط بازار دیدم، بین اون همه رفت و آمد و شلوغی بازار، من اون از دور همدیگه رو دیدیم ولی نیومد پیشم، رفت، منم دنبالش دویدم که پیداش کنم، رفتم رسیدم همون سنی که اون سال قرعه کشی میکردن، رفتم دنبالش گشتم پیداش نکردم، یه خانومی اومد جلو که چیکار داری، دنبال کی میگردی (ترکی صحبت میکرد مثل خودم) گفتم اون پیرمرده کجا رفت، اون پیرمرده کجاس، چرا نیومد باهام حرف بزنه، گفت کی رو میگی، شرح دادم کی رو میخوام ببینم، اون خانومه گفت خیلی وقته اون پیرمرده فوت کرده، تو اشتباه گرفتیش و… (منم داشتم گریه میکردم)
حالا داستانش این بود که خواستم خلاصه وار بهتون عرض کنم، ولی این خوابها در کل برام خیلی حرفها داشت و روشنی بخش بود برام.
ببخشید اگه سرتون رو درد آوردم
عاشقتونم
سپاسگذارم
به نام خدای وهاب من
استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و دوستان عزیز سلاااام
استاد جان خداروشکر میکنم بابت اینکه در فرکانس شما قرار گرفتم و با شما آشنا شدم
از وقتی با شما آشنا شدم خیلی کم خواب بد میبینم تو این چند سال چندین بار خواب شما رو دیدم
ولی قبلا یه خواب برام تکرار میشد اینکه تو خواب تو موقعیت ترسناکی قرار میگرفتم و میخواستم حرف بزنم ولی نمی تونستم هی زور میزدم صحبت کنم ولی نمیشد و صدام در نمی اومد نمیدونم از چی و کجا بود؟
خیلی ممنون میشم راهنمایی کنید.
همیشه سلامت و موفق و شاد و سعادتمند باشید
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به استاد عزیز و بانو شایسته نازنین که بدون توقف در مسیر هدایت حرکت میکنند
واقعاً خدارا صدهزار مرتبه سپاس که در این مسیر زیبا هستیم، خداروشکر برای قوانین زیبا و بدون تغییر خداوند که اجازه داد هرآنچه بخواهیم را به زندگی دعوت کنیم.
از زمانی که با قانون آشنا شدم بهشکل معجزهآسایی حتی یک شب هم نشده که بخوام زور بزنم برای خوابیدن، بهمحض اینکه چشمام رو میذارم میخوابم تا زمانی که چشام باز میشه و بیدار میشم از خواب و من خیلی خیلی زیاد خوابهای خواستههام رو میبینم. از زمانی که از زبان استاد شنیدم که یکی از نشانههای اینکه خوب رو خودتون کار کردین اینکه حتی در خواب هم سعی میکنید قانون رو رعایت کنید من تقریباً در تمام خوابهام این اتفاق برام افتاده و لذت بردم از اینکه حتی در خواب هم دارم قانون رو رعایت میکنم.
قبلترها هر چند وقت یکبار احساس میکردم یه چیزی روم افتاده، چشام باز میشد اما حس میکردم فلج شدم هیچکدوم از اعضای بدنم حتی قرنیه چشام هم تکون نمیخورد و نفسم تنگ میشد به حدی که فکر میکردم الانه که خفه بشم که بعد فهمیدم دلیل علمی داره که البته دلیل اصلیش افکار مخرب و استرس بود، اما هرچقدر که بیشتر با قانون آشنا شدم دیگه کمرنگ و کمرنگتر شد بهطوری که الان فکر میکنم بالای 1-2 ساله که شکر خدا دیگه اتفاق نیفتاده.
من قبل خواب حتماً خواستههام رو تجسم میکنم، با اینکه میدونم در مورد خیلیهاش ترمز دارم اما حتماً قبل از اینکه بخوابم در حد 1-2 دقیقه هم که شده تجسم میکنم و در حالت تجسم میخوابم بهشکلی که وقتی خواب میبینم متوجه نمیشم که الان من دارم میخوابم یا خوابم واقعاً. چند تا خواب رو من خیلی میبینم تقریباً به شکلهای مختلف.
یکی از خوابهام اینکه من تبدیل شدم به ثروتمندترین و تاثیرگذارترین انسان قرن، یعنی تو خوابم تمام آدمهای بزرگی که رو که تو ذهنم میشناسم، مهم نیست در قید حیات باشند یا نه اما میبینمشون که به من احترام میگذارند و جالبه که همش هم برای یک شادی و مناسبت خاصیه که این هم مرتبط میشه به کارم و انگیزههای زیادی که برای کارم دارم.
یکی از خوابهای دیگهای که خیلی زیاد میبینم و هربار کلی ذوقزده میشم اینکه یه دختر بور با چشمای آبی که تا حالا من به زیباییش هیچکس رو ندیدم دارم چون من عاشق دختربچهها هستم و اصلاً یه حس خیلی خاصی دارم بهشون.
و اما مهمترین و بیشترین موردی که نمیدونم خوابه یا چی اسمش رو میشه گذاشت دقیقاً مثل اون صحنه خط مسابقهای که استاد تعریف میکنند من هم این رو میبینم که تو یه جای خیلی نورانی و روحانی با عده کثیری از افراد در حال قدم زدن هستیم و تا جایی که دریافت کردم در سمت چپم حضرت ابراهیم و سمت راستم حضرت محمد و در سمت راست محمد عیسی و در سمت چپ ابراهیم استاد رو میبینم. در حال حاضر فقط این افراد رو میبینم. عین یک تریل فیلم یه جایی میایستیم من چند قدم به جلو برمیدارم و سر به سجده میگذارم و همه بعد از من سجده میکنند و دیگه انقدر نور زیاد میشه که از خواب میپرم. هربار که این حالت برام تداعی میشه یا تو بیداری یا تو خواب سر به سجده میگذارم واقعاً اگر دستشوییم نگیره متوجه نمیشم که زندم. خیلی حس عمیق و قریبیه.
تو کامنتی که در فایل قبل گذاشتم داستان تحقق یکی از خواستههای مهم اخیرم رو نقل کردم. تو اون یک ساعت و خوردهای که به خواب رفتم خواب جالب و عجیبی دیدم. خواب دیدم که یه گربهای همراه من هست که یک دفعه یه روباهی میاد و این گربه رو با خودش میبره تو خاک. بعد من هرچقدر که تقلا میکردم که گربه رو نجات بدم از دست روباه دیدم فایده نداره بعد از چند لحظه گربه به رنگ روباه در اومده بود و انگار یکی شده بودن با همدیگه و بعد با سرعت غیرقابل تصوری از من دور شدن. راستش با وحشت از خواب پریدم. اولش اومدم بزنم تعبیر خوابه گربه و روباه بعد با خودم گفتم اینها همش چرته و پرته و رفتم سراغ قرآن تا یکم آرامش بگیرم. من موقع خواب گوشی کنارم نیست و رو حالت ایرپلنه اما نمیدونم چرا اون شب گوشی نزدیکم بود و خیلی سریع به اینترنت وصل شدم و قبل از اینکه برم سراغ قرآن یه پیامی رو از طرف دوستم دیدم نوتیفیکیشنش اومده که آقا شیرینی کی میدی؟
اولش توجهی نکردم چون هنوز تو خواب و بیداری بودم. این رو هم بگم قبل از خواب من برای این خواستم همه راههایی که به ذهنم رسیده بود رو انجام داده بودم. به خدا گفتم خدایا من ایمانمون رو نشون دادم. من حرکت کردم. اگه تو وارد عمل بشی خیلی خیلی سریعتر و سادهتر از اینها رخ میده. نذار ایمانم سست بشه. به من از بینهایت دستت بده. نذار جلو بندههات سرم پایین باشه چون دائماً حرفای استاد خصوصاً در جلسه 2و4 کشف قوانبن در ذهنم مرور میشد که با همین حرفا به خواب رفتم و اون خوابو دیدم و اون اتفاقا. بعد که اومدم دیگه گوشی رو بذارم سر جاش گفتم بذار ببینم این دوستم چی گفته که باز کردم یه خبری رو فرستاده بود که اصلاً حتی 1% هم انتظارش رو نداشتم اما مسئله من رو به کلی و با عزت حل کرده بود. باورم نمیشد. تاصبح خوابم نمیبرد و فقط اشک میریختم. خیلی حال قریبی بود. دوست داشتم زمان بایسته و من فقط لذت ببرم. یاد جمله استاد تو دوازده قدم افتادم که دوستشون از بابت این زیباییها به وجد اومده بودن و میپرسیدن الان که احساسم خوبه چیکار کنم به چه خواسته فکر یا تجسم کنم که استاد گفتن هیچ کاری نکن فقط لذت ببر و من هم فقط لذت میبردم از این شاهکار خدا. چقدر آسان بود و چقدر اعتماد به رب سخت. یاد مادر موسی افتادم که خداوند میفرماید اگر دلش را محکم نکرده بودیم نزدیک بود از هم فروبپاشد. خدا خیلی بهموقع به کمکم اومد.
خدایا سپاسگزار تو هستم. قلبم را باز و قدمهایم رو استوار گردان.
استاد عزیزم سخاوت شما در به اشتراک گذاشتن این آگاهیها زنجیری است که هم ما را در مسیر آسان و لذتبخش هدایت به سر منزل مقصود خواهد رساند