پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-07 06:28:452024-02-14 06:17:49پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استادعزیزم و مریم خانم نازنین
استاد بی نظیرم در جواب سوال که چه واکنشی نشون میدیدم در مقابل موضوع استرس زا من چند واکنش تکراری دارم اول از همه اولین واکنش من دچار وحشت میشم ، هول میشم، دست و پام یخ میشه, رنگ و رو صورتم سفید عین کچ میشه ، کلافه میشم برای درمان خودم باید حتما برم پیاده روی پایان پیاده روی حتما حموم بعد میرم سراغ فایل های شما آنقدر تو سایت میگردم تا ی کلیب یا متنی یا ی موضوعی با دیدن یا شنیدن یا خواندن حال خوب بشه انگار جواب بگیرم توی این فاصله اگه مشکل شدید باشه فقط با دو تا از دوستام که از بچه های سایت هستند صحبت میکنم اگه ک نه هیچی فقط بعد از جواب از سایت میرم با مادرم صحبت میکنم حرفهای ک از سایت شنیدم اتفاقی ک افتاده مرور میکنم حالم خوب میشه این کار همیشگی منه
قبل از اینکه با شما آشنا شم گریه میکردم با مردم دعوا داشتم ، همه رو مقصر میدونستم ،غذا نمیخوردم اما ی الگو تکرار شوند تا لیسانس هم داشتم در زمان امتحان، دایم وضو ،نماز اول وقت ،این پروسه تا زمان جواب امتحان ادامه داشت
بنام خدا
سلام خدمت استاد عزیزم
تقریبا از چند ماه پیش که در دوره تون فرمودید که آشغالها رو زیر فرش و مبل ندین که خلاصه بوی بدش در میآد ،سعی کردم در همه زمینه ها خودشناسی کنم و کشف کنم تک تک مشکلاتم رو.خدا رو شکر خیلی ها حل شد و بعضی ها هم تکرارش به شدت کم شد اما من که سنم بالاتره بعضی جاها مثل اون جاده پرادایس که خواستین باز کنید و درختها از طرف بالا هم همدیگه رو نگه داشته بودن و یا ریشه بزرگی دارن که اگه در بیاریم خاک رو از بین میبره و یا ابزار مختلف میخاد و……
سپاسگزار شما هستم که روشهای خودشناسی رو یادمون دادین
اگه بخوام بیشتر توضیح بدم حقیقت اینه که قبل از آشنایی با شما خودم رو سپرده بودم دست باد که هر چه پیش آید خوش آید،اما بعد از آشنایی و طی مسیر تقریبا هر روز در حال کار کردن روی خودم هستم و شکر خدا پیشرفتهایی در زمینه های مختلف داشتم.
اما در زمینه مالی یه خورده کند تر داره پیش میره
هر چه که سپاسگزار شما باشم کم است بنا براین از خدای خودم همیشه برایتان آرزوی سلامتی و سعادت دنیوی و اخروی دارم.
در مورد اینکه وقتی در شرایط استرسی شدید قرار میگیرم چه واکنشی دارم،معمولا سعی میکنم مغزم رو از مدار خارج کنم با خوردن زیاد یا خزیدن به کنج عزلت و سکوت و البته محکوم کردن خودم .
بیشترین واکنشم بر علیه خودم میشوم و یادآوری خاطرات گذشته و اگر اینکار رو نمیکردم یا اگر این کار رو میکردم و……کلا خود خوری
همیشه و هر روز شکر گزاری میکنم بابت داشتن شما وخانم شایسته و سایت پر محتوا و الهی و هم خانواده ایهای بسیار بسیار با شخصیت و مومن و الهی و مطمئن و حامی و با تقوا ….خدایا شکرت
به نام خداوند رحیم
سلام خدمت شما استاد عباس منش عزیز
واقعیتش من امروز یکی از فایل های شما روتوروبیکا دیدم خیلی گریه کردم واقعا من همه جا از شما تعریف میکنم و احسن میگم به شما .شمایی که فوق العاده هسین از همه لحاظ من وقتی با چالش استرس زا روبه رو میشم کنترل ذهنمو ازدست میدم دنبال مقصرم ذهنم منو میبره دنبال نکات منفی یا گذشته زود ناامید میشم کنترل ازدستم خارج میشه قانون ازیادم میره انقد اون مسئله رو بزرگش میکنم که پست سرهم خوابشومیبینم هرجا میرم اون اتفاقومیبینم یا آدمایی رو میبینم درمورد اون حرف میزنن وتنها چیزی که میدونم اینه که تواون شرایط خداروهم ازیاد میبرم تمریناتوازیاد میبرم اصلا به دفتر شکر گزاری نگاه نمیکنم و بعضی موقع ها که با فایل های شما احساسموخوب میکنم چند مدت خوب میشم ولی هرلحظه که به فکرم خطور میکنه ذهنمودرگیرمیکنه و جالب اینجاس که همش به نکات منفی اون مسئله نگا میکنم و استرسم بیشتر میشه خلاصه احساس میکنم قدرت دادم به اون چالش کم کم داره توزندگیم نمایان میشه
من توکل میکنم باز به خدا و میگم خودت درست کن که همه چی از کنترل من خارج میشه اینجور مواقع ها به یاد استاد عباس منش میفتم وبه خودم میگم این مرد بزرگ واقعا کنترل ذهن عالی داره که تونسته کنترل زندگی خودشو در دست بگیره من همیشه از خدا کمک میخام عین شما باشم عین شما حرکت کنم عین شما فک کنم عین شما عمل کنم در این لحظه از صمیم قلب برای شما دعا میکنم
به نام خدای مهربون
در رابطه با این سوالات و این قسمت، که اتفاقا بیشتر هم در زمینه روابط و برخورد با دیگران که بیشتر هم از نزدیکان و یا خانواده خودم بودند، سعی کردم بریزم تو خودم و چیزی نگم یا کاری نکنم که باعث ناراحتی بشه یا کدورت و دشمنی ای ایجاد بشه، چون اگر بخوام تو موارد دیگه مثال بزنم واقعا شاید مثالی نداشته باشم که بگم چون به شدت انسان آروم و درونگرایی بودم معمولا تو زندگیم البته نه همیشه ولی اغلب اینطور بودم، و ازبس که سرم تو لاک خودم بوده و کاری به هیچ چیزو هیچکس نداشتم که بخوام خودمو بسنجم از این رو اینو میگم که موردی به ذهنم نمیرسه بخوام مثال بزنم تو زمینه استرس و شرایط بحرانی و چالش برانگیز، اگر چیزی مثلا یکی دو بار پیش اومده یا خیلی سطحی و گذرا بوده، خب معمولا خیلی ساده و بدون دخالت یا دردسری پشت سر گذاشتمش و بهش کاری نداشتم و آروم بودم یا سکوت کردم و ولش کردم و بهشم زیاد فکر نکردم و اتفاق خاصیم نیفتاده واسم، اما تو اون زمینه روابط مخصوصا دخالت دیگران یا رفتار نادرست آدما و مخصوصا کسایی که زیاد باهاشون تو زندگیم در ارتباط بودم و مساله ای بحثی یا چالشی به وجود اومده، معمولا آروم بودم و دخالتی نکردم و بیشتر ریختم تو خودم و حرص خوردم و به نظرم بیشتر این رفتارم بخاطر شرایط کودکیم و باورها و اعتقادات و روش های نا صحیح خانواده و بزرگ تر ها تو زندگیم بوده که اینطور ساکت و خود خور بشم و بریزم تو خودم و هی بگم ول کن بابا آروم باش! کسیو ناراحت نکن! مخصوصا بزرگ تر از خودتو! یا عقاید سنتی و بیشتر مذهبی و خرافاتی مربوط به قدیمی تر ها و دوران کودکی خودم و خانواده و اطرافیانم، دخیل بوده در این گونه برخوردم و واکنشم توی شرایط و موقعیت های مختلف، و اما اینم بگم که بعدش هم خیلی مهمه! وقتی تو شرایط استرس زا و چالشی قرار گرفتم و مثلا سکوت کردم و خودخوری کردم یا سعی کردم کاری نکنم یا حرفی نزنم که دیگران رو ناراحت نکنم یوقت، بعدش به شدت عصبانی و پرخاشگر شدم و یا حالم تا ساعت ها یا روزها خیلی بد بوده و روی رفتارم و تمرکزم و آرامشم و خوابم و حتی سلامتیم تاثیر گذاشته.
مخصوصا دلیل بیشتر تجربه چنین رفتاری و چالش هایی رو، رفتار و دخالت ها و کلا بحث ارتباطات و سطح شعور و فرهنگ آدما میدونم، چون گفتم از اونجایی که خودم رو خوب میشناسم و میدونم که به شدت روی دخالت آدما توی زندگیم و حرفهای پشت سر زدن و غیبت کردن و کلا هر چیزی که اسمش بی عدالتی و رفتار نادرست در مورد شخص من باشه، به شدت حساسم و اون مثال ها و توضیحاتی که دادم بالاتر در موردش صدق میکنه، یعنی به شدت شاکی میشم و عصبانی میشم که چرا مثلا من که کاری به کسی ندارم من که در آرامشم با خودم و همه، من که آزارم به کسی نرسیده و همیشه سعی کردم آروم باشم و روی زندگی و کارها و مسائل خودم تمرکز داشته باشم، پس به چه حقی و چرا مثلا فلانی یا کلا دیگران در مورد من اینطوری میکنند و فلان رفتار نادرست رو دارند و یا دخالت های بیجا میکنن تو زندگی من یا حالا مثلا مادرم که باهام زندگی میکنه، چون من با مادرم زندگی میکنم و تا تونستم هم ازبس دوسش دارم و داشتم و خواستم از بقیه سواش کنم و پیش خودم باشه فقط، روی رفتارش و طرز برخودر دیگران با چه اون یا من خیلی حساسم، البته سعی داشتم که کاری حتی به اونم نداشته باشم و خودم فقط برای خودم باشم و سوای از هر کسی یا چیزی، و سالها هم از کل آدما مخصوصا نزدیکانم فاصله گرفتم و دوباره مدتی شرایط جوری شد که مجبور شدم برگردم این آدمارو دور و برم ببینم و یه جورایی همش حالت اجبار و از روی ناچاری داره چون به هیچ عنوان دوست ندارم اینطور باشه و این آدمایی که میگم رو تو زندگیم ببینم و باهاشون در ارتباط باشم، ولی چه کنم فعلا که اینطور نیست.
مثال دیگه تو زمینه استرس و چالش به یادم نمیاد یا حضور ذهن ندارم، چون تکرار شونده شاید نبوده یا حل شده احتمالا، چونکه هیچوقت مساله میگم استرس زا و چالش بر انگیزی نداشتم به اون صورت تو زندگیم و اگرم بوده حلش کردم و دنبال رفعش بودم، ولی در مورد این مواردی که گفتم خیر، یعنی همون مواردی که مربوط به ارتباطات و نزدیکان میشه.
فامیل و نزدیکان رو که مدتهای مدید، سالهاست کلا گذاشتم کنار! توی کوچه و خیابون و در و همسایه هم اگر موردی بحثی چیزی پیش بیاد یا رفتاری سر بزنه که اعصابمو خرد کنه و یا یا حالت های استرسی داشته باشم واسم اغلب ترجیح میدم با آرامش و سکوت و صلح حلش کنم و یا چیزی نگم، اما خیلی وقتام شده با داد و بیداد و از کوره در رفتن و عصبانیت برخورد کردم و اتفاقا خیلی هم بد برخورد میکنم و به شدت پرخاشگر میشم به طوری که اصلا به زعم بقیه بهم نمیاد و به ظاهرم به شخصیت واقعیم که بسیار آرام و خوش برخورد هستم میگن نمیاد و انتظارشو مثلا نداشتیم که اینقدر آتیشی و عصبانی بشی، ولی گاهی پیش اومده که تمرکز و کنترل روش خشمم نداشتم و اینارو هم تجربه کردم، میگم مسائل استرس زا و آزار دهنده و چالش برانگیز معمولای برای من و تعریفش توی زندگیم، فقط و فقط رفتار آدما و کلا تو زمینه ارتباطات هست و نه هیچ چیز دیگه، یا اگرم چیزی بوده اینقدر کم بوده و یا نبوده که نمیتونم به خاطر بیارم و مثال بزنم، ولی این موارد مربوط به روابط و نحوه برخورد آدما و شعور و فرهنگ داشتنشون به شدت روش حساسم و خوبه خوب خاطرم مونده و هست و تونستم مثال بزنم.
ممنون از توجهتون
به نام خداوند بخشاینده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی زیبا
در گذشته وقتی یه مسئله ی مهم و اختلاف شدید در محیط کار یا با هم اتاقی هام برام بوجود میومد بهترین درمانم خواب بود تا فکر نکنم زمان بگذره و کمی آرومتر بشم.
الان هم اگر مسئله ی کوچیکی در خونه پیش بیاد سریع عصبانی میشم و دنبال مقصر میگردم. سریع هم آروم میشم و از برخورد بدم پشیمون میشم .
در شغل اخیرم وقتی دچار شرایط استرس زا میشدم بیشتر از آموزه های استاد استفاده میکردم . یه موسیقی ملایم پخش میکردم یا قسمتهایی از سفر به دور آمریکارو میدیدم تا ذهنم آروم شه اینطوری اون شرایط هم تغییر میکرد.
البته الان میدونم که اون شرایط استرس زا بدلیل توجه من به ناخواسته ها پیش میومد. مثلاً کار من بسیار سبک بود ولی کار یه بخش دیگه مون سنگین بود. به کار اونها نگاه میکردم و با خودم میگفتم خدایا شکرت که کارم سبکه. یعنی به چند دقیقه نمیرسید که دقیقا مثل اونا کار من هم سنگین میشد. الان دارم تمرین میکنم که تمرکزم روی خودم باشه و به دیگران کاری نداشته باشم. با این روش وقتی تو باشگاه هستم و به بقیه نگاه نمیکنم و فقط به استادم توجه میکنم عالی عمل میکنم و از خودم راضیم ولی به محض اینکه حواسم بره روی بقیه، سطح عملکردم پایین میاد. روز بروز این روش رو بیشتر تمرین میکنم و به امید خدا بهتر میشم.
ممنونم استاد عزیزم بخاطر آموزه های پایتون
شاد و سلامت و پیروز باشید در پناه خداوند
سلام استاد، من گاهی بابت مسائل خیلی کوچیک که عصبانی میشم داد میزنم، این الگوی منه که داد بزنم ولی کوتاه ، یعنی عصبانیتم ادامه پیدا نمیکنه، اما درباره مسائل بزرگتر که پیش میاد انگار راحت تر خودمو کنترل میکنم، سکوت میکنم، و سعی میکنم ذهنمو درگیر نکنم و آرامشمو حفظ کنم، هی با خودم میگم عاطفه تو اگه فرکانسات مثبت باشه پس اتفاقی که به ضرر تو باشه نمیفته، این اتفاق حتما به نفع تویه، هی با خودم صحبت میکنم تا خودمو آروم میکنم و گاهی هم قدم میزنم که آرامشم حفظ شه، کلا از خودم راضی ام توی این مورد فقط میمونه همون چند مورد اول که گفتم داد میزنم که همونم تصمیم دارم خودمو کنترل کنم که نمیتونم، در واقع بعد از گوش دادن به فایل های اخیر فهمیدم که اون مسائل بخاطر باورهای منه که مرتب تکرار میشن مثل عصبانیت موقع رانندگی، اینکه مرتب راننده هایی جلوی من سبز میشدن که عصبانیم میکردن، و این چند روز روی خودم کار کردم و دیدم که واقعا کمتر شدن، خیلی خیلی ممنونم بابت این فایل هایی که گذاشتین خیلی سوالات خوبی بود، استاد من فهمیدم که واقعا انگار احساس قربانی بودن دارم، باورم نمیشد که این فکرو دارم ولی هرچی به الگوهای تکرار شونده م نگاه کردم و فکر کردم و حتی به خوابهام که فکر میکنم که مثلا خواب جن میدیدم که میترسیدم و میخواست بهم آسیب بزنه یا خواب میدیدم دارم فرار میکنم اینا یعنی من هیچ قدرتی ندارم و قدرت رو به عواملی غیر از خدا و خودم دادم و انگار من یک قربانی ام که دیگران میتونن به من آسیب بزنن، وای استاد چقدر عجیبه این ذهن خیلی خیلی خیلی خوشحال و ممنونم که منو متوجه این باور عمیقم کردین، الان که دارم فک میکنم میبینم من قدم کوتاهه و وقتی کلاس اول بودم دوتا از دخترای کلاس اولی که از نظر هیکل از من بزرگتر بودن از من بخاطر کوچولو بودن و زیباییم خوششون اومده بود و دنبالم میدویدن که بگیرنم و مثلا ابراز علاقه کنن ولی من چون از نظر قد و هیکل از من بزرگتر بودن ازشون میترسیدم ک فرار میکردم و شاید احساس قربانی بودنم از همونجا شروع شده باشه، من فکر میکردم کاری از دستم برنمیاد و اونا میتونن بهم آسیب بزنن و من کسی رو ندارم ازم دفاع کنه و حتی شاید ریشه خواب فرار کردنم هم ار همین جا باشه استاد من هنوزم بخاطر کوتاهی قدم رنج میبرم و با اینکه خواهرم هم قد منه ولی این احساس رو نداره و براش عادیه ولی من توی تمام دوران تحصیلم و نوجونیم از همه میشنیدم که چه کوچولویی ولی از این لفظ بدم نمیومد و انگار خوشم میومد نمیدونم واقعا حس دوست داشتنی بودن بهم میداد ولی از یه تایمی به بعد ازارم میداد و این باور که من کوچیکم خیلی خیلی توی ذهنم قویه و حتی مثلا با یکی از دوستام که هم قد منه وقتی کنار هم هستیم انگار من کوچیک دیده میشم ولی اون کوچیک دیده نمیشه نمیدونم چجوریه، این باورم خیلی عمیقه ولی خب خیلی دارم روی دوست داشتنم کار میکنم ولی نمیدونم چطوری این باورمو خیلی زیاد تغییر بدم، شایدم میدونم…هوف چقدر ذهنم مشوش شد با نوشتن همین کامنت.
استاد فکر میکنم که ممکنه حتی ریشه احساس قربانی بودنم برگرده به کودکیم و خاطرات دیگه ای که داشتم و مربوط به پسراس، استاد از وقتی کلاس پنجم بودم پسرا دنبالم بودن، من تو دنیای بچگی خودم بودم ولی یه چند تا پسر از مدرسه راهنمایی کنار مدرسمون دنبالم میومدن ک میخواستن بهم شماره بدن و باهام دوست بشن، من خیلی ازشون میترسیدم و حتی یه بار برادرم که اونم راهنمایی بود اونا رو دید و دعواشون کرد ولی بازم روزای بعد پیداشون شد، این الگو در تمام دوران مدرسه م تکرار شد، کلاس اول راهنمایی هم چند تا پسر دنبالم بودن تا به زور باهام دوست بشن و یادم میاد یه بار به سختی از دست یکیشون که میخواست بهم شماره بده فرار کردم و میدویدم، وای شاید ریشه خواب فرار کردنم هم از این خاطراتم هم باشه، اون لحظه ها واقعا احساس بی پناهی میکردم، استاد من تا پیش دانشگاهیم هر سال پسرایی دنبالم بودن، اینکه میگم دنبالم بودن یعنی یک پسر بود که ثابت بود و تمام 9 ماه تحصیلم با موتور یا ماشین از راه مدرسه تا خونه دنبالم میومد، منم سرویس نداشتم و پیاده میومدم و مسیر هم طولانی بود، یه کم بزرگتر شدم از این توجه ها لذت میبردم ولی با هیچکدوم دوست نمیشدم، ولی گاهی واقعا حوصله شون رو نداشتم و نمیخواستم مزاحمم بشن و انگار کاری از دستم برنمیومد و این حس قربانی شرایط بودن انگار خیلی در من نهادینه شده، خدا کمکم کنه بتونم درستش کنم…خدایا شکرت که کشفش کردم خدایا شکرت استاد خیلی ممنونم
استاد هرچی فکر میکنم بیشتر یه سری چیزا رو میفهمم، ما تو بچگی وضع مالی خوبی نداشتیم و من یه بار یه النگوی نازک داشتم که دادم به مامانم تا بتونه پول بیمه رو بده، انگار من قربانی شرایط بودم و چرا باید تو خانواده ای میبودم که وضع مالی خوبی نداشتن، یا یه بار مامانم تعدادی از اسباب بازیامو داده بود به دختر همسایمون که اسباب بازی نداشت و مم خیلی ناراحت شدم و بازم اونجا قربانی بودم، اوایل دانشگاه که بودم چند ملیون که در زمان خودش نسبتا زیاد بود تو حسابم داشتم و مامانم که قبل از 18 سالگیم قَیِم من بود میتونست از حسابم پول برداشت کنه و یه بار تقریبا نصف پول منو برداشته بود داده بود به داداشم که قرض بالا اورده بود و من چقدر اونروز گریه کردم و اونجا عمیقا احساس قربانی بودن داشتم️ هوووف هرچی فکر میکنم ازین خاطرات بازم هست پس این عاطفه قشنگ من حق داره احساس قربانی بودن داشته باشه، حتی الان هم پولی به کسی چند سال پیش قرض داده بودم و پولمو هی میگفت میدم ولی نمیداد و اخیرا نصفشو بهم داد و خب این قدم بزرگی برام بود…استادمن واقعا فکر نمیکردم احساس قربانی بودن داشته باشم ولی الان فهمیدم که دارم و خیلی هم عمیقه و باید درستش کنم
سلام و درود بیکران
من وقتی با یک تضاد یا موقعیت استرس زا و چالش برانگیز برخورد میکنم معمولا این واکنش ها رو نشون میدم:
1. عصبانی میشم و یکمی داد و بیداد میکنم. البته قبلا این حالت بیشتر بود ولی الان خیلی کم شده.
2. صحنه رو ترک میکنم و ترجیح میدم تنها باشم و خودمو آروم کنم.
3. سعی میکنم خودمو با یک کاری سرگرم کنم یا برم پیاده روی.
4. سعی میکنم اگر تنهایی میتونم خودم مسئله رو حل کنم.
5. اگر تنهایی نتونم مسئله رو حل کنم حتما از دیگران میپرسم و کمک میگیرم.
6. پناه میارم به سایت یا میرم تو عقل کل و یا سوالا رو جواب میدم تا قانون برام مرور بشه. یا جوابها رو میخونم.
7. در گذشته وقتی استرسی میشدم جوشهام رو میکندم ولی الان خیلی خیلی کم شده.
8. با لپ تاپم شطرنج بازی میکنم.
9. موزیک گوش میدم. سعی میکنم موزیکای انرژی مثبت که گلچین کردم رو گوش بدم.
واکنش هایی که نشون میدم به اون موقعیت استرس زا و یا فردی که تو اون موقعیت باهاش دچار چالش شدم بستگی داره. که. تو هر موقعیت و در برخورد با هر فردی ممکنه واکنش متفاوتی رو نشون بدم.
ولی در کل فکر میکنم یکی از پاشنه های آشیلم عصبانی شدنم هست و البته خیلی بهتر شدم ولی بازم باید خیلی زیاد روش کار کنم. خیلی دوس دارم به مرحله خونسردی برسم. خیلی تحسین میکنم آدمای خونسرد رو که در برخورد با تضادها خیلی بیخیال و خونسرد هستن.
قبلا من از دست این جور آدما حرص میخوردم ولی الان تحسینشون میکنم و امیدوارم بتونم ویژگی خونسرد بودن و بی خیال بودن و آرامش داشتن در شرایط خطیر و شاد بودن و آسونگیر بودن بشه جزئی از وجودم و اصلا همه من رو با این ویژگی بشناسن و تحسینم کنن. این هدف رو به عنوان یکی از اهداف امسالم نوشتم.
خدایا سپاسگزارم که داری منو هدایت میکنی و من احساس میکنم تو همین مسیر دارم حرکت میکنم و بهتر میشم.
سلام به استاد خوبم و خانم شایسته عزیز وهمه ی دوستای همراه توی این مسیر
من اوایل توی برخورد با شرایط ناخواسته خیلی زود از کوره درمیرفتم وعصبی میشدم نه جوری که وسایلو بزنم بشکونم ولی جوری بود که روی مساعل دیگه نمیتونستم تسلط داشته باشم و شرایط ناخواسته تمام وجه منو درگیر خودش میکرد و با کسی نمیخواستم صحبت کنم از شدت عصبانیت
ولی بعد از این که با اموزش های شما پیش رفتم و با طی کردن تکامل به صلح با خودم رسیدم و ایمان و توکلم بیشتر شدخیلی بهتر توی این شرایط ناخواسته تسلط پیدا کردم روی خودم
با این باورها که وقتی من روی خودم دارم کار میکنم هر اتفاقی بیوفته خیره و به نفع منه با این که ظاهر ناخواسته داره
خاصیت جهان به سمت خیره
اگه ام نتیجه ی خوبی نداشته باشه من کلی درس و تجربه میگیرم ازش و اگه الگوی تکرار شونده باشه باورشو پیدا میکنمو روش کار میکنم
بعد سعی میکنم توجهو از روی اون موضوع بردارم به گفته ی شما
مثل بازی کردن
یا دوش گرفتن
به فایل ها گوش کردن
استاد ما هر روز با اموزش های شما داریم رشد میکنیم تسلطون توی تمام ابعاد زندگیمون بیشتر میشه
ممنون برای این همه اگاهی های خالص
سلام بر عزیزانم
استاد جان من قبلا که شرایط نامناسب برام پیش میومد هم گریه میکردم هم عصبانی میشدم هم اونجارو ترک میکردم هم فحش میدادم هم تند تند راه میرفتم و شدیدا دنبال مقصر میگشتم یعنی دنبال مقصر گشتن پاشنه آشیلم بود
7 ماه پیش که داییم فوت کرد و خبرشو شنیدم خیلی ناراحت شدم یادمه نشستم و هیچی نگفتم و حتی گریه هم نکردم خیلی سعی کردم منطقی به این موضوع نگاه کنم هرچند که خیلی سخت بود و شدت ناراحتیم خیلی زیاد بود
خدارو شکر تازگیا شرایط استرس زا برام به وجود نیومده که ببینم چه عکس العملی انجام میدم اما این روزا شدیدا دنبال راه حل میگردم
استاد جان دیشب برادرم یه برخوردی باهام کرد که عصبانی شدم اما در کمتر از نیم ساعت خودمو جمع کردم و سعی کردم فراموشش کنم در صورتی که اگر قبلا بود حتما تا چند روز با برادرم قهر میکردمو باهاش صحبت نمیکردم
استاد جان من واقعا دارم بزرگ میشم جواب دادن به این سوالا ذهن منو مشغول میکنه به خودم نه به دیگران و من از این بابت خوشحالم که دارم به خودشناسی میرسم
استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم بینهایت از شما سپاسگذارم شما فوق العاده هستین
سلام استاد جان و دوستان عزیزم
هر چقدر از خوبی این مجموعه فایلا بگم کمه ، ممنونم که آگاهی بخشمونید.
خب بریم سراغ چالش، اولین چیزی که با دیدن اسم فایل اومد تو ذهنم ، اتفاقات اخیر و این روزام بود ، که موقعیت استرس زای شدی نه ، ولی واقعا از بزرگترین چالشایی که تا الان باهاش روبرو شدم ،
( اینو منی دارم میگم که چالش هایی شبیه جدایی ، مهاجرت تنهایی ، کارپیدا کردن در یه شهر جدید داشتم و خیلیم غریب با چالشا نیستم )
ولی واقعا با هر چالشی که داشتم ، زهرایی که بعد از حل چالش بودم یه زهرای جدید و متفاوت از قبل چالش و مسئله بودم.
موقعیت اخیرم اینه که من بعد از حدود یسال و نیم زندگی و کار در یه شهر جدید و دور از شهر خودمون و عالی پیش رفتن همه چی ، تصمیم گرفتم برگردم به شهرمون . اون شهر برام نقطه امنی شده بود که همه چیش مثل موم تو دستم بود ، همه ادما اشنا و میشناختم ، موقعیت کاریم خیلی خوب شده بود و خیلیا میشناختنم و بچهاشونو پیشم میفرستادن ، نوبتام ماهانه پر میشد و خلاصه که همه چی عالی بود ، و اون موقع بود که تصمیم گرفتم دیگه از کار کارمندی بیام بیرون و شغل خودمو شروع کنم ،
خب برای طی کردن این تکامل ، شروع شغل خودم تو اون شهر خیلی هزینه بر بود ولی تو شهر خودمون نه ، اون هزینه ها رو نداشت و تصمیم گرفتم برگردم و از شهر خودمون کار شخصیمو استارت بزنم ، تو همین شهر به صلح با خودم و محیط برسم ، پیشرفت کنم و بعد قدمای دیگه.
حالا چالش جدیدم چی بود ؟ از اون شهری که همه چیش ایده ال بود برگشتم شهر خودمون ، و با دنیایی از ناشناخته ها و مسائل روبرو شدم ، ازونجایی که من قبلا تو شهر خودمون هیچ سابقه کاری نداشتم پس هیچ اشنایی هم با روال کار نداشتم و دقیقا برام یه چالش بود ،
اما گفتم خب بیرون اومدن از نقطه امن همینه دیگه ، من دوباره با ایمان و تعهد ، به این چالشا غلبه میکنم و یه زهرای جدید و قویتر میشم ،
تا الان که چند ماهی میگذره با توجه به کارای اداری هنوز کار خودم به مرحله نهاییش نرسیده ، اماااا من مگه بیکار نشستم و منتظر باشم تا کار خودم شروع شه؟ من اگر بخام دقیق بگم فک میکنم تا الان به ده دوازده تا جا که در حوزه کاری خودم بوده رجوع کردم و پیشنهاد همکاری دادم ، ( این برای منی که قبلا اصلا نمیتونستم جایی برم برا پیشنهاد کار ، یه پیشرفت خییییلی بزرگه ، یعنی عزت نفسم بیشتر از دفعات قبل شده ) .
حالا موقعیت استرس زای شدید اینجا شروع میشه که اوایل وقتایی که جواب نه میشنیدم و این نه شنیدنه تکرار میشد ، من خیلی ناراحت میشدم ، حتی گریه میکردم ، گاهی میخواستم مشکل رو زیر قالی بزارم و به جای حل مسئله اصلا به مشکل فکر نکنم و دورش بزنم ! مثلا میگفتم خب حالا میرم برا خوندن دکترا ، الان خودمو اماده مهاجرت میکنم اصلا کارو بیخیال ، و اینجوری داشتم فرار میکردم از حل مسئله ، اره مکانیسم من تو مواقع استرس زای شدید یا ناراحتی و یروز دپرس شدنه ، یا فرار از حل مسئله!!!
چقد جالب شدااا ، خودمم نمیدونستم اینم الان توضیح دادم متوجه شدم این یه الگوس .
یادمه موقعی که متوجه شدم من تو دل کویر برنج کاشتم و منتظر به ثمر رسیدنشم (ازدواجمومیگم) ، هم همین بودم یعنی به جای تمرکز رو حل مسئله ، میگفتم بیخیال بهش فکر نکن همه اینن! و بخاطر همونم بود که اون ازدواج 5 سال طول کشید تا جدا شم ! اون موقع حل مسئله جدایی بود ، چون با الگوهای تکراری ای که همسرم داشت ، نمیتونستم کنار بیام.
چرا من فرار میکنم از حل مسئله؟ البته ک فرار در درجه اول راحت تره و اون میزان استرس رو کمتر میکنه و چون به اینده موکول میکنی استرسش کمتر میشه ، ولی همینجا به خودم این قولو میدم که از این به بعد با هر چالشی مواجه شدم حلش کنم نه فرار .
یا حتی اون دپرس شدن و ناراحتی شدیدم ، یه بخشیش شاید طبیعی باشه مثلا یساعت ناراحتی طبیعیه ، اما اینکه این دپ بودن ادامه داشته باشه طبیعی نیست اصلا! برای حل این مسئلم باید روی ایمانم کار کنم ، مگه نه که لا خوف علیهم و لا یحزنون!!
حالا بریم ادامه چالش رو بهتون بگم ، این روزا چراغای خیلی روشنی ، بهم چشمک میزنه ،
البته اینم بگم اوایل با باورای نادرست میرفتم ، الان خیلی رو باورام دارم کارمیکنم ، و گرنه طبیعیش این بود این چالش زودتر ازینا حل بشه،
این روزا هم کارای اداری مرتبط با شغل شخصی خودم داره روندش تند تر میشه ، هم جاهایی که همچنان برا پیشنهاد کاری میرم ، دارن استقبال زیادی میکنن! حتی دو تا موقعیت بود که خودشون بهم زنگ زدن و پیشنهاد همکاری دادن بهم !
این اواخر برخوردم با این چالش این بود که ، زهرا این مسیر تکاملی توئه، با نه شنیدنا میگفتم ایول خدا برام ازین بهترو در نظر گرفتهه هاااا ، میگفتم من که میدونم تهش یه اتفاق خیلی خوب قراره بیفته و همه اینا بشه خاطره ،
دیگ جدیدا نه ناراحت میشم و دپ ، و نه فرار میکنم ازش ، فقط دارم مثل یه ماز ، مسیرای جدیدتر رو ترای میکنم و خب دارن کم کم نتایج خوبی میدن، اما چون قطعی نیست نمیگم و میزارم زمانی که قطعی بود میام و ادامه همین کامنت مینویسم که البته اون زمان خیلی دور نیست.
من میدونم که اگر من ایمانمو نشون بدم خدا وظیفه خودش میدونه که اجابتم کنه ، پس جای نگرانی ای نیست ،
مثل همون دیدی که ایلان ماسک نسبت به پروژه جدیدش داشت که جداشدن موفقیت امیز و پیش بینی نشده اون ماهواره(دقیق کلماتشو یادم نیست ، کلیاتشو یادمه نگاه کردن از زاویه دیگه ای به چالشا ) ، منم دیدم به این اتفاقات همینه که تا الانم بردم ، تا الانم موفقیت بوده عزت نفسم با مراجعه به این همه مکان بیشتر شده و ادمای ببشتری منو شناختن ، و دارم به ایده ها و کارای خیلی بهتری هدایت میشم.
کافیه ایمانمو حفظ کنم ، متعهدانه ادامه بدم ، و به خدا توکل کنم اونوقته که بوم بوم معجزات رقم میخوره . این روزا حس و حالم خییییلی عالیه با کار کردن رو خودم و قوانین.
خدایاشکرتتتت
سپاسگزارم استادجانم که داری ما رو به خودشناسی عمیق میرسونی ، خدا میدونه که نتایجی برامون قراره رقم بخوره با این فایلای عالی و رسیدن بیشترمون به خود شناسی