پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 11

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سیدرحیم میرموسوی گفته:
    مدت عضویت: 1274 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    سوال:

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    من اغلب از بحث و مشاجره با همسرم فرار می کنم و عموما فقط سکوت می کنم و جوابی نمی دهم و سعی می کنی با بی توجهی به کار دیگری مشغول شوم و یا با گوش کردن به آهنگ صدای او را نشنوم تا عکس العملی نشان ندهم و عصبانی نشوم یا اگر بحث خیلی شدید شود خانه را ترک می کنم

    – از رقصیدن در مراسم ها عموماً خودداری می کنم

    – سعی می کنم با تعداد بسیار کمی از همسایه ها ارتباط برقرار کنم و اگر هم ارتباطی هست فقط در حد سلام و احوال پرسی باشد

    – من از امتحان کردن غذاهای جدید همیشه امتناع می کنم و در مورد مکان های جدید یا موقعیت های جدید هم قبلا به همین صورت بود ولی الان خیلی بهتر شده ولی هنوز هم ریشه های آن در وجودم هست

    – از خرید کردن با همسرم همیشه فراری هستم چرا که بی نهایت مغازه رو میره تا یه خریدی انجام بده و من نمی تونم بیش از چند تا مغازه دیگه این مورد رو تحمل کنم و خسته می شم

    – از پذیرفتن سمت مدیریت ساختمان همیشه فراری بوده ام

    – از بودن در جمع افراد غریبه همیشه معذب می شوم و نهایت سعیم را می کنم تا برای مدت کوتاهی با آنها باشم مثلا برای مهمانی و یا مسافرت اصلا تمایلی به بودن با افراد غریبه ندارم

    – در زمان هایی که امتحان داشتم همیشه برای فرار از درس خواندن آشپزی می کردم

    – از انجام کارهای خانه همیشه فراری هستم علی الخصوص اگر مربوط به جابجا کردم وسایلی مثل کمد و … باشد

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1265 روز

    سلام خدمت استاد عزیز وبانوشایسته عزیز ودوستان گرامی سوال از چه شرایطی در زندگی وقتی باان مواجه میشوم فرار میکنم من قبلا وقتی توی جلسه کاری قرار میگرفتم که صحبت کنم اونقدر قلبم تند میزد ورنگم مثل گچ میشد که بقیه میترسیدن که الانه که سکته کنم ومنو از ادامه صحبت کردن باز میداشتن ولی به لطف خدا وتمرینی که استاد گفتن برین مثلا توی جمعی واز خودتون تعریف کنید این ترسم خیلی خیلی بهتر شده از رفتن برای ازمایشگاه هنوز هم میترسم نه از نمونه گیری بلکه از نتیجه ازمایش وتلاش هم کردم ولی هنوز میترسم در بقیه موارد خدارو شکر خوبم وبرام اسونه خدا به هممون کمک کنه تا در تمام مراحل زندگی عالی باشیم ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    سحر خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1463 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان گرامی

    از خداوند می‌خوام کمکم کنه از عواملی که همیشه ازشون فراری بودم رو شناسایی کنم

    داداشم کارمند بانکه و من هر موقع کار بانکی دارم و باید بهش زنگ بزنم یا سر بزنم خیلی مقاومت دارم یا وقتی کار اداری دارم باید زنگ بزنم یا برم حضوری انجام بدم بازم خیلی مقاومت دارم یا از اینکه برم جایی که آشنا حضور داشته باشه یا از کوچه و مکانی رد بشم که آشنایی باشه بازم خیلی فراریم از اینکه برم دکتر یا سروقت آزمایش هایی که واسم نوشتن رو انجام بدن خیلی مقاومت دارم با وجود اینکه همسرم آزمایشگاهیه ،از اینکه داروهامو زود بگیرم مقاومت دارم از اینکه کارای اداری یا مسولیت های اداری رو به موقع انجام بدم خیلی فراریم همیشه کارام دقیقه نود انجام میشه کلا برای انجام تکالیف یا امتحانات یا بعضی خریدها مثل خرید سیسمونی و عروسی و تولد و همه کارا رو دقیقه نود انجام میدم دیگه مجبور میشم

    از اینکه با بابام یا داداش بزرگم ومامانم و حتی همسرم در مورد خواسته هام یا مشکلاتم یا تصمیماتم حرف بزنم فراری هستم و همیشه با خواهرام درمیان می گذاشتم تمام دوران مدرسه و دانشگاه از اینکه برم اتاق معلمان فراری بودم و برای هیچ چیزی سعی میکردم اعتراض نکنم و اونجا نرم و باهاشون روبرو نشم و همیشه از خرید کردن از آشنا فراری بودم

    وقتی می‌خوام نظر شخصی خودم و یا یه صحبت مهم در جمعی که مردها هستند و یا افرادی که برای من مهم هستند خیلی سخته برام جوری که صدام میلرزه یا انگار خون به مغزم نمی‌رسه همیشه هم تو کنفرانس ها حالتی شدم که پاهام و دستام لرزیدن و به حدی حالم بده شده تا چند ساعت بعدش تمام وجودم درد می‌گرفت و سعی میکردم که کنفرانس ندم از تحقیق کردن همیشه فراری بودم از اینکه یه وسیله آیی رو ببرم تعمیر بازم فراریم ،مقاومت شدیدی برای سوراخ کردن گوش دخترم داشتم کارای شخصی خودم رو مثل آرایشگاه رفتن دکتر رفتن و خیاطی رفتن،حمام رفتن،خیلی مقاومت دارم یعنی هی عقب میندازم از اینکه آشپزی کنم برای افراد دیگر هم فراریم از اینکه چیزی رو تا آخر تموم کنم خیلی سختمه از اینکه کاری زود تحویل بدم یا کاری رو سریع انجام بدم یه مقاومتی دارد که باعث میشه همیشه آخر نفر باشم

    حتی از اینکه زود بخوابم هم مشکل دارد انگار باید آخر از همه بخوابم از اینکه ازم عکس یا فیلم بگیرن فراریم از اینکه خیلی خوشتیپ باشم فراریم نه اینکه آگاهانه فراری باشم بلکه یه جوری میرینم به تیپم انگار سختمه خوش تیپ باشم

    الان هنوز خیلی ریز نشدم و گرنه یه عالمه چیزای دیگه هست که از شون فراریم که همش به خاطر کمبود عزت نفس و احساس لیاقت هستش و اینکه از قضاوت شدن میترسم و آدما رو گنده کردم از خدا میخوام کمکم کنه تا بتونم از چیزهای کاذبی که ذهنم درستش کرده عبور کنم چیزایی که وجود ندارد من بهشون قدرت دادم با ضعیف کردن و بی ارزش کردن خودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    معصومه چاپاشی گفته:
    مدت عضویت: 1460 روز

    «به نام خداوندآگاهی ها»

    «به نام خدایی که لحظه به هدایتم دادوراه را برایم روشن کرد تا به این آگاهی ها برسم ودرون خودم روشخم بزنم…»

    «سلام به استاد نازنینم ومریم خانم شایسته ی گل…»

    الگوهای تکرار شونده ای که تا الان متوجهش شدم ،درروابطم هستش :من همیشه بانفراتی مواجه میشم که درظاهربامن خیلی خوبن ولی پشت سرم یه جور دیگه ان، نمی‌دونم بهش میگن آدم های دو رو یا…؟!!!

    حالا برم سوال رو جواب بدم

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    من اولش میگفتم خدایا چه چیزیه که دارم ازش فرارمیکنم؟!

    واسه همین میگم شخم زدن ،چون واقعاً تو ذهنم داشتم شخم میزدم تا به این مسائل رسیدم

    من ازاین مسئله به این بزرگی فرارمیکردم وخودم نمی‌دونستم،

    یکیشون اینه که :من ازقدم برداشتن عملی درمسیرشغلیم فرارمیکردم ومیکنم

    من همیشه میخواستم برای خودم درآمدی داشته باشم ولی نمی‌دونستم به چی علاقه دارم ،

    رفتم سراغ خیاطی ،دوره م روتموم کردم ،چرخ خیاطی وسایل موردنیازروگرفتم ولی قدم اصلی روبرنداشتم و اطمینان به خودم نداشتم وکلأبیخیال خیاطی شدم.

    بعداز اون با خودم گفتم به درس و دانشگاه علاقه دارم وباوجوددوتابچه ی کوچیک ادامه تحصیل دادم وکارشناسیم رو گرفتم و دوباره موقع استخدامی منصرف شدم و البته ترمزهایی درمورداین داشتم که نمی‌خوام محدودبه یه مکانی باشم و خلاصه بیخیال اونم شدم.

    والان یه شغل دیگه برام پیش اومده ولی ازصحبت کردن و آموزش دادن میترسم ،

    میترسم که به درستی آموزش ندم ومسخره م کنن

    وفراری هستم ازشون ،

    خلاصه ازقدم برداشتن عملی فراری هستم.

    2.ازقضاوت کردن مردم فراری هستم

    3.ازصحبت کردن درجمع ومسخره کردنم فراری هستم.

    4.ازحرف مردم درموردهمه چی زندگیم که نکنه درموردم این حرفو بزنن… ،فراری هستم

    و شاید چیزای دیگه ای هم باشه ولی الان به ذهنم نیومده

    «ولی یه مورد که برام خیلی خیلی مهمه ومیخوام باورام روتغییرش بدم ،قدم برنداشتن عملی درمسیرشغلی وکسب درآمدم هستش.»

    استاد می‌خوام راهنماییم کنید که شغلی که بهش علاقه دارم ،دارم باورهامو درست میکنم،درموردش مطالعه میکنم ولی کاملاً بهش مسلط نیستم

    این سوال رو داشتم که کلاتمام مهارتهام روقوی کنم ،بعد قدم درکسب درآمدبردارم ویااینکه باهمین اطلاعاتی که دارم شروع به کارکنم و همزمان خودم روهم رشد بدم؟؟؟(شغلی که بهش علاقه دارم مشاوره دادن به افراده)

    واقعاً خداروخیلی خیلی شکرمیکنم که منودرچنین مسیرپرازآگاهی و استاد به این همه آگاهی ومریم خانمی به این دوست داشتنی ،قرارداد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    پیغون گفته:
    مدت عضویت: 818 روز

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    اول یک پیشنهاد دوره لیاقت با فراوانی باهم باشه

    یادم میاد کلن با این سن فقط فرار کردن رو یادگرفتم کارم هم تو فرار کردن عالیه

    از بچگی انگار فرار رو دوس دارم

    فرار از دعوا های خانواده ( البته الان شدم قاضی و منجی خانواده)

    فرار از موقعیت هایی که دعوا و بحث پیش میومد

    فرار از فامیل ها که قضاوت میشدم

    فرار از موقعیت و جشن های و … فامیل ( همین الان هم میخوام کلن نبینمشون به خاطر قضاوت حرف در آوردشون غیبتشون درد و دل کردنشون و مثل زالو هستن و این فرار رو خیلی دوس دارم ولی خانواده ام عقیده شون اینه ارتباط با فامیل طول عمر رو زیاد میکنه به خاطر همین همیشه میرم )

    فرار از امتحان و کنکور

    فرار از اعضای خانواده

    فرار از مسئولیتم ( اینکه روی دوره های شما و قوانین خدا کار کنم ولی همیشه کار خانواده رو جمع و جور می‌کنم )

    فرار. ….

    راستش وقتی یه چیز میشه آشفته میشم میرم دور دریاچه میدوعم یا رکاب میزنم تا وقتی از نفس بیفتم

    همیشه دلم می‌خواد. فرار کنم برم تو جنگل زندگی کنم

    ولی واقعا چرا دلم فرار می‌خواد ؟؟؟

    به خاطر ترس هام

    ترس قضاوت شدن

    عزت نفس و اعتماد به نفس و لیاقت خیلی ضعیف

    ترس از موفقیت نشدن

    ترس از پولدار نشدن

    ترس از مستقل نشدن

    ترس از نداشتن استقلال آزادی و مالی و حق تصمیم گیری

    ترس از به آرزوهام نرسم

    ترس اینکه خانواده ام به من افتخار نکنن به من

    ترس از اینکه بچه بد و دختر بد باشم

    ترس از به جایی نرسیدن

    ترس از تنها بودن

    ترس از جامعه و امنیت

    ترس از دختر بودنم

    ترس از اینکه خدا اگه دوسم نداشته باشه چیکار کنم

    ترس از اینکه بنده بد باشم

    ترس از آزمون ها و کنکور

    ولی استاد خسته شدم از این ترس ها

    این ترس ها باعث استرس و اضطراب و کابوس من هستن حتی الان داره گریه ام میگیره

    این ترس ها باعث شدن احساساتم رو بکشم تا نفهمم

    باعث شد بعضی وقت ها فقط ربات خانواده بشم منجی شون بشم

    باعث شد نتونم راه برم و سرم رو بالا بگیرم

    نتوستم بخندم

    نتوستم بشم خودم

    نتوستم مخالفت کنم

    نتوستم مستقل بشم

    حالا نتیجه چی شد ؛

    شد یه دختر خوب خانواده ولی کاملا مصنوعی

    ادب دارم تو فامیل و تو دلم مسخره اش می‌کنم و ..

    حتی نمی‌دونم. چه رشته تحصیلی رو دوس دارم فقط به گفته بابا. فقط دکتر بشم واقعا چی دوس دارم

    شدم عروسک همون طور که میخوان تکون میخورم و البته زیبا و بی نقص و رویایی

    یه دختر بی نظیر که همه میگن فلانی چه دختری داره

    ولی آیا برای خودم کاری کردم معلومه که نع

    الان که مینویسم فکر کنم به خاطر همین دارم کارم رو انجام میدم برای مهاجرت

    فکر می‌کنم این طوری زنجیر ها پاره میشه

    ولی فکرم اشتباهه

    هر کاری می‌کنم میگم چش فامیل در آد

    و افتخار خانواده بشم

    من دارم کد اشتباهم رو مینویسم حالا کد واقعی چطور بسازم

    و فکر می‌کنم چرا

    مشکل از خود منه از کسی و چیزی نیست

    خودم نخواستم مگرنه حرف استاد رو وحی منزل میدونستم

    و دوره هایی که خریدم رو مو به مو اجرا میکردم و ول نمیکردم

    خودم نخواستم مگرنه خانواده ام همیشه هر لحظه پشت منن حتی از بابام پرسیدم چه رشته ای رو بخونم گفت هر رشته ای بری موفقی ولی من گفتم بابا دوس داره دکتر بشم باشه پس میشم

    اگه دوس ندارم تو جمعی باشم پس باید نباشم پس خودم مقاومت نکردم

    اگه دوس ندارم منجی بشم پس …

    اشکال نداره بیا یه جوری تغییر کنم که فقط هر لحظه عاشق خدا و قوانین اش بشم حالا چه جوری اجرا و عمل

    و استاد جونم واقعا ازت ممنونم که استادمی

    و خانم شایسته در دوره کشف قوانین زندگی ترکوندید با خودم گفتم روش یادگیری و آموزششون عالیه

    و دوستان و عمو و خاله ها با کامنتون با مثال و تجربه تون زندگی حداقل یک نفر رو تغییر میدید

    عاشقتون ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2227 روز

    اگر شما دوست عزیزی که داری دیدگاه من رو می خوانی…

    تجربه ارزشمندی داری برای کمک کردن به من لطفاً برای من بنویس

    اگر می دونی راهکاری داری ارزشمند برای پاشنه آشیل من لطفاً برای من بنویس و مطمئن باش که من با دقت کلمه به کلمه صحبت هاتو می خوانم با قلبم ازت تشکر می کنم و متعهد میشم تا در این زمینه با کمک صحبت های شما بهبود های قابل توجهی ایجاد کنم

    به نام خداوند مهربانی ها

    سلام به شما استاد عزیز و گرانقدرم

    استاد عباس منش عزیزم دو تا فایل ارزشمند شیوه مدیریت انتقادات و مخصوصاً فایل بی نهایت ارزشمند نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران فوق العاده زیاد به من کمک کرده طی همین چند هفته و من بهبود های خیلی خوبی در روابطم دادم

    با تمام وجودم از شما استاد عزیزم سپاسگزار و قدر دانم

    هر کدوم از اون فایل ها رو من بیش از ده بار گوش دادم و تصمیم دارم صدها بار دیگه هم ان شا الله گوش بدهم چون واقعاً به من کمک می کنند

    خب بریم سراغ سوال های این فایل

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    پدرم

    سال ها قبل رابطه‌ی من با پدرم طی یه سری برخوردهای شدید ما با هم خدشه دار شده

    و

    الان مدت هاست که ایشون حتی جواب سلام من هم نمیده

    اگه تو خیابون منو ببینه و از کنارم رد میشه حتی یه بوق هم برام نمیزنه چه برسه به اینکه بخواهد سوارم کنه!!

    من بارها تصمیم گرفتم که روابطم رو با خانوادم بهبود بدهم و انصافاً عالم بی عمل هم نبودم

    به لطف خدا یه سری بهبود های خیلی خیلی خوب داشتم

    من روابطم نسبت به همین یکی دو سال پیش با تمام اعضای خانوادم بهتر شده

    نمی خواهم بگم رابطه‌ی فوق‌العاده عاشقانه داریم ولی خدا رو شکر با اعضای خانواده ام دوستم با هم میگیم می خندیم و در حوزه های مختلف گپ میزنیم و اگر نیاز به کمک هم داشته باشیم به هم کمک می کنیم

    خداوند رو شاکرم به خاطر این موضوع ولی ارتباط خدشه داری که بین من و پدرم هست و از اونجایی که من هنوز با پدر و مادرم در یک خونه زندگی می کنم

    خیلییییی جاها داره لطمه های شدید عاطفی بهم وارد می کنه

    چندین بار هم سعی کردم از سپاسگزاری کردن به خاطر ویژگی های مثبتش و تمرکز کردن بر اون ها رابطه ام رو بهتر کنم. با ایشون ولی…. ولی… جریان همون یو یو شدنه است…

    دو روز یه اپلیسون رابطمون بهتر میشد و بعدش دوباره خط نمودار با مخ می خورد زمین!!

    حالا میدونید چیه؟

    طی این چند هفته اخیر یک انقلابی به شکل مثبت در من رخ داده

    من کاملاً فراموش کرده بودم که من هستم که مقصرم و من هستم که رابطه ام رو با پدرم خراب کردم

    شما به شدت در دوره‌ی عزت نفس هم تاکید می کنید که در تمام جنبه های زندگیت مسؤلیت پذیر باشه و این تنها راه ساختن عزت نفس و تنها راه ساختن زندگیت به شکلیه که دوست داری

    یه آدم با عزت نفس بالا خودش رو مسئول تمام اتفاقات زندگیش میدونه

    و به قول معروف از یک آدم بازنده بودن خودت رو تغییر بده و یه آدم برنده بشو :)

    من با فایل های آگاهی های دوره کشف قوانین این آگاهی رو به یاد آوردم که من خراب کردم رابطمون رو

    و

    تنها و تنها و تنها کسی که می توانه درستش بکنه این رابطه رو فقط و فقط خودم هستم و نه هیچ کس دیگه ای

    و بعد از درک و پذیرش این موضوع

    به این فکر کردم که خب… حالا اصلاً چی شد که من با پدرم اینقدر رابطه ام شکراب شد!

    فقط یک جواب به ذهنم میاد هر بار که به این موضوع فکر می کنم

    مادرم

    ایشون از کودکی همیشه و همیشه و همیشه به من خواهرم جدیداً خواهرزاده بزرگم که 11 سالشه ، سال های سال به عمم مادر بزرگ مرحومم (مادر پدرم) به سری حرف ها رو میزد که….

    علیرضا (پدرم) چنین و‌‌ چنانه

    اشک میریخت و اشک میریخت و اشک میریخت و البته هنوز هم تقریباً هر روز کارش همینه

    و از پدرم یه دیو ظالم بی شاخ و دم ساخته که بیا و ببین…

    به شدت ایشون احساس قربانی بودن در این زندگی رو داره

    و از اونجایی که ما از کودکی با فک و فامیل هم رفت و آمد خاصی نداشتیم

    خب یک عمر این صحبت ها رو میلیون ها بار شنیدیم دیگه :)

    من الان چند سالی هست که دیگه به حرفاش آگاهانه گوش نمیدهم و خودش هم این موضوع رو فهمیده دیگه نمیاد پیش من سفره‌ی دلش رو باز کنه

    به همین خاطر طی‌ این چند سالی که با افتخار دانشجوی شما (استاد عباس منش) بودم من دائماً اعتماد به نفسم بهبود یافته و روابط فوق‌العاده خوبی رو با همکاران دوست ها و رفقا همسایه ها و حتی اعضای خانواده ام ایجاد کردم و به خودم افتخار می کنم

    ولی دائماً ذهنم دو تا موضوع عدم موفقیت در خلق ثروت و رابطه‌ی داغونی که با پدرم دارم رو میاره جلوی چشمام و به شددددت انرژی من تحلیل میره و باید کلیییی زور بزنم و کنترل ذهن کنم تا دوباره برگردم به مسیر درست و از چرخه‌ی افکار منفی خارج بشم!!!

    فکر می کنم با اختلاف این موضوع و درد شدیدی که داره از درون منو می خوره و وقتی که بتوانم این مسئله رو آروم آروم با توجه به قانون تکامل حلش کنم تا حد خیلی زیادی کانون توجهم کمتر میره تو حاشیه

    آرامش خیلی خیلی خیلییییی عمیق تری رو تجربه می کنم و همین آرامش و احساس خوب و لذت بخش کمک می کنه تا بهتر الهامات و ایده های ثروت ساز رو دریافت کنم

    و در تمام زمینه های زندگیم مخصوصاً خلق ثروت بهتر عمل کنم

    سپاسگزارم به خاطر این فایل ارزشمند و سپاسگزارم از خودم که با اینکه خیلی سختم بود ولی نوشتم آنچه که بهم گفته سد بنویس…

    دوستون دارم

    به دستان قدرتمند خداوند یکتا می سپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      Behrang گفته:
      مدت عضویت: 3006 روز

      سلام دوست عزیز

      من هم همین مشکل در مورد خواهرام داشتم همیشه تو مخم بودن گفتگوهای ذهنی منفی داشتم راجبشون در حالی که مشکل از من بود نه از آنها ، ایراد کار را پیدا کردم کلا رابطه خوبی دارم ب آنها ودوستشون دارم . مشکل من این بود که خیلی حمایتگر بودم و می خواستم اصلاح کنم آنها درس بدهم به آنها و فکر می کردم فقط من خوبم و به همین دلیل در هر شرایطی به من که خارج کشور هستم از ایران به من مسیج می دادن من و به هم می رختن و انرژیم تحلیل می رفت و گفتگو های ذهنی منفی داشتم را حل:

      البته این حمایتگر بودن من اینقدر زیاد بود با هر کی در ایران صحبت می‌کرد م می خواستم یک هدیه براش بخرم

      1 حمایتگر نباشم

      2 خودم را جای طرف مقابل قرار بدهم

      3 تمرکز به نکات مثبتشان

      4 پذیرفتن ایرادهای خودم و بر طرف کردنشون

      5 نداشتن احساس گناه در مورد خانواده ( حتی یک غذا می خوردم فکر آنها می افتاد احساس بدی داشتم در حالی که هیچ مشکلی نداشتن)

      6پذیرفتن آدم‌ها همونطور که هستن

      7کارد نگرفتن نسبت به عقاید آدما

      8خدا عادله و هر کسی جای درستش هست من نباید خدایی کنم برای کسی …

      امیدوارم که توانسته باشم کمکی کرده باشم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        محمد حسین تجلی گفته:
        مدت عضویت: 2227 روز

        درود به شما دوست عزیز و هم مدار من

        سپاسگزارم برای دیدگاهی که برای من نوشتید

        در این چند موردی که پایین دیدگاه نوشته بودید باورهای خوبی رو نوشته بودید

        امیدوارم هر جا که هستید موفق باشید و بدرخشید

        به دستان قدرتمند خداوند مهربان می سپارمتون

        خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    ماری گفته:
    مدت عضویت: 1769 روز

    سلام و صد سلام به استاد دوست داشتنی و خانم شایسته قشنگ و مهربون و دوستان عزیزم

    یه چیزی فکرمو مشغول کرده توی این یکی دو روزه که با دیدن این فایل حس کردم اینم به نوعی الگوی فراره

    من از سال 99 عضو این سایت زیبام ولی در حالیکه دوتا دوره عالی داشتم هنوز متوجه نشده بودم باید چجوری ازشون استفاده کنم و از نیمه های 1400 و با شروع کردن دوازده قدم رویایی بود که تازه متوجه شدم جریان چیه و درستتر روی خودم کار کردم

    ولی توی این کار کردنها یه الگویی دارم که خیلی بهش فکر میکنم

    مهمترین دلیل من برای شروع کردن این مسیر رسیدن به رابطه ی رویاییم بود

    و اصلا چیزی که باعث شد به این سایت و به استاد هدایت بشم تضادی بود که توی روابط بهش برخورده بودم ولی هر بار میام تمرکزمو روی این قضیه بذارم یه حسی بهم میگه ارزش نداره وقتت رو واسه رابطه و ازدواج تلف کنی

    موفقیت شغلی و مالی خیلی مهمتر و با ارزشتره و باید ازدواج رو تو اولویتهای خیلی پایین تر بذاری و اصلا انگار دلم میخواد از این قضیه فرار کنم و اتفاقا جهان هم به خوبی کمکم میکنه و پروژه هایی رو به سمتم هدایت میکنه که جوری شبانه روزی وقتمو بگیره که در بهترین حالت در حین کار کردن میتونم فایلا رو گوش کنم و انقدر خسته میشم که عملا همه ی تمرکزم میره روی اون پروژه

    نمیدونم چطوریه که هم دلم میخواد به رابطه ی دلخواهم برسم و هم انگار نسبت بهش گارد دارم و ازش فرار میکنم

    قلبم میگه یه مدت پروژه قبول نکن و بشین یه بیس خوب در مورد روابط برای خودت بساز ولی منطقم منو از بیکاری و دست رد به سینه ی کارفرما زدن میترسونه

    و این الگو داره از 1400 تا حالا تکرار میشه و من توی شغلم نتایج خوبی گرفتم ولی توی روابطم یه مدت تمرکز میکنم اتفاقات خفن و معجزه واری میفته حواسم میره سمت یه کار جدید و اون برام از هر چیز دیگه ای توی دنیا مهمتر میشه و دوباره عقبگرد میکنم

    راستش این الگوی فرار رو توی دوستای همسن و سال خودم هم زیاد میبینم که خودمونو با موفقیت مون تعریف میکنیم و با اینکه دوست داریم یه رابطه ی خوب تجربه کنیم ولی دایما خودمونو توی کار و موفقیت شغلی غرق میکنیم

    یه جوری که نیازمون به رابطه رو فراموش کنیم و به نظرم تعادل زندگیمونو بهم زدیم

    در مورد خودم میدونم که باید بهای خواسته مو بدم و بهاش یه مدت خلوت کردن با خودم و تمرکز جدی روی هدفمه

    باید همونقدر که تا حالا تمرکز روی موفقیت کاریم گذاشتم روی روابط هم درست کار کنم و به نتیجه برسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      مهدی نامجوفر گفته:
      مدت عضویت: 1370 روز

      سلام ماری خانم

      عجب چیزی گفتین در رابطه با فرار کردن از رابطه عاطفی که اولویت رو گذاشتین روی موفقیت مالی. و فرار از حل مسئله روابط

      دقیقا مشکل منم هست یا فکر من هم همینطوری هست من همش فرار می کنم از رفتن توی ی رابطه عاطفی

      و هی به خودم میگم رابطه مهم نیست مهم اول موفیقت مالیم هست و به قول قدیمیها با پا پس میزنه با دست پیش میکشه شدم به خدا انقدر دختر خوب و نازنین اطرافم هستن اما نمیدونم انگار زره تنم کردم نه موفقیت مالی پدیدار میشه اونطوری که من میخوام و نه رابطه عاطفی شکل میگیره که علتش هم تمرکز نداشتن روی هیچ کدوم از این موارد نیست. نتیجه هم خوب معلومه دیگه .تا وقتی ذره بینی روی یک موضوع نشینم کار کنم نتیجه ای هم نمیاد.

      خیلی سپاسگزارم به خاطر وقتی که گذاشتین و نوشتین با عشق

      برای شما خیلی زود یک رابطه فوق العاده مثل رابطه استاد جان و مریم خانم رو از خدا خواستارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سید محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1238 روز

    سلام استاد

    بریم سر سوال ها

    1من رفتن خرید باخانوم ها فراری هستم

    2 من از خرید کردن مواد غذای برای خونه فراری هستم سختمه

    3از کار فیزیکی خوصآ تو فعالیت روزانه تو کاری فراری هستم

    4هروقتی یه موقیت جدیدی کاری پیش میاد من فرار میکنم نمیرم تو دلش

    از مهمانی های ک خیلی جمع هستم فرار میکنم هیچ دوس ندارم برم

    5از فعالیت فیزیکی سنگین خیلی فراری هستم بهانه میارم که انجام ندم

    6از موقیت های ک یکی مریض میشه فراری هستم وخیلی بهم میریزم

    7از کاری که تمرکز زیاد میخواد فراری هستم

    8از یک مسله توکارم پیش میاد فراری هستم نمیخوام حلش کنم میگم باشه بقیه حلش کنم من بهانه میارم

    9از رفتن پیش پزشک فراری هستم

    استاد ممنونم از شما ک این فایل های الگوی ترار شونده را ادادمه میدیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 813 روز

    به نام خدا

    ردپای 74

    سلام به استاد عزیز و دوستای همفرکانس

    وقتی وارد فضای آموزشی و موفقیت میشی ،یکی از اولین چیزایی که میشنوی ،فنجون خالیه !

    تو فایل های الگو های تکرار شونده فهمیدم که فنجون خالی ،فایل هارو گوش نمیدم،مقدمه فایل ها رو با این دید که قبلا گوش دادم میبینم اما نمیشنوم!

    در حالی که اینبار خواستم به این ویژگی ذهن غلبه کنم ،کلی نکته از همون مقدمه یادگرفتم!

    خداروشکر بابت یادآوری این درس

    خب رسیدیم به تکرار شونده ترین الگو من

    من همیشه فرار انتخاب کردم چرا؟هیچ اجباری بر من نبود و من همیشه یک حامی داشتم یه کسی که دفاع کنه یا به جای من کارهارو انجام بده

    این سبک بزرگ شدن اونقدر عمیق بود که من برای کار کردن هم دنبال یه پایه بودم!

    مثلا اگه میخواستم درس بخونم دنبال یکی دیگه بودم که با هم درس بخونیم

    الگو من فرار از تنهایی انجام دادن کارها بود

    راستش این مدت بهش غلبه کردم

    اکثر کارها تنها انجام میدم ،تنها بیرون میرم ،اتفاقا کارهای ترسناک گذشته میرم تو دلش

    و خلاصه از این بابت خیلی بهتر شدم،میتونم بهتر بشم ولی خیلی خوشحالم تا همین حد جسارت پیدا کردم

    فرار دیگه برای من مواجه شدن با جامعه بود

    همیشه خجالتی بودم از اونا که تو مدرسه در دفتر مدیر میزنن ولی دوستشون حرف میزنه

    تا همین چند وقت پیش هم همینطوری بودم

    اما بر این هم غلبه کردم ،بارها خودم در معرض حرف زدن درخواست کردن نه گفتن سوال پرسیدن و… قرار دادم

    و حقیقتا ترسم ریخت !دیگه شدم اونی که حرف بقیه میزنه :)

    یه فرار دیگه برای من رانندگی بود !

    من خیلی سریع گواهینامه گرفتم و راستش خودمم باورم نمیشد که اولین بار هر دو امتحان قبول شم

    باورم مناسب بود که از پس امتحان بر میام اما خودباوری نداشتم یا حتی باور لیاقتم لنگ میزد

    یعنی راسی راسی من تو 10 ساعت راننده شدم؟یعنی الان ماشین nمیلیونی ببرم بیرون ؟کنار کلی ماشین دیگه و آدم ها پیاده؟

    چند ماهی ازش فرار کردم

    اما بر این ترس و فرار هم غلبه کردم :)

    الان نمیتونم بگم همه جاهایی که فرار کردم در گذشته ،پاکسازی کردم ،اما یکی از اهدافم بعد آشنایی با سایت همین بود

    راستش مثل مجرم فراری بودم!خسته شده بودم و استاد تلنگری بر من بود که خب دور هات زدی دیگه وقتشه سروسامان بدی به زندگیت

    غول من یه کاریه که من 6 ساله ازش فرار میکنم ،هر دفعه هم نصفه نیمه باهاش مواجه میشم

    این بار که در آستانه مواجه شدن بودم ،قشنگ تا مرز سکته رفتم و از خدا پنهون نیس از شمام نباشه ،هررررر لحظه احتمال تسلیم شدنم بود

    ولی یه فرقی داشت! خدا اون لحظه آخر آمد کنارم و خودش شاهده که چطوری ترس از مواجه شدن از قلب من بیرون برد (ردپای68)

    پس فعلا منم و یه فرار بزرگ که غلبه بهش ،اعتماد به نفسی به من برمیگردونه که دیگه هر کاری شدنیه

    به امید اون روز

    بازهم ازتون ممنونم استاد عزیز که بهم جسارت هدیه دادید

    اجرتون با خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  10. -
    سمانه سادات گفته:
    مدت عضویت: 995 روز

    به نام خداوند وسعت بخش دانا

    سلام بر استاد عزیزم و مهربانو عزیزم مریم جان

    و سلام بر تمام دوستان فوق‌العاده و دوست داشتنی

    فرار

    تو جواب سوالهای دوره شیوه حل مسائل

    فقط نوشته بودم دور شدن از خانواده ، تنها شدن

    چرا

    چون می‌خوام از همسر منفی بین ،منفی گو ،منفی نگر، بی احساس ، لحن بد ، حرفهای نا زیبا ، فحاشی ، بی اعتماد ، به رو آوردن اشتباهات ، اخمو ،مشروب خور ، گذشته بین در کل حس منفی انتقال بده نه من بلکه تمام آدمهایی که میبینش

    می‌خوام از این آدم دور بشم چون با کسی که داری زندگی می‌کنی هر روز میبینیش هزاری هم من تمام سعیم را میکنم که به صورت پر از حس منفیش نگاه نکنم ولی اون صورت اون طرز برخورد را بچه ها می‌بینند

    من دو تا دختر دارم اونها شاهد روابط ناسالم هستن

    الگو اونها ما هستیم

    خدا یا کمکم کن هدایتم کن

    از آدمهای غیبت کن ، از آدمهای آه و ناله کن ، از آدمهای زور گو ، از آدمهای که فکر میکنند خودشون فقط بلدن و چیز حالیشونه از اینا می‌خوام دور بشم

    از کسانی که قلبم را به درد میارن می‌خوام دور بشم

    در کل دوست دارم تنها باشم چون هم راهم مشخصه هم کاری که تازه وارد شدم و هم اینکه می خوام آزاد باشم بدون اینکه بچه ها ازم درخواست کارهاشون را داشته باشن بدون اینکه نزارن من فایل گوش کنم ولی من همچنان با پشتکارم گوش میکنم

    استاد یه جا گفتین اگه میخواین تنها باشین موردی نداره ولی ببینید این تنهایی به چه علت هست اگه برا رشدتون هست خوبه

    من اینو می‌خوام من می‌خوام خودم را رشد بدم می‌خوام زندگی کنم و لذت ببرم

    می‌خوام خودم زندگیم را بسازم

    اگه خندیدم اگه شکر خدارا گفتم ووووووو کسی مسخره ام نکنه کسی با نگاهش اذیتم نکنه

    البته اینا شدتش کم شده چون

    من در حال حاظر فقط و فقط به فکر این هستم که مهارت ببینم تو بیزنسم و رشد کنم و اینو می‌دونم که تو مسیر درست هستم فارق از اینکه بقیه چه رفتاری دارن درسته اذیت میشم ولی بهترین هدیه ای که به خودم دادم تا رشد کنم و موفق بشم دوره بینظیر کشف قوانین هست

    فهمیدم که عجله نکنم باید به خودم زمان بدم تا به بهترین ها که لایقش هستم برسم چون من لایق بهترین هام

    خدا یا شکرت

    بینهایت سپاسگزارم

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: