پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 13

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    zahra hatami گفته:
    مدت عضویت: 2020 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربانم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربانم و همه دوستانم

    استاد من در گذشته وقتی شش ساله بودم دقیقا یادمه از سگ اصلا نمیترسیدم و با دوستام رفتیم سمت سگ همسایه که باهاش بازی کنیم ولی متاسفانه اون سگ اونقدر این ور اون ور کرد تا زنجیرش پاره شده و دو تا دوستام تونستن فرار کنن اما من خوردم زمین و سگ افتاد روم هر بار اون صحنه یادم میاد بدنم میلرزه و این باعث شد من از یگ های کوچیک و یا حتی سگهای تو خیابون که اصلا هیچ کاری ندارن هم میترسم یعنی اگه یک سگی ببینم که من ته کوچه ام اون سرکوچه هست من مسیرم برمیگردونم و بارها و بارها از این موقعیت فرار کردم‌ تا اینکه دو ساله هست در محل کارم کلی سگ هست یعنی صبح که میرم اون سمت شاید 10تا سگ ببینم بارها بارها خواستم فقط بخاطر سگ از کارم انصراف بدم بارها مسیرمو چندبرابر کردم و به خودم سختی دادم که از بک مسیر دیگه برم بارها کرایه های تاکسی زیاد دادم که فقط از این موقعیت دوری کنم خیلی میترسم هر چقدر هم یک نفر بهم بگه نترس اصلا حرفش تو گوشم نمیره…. یعنی از مسافت دور اگه سگ ببینم قلبم میاد تو دهنم…راستش خیلی از این شرایط خسته شدم این باعث شده کمتر پارک برم اصلا اخیرا برنامه زندگبمو بهم زده خیلی دلم میخواد ترسم از بین بره…. اخیرا خودمو مجبور کردم که هر جوری شده غلبه به ترسم و یک هفته ای میشه از مسیر پر از سگ میام و از کنارشون رد میشم ولی احساس میکنم هر لحظه قراره سکته کنم….اصلا این موقعیت دوست ندارم و دلم میخواد ترسم از بین برت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    Erfan گفته:
    مدت عضویت: 1807 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان

    اگر بخواهم در مورد خودم بنویسم که کجاها و از چه چیز هایی فرار میکنم

    1از روزی که من توی این سایت عضو شدم حدود 3سال میگذره هر سری که خواستم کامنت بزارم چه توی دوره ها یی که خریداری کردم چه توی فایل های رایگان همش فرار میکنم یه هش میگم بزار این کار را بکنم و بعد بیام کامنت بزارم شاید توی این سه سال من 7 الی8 تا کامنت بیشتر نداشتم

    مورد بعدی من از عکس گرفتن از خودم فرار میکنم بارها و بارها شده که من رفتم جاهای بسیار زیبا ولی متاسفانه هیچ گونه عکسی نگرفتم

    یا موردی بعدی که هست اینه من از گزاشتن عکس عکس پروفایل خودم همیشه فرار میکنم 1

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    طاهرجان صدیقی گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    سلام به استاد عزیزم!

    صبح زیبایی شما بخیر.

    باز هم بی نهایت از ته قلبم سپاس گزارم به خاطر این فایل.

    موقعیت های که من ازش فرارییم:

    1 – از رو به روی شدن با اقوام ، همسایه دوست و آشنا ‌حتی غریبه های آن هم از خجالت و ترس اینکه من 31 سالمه و‌هنوز مجردم و چهره ی زیبایی هم ندارم با خودم میگم وای اگر الان اینا منو ببینن پیش خود میگن این سنش بالا است و هنوز ازدواج نکرده و چهره ی زیبایی هم نداره.

    2- از رو به رو شدن با خاستگار های قبلیم به خاطر خجالت از چهره ام ، استاد چون به افغانستان بین تعدادی از شهر هایش رسم نیست کسی که خاستگاری میاد دختر رو ببینه تا پیش از ازدواج ، به همین خاطر یکی از خاستگار هایم منو ندیده بود ولی همان طور بدون دیدن خاستگاری کرد، منم تا به حال که چند سال از اون وقت میگذره و من او موقع که خاستگاری کرده بود 19 سالم بود تا به حال به طرز وحشت ناکی می ترسم از این که اون چهره ام را ببینه چون میگم اگر چهره ام‌ را ببینه میگه با !!! این که زیبا نبوده .

    3- از حرف های خانواده ام راجع به مجرد بودنم چون فکر می کنم حرف های اونا در ازدواج کردن و یا نکردنم تاثیر گذار است فکر می کنم اگر اونا پیش بینی کنند که منیره ازدواج میکنه پس ازدواج می کنم و اگر بگن منیره دیگر سنش بالا‌ رفته و کسی حاضر نیست باهاش ازدواج کنه و یا خدا به منیره همسر نمیده پس همین جوری میشه و استاد من سخت این بابت می ترسم ، اگرچه یکی از اهدافم از بین بردن همین شرک است.

    4- از اشتراک در جمع های که در آن حرف های بی جا و پوچ و توپ خالی زده بشه و حرفی نباشه که به درد رشدم بخوره

    5- با وجودی که قدرت بالایی در صحبت کردن در جمع دارم ولی از زدن حرف های خاله زنکی فرارییم و کمی که صحبت کنم در میانه های حرف هایم میمانم که چی بگم

    6- از پختن برج در مهمونی می ترسم با وجودی که خیلی طرز غذا پختم عالی و خوش‌مزه است بخصوص برنج پختنم ولی با آن هم از پختن برنج در مهمونی خیلی می ترسم ، یک بار به خونمون مهمون آمده بود و مادرم مریض بود مجبور شدم من غذای شام را بپزم چنان برنج های پختم که مهمونا میگفتن امشب خیلی برنج ها و غذای خوشمزه ای پخته کردی و گفتن امشب از دیشب که مادرت غذا را پخته بود خوشمزه تر و بهتر است.

    7- از بغل کردن برادر زاده هام که هر کدوم یک یک سال شونه در بیرون بخصوص در بازار خجالت میکشم و فرار می کنم.

    8- از رو به رو شدن به تاریکی نیز می ترسم و فرارییم.

    9- از قضاوت کردن دیگران راجع به مجرد بودنم.

    10- فرار کردن از این که صبح ها ساعت 5 صبح بیدار شم بهتر

    بگم‌ از بیدار شدن در اول صبح فرار می کنم

    11- از اشتراک در جمع های که پر سر و صدا باشه بخصوص وقت مهمونی ها که سر و صدا بلنده.

    12- از احوال پرسی اقوام، شاگردانم، و دوست و آشنا وقتی آنهارا در کوچه و بازار و جایی ببینم.

    13- چون تار های از موهای سرم سفید شده می ترسم خانواده و کسی دیگر این تار های سفید سرم را ببینن با خود میگم الان اینها با خود میگن این پیر شده.

    این ها بود موقعیت های فرارییم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 914 روز

    به نام الله مهربان

    سلام و درود بیکران به استاد عزیزم و مریم بانوی دوست داشتنی و عزیزم

    خدایا شکرت خدایا سپاسگزارم استاد عجب کلیپی هست و انگار پاسخ سوالاتم رو فرمودید.

    من از چ چیزی و چ موقعیت هایی فراری هستم و به صورت پترن هی تکرار میشن ؟

    دقیقا من خانواده خودم و همسرم همانطور ک قبلا عرض کردم بسیار خانواده مذهبی و تعصبی هستن و من نمیتونم در خصوص آگاهی هایی ک دارم با ایشان زیاد صحبت کنم باورهای غلط بسیاری در خصوص ثروت دارن و من تصمیم گرفتم ک هر جور شده روابطم رو باهاشون کم کنم چون تصمیم گرفته بودم با همه وجودم روی خودم کار کنم کاری به بقیه هم نداشته باشم

    اما کجای کارم توجه من کجا بوده؟؟؟؟

    چرا الان توی این چند ماه اخیر من همیشه خونه مامانم هستم چرا این مدت پدرشوهرم بیماریش بیشتر شده تا من مجبور بشم برای ارامش بیشتر بیام خونه مامانم ؟

    چرا کولر خونمون مثل سالهای گذشته عمل نمیکنه ک من برای هوای خنک بهتر و ارامش بیشتر باید بیام خونه مامانم بمونم ده روز ده روز

    من دارم این زندگی رو خلق میکنم

    اولش گفتم خب حتما خداوند منو به هوای بهتر دارن هدایت میکنن ک با ارامش بیشتری روی خودم کار کنم .

    گفتم حتما برای من درسی داره شاید باید قویتر بشم

    خودم رو بیشتر دوست داشته باشم و صبور تر بشم تا در مقابل تضادها انتقادها بتونم راحت تر کنار بیام.

    اما الان یه چیزی جالب متوجه شدم من داشتم از خانواده ام از افکار اونها از انتقاد اونها از باورهای اونها فرار میکردم من کانون توجهم فقط مشکلات و مسائل اونهاست چون زندگیم داره به شکلی تکرار شونده و جوری رقم میخوره ک منی ک ماهها میشد ارتباط نداشتم با ایشان حالا باید همش کنارشون باشم و مجبورم کنترل ذهن کنم و فقط دنبال راه حلی باشم ک صحبتهاشون باورهاشون و …. را نشونم .

    خدای من،

    من با توجهم روی اونها ، اونها رو با تمام مشکلاتشون توی زندگی خودم دعوت کردم و خودم رو در شرایط سخت قرار دادم ک کنترل ذهن کنم.

    من حتی بعضی وقتها هم دارم خواب مشکلات اونها رو میبینم و واقعا برخی از خوابهام خبر از اینده هست و من تعبیرش رو ب خداوند میسپارم.

    استاد از صمیم قلبم ازتون سپاسگزارم .

    الان برای بهبود شرایطم ورود به موقعیت بهتر فقط باید کانون توجهم رو کنترل کنم الان باید بشینم بنویسم ک دارم به چی فکر میکنم .

    من با خودم بسته بودم تابستان رو بذارم برای حفظ قران، برای انس با قران ،برای توحید ،یکتا پرستی،

    اما الان اینجام فقط شبهام برای خودم هست و اونم انجام تمرینهامه ، گوش دادن فایلهای استاد و تجسم خواسته هام

    اونم در شرایطی ک اتاق مجزا ندارم و کنار سایرین هستم. بله استاد من خودم خالق شرایطم هستم .

    خدایا سپاسگزارم ک منو هدایت میکنی

    خدایا سپاسگزارم ک بهم میگی مسیر مستقیم چیه و کجا دارم اشتباه میرم.

    خدایا سپاسگزارم ک چنین قوانین بی تغییری رو خلق کردید تا من بتونم هر جا اشتباه رفتم برگردم به مسیر درست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    نسیم زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1614 روز

    سلام سلام به دو استاد عزیز دل و دوستانِ جان

    شرایط و موقعیت هایی که از مواجه شدن با اونها فراریم و سعی میکنم باهاشون برخورد نکنم:

    چیزایی که الان به ذهنم میرسه مثلا سرکار بعضی وقتا بسته به حسم، از اینکه جلوی (ینی در حضور) مدیرمون یا یکی از همکارام وویس بفرستم یا تلفنی صحبت کنم فرار میکنم و منتظر یه موقعیتم که اونا مثلا دور و بر من نباشن یا مشغول تلفنی صحبتی چیزی باشن تا من وویسم رو بفرستم، دلیلشم خب واضحه ترس از قضاوت شدن… نمیدونم چرا من با اینکه واقعا خودمو تو کار قبول دارم و دقیقا همینجا تو این شرکت خیلی به عینه بهم ثابت شد که من چقدر اطلاعات دارم که حتی خود مدیر و همین همکاری که اشاره کردم خیلی چیزا رو از من میپرسن، ولی تو تلفنی حرف زدن و کلا تو ارتباط کلامی و اینا اعتماد به نفس ندارم، البته حتی همین هم همیشگی نیستا، یه جورایی بستگی به حسم داره، بعضی وقتا خیلی حس خفن بودن میکنم:)) و دقیقا همونموقع خیلیم با اعتماد به نفس و حرفه ای حرف میزنم، بعضی وقتا اینجوری منتظر موقعیت میمونم تا بتونم وویسم رو بفرستم یا تماس بگیرم.

    یه مورد دیگه اینکه کلا من از تلفنی حرف زدن زیاد استقبال نمیکنم و با پیام دادن اوکی ترم

    بعد تلفنایی که گاهی برای مثلا کارای خونه پیش میاد مثلا به بیمه ای، اپراتور اینترنتی چیزی باید زنگ بزنیم هم که دیگه خیلی روتین و عادی کلا واگذار کردم به پسرم که خودم باهاش مواجه نشم

    حتی بیرون میریم میخوایم قهوه ای ساندویچی چیزی بگیریم هم قبلنا که کلا کار پسرم بود، گاهی آگاهانه میگم نه بذار من برم سفارش بدم ولی روتینش این بود که میسپردم به پسرم… که حالا دارم بهتر میشم و سعی میکنم مواجه بشم تا بالاخره عادی بشه برام

    وقتی حجم کارم زیاد میشه همیشه یه حالت نمیدونم بگم سردرگمی یا استرس طور میگم کوچولو ولی گاهی باعث میشه از این حس که گیج میشم و استرس میگیرم که وای مثلا این 4 تا کارو باید انجام بدم، بعد یه جورایی از همشون کلا فرار میکنم بعدم خودمو مشغول یه کاری میکنم که مثلا ذهنمو قانع کرده باشم که من بیکارم نیستم الان خب کار دارم به اونا نمیرسم!!! یا حتی گاهی سرکار که مثلا به بهانه ی اینکه حالا یه کم رفرش بشم انرژی بگیرم میام تو سایت، همونموقع خودم میدونم درواقع دارم از انجام یه کاری فرار میکنم، بعد زود برمیگردم سرکارم و میگم نه ، سایت برای خونه

    یکی از دوستان تو کامنتش نوشته بود انگار یه جورایی از رابطه داشتن و قبول اینکه داشتن رابطه هم یکی از خواسته های اصلیمه هم فرار میکنم، هنوز تو این مورد با خودم شفاف و واضح نیستم ولی فکر میکنم آره منم یه فرارهایی و مقاومت هایی تو این زمینه دارم، با اینکه عاشق رابطه ی دو نفره و دوست داشتن و دوست داشته شدن و همراه و شریک داشتن هستم اما ته ذهنم از اون حالت تعهد و کامیتمنتش هم میترسم

    فعلا همینا به ذهنم میرسه، ساعت 12:25 نصفه شب:))

    عاشق همه تونم … تا بعد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    سمیه زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2224 روز

    سلام استاد عزیزم، مریم بانوی نازنین و سلام به همه ی دوستان جان!

    اول که گوش دادم به جلسه چیزی خیلی به ذهنم نرسید ولی یکم فکر کردم دیدم از صحبت کردن تو جمع مثلا تو کنفرانس و میتینگ و اینا قبلا خییییلی فراری بودم ولی به مرور و بخصوص بعد از دوره ی عزت نفس خیلی بهتر شدم البته که هنوزم برام کار آسونی نیست ولی دیگه فرار نمی کنم.

    بعد کم کم یادم افتاد مثلا از زنگ زدن برای یه کار اداری یا تکست یا زنگ زدن برای دعوت از کسی یا زنگ زدن برای عرض تبریک یا تسلیت، بخصوص مورد آخر، بشدت فراری هستم هنوز. و چون می دونم همسرم آدم خوش صحبتیه و شاید وقتش آزادتر از من تا حدی، همش می خوام اینجور کارا رو بندازم گردن اون. از کار فیزیکی یا ورزش فراری نیستم ولی یکم تنبلی می کنم. از امتحان کردن غذاهای جدید همیشه فراری بودم اما چندوقته دوست دارم تغییرش بدم و وقتی یه رستورانی که قبلا رفتم می رم سعی کنم دقیقا همون غذای قبلی رو سفارش ندم.

    مورد دیگه ای به ذهنم نمی رسه. مشتاقم تا این تکه های پازل رو کنار هم بذاریم و ببینیم چه ترمزهایی رو می تونیم خفت کنیم. استاد جان عاشقتونم و سپاسگزار خداوندم، هر صبح و شب، که هستین و این آموزشهای بی نظیر رو در اختیار ما قرار می دیدین.

    در پناه خدای مهربون شاد و سلامت باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    میثم معصومی فرد گفته:
    مدت عضویت: 2177 روز

    به نام خداوند بخشنده ونهربان

    سلام وخسته نباشید به استاد عباسمنش عزیز ودوستان

    جواب سوال چه موقعیتهای هست که همیشه ازش فراری هستیم؟

    به طور کلی بگم من خیلی سعی میکنم از همه چی فرار کنم رو خودم کار کردم بهتر شدم ولی بازم هست

    حالا اگه قرار برم یه جنسی بخرم میرم اونجایی که قبلا رفتم و میشناسم مثلا یه وسیله میخوام بخرم اصلا نمیتونم برم چندجا قیمت بگیرم ببینم چطوریه

    مسافرت یا خونه یکی قراره باشه برم دوس ندارم شرایط جدید امتحان کنم میرم اونجایی که قبلا رفتم

    در مورد پزشک دکتر که گفتین استاد اصلا به شدت فراری همش پشت گوش میندازم که نرم

    رفتن به مهمونی یاد ندارم تو چندسال اخیر رفته باشم حالا مهمونی بیاد یا قرار باشه برم نمیرم

    انجام تکالیف مدرسه وکارها هم فراری بودم وهستم

    من جایی زندگی میکنم که تو کوچمون همه همو میشناسیم میخوام برم بیرون اگه بفهمم یکی تو کوچه اس نمیرم تا بره اصلا فراری هستم با همسایه ها روبرو بشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    محمد مفاخري گفته:
    مدت عضویت: 1378 روز

    حمد و سپاس خدایی را که تنها آفریننده آسمان ها و زمین است،

    سلام و سپاس از استاد عزیزَ‌م، مریم جان، دوستان همفرکانسی‌م،

    بدون مقدمه میرم سراغ اصل مطلب تمرینی و کَنکاو کردن درون،

    افشاگری از خصوصیت‌های فردی و باورهای ذهنی که گاها همانند (خوره) در گوشه پس کوچه ذهن خودم و مسائلی که به قول استاد برای بعضیا 2 سال یه باره، برای بعضی‌ها هر روز و روزی چند بار،

    هیچ وقت یک مسئله خاص به تنهایی باعث اتفاقی در زندگی من نشده، بلکه تکرار و تکرار و تکرار و تکرار مسائلی پیش پا افتاده نداشتن تعهد در اجرای قوانین در مسیر درست،

    همه اینها به همراه هم معجونی شده که از هر دری که وارد میشم به پوچی و تکرار و تکرار و تکرار و تکرار میفتم،

    من چند باری قبل از خواب به خودم تعهد میدادم که بعد از 7 ساعت خواب کامل و درست شبانه،و یک باور در ذهن من شروع میکنه به عمل کردن، دقیقا اصل قوانین بدون تغییر خداوند در زندگی خودم بخصوص(چون با پرسیدن این سوال‌ها از خودم تونستم اطرافیانم رو هم بهتر بشناسم و ویژگی های اخلاقی مشابه و مخالف همدیگه رو تشخیص بدم،)

    استاد الان قریب به یک سال که تلاش میکنم برای داشتن انظباط و منظم کردن و تعهد دادن در اجرای کارهایی که وقت زیادی هم نمیگیره،هر بار که به خودم تعهد میدادم که اول صبح از خواب بیدار بشم و اقدام کنم به انجام کارهایی که انجام دادنشون ب هیچ وجه کار سختی نیست(

    ((ورزش درابتدای روز،خواندن کتاب، تمرین در همین سایت و جواب دادن به سوالاتی که استاد پرسیدن،)

    سرتون درد نیارم تمام طول روز من شده فرار از حل مسئله‌ایی که انجام دادنش کمتر از 1 دقیقه و حتی کمتر زمان نمی‌بره،

    یک اتفاق دیگه که طی چند ماه گذشته و حتی قبل‌تر از اون و هر بار به شکل اتفاقات مختلف رخ داده واسم و یه مسئله ای رو تجربه کردم که تا به الان هم نتونستم کوچیکترین تغییری در اون ایجاد کنم،.، مثال میزنم :

    1*، _14، یکی از نشتی های من که خیلی انرژی هم ازم میگیره فرار کردن از انجام تمرین آگهی بازرگانی، این تمرین به قدری برای من مهم و با اهمیت هستش که میدونم حالاحالاها باید روش کار کنم،

    تمرین آگهی بازرگانی بهت خیلی کمک میکنه تا بتونی جرات و توان سخنگویی و بودن در مکان‌هایی که به هر دلیلی عده ای ادم اونجا هستن و احتمالا همه یا تعدادی‌شون رو اصلا نمیشناسم، توانایی برقراری ارتباط و حضور در جمع رو باید داشته باشم و با اعتماد به نفس بالا که (اعتماد به نفس بالا داشتن بدون هیچ حدومرزی می‌تواند بالا باشد، روز به روز از گذشته خودم بهتر بودن)،.و خودم رو مقایسه نکنم با افرادی که در هر زمینه ای اگر توانایی خاصی رو دارن حاصل تمرین و تکرار و تکرار و تکرار…. هستش، اتفاق هایی که میتونه من رو تحریک کنه و باعث بشه بهش واکنش نشون بدم.

    .

    استاد من به این دسته از فایل های شما که تاکیدن به صورت هدیه‌ای ارزشمند از طرف استادی دوست داشتنی برای تموم دوستانی که مثل من که تصمیم میگیرم بگردم زیر میز وموکت و قالی دنبال آشغالهای که میتونستم زودتر پاکشون کنم ولی اینکار نکردم،

    .

    سپاسگذار قلبی هستم از جناب عباس منش بابت زحمت ظبط و تدوین و پاسخگویی.

    شوق و اشتیاق فراوان دارم برای دیدن شما دو عزیز دوست داشتنی در هرکجای این کره خاکی

    از خدای حکیم میخوام در بهترین زمان و بهترین مکان با شما ملاقات کنم.

    .

    امضای خدا پای تک تک ارزوهاتون،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  9. -
    مصطفی پوری گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    امشب در این ساعت که باتعهد دارم روی باورهام کار میکنم به نکته ای رسیدم که مدتهاست داره تکرار میشه توی زندگیم وازش ضربه خوردم ولی تا الان بااین جدیت نخواستم تغییرش بدم بااینکه قدم یک و دو از 12قدم را تهیه کردم در اردیبهشت 1399 ولی تعهدی که برای تغییر زندگیم میخواستم را نداشتم یا اینکه دوره شکرگزاری را دارم و میدونم استفاده متعهدانه ازش زندگیم را متحول میکنه ولی 2یا3روز ازش استفاده میکنم بعد بیخیال میشم و بی رغبت میشم به قول استاد خودم راه فرار برای ذهنم باز میکنم تا اگه کمی بهش سخت گذشت به عقب برگرده وجابزنه.. .. اما دلیل نداشتن تعهد به تغییر زندگیم

    1.تنبلی : هیچ آدم تنبلی وجود نداره فقط به قول استاد جای اتفاقات توی ذهنمون اشتباهه یعنی اهرم رنج ولذت.. یعنی رنج تغییر بیشتر از شوق رسیدن به خواسته منه پس باید دستبکار بشم

    2.خواب:اگه کمی احساس خستگی کنم راه میدم به ذهنم که بدنم را ببره توی حالت خستگی و خواب آلودگی

    3.نداشتن هدفی که بتونه منو حل بده به جلو وسوخت مسیرم بشه ( نشناختن خودم )

    4.باور نداشتن توانایی های خودم( عدم اعتمادبنفس) :دانستنی های خودم را دست کم بگیرم و براش ارزش قائل نیستم

    5.ارتباط با افراد و شنیدن وگوش دادن به افکار شون که ناخودآگاه میشن باورهام :الحمدالله سعی کردم کمتر با خیلی از افراد که میدونم به دردم نمیخورم ارتباط بگیرم وبا قانون تطابق بدم

    تعهد میدم به خودم شروع کنم دوره 12قدم و دوره شکرگزاری را متعهدانه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      زهرا گفته:
      مدت عضویت: 1694 روز

      سلام دوست عزیزم ،کامنتتونو خوندم اونجایی که گفتین من تعهد میدادم به خودم و عمل نمیکردم چقدر یاد خودم افتادم ،و اون موضاعاتی که تیتروار گفتین باید بگم که همشون در مورد من هم صدق میکنه ،دقیقا همین دیشب داشتم یک وبینار علمی در مورد کارم گوش میدادم و تا اونجایی که گوش دادم موضوعات تکراری و یا خیلی مساعل ساده ای بودن که من قبلا خونده بودم و میدونستم وبینارکمی که جلوتر رفت استاد در موردیک مسعله کاملا جدید و از نظر من سختتر از قبل گفت و ذهن من بجای تمایل برای ادامه دادن بدنمو به سمت خستگی و در رفتن از زیر کار برد و شروع به نجوا کرد که بسه تا همینجا بقیش بمونه واسه بعدا و ‌‌‌‌‌‌……

      و یا مسعله عدم تعهد ،خدا میدونه که منم چندین بار تعهد دادم مدتی جلو رفتم و نتایج گرفتم و بعد به قول استاد شدم منو این همه خوش بختی محاله و دیگ ادامه ندادم و راه فرار و ادامه ندادن برای خودم باز کردم و دوباره نزول دوباره نتایج نادلخواه قبلی دوباره مشکلات ….

      سپاسگذارم از شما که این کامنت رو گذاشتین ممنون میشم ازتون اگه بیشتر در مورد این موضوعات توضیح بدین

      ️️️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        مصطفی پوری گفته:
        مدت عضویت: 1935 روز

        سلام زهرا خانوم

        ممنون بابت کامنتتون که نوشتید

        بااینکه دیشب کامنت نوشتم و تعهد دادم و امروز انجام دادم اما هنوز ذهن میخواد فرارکنه ار تعهد و متعهد بودن،،

        با کامنتت دوباره تعهدم برام زنده تر و جاندارترشد واقعا سپاسگزارم

        بازم تعهد میدم که برای جلو برم

        امروز سلامتی بیشتر و مشتری بیشتری داشتم علی رقم اینکه زمان کمتری گذاشتم و رابطه بهتری باهمسرم داشتم و پرانرژی تر بودم

        خدایا سپاسگزارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    امیدرضا گفته:
    مدت عضویت: 1327 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوست داشتنی

    و یه سلام پر انرژی خدمت همه دوستان و خانواده عزیز عباسمنشی امیدوارم که هر جایی هستید حال دلتون درجه یک باشه

    راستش استاد عزیزم من تو این اشکال دارم که وقتی یه بنده خدایی منو دعوت میکنه به یه سفر یا کمپ یا به کوه من سریع می پیچونمش ولی الان اگر بخوام بی پرده دلیل پیچوندنمو بگم

    اینکه :من احساس بی عرزگی میکنم وقتی همچین پیشنهاد های میشه مثلا با خودم میگم که من عرزه ندارم که برم تنهایی سفر یا کمپ یا کوه به خاطره همین سریع اون طرفو میپیچونم یا به خودم میگم که من اگر برم

    نتونم تو جمعشون ارتباطی که میخوام برقرار نکنم چی اگر اصلا با من حال نکنن چی پسسسسس

    اقا اصلا بیخیالش نمیرم بعد به بهانه امتحانه دانشگاه یا کلاس زبان یا کلاس شنا دارم اون بنده خدایی که به من پیشنهاد سفر داده رو میپیچونم به همین راحتی

    وای وای اصلا الان دارم به این چیزایی که نوشتم نگاه میکنم یه ذره ناراحت شدم که این دلایل بی ارزش برای خودم میوردم که از عشق حال زیاد بزنم برای چندتا دلیل ….

    استاد جانم واقعا سپاسگزارم ازت بابت تمام این اگاهی های ارزشمند که من 100 بارم گوشش کنم بازم کمه از خدای مهربون سپاسگزارم که منو هدایت کرد و بهم الهام کرد این کامنت رو بزارم

    شیرین شاد باشید ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      زهرا گفته:
      مدت عضویت: 1694 روز

      سلام دوست عزیزم

      چقدر از کامنتی که گذاشتین لذت بردم ،بهترین راه رسیدن به خودشناسی پرسیدن سوالهای اساسی از خودمون و خودمونو کنکاش کردنه و طی این سوال و جواب ها اشغالهایی از زیر مبل و فرش در میاد که خودمون هاج و واج میمونیم از اینکه این دیگ چه باور مزخرف و چرتیه که من داشتم…..

      من هم وقتی توی دفترم شروع کردم به جواب دادن به این سوال استاد

      یکی از جواب هایی که نوشتم این بود که منم بخاطر ترس نرسیدن به موفقیت تلاشی نمیکنم وباورم هم این بود که اگه تلاش کنم و به موفقیت نرسم بقیه چی میگن ؟؟؟لابد بقیه در مورد من میگن ببین این همه تلاش کرد خودشو به ابو اتیش زد اخرشم هییییچ ….و این باور که اگه من تلاش نکنم و به موفقیت نرسم دلیلشو میدونم چی بوده چون من حرکتی نکردم که بخوام نتیجه ای بگیرم اما اگه حرکت کنم و نتیجه دلخواه رو نگیرم باید فکر کنم که ببینم کجای کار ایراد داره و من چون ذهن من راحت طلبه و به خودش زحمت فکر کردن نمیده تا مشکلشک حل کنه پس بهترین راه همینه که کاری نکن …..

      وقتی که دلیل و باور این رفتارهامو میبنویسم به خودم خندم میگیره چه دلایل پوچ و بچگانه ای داشتم

      سپاسگذارم از الله مهربونم که منو با این فایل استاد عزیزم اشنا کرد

      سپاسگذارم از شما دوست عزیزم که این کامنت زیبا رو گذاشتین و اینقدر به اعتماد به نفس خود افشایی کردین️️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: