پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 14
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و درود خدمت استاد عزیزم
خدا رو شاکرم که در مدار دریافت این آگاهی ها و عمل به آنها هستم
من جوابی که میتونم بدم
از صحبت در جمع فراری زیاد نیستم ولی
در مورد مسایل مالی و حساب کتاب فراری ام
خیلی برام سخته حساب کتاب کنم
یا بهتر بگم از روشن کردن حساب کتاب و مسایلی که باید صحبت بشه و واضح و روشن بشه فراری ام
و این رو هنوز که هنوزه دارم
و یا از نوشتن قرار داد کاری و یا هر چیزی که نیاز به نوشتن بین دو نفر باشه فراری ام همیشه دنبال ی بهونه ام که انجام ندادم
در مورد رفتن به دکتر هم فراری ام
ووهمیشه در دقیقه 90 میرم پیش دکتر
یعنی همیشه کلی درد و رنج میکشم و بعد میرم دکتر
و الگو دیگه از رفتن توی جمع آدم های باکلاس
و یا ادم های معروف و پولدار فراری ام
ویا خرید از پاساژ ها و یا مغازه های شیک و خاص فراری ام
و از انجام تکالیف مدرسه دانشگاه و شبیه این کلا فراری ام و در دوران مدرسه تمام کاردسی ها و کار های مدرسه و نقاشی هام رو همیشه کسی برام انجام میداد در عوض من براش کار دیگه ای میکردم که فقط از انجام اون کار فرار کنم
سلام به استادعباس منش عزیزم
من رشته ورزشیم ژیمناستیک هست
و من به شدت از مسابقه دادن بدم میاد و میترسم
چون در اون موقعیت خیلی استرس میگیرم
همیشه دعا میکنم وقتی مسابقه برگزار میشه
رده سنی من توی این مسابقه نباشه
درمورد لاغر شدن هم
نمیدونم چرا ولی هرموقع میام تصمیم بگیرم که لاغر بشم باز شیرینی میبینم و نمیتونم که جلوی خودمو بگیرم
همیشه دارم از شیرینی و فست و فود فرار میکنم
ولی همیشه هم جلو روی من هستن
و عذاب وجدان داره منو خفه میکنه
با سلام خدمت استاد عزیزم و سرکار خانم شایسته عزیز و دوستان گرامی
من در مورد چیز هایی که فرار میکنم و فکر میکنم از دوران مدرسه و خانواده با من هستش و به شکل های مختلف خودشو نشون میده ترس از مردمه و مواجهه شدن با مردم هستش ، به خاطر تحقیر هایی که شدم توهین هایی که شدم و بی احترامی هایی که شدم .
فکر میکنم مردم فقط تحقیر میکنند و توهین یه جورایی ازشون فرار میکنم انگار منتظر اینم که تحقیر بشم یا سرم داد بزنند. فکر میکنم مردم منو دوست ندارن برام ارزش قائل نیستن و ….
که ریشه همه ی اینا کمبود عزت نفس هستش
یا دوست دارم برای خودم کار کنم که حوصله تحقیر شدن و کوچیک شدنو ندارم اصلا نمیدونم چطوری این ترمزو برش دارم .
مورد بعدی فرار از دعوا کردنه شاید اینم بر میگرده به دوران کودکیم که پدرم هی به من میگفت تو زور نداری یا نمیتونی از پس خودت بر بیای یا لاغر هستی .
خدایا شکرت
بنام خدای زیبایی ها،خدای قشنگی ها
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربونم و دوست داشتنی و تمام اعضای خانواده گلم
راستش بعد از گوش دادن فایل و خواندن کامنت آقای خوشدل دیدم چقدر حرفاشون دقیق و عالی بود یادمه اوایل که عضو شدم فقط ب فکر این بودم که حال خودما و احساسما خوب نگه دارم ،صبح اگه خوابن میبرد یا مثلاً شکرگزاری مینوشتم یا ن و خیلی کارای دیگه و به خودم میگفتم دنیا که کاری با اعمال من نداره فقط به احساس من کار داره و بطور فوق العاده و عالی همه چیز خوب پیش می رفت چون تمرکزم فقط روی یک موضوع بود ولی الان یک مدت افتادم تو دام کسب آگاهی بیشتر و یک راه جدیدتر و اینکه خودما گول بزنم و فرار کنم از قانون اصلی که حال خوب مساوی با اتفاقات خوب،واقعا که کامنت آقای خوشدل برای من اندازه هزاران فایل ارزش داشت
و اما برم سراغ این فایل راستش استاد من قبل از آشنایی با شما از همه چیز فراری بودم حتی از تنهایی با خودم،از رفتن تو جمع حتی فامیل حرف زدن که دیگه هیچی،برم باشگاه یا برم ی اداره ای اصلا کلا از آدما میترسیدم،غز موقعیت جدید از اتفاق جدید حتی خوبم میترسیدم بخدا یادش که افتادم فک کردم اون آدم من نبودم یا اصلا یکی دیگه بود مگه میشه اینقدر تغییر ولی دیدم آره شده به لطف خدا و شما و دوره عزت نفس من یک آدم دیگه شدم از همه اون چیزایی که گفتم نمیترسم که هیچ لذت میبرم از چالش از اینکه ی چیز جدید باهاش روبرو بشم و حلش کنم راستش شغلم آشپزی هستش و واقعا لذت میبرم از زیر و بمشم خبر دارم و از انجامش نمیترسم حتی ظرف شستن اصلا حال میکنم اینم بگم که قبلاً اینجور نبودم قبلاً هر روز نق میزدم قبلاً فقط غذاهایی که بلد بودم را میتونستم درست کنم ولی الان شدم یک آدم دیگه بعدازظهرا که تو خونه هستم کارم شده آشپزی ظرف شستن و درست کردن غذای جدید فقط کافیه ی کلیپ از ی غذای جدید ببینم تا درستش نکنم ولی کنش نیستم،اصلا لذت میبرم و میبینم چه جالب تو این روزای چقدر زندگی برام لذت بخشتره و با خودم و خانمم و فرزندم تو صلح و آرامش هستیم،کاری به کار کسی نداریم و لذت میبریم بعضی وقتا میگفتم این بچه هم نمیذاره من بشینم کمی با خودم خلوت کنم ولی بعدش میگم این ناسپاسی این فرزند با این خوبی باهاش بازی میکنم و لذت میبرم میگم مگه زندگی چیه من با این کار دارم لذت میبرم و حالماخوب میکنم چرا بیام از خودم و اون دریغ کنم به وقتش به همه چیز میرسم اینا مطمنم به قول انجمن معتادان فقط برای امروز،من امروزا سپاسگزار باشم و به اونی که میدونم عمل کنم تا فردا،
حالا برم سراغ ترسی که دارم و خیلی دارم روش کار میکنم من در مغازه برادرم کار میکنم و یکی از ترسهام جدا شدن و رفتن برای خودم هستش میدونم که باید انجامش بدم ولی هنوز میترسم و میدونم یا این کار خیلی از مسائلم خل میشه
بازم به قول دعای انجمن
خداوندا آرامشی به من عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم
شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم
و دانشی که تفاوت این دو را بدانم
عاااااشق خودم و تک تک شما دوستان هستم و خواندن کامنتاتون لذت میبرم
سلام به استاد عزیزم
وقتی به این فایل گوش میکردم.فکر میکردم و دنبال یه موردی درباره خودم بودم که من از چه چیزهایی فراری هستم .چیزهایی هست که من از انجام دادنش میترسم یا بهونه میارم که انجامش بم یا به قوای فرار میکنم ،اما یادم اومد که من شخصیتی دارم که هر وقت از چیزی به شدت ترسیدم وفراری بودم با این حال خودم رو وادار به انجام دادنش کردم .
حالا هیچ وقت هم تموم اون کارها رو به نحو احسن انجام ندادم وبعد خود خوری کردم که چرا تو که میدونی نمیتونی یا نشدنیه انجامش دادی.
مثلاً وقتی بیکار میشدم ومضطرب میخواستم یه کار خوب پیدا کنم بنابر این رفتم وخیابونی که مزون دار هابودن رو پیدا کردم .با خودم میگفتم اینجا کار رو با اجرت بالا میدن بهتر اینجا دنبال کار بگردم.
داخل هر دفتری که میرفتم میدونستم اینجا جای من نیست اینجا بنا به دلایلی بهم کار نمیدن ولی با این حال درخواستم رو میکردم وبا جواب منفی روبرو میشدم.
از اون دفتر میومدم بیرون خوب دیگه بریم خونه اینجا کار پیدا نمیکنیم باز به خودم میگفتم نه شاید تو این همه دفتر ومزوندار یکی بخواد من براش کار کنم میخواستم تک تک دفترارو سر بزنم .هر بار خیلی خجالت میکشیدم بعضیها شون من رو با چشماشون ور انداز میکردن وبا یه حالت بی اعتنایی میگفتن نه خیلی خجالت میکشیدم اما باز خودم رو وادار میکردم دفتر بعدی رو برم
وقتی بچه بودم از آمپول میترسیدم ولی هر وقت هم مریض میشدم مادرم به دکتر اصرار میکرد آمپول پینی سیلین بنویسه تا من زودتر خوب بشم بچه ساکتی بودم با اینکه خیلی میترسیدم میدونستم التماس کردن به مامان یا فرار کردن از اون محیط فایده ای نداره من بلاخره اون آمپول رو میخورم پس بهتره سریعتر بخورم تا زودتر تموم شه.
وقتی بچه بودم به عنوان یه بچه خیلی خجالتی تو فامیل شناخته شده بودم .این جمله رو زیاد میشنیدم( چقدر خجالتی ومظلومه)
،از این جمله متنفر بودم از آدمایی که این جمله رو میگفتن بدم میومد همیشه دوست داشتم یه فرصتی پیش بیاد تا به همه ثابت کنم من خجالتی نیستم .تو دوران مدرسه جشنی بود که بچه های کلاس ما باید اون رو زیر نظر معاونین مدرسه برگزار کنن یه گروه از بچه ها باید سرود رو اجرا میکردن یه نفر مجری بود،چند نفر باید نمایش اجرا میکردن.خلاصه یه نفر رو میخواستن از رویه یه کتاب جک چند تا جک خنده دار پیدا کنه وتک وتنها اون جک ها رو بخونه و همه رو بخندونه من این مسوولیت رو قبول کردم.اما براش اماده نبودم واز این کار واقعا میترسیدم ولی خودم رو به انجام دادنش وادار میکردم .نمیخواستم به حضار ثابت کنم من خجالتی نیستم انگار میخواستم اینو به خودم ثابت کنم.انگار یه چیزی من رو از درون عذاب میداد .میخواستم اون رو ساکتش کنم
هنوز هم همینم کارهایی هست احساس نمیکنم بتونم انجامش بدم یا به نظرم انجام دادنش خیلی سخته مثلاً کشیدن الگو ،برش ودوخت بدون عیب ونقص هر بار به یه بهانه ای به تعویق میندازمش ،امابه این معنی نیست که انجامش نمیدم سال قبل خودم رو وادار به انجامش کردم الگو کشیدم برش زدم دوختم و در عین ناباوری همه کارای من رو دوست داشتن وخریدن،
به خودم افتخار میکنم
درسته از تمیز کردن وگرد گیری کردن خونه بیزارم وتو تصوراتم کار بی فایده ایه وتمیز کردن خونه کار آدمای بیکاره ولی با این وجود خودم رو وادار میکنم وخونه رو به نحو احسن تمیز میکنم
به خدا میسپارمتون
هزاران سلام و درود به استادان بزرگوارم
استاد عباس منش عزیزم و
استاد مریم شایسته نازنینم
و هزاران سلام به تک تک دوستان خوب و همراهم در این سایت توحیدی
استاد جان با همه وجودم سپاسگزارتونم که چقدر برام شیرین بود که در پاسخ به سوالات این فایلتون نیاز به فکر زیاد نبود که بعد از لحظه ایی اندیشیدن با ذوق و با همه وجودم بگم خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت که در لحظه مقدس اکنونم و چقدرررررررررررررر آرامم…
از هیچچیزی حس فرار ندارم..
برای هیچچچ چیزی عجله ایی ندارم..
هیچ احساسی منو زیاد درگیر خودش نمیکنه..
از هیچ شرایطی ترسی ندارم…
و آرامم….
آرام و رها مثل یک پرنده در باد…
استاد عزیزم این فایلهاتون چقدر به من حس عالی دادن چرا که همیشه از خودم بسیاااااااااااااااااااار متوقع بودم و باورم نمیشد که تا این حد از بنیان و از ریشه تغییر کرده باشم…
منه وجیهه همیشه خود خور…
همیشه نگران از شرایط بچه هام و آینده شون…
همیشه مضطرب از شرایط کاری همسرم…
همیشه غصه دار از غصه های عزیزانم….
به شدت دلواپس شرایط پدرعزیزم بعد از آسمونی شدن مامانم در سال 400…
همیشه حسرت به دل، از رویاهایی که دلم میخواست داشته باشم و زودتر بهشون برسم…
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
امروزمو دیدم چقدرررررررررررررر آراممممم
چقدر راضی ام به رضات الله جانم…
چقدرررر خوشحالم از هر لحظه م …
چقدررررر عاشق ترم از پیش…
چقدرررررررر آسون شدم برای آسونی ها…
الله اکبر
سبحان الله
شکرت خدای بزرگم
استاد جان الان دقیقاااااااااااااا من توی اون جاده آسفالته سرسبز وسط جنگلم که توی جلسه دوم از قدم اول توصیف کردین…
سوت زنان و الله گویان آهسته و پیوسته با عشق دارم پیش میرم….
و دقیقاااااااااااااا مصداق این بیت از مولانای جان هستم که :
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر * آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر * رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
خدایاااااااااااااااا تسلیمم
اربابم هرررررر خیری از تو به من برسه بهش محتاجم.
من فقط همون قسمت کوچیک کار خودمو انجام میدم و از سر راهت میرم کنار تا جلوی دست و پات نباشم چون میدونم تو کاردان این عالمی الله جانم.
استاد عزیزم آرامم و چیزی برای فرار ندارم چون شما بزرگوار به من توحید روآموختین که:
تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شی قدیر
«پر برکت است کسی که فرمانروایی همه هستی بدست اوست و او از عهده هر کاری بر می آید.»
استادجانم آرامم چون شما به من آموختین:
الذی خلق الموت و الحیوه لیبلوکم ایکم احسن عملا و هو العزیز الغفور
«و همان که مرگ و زندگی را افرید تا امتحانتان کند که کدامتان بهتر رفتار میکنید و او شکست ناپذیر آمرزنده است»
آخه با این ارباب کجا فرار کنم؟؟؟!!!!
آخه با داشتن این پروردگار از انجام نشدن کدوم کاری
نا امید باشم که بدونم از پسش بر نمیاد؟؟؟!!!!
الهی غرق نعمتم الحمدالله…
استاد خوبم خیلی خوب واقفم که نمیتونم سپاسی که در خور کاری که شما برامون کردین رو بجا بیارم
ولی از خداوند میخوام شما رو جزو دسته:
«یاءیتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی» در ایه 28 سوره فجر قرار بده..
و هزاران برابر خیر دنیا و اخرت میخوام برای خودتون و خانم شایسته نازنینم و زندگی با برکتتون..
و برای همه دوستانم سراسر نور و عشق الهی میطلبم*
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر خوبم وجیهه خانم ممنونم از این حد از آگاهی وقلم خوبی که رده پایی را برای خودتان به جا گذاشتید
چقدر جمله خوبی رو گفتید ومن خیلی به فکر فرو رفتم وکلی حرف میشود با این دیدگاهی که دارید داشته باشیم
اربابم هرررررر خیری از تو به من برسه بهش محتاجم
من فقط همون قسمت کوچیک کار خودمو انجام میدم و از سر راهت میرم کنار تا جلوی دست و پات نباشم چون میدونم تو کاردان این عالمی الله جانم
عالی بود ممنونم از کامنت خوبتون خدا مادر شماهم بیامرزد وروحش شاد
بهترین ها رابراتون آرزو دارم
شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
هزاران سلام به شما برادر بزرگوارم
ممنونم که لطف کردین و کامنت منو خوندین و برام پاسخ گذاشتین
ممنونم از محبت تون برای دعاهای فوق العاده تون.
الهی که خداوند همه عزیزان آسمانی شما و ما رو غرق در آرامش و شادی و نعمت بغیرالحساب قرار بده..
به قول استاد عزیزمون:
ما فقط لازمه خوب بندگی کنیم…چون ربً ما ارباب خوبیه
جناب روحی بزرگوار واقعاااااااااا اگر باور کنیم فقط و فقط خداوند منشأء رزق و روزی مون هست در دنیا و آخرت ،خیلی
خیلییییییییییییی آرام میگیریم…
رزق و روزی نه به معنای خورد و خوراک و پوشاک و مسکن و …..
بلکه به معنای هرررررر آنچه ما لازم داریم از تفس هوای پاک…از لبخند عزیزانمون از سر عشق و محبت و رضایت….از فرا گرفتن آگاهی…از توانایی دیدن و درک کردن نیکی ها… تاااااا همون نمک تو سفره مون و تااااا سلامت تک تک اعضای بدنمون….
چه باور قشنگیه که فقط خداوند منشأء رزق و روزی من است چون زمانی که جنینی بیش نبودم اون فراموش نکرد که برای من دو چشم و گوش و قلب و کبد و… درست کنه… اون منو هرگز فراموش نمیکنه این منم که انسانم و نسیان دارم…
پناه میبرم به تو ای خداوند عزیز از شر خودم…
براتون سراسر نور و عشق الهی میطلبم.
سلام مهربان بانوی من
به عنوان همسر اینو نمیگم بلکه بعنوان کسی که بهتر از بقیه تورو میشناسه میگم
اینقدر این آرامش در تو متجلیه که ناخودآگاه روی تمام موجودات و اطرافیان اثر گذاشته
وقتی باهم میریم بیرون من متوجه میشم چقدر انرژی و حال خوبت دیگرانو تحت تاثیر قرار میده
بارها تکرار شده که وقتی وارد مغازه ای میشیم ، برای اون مغازه کلی مشتری میاد و اینو چندتا از مغازه دارهایی که بیشتر ازشون خرید میکنیم متوجه شدند و سعی می کنند مارو نگه دارند تا مشتری بیشتری بیاد.
نمیدونم چند نفر این کامنتو بخونند اما دلم میخواد بدونند که این نیرو و آرامش به لطف نگاه توحیدی به عالم و عشقیه که ارباب عشق در دلت قرار داده
بزرگترین هدیه خداوند برای من وجود نازنینت بوده و هست و برای تمام مردان عالم همسری همچون تورا آرزومندم تا به معنای واقعی عشق و لذت وجود عشق در زندگیشونو درک کنند و به عظمت خداوندی پی ببرند که سرشار از عشق و آگاهیه
باشد تا رستگار شویم.
سلام به دوستداشتنی ترین استاد دنیا
استاد من چند وقته که کارم رو شروع کردم و دفتر راه اندازی کردم
همش از اجاره دادن فراریم میترسم
مثلا اجاره این ماه که دادم نگران اجاره ماه بعدم
من از این موضوع قبلأ خیلی خیلی فراری بودم ولی واردش شدم و دست به عمل زدم
کمی بهتر شدم ولی هنوز هست
موضوع بعدی من دوره هایی که میخرم نمیتونم به طور منظم و پیوسته ادامه بدم پیگیرش هستم ولی تمرکزی هر کاری میکنم نمیشه
استاد من سه تا فرزند دارم خیلی خونه و زندگی همسر و فرزندانم رو دوست دارم
نمیدونم چرا اصلا دوست ندارم تو خونه باشم
یکی از دلیل های اصلی من که شاغل شدم همینه از انجام دادن کارهای خونه متنفرم
ولی فقط مجبوری مرتب میکنم
استاد من همش دوست دارم تو محیط بیرونو کاری باشم با افراد در ارتباط باشم
شرایط برای بچههام هم سخته چون مدرسه ای هستن و زمانی که خونه هستم هم همش تایمم را با بچهها میگذرونم و بازی میکنیم
دقیقا چند روزه که میخام این کارم رو که خدماتی و زمان زیادی ازم میگیره رو بزارم کنار ولی زود دوباره پشیمون میشم
سر کار که هستم میگم ارزششو نداره میزارم کنار ولی تو خونه که میرم پشیمون میشم
خیلی هدفهای بزرگی برای کارم دارم یکیش این بود که تو کارم رشد میکنم و میتونم مهاجرت کنم
تمام تلاشم اینه که از یه راهی من بتونم از این جا برم
یکی از راههای مهاجرت رو از طریق کارم میدونم
خیلی خیلی سردر گم شدم این روزها
دقیقا دوتا نجوای متفاوت تو ذهنم هست اصلا نمیتونم بفهمم کدوم درسته دیگه خسته شدم
یه دوست جدید پیدا کردم که میاد تو دفتر کمکم
میگه منم شرایط بچههای شما رو گذروندم که تو خونه تنها بودم و فقر محبت و اینجور چیزها دارم
همش ازم میخاد که کارمو بزارم کنار
از طرف دیگه همکارام میان میگن تو اینقدر برای این کار زحمت کشیدی حالا که به یه جاهایی داری میرسی رها نکن حیفه
دیگه واقعا خسته شدم
میگم حق با هر دو اینا هست هر کاری میکنم نمیتونم تصمیم درست بگیرم
از خدا میخام که خیلی راحت و آسون هدایتم کنه به بهترین تصمیم
تصمیمی که توش آرامش و سعادت باشه برام خیر و برکت باشه
سپاسگزارم از استاد عزیز و دوستداشتنی ام و هچنین مریم مهربانم خیلی دوستتون دارم
به نام خدای هدایتگرم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوستان فوقالعاده و زهرای عزیزم
استاد از وقتی با شما آشنا شدم از هر هیچی که برخلاف قوانین خدواند و شما تو فایل ها گفتید فراری هستم از آدم ها فراری هستم چون در مورد نازیبایی ها یا در مورد مشکلات یا غیبت و غیره صحبت می کنند.ولی قضاوت نمی کنم نکته مثبت می بینم اگر هم یک دفعه برخورد کنم سعی می کنم سوال حافظه ای یا یک سوال بی ربط بپرسم ولی می بینم کارساز نیست شاید من هنوز مهارت پیدا نکردم از بحث و جدل فراری هستم از ثابت کردن چیزی به دیگران فراری هستم و غیره
یک مورد که قبل از قوانین هم فراری بودم الان هم فراری هستم از دکتر و آزمایش دادن با اینکه خودم آزمایشگاه کار می کنم خدا را شکر باورهای خوبی برای سلامتی دارم و سلامت هم هستم
در مورد کار فیزیکی فراری نیستم مگر اینکه از نظر فیزیکی کم بیارم اتفاقا از ورزش تمیزکاری را دوست دارم
از تلویزیون و شبکه اجتماعی فراری هستم
حالا از خودم هم فراری هستم اگر فکرم روی نازیبایی یا منفی برود البته این از کمال گرایی هست دارم روش کار می کنم
از خواندن کتاب های سخت فراریم ولی دارم الان انجام می دهم حتی روزی یک صفحه ,آدمی هستم که دوست دارم تو دل ترس های واهی که انجام دادنش مفید هست بروم دارم این کار.را انجام می دهم مثل رانندگی از مریم جان سپاسگزارم که دیدن عمللکرد ایشان خیلی باورهای غلط در من شکست استاد بابت این فایل ها از شماسپاسگزارم
سلام به همگی .
ممنونم از استاد عباسمنش با شیوه عالی آموزشی که خودش درسهای زیادی برای من داره . یکی از آرزوهام این هست که بتونم این شیوه ها رو در کار خودم که معلمی و آموزش هست بکار ببندم .
اینکه دانش آموز رو بتونم وادار به فکر کردن کنم و به جای اینکه جواب مسأله رو فوری در اختیارش قرار بدم ، راهنماش باشم تا خودش بره و مسأله رو درک کنه و به جواب برسه .
و اما سوال :
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
1. یکی از مواردی که من به شدت ازش فراری هستم صحبت کردن هست . چه در جمع و چه حتی با یک فرد . و این مسأله بعضی وقت ها خوب هست و بعضی وقت ها خیر . تا بشه سعی می کنم صحبت نکنم . برخلاف خیلی از خانم ها که شاید در طول روز ساعت ها شاید با مادر ، خواهر، همکار یا همسرشون صحبت می کنن من بیشتر اوقات فقط اگه کسی ازم سوال کنه جواب میدم . حتی اگه بخوام هم صحبتی بکنم هر چی فکر می کنم چیزی به ذهنم نمیاد . شاید یه دلیلش این هست که ذاتا از بچگی آدم کم حرفی بودم .و یه دلیل دیگه اینکه وقتی می خوام چیزی برای گفتن پیدا کنم خیلی فکر می کنم که خدای نکرده توش دروغی، غیبتی از کسی، قضاوت بیجایی ، نکته منفی و … نباشه و معمولا چون با توجه به فرد مقابلم همچین حرفی رو پیدا نمی کنم ، ترجیح میدم اصلا چیزی نگم .
خب این که سکوت بعضی وقت ها از حرف بد بهتره شکی درش نیست ولی این مسأله بعضی وقت ها ، اصلا هم خوب نیست . مثلاً در زندگی مشترک .
اصلا یادم نمیاد که در مدت بیست سال زندگی مشترک ، صحبت طولانی با همسرم داشته باشم . البته علاوه بر خصوصیت خودم ، خصوصیات همسرم هم مزید بر علت شده . چون نکات مشترک کمی با هم داریم .و از طرفی ایشون بیشتر ترجیح میده گوینده باشه تا شنونده . و اصلا شنونده خوبی نیست . یعنی هنوز جمله کسی تمام نشده شروع به مخالفت با اون حرف می کنه . اگه شما بگید الان روز هست ، شروع می کنه به دلایلی آوردن برای اینکه الان شبه . و اگر بگی الان شبه ،برعکس .
اوایل ازدواجمون مثلا گاهی از سرکار که بر می گشتم اتفاقات اون روز رو براش تعریف می کردم .و ایشون از توی همه اون حرف ها دنبال یه نکته کوچکی می گشت تا سرزنشم کنه و این شد که حتی همون به کوچولو حرف زدن رو هم گذاشتم کنار .ا البته الان میدونم که این ویژگی ایشون نتیجه و جذب رفتارهای خود من بوده . چندین بار هم به خودم تعهد دادم که زمان هایی که رابطه مون خوب هست روی این قضیه حرف زدن کار کنم ولی نتونستم . این باعث شده که تمام قهرهای ما در سکوت تقریبا مطلق بگذره . می دونم که با حرف زدن منطقی خیلی از مشکلات خیلی سریع تر حل میشه و خیلی از سوءتفاهم ها زودتر برطرف میشه ولی تابحال که موفق نبودم .
2. دومین مسأله ای که انجامش برام خیلی سخت هست و همیشه از اون فرار می کنم درخواست کردن از بقیه هست . حتی الان که دقت می کنم من حتی از خدا هم خواسته زیادی ندارم . و همین طور از بندگان خدا .
هیچ وقت حتی آرزوهای بزرگی هم نداشتم . اگر هم بوده فقط در حد خیال و فکر کردن . نه اینکه از خدا واقعا بخوامشون .
در مورد اطرافیان هم همین طوره . تا جایی که بتونم همه نیازهام رو خودم برطرف می کنم و اگر هم نتونم ترجیح میدم بی خیالشون بشم تا از کسی بخوام کمکم کنه. و این هم به نظرم خیلی بده . شاید به خاطر عدم عزت نفس و نداشتن احساس لیاقت در من باشه .
یکی از فایل های استاد رو دیروز میدیدم که توی یکی از سمینارهاشون در مورد آیه
اذا سالک عبادی عنی …
می گفتند که باید خواسته مون رو بگیم . مثلاً در مورد مردها ، نباید توقع داشته باشیم اونها خواسته ما رو بدونند. باید بگیم تا بدونند حالا شاید جواب بدن شاید هم نه. ولی من متاسفانه در این زمینه خیلی ضعیف عمل کردم. وقتی بعضی از اطرافیان رو می بینم که حتی از شوهرشون یا بزرگترهای دیگه مثل مادر یا مادرشوهرشون می خوان که مثلاً براشون آب بیاره یا هر کار دیگه ای واقعا تعجب می کنم . در صورتی که خودم حتی در مورد مسایل بسیار بزرگتری مثل جابجا کردن اشیا سنگین یا پول برای خرید مایحتاج خونه یا … هم نمی تونم از کسی مخصوصا شوهرم درخواستی داشته باشم و ترجیح میدم خودم اون کار رو انجام بدم یا مسأله رو حل کنم یا اصلا انجام ندم و صورت مسأله رو پاک کنم .
متاسفانه این اخلاق من در مورد بچه هام هم باعث شده ،که توی خونه مسوولیت پذیر نباشند و منتظر باشند همه کارها رو من انجام بدم . گرچه اگر ازشون بخوام و یه کم حوصله کنم به احتمال زیاد انجام میدن.
3 . یکی از کارهایی که تا بشه انجامش نمیدم ، ظرف شستن هست خیلی وقتها به قصد شستن ظرف ها میرم آشپزخونه ، ده تا کار دیگه انجام میدم ولی آخر کار هنوز ظرف ها نشسته هست ، حالا این وسط چند روز پیش ظرفشوییم هم خراب شده و خدا می دونه کی درست بشه ؟
4 . از کار کردن با چرخ خیاطی هم خیلی فراری هستم . حاضرم با دست بدوزم ولی از چرخ خیاطی استفاده نکنم . شده حتی یک چادر رو کامل با دست کوک زدم . ،،
5. یکی دیگه از چیزهایی که تا بشه ازش فراری هستم استفاده از امکانات جدید و یا تکنولوژی های جدید هست .از وسایلم مثل موبایل ، لباسشویی ،ظرفشویی و حتی نرم افزارهای روی سیستمم و … در ساده ترین حالت استفاده می کنم .
6. فرار از صمیمی شدن و دوست شدن با افراد جدید . کلا سعی می کنم با آدم های اطرافم زیاد صمیمی نباشم . البته تا جایی که بد بودن کسی برام ثابت نشده باشه ، باهاش خوب هستم ولی در حد معمولی ، نه اینکه صمیمی بشم .
می دونم که خیلی از این فرارها ، به ضرر من هست و باعث شده که موقعیت های زیادی رو توی زندگی از دست بدم . امیدوارم که بتونم هر چه زودتر اونها رو برطرف کنم .
با تشکر از شما و سایت عالی و پربارتون
به نام خداوند بخشنده مهربان
با اهدای سلام به استاد گرانقدر و تک تک عزیزان سایت هیولای عباسمنش دات کام
خدا را شکر که به من فرصت داد اولا فکر کنم و به یاد بیارم من از چه چیزی فرار می کنم دوما در خدمت شما عزیزانم باشم و این مطلب را با هم بررسی کنیم
راستش من همیشه از قانون فراری هستم
حتی کامنت نوشتن در سایت با این که میدونم باید قانون را رعایت کنم و یک سری چیزها را ننویسم و یه سری را بنویسم برعکس انجام میدم.
شاید به خاطر این هست که محدودیت را دوست ندارم البته بهای زیادی به خاطرش پرداخت کردم کلا درباره کلمه قانون حساس هستم البته یه کم بهتر شدم اون هم به خاطر قانون جهان ولی باز هم می خوام قانون را هر جور خودم می خوام تعریف کنم.
یادمه پدرسالاری در خانواده ما حکم فرما بود و من احساس می کردم مادرم در ظلم واقع شده و حتی خود من و خواهر برادرام و ما مجبور بودیم یه سری قوانین را رعایت کنیم
ولی از آنجا که روح یک بچه آزاد هست ما در تلاش نقض این قوانین بودیم مثلا ظهرها بعد از نهار پدرم می خواست بخوابه و ما می خواستیم بازی کنیم و سرو صدا باعث می شد پدرم ما را مجبور کند که ظهر بخوابیم و ما بعد از اینکه بابا خوابش سنگین می شد فرار می کردیم یا مثلا ماشین بابا را برمی داشتیم و اینجوری هم هیجان داشت هم به اصطلاح تمرین رانندگی می کردیم.
از طرفی هم پذیرفته بودم این مدل رفتاری من هست و من کلا این مدلی و قانون گریز هستم.
گاهی هم از خودم فرار می کنم و احساس می کنم یک همزاد دارم که از من دور شده یا من دو شخصیتی هستم یک شخصیت شیطانی و خون آشام و یک شخصیت نسبتا آرام و گاهی خودم نیستم
من از قانون و از خودم و از روبرو شدن با ترسهام فرار می کنم.
من از قانون ترس دارم
من از خودم ترس دارم
من از ترسهام ترس دارم
مثل ترس از عدم تایید دیگران
ترس از قضاوت مردم
ترس از دست دادن چیزی
ترس از طلب کار
معمولا برای فرار به خواب یا دیدن فیلم و تنهایی خودم پناه می برم.
من همیشه در حال فرار از خود واقعی ام هستم.
گاهی می خواهم خودم را با خودم ببرم.
انگار ما دو نفریم.
ممنون از شما و استاد گرانقدر و همسرشان.