پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 18
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام
بسم الله الرحمن الرحیم
شبی آمدم ادامه کامنتهارو بخونم وهمین جوری داشتم باخودم حرف میزدم که موضوع فایل چیه؟
به خودم گفتم (فرار)
بعدداشتم به خودم وشما بشوخی میگفتم من که بجزء شیر، پلنگ ازچیزی دیگه فرارنمیکنم
بعدادامه دادم چرامن ازاستادوحرفاش فراری هستم
اونجاهایی که شمامیگی بایدتغیرکرد ومن هنوزمیخوام با عادتها وافکارقبلی باشم
اونجاهایی که میگی اگه تغیر نکنید زیرچرخ دندهای جهان له میشید
اونجاهایی که میگید احساس خوب مساوی است بااتفاقات خوب
واسه کاری که انجام میدید ارزش قائل باشید
روی خودتون کارکنید بقیه کاراخودبخودحل میشه
اونجاهایی که میگید به این پرسشهاپاسخ بدید ودرموردش کامنت بنویسید
کارموردعلاقتون روانجام بدید ثروت دنبال شما میاد
اونجاهای که میگید وام نگیرید قرض ندید روی پاشنه های آشیلتون کارکنید
نوشتن ستاره قطبی
دنبال اصل باشید نه فرعیاد
کنترل ذهن داشته باشید
درموردکاری که دوست دارید تحقیق کنید مطالعه کنید
فایلها روبارها وبارهاگوش کنید
کامنتهای دوستان روبخونید
باوربه فراونی داشته باشید
استادخیلی زیاد هست ومن امشب دیدم اگه ازشما فرارنکنم خیلی ازمسائلم حل میشه
خدایاشکرت
به نام خدا
ردپای 75
سلام استاد عزیز و دوستای خوبم
اول از همه خداروشکر بابت فایل های الگوهای تکرار شونده، که استاد چنین دوره با ارزشی به رایگان در اختیارمون قرار دادند،که بزرگمنشی استاد عباس منش نشون میده
بعد از اون بریم سراغ اینکه چرا فرار به قرار ترجیح میدیم،درک من از مغز و تکامل انسان دلیل اینطور بیان میکنه(صرفا درک منه )
ما چاره ای جز فرار نداشتیم !وگرنه الان نسلی از ما نمونده بود !این سیر تکاملی مارو تا به امروز از خطر نجات داده
اما حالا در بعضی از مواقع مجبوریم مغز قدیم خاموش کنیم و از حالت اتوماتیک بیایم بیرون
برای من فرار که ویژگی ذهن هزاران سالمونه ،مثل نسیان بودن انسان یا عجول بودن انسان ،انکار ناپذیره
پس قبل از هر چیزی پذیرش مهمه
بعد از اون راهکار
چطور ذهنم ساکت کنم ؟یا چطور با وجود صدای نجوا به حرکت ادامه بدم
همه جاهایی که ما الان ازش فرار میکنیم و تبدیل به الگو تکرار شونده ما شده ،در واقع، در اولین برخورد در ذهن ما آژیر خطر روشن کرده
پس حالا مغز اوتوماتیک موقعیت مشابه ،خطر اعلام میکنه
چطور این برنامه رو تغییر بدم؟
اهرم رنج و لذت
دیشب از الگو های فراری نوشتم که بهشون غلبه کردم
اونم با اهرم رنج و لذت ،مدام از فواید انجام اون کار و بدی های انجام ندادنش به خودم میگفتم
درس استاد باعث شد من بتونم الگو هارو شکست بدم
نکته ای که خیلی مهمه اینه،اگه دست از کار بکشی ،دوباره الگو های قبل قدرت میگیرن
پس نیاز به مراقبت دارن
همونطور که استاد میگن، به اندازه ای که باورهارو تغییر میدی نتیجه میگیری و تا زمانی که متفاوت فکر کنی متفاوت عمل میکنی و نتیجه میگیری
امید که زین پس قرار به فرار ترجیح بدین
در پناه خدا باشید
به نام خدای بخشنده ی هدایتگر
سپاسگزاره خداوندم که به من فرصت رشدوپیشرفت داده و بااین دست از سوالهای اصل ومهم به یک خودشناسی ازخودم میرسم
سلاموعرض احترام به دوبزرگوار دوست داشتنی و عزیز
استادجان ازتون ممنونم بخاطر اینهمه خدمت رایگانی که به مابچه های این سایت مقدس میکنید و باعشق دارید هم به رشدوپیشرفت خودتون وهم به رشدوپیشرفت ما کمک میکنید
درجواب این سوال باید بگم که اگه این سوال رو قبل از کارکردن روی خودم جواب میدادم طبیعتاًجوابهایی میدادم که بیشتر مربوط به نقاط ضعفم بوده و بافرارکردن ازاونها یایجورایی آشغالهارو زیرمبل گذاشتن،میخواستم که خودمو توجیه کنم و بجای اینکه خودم رو مقصر نقاط ضعفم بدونم میخواستم که هرعامل بیرونی رو دخیل بدونم
اماازوقتیکه روی خودم کارکردم ازیکسری مسائلی فرارمیکنم که احساس میکنم تازه خیلی هم به نفع رشدوپیشرفت من هست وخواهدبود
خوب من قبلا اگه بایک جمعی زیادحال نمیکردم بخاطر مهم بودن قضاوت حرف فکوفامیل مجبورمیبودم که هر نوع دورهمی رو بااکراه برم و اون فضارو تحمل کنم بخاطراینکه بگم منم جزو آدمای معاشرتی هستم و بلاخره ماهم تویک جمعی حاضرهستیم
اون روزها چه ساعتهایی از عمرم رو تلف کردم فقط بخاطر حرف دیگران..
اما الان حدود هفتاد درصد از مواقع وقتی میبینم توی جمعی برم که همش تحقیروتوهینو ناسزا بهمدیگه میکنن بسیاربسیار فراری هستم،درحدی که اون جمع یاخانواده یجورایی به من انگ بی تفاوتی واینکه برام معاشرت مهم نیست میزنند،درحالیکه خودم میدونم چقدر نرفتن تواون جمع برای من نفعوسود داشته
استادجان شمامیگید ماخالقیم ومیتونیم وجه مثبت آدمهارو برانگیخته کنیم ولی انصافا خیلی ازآدما هستن که انگارتوعمرشون به این فکرنکردن که چراماهمیشه حالمون باخودمون خوب نیست که هیچ، بلکه کسی هم که بهمون میرسه درتلاشیم حالشو یجوری به یه طریقی بگیریم
خوب من وقتی به این دست ازآدما برمیخورم ومیبینم هیچوقت حاله دلش باخودش هم خوب نیست چه برسه بامن، اصلا هیچ تلاشی هم نمیکنم که بخوام وجه مثبت اینجور آدم رو برانگیخته کنم،چون اونقدر بادیدن سروصورتش آدم حس سنگینی روی قلبش میشینه که بهتره فرار کرد تااینکه تلاش کنیم وجه خوبشو برانگیخته کنیم
چرااینحرفو میزنم،چون قبلاهمیشه درتلاش بودم و وظیفه ی خودم میدونستم که بخوام حال اون طرفو به یه طریقی خوب کنم،و نه تنها اون ادمه حالش خوب نمیشد بلکه یه بهونه ای ازحرفای من دستش میمومد که اون حاله منو بگیره،پس دیگه برای این دست آدمها تلاشی نکردم و نمیکنم و هرموقه ببینم تویک جمعی ازینجور آدمها زیاده به یک بهانه ی خوبی تواون جمع نمیرم
منظورم ازبهانه ی خوب اینه که مثلا اگه دعوت شدم به اون جمع میگم سپاسگزارم من امروز یه برنامه ای برای خودم دارم که واقعا وقتشوندارم و همون موقع ازخونه بیرون میزنم و تویک پارکی فضای سبزی پیاده روی میکنم و فقط به فایلهای توحیدی شما گوش جان میسپارم
یه مورددیگه اینکه قبلا من از تاریکی میترسیدم و همیشه به یک بهانه ای ازموقعیتهای تاریک فرارمیکردم که نخوام اون رو تجربه کنم
خوب بعدازکارکردن روی خودم اومدم خودمو امتحان کردم ببینم چقدربرتاریکی میتونم غلبه کنم
یه شب خونه ی مادربزرگم که شکلوشمای خونه ی اونها خیلی قدیمی هست و سقف خونهاشون باچوبوحصیرساخته شده و خونه ی اونها روبروی یه بیابانی هست که تواون بیابان پراز درختان بلندقامته و شبهای اون جا پرازسروصداهای شغال و اینجورحیواناته،اومدم و رخت خوابم رو توی ایوان خونه مادربزرگم پهن کردم وهمه جا رو عمدا تاریک کردم،تاریکی مطلق جوریکه باید چراغ گوشیمو روشن میکردم تا بتونم برم توی رخت خوابم و تا موقعیکه تقریباآفتاب میخواست طلوع کنه من تونستم برترسم غلبه کنم
ترس بود اما به قوله شما اون ایمانه به ترس میچربید چون گاهی اوقات اونقدر آدم شوق میگیره بره تو دل یک ناشناخته که دیگه فقط میخوای ببینی چه اتفاقی قراره باتجربه ی اون ناشناخته برات بیوفته،و فقط میگفتم برگی بدون اذن خدابرزمین نمیوفته
خونه ی مادربزرگم رو که میگم درحالت روشنایی یک احساس خوفی آدم بهش دست میده چون نمای بسیارقدیمی داره و قبلا گویا قبرستان بوده،بخاطرهمین بعضی اوقات یک ترسهای واهی حتی توی روز به سراغ آدم میاد
یه مورددیگه اینکه من قبلا وقتی کسی بهم یه حرف ناراحت کننده ای میزد فوراً ازدرون بهم میریختم که نمیتونستم جواب اون طرف رو بدم ونمیتونستم بگم که هدف ومنظورشون ازین حرف چی بوده و تامدتها روی اونحرف فکرمیکردم و تامدتها ازون آدم فراری بودم
ازوقتیکه باورارزش ولیاقت رو درخودم ایجادکردم دیگه اون آدمارو نمیبینم که بخوان حرف توهین آمیزیاناراحت کننده ای بزنن که بهم برخوره یابخوام دیگه پابه فراربگذارم
اگه هم یک درصد این اتفاق برام بیوفته بایک جواب کاملا محترمانه بهش میفهمونم که این حرفی که زدی خیلی بجا نبوده
(نمیدونم دقیقا این کارم درست باشه یانه که میگم محترمانه جوابش رو میدم،ولی خوب فعلا درکم از عمل به آموزه ها دراین حده،شاید به یک نقطه ای برسم که اصلا جواب اون طرف رو هیچوقت ندم و حرفش رو بذارم پای اینکه اگه من درشرایط اون آدمه بودم این حرف رو میزدم یانه،و بعد درمورد واکنشم تصمیم بگیرم)
یه مورددیگه اینکه این نقطه ضعف حال حاضرمه واونهم رفتن به دندان پزشک هست،من دربارداری اولم تقریبا هف تا از دندونام کامل پوسیدن جوریکه قابل ترمیم نبودن و اونهارو کشیدم و الان جای دندونای پشتم خالیه،ازینکه بخوام جایگزین اون دندونهام دندون دیگه ای بذارم بسیار مقاومت دارم،و دوسه ساله که این کاررو به تعویق انداختم و ترمزای ریزودرشتی دارم که هنوز موفق به رفتن دندانپزشک نشدم
استادازوقتی روی خودم کارمیکنم توی جمع رفتن برام یه معظل بسیاربزرگی شده یعنی جوری شدم که تا طرف میخواد از ناسلامتیش یاازروابط ناجالبش بادیگران جلوم بگه فوری دست پاچه میشم که چیکارکنم اون نفره حرفشو عوض کنه،یعنی جوری حرف میزنه که انگار یه غباره سنگین شبیه به یک گردوخاک اطرافم حس میکنم
اون وقته دیگه دراکثرمواقع من بابهانه های مختلف سعی میکنم نرم و یجورایی فرارمیکنم،ومادرم همیشه میگه تو ازوقتی داری بقوله خودت روخودت کارمیکنی بیشتر کناره گیرشدی و مثل افسردها همیشه توی خونه ای،
منواقعا توی خونه باخودم درتنهایی خودم چنان لذت میبرم چنان احساسم عالیه که نمیخوام حال لذت بردن درتنهاییم رو باهیچ جمعی عوض کنم
و خوب این حرف مادرم کمی منوبهم میریزه که چی جوابشوبدم و میدونم حرفش هنوز درجایگاه مهمی قرارداره که هنوزنمیتونم باحرفش بهم نریزم،و بعضی وقتاشده فقط بخاطر اینکه برعکس حرف مادرمو ثابت کنم تویه جمعی حضورپیداکردم اونهم بانارضایتی درون،چون میدونم تواون جمع واقعا آدم سالمی ازلحاظ باوروعقاید پیدانمیشه
هممون میدونیم که موجودات اجتماعیی هستیم،ولی استادقبول دارید که هشتادنود درصدجمعها مخصوصا ماایرانیها جمعهای مفیدوباارزشی نیست،یعنی خودمو که این دوسه سال اخیر بررسی میکنم بیشتر درتنهایی خودم بودم تاتویک جمع،ازرفتن تو جمع کلا فراری شدم،حتی وقتی میبینم همسرم وقتی خونه میاد و داره تو فضای اینستا خبرای متفاوت و منفیو میبینه از اون هم اعراض میکنم و وقتی هم میگم این حواشیو ازخودت دور کن میگه من توجه خاصی به عمق موضوعات ندارم و خودش روبااین حرف توجیه میکنه
واتفاقا دراکثرمواقع یک آدمایی تومغازش میان که دائم حرف از شکستوناامیدیو قهروطلاقو گله ووشکایت میزنن و اصلا هم متوجه این قضیه نیست
خیلی دوست دارم بیشتر وقتم رو فقط توی سایت بادوستان عزیزم بگذرونم یعنی واقعا تمام اوقاتم با نتایجو تجربیات دوستان پرشده،و هرکسی هم که عکس پروفایلش رو عوض میکنه توخاطرم اسموعکسش رو میسپارم و ساعتها درموردکامنت خوبش فکرمیکنم و تحسین میکنم،
خیلی دوست دارم کسی هم پایه ی خودم باشه که به صورت حضوری راجب نتایج دوستان باهم صحبت کنیم،وتحسین کنیم
استاد دارم مثل شما تازه به جایی ازعمل کردن میرسم که درقدم چهارگفتید باخودتون زیادصحبت کنید که اگه ذهن میخواست شمارو به خاطرات منفی بکشونه شماباکلامتون جهتش بدید
من همیشه مقاومت داشتم که باخودم صحبت کنم ولی میبینم بهههترین راه کنترل ذهن فقط کلامه،که اجازه نمیده خاطرات تلخ گذشته رو مرورکنه،حرفای بیهوده و ناامیدکننده رو مرور کنه
تاذهن میاد چرتوپرت بگه فورا توی سایت میام و کلی ازکامنتای بچه هارو که احساس خوبی ازحرفاشون گرفتم باصدای بلندمیخونم و جوری که انگار مکالمه ی تلفنی بااون طرف دارم،و هی باصدای بلند تحسینشون میکنم
میخوام اینوبگم من جدیدا زیاد تونستم از چرتوپرتای ذهنم فرارکنم و خودمو به یه جای امن که پراز صحبتهای صمیمانست برسونم،و نمیذارم تواون باتلاق پرمنجلاب گیربیوفتم،تامیبینم میخوام تواون باتلاقه فرو برم پابه فرارمیذارم
واقعا به یک جایی رسیدم که بیشتر پی میبرم فلان اتفاق نتایج فلان افکارم هست،و انگار یه ترسی وجودمو میگیره که ذهنم میخواد تو عالم پراز خیالات منفی منو فرو ببره،احساس میکنم اگه تواون حس توجهات منفی درذهنم فرو برم انگار که دارم سَم مار کبری به روحو جسمم میخورونم،بخاطرهمین با ترس فراوان ازون موقعیتی که ذهنم میخواد درگیرم کنه پابه فرارمیذارم
امیدوارم که خدامارو به بهترین راهو روش دراین مسیر هدایت کنه
الهی آمین
هرکجاهستید شادوسلامت وسرشارازآرامش باشید
با سلام به همه
مواردی که من از اونها فرار میکنم 1 کامنت نوشتن 2 کار کردن و تمرین انجام دادن3 رانندگی کردن 4 انجام آگهی تبلیغاتی فقط یک بار انجام دادم 5تبلیغ از خودم کارم تو جمع تلفن زدن خیلی بهتر شدم خرید کردن برای خودم وخرج کردن برای خودم که بر میگردد به عدم لیاقت وباور کمبود مرتب نگه داشتن آشپز خانه باز هم هست فعلا یادم نمیاد موارد تکرار شوند من کاری ذوشروع می کنم بعد مدتی ول می کنم تعهد میدمکه روی فایلها تمرکزی کارکنم بعد مدتی چیزایی پیش میاد کمتر کار میکنم می خوام کاری به کار کسی نداشته باشم از قانون صحبت نکنم باز فراموشم میشه افرادی سر راهم قرار میگیرند که حس می کنم می تونن کمک فکری بهشون بدم چندین سال مستاجر هستیم در یک جا هر سال میگم سال دیگه خونه می خریدم میرسم امسال هم بشینیم باز سال دیگه هم همین طور جراعت عمل کردن در خیلی جا ها ندارم همش برای دیگران کار میکنم در حالی که می تونن کارگاه بزنم وخیلی موارد دیگه
بنام خداوند بخشنده مهربان
هر چه بیشتر خودشناسی میکنم بیشتر متوجه آشغالهای که زیر فرش دادم میشم
خدا رو شکر که تو این مسیر قرار گرفتم
خدا رو شکر که استاد عباس منش داریم
خدا رو شکر هم خانواده های عالی دارم
خدا رو شکر سایتی به این منوری داریم
در این مورد هم کلی مسئله دارم که باید حل بشه
تا پنج شش ماه پیش فقط فرار میکردم
به قول منصور فراریم فراری
ولی از زمانی که متوجه شدم ففروا الی الله شدم
عجب این شیطان ما رو تسخیر کرده،چقدر من نامردم که خدا منو خلق کرد این همه نعمت داد و….
من واودادم،به همین راحتی درحال باج دادن به شیطان بودم و خودم هم حالیم نبود
فکر میکردم من مذهبی ام،خداشناسم،زهی خیال باطل
راه خداشناسی از خودشناسی میگذره
تا خودت رو وزن نکنی نمیدونی چند کیلویی
تا سوال نکنی نمیدونی کیلویی چنده
خب الان که فهمیدیم بایستی نتایج رو هم بگیم نه اینکه فقط به به وچه چه کنیم
باید نتیجه رو برای استاد بنویسیم
تنها راه زکاتی که استاد میده،زکاتیه که باید بدیم
فعلا زکات ما عمل به دانسته هایمان است
من تعهد میدم نتایجم رو تو صفحه هدایت بنویسم و مینویسم
من تعهد میدم زکاتم رو پرداخت کنم
من تعهد میدم ایمان بیارم ب خدایی که مرا آفرید و از روح خودش در من دمید و خلیفه الله کرد و همه را به سجده من درآورد و همه چیز را به تسخیرم در آورد
همه چیز رو به تسخیرم در آورد پس چطور اجازه دادم شیطان منو به تسخیر خودش در بیاره درصورتی که شیطان فقط وعده میدهد و خدا آفریننده است
متاسفم، خدای من هدایتم کن….
سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان
فرار 1_ من همیشه وقتی پول زیاد تو حسابم هست و می تونم خرجش کنم لذت میبرم .
ولی زمانی که احساس میکنم موجودی داره تموم میشه حالم بد میشه و اصلا موجودی کارتم رو نگاه نمی کنم فقط خرج میکنم تا بگه موجودی ندارد .( و باور مخرب شو پیدا کردم دارم روش کار میکنم عدم لیاقت و باور کمبود )
فرار2_
قبل اینکه وارد دوره عزت نفس بشم این رفتار و می ترسیدم انجام بدم و فراری بودم ازش
مثلا دنبال خونه میگردم تو دفاتر املاک تو سطح شهر و اگر املاکی که شلوغ باش و من بخوام برم داخل و وقتی که وارد بحثشون بشم و همه سکوت کنن و من رو نگاه کنن ببینم چی میگم فراری بودم.
بیشتر تو مکان های لاکچری و جایی که افراد با کلاس رفت و آمد میکردن ورود نمیزدم چون خجالت میکشیدم بخوام در حضور افراد درخواستم رو بگم .
خدارو شکر الان این رفتار ندارم و با عشق اعتماد به نفس هر جایی تو هر شرایطی و موقعیتی بلند و واضح درخواست میکنم .
این تجربه من بود از رفتار هایی که داشتم و شاید باز هم باش ولی چون یک سری از باور های مخرب ترمز های اصلی هستن با شناسایی وبا جایگزین کردن باور های درست خیلی از ترمز ها و باور های ریزتر هم باهاشون از بین میرن .
در پناه الله شاد سلامت ثروتمند و سعادتمند در این دنیا و آخرت باشید
سلام به استادان عزیز و دوستای خوب سایت عباسمنش دات کام.
درجواب به این سوال:
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
اولش اومدم کامنت ها رو خوندم چون چیزی یادم نمیومد و دیدم نکاتی بود که خودم هم ازش فراری بودم رو یادم آورد چون همش داشتم فکر میکردم که من از چه چیزی فراری ام
من از اینکه تو شرایطی قرار بگیرم که به دیگران جواب پس بدم فراری ام،. اگه کاری دارم انجام میدم سعی میکنم یطوری انجامش بدم که کسی از من ایراد نگیره و دوست دارم بی نقص باشه اگه هم مسئله ای پیش بیاد یا چیزی خراب شه جراتش رو ندارم که قبول کنم میترسم از انتقاد (البته اینو بگم که قبلا حتی میترسیدم که تو جمع نظرمو بگم و یه مسئولیت چیزی رو قبول نمیکردم و انکارش میکردم و خیلی این رفتار تو وجودم بیشتر بود و کلی هم بلا سرم اومد سر این رفتار) ولی از وقتی که تو سایت آگاهیم بیشتر شد و شروع کردم به عمل کردن به شیوه قوانین و توحیدی تر شدم و شجاعتر شدم هم خیلی از ترسهام ریزش کرد هم واقعا روابطم بهتر شده ولی خب همیشه دارم بهبود میدم این رفتارم رو چون پاشنه آشیلمه و نظر دیگران برام مرگ آور بود چون خودم رو قبول نداشتم، از درون خودم رو کمتر از همه میدیدم. بچه ها خیلی خیلی فرقه بین اون روزایی که ترس داشتم طوری که دندونام تکون میخورد از استرس و بینهایت انسان بیمسئولیتی بودم بخاطر ترس از تایید نشدن و ترس از خرابکاری، و الان که از اون سطح خیلی بالاتر اومدم و پیشرفت کردم ولی خب واقعیتش باز هم اینروزا دارم توی این موضوع خودم روبهتر میکنم و عزت نفس و توحیدیتر عمل کردن رو تقویت میکنم و ادامه میدم جون به هیییییچ وجه حاضر نیستم به اون روزای پر از ترس برگردم واسه همین رنج اون روزها منو داره سمت شجاعتر و دل به دریا زدن سوق میده و خوشحالم که الان با نوشتن این کامنت دوباره خیلی واضح تر فهمیدم که چی رو باید تغییر بدم .
کامنت نوشتن یه خوبی خیلی خوبی که داره اینه که وقتی شروع میکنی به نوشتن دقیقا نمیدونی چی میخوای بگی ولی کمی که ادامه بدی انگار یه سری دریچه ها واست باز میکنه که خودتو برات بهتر میشکافه.
سلام وادب
اول بگم استاد عباسمنش ومریم خانم عزیز ومهربان عاشقتونم
در ادامه و از وقتی با قانون آشنا شدم هر موقع فامیل قراره یه جا جمع بشن من با توجه به اینکه میدونم اونجا جز مباحث اقتصادی،سیاسی،گله وشکایت از زمین وزمان، ودر ادامه غیبت و هزاران حرف بیفایده خبر دیگه ای نیست به شکل کاملا از آن دوری میکنم والبته میدونم که این مورد نقطه عطفی در زندگی من هست
از مجالس عقدوعروسی،ختم،دورهمی وهر گونه تجمع علی الخصوص فامیلی به شدت فراری ام
از حرف زدن در جمعی که آشنا نیستم فراریم
چون به ساز دف علاقه دارم والبته نوازنده آماتور هستم گاهی که به خواست استادم مجبور میشم در جمع تکنوازی کنم که من سر باز میزنم تا انجامش ندم واگر هم راهی نبود که از زیرش در برم دست وپام میلرزه ونفسم بند میاد و آخرشم قطعه خوبی از کار در نمیاد کلا همیشه از اجرای تکی در جمع فراریم
از مدیریت مالی و حساب کتاب فراریم
درجمع دوستانی که با آنها راحتم ولذت میبرم اگر چنتا بچه کوچک وپر جنب وجوش حضور داشته باشن به شدت فراریم
از تعمیرگاه وتعمیرکار ماشین وهرچیز دیگر فراریم
در مجتمع ازهمسایه بد اخلاق وپر سرو صدا فراریم
ازامتحان کردن غذای رستورانها وفست فودهای مختلف فراریم
وچون یک مورد رستوران ویک مورد فست فود باکیفیت و برند را امتحان کردم وخود وخانواده ام دوست داشتن حاضر به امتحان کردن هیچ جای دیگری حتی اگر باکیفیت هم باشند نیستم
ازمسافرت رفتن به شمال کشور در ترافیک سنگین جاده ها فراریم
از مراجعه به ادارات دولتی فراریم
از صحبت کردن بی مورد با تلفن فراریم
از بحث وجدل کردن وبه کرسی نشاندن حرف در جمع دوستانم فراریم وهمیشه با گفتن این جمله که فرمایشات شما کاملا صحیح است از ادامه بحث فرار میکنم
اینها مواردی بود که فعلا به نظرم می رسید امیدوارم مفید واقع بشه
در آخر به همه اعضای سایت خداقوت میگم
به نام الله یکتا
سلام بر عزیزدلم استاد جانم و مریم جانم و دوستان گلم
خدای من چه همه فراری میکردم تمام عمرم و خودم خبر نداشتم
من از اصالتم فراری هستم
از زادگاهم فراری هستم
از شهری که توش زندگی میکنم ،تلاش میکنم فرار کنم
از خانواده ام فراری هستم
از کار کردن روی باورهام فراری هستم
از همسر بودن و مادر بودن فراری هستم
از کنترل ذهن فراری هستم و سختمه،دلم میخواد خیلی سریع بدون هیچ تلاش و زور زدنی بتونم ذهنم و کنترل کنم
دوست عزیزم سید علی جان یک باگ بزرگ رو نشونم داد که حتی خودم خبر نداشتم
اونم این بود که من دارم با خدا معامله میکنم،دارم سپاسگزاری میکنم تا بیشتر دریافت کنم
این یعنی چی؟؟
من نفهمیدم دوستمون منظورش چیه!!؟من چطور باید سپاسگزاری کنم که با دید تجارت و معامله نباشه؟!!
من از امروز بخاطر چیزهایی سپاسگزاری خواهم کرد که خیلی بهم کیف داده باشه……والسلام……اگه بخوام بخاطر اینکه خدا بهم بیشتر بده سپاسگزاری کنم ،بهتره جلوی خودم و بگیرم و اینکار و نکنم وگرنه همچنان باید درجا بزنم
چه جهان هوشمندی……هیچ جوره نمیشه گولش زد
الحق که کار خدا بی نقصه
سر کی و میخوام کلاه بزارم؟؟؟؟
دارم سرخودم و کلاه میذارم با این سپاسگزاریهام
دارم سرخودم و کلاه میذارم با فایلهایی که گوش میدم و فقط ده درصدش و عملی میکنم،اما چند برابرش و نتیجه گرفتم
خب آدم حسابی….تو که میبینی وقتی فقط ده درصد رو عمل میکنی و گوش میدی اینهمه خدا بهت حال خوب میده ،خب چرا عزمت و جزم نمیکنی که 20…..30…..40…… 50……..و صد درصدش رو عملی کنی
استاد میگن من هنوز نتونستم ذهنم و صددرصد کنترل کنم
ولی ببین چقدر نتایجش بی نظیر و شگفت انگیزه
زندگی استاد واسه ما رویاییه….
پس معلومه خیلی دورم از اون آینده ی دلخواهم
هنوز جهاد اکبر لازمه
هنوز باید بجنگم با ذهن افسار گریخته ی خودم
چرا منتظر فردایی واسه لذت بردن
از کجا میدونی فردا میاد و تو هم خواهی بود که بخوای توش شادی و لذت رو تجربه کنی….تو الان زنده ای بیخیال گذشته و آینده…الان و خوش باش و لذت ببر
همین لحظه
چرا همش داری به این فکر میکنی که چیکار کنی که زندگیت قشنگتر بشه
چرا همش منتظری که یکی از بیرون حالتو خوب کنه
بلند شو و یاعلی بگو…از امروز از همین لحظه به خودت قول بده
بی توقع سپاسگزار باشی
بدون دلیل شاد باشی
یه قدم واسه رسیدن به هدفت برداری
به گذشته فکر نکن
واسه آینده برنامه ریزی نکن
من هرروز چند ساعت دارم درس میخونم اما برنامه ریزی نمیکنم که چیکار کنم،کجا برم،کدوم دانشگاه برم،اگه قبول نشم چیکار کنم و هزار تا چرند دیگه،چرا با این سوالها خودم و ناامید کنم
الان بمن الهام شده که شما چند ساعت درس بخون،یعنی تا روزی که زنده ام یه قدم واسه رفتن به سوی هدفم برمیدارم
استاد عزیزم
الان که من و مجبور به خودشناسی کردید فهمیدم ای دل غافل چه همه ایرادی تو وجودمه،چه همه ترمزی
حالا خدا میدونه چند تا ترمز دیگه درونمه که ازش خبر ندارم
استاد من از طی کردن تکامل هم فراری ام
ای دل غافل
خدایا هدایتم کن
خدایا اگه تو هدایتم نکنی من از گمراهان خواهم بود
خدایا من نیازمند هر آنچه هستم که از جانب تو باشه
بنام خداوند بخشنده مهربان.
سلام و درود به استاد عزیزم…
استاد زیباییم.چقدر خوبه این خودشناسی..
چقدر در صلح بودن با خودمون ما رو قوی میکنه..تا بتونیم باورهای محدود کنندمونو پیدا کنیم.(شکارچی نقطعه ضعف و نقطعه قوت).باشیم
من چند وقت یکبار..یفرد خیلی نزدیک بهم.حس توجه و حس نیاز داشتن به من ابراز میکنه..تا من بغلش کنم.
..یه حس توجه یه حس ارزشمند بودن اطرافیان به خودش!
و دقیقا.از طریق فایلای شما!و توجه کردن به الگوهای تکرار شونده.که چرا اینفرد این حسو نسبت به من داره!
باعث شد باگ مهمی رو نمیدونم از کی تا حالا.درون من بوده و من نسبت بهش بی اطلاع بودم!رو پیدا کنم.
و این کنجکاوی کردن.از رفتارای این فردباعث شد تا من خودمو پیدا کنم!
و دقیقا به این درک رسیدم.خودم همین حسو راجع به اطرافیانم دارم که این فرد به من همین رفتار رو ابراز میکنه!
حالا من باید ریشه ایی روی این موضوع کار کنم…مثل رفتار شما نسبت به مهمانهاتون در سریال زندگی در بهشت.یا افراد و دوستانتون!
که وقت با ارزشمو.و کانون توجهم.و خودشناسی و در صلح بودن با خودمو تقویت کنم..من فردی نیستم که برای دیگران کاری انجام بدم.تا اونا رو خوشحال کنم.چون میدونم این حسها.و این خود گذشتگیها باعث نشتی انرژیم خودم میشه..
من نیازی به توجه و تمجید اطرافیانم ندارم.
من خودم فردی با ارزشی هستم.خودم خودمو آروم میکنم.چون من به منبع الهی نزدیکم.
نیازی به توجه و تشویق دیگران ندارم.
استاد این نقطعه ضعف من برمیگرده به دوران نوجوانی من.با حل کردن این مسئله الان متوجهش شدم..من حقیقتا بخاطر یسری شرایط..دوستداشتم توجه دیگران رو بخودم جلب کنم.
یا کارایی براشون انجام بدم تا خوشحالشون کنم..یا یجوری از این طریق ارزش خودمو بالا ببرم…
همین نوع افکار باعث شده تا من..از خودم از توانایی خودم دور بشم..و برای جلب نظر دیگران.و حس برانگیختیگشون.نسبت بخودم..اینکارا رو انجام بدم..
……………..
…………….
الگوی بعدی که برام چند وقت یکباری تکرار میشه!
رگهای ناحیه شونم حالت گرفتگی و درد تو ناحیه گردن و شانه برام اتفاق میفته…
و دقیقا چند روزه همین موضوع در چند روزی یکبار برام تکرار میشه..
و میدونم و درک کردم..همه بخاطر همون باورایی هست که از بچگی از رفتارهای اطرافیانم به من تحمیل شده..که این جزو ارث گذشتگانمون هست..و فلان….
و من باید روی این موضوعات بیشتر کار کنم..
…..
این موضوع یه چند روزیه داره خودشو به من نشون میده…تا من بدونم نشتی انرژی دارم.باید رو خودم کار کنم…
و فقط باور توحیدی هست که میتونه این باورای محدود کننده رو از ما دور کنه!
ولی از زمانی که مخصوصا!پاشنه های من روی موضوع روابط بوده..
چقدر هدایا..چقدر رفتار ادمها..چقدر دعوتیایی هست من هدایت میشم..و کلی خبرهای خوب وارد زندگیم شده..
و من ممنون و سپاسگزار شما و پروردگار زیباییم هستم که منو هدایت میکنه.تا بیشتر خودم رو بشناسم….و هدایت بشم.به بهترین روش زندگی..
استاد بعد از 34سال..هر روز طعم زندگی کردن رو میچشم!و میدونم اینراه پایانی نداری..
و مخصوصا قانون تکامل!چقدر بیشتر انسان رو به لذتهای بیشتر سوق میده!..
فقط بخاطر این خاصیت خداگونه ما انسانها هست..که کم کم و اروم اروم نقاط ضعفمون و نقاط قوتمون حل بشه!..و هر روز بهبود.و با عملگرایی زیاد..به نتایج عالی برسیم..
سوالی که شما استاد عزیز.در اواخر فایل بیان کردین..
..چه شرایطی و موقعیتهایی هست که شما ازش فراری هستید!؟
1-…امروز یه اتفاق بزرگی برام رخ داد..
من توانایی انجام کاری شخصیم بسیار قوی هستم.یوقتایی نجوا هست میگه نه اینکار رو انجام نده.نمیتونی…یه حس همون فراری دارم.و درونم بهم میگه انجامش بدی فلان اتفاق میفته ها…
من امروز یه حل مسئله بزرگ رو در اول صبح انجام دادم..دقیقا پاکسازی یه قسمت از گوشه حیاطمون..بسیار کثیف و پر از برگهای اضافی.باعث شده بود.درختا ضعیف بشن..
و من بین انجام بدم یا نه..خداوند هدایتم کرد.اینم تکاملی مثل بهشت شما.پاکسازی کردم..
استاد همین کاری که چند وقته ازش فراری بودم.به نحو احسن انجامش بدم..بزرگترین مسئله بود که پاکسازی شد.به لطف الله..
و من بخاطر تواناییم در انجام اینکار…و هدایت الله..بازم استارت یادگیریم در مورد عشق و علاقه ام..استارت خورد…
امروز یه لحظه برگشتم به قبل خودم..گفتم خدایا شکرت امروز دو تا مسئله ایی که من ازش فرار بودم حل شد…و این انگیزه باعث شد تا من بیشتر خودمو بهبود بدم..
چیزی که خیلی خوبه این فایلها هر ثانیه تو ذهنم مرور میشه..و واقعا توانایی من هر روز داره در تمام جنبه ها رشد میکنه…
الان اشرف مخلوقات بودنمو هر روز دارم بیشتر درک میکنم..
که من توانایی100در صد زندگیم هستم..ولی نیاز به تاهد و کار کردن روی خودم داره..
و موضوع فرار….یکم بازم تو حل مسائل.راجع به عشق و علاقه ام ..تو زمینه کاریم.باید بیشتر رو خودم کار کنم.
همون نقطعه قوتمو بزرگ کنم.و نقطعه ضعفمو بپوشونم!تا بیشتر شجاعت و جسارت در عمل بکارام داشته باشم!
فقط همینه…فقط تمام تمرکزم روی نقطعه قوتم باشه..چون نقطعه ضعف هست.باید روش کار بشه..و نزاری اجازه بده وارد حریم شخصی نقطعه قوت بشه..
چون ذهن فقط دوستداره کمبود رو حس کنه.به محضی که اجازه ورود بهش میدی..
باعث میشه اون حس قدرتت زیر سوال بره!
استاد عزیزم بازم سپاسگزار شما هستم الان این زمانی که گذاشتم روی این الگوهای تکرار شونده.
یادم از آیه ایی از قران اومد…سوره ق
احساس میکنم.چقدر عمل به این میتونه به ما رشد بده..
به راستی در این مایه پند و هشیاری برای کسی است که نیروی عقلش و فهمش در کار است.یا با دقت و حضورقلب گوش می دهد.
چقدر این حضور قلب..زیباست..و چه زندگی زیبایی در انتظار ما هست…
باز هم از شما استاد عزیزم قدردان هستم..از تمام رگهای و سلولهای بدنم…
و سپاسگزار خداوندی که تپشهای قلبمو قوی کرد.تا من بیشتر به بزرگ بودنش ،ایمان داشته باشم.