پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 28 (به ترتیب امتیاز)

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    M گفته:
    مدت عضویت: 327 روز

    به نام سیستم هدایتگر بشر

    سلام

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    1_اینکه در موقعیتی قرار بگیرم که یه عده توی جمع خیلی باهم صمیمی باشن ولی من تحویل نگیرند کلا از اینجور جمع ها فراریم از اینکه باهام شوخی کنند . از اینکه‌دیگران حریم خصوصیم نقض کنن اینکه به عقایدم احترام نگذارند ‌فرار می کنم از اینکه بخوان زیر ذره بین من بزارن رفتارم انالیزکنن .از اینکه مادرم ازم انتقاد کنه خیلی حساسم و فراریم.اینکه حقم بخورن.

    2_از شرایط جدید و موقعیت های جدید و کلا هرچیز جدیدی می ترسم و فراریم .مثلا می ترسم جایی برم که هیچ وقت نرفتم می ترسم چیزهای جدید امتحان کنم.انگار عین مرداب ساکن شدم یه جا

    3_شرایطی که هنوز بشدت ازشون میترسم،اینه که از رفتن به فروشگاه ها ، مغازه ها ، رستورانها ، و در کل مکانهای گرون قیمت و لاکچری … بشدت مقاومت دارم .از اینکه با افراد پول دار صحبت کنم استرس دارم.فراریم از رفتن به جاهایی که خیلی خاصن خیلی معروف مشهورن انگار دیگران خیلی از خودم بالاتر می دانم.

    4_از مهاجرت کردن فراری ام می ترسم .انگار خیلی وابستگی های بی خود دارم

    5_از هر مراسمی که خودم میزبانش باشم می ترسم مثلا خواسنگاری خودم عروسی خودم و نامزدی خودم و…از اینکه بخوام برم تو خانواده همسسرم

    6_ازجاهای تنگ باریک مثل غار فراریم حتی الانم بهش فکر می کنم حس خفگی میده بهم از آسانسور از ارتفاع فراریم

    7_از اینکه ازدواج نکنم بزرک بشم سنم بره بالا از فکر کردن به آینده فراریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Shahnaz گفته:
    مدت عضویت: 2092 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و

    دوستان خوبم

    جلسه پنجم الگوهای تکرار شونده این قسمت فرار

    از مواجه شدن با چه موضوعات و‌شرایطی فراری

    هستیم؟

    اولین موضوع در مورد کامنت نوشتن بگم من کل

    زمان بیداریم بعداز اینکه کارهای روتینم رو انجام

    میدم و در موضوع مورد علاقم فعالیت میکنم بقیه

    زمانم رو یا فایل گوش میدم یامی‌نویسم و کامنت

    میخونم ولی از کامنت نوشتن فراری هستم چرا

    اولین دلیلش دوره لیاقت مقایسه هستش وقتی

    میبینم دوستان به قول استاد کامنت نمینویسن

    مقاله مینویسند احساس میکنم من چیزی برای

    گفتن ندارم و دوم اینکه کامنت نوشتن خیلی دقت

    و زمان میخواد و من ندارم و جمله بندیم خوب

    نیست و از اینکه آشنایی و یا خانواده و دوستی

    کامنت من و بخونه و منو قضاوت کنه میترسم(دوره عزت

    نفس،ایا میتونی بدون ترس ابراز عقیده کنی حتی زمانیکه

    بقیه مخالف تو باشن) برای

    همین فراری هستم و فقط میخونم در

    صورتیکه توی این چند روزه دو،سه کامنت نوشتم

    خیلی تاثیر داره یعنی فایل‌هایی رو که گوش دادم و

    کامنت خوندم با نوشتن کامنت توی سایت مطالب

    و آگاهیها توی ذهنم مرتب ودسته بندی میشه

    نتیجه گیری میشه برام مثل

    زمان تحصیل که انشا مینوشتیم آخرش باید در دو

    سه خط نتیجه گیری میکردیم

    ولی الان که روی دوره عزت نفسم کار میکنم تصمیم

    گرفتم از قدم‌های کوچیک شروع کنم وبر ترسام

    غلبه کنم هر جا ذهنم میگه نه اینو ننویس و منو میتروسونه

    دقیقا همون کارو انجام میدم نمی‌خوام تا آخر عمرم

    توی ترس باشم

    من از مهمانی رفتن و مهمانی دادن فراریم چرا چون

    توی مهمونی های ما فقط غیبته ،قضاوته،چرا لاغر

    شدی ،چرا چاق شدی ،چرا بچه دار نمیشی،چرا

    ازدواج نکردی ،چرا پسرت بیکاره ،در مورد مریضی

    حرف میزنن ،همه کارشناس تغذیه هستن ،همه

    دکتر هستن ،برای اینکه مثلاً خوش بگذره و بخندن

    بقیه رو مسخره میکنن مدام مقایسه و هزار تا

    موضوع حاشیه ای که تا روزها حال منو بد می‌کنه

    و دوست ندارم و موضوع دیگه من کمال گرایی

    دارم و دوست دارم همه چی در مهمونی عالی باشه

    چند نوع غذا و یه پذیرایی عالی به خاطر عزت

    نفس پایین و نیازم به تایید شدن توسط مهمانها

    وقتی مهمون میاد خیلی تحت فشار و استرس

    هستم و ساعتها سر پا هستم و خسته میشم

    از آشپزی فراری هستم چون بچه هام بد غذا هستن

    و ایراد میگیرن

    از رابطه با افراد با سواد و موفق و با فرهنگ فراریم

    چون خودم تحصیلات دانشگاهی ندارم و خودمو

    مقایسه میکنم و اونا رو‌بت میکنم

    از رفتن به مراسم ختم و عیادت مریض فراریم حالم

    خیلی بده میشه

    از چکاپ دادن و در کل مطب و بیمارستان و

    داروخانه و آزمایشگاه و کلا دیدن افراد بیمار

    متنفرم از فرار گذشته اگه جاییم درد میگیره ولش

    میکنم تا خودش خوب بشه

    از خوردن قرص مسکن فراریم چون به شدت از

    اعتیاد میترسم احساس میکنم یه دونه مسکن

    بخورم بدنم عادت می‌کنه و درد رو تا جایی که

    اورژانسی بشم تحمل میکن

    از تلفنی حرف زدن فراریم خیلیا با تلفن ساعتها حرف

    میزنن من کل زمانم در طی یک ماه با وجودی که

    توی شهر تنهای تنها هستم و فقط همسرم و بچه

    هام هستن و ماهها خانوادم و ندیدم ماکزیمم

    تماسم در طی یک ماه به یک ساعت نمی‌رسه

    من از صحبت کردن در رابطه م فراریم چرا؟چون هر

    بار که می‌خوام با همسرم حرف بزنم سریع عصبانی

    میشه شروع میکن به بدوبیراه گفتن و میگه

    مشکل ما هیچ راه حلی نداره و نمی زاره حرفمو

    بزنم خیلی وقته به خاطر اینکه دعوا نشه دیگه حرفی

    نمی‌زنم به خاطر الگوهای تکرار شونده همسرم و

    خودم وشرک و ترس دریه سیکل اشتباه داریم ادامه می‌دیم

    از قضاوت شدن فراریم خیلی تصمیمات رو باید

    بگیرم ولی بخاطر ترس از حرف مردم و قضاوت

    شدن فریز شدم

    از آرایش کردن فراریم احساس سنگینی و خفگی میکنم

    از سوسک و حشرات به شدت فراریم و میترسم

    از رانندگی کردن فراریم با وجودی که 15ساله

    گواهینامه دارم ولی هر بار که می‌خوام رانندگی کنم

    همون اول همسرم به شدت عصبی میشه دعوا

    می‌کنه منم اونقدر استرس میگیرم که نمیتونم

    رانندگی کنم تصمیم گرفتم تا خودم ماشین نخرم رانندگی نکنم

    تا این پنج جلسه که گوش کردم فکر کردم ریشه

    مساعلم و الگوهای من برمیگرده به نداشتن عزت

    نفس احساس ارزشمندی و لیاقت

    سلامت و موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 623 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به همه دوستان

    این جلسه حقایق سنگینی رو رو کرد ولی میخوام خودم رو افشا کنم و برای ایندم ردپا بزارم

    شما استاد جان گفتی از چه چیزهایی فرار میکنی؟ میگم از همه چیز…

    بزرگترین درد من اینه که من از خودم فراری هستم . من مدام در حال فرار کردن از خودم هستم و برای خودم هم نقاب زدم . و حتا به چیزهایی در مورد خودم هم نمیخوام فکر کنم

    من از گذشته ام فراری هستم و نمیخوام به یادش بیارمو نمیخوام باهاش روبرو بشم .

    من مدام در حال فرار کردن و روزها رو گذاراندن هستم . رفتن به جلسه بعد . رسیدن به فردا . صفحه بعد . کتاب بعد هستم و همش دارم فرار میکنم..

    من از شهر زادگاهم فراری هستم سالهاست که اینجوره و ازش دورم و برم اونجا حالم بد میشه و حتا دوست ندارم اسمشو بیارم و بگم من بچه این شهرم

    من از دخترا ها فراری هستم و با اینکه دوست دارم ارتباط بگیرم اما در ته ذهنم ازشون فرار میکنم

    من از حل کردن مسائل فراری هستم و هرکاری میکنم که انجامش ندم و میبینم که ذهنم خودشو به هر نحوی به در و دیوار میزنه که فرار کنه

    من از موقعیت های جدید که نمیشناسم در هر زمینه ای فراری هستم و قفل میشم

    از رفتن به مهمونی ها . از شلوغی و سروصدا . از مسافرت با خانواده . از گوش دادن به حرف های چرت بقیه فراری هستم

    من از بودن در ایران فراری هستم و نمیتونم اینجا رو بپذیرم

    من از صف ایستادن . از گریه و زاری و احساسات . از کنترل شدن از محدودیت از حجاب فراری هستم

    من حتا از مغازه های شیک با فروشنده های دختر خوش قیافه فراری هستم و داخلش نمیشم

    از جواب دادن به تلفن هم فراری هستم چون از حقایق فرار میکنم.

    از تکرار شدن فراری هستم و از اون طرف ذهنم نمیذاره حرکتی بزنم و ازش خارج بشم و توی لوپ گیر کردم

    حتا از کارکردن روی دوره عزت نفس فراری هستم و از ارتباط چشمی با غریبه ها فراری هستم

    من از خودم و همه چی فراری هستم . همین گفتن ولش کن و بیخیال هم نوعی فرار هست

    و هزار فرار دیگه که ننوشتم…

    شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    ساجده اکبری گفته:
    مدت عضویت: 424 روز

    سلام به همه دوستان و استاد عزیز

    یکی از هم مسیران شما از افغانستان زیبا هستم و

    سپاس گذارم از استاد عزیز و کامنت های زیبای دوستان که کمک کردند بهتر و بیشتر بدانم از چه چیزهایی فراری هستم

    از چه چیزهایی فراری هستم؟

    از ورزش کردن و فعالیت فزیکی فرار میکنم و حتی اگر شروعش هم میکنم ته ذهنم میدانم بزودی بعد یک مدت بالاخره خسته میشم و رهایش میکنم.

    از رژیم‌های سخت و غذا نخوردن یا کم غذا خوردن فراری هستم. این هم مثل ورزش شروع میکنم اما بعد از مدتی دوباره رهایش میکنم.

    شاید دلیلش این باشد که به قول استاد لاغری و طریقه لاغر شدن را خیلی سخت و طاقت فرسا می‌بینم و به همین دلیل زود خسته میشم و خودم را ضعیف و ناتوان در انجامش میبینم.

    قبلا این حالت بیشتر بود اما فعلا حدود 4 ماه میشه که پابند یک نوع رژیم غذایی هستم و خدا را شکر رهایش نکردم.

    از انجام کاری که دوست ندارم و مجبورم به انجامش فراری ‌ام

    من از چیزهای نو ترس دارم و به نوعی فراری هستم اما وقتی پیش بیاید خودم را به چالش میکشم و انجامش میدهم که این را از استاد عزیز آموخته‌ام.

    از وارد رابطه عاطفی شدن هم یکجورایی فراری هستم چون فکر میکنم وقتش نیست و باید روی خودم کار کنم و خودم را بسازم، زندگی‌ام را بسازم و به اهدافم برسم. و بر این باورم که در زمان مناسب و مکان مناسب آدمش می‌آید و نیاز نیست خودم دنبالش باشم. نمی‌دانم دلایل واقعی‌ام همین ها هستند یا نه و یا ته ذهنم کمبود احساس لیاقت و عزت نفس دارم. اما هرچه که هست باعث شده که وارد هیچ رابطه عاطفی نشوم و دنبالش نباشم‌. به همین دلیل و بخاطر همین باور موقعیت و پیشنهادش هم پیش نیامده که بخواهم قبول کنم یا نه.

    از انجام کارهایی که در آن مهارت دارم یا ندارم (فرقی ندارد، در هردو حالت) مقابل بقیه مخصوصا آشنا یا دوست فراری ‌ام چون میترسم نکند که درست انجامش ندهم و آبرویم برود

    از شنیدن حرفهای منفی و بد در مورد کشورم و یا هم وطنام فراری‌ام

    از بیکار ماندن و الاف بودن فرار میکنم چون حس رشد نکردن و عقب ماندن از دنیا برایم دست میدهد

    از اینکه کارهایم را دیگران برایم دیکته کنند فراری‌ام و بدم می‌آید بقیه دخالت کنند در کارم

    از آدم‌هایی که به فکر پیشرفت و کسب دانش و در پی یادگیری نیستن

    از آدم‌هایی که فکر میکنند ازدواج بزرگترین موفقیت یک دختر است

    از آنهایی که دخترها را کم میبینند و احترام نمیگذراند و مردها را برتر میبینند

    از بی‌عدالتی، ظلم، اخبار منفی، ناله کردن، حرف از ناداری و کمبود

    از جهل و نادانی، از حماقت، از شوخی‌های بیش از حد و یا بی‌جا، از خرافات و… فراری‌ام.

    در پناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2159 روز

    من در جمع ثروتمندان و بزرگان بودن فراری بودم

    چون فکر می کردم ثروتمندان همیشه از موفقیت ها و مال و اموال خودشون می‌گویند

    وقتی فهمیدم اونها هم مثل ما هستند . نباید بترسم

    باید در جمع هاشون حضور داشته باشم. نظرم را اعلام کنم دیگه اصلأ و ابدا نترسیدم

    من خودم بودم و خودم هستم یعنی وقتی نقش بازی کردن ها را کنار گذاشتم هم خودم راحت شدم و هم دیگران با من راحتر شدند .

    من خونه ندارم از خودم و سال‌ها از همه فراری بودم که بقیه یه بار نگویند خونه تون کو و کجاست

    و این باور را ساختم که همه چیز که به خونه و زندگی کردن در خونه ی خودم نیست

    من شخصیت خودم را داشته باشم.

    من خودم باشم

    من موفقیت های خودم را برای خودم تکرار کنم

    من لذت زندگی کردن را برای خودم ببرم

    خونه هم میاد . زندگی در خونه ی خودم هم میاد

    و در این زمینه هم خیلی بهتر شده ام خیلی خیلی بهتر شده ام خدا را شکر.

    من طلا و جواهرات نداشتم و برای هر مراسمی از مادرم و این و اون طلا قرض می کردم و اومدم به خودم گفتم این چه کاریه ؟ تا چه زمانی می خواهم از همه قرض کنم ؟ اصلا چه دلیلی دارد ؟ غیر ازاین است که به بقیه دارم دروغ میگم …

    و از اون زمان تصمیم گرفتم که دیگه این کارو نکنم و خدا را شکر دیگه هم این کار را نکردم

    خدایا شکرت.

    .

    من از تمام آدمها می ترسیدم و فراری بودم یعنی اونقدر از آدمها می ترسیدم که از بچه کوچیک هام می ترسیدم ولی تصمیم گرفتم بروم توی دل ترسهام و رفتم

    یعنی اونقدر می ترسیدم که کار به جایی رسیده بود که بچه ها مثلا بچه ی 5 الی 6 ساله های فامیل و آشناها منو تهدید می کردند

    و من اومدم رفتن توی دل ترسهام

    هر موقع دلم می گفت به فلانی زنگ بزن زنکش می زدم و صحبت می کردم باهاش

    و کم کم تر سهام کم و کمتر شدند و خدا را شکر می کنم .

    مثلا چند روز پیش یکی از بچه‌های فامیل به من بی احترامی می کرد و همه هم نگاه می کردند من هم یه کم ابروها مو تو هم کشیدم و تموم شد دیگه این کار را نکرد

    در صورتیکه قبلاً همین بچه ها منو تهدید می کردن

    یعنی تا وقتیکه ترسها را محو نکنی هیچ وقت تموم نمی شوند و همین طور دنبالمون می آیند

    تا وقتی بریم توی دلشون اونوقت خود ترس محو میشود

    و کم کم تموم میشود .

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    لیلا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 541 روز

    هرکسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند

    عارفان لیلای خویش ودم به دم مجنون خویش

    درود بی کران نثار استادمهربان که اولا این لیلای زیبای حقیقی رو به ما نشون دادن و دوما دریچه ای بکر و زیبا ازاین جهان روبه روی ما بازکردند که تاثیر اون بر روح و جان ما هروز بیشتر وبیشتر میشود. استاد عزیزم من دوره های اساتید دیگه ای رو هم کار کردم البته بی فایده هم نبودن اما همه اونها پیش زمینه ای شد تا برسم به شما به قول معروف استاد خوبان فراوان دیده ام

    اما تو چیز دیگری

    الگوهای تکراری که برام قابل شناسایی هستند اینه که من از دعوت شدن به خونه اقوامی که سطح مالی بالاتر دارن معذورم صرفا به این خاطر که تصور شخصیم اینه که ما هم سطح نیستیم برای رفت امد یا کسانی که خیلی به ظاهر مذهبی تر و مقیدتر هستند دوست ندارم باهاشون هم کلام بشم یا دید و بازدید داشته باشم سالی یکبار میرم دیدن شون اونم تو ایام مربوطه

    اتفاقا همین چندروز پیش یه مراسم عروسی بود ازاقوام بودن همه رو دعوت کرده بودن الا خانواده ما درکمال تعجب. بعد اتمام مراسم اومدن گفتن ما فراموش کرده بودیم کلا شمارو وبرام خیلی خنده دار اومد مگه میشه کل فامیل باشن فقط ما جزو فراموش شدگان باشیم

    هم خوشحال شدم هم کمی دلخور و ناراحت ذهنم بیکار نموند و شروع کرد به قضاوت کردن که اهمیت ندادن حساب نکردن و هزارتا افکار دیگه هجوم اوردن به مغزم

    وجالب اینجاست که باخودم گفتم دعوتم میکردن نمیرفتم یعنی ترجیحم این بود که نرم یعنی قلبا هم تمایلی نداشتم برم به این مجالس واز زمانی که با این سایت واستاد اشنا شدم به طرز شگفت انگیزی رابطه م انگار با کل دنیاکمتر شده اوایل ناخوداگاه اینستا مو حذف کردم بعدش واتس اپ و فقط چندتا کانال اموزشی دارم داخل گوشی وبعد رفت امد با اقوام خیلی کمرنگ شده گاهی دوستی اشنایی تماس میگیرن میگن ستاره سهیل شدی باید وقت بگیریم برا دیدنتون وقتی تصمیم بگیری برای تغییر زندگی وافکار انگار جهانم دست به دست میده شرایط و مهیا میکنه برات.ودیگه اینکه هربار میخام تو حوزه تخصصی خودم وارد بشم و شروع کنم کارمو یه حسی مانع میشه و هزار تا دلیل واسه انجام ندادن میاره برام واین شده که ازاین شاخه به اون شاخه بپرم و هربارم نصفه نیمه رها کنم هرکاری رو. و غافل ازاینکه یه گوشه ذهنم یه سری باورهای مخرب هست که جاخوش کردن و باید پاکسازی بشن از ریشه که دوباره عین علف هرز رشد نکنن و بزرگ بشن استاد عزیزم یک جهان سپاس بابت این اگاهی های نابی که باعشق در اختیار ما قرار میدین وهربار که فایلی ازشما گوش میدم تازه متوجه میشم علت این اتفاقات تکراری چی بوده تو زندگیم وهرعلتی رو معلولش رو پی میبرم بهش که فایل های رایگان تون مثه کوهی از الماس هستن که تمومی ندارن و دوست دارم هرچه زودتر شرایط خرید دوره هاتون برام فراهم بشه و منم تو این دانشگاه انسان ساز واحدامو یکی پس از دیگری پاس کنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    یوسف علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1729 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش

    درود بر شما استاد عباسمنش عزیز️

    درخصوص این فایل باید بگم که من از بحث کردن با هرکسی سعی میکنم فرار کنم، مخصوصا بحث کردن با آدم‌هایی که اصلا نمیخوان متوجه بشن که کارشون اشتباه ست یا باورهای داغون دارن، سعی میکنم همیشه از بحث کردن باهاشون دوری کنم، از اینکه بخوام متقاعدشون‌کنم اذیت میشم پس سعی میکنم این کارو نکنم

    ممنونم از شما استاد عزیز، باهم این مسیرو میریم جلو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    میثم شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1769 روز

    به نام خداوند وهاب

    سلام به استادجان و مریم خانم

    سلام به همه دوستان توحیدی خودم

    خدایا شکرت بابت این فایل بی نظیر

    ممنون و سپاسگزارم از دوستان فعال سایت

    که با کامنت های قشنگ شون آگاهی ها رو با ما به اشتراک میگذارند.

    من از صحبت کردن در جمع فراریم البته کمی بهتر از قبل شدم ولی باید بیشتر روش کار کنم.

    و من در این مواقع جسمم به شدت واکنش نشان میده .قرمز میشم و تعریق یعنی عرررررررقققق میکنم ها خیس میشم کلا

    و همین موضوع باعث میشه که فرار کنم از اظهار نظر کردن در جمع.

    و مورد دیگه اینکه بدونم تو این جمعی که قرار برم از دستاوردهای مالی صحبت میشه واحتمالا از من میپرسند که خونه داری یا ماشینت چیه و یا درآمدت چطوره؟

    و من نمیتونم در مورد این میسر بگم و مثلا بگم دارم روی باورهام کار میکنم و یا همه چی فروان هست کار ،شغل،پول،خونه،ماشین و …….

    و این من هستم که با توجه باورهام نتونستم اینها رو به صورت فیزیکی دریافت کنم.

    و سعی میکنم در این مواقع فرار رو به قرار ترجیح بدم.

    خدایا بابت همه چی سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    الهه پوراحمدی گفته:
    مدت عضویت: 1421 روز

    سلام به استاد عزیز و دوستان همفرکانسی خودم.

    سوال : چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    پاسخ: استاد من همیشه از دو تا موضوع فراری هستم یا به اصطلاح در حال فرار هستم.

    1- حضور در مهمانی های خانوادگی با هر مناسبتی. در مهمانی های دوستانه یا افراد غریبه معمولا شرکت میکنم اما در فامیل و خانواده خیر.

    2- تصمیم گیری سریع برای کارهای یهویی مثلا مسافرت یهویی، یا خرید یهویی که موضوع مورد خریذ هزینه ریادی داره مثل ماشین، گوشی موبایل و … حتما باید قبلش کلی فکر کنم و بعد تصمیم بگیرم .

    3- ورود به رابطه عاطفی با تمام وجودم و تمام احساسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    زهرا یکتاپرست گفته:
    مدت عضویت: 1148 روز

    بنام الله یکتا..سلام به استاد عزیزم ومریم جونم و همه ی دوستان گلم ..صبح همگی بخیر و شادی اول صبح که چشمام باز شد خدارو شکر کردم که الان خوب خوابیدم و میتونم بی خستگی بیام سایت و لذت ببرم…کامنت دوستان رو میخوندم سید علی خوشدل عزیز نوشته بودن که باید بیشتر عمل کرد وگرنه هر روز بیایم فایل های زیادی گوش بدیم وعمل نکنیم ما رو پیش نمیبره و اینکه نوشته بودن قوانین خیلی سادست اره درسته این دو تا واقعا برامن یه نفر لازم بود یاداوری بشه سادگی قوانین خدایا شکرت چقدر خوب هدایتم کردی به کامنت دوست عزیزم.من خیلی سخت گیر و حساسم همیشه دنبال چیز جدید و تزه ترم انگار ذهنم میگه تا دوره ای نخری نمیشه پیش بری و ارامش و لذت داشته باشی ولی نه من الان دارم به این ذهنم کاملا منطقی میگم تا لذت نبری و به ارامش نرسی باهمین فایل های سایت به دوره ای هم دست نخواهی یافت اگر هم برسی چیز جدیدی نیست فقط عمل میخواد که باید از همینجا شروع کنی تا خدا هدایتت کنه به دوره ها…خدایا شکرت که امکانش هست تو سایت کامنت دوستان رو بخونم و درسهام کاملتر بشن..

    واما در مورد این فایل استاد عزیزم..من خودم از بودن تو جمع تا حدودی فراری ام ازینکه نظر بدم هم خیلی فراری ام همیشه ذهنم میگه نه حرف نزن الان اشتباه میکنی همه میخندن بهت…اره تنها دلیل این حال من کمبود عزت نفس هستش..همینکه تا اینجا درک کردم خیلی خدارو شکر میکنم..بیشتر مسایل من به علت عزت نفس پایینه که الان دارم با استفاده از فایل های استاد و نظر دوستان تو عقل کل رو خودم و باورهای عجیب و کهنه ام کار میکنم که به یاری خداوند پیش خواهم رفت تا به دوره عزت نفس برسم..خدایا شکرت ..استاد عزیزم ومریم گلم بالت وجود نازنینتون از خدا شاکرم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: