پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 32

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 619 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به همه دوستان

    این جلسه حقایق سنگینی رو رو کرد ولی میخوام خودم رو افشا کنم و برای ایندم ردپا بزارم

    شما استاد جان گفتی از چه چیزهایی فرار میکنی؟ میگم از همه چیز…

    بزرگترین درد من اینه که من از خودم فراری هستم . من مدام در حال فرار کردن از خودم هستم و برای خودم هم نقاب زدم . و حتا به چیزهایی در مورد خودم هم نمیخوام فکر کنم

    من از گذشته ام فراری هستم و نمیخوام به یادش بیارمو نمیخوام باهاش روبرو بشم .

    من مدام در حال فرار کردن و روزها رو گذاراندن هستم . رفتن به جلسه بعد . رسیدن به فردا . صفحه بعد . کتاب بعد هستم و همش دارم فرار میکنم..

    من از شهر زادگاهم فراری هستم سالهاست که اینجوره و ازش دورم و برم اونجا حالم بد میشه و حتا دوست ندارم اسمشو بیارم و بگم من بچه این شهرم

    من از دخترا ها فراری هستم و با اینکه دوست دارم ارتباط بگیرم اما در ته ذهنم ازشون فرار میکنم

    من از حل کردن مسائل فراری هستم و هرکاری میکنم که انجامش ندم و میبینم که ذهنم خودشو به هر نحوی به در و دیوار میزنه که فرار کنه

    من از موقعیت های جدید که نمیشناسم در هر زمینه ای فراری هستم و قفل میشم

    از رفتن به مهمونی ها . از شلوغی و سروصدا . از مسافرت با خانواده . از گوش دادن به حرف های چرت بقیه فراری هستم

    من از بودن در ایران فراری هستم و نمیتونم اینجا رو بپذیرم

    من از صف ایستادن . از گریه و زاری و احساسات . از کنترل شدن از محدودیت از حجاب فراری هستم

    من حتا از مغازه های شیک با فروشنده های دختر خوش قیافه فراری هستم و داخلش نمیشم

    از جواب دادن به تلفن هم فراری هستم چون از حقایق فرار میکنم.

    از تکرار شدن فراری هستم و از اون طرف ذهنم نمیذاره حرکتی بزنم و ازش خارج بشم و توی لوپ گیر کردم

    حتا از کارکردن روی دوره عزت نفس فراری هستم و از ارتباط چشمی با غریبه ها فراری هستم

    من از خودم و همه چی فراری هستم . همین گفتن ولش کن و بیخیال هم نوعی فرار هست

    و هزار فرار دیگه که ننوشتم…

    شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Shahnaz گفته:
    مدت عضویت: 2088 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و

    دوستان خوبم

    جلسه پنجم الگوهای تکرار شونده این قسمت فرار

    از مواجه شدن با چه موضوعات و‌شرایطی فراری

    هستیم؟

    اولین موضوع در مورد کامنت نوشتن بگم من کل

    زمان بیداریم بعداز اینکه کارهای روتینم رو انجام

    میدم و در موضوع مورد علاقم فعالیت میکنم بقیه

    زمانم رو یا فایل گوش میدم یامی‌نویسم و کامنت

    میخونم ولی از کامنت نوشتن فراری هستم چرا

    اولین دلیلش دوره لیاقت مقایسه هستش وقتی

    میبینم دوستان به قول استاد کامنت نمینویسن

    مقاله مینویسند احساس میکنم من چیزی برای

    گفتن ندارم و دوم اینکه کامنت نوشتن خیلی دقت

    و زمان میخواد و من ندارم و جمله بندیم خوب

    نیست و از اینکه آشنایی و یا خانواده و دوستی

    کامنت من و بخونه و منو قضاوت کنه میترسم(دوره عزت

    نفس،ایا میتونی بدون ترس ابراز عقیده کنی حتی زمانیکه

    بقیه مخالف تو باشن) برای

    همین فراری هستم و فقط میخونم در

    صورتیکه توی این چند روزه دو،سه کامنت نوشتم

    خیلی تاثیر داره یعنی فایل‌هایی رو که گوش دادم و

    کامنت خوندم با نوشتن کامنت توی سایت مطالب

    و آگاهیها توی ذهنم مرتب ودسته بندی میشه

    نتیجه گیری میشه برام مثل

    زمان تحصیل که انشا مینوشتیم آخرش باید در دو

    سه خط نتیجه گیری میکردیم

    ولی الان که روی دوره عزت نفسم کار میکنم تصمیم

    گرفتم از قدم‌های کوچیک شروع کنم وبر ترسام

    غلبه کنم هر جا ذهنم میگه نه اینو ننویس و منو میتروسونه

    دقیقا همون کارو انجام میدم نمی‌خوام تا آخر عمرم

    توی ترس باشم

    من از مهمانی رفتن و مهمانی دادن فراریم چرا چون

    توی مهمونی های ما فقط غیبته ،قضاوته،چرا لاغر

    شدی ،چرا چاق شدی ،چرا بچه دار نمیشی،چرا

    ازدواج نکردی ،چرا پسرت بیکاره ،در مورد مریضی

    حرف میزنن ،همه کارشناس تغذیه هستن ،همه

    دکتر هستن ،برای اینکه مثلاً خوش بگذره و بخندن

    بقیه رو مسخره میکنن مدام مقایسه و هزار تا

    موضوع حاشیه ای که تا روزها حال منو بد می‌کنه

    و دوست ندارم و موضوع دیگه من کمال گرایی

    دارم و دوست دارم همه چی در مهمونی عالی باشه

    چند نوع غذا و یه پذیرایی عالی به خاطر عزت

    نفس پایین و نیازم به تایید شدن توسط مهمانها

    وقتی مهمون میاد خیلی تحت فشار و استرس

    هستم و ساعتها سر پا هستم و خسته میشم

    از آشپزی فراری هستم چون بچه هام بد غذا هستن

    و ایراد میگیرن

    از رابطه با افراد با سواد و موفق و با فرهنگ فراریم

    چون خودم تحصیلات دانشگاهی ندارم و خودمو

    مقایسه میکنم و اونا رو‌بت میکنم

    از رفتن به مراسم ختم و عیادت مریض فراریم حالم

    خیلی بده میشه

    از چکاپ دادن و در کل مطب و بیمارستان و

    داروخانه و آزمایشگاه و کلا دیدن افراد بیمار

    متنفرم از فرار گذشته اگه جاییم درد میگیره ولش

    میکنم تا خودش خوب بشه

    از خوردن قرص مسکن فراریم چون به شدت از

    اعتیاد میترسم احساس میکنم یه دونه مسکن

    بخورم بدنم عادت می‌کنه و درد رو تا جایی که

    اورژانسی بشم تحمل میکن

    از تلفنی حرف زدن فراریم خیلیا با تلفن ساعتها حرف

    میزنن من کل زمانم در طی یک ماه با وجودی که

    توی شهر تنهای تنها هستم و فقط همسرم و بچه

    هام هستن و ماهها خانوادم و ندیدم ماکزیمم

    تماسم در طی یک ماه به یک ساعت نمی‌رسه

    من از صحبت کردن در رابطه م فراریم چرا؟چون هر

    بار که می‌خوام با همسرم حرف بزنم سریع عصبانی

    میشه شروع میکن به بدوبیراه گفتن و میگه

    مشکل ما هیچ راه حلی نداره و نمی زاره حرفمو

    بزنم خیلی وقته به خاطر اینکه دعوا نشه دیگه حرفی

    نمی‌زنم به خاطر الگوهای تکرار شونده همسرم و

    خودم وشرک و ترس دریه سیکل اشتباه داریم ادامه می‌دیم

    از قضاوت شدن فراریم خیلی تصمیمات رو باید

    بگیرم ولی بخاطر ترس از حرف مردم و قضاوت

    شدن فریز شدم

    از آرایش کردن فراریم احساس سنگینی و خفگی میکنم

    از سوسک و حشرات به شدت فراریم و میترسم

    از رانندگی کردن فراریم با وجودی که 15ساله

    گواهینامه دارم ولی هر بار که می‌خوام رانندگی کنم

    همون اول همسرم به شدت عصبی میشه دعوا

    می‌کنه منم اونقدر استرس میگیرم که نمیتونم

    رانندگی کنم تصمیم گرفتم تا خودم ماشین نخرم رانندگی نکنم

    تا این پنج جلسه که گوش کردم فکر کردم ریشه

    مساعلم و الگوهای من برمیگرده به نداشتن عزت

    نفس احساس ارزشمندی و لیاقت

    سلامت و موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    فرزاد گودرزی گفته:
    مدت عضویت: 547 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم

    خدا رو شکر که هدایت شدم به این فایل و تونستم بعد مدت ها کامنت بزارم

    من جلسه معتادان گمنام میرم و همیشه ترس دارم که سخنران باشم یا جواب سوال بدم وقتی جلسات شلوغ میرم میترسم که خودمو معرفی کنم همیشه میگم یبار فلانی نگه فلان روز بیا بشین سخنران و همیشه احساسمو که میگم فکر میکنم دیگران قضاوتم میکنن

    از مغازه های بالا شهر خرید کردن میترسم حتی به خودم اجازه نمیدهم برم قیمت بگیرم اجناسشون رو‌ احساس خود کم بینی دارم آدمای خیلی پولدار که میبینم ازشون فاصله میگیرم

    یه الگوی تکرار شونده دیگه اینه تو فضای مجازی چند وقت یکبار وارد گروه میشم بعد با جنس مخالف مچ‌میشم بعد که میخام برم بیرون یا جایی میترسم و فراری میشم و احساس گناه و خجالت میکنم

    چندین ساله کاسبم چند شغل زدم و همشون ضرر کردم چکام‌همش برگ‌میخوره یا گم میشه همش از طلبکاران فراریم یا از در مغازشون رد نمیشم و آزارم میده فکر میکنم نمیتونم مستقل باشم‌و نقد بتونم خرید کنم و همیشه این مشکلات رو دارم چند ساله توسایتم و‌اون نتیجه دلخواه رو نگرفتم ولی قوی تر شدم از خدا میخام هدایتم کنه براه راست به راه آنان که بهشون عزت و نعمت و ثروت داده

    خدایا من بلد نیستم خودت راه رو‌نشونم‌ بده

    ممنون از راهنمایی هاتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    پونه گفته:
    مدت عضویت: 1078 روز

    سلام به خانواده صمیمی عباسمنش

    خدایا شکرت که من رو با آگاهی های جدید با خودم بیشتر آشنا میکنی.

    ممنونم از استاد گرامی که با آگاهیها و آموزشها باعث میشن که ذره ذره وجودمون رو شخم بزنیم و همانا خودشناسی = خدا شناسی

    من از هر چیزی که آرامشم رو بهم بریزه فراریم.حتی ممکنه تو لحظه ای که باید حرف بزنم یا جواب بدم اما میدونم آرامشم گرفته میشه و ممکنه شرایط استرسزا بشه ترجیح میدم حرف نزنم یا جواب ندم ، البته یه موقع هایی که دیگه طاقتم طاق میشه مجبورم با اون شرایط که آرامشمو به هم میزنه مواجه بشم.حتی ممکنه تو اون مواقع خودمو احتراممو نادیده بگیرم و مجبور باشم به قول معروف باج هم بدم اما از اون لحظه میگذرم و ندیده و نشنیده میگیرم که آرامشم به هم نریزه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مریم ری را گفته:
    مدت عضویت: 1071 روز

    با سلام

    من احساس میکنم که

    از لحظه حال فراریم و دوست دارم برم جلو و آینده

    و موفق بشم برا همین از لحظه حال لذت نمی برم

    از اینکه مسائل درست و ریشه ای حل نشدن فراریم. مخصوصا مسایل در رابطه

    از اینکه بقیه کمکم کنین فراریم ولی الان بهتر شدم

    چون اونا رو دستی از خدا حساب میکنم

    از فکر کردن به گذشته به شدت فراریم

    از باورهای گذشتم به شدت فراریم

    از وابستگی در روابط فراریم

    از روابط که در اون حس آزادی نداشته باشم فراریم

    از قانون مداری زیاد و طبق قانون زیاد رفتار کردن فراریم

    از اینکه دیگران برام تصمیم بگیرن فراریم

    از اینکه برای دیگران کارامو دلیل کارامو توضیح بدم فراریم

    از سوال پرسیدن زیاد از خودم فراریم

    از اینکه بقیه بخوان که من مسائلشون رو حل کنم فراریم

    از شروع کردن از اول فراریم. مثلاً کتاب رو اول از وسطاش شروع میکنم

    از جایی که همه اشنان و زیاد تحت کنترل باشی برا مدت طولانی فراریم

    از اینکه کسی نصیحتم کنه به شدت فراریم

    خدا رو شکر

    خدایا برای تمام لحظات که بدون تو زندگی کردم متاسفم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    رضا صبوری گفته:
    مدت عضویت: 1110 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاده جانم.

    خانم شایسته عزیز و هم دوره ای های عزیزم

    دوستان این کامنت برای قومی که می‌اندیشند چون 2روزه بهش فکر کردم

    استاد جان هزاران مرتبه از شما ممنون و سپاسگزارم که اینقدر دقیق و بجا ذهن مارو درگیر روند نا محسوس اشتباهات زندگیمون میکنین.چقدر این نشانه مناسب من بود و آگاهی رو بهم داد که تا بحال حتی به ذهنم خطور نکرده بود.فایل الگوهای تکرار شونده به من یه چیزی رو یاد آوری کرد در مورد اینکه:

    افرادی هستن که هر دو یا سه سال یکبار تو زمینه مالی داشته هاشونو از دست میدن

    من در روند ساختن پول و رسیدن به موفقیت بارها و بارها ماشین خریدم ماشینمو ارتقا دادم و بعد مدتی ماشین رو از دست دادم طوری که پیاده شدم کلا.

    یا صاحب خونه شدم و دوباره از دست دادم و با این فایل تازه متوجه شدم که این پیغام برای منه و چون داره تکرار میشه برای اینه که من درسشو بردارم و اون باورو شناسایی کنم و شروع کنم به بهبود بخشیدن…

    استاد جان الان که فکر میکنم و گذشته خودمو از بچگی مرور میکنم میبینم پدر من که بازاریه تا زمانی که من درکی از پول ساختن و بازار نداشتم کلی رشد کرده بود از لحاظ مالی طوری که:

    چندتا خونه چند طبقه خریده بود

    رنگبندی موتور کاواساکی 100 رو داشت تو پارکینگ

    رنگبندی دوچرخه کبری کمک فنر دارو داشت تو پارکینگ خونه در سال 1371 یا 1372

    اون زمان من 5 یا 6 سال داشتم و بشدت عشق ماشین و موتور بودم و حتی همه اینارو با رنگهاشون هنوز تو ذهنم دارم و یادمه…

    یادمه پراید هاچ‌بک نسیم تازه اومده بود که ماشین خارجیه زمان خودش بود پدره من یه صفرشو خریده بود و پولدارهای بازار اینجوری زندگی میکردن تا اینکه من هر چی بزرگتر شدم دیدم که کم‌کم روند رشده انگار متوقف شد.

    جلسه های مداحی رو پدر عزیزم شروع کرد و انگار باور مذهبی زد بالا که پول و ثروت زیادشم خوب نیست

    ‌کم‌کم اونایی که داشت محو شد و یه جورایی انگار باور مذهبی رو پدرم داشت تاثیر میذاشت.به مرور نعمت‌ها گرفته میشد و به جایی رسیدیم که ماشین از دست می‌داد میشد موتور سوار باز به سختی ماشینو میذاشت سرجاش چالش پیش میومد خونه رو میفروخت یه خونه رهن کامل میکرد.ماشین ایرانی رو تبدیل می‌کرد به خارجی باز ماشین خارجی رو میفروخت برای خرید خونه و این داستان تو روند بزرگ شدن بنده همواره ادامه داشت…

    برادر بزرگم سال 1380 کارشو شروع کرد از پدرم جدا شد یه مدتی خوب پیش می‌رفت باز بعد یه مدت از دست میداد.ملک یا زمین میخرید چند سال نگه میداشت و به محض اینکه میفروخت همون زمین صدها برابر رشد میکرد.اون هم به عنایت پدر همین مسیره یو یویی رو چندین سال ادامه داد تا بعد 18 سال دیگه نشست و نتونست ادامه بده.

    حالا الان بنده درگیر همین ماجرا هستم و این باور بعد از دو نسل به بنده رسیده و این باور مخرب سر جمع 40 سال مال پدرم بود داد به برادرم 30 سال برادرم زندگیش کرد و متاسفانه 20 سال بنده درگیرش هستم.

    همین شد باور غلط 90 ساله برای من که بارها و بارها به چشم دیدم که طبیعی بازار بالا پایین داره و هر چی جمع میکنی یه وقتایی لازمه برای روز مبادا بفروشی.

    مثلا:ماشین یه رنگ رند بخریم که همیشه مشتریش باشه شاید یه روز پولش لازم شد برا فروشش الاف نشیم…این باور تو 80 یا 90 درصد مردم ایران وجود داره و خیابونا پر شده از ماشینهای سفید و بازاره ماشین سفید همیشه داغ داغ….

    خلاصه من بعد از سالها در مسیر خودشناسی به لطف شما استاد نازنینم تونستم این نشتی انرژی رو شناسایی کنم و یقه شو بگیرم و این باوره کهنه و قدیمی رو از اعماق ذهن فقیرم بیرون بکشم و روش کار کنم با تمریناتی که براش در نظر گرفتم.

    خدا عمرتون بده استاده عزیزم که بهم سرنخ دادید و دو روزه که دارم این فایل رو میبینم و در موردش فکر میکنم.ببخشید اگه این کامنت طولانی شد ولی مطمئنم که این جنس کامنت برای دوستان هم مسیرم مناسب و کاربردی اگه وقت بذارن و بخوننش.

    خدایاشکرت که ازت هدایت میخوام اینجوری هدایتم میکنی و راه رو نشونم میدی.میخوام پوست این باور نخ نما و پوچ رو بکنم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    مرتضی مختاری گفته:
    مدت عضویت: 2818 روز

    بنام فرمانروای جهانیان

    درود فراوان خدمت استادعزیزم عباس منش و خانم شایسته گرامی و دوستان گلم

    از چه شرایط و موقعیت هایی فراری هستم

    وقتی سوال را استاد گفتند

    اولین چیزی که اومد توی ذهنم این بود که از هرجایی که دارند درمورد بیماری و اخبار روز ایران و جهان صحبت می کنند یا غیبت می کنند فراری هستم

    از مراسمات عزاداری و به مسجد رفتن برای مراسمات مردگان فراری هستم

    از جاهایی که در اونجا بهم اهمیت ندهند فراری هستم و زودی اون مکان را ترک میکنم

    سپاسگزارم از همتون

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    MGK12 گفته:
    مدت عضویت: 1675 روز

    سلام استاد عزیز و مریم بانوی دوست داشتنی، من همیشه از رفتن به سالن مدرسه و بازی کردن با همکلاسیام ترس دارم و از این میترسم که چون نمیتونم توی سالن درست بازی کنم، منو توی تیم خودشون نکشن، با اینکه توی زمین چمن دروازه بانم و به شدت هم قدرتمندم در پست خودم ولی توی سالن نمیتونم بازی کنم، و دقیقا هم این اتفاق میوفته و منو کسی نمیکشه و تیم ها دعوا میکنن سر اینکه به زور منو بندازن به یه تیم دیگه، با از تنهایی فرار میکنم که وسوسه هام مجبورم نکنن که فیلم های مسجتهن و کارهای حرام انجام بدم دنبال یه راهکار هایی هستم تا ازش فرار کنم، و دقیقا وقتی تنها میشم وسوسه بر من غلبه میکنه و من مجبور میشم با اینکه دوست ندارم از لحاظ جنسی خودمو تخلیه کنم و این الگو هر دفعه داره اتفاق میوفته یا توی تیم فوتبال خودم که حرفه ای هست دوست دارم همیشه بعد از دیگران برم توی دروازه، حتما اول یکی بره بعد منو تعویض کنه، یعنی ترس از گل خوردن که اول یکی گل بخوره بعد من برم وایسم توی گل تا باخت تیم گردن من نیوفته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    فهیم جان گفته:
    مدت عضویت: 194 روز

    سلام به استاد عزیز و مهربان بانوی عزیزم،من تو شرایط خیلی بد از زندگی آشنا شدم با استاد عزیزم خدا شاهده روز های سخت و دلگیرمو با نگاه کردن فایل های دانلودی رایگان میگذرونم چون شرایط خرید محصولات ندارم خیلی دوست دارم روزی برسه که جواب بگیرم ،استاد عزیزم شما نقطه ی امید من توی این روز های تاریک زندگیمی واقعا خدارو صدهزار مرتبه شکر که شمارو جلوی راه من قرار داد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    عاطفه عباسی گفته:
    مدت عضویت: 702 روز

    به نام خدای نور

    سلام به استاد عزیزدلم و بانو شایسته دوسداشتنی.

    از چه شرایط و موقعیت هایی سعی میکنم فرارکنم؟

    همیشه ازحرف زدن و درخواست کردن از بابام ویا مامانم و کلا خانوادم فراریم سختمه ازشون درخواست کنم و کلا از قرار دادن خودم توی همچین شرایطی فراریم مگراینکه مجبور باشم و برم بهشون بگم اونم با کلی استرس و کنترل ذهت که جوابشون مثبته…

    فکر میکنم ریشش به بچگی من برمیگرده ازهمون بچگی ارتباطم با مامانم قوی تر بود تا بابام و کلا وقتی درخواستی داشتم و اول به مامانم میگفتم بهم میگفت نه بابات راضی نمیشه نه بابات بفهمه میکشتت نه عمرن بذاره و… و اون ترسه از بچگی با من رشد کرد ترس ازبابام و داداشم برای همینه اگر درخواستی دارم با کلی استرس بیانش میکنم الان خییلی بهترشدم راحت تر درخواستمو میگم خدادل هارو برام نرم میکنه ارتباطم با مامانم و کلا خانوادم خییلی بهترشده ترسم کمترشده و نمیگم کلا ترسی ندارم نه ریشه همه اینا هنوز بامنه ولی بهبود پیدا کردن من آگاهی کسب کردن که شرک نورزم و از بنده خدا نباید بترسم چون من خدارودارم و یادگرفتم بنده خدا هیچ قدرتی نداره توی زندگیم حتی اگر بابا و یا داداشم باشن هیچ قدرتی ندارن و تنها قدرت رو خداوند داره پس قدرتی به اونا نباید بدم تا زندگیمو نتونن کنترل کنن.

    من تقریبا تا یک سال پیش حق نداشتم تنها از خونمون بزنم بیرون و ته بیرون رفتنم تا مغازه سرکوچه بود و همه بیرون رفتنام پیجوندن بود که من خونه فلانیم من و فلان جا برسونید بعد من بپیچونم برم مثلا با دوستام بیرون و…

    به لطف خداوند و کارکردن روی این فایل ها این مسئله با کارکردن من حل شد و وقتی میگم میرم سالن(محل کارم)چیزی بم نمیگن و من ازادم از خونه بزنم بیرون ولی استاد من حتی ترس اینم هنوز دارم یعنی خونه باشم راحترم انگار مثلا هنوز ترسه بامه که اماده بشم برم بیرون نکنه چیزی بگن نکنه خودشون بگن برسونیمت نکنه نذارن و… و کلا قبل از اماده شدن برای رفتن به محل کارن یه دور استرس و میگذرونم و کلی کنترل ذهن انجام میدم.

    نمیدونم چه باورهایی رو باید بهبود ببخشم و یا چه باورهایی رو باید بسازم برای آزادی بیشتر ولی درکل نمیخوام تقلا کنم گفتم خدایی که تا این حد ازادی به من داده بقیشم هدایتم میکنه و ازادی بی قید و شرط رو برام فراهم میکنه‌.

    میدونید استاد انگار من زبونی میگم که اره من باذهنم زندگیم رو کنترل میکنم و هیچ کس هیچ قدرتی توی زندگیم نداره ولی اونقدر باورش نکردم و ریشه این ترس هام و فرار کردن ازشون به این برمیگرده که بابا خانوادت پدرت مادرت داداشت هیج حقی ندارن تورو کنترل کنن توهم باوجود خداوند حق نداری ازشون بترسی درک اینم تکاملیه و ازخداوند میخوام شرایطی رو فراهم کنه که با ارامش کارامو انجام بدم با ارامش برم بیرون با ارامش حرف بزنم با ارامش درخواست کنم.

    من از همکاری کردن با بهترین سالن هایی که داخل ثروتمند ترین منطقه های شهرم هست ترس دارم و حس میکنم خیلی باید پیشرفت کنم ازنظر کاری تا بتونم با اونا کارکنم و با اینکه کارمن خییلی خوب و تمیزه و همه ازش تعریف میکنن و وقتی دوستام میفهمن این ترسو دارم کلی بام حرف میزنن که کارت خوبه و… ولی بازم ترسش هست و یبار یه اقدامی کردم که برم تو دل ترسم و یه نشونه ای گذاشتم که اگه الان وقتشه یه قراره مصاحبه برام بذارن واگر الان وقتش نیست ازت میخوام به یه جای خییلی بهتر اینجا که رزومه فرستادم هدایتم کنی.

    یه دلیلش میتونه این باشه که کارمو خیلی ارزشمند نمیدونم ویا کار کردن با همچین ادمای ثروتمندی احساس لیاقت نمیکنم و یا به ترمزهای توی ذهنم قدرت دادم.

    من وقتی ببینم ترسی دارم خیلی شجاعتر میشم برم و انجامش بدم مثلا وقتی فهمیدم من از کار کرد توی همچین منطقه ثروتمندی فراریم رفتم و رزومه فرستادم و اقداممو کردم ولی پاسخی دریافت نکردم و این روهم به فال نیک گرفتم که حتما الان وقتش نیست چون محل کار الانمم خداروشکر خیلی خوبه و ازنظر منطقه هم جزو منطقه های خیلی خوب مرفه و وسط شهر حساب میشه و محل کارمم سراصلی و شلوغی اون منطقس و کلا الانم من چون توی همچین جایی هستم ترسم نسبت به همکاری با بهترینا کمتره و به لطف خداوند به تیم خیلی خوب و مهربونی همکاری میکنم و گذاشتم هروقت حسم بهم گفت الان وقتشه محل کارتو عوض کنی اقدام جدی کنم والان چون هدایتی دریافت نکردم فعلا میخوام ادامه بدم و باورهای ثروت سازمو قوق ترکنم و فراوانی مشتری رو تجربه کنم.

    قبلا کلی ترس های ریز و درشت داشتم که یکیشون حتی حرف زدن توی جمع و گفتن نظر شخصیم بود ولی الان انقدررر رشد کردگ انقدررر بااعتماد بنفس شدم نسبت به قبلا که فقط میتونم بگم خدایاشکرت اینا همش ازلطف و رحمت تو که انقدر ازنظر شخصیتی تغییر کردم‌.

    خدای من این نوشتن چکارمیکنه چه حقایقی رو برات روشن میکنه چه ترمزهایی رو نشونت میده خدایاشکرت که به درک بهتری ازخودم رسیوم و فهمیدم چه ضعف هایی دارم ‌که باید بهبود ببخشمشون.

    خدایا مرسی بابت همه چیز عاشقتمم.

    شاد،سلامت،موفق و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: