پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام ب فرشته های زندگیم
سال نو مبارک️
من در روابطم چن مورد از مواردی ک استاد گفتن رو دارم 🫣
اول اینک توی رابطه عاطفیم هروقت ناراحتی پیش میاد احساس قربانی بودن رو دارم.( البته بعد از کارکردن روی خودم و رسیدن ب واقع بینی واینک توی این اتفاق خودم مقصرم فقط چون فرکانسشو خودم فرستادم و بعد از گوش کردن فایلای دوره عزت نفس حس قربانی بودنم هزاران بار کمتر شده ب لطف الله️.)
دوم ک هروقت اتفاقی میفته برای دیگران دوس دارم کمکشون کنم ونقش ناجیو دارم. (ک این موردم بعدازظهر عمل ب آموزه های استاد کمترشده چون انرژیمو بیشتر برای کارکردن روی خودم میزارم)
سوم اینک من در روابطم همیشه از خودم میگذشتم تا بقیه خوشحال و شاد باشند(ک این موردم خیلی کمرنگتر شده چون متوجه شدم باید برای خودم ارزش قاعل باشم وکاریو انجام بدم ک حس خوبش اول ب خودم برگرده. )
چهارمیم ک از همه بیشتر اذیتم می کنه الان و کاملا آگاهانه دارم روش کارمی کنم و کانون توجهمو برداشتم و از فایلای آرامش در پرتو آگاهی استفاده کردم اون بخشش ک استاد می گن قضاوت نکن و…..انتقاد کردن و قضاوت کردن بود. ک بیشتر از موارد بالا باید تمرکز بزارم روش.
به نام خدایی که همین نزدیکی ست
سلام به نازنین استادم، به زیبا رو و زیبا دل مریمم، و به همه ی دوستان حقیقت جو در این خانواده ی صمیمی!
دیروز وقتی مشغول کارام بودم و دوباره یه لحظه یه احساس خفیف ترس و ناامیدی از ذهنم گذشت (ایموجی زدن روی پیشانی با دست) به خدا گفتم خدایا من بازم از تو نشانه میخوام، میخوام باهام حرف بزنی و دلم رو مطمئن کنی…مثل پیامبرت که بهت گفت رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَهً…هی این آیه تو ذهنم تکرار میشد… رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَهً… رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَهً
خلاصه گذشت و شب شد و قبل از خواب که نماز خوندم و بعدش یک صفحه قرآن، در حالیکه یادم نبود به اون درخواستی که کرده بودم، آخر صفحه رسیدم به آیه ی:
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
و غرق آرامش و شادی شدم با این گفتگویی که خدا باهام کرد! خدایا چقدر تو خوبی!! خدایا ببخش منو که نمیتونم اون جور که تو سزاوارش هستی همیشه توحیدی فکر کنم…به قول استاد:
ما صفر و صد نمیتونیم نگاه کنیم، که بگیم یک نفر موحد کامله و یک نفر مشرک کامله، ما هممون یه چیزی بین اینا هستیم، همه ی ما قسمتی از توحید و قسمتی از شرک تو وجودمون هست، یه موقع هایی کمتر میشه یه موقع هایی بیشتر میشه، تلاش من این بوده که این باورهای توحیدی رو بیشتر کنم…
…
خیلی به سوال این فایل فکر کردم…من توی روابطم خیلی دوست دارم طرف مقابل رو خوشحال کنم و خیلی مواقع پیش اومده کاری رو براش کردم که خیلی باب میل خودم نبوده و برای همین توقع برام ایجاد می شد و وقتی اون توقع برآورده نمیشد سَر خورده میشدم…الان خیلی بهتر شدم و سعی میکنم اول خوشحالی خودم رو در نظر بگیرم، خیلی وقت ها هم متهم شدم به خودخواهی، ولی سعی میکنم روم تآثیری نداشته باشه و به قول استاد توی جلسه ی 3 روابط، مهم ترین رابطه ی ما، رابطه ی ما با خودمونه! تمام رابطه های دیگه، رابطه با همسر، فرزند، پدر، مادر و … در اولویت های بعدی قرار دارن.
استاد جان بازهم ممنونم به خاطر این فایل هایی که نمیشه براشون بها تعیین کرد…priceless
توی دیکشنری معنی priceless اینه:
So precious that its value cannot be determined.
این یعنی خودِ خودِ فایل های شما! جلوش باید به نظرم بنویسه مثال: فایل های به اصطلاح رایگان سایت عباس منش دات کام!
در پناه خدا باشید (قلب)
به نام پروردگار هدایتگرم
استاد عزیزم سلام
مریم عزیزم سلام
سلام به همه بچه های صمیمی این جمع
تو حالتی دارم کامنت میزارم که بدجور دارم چک و لگد میخورم از جهان و انگار استاپ شدم تو یک نقطه! این فایل رو امروز گوش کردم، و دیدم چقدر مربوط به تضاد منه! منی که این روزها کنترل و افسار ذهنم رها شده و دنبال افکار پوچ ذهنم سرگردانم. خدای من هربار پوچی فکرم، همون یک فکری که بهم حمله میکنه رو نشون میده و شیطان، هربار، از جایی رخنه میکنه، سر این فکر رو دوباره باز میکنه و ساعت ها حالمن رو بد میکنه و با تلاش های من برای در اومدن از اون وضع، خدای منمن رو لایق هدایتش میبینه و دوباره بهم میگه ک فکرت چقدر پوچه…. و من همینجا زیر همین فایل، حرف سعیده عزیز رو میزنم، خدایا، من در مقابل هر خیری که از تو برسه فقیرم. من در مقابل این فکر و کنترل ذهنم کم آوردن، تو هدایتم کن که چیکار کنم.
خوندن کامنت سعیده، بعد ایییییییین همه مدت کامنت نخوندن، هدایت پروردگارم بود که بهم بگه جمع کن خودتو فاطمه، تمرکز کن، کارکن و تسلیم هدایت های من باش،آموزه هات رو لیزری کار کن و افسار ذهنتو دست خودت بگیر. کار کن، بیفت دوباره روی ریل.
و من از هر خیری ک از تو برسه فقیرم و تنها چشمم به هدایت های توئه که الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنّا نهتدی لو لا هدانا الله…
من تو روابطم اون ناجی ام
اون حال خوب کنه
قربانی هم هستم چون فکر میکنم اونقدری ک من مایه میزارم عشق میدم و… همونقدر نمیبینم.
فعلا تا همینجاش برام واضح شد…
سلام خدای خوبم
خدای مهربانی ها
خدای خالق زندگی من
من قبل از آشنایی با تو رب من ، خیلی برام زمخت ، ترسناک ، و انتقام گیر، بودی، به خاطر همین همیشه برای همه افراد از نزدیکان تا غریبتر ها ، نقش دلسوزی، و حتی از خود خدا هم برای آدم های دور و برم رو بازی می کردم،
اما
از اون روزی که آشنا شدم با ربم و در غالب عباس منش اومد خودشو بهم شناخت، و از مهربونی ش، برام گفت ، از فراوانی ش، از رحمت ش، از نزدیک بودن ش، از شادی، از سلامتی ، از آرامش ، و …. گفت من عاشق ش شدم و هر لحظه که بخوام هست تو قلبم ، دگه نیازی نیست هی نقش قربانی شدن ، بازی کنم،
استاد خیییییلی ازت متشکرم که حرف های خود ربم رو بهم میگی
استاد متشکرم که چقققققدر زندگی کردن رو یادم میدی.
من تا قبل از این قوانین همیشه باید همسرم رو راضی می کردم
مادر شوهرم ، و در کل خانواده شوهرم.
و حتی طبیب میشدم براشون خیییییلی به خودم اهمیت نمیدادم، یادمه چند سال پیش تو گرمای تابستون جنوب کرمان ، خیییییلی خودم رو اذیت می کردم که مبادا همسرم، مادرش، خواهرش، داداش ش، یوقت از دستم ناراحت بشن،
حتی به مادر خودم خیییییلی حواسم بود همش می خواستم کاری کنم اونا راحت باشن، در مایع ضربه هاشون رو هم می خوردم ، و با خودم می گفتم بشکنه این دست که نمک ندارن.
اما از روزی که آدرس ربم بهم دادی و گفتی مثل محمد، اگه ازت سوال کردن بگو من نزدیک و، و جواب میدم ندای، درخواست هر کسی که بیاد سمتم و منو پیدا کنه، من خیلی خودم رو دوست دارم، دگه برام مهم نیست که پسرم، باشه مادرم باشه، همسرم باشه، اول خودم بعد دیگران، از اون لحظه شدم دوست داشتنی ، از اون لحظه همه به زور دعوت و می کنند ،خیییلی دوست دارن من مهمون شون بشم، همسرم همیشه میگه من در کنار تو آرامم ، پسرم میگه مامان نمیدونم چرا وقتی پیش توأم آروم می گیرم،
خدایا متشکرم که تو رو دارم
خدایا متشکرم از خدایی که به شدت برام کافی ست
الان، وقتی که با تمام وجودم از خداوند هدایت خواستم و واقعا بهش گفتم تسلیمم، این فایل اومد و اونم هدایتم کرد.
خدایا نمیدونم قراره چجوری هدایتم کنی ولی من به قدرت بینهایت تو ایمان دارم. ایمان دارم هر نشدنی برای تو شدنه. از بدیهی بدیهی تره.
دلم میخواد اینجا اعتراف کنم. اعتراف کنم که چقدر برام مهاجرت کار سختی بوده و تا حالا فقط داشتم با ظاهرسازی و فرستادن آشغالا زیر مبل ادای آدمای قوی رو درمیاوردم در صورتی که نمیومدم خودم رو از زیر بسازم. نمیدونم، شاید آماده اش نبودم.
به ولله اینا غر و شکایت نیست، بیرون ریختن و کشف خودمه که چرا و چی شد که به اینجا رسیدم.
چی شد که حتی برای نوشتن کامنت و ترس از نظر و فیلتر های نظر دیگران هم برای خودم محدودیت ایجاد کردم؟
باید بریزم بیرون این تار عنکبوت های کنج های تاریک دلم رو که خاموش کرده نور درونم رو.
و باعث شده ندرخشم. باعث شده درخشیدن و سپاسگزار دائم بودن برام کار سختی بشه.
ترس از قضاوت دیگران، هر دیگرانی، با من هست.
ولی فقط دارم سعی میکنم بتونم مدیریتش کنم.
باید بتونم این کناف سردرگم توی وجودم رو بشناسم و دلایل اتفاقات زندگیم رو یکی یکی از بینش بیرون بکشم و شناسایی کنم، و بعد حلش کنم.
سوال این فایل و چیزی که به سمتش هدایت شدم اینه که الگوهای تکرار شونده زندگی من چیاست؟ باید از خودم ردپا به جا بذارم؟
به روی چشم این کارو میکنم.
چالشی ترین باور من الان اینه که
خیلی سریع ترس ها من رو فرا میگیره و به شدت من رو مچاله میکنه توی خودش
یعنی خیلی سریع یه مسئله ی ساده رو اونقدر بزرگش میکنه که واقعا من رو تا لبه ی مرگ ذهنی جلو میبره.
و همزمان شروع میکنه گذشته رو هم برام مرور میکنه و یه جوری جلوه میکنه که ببین الان بدبخت شدی! ببین قبلنا همه چی بهتر بود!
آره… دقیقا پاشنه ی آشیل من همینه…
قبلنا همه چی بهتر بود…
اینقدر که اینو شنیدم در طول مدت زندگیم که ذهنم هم داره مثال هایی رو برام زنده میکنه تا بهم القا کنه که واقعا قبلنا همه چی بهتر بود و تو داری فقط تصمیمات بدتری میگیری…
و در ادامه اش هزاران هزار باور مخرب دیگه دومینووار توی ذهنم تکرار میشه که به قول شما استاد عین زنجیر به همدیگه وصلن.
اینکه فرصت ها کمه. تو نمیتونی پول بسازی. تو از پسش برنمیای. تو لایقش نیستی! این حرفا مال تو نیست! و هزاران هزار باور مزخرف دیگه… که نتیجه اش برام احساس بده.
حالا چکار کنم این سیکل معیوب رو از یه جایی قطعش کنم که عملا ذهن من رو برای انجام هر عمل و هر حرکت رو به جلویی زنجیر و فلج کرده؟
این چیزیه که باید دنبالش کنم تا به جوابش برسم.
این تمام چیزیه که باید یادش بگیرم.
مقابله با ترس ها.
ولی فعلا تنها ایده ای که دارم اینه که برم توی دلش، برم تا ته ماجرا ببینم چی میخواد بگه؟ میخواد چی بشه؟ ته تهش ذهن من میخواد با این حرفا به چی برسه؟ منو به کجا برسونه؟ بعد که دیدم، اونموقع راحت تر میتونم مدیریتش کنم.
یه ایده ی دیگه شکرگزاریه که توی هر کاری جوابه. میتونم خداروشکر کنم به خاطر تک تک نعماتی که الان دارمشون به لطف خودش اما یه زمانی آرزو های سنگین من بودن. به خاطر خونه ای که هر بار بهش پا میذارم، به خاطر گرمای فراوون و مناسبش که زمانی آرزوی من بود، توجه کنم به سکوتش، آرامشش و امکاناتی که برام فراهم کرده و بیشمار خوبی ای که داره.
……………………………………………
لطف دیگه ای که میتونم به خودم بکنم اینه که مشکل عدم تعهدم رو هم حل کنم. اول به کار کردن روی خودم.
عدم تعهد از کجا میاد؟ از عدم انگیزه.
انگیزه چطور به وجود میاد؟ با اهرم رنج و لذت.
*نوشتن اهرم رنج و لذت برای کار کردن روی خودم و خوندنش به مدت حداقل 21 روز
—————————————————
خداروشکر
یه حس سبکی دارم
بخشی از ذهنم آزاد شد… چقدر خوبه…
خدایا شکرت
برم برای اهرم نوشتن که خشت اول این تغییر رو محکم بنا کنم…
شاد باشین و پر از احساس خوب…
فعلا…
به نام یگانه بی همتا
سلام به همه دوستان و هم مسیران و استادان بزرگوارم
خدا ذوشکر که در این تایم با حس و حال عالی اومدم سایت تا بنویسم در مورد این الگوی تکرار شونده
حالا چرا اومدم بنویسم با وجود اینکه فقط متن این فایل رو خوندم و خود فایل رو گوش ندادم؟؟؟
به خاطر اینکه تا خوندم کپش فایلو، دیدم آقا، همه اینا در وورد من صادقه، حالا نه دقیقا همش باکه بیشترش و حتی یسری موارد دیگه هم توی ذهن خودم هست که میخوام بنویسم
بریم سراغ انواع نقش هایی که من زهرا سادات حسینی در روابط بر عهده میگیرم؟؟
خدمتتون عرض کنم که من همیشه میخوام همه چیزو درست کنم
یعنی نقش یه صاف کار، نقش یه ترمیم کننده، نقش یه حامی و حفاظت کننده، نقش یه رفع و رجوع کار، نقش یه درست کننده، نقش گوش درد دل همه و کلا نقش یه فردی که میخواد همه جا همیشه همه چیز خوب و درست باشه
اگر با همسرم بحث کنیم، ابن منم که میخوام کاری کنم با حرفی بزنم که اون بحث تمام بشه و کار به جاهای باریک نکشه
اگر پیش مامانم باشم، من باید آرومش کنم و به درددل و ناراحتی هاش گوش بدم و بهش حال خوب بدم
اگر همسرم از کسی با چیزی ناراحت باشه، ابن منم که میخوام آرومش کنم و بگم بابا بی خیال، اینقدر اعصاب خودتو به هم نریز
اگه خواهرم با همسرش یا بچه هاش بحث کنه، این منم که آرومش میکنم و سعی میکنم ببرمش توی یه حس و حال دیگه که از اون مود خارج بشه
تگر مادر شوهرم حالش گرفته باشه این منم که باید ببرم بگردونمش و بهش حس خوب بدم
تگر جاریم مهمونی داره، ابن منم که باید برم کمکش و از اول تا آخر کار رو هندل کنم
اگر دوستی میخواد اسباب کشی کنه، ابن منم که میرم کمکش و حتی بهتر از خودش وسایلش رو جمع میکنم
یعنی دیگه چی بگم و چی بنویسم از همه نقش هایی که توی این زندگی، من برای خودم درست کردم و بهتره بگم درست کرده بودم و واقعا انرژیم صرف همه اینا میشد و انگار خودم اولویت آخر بودم
انگار من زیادی خودمو خمه فن حریف میدونستم و فقط خودمو قبول داشتم و به نظرم فقط منم که ابن کارارو خوب انجام میدم و با انجام اون کارا، همه به به و چه چه میکنن
اما من الان خیلی بهتر دارم عمل میکنم
یعنی قشنگ متوجه میشم که خیلی از این نقش ها خدا رو شکر در من کمرنگ شده و عامدانه هم اتفاق افتاده
یعنی من قبلا به این همه نقش فکر نکرده لودم تما مبدیدم انگار خستم، انگار دیگه نمیتونم و نمیخوام اینقدر حامی و حافظ و حال خوب کن باشم
انگار دیگه میخوام بیشتر برای خودم باشم
دیگه اگه همسرم ناراحته فقط یه جمله میگم و کارب ندارم که اون چطور عمل میکنه
دیگه سعی نمیکنم از استراحت و کار خودم بزنم تا مثلا خواهر یا دوستی رو راضی کنم و میدونم اینا پاسنه آشیلای من هستن و من باید بیشتر روشون کار کنم
چقدر چیز توی ذهنم اومد و چقدر میخوام بیشتر روشون فکر کنم و برم نقش های بقیه دوستانم رو هم بخونم و شاید نقش های بیشتری هم در مورد خودم کشف کنم
ممنونم استادم بابت این فایلهای ارزشمند
ممنونیم که رایگان اینا رو در اختیار ما قرار میدید و واقعا تا ثروتمند نباشی، نمیتونی بگذری و شما چه زیبا و واضح دارید این اصل رو به ما نشون میدید
سپاس بی کران
بدستان الله یکتا میسپارمتون
تا بعد …
سلام به استاد عزیزم عباسمنش که ایمان و توکل او برای من قابل تحسین است و سعیم براین هست که بتونم این حد از ایمان و توکل شما را الگوی زندگی ام قراربدم
استاد عزیزم امروز تو این فایل سوالی پرسیدین که چند روزی میشه ذهن من و درگیر کرد ولی از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم
الگوی تکرار شونده……
سوالی که ذهن من و درگیر کرده بود این بود که….
من چه باور غلطی در مورد روابط عاطفی دارم که هنوز نتونستم رابطه عاطفی دلخواهم شکل بدم؟؟؟
من چه باور یا باورهای غلطی دارم که تمام روابط من بدون نتیجه به طرز عجیبی بعد از یک تایم کوتاهی تموم میشه؟؟؟
امروز که این فایل گوش کردم متوجه الگوهای تکرار شوند در روابطم شدم متوجه شدم من ادم هایی با ویژگی های شخصیتی مشابه ای جذب میکنم که وقتی بهش فکرکردم متوجه باورهای غلطی که از بچگی درمن شکل گرفته شدم که تاحالا بهشون توجه نکرده بودم واصلا فکرنمیکردم این باورها غلط باشن یا انقدر ریشه ای که در روابط من تاثیر گذارهستن
یک:خصوصیات مشابه ای که تمام افرادی که وارد رابطه بامن شدن!!!
1_ همه این افراد یه خلا بزرگ عاطفی داشتن وهمه اونها میخواستن این خلا به وسیلهی من پربشه
_فکرکردم به این که چه چیزی درمن باعث شد افرادی با این ویژگی جذب کنم رسیدم به خیلی سال ها قبل به سنین دوازده، سیزده سالگی ام
استاد من یک برادر داشتم که اون زمان خیلی پسر ارومی بود و همیشه باید بابای من هرجا که میرفتیم ازاین حمایت کنه وتعریف کنه من همیشه این جمله از پدرم میشنیدم که میگفت م ح (برادرم) تشنه محبت هست این اگر یه زن بگیره که بهش محبت کنه خیلی خوب میشه و وووووو
الان میفهمم این باور درمن شکل گرفته که همه ی مردهای خوب تشنه محبت هستن و من به عنوان یک زن باید محبت کنم، محبت من باعث رشدو پیشرفت مرد میشه
این باور درمن شکل گرفته که هرمردی که جویای محبت هست مرد خوبی هست اهل زندگی هست وبه زندگی پایبند
ومن متوجه این باور نبودم من ناخودآگاه مردهایی جذب میکردم که همه ی اونها به نوعی تشنه محبت بودم واگر من جایی کم میزاشتم رابطه تموم میشد
2_همیشه افرادی جذب میکردم که از نظرمالی ضعیف بودن و من به ضم خودم میخواستم شرایط مالی طرف مقابلم درک کنم
_الان میفهمم این هم ریشه در باورهای غلط من داره
من دوتا برادر دارم هردوی اونها قبل ازدواج ازنظر مالی ضعیف بودن
همیشه بابای من یادم میگفت پسرهای من پول ندارن ولی سالم هستن شاید خنده دار به نظربیاد ولی این باور درمن شکل گرفته که فقط مردهای فقیر مردهای سالم و خوبی هستن اهل زندگی هستن اگر مردی وضعیت مالی خوبی داشته باشه به زندگی و زنش که پایبند نیست به ظاهر دوست داشتم ومیخواستم با مردی اشنابشم ازدواج کنم که اوضاع مالی خوبی داشته باشه ولی ناخودآگاه من دنبال مردی باوضعیت مالی ضعیف میگشت چون باور داشت اونها مردهای خوبی برای زندگی هستن
3_همیشه تو رابطه های کوتاه مدتی که شکل میگرفت من سعی میکردم اگر اختلاف نظر پیش میامد یا مشکلی بود من کوتاه بیام تا رابطه پایدار بمونه درحالی که هیچ کدوم پایدار نبودن
_یادم هست همیشه وقتی دعوایی بین مامان و بابای من شکل میگرفت من خیلی میترسیدم
همیشه از بچگی اینجورموقعه ها توی ذهنم مامانم مقصر میدونستم میگفتم اگر مامان حرف نمیزنم کوتاه میامد بحث به اینجا نمیرسید
نمیدونم چرا این نجواها تو ذهنم بود ولی این باور درمن ایجاد کرد که یک زن همیشه باید کوتاه بیاد تا دعوا شکل نگیره من ناخودآگاه باور نداشتم که میشه بدون دعوا صحبت کرد و نظر داد میشه با شوهر خودت دوست باشی ناخودآگاه من باور کرده بود که زن ها یا باید همیشه کوتاه بیان یا شاهد دعواهای وهشتناک باشن وچون از بحث کردن از دعوا میترسیدم تو روابطم کوتاه میامدم بااین فکر که من دارم با این کارم باعث میشه حرمت ها شکسته نشه فارغ از اینکه سرپوش میزاشتم روی همه مسائل و فکرمیکردم همه مردها همین شکل هستن همه مردها یه تشنه ی محبت هستن یا به هر حال مرد هستن و طبیعی هست که عصبانی بشن طبیعی هست که دنبال بهانه باشن طبیعی هست که دنبال بحث های تکراری باشن و من به عنوان یک زن باید محبت کنم باید مراقب کلامم باشم باید هوای رابطه داشته باشم
الان میفهمم که باورها چقدر ریشه ای هستن وما متوجه نیستیم
اره من خالق زندگی ام هستم حرف شما حق هست اما خالق ناخودآگاه زندگی ام هستم
الان دارم باورهای غلطی که در رابطه با روابط و ازدواج داشتم و میفهمم من ناخودآگاه از اینکه بامردی ازدواج کنم که مدام دعوا داشته باشم مدام تو زندگی بهم بی حرمتی بشه میترسیدم واین ترس همون ترمزی هست که استاد ازش حرف میزد، من سریال زندگی در بهشت نگاه میکردم از رابطه عاشقانه استاد و مریم جان لذت میبردم واز خدا این چنین رابطه ای میخواستم ولی غافل بودم پام روی ترمز ترس هست
ترس از دعوا، ترس از اینکه من تو رابطه دهنده ام گیرنده نیستم، ترس از اینکه همه مردها طبیعی هست که عصبی بشن، ترس از…….
دیگه بیشتر از این ذهنم یاری نمیکنه باید بیشتر خودم کنکاج کنم تا باورهای غلط پیدا کنم
ممنون از فایل بسیار عالیتون استاد
شاد سربلند و موفق باشین
سلام استاد عزیزم .
(زهرام)
در رابطه با همسرم همیشه نقش حمایت کننده و ناجی رو دارم ، فکر میکنم به کمکم احتیاج داره ، من باید کار کنم تا تو مسائل مالی بهش کمک کنم ، من کمتر پیش خانواده ام بمونم تا کمتر تنهایی رو حس کنه ، محیط خونه رو جوری اوکی کنم که خوشحال بشه ، به محض تغییر حالت چهره اش که رو به غم بره تماااام تلاشم رو میکنم تا خوشحالش کنم در حد توانم راهنماییش کنم ، استاد حتی در مورد اموزش های سایت بارها نشستم خلاصه قدمهارو نوشتم نت برداری کردم که براش بگم تا بهتر درک کنه ولی …! دقیقا چقدر همه قوانین خداوند بی نقصه راسته که میگین به هر انچه فکر کنی از اساس اون فرکانس وارد زندگیت میشه ینی من هر چقددرررر نگرانش باشم و بخوام نقش همسر حامی رو اجرا کنم ناخوداگاه این قضیه رو تشدید میکنم که اون به کمک نیاز مند بشه .
در مورد دوست صمیمیم ، خواهرم و مادرم هم نقش ادمی رو دارم که پذیرای شنیدن درد و دل هاشون هستم و نقش یک انسان مراقبت کننده رو ایفا میکنم در حالی که ظلم به خودمه چون از اساس ناراحتی اونا وارد زندگی من خواهد شد !!!!
استاد فایلهای ستاره قطبی و کنترل ذهن و یه فایل دیگه به اسم دلایل نتایج پایدار هم بدام بسیار تاثیر گذار بود. تو بحث کنترل ذهن خییییلیییی بهتر شدم زهرایی که کوچکترین مسئله ای روزها ذهنشو به بازی در میاورد الان به جایی رسیده که کمتر از یک ربع ذهنم رو اروم میکنم و به سمت مثبت سوق میدم .
کلیت این فایلهای الگوهای تکرار شونده از یه بیس در ابعاد مختلف که دقیق توسط شما دارن انالیز میشن و با سوالات حرفه ای ذهن مارو به چالش دعوت میکنه بهتر بگم به یه خود شناسی عمیق .
خب راهکار چیه ) ما فهمیدیم الگوهای تکراری در کارهای شخصی در بحث سلامتی در روابط در باورهای ثروت ساز چی هستن ، در قدم بعدی باید بگردیم ببینیم ریشه اینا از کجا میاد و در قوم نهایی در صدد اصلاحش در بیاییم .
مثلا در همین فایل ) الگوی تکرار شونده من در رابطه با همسرم نقش حمایت کننده اس ،
یه سری باورها رو باید تو خودم حلاجی کنم به عنوان مثال ) خداوند همیشه مراقبه همسرمه و احتیاجی به نگرانی من نداره .
یا ) شرک نورزم قدرت من در حد پروردگارم نیست که به خودم اصلا این هما قدرت دادم که توانایی حمایت از خمسرم رو داشته باشم
یا ) به توانایی هاش ایمان بیارم کارهای مثبتی که کرده و موفق بوده رو تو دهنم بشمارم و بهش اعتماد و افتخار کنم تا ذهنم رها بشه از نجوای منفی در موردش …
استاد مرسییییی که بهمون یاد دادین درست فکر کردن رو
سلام استاد بزرگوار و خانم شایسته و همه دوستان
چند ساعتی میشه دارم به این سوال فکر میکنم خودمو شخم میزنم:
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
جواب این سوال واسم دو قسمت جدا از هم داره که توضیح میدم؛
من خیلی مسئولیت همه چیزو بدوش میکشیدم,
یعنی یه جورایی واسه همه مادرم،وقتی با دوستام میرفتیم بیرون من مادر خرج بودم،من مادر برادرامم،مادر پدرمم،مادر مادرمم،مادر همسرمم،اصن هر جا توی هر محیطی انگار باید که من یه گوشه از یه کاری رو بردارم و بعضی جاها چند گوشه یا شایدم کل کار !!!
هر چیزی اندازه باشه خوبه من از حد مسئولیت پذیری رو گذروندم و یه جایی که این مسئولیت پذیری تبدیل شد به از خودگذشتگی ، احساس ارزشمندیم کم و کمتر شد ،مسئولیت اعمال و رفتار دیگران رو به بهای نادیده گرفتن خودم و اهمیت ندادن به خودم به دوش کشیدم و آخرش چی شد ؟! گفتن خوب نمیکردی!!!!!!!!!
یعنی اونها کاملا درست میگن من اشتباه کردم که خودمو به خاطر بقیه نادیده گرفتم…
»«من مهمترینم»«
چرا مادر خرج باشم که توی تفریح به جای لذت همش فکر دخل و خرج و حساب و کتاب و جواب پس دادن باشم ؟!
چرا خواهر نباشم برای برادرم ؟!
چرا دختر نباشم برای پدر و مادرم؟!
چرا همسر نباشم برای شوهرم؟!
چرا من از خودم بگذرم که بقیه خوش باشن بقیه آب توی دلشون تکون نخوره پس من چی؟!
اما قسمت دوم وقتی متوجه شدم باید به مسائل از زاویه ای نگاه کنم که به «احساس بهتری» برسم:
خوب یه عمری با این فداکاریهای مسخره گذشت حالا چیکار کنم؟
الان خودمو سرزنش نمیکنم میگم به به عجب ظرفیتی دارم توی مدیریت دیگران این تجربه ها خیلی نشون دهنده اینه که من یه زن قوی هستم که از پس هر چالشی بر میام به راحتی میتونم از پس یه سری شرایط بربیام یعنی با کوچکترین چیزی بهم نمیریزم و خود این کنترل داشتن روی شرایط باعث شد که من توی زندگی مشترک وا ندم با دو تا بچه کوچیک و همسرم که بیکار بود علاقه خودمو بتونم کشف و پیگیری و درآمد زایی کنم(این قسمت مثبتش بود که توی اون شرایط تونستم مسئولیت زندگیمو قبول کنم هم خونه و زندگی و بچه هامو کارمو مدیریت کنم یعنی فکر میکنم از قبل مهیا شدم برای این قسمت از زندگیم که از پسش بربیام)
استاد یه چیز جالبی که از وقتی با شما آشنا شدم مدام به ذهنم میاد اینه که اصلا تمام گذشته بااااااااید اتفاق میافتاد تا من درس بگیرم وقتی درسمو میگیرم دیگه اون قضیه حل میشه
تمام الگوهای تکراری در هر زمینه ای انقدر به طرق مختلف تکرار میشه تا من درسمو بگیرم
من توی فایلهای قبلی راجع به مادرم نوشتم استاد خدا به زندگی من شاهد و ناظره از روزی که نوشتم و جواب سوالتون رو دادم اصلا مامانم دیگه کلا یه مسائلی پیش اومده وقت نداره بخواد به من سر بزنه چه برسه که کاری بکنه که من کنترل ذهن کنم استاد نمیدونید چقدر راحت شدم خدا پاداش دنیا و آخرت بهتون بده
سپاسگزار پروردگار و شما بزرگوار هستم
در پناه الله
سلام و دروود به استاد عزیزم
سوال این دفعه که خیلی سخت بود واقعا.چون این رو همونجور که شما توضیح دادین،ما همیشه این الگوها رو میریم میگردیم توی بقیه راحت پیدا میکنیم،ولی نوبت به خودمون که میرسه،انگار ذهنمون بد مقاومت میکنه که من همچین آدمی نیستم و همچین الگوهایی ندارم.
ولی یکم که تامل میکنیم و فکر میکنیم میبینیم نه بابا،ما خیلی از این الگوهایی که گفتین توی روابط رو داریم ولی نمیخوایم قبول کنیم.(البته جمع که می بندم توی صحبتام،منظورم خودم هستم،دقیقا به خوده خودم هستم)
من خودم آدمی هستم که فوق العاده کوتاه میام توی موضوعات و بحث و دعواها ،اصلا سعی میکنیم خودم رو کنترل کنم و با یه شوخ طبعی و اینکه وسط ماجرا رو بگیرم و به طرف حق میدم و طرف رو آروم نگه دارم تا مثلا حل بشه بره موضوع.
ولی الان فکر می کنم با این کارم بیشتر آشغالا را میزام زیر میز. در واقع انگار نقش این رو بازی میکنم که چون من آدم فهمیده ای هستم و درکم خیلی بالا هست،پس باید من کوتاه بیام و من موضاعات رو حل کنم.البته و صد البته که اون موضوع و بحث،خودش رو دوباره از یه جایی بروز میده و به یه شکل دیگه وارد زندگیم میشه !!!
البته از وقتی که روی خودم با بسته ی ارزشمند عزیت نفس کار کردم،خیلی این موضوع کمرنگ تر شده توی زندگیم،یعنی توی دایره ی ارتباطاتم یا کسی نیست،یا اگر کسی هست اینقدر برام ارزش قائله که نع بهم گیر بده و نع اینکه بخواد به قول معروف سر به سرم بزاره.
موضوع بعدی اینکه من سعی میکنم نقش یک آدم با شخصیت رو بازی کنم.یعنی خیلی وقتا،انرژی خودم رو می سوزونم و خودم رو از درون نابود میکنم و فکر و احساساتم رو بروز نمیدم که به ظاهر آدم با شخصیت خودم رو نشون بدم.
مورد بعدی اینه که،نقش یک فرد با تجربه رو بازی میکنم،جوری توی ارتباطاتم برخورد میکنم که من تجبره ی همه چیز رو دارم و با این نقش بازی کردنم باعث شدم یه عده افراد مرتبا از من توی مسائل مختلف کمک بگیرن و در انتها هم،اونا به هیچ کدوم حرفای من عمل نمی کنند و فقط من وقت و انرژییم هدر رفته.
فعلا تا همینجا یادم میاد.اگر چند سال قبل رو بخوام بگم خیلی زیاد مورد داشتم که بگم،ولی به لطف دوره ی عزت نفس،خیلی خیلی کمرنگ تر شده این داستان توی زندگیم.
دوستون دارم استاااد،عاشقتونمممم مننننننن