پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 25 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیز
من فکر میکنم نقشهای مختلفی دارم اما اگر بخوام به نقشهای غالب خودم نگاه کنم یکیش اینه که من همیشه خیلی فداکاری میکنم و از خودم میگذرم دقیقا جایی و برای کسی که نباید… صد خودمو میزارم
و سعی میکنم خیلی حامی باشم
تموم وقتم تموم داراییم و تموم انرژیم
و نتیجه اینگه آدم های کلاهبردار و سواستفاده گر خیلی تو مسیر من قرار میگیرن و بعد قربانی میشم
گاهی هم دقیقا اینطور نمیشه که همه کلاهبردار باشن اما خوب از فداکاری و حامی بودن خسته میشم چون دلم میخواد این وقت رو برای خودم میزاشتم
یا به شغلی هدایت میشدم که صدبرابر توان منه و باید اندازه چند نفر کار میکردم نمیدونم دقیقا این الگوی شغلی هم به این نقش حامی بودن مرتبطه یا نه.
و الگوی احساس قربانی بودن و نقش قربانی
این رو هم خیلییییییی زیاد دارم و اصلا فانتری ذهنیم قربانی شدنه، عاشق داستان هایی هستم که یکی توش بدبخت و ذلیل باشه و بقیه هی بهش ظلم کنن آدمهای آزارگر در برابر یه آدم قربانی که رنج میکشه و دوستانی که حامی و ناجی هستن
و دلم میخواد ساعتها برم تو این تخیل شاید میخوام از درد و رنج ذهنی خودم اینجوری کم کنم
اگر این دومورد حل بشه و من باور درست و نقش درست رو پیدا کنم چقدر از مسائلم خودبخود حل میشه
به نظرم برای شخصِ من، حامی بودن و قربانی بودن از احساس و یا باور ضعف و ناتوانی اومده
حامی هستم چون طرف مقابلم ضعیف و ناتوانه و به کمک احتیاج داره و نمیتونم رهاش کنم
قربانی هستم چون من ضعیف و ناتوانم و نمیتونم از شرایطم بیرون بیام
میخوام حامی باشم چون دوست دارم به دیگران کمک کنم شاید اینجوری میخوام به احساس قدرت برسم
میخوام قربانی باشم چون میخوام دلشون به حالم بسوزه و بهم محبت کنن دوستم داشته باشن در آغوش گرفته بشم و حسابی لوس بشم
یا میخوام بگم منم هستم بهم توجه کنید
ولی قربانی همیشه قربانیه
آدم قربانی انگار بیشتر از درد و رنج لذت میبره تا خوشی و شادی البته بطور ناخودآگاه.
انگار تو ذهنش درد و رنج و لذت ها جابه جا شده
آدم قربانی تحت سلطه س و همیشه مجبوره چون کسایی سرراهش قرار میگیرن که بهش زور بگن
ای خدااااای مهربون همین الان یادم اومد چون یه پیشنهاد همکاری دارم که به دلایلی مایل نیستم ولی چون دوستمه و ناراحت شده بود باخودم گفتم مجبورم! انجام بدم اما دلمم نمیخواست و اصلا این تضاده که خودش یه الگوی تکراریه باعث شد امروز نشونه و هدایت بخوام . فایلهای مختلف رو گوش بدم و در نهایت به این فایل فوق العاده هدایت بشم
خدایاشکرت
این ها چیزایی بود که به ذهنم رسید و فکر میکنم
من باید باور توانایی رو در وجودم بسازم
باور حل مساله و هدایت شدن
ناجی من و هرکسی خداست و هدایتهاش و دستهایی که بی منت میفرسته
باور این که به لطف خدا من توانمند و قوی هستم و افراد توانمند و قوی رو هم جذب میکنم
همه تو زندگیشون تضاد دارن اما آدم توانا از مسائلش قدرت میگیره بجای یاس و ناامیدی و احساس قربانی بودن و یا دنبال ترحم و دلسوزی دیگران بودن
و شاید اهرم رنج و لذت هم کمک کنه تو تغییر نقشهامون
خداروشکر میکنم که به این فایل هدایت شدم و کامنت نوشتم تا بیشتر عمیق بشم و بهش فکر کنم
و از استاد عزیز برای همه آموزش هاشون سپاسگزارم
الهی شکر الهی شکر الهی شکر
به نام خدا
.
من با دوره عزت نفس خیلی رشد کردم نمیگم بی مورد هستم چون هیچ کس کامل نیست ولی خیلی نقش ناجی دیگران بودن را از 100 به 50 رسوندم
یعنی من نمی دونستم و ناجی بودن را برای خودم
یه جور دیگه تفسیر کرده بودم
خدایا شکرت برای این مسیر
خدایا شکرت برای بودن در مسیر قانون .
خیلی می خواهند اوایل به من بر چسب بزنند تو خودخواهی تو فقط خودتو می بینی ولی از خدا هدایت خواستم و حرکت کردم و البته سعی کردم آرام آرام مسیر را عوض کنم خودمو بیرون بکشم .
خدایا شکرت
اصلا نظر دیگران را مهم نمی دونم خدایا شکرت منی که قبلا باید دیگران می گفتند برو و می رفتم الان خیلی بهتر شده ام می دونم اگر بگم همه چیز را می دونم این خودش جهله نادانی است بلکه باید بگم بهتر شده ام خدا را شکر و باز هم دارم روی خودم کار می کنم.
همیشه به فکر بهبود خودم بودم البته از مسیر های نادرست پلی الان به لطف خدای مهربان و آموزش
های استاد و قانون بدون تغییر خداوند تسلیم تر از قبل دارم ادامه می دهم
گاهی اوقات نجواها می آیند که بابا این چه کاریه ؟
کی گفته ولی بزار بگه من بر اون پیروزم باید پیروز
باشم وگرنه باختم
صورت مسئله را نباید پاک کنم و بگم برم سراغ یکی دیگه
خدایا شکرت
.
نقش قربانی شدن را من تا می تونستم به خودم با آوری کردم و گفتم ببینم کجا ها این نقش را بازی کردم و دیدم خیلی از جاها بوده و هست
من در خونه ی اجاره ای زندگی می کنم و هر موقع
می روم خونه ای که از خودشون هست یه جوری
وانمود می کنم که ما که خونه از خودمون نداریم
حالا این مورد را من با تحسین کردن که اولش الکی بود و بعد واقعا واقعی ترش کردم انجام دادم
ولی در همسرم قشنگ می بینم که با رفتارهای حسرت آمیز. یا با رفتاری که من ندارم شماها یه کمکی به من بکنید که هیچ کسی هم تا حالا بهش کمک نکرده این طور وانمود می کنه که من به خودم میگم ببین من این رفتارها را داشتم ها ولی الان خدا را شکر خیلی بهتر شده ام.
خدایا شکرت
به نام خدای مهربان
سلام و درود خدمت استاد عباسمنش و استاد
شایسته عزیز و دوستان خوبم
جلسه ششم در زندگی چه نقشی را در روابط دارید
همون طور که در فایلهای قبلی گفتم من در زندگیم
بیشتر نقش قربانی رو داشتم چون از روز عروسی
همسرم برای من تصمیم میگرفت حتی لباسهای
منوهمسرم انتخاب میکردم و هیچ تصمیمی در طول
زندگیم نگرفتم چون همیشه پدر سالاری رو دیده
بودم
و فک میکردم این طبیعیه دیگه مرد باید برای همه
چی تصمیم بگیره و هیچ اختیاری از خودم نداشتم
فقط اطاعت میکردم و همیشه نقش قربانی رو
داشتم و یه عالمه حسرت که کاش منم میتونستم
لباسی رو که دوست داشتم بپوشم و هر بار که
مخالفتی میکردم با دعواو درگیری مواجه میشد
بعد از مدتی دیگه مخالفت هم نمیکردم فقط
خودخوری میکردم و برای اینکه دعوا نشه فردی
بودم که دنبال صلح بودم چند روز ناراحت میشدم
بعد خودمو راضی میکردم زندگی همینه و یه مدت
فراموش میکردم و به این شرایط عادت کردم چون
فک نمیکردم اصلا راه حلی وجود داشته باشه وجور
دیگه ای هم میشه زندگی کرد چون زندگی پدر و
مادرم و پدر شوهر و مادر شوهرم هم همینطور بود
زندگی جاریهامو نگاه
میکردم دقیقا مثل من بود و وحشتناک از برادر
شوهرها م کتک میخورند جوری بود که بعداز کتک
کاریا باید بیمارستان میرفتن و و بعد از دو روز دیدم
با شو هراشون میگن و میخندن انگار نه انگار که
تمام بدنشون کبود شده و وقتی این صحنه ها رو
میدیدم پذیرفته بودم که زندگی دیگه
همینه وکل زندگیم در نقش قربانی بودم و این نقش
توی تک تک سلولهام رفته و هر لحظه یه سناریو از
قربانی شدن در ذهنم ران میشه اهرم رنج و لذت رو
هم در این مورد نوشتم دو ماه هر روز مینوشتم
نه اینکه یه بار بنویسم و هر روز بخونم
ولی اونقدر این نقش با من یکی شده یه روزایی
میگم موفق شدم مثلاً امروز از این نقش جدا
بشم بعد وقتی دقیق میشم توی رفتارام وگفتارم
میبینم این نقش رو بازی کردم ولی
اصلا متوجه نبودم دیروز داشتم کامنت بچه هارو
میخوندم برادر خوبم علی بردبار در جواب خانم
رنجبر نوشته بود شما نقش کذت رو بازی میکنین
سعی کنین نقش تناردیه رو بازی کنین اولش
خندیدم ولی دیدم دقیقا منم نقش کذت رو دارم
خیلی جالبه الان که روی خودم کار میکنم و میخوام
از این نقش خارج بشم مثلاً یه کم نقش تناردیه رو
بازی کنم سریع ا حساس گناه منو خفه میکنه
استاد توی دوره عزت نفس میگین هرگز و هرگز و
هرگز نخواین از قربانی شدن لذت ببرین دقیقا
ذهن من از این احساس لذت میبره وچققققققدر
سخته که هر بار بخوام ذهنم رو راضی کنم که از
این احساس خارج بشه
استاد وقتی میگید پاشنه های آشیل از بین نمیره و
باید مواظب باشیم و آنها رو کنترل کنیم من ناامید
میشم و خیلی وقتا کم میارم
و آنقدر این عزت نفسم نابود شده که وقتی روی
دور عزت نفس و احساس لیاقت کار میکنم بعد از یه
هفته ذهنم میگه ببین برای تو جواب نمیده این
احساس بی ارزشی پاشنه آشیلته و درست نمیشه و
دوباره چند روز استاپ میکنم احساس میکنم
باورهای من با پاشیدن رنگ سفید و تکرارش درست
نمیش باید یه سال مغزم رو توی جوهر نمک
بخوابونم شاید درست بشه
و نقشم در مقابل بچه هام این که تمام کاراشون
انجام میدم نقش حامی و ناجی رو دارم
برای خانوادم نقش یه دختر و خواهر مهربان رو دارم
که پیشم درد دل میکنن البته نسبت به چند سال
پیش خیلی بهتر شدم و عزت نفس من منفی صد
بوده الان رسیدم به ده زندگی سینوسی دارم دوروز
خوبم چهاروز ناراحتم
امروز این رد پارو گذاشتم امیدوارم یه روز بیاد زیر
همین کامنت از تغییر مثبت و پایدار بنویسم
پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6
نقش
درود و وقت بخیر خدمت استادان عزیزم و تمام ساکنین این سایت بهشتی
خدایا شکرت که امشب هم یک فرصت دیگه ای بهم عطا بخشیدی تا به تعهدم در این بخش عمل کنم .. البته از ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب از خواب بیدارم کردی که بیام بنویسم ..
خدایا خودت هدایتم کن تا بدرستی بیاد بیاورم و بدرستی تشخیص دهم و بدرستی بنویسم چون برای پاشنه ی آشیل ها باید بتونی پَته ی ذهن تو بریزی رو آب .. باید بتونی خود افشایی کنی .. باید توانایی شناخت خودت را داشته باشی .. باید مثل آینه خودتو درونش ببینی واضح و آشکار .. باید زخم هاتو ببینی … باید بفهمی از کجا شروع شد و یا چطوری زخمی شدی .. و بعدش تلاش برای ترمیمش کنی . این کالبد شکافی سبب میشه درد رو پیدا کن و نگاهش کنم و مرحم زخمم را شناسایی کنم خدایاااا خودت کمکم کن. خودت قدرت تشخیص بده .. خودت به من نیرو بده .. خودت حامی و پشتیبان من باش تا بتونم. با خودم روبرو بشم .. با خودم روبرو شدن خیلی خیلی بمراتب سخت تر از روبرو شدن با دیگری است .. چون طبق قانون تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء توسط باورهای مان خلق می شود. وقتی ذهن مرتبا در معرض یک ورودی قرار بگیرد، آن جنس از وردی کم کم در ذهن نهادینه شده و تبدیل به باور می شود. سپس آن باور خودش را در تجارب زندگی مان نشان می دهد
و محدودیت ها وترمزهای مخفی که الگوهای تکرار شونده برام شده را در ذهنم باید شناسایی کنم . و بفکر ترمیم الگوهای تکرار شونده ی منفی ذهنم باشم
( سوال این قسمت )
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
من قبلنا یعنی حتی کمی بعد از آشنایی ام با استاد به شکلی افراطی نقش ناجی و کمک کننده و مراقبت و حمایتگر رو در روابط با دیگران ایفا میکردم و خودم رو مسئول حال خوب دیگران می دونستم انگار اگر من نبودم کارها لنگ میماند !!! و اگر کسی مشکلی داشت سعی میکردم نقش کمک کننده و ناجی رو برایش بازی کنم و به جرات میتونم بگم که من از خود آن شخص بیشتر درگیر آن مسئله می شدم و پیگیر بودم!!!
مثلا در مورد نزدیکترین افراد زندگیم .. قبل از آشنایی ام با استاد حدودا هشت ماه در منزل خواهرم بودم . بخاطر آن تضادها و ورشکستگی های پولی و مالی و غیره .. در همون زمان ها بخاطر اینکه مجبور شدم پیش خواهرم زندگی کنم همش میخواستم یکجورایی از خجالتش در بیام و بهش کمک کنم اینکه چندین سال بود که میخواست از همسرش جدا بشه بخاطر اینکه خودش شخص موفقی شده بود ولی همسرش یک آدم بی مسعولیت و اعتیاد به الکل و حتی کار هم نمیکرد و مدام جر و بحث و بقولی با جار و جنجال های بی سر و تهه از خرج و مخارج و مسعولیت زندگی و بچه هایش شانه خالی میکرد و همیشه دایم الخمر بود بخاطر همین خواهرم بعد از یک سری تضادهای مختلف عزمشو جزم کرد که این دندان خراب رو از ریشه بکنه… خلاصه برای اینکه به این هدفش برسه مدام از من کمک میخواست که مواظبش باشم تا مراسم دادگاه و روند قانونی رو بتونیم انجام بده از آنجایی که ایشون دم دمی مزاج بود هر روز یک تصمیم غیره منتظره میگرفت و هر روز یک ادعایی در میآورد تا دادگاه رو کنسل کنه .. بگذریم از این که خواهرم بخاطر خرج و مخارج زندگیش و بچه هاش و قرض و قسط و بدهی مجبور بود بعد از بازنشستگی ش هم در جایی مشغول بکار باشه و منم سعی میکردم . هم در امورات خونه و زندگی کمکش کنم و هم برای خلاص شدن از اون مراحل دادگاهی و طلاق و جدایی.. خلاصه به کمک یکی از خواهرشوهرش برای همسرش خانه ای در نزدیک خونه ی خواهرم خریداری شد و بعد وسیله زندگی خریدیم و بقول معروف سر و سامانش دادیم و مراحل قانونی طلاق هم با خیر و خوشی توانستیم به اتمام برسانیم .. اینا رو تعریف کردم که بگم همیشه من نقش ناجی و کمک کننده را داشتم .. تازه این یکیش بود .. مورد دیگه اینکه یکی از دوستانم برای عروسی پسرش مدام ازم درخواست میکرد که باید پیشش باشم و بهش کمک کنم و یا خیلی موارد دیگه که اینجا نمیتونم بنویسم و طولانی میشه..
ولی بعد از اینکه همه چی بخیر و خوشی تمام میشد و طرف به خواسته اش میرسید روابطش با من تغییر میکرد !! و یا توقعش آنقدر زیاد میشد که انگار باید بطور مداوم و همیشه در دسترسش باشم و اصلا کلمه ی نه رو نباید از من میشنید… بقول معروف آنقدر بهش کمک میکنی که طرف فکر میکنه من خودم آدم علاف و بیکاری هستم که میتوانند هر برچسبی رو بهم بزنند .. اینا رو الان که دارم مینویسم فهمیدم و به یاد آوردم که از این الگوها زیاد داشتم چون فکر میکردم آدمهای خوب همیشه باید تا جان در بدن دارند در خدمت دیگران باشند و جاشون توی بهشته ( همان باورهای مذهبی و فرهنگی)..
ولی بعد ها بعد از آشنایی ام با استاد یاد گرفتم که برای خودم آنقدر ارزش قایل باشم که خودمو نخود هر آشی نکنم و یا در یک حدی کمک کنم که ایجاد توقع نشه… و از همه مهمتر آینکه به همه فهماندم وقت و زمان من آنقدر ارزشمند هست که فرصتی برای وقت تلف کردن ندارم ….ولی الان خدا رو شکر دیگه از این مسایل و وقت تلف کردن ها خبری نیست .. حتی چند وقت پیش دوباره یکی از دوستان اسباب کشی داشت انگار یکجورایی دوست داشت برم کمکش کنم با اینکه خودش خانواده و کس و کار زیاد داره ولی انگار کار بلندتر از من پیدا نکرده بود .. ولی دیگه من اون رویای سابق نیستم که خودمو هلاک همه بکنم و تازه بعدش جوری با من رفتار بشه که انگار وظیفه ام بوده ..
دیگه شاید در حد یک مکالمه کوتاه وقت بذارم و راهنمایی میکنم..
و به هیچ عنوان حاظر نیستم از موقعیت ها و فرصت های طلایی خودم بزنم و آرامش و آسایشم رو صرف دیگران کنم ..
فعلا در همین حد اینجا مینویسم میدونم که موارد زیادی وجود داره که بعدا بیشتر بیاد میارم ولی ایندفعه متوجه میشم که مسیرم چیه و چطوری به خودم کمک کنم..
ععععع چه جالب همین الان یک باور جالب به ذهنم رسید اینکه همیشه اول بخودم کمک کنم و خودمو در اولویت قرار بدم و خودم رو دوست داشته باشم چون من ناجی هیچکس نیستم
این جمله کاملا درسته که :آزادی و رهایی چیزی نیست جز آگاهی . و من کاملا با این جمله موافقم چون وقتی آگاهی کسب میکنی خیلی کمتر اشتباه میکنی
دوست دارم بعضی از جمله های استاد رو اینجا بنویسم شاید به این موضوع من ربطی نداشته باشه ولی این جملات طلایی هستند اینکه..
بقول استاد عزیز ما هیچ قدرتی برای خوشحال کردن فردی که سالهای متمادی، بر نکات منفی هر موضوعی متمرکز شده، نداریم، حتی اگر بهشت را به او نشان دهیم
استاد گفتن یه نفر رو توی ذهنمون بولد میکنیم و اون رو تنها منبع رزق میدونیم.
و اون لحظه یه جرقه ای تو ذهن من زده شد
بولد کردن دیگران شرکه = تنها منبع رزق خداونده بقیه چیزها وسیله هستند
من باید توحیدی تر عمل کنم
وقتی شما از نظر فرکانسی خودت رو تغییر میدی و در مدار صحیح قرار میگیری جهان جای تو رو از نظر فیزیکی هم تغییر میدهد… اینها تعدادی از جمله های کلیدی استاد بودند که باید همیشه روی این باورهام کار کنم
ساختن باورهای مناسب وقت میخواد انرژی میخواد تعهد میخواد ..
ومن دارم انجامش میدم ..
خدایا تمام جنبه های زندگی من نیاز به ترمیم و بهبودی کامل و با کیفیت و معجزه های الهی تو را دارد پس با معجزاتت بی نیازم کن و من را در جهت رسیدن به خواسته ها و آرزوها و رویاهایم هدایتم کن
خداوند فضل خودش را هذه من فضل ربی با عزت و احترام و ارزشمندی و بلند آوازگی با اعتبارنیک و خیر و خوشی و پول و ثروت و نعمت و برکت و سلامتی و تندرستی کامل به عمرم مرا راضی خواهد کرد لعلی ترضی
خدایاا من به هر خیری که از جانب تو بر من فرو فرستی نیازمندم
خدایااا کمکم کن که بتونم بیشتر از همیشه در این قسمت فعالیت و تلاش ذهنی داشته باشم تا بتونم الگوهای تکرار شونده ی منفی و مخربی که سالیان سال با من همراه بوده را شناسایی و در ادامه ی مسیرم بنفع خودم تغییرشون بدم الهی آمین
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی و انرژی و سلامتی و پول و ثروت. و نعمت و برکت می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
این فایل از آن دست فایل هایی است که هرچند وقت یکبار باید آن را گوش داد و بکار گرفت چون ما دچار روزمرگی میشویم و تابع شرایط میشویم و فکر میکنیم اتفاقاتی که می افتد و هرچند تکراری را خودمان میسازیم و به علت باورهای نادرست ماست واز خدا میخواهم مارا در ساختن باورهای سازنده یاری رساند و درک این موضوع که خودمان هستیم که اتفاقات را رقم میزنیم برساند
جواب سوال
من تا حالا ماسک های زیادی در روابطم با اطرافیانم داشتم ولی مدتیست که تصمیم گرفتم وقتی ناراحتم نشان دهم و وقتی حالم خوب است احساساتم را بروز دهم
من در روابط همکاری حس میکنم همه کارها برعهده من است و همکارم احساس مسیولیت نمیکند و از زیر کار در میرود و در حال تلاش فراوان میکنم به جایگاهم نمیرسم و همواره پایین تر از سطحم هستم
در زندگی شخصی نیز فکر میکنم همه به من کم لطفی کرده اند و آنقدر که من برای دیگران تلاش میکنم آنها این کار را نمیکنند
و این را هم میدانم که احساس لیاقتم را باید افزایش دهم تا رفتار دیگران راجع به من تغییر کند واعتماد بنفس و عزت نفس خود را افزایش دهم و از خدا میخواهم مرا در این راه یاری رساند
In god we trust
سلام من هم مثل دوستان نقش آدم مهربون رو بازی میکردم از خودم بچه ام شوهرم میزدم وکار اطرافیان رو انجام میدادم مثلاً میخواستم برم باشگاه باید یک روز در هفته رو می گذاشتم برای خواهرم که توقع داشت بهش سر بزنم واون خیلی راحت میگفت من سختم هست بیام خونه تو تو بیا اینجا یا هر وقت پیشش بودم باید ماساژ ش میدادم تا سردردش خوب بشه واون میگفت من نمیتونم به بدن کسی دست بزنم به این خاطر تو رو ماساژ نمیدم حتی طوری بود که فرزندم هم تا امسال باید برنامه اش رو با خواهرم تنظیم میکرد که به اون سر بزنه اما امسال تصمیم گرفت که به کارهای خودش برسه خواهرم اول ناراحت شد وتوقع نداشت که اون این کار رو بکنه اما چند ماه هست که من خیلی بهتر شدن وبه خودم بیشتر اهمیت میدن البته که ضعف هایی دارن اما خیلی بهتر شدم و تازه ارزشم هم کمتر که نشده بیشتر هم شده واگه نخوام به کسی باج بدم اول طبق عادتهای قبل نگران میشم اما بلافاصله به خدا میسپارم که خودت مشکل رو حل کن ویا یه الهامی بهم میشه که باید انجام بدم یا مشکل خود به خود حل میشه
با سلام خدمت دوست خوبم:
منم تجربه هایی اینچنینی در رابطه با خواهرم داشتم و البته الان به مراتب کمتر شده است.
مثلا ایشون توقع داشت چند بار در هفته بهش زنگ بزنم، و اصلا من حرف خاصی برای گفتن نداشتم ،ولی خواهرم دنبال کسی بود که از مشکلات بچه ها و شوهرش بگه، و خلاصه همه حرفاش این بود که مردم مثل گرگ هستن و خانواده های ما ،چقدر ساده هستند که اینهمه سرشون کلاه میره و از این باورهای منفی که نتیجه اش ،هم مشخصه.
و اینکه اون اوایل منم همراهی می کردم ،روی تعارف و رودربایستی و اینکه خودمم هنوز درک کمی از قانون داشتم و یه جورایی نگاه فانتزی داشتم، بعدش که درکم یه کم بیشتر شد ،نقش مشاور رو داشتم، که اینم نتیجه ش مشخصه ،خلاصه وقتی تصمیم گرفتم که دیگه زنگ نزنم بهش و فقط هفته ای یه بار ،یا واقعا ضرورتی باشه بزنگم ،مدارمون هم عوض شد،و اون اینقدر مشغول شده که واقعا زنگش میزنم خودش میگه کار دارم و تمام.
البته اینم بگم به محض اینکه فرکانسم میاد پایین،الکی خودم بهش زنگ میزنم و باز روز از نو.
اما امسال تعهد دادم که فقط رو به جلو باشم ،چون هزار بار نقش مشاور ،هیچ تاثیری در اینشون نداشته است.
سلام به استاد عزیزم، مریم جان و دوستان هم فرکانسی
سوال: در روابط خودت با دیگران – خصوصاً روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
جواب: استاد من معمولاً در گفت و گوهای دونفره یا بیشتر، اغلب اوقات بیشتر شنونده هستم تا اینکه خودم بخوام صحبت کنم، در گفت وگوهای دونفره اگر فرد داره در خصوص موضوعی صحبت میکنه که باب میل من نیست یا این طور بگم برطبق قوانین نیست و صحبت های عام مردمه، من معمولاً زیاد با طرف بحث نمیکنم و میگم با گفتن نظرم یا قانونی که وجود داره و برخلاف نظر او هست من که نمی توانم نظر فرد رو عوض کنم چون این باورشه و هیچ کس توانایی تغییر دیگری رو نداره و لااقلش اینه که تاییدش نمیکنم فقط به ظاهر دارم گوش میدم ولی از باطن سعی میکنم آگاهانه نشنوم تا بگذره، نمیدونمم کار درستی هست یا نه .
استاد من معمولاً احساس میکنم در صحبت ها فرد یا افراد نظرشون بر من غالب شده و من با اینکه میدونم برخلاف قانون هست نمیتونم چیزی بگم، احساس میکنم که احتمال داره به جروبحث کشیده بشه و من معمولاً از جروبحث فراری ام چون نمیتونم پابه پای فرد پیش برم، بنابراین بیشتر سکوت من از این بابت هست که سعی میکنم صحبت ها به این سمت کشیده نشه که از پسش برنیام.
استاد یک مورد هم که در جلسه دوم دوره عزت نفس متوجه شدم، وقتی که در خصوص آگاهی های دوره با خواهرم داشتیم صحبت میکردیم یک موردی رو خواهرم در خصوص روابط و الگوی تکرار شونده من اشاره کرد که من اصلا نمیدونستم وجود داره اینکه در ارتباط با افراد، در روابطم بعضاً خشک و خام هستم و راحت و روان با افراد رفتار نمیکنم البته اینا رو خواهرم بهم گفت که من اصلا نمیدونستم به این شکل عمل میکنم. باید بیشتر ذهنمو بررسی کنم ببینم که چطور و چرا این شکلی عمل می کنم.
استاد ما دوباره شروع کردیم به دوره کردن، دوره عزت نفس، در فایل ها یک چیزهایی میشنوم که اصلا قبلاً نشنیده بودم اصلاً انگار من این دوره رو نگذرونده بودم، انگار یه دوره جدیده، واقعاً وقتی مدار و فرکانس تغییر میکنه الهاماتی که توی فایل ها و دوره ها گفته شده انگار تازه دارم اینا رو میشنوم، خدارو شکر به خاطر وجود نازنین شما استاد عزیزم و مریم جان.
از خدا میخوام قدم هامو در این راه استوارتر کنه و ثابت قدم تر باشم.
در پناه خدا
خداوند نور آسمان ها و زمین است.
مَثَل نور او مَثَل چرغدانی است
که در آن چراغی پر نور باشد
وآن چراغ در میان حبابی شیشه ای قرار بگیرد
حبابی شفاف و درخشنده مثل ستاره فروزان
این چراغ با روغنی افروخته می شود که از آن درخت پربرکت زیتون گرفته شده
که نه شرقی نه غربی است
آن روغن چنان صاف و خالص است که
نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور گردد
نوری است بر فراز نوری دیگر
و خدا هر کس را بخواهد به نور خودش
هدایت می کند و خداوند به هر چیزی داناست
(سوره نور ایه 35)
سلامی گرم به استاد ومعلم افکارم
معلمی که باعث شده من یاد بگیرم هروز با ذهنم و کانون توجهم اتفاقات زندگی ام رو آگاهانه با فرکانس هایی که به جهان هستی ارسال میکنم رو دریافت کنم.
استاد عزیزم من بی نهایت نقش در زندگی اطرافیانم دارم
چون عواطف احساسی من نسبت به مساعل دیگران بی نهایت است
یعنی طوری که همیشه برای هر مسعله ای (مریضی یا کار)که در زندگی اطرافیانم رخ میدهد
نفر اول هستم که بتوانم انجام دهم
وهمیشه این عامل باعث شده که خستگی زیادی رو در خودم احساس کنم و کمتر بتوانم روی خودم تمرکز داشته باشم و یه چند وقتی هست که این الگو زیاد در حال تکرار شدن است.
خودمم متوجه شدم به خاطر افکار وفرکانس هایی که میفرستم این اتفاق مدام در حال تکرار شدن است
چون همیشه جویای حال اطرافیانم هستم
واین شده یک عادت برای من که باید همیشه هوای اطرافیانم رو داشته باشم
ولی هیچ وقت به این فکر نکردم تا زمانی که ذهن وافکارم درگیر دیگران باشد نمی توانم به خودم و خواسته هایم فکر کنم و آنها را خلق کنم
استاد عزیزم من در دوره کشف قوانین چیزهای زیادی رو از آموزش های شما فرا گرفتم
می خواهم تمام کانون توجهم به عوامل درونی وبیرونی و فرکانس هایی که به جهان میفرستم باشد
می خواهم دیگر آن سمانه دلسوز که همیشه برای همه
پیش قدم میشد نباشم
الان من مثل ادمی هستم معتاد که می خواهم ذهنم رو ترک بدهم از هر گونه دلواپسی نسبت به مساعل دیگران تا بتوانم با ذهن قدرتمندم برای خودم اون زندگی بهشتی رو که لیاقتش رو دارم خلق کنم
استاد عزیزم هر لحظه خدارو سپاسگذرام که من هدایت شدم به سمت شما تا بتوانم عمیقا قانون این دنیا واتفاقاتش رو درک کنم ویاد بگیرم.
سلام و درود خدمت استاد عباسمنش عزیز
من از اون دسته اعضای سایت هستم که دقیقا پا به پای تمام محتواهایی که هر چند روز میزارید هستم .
یک انتقاد داشتم و اینه که چند تا محتوای آخر به شدت تکراری شده .
این موضوع جذابیت سایت رو قطعا پایین میاره
سلام به دوست عزیزجناب شیدایی
یادمون باشه یک مطلب جدید نیست که میتونه مارو اگاه کنه ونتیجه ای را برام وداشته باشه بلکه کسب مهارت در یک کاریه از تکرار واستمرار در کار چه عمل وچه ذهنی است که میتونه قدرت وتونمندیهای مارو به رخ بکشه ونتیجه را بدست بیاریم شما دوست عزیز اگر این مطالب براتون تکراری شده لطفا از نتایجتون بفرمایید که تابهحال چه نتایجی رو گرفته اید که دیگه این مواردی را که استاد در این فایلهای مداوم تکرار میکن برای شما ملکه مغزتون شده ونیاز به مطلب ویا راهنماییهای جدید دارین
که البته اگرسوال جدیدی براتون پیشآمده میتونین در عقل کل بگردین وجواب خودتون رو مطمعنا پیدا میکنید شما چقدر تونستی به این سوالات استاد جواب بدهید وچه نتایجی را بدست آورده اید نگران تکرار نباشید مهم اینه که ما چقدر درک وعمل کردیم به این گفته های ارزشمند
شاد وسالم موفق باشی
به نام سیستم هدایتگر بشر
سلام
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
از اونجایی که هیچ وقت نتونستم محبت کافی دریافت کنم و توجه کافی دریافت نکردم همیشه احساس می کنم یه قسمت وجودم کافی نیست .مثلا هرچقدر به دیگران خوبی می کنم بازم فکر می کنم کم هستم.
تو ارتباطتام همیشه مثل مادر مراقب ومواظب طرف بودمهستم .تو رابطه باهرکس از دوست رفیق تا دیگران همیشه نیازهای اونا ترجیح دادم به نیازهای خودم.
توانایی نه گفتن نداشتم.
مثلا خودم خسته بودم مریض بودم وسط خیابان بودم تو مسافرت بودم ولی وقتی دوست رفیقم ازم کمک خواستن من همونجا گفتم باشه چشم حتما انجام میدم.
درصورتی که خودم نمی تونستم کار خودم انجام بدهم.
تو رابطه طرف در حد خدا می برم بالا
انگار که مادرش باشم دائم به فکرش بودن کمک کردن نیازهای روحیش برطرف کردن.
من نقش مراقب را بازی می کنم. مثلا من همیشه مراقب هستم تا فرد به دردسر نیفتد؛
آب تو دلش تکون نخوره.
نکنه یه حرفی بزنم دلش بشکنه نکنه اگر به موقع جواب پیامش ندهم از دستم ناراحت بشه .هرموقع هرچی خواسته حتما انجام دادم.
ساعت ها نشستم مشکلات طرف مقابل گوش دادم نصیحت کردم مشورت دادم.
پول خودم بخشیدم .
من در روابط همیشه دنبال صلح هستم و اگر بحثی پیش بیاید، من راهی پیدا می کنم برای تمام کردن بحث و صلح دوباره
هرچقدر مثلا طرف مقصره بداخلاق بددهن عصبی باشه باز من خونسرد مهربان ارام برخورد می کنم سریع آشنی می کنم .همیشه تو زنگ پیام به اطرافیانم پیش قدمم.
من در روابطم ناجی هستم و همیشه سعی می کنم اگر فرد مشکلی دارد به او کمک کنم تا مشکل خود را حل کند
مثلا از صف نانوایی بگیر که جای خودم به یکی می دهم .تا رد کردن ادم ها از خیابان
جمع کردن اشغال ها خیابان
تو تاکسی مثلا یکی پول کرایه نداره من میدم .توخیابان هر دست فروشی می بینم کمک می کنم.هرکس دستش جلوم دراز می کنه
باید حتما بهش پول بدهم خوب که چی خوب که چی .الان کودکان کار گداهای سر چهار راه دلسورزی کردن نداره اکثرا باند خلاف کارهستن درامد های میلیاردی دارن تو بری کمک اونا کنی.
تو بدتر داری ظلم می کنی اگر ادم های ساده کمک اونا نکنن اونا میرن سرکار .
دیگه به هیچ گدایی پول نمی دهم به من چه .مگر واقعا ثابت بشه ادم درستیه .
من مثلا همیشه طرف مثلا تو اینستا گرام تو اپ های مختلف یهوامده کلی فحش بیخود برای من نوشته ولی من سعی کردم با مهربانی برخورد کنم
تو خیابان مثلا دخترهای وحشی به طورم خوردن بیخود باهام خواسنن بحث کنن من با شوخی خنده رد کردم
دیگه این طرحواره ایثار دهنم سرویس کرده .اینکه ساعت ها بی خود اضافه کار وایسا کار همکارت کن به توچه دختر ..
هرکس پیام داد سریع سین کن کمک کن .
انگار بهم بگنتو مهربانی روح من ارضا میکنه .بیخیال همه .
بعد اینکه تو کار دیگران خودم دخالت می دهم می خواهم راهنمایی کنم به تو چه برای خودت درد سر درست کنی دیدی طرف لب چاه پرتش کن اون تو.
تو خدا نیستی به همه کمککنی ..من دچار طرحواره رهاشدگیم
طرحواره رهاشدگی:
شخصی که این طرحواره را دارد به طور ناخودآگاه منتظر است که عزیزان خود را از دست بدهد. فکر میکند دیگران در دسترس او نیستند و نمیتوان خیلی به آنها تکیه کرد. او باور دارد که طرف مقابلش او را رها میکند و یا از بین میرود و نهایتاً خودش تنها میماند. بنابراین یا سمت افراد دور از دسترس میرود و با به خاطر ترس از دست دادن آدمها با آنها وارد رابطهای صمیمی نمیشود و یا برای نگه داشتن دیگران آنها را بسیار کنترل میکند
یا بیش از حد به اونا محبت می کنه .
یعنی اگر آن زمان مظلوم و قربانی بودند هم اکنون هم هستند، اگر مورد بیتوجهی قرار میگرفتند اکنون هم کارهایشان به گونهای است که باعث بیتوجهی میشود. یا چون در آن زمان اطرافیان در دسترشان نبودند اکنون هم سمت کسانی میروند که در دسترس نیستند. این سبک رفتاری را تسلیم میگویند؛ یعنی شخص تسلیم طرحوارهی خود است و همیشه طبق آن رفتار میکند.
روشی دیگر فرار یا اجتناب است؛ یعنی چون شخص از طرحوارهی خود رنج میبرد پس تلاش میکند از موقعیتهایی که آن طرحواره را فعال میکنند دوری کند. مثلا به خاطر ترس از مسخره شدن وارد جمعها نمیشود و یا به خاطر ترس از دست دادن مردم به کسی علاقهمند نمیشود.
دقیقا من دارم این دوتا کار هنوزم انجام می دهم.
یکی دیگه از الگوها و طرحواره هام محرومیت هیجانی:
الف- کمبود محبت
ب- عدم همدلی: احساس میکند کسی او را درک نمیکند.
ج- محرومیت از حمایت: احساس میکند کسی وجود ندارد که بتواند به او تکیه کند.
این افراد در روابط کاری و یا عاطفی یا جذب افراد سرد و بیعاطفه میشوند و یا انتظار عاطفی زیادی از دیگران دارند. بعضی از این افراد هم خیلی وارد روابط صمیمی نمیشوند، زیرا فکر میکنند دیگران توجهی به آنها ندارند.
کسانی که طرحوارهی محرومیت هیجانی داشته باشند ممکن است به یکی از روشهای زیر عمل کنند:
جذب افراد سرد و بیعاطفه میشوند و طرف مقابل به آنها اهمیتی نمیدهد (تسلیم).
به خاطر فرار از درد بیمهری و تسکین خود روی به اعتیاد یا حتی کار زیاد میآورند (فرار).
به هر طریقی میخواهند نظر دیگران را جلب کنند و به همین خاطر بسیار دنبال کار دیگران هستند و بعد به خاطر عدم برآورده شدن نیاز عاطفی خود از دیگران گلهمند هستند (جبران افراطی).
یکی دیگر از مشکلاتم طرحواره زیر:
این افراد نسبت به خود بسیار سخت گیر هستند و همیشه منتظرند تا هدفهای بزرگ خود را به دست بیاورند و بعد تفریح کنند.
اینها از خود رضایتی ندارند و فکر میکنند هر کاری را باید به نحو احسن انجام دهند، در غیر این صورت بیارزش هستند. در روابط عاطفی و دوستی و کاری این افراد به صورت زیر عمل میکنند:
تلاش میکنند که کارها را بدون نقص انجام دهند و از خود و دیگران انتظارات زیادی دارند (تسلیم).
گاهی وقتی میبینند کارها به آن صورت که میخواهند پیش نمیرود کار را رها میکنند و یا آن را به عقب میاندازند (فرار).
گاهی از همهی هدفهای خود دست میکشند و به کارهای خیلی معمولی روی میآورند (جبران افراطی).
اصلا خودم را قبول ندارم و یا همیشه فکر میکنم دیگران کارها را بهتر انجام میدهند.
طرحواره ایثار دارم:
این افراد نیازهای خود و خانوادهاشان را فدای دوستان و اطرافیان میکنند و وقتی کسی چیزی را از آنها بخواهد نمیتوانند نه بگویند، به همین خاطر علیرغم میل و با خشم درونی معمولاً دنبال انجام کارهای بقیه هستند و خودشان هم احساس میکنند که قربانی شدهاند. در روابط عاطفی و دوستی و کاری به صورت زیر عمل میکنند:
برای دیگران بیش از حد ایثارگری میکنند و توجهی به هدفها و خواستههای خود ندارند (تسلیم).
ممکن است به خاطر ترس از قربانی شدن از دیگران دوری کنند (فرار).
ممکن است روزی به حالت پرخاشگری و یا افسردگی برسند که چرا دیگران قدر کار آنها را نمیدانند و دیگر تصمیم بگیرند که برای هیچ کسی کاری نکنند (جبران افراطی).