پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 31 (به ترتیب امتیاز)

524 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ALi گفته:
    مدت عضویت: 1503 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    الگو های که برای من اتفاق افتاده

    همیشه قدرت نه گفتن ندارم و خیلی جا ها باج دادم وقتی نتونستم بگم نه و همش خود خوری میکنم بعدش که اگه بگم نه طرف این کار رو میکنه اون کار رو میکنه

    طرف بدش میاد زشت نباشه و …….

    خیلی وقتها از وقت و تایمم و خوابم میزدم برای بقیه

    و بعد انتظار داشتم انگار نه انگار

    هر وقت میخواستم یه کاری رو انجام بدم اولش ذوقشو داشتم و میگفتم وای حتما انجامش میدادم میخواستم قدم اول رو بردارم انگار نه انگار هیچ قدمی باعث برداشتن نمیشد

    خودمو دوست داشتم بخاطر اینکه بقیه دوستم داشته باشن و هر کاری رخ میداد به مسخره شدن میفتادم

    خیلی جاها از خودم از وجودم باج میدادم به بقیه که بخوام نگهشون دارم البته از درون اینجوری بودم ولی به ظاهر میگفتم اصلا برام مهم نیستن

    سر خودمو شیره میمالیدم

    در کل خیلی ترمز دارم برای درک کردن خودم ولی همین الانم خیلی عالی شدم خیلی جاها قدرت نه گفتن دارم ولی بازم باید بیشتر کار کنم

    خیلی جاها به خودم میگم من و درونم وجود داره هیچ کس تو درون من نیست فقط خودمم

    و همیشه به خودم میگم در مورد خودم چه فکری میکنم و شروع به نوشتن در مورد خودم میکنم چقدر ترمزززززززززززز دارم و از بین دارم میبرم

    همیشه میگفتم باید به بقیه کمک کنم مشاوره بدم هر کی میمد تو زندگیم داغون بود

    در اصل دردن خودمو داشت نشون میداد

    همیشه میگفتم دخترها همیشون آهن پرست هستن و یا اینکه یه بهتر گیر میارن طرف ول میکنن

    همیشه همین اتفاق میفتاد ‍️‍️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    محمد مردان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1150 روز

    به نام خداوند غفور و رحیم

    سلام استاد عزیز

    سلام خانم شایسته مهربان

    مراقب

    خوشحال کننده

    گاهی انتقاد کننده در ذهنم هستم و بودم به شدت

    قبلا خیلی از خودم میگذشتم برای بقیه

    قبلا به شدت میخواستم نجات دهنده باشم تا وقتی که از استاد شنیدم که اصلا ما تاثیری در خوشبختی دیگران نداریم

    برای این که انقدر خودم رو مسئول دیگران میدونستم خودم رو کلی از نعمت ها دور کردم و محروم کردم

    ولی خب خدارو شکر در سن 24 سالگی فهمیدم که هیچ تاثیری در زندگی کسی ندارم

    و فقط تمرکز روی پیشرفت خودم

    تا با پیشرفتم باعث این بشم جهان جای بهتری برای زندگی باشه

    منتظر باور های استاد راجب این سوال ها هستم بی صبرانه

    ممنونم استاد بابت این فایل زیبا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلاااام به استادم و همه دوستانم

    بازم سپاسگزارم به خاطر این فایل های فوق العاده که داره حسابی کمک میکنه خودمون رو بهتر بشناسیم

    من قبلا نقش ناجی و کمک کننده رو خیلی داشتم ولی از وقتی که فهمیدم من ناتوانم از تغییر دیگران خیلیییی کم شده و فقط در صورتی اتفاق میفته که خودشون ازم بخوان

    بیشترین روابطی که برام اهمیت داره خانواده خودمه یعنی خودم و همسرم و پسرام اولین نقشم اینه همیشه حواسم به همه چی هست که به عالی ترین شکل انجام بشه توی برخی موارد حتی وظایف بقیه رو هم بهشون گوشزد میکنم یه جاهایی عالیه ولی یه جاهایی حس میکنم بقیه محدود میشن و خودم هم اذیت میشم انگار زور میزنم که باید درستش کنم با باور اینکه هر کسی باید خودش حواسش به خودش باشه

    نقش تحسین کننده و اینکه کاری میکنم آدمها حس مهم بودن بهشون دست بده حتی شوه با یک لبخند با یک هدیه کوچیک بی نهایت احساسم با این نقشم خوبه

    توی روابطم اکثر وقتا رفتار و گفتار بقیه رو رصد میکنم و دنبال اینم که ذهنیت خودم رو عنوان کنم البته سعی میکنم اگه سازنده باشه بگم یه وقتایی هم جلوی خودمو میگیرم یعنی یه جورایی دنبال تحلیل خودم و ادما طبق قانون هستم حالا نمیدونم این با توجه به آگاه شدن به قوانین جهان عادی و طبیعیه یا پاشنه آشیل من حساب میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    امین زندی گفته:
    مدت عضویت: 1042 روز

    به نام رب ارباب

    سلام استاد جانم عزیز ترین استاد جهان

    و سلام خدمت مریم شایسته عزیز و خانم فرهادی و ابراهیم دوست داشتنی

    چقد این فایل زیبا رود منی که از دیروز میخواستم کامنت بذارم بعد شنیدن جلسه 3 قدم 7 جادویی

    منی که فکر نمیکردم ترمز انقد ریز و پنهان باشه پیداش کردم

    این خودش باعث می‌شد ی الگو ترس از بی پولی برای من هی تکرار بشه من که داشتم روی باورهام کار میکرد اما دنبال ترمز ذهنم بودم پیداش نمیکردم این الگوی که داره باعث تکرار میشه

    ودیرروز وقتی پیدا کردم واقعا گفتم استاد مثل شما که منم پیدا کردم این کد مخرب کوچولو رو وای خدای من چقدر خوشحال بودم و هستم و اونجا بود که گفتم من بارد خودم رو به جریان الهی بسپارم و پیدا میشه هرچی باشه و پیدا شد

    من که هروز چسبیده بودم به کارم که آقا من باید از این طریق فقط کسب ثروت کنم یهو چیزی که میخواستم رو شنیدم

    که استاد گفتن آقا شما باید بذاری خدا از هرطریقی که دوس داره ثروت و روابط خوب رو وارد زندگیت کنه و سریع باور اینکه خدا میتونه از بی نهایت طریق ثروت وارد زندگی من بکنه جایگزین کردم و شروع شد ترمزهای دیگه پیدا شدن

    وای خدای من چقد برام لذت بخشه این باور سازی همین که رها میکنی و به جریان الهی اجازه میدی همه چیز رو به خوبی میره اصلا من فقیرم از هر خیری کع از خدا به من میرسه

    دقیقا ما مثل موسی کله شق بازی در میاری تا دیگه می‌بینیم نمیشه دیگه وا میدیم خدایا شکرت و ی الگو هم درزمینه روابط خوب مت روابطم از لبه پرتگاه اومده جایی که خودم با خودم میگم کسی به خوبی من رابطه زناشویی نداره در اطرافم حالا کجا بودم جایی که من اسیر فکرو خیال شدم جایی که گفتن برای زندگیت جادو کردن دعا نوشتن فقط میگم خدایا منو ببخش برای این شرک و کفر که قدرت رو دادم غیر تو

    منی که اصلا اعتقاد نداشتم اسیر ذهن شدم و خونه عوض کردم بعد پنج ماه زندگی تو خونه جدید دیگه باورهای کمبود داشت حکمرانی می‌کرد و از طرفی هم همسرم داشت فقط به دنبال کسایی که دعا باطل میکنن ک از این کارا میرفت من در همین حین داشتم جدا میشدم از این خرافات اما واقعا همسرم درگیر بود دیگه البته که مسئول همه این اتفاقات من رودم ندانسته بود اما من بودم که داشتم تو ذهنم همه اینهارو به وجود می‌آوردم و گذشت بعد شیش ما خونه دومم هم خالی کردم و اساس رفت تو پارکینگ خونه پدر خانم و هردو رفتیم که فکر کنیم به درد هم میخورم و خانواده من داشتن برای من دلسوزی میکردن که من بهم ظلم شده و هزار تا حرف اما غافل از اینکه من مقصرم من همرو ساختم و در همین حال من با کتاب رابدا برن آشنا شدم و بعد استاد عرشیان فر و بعد ذهن من دنبال بکی بود که اصلا باید میدید از کجا اومد منطقی باشه براش تا خیلی اتفاقی استاد عباس منش رو پیدا کردم و وارد سایت شدم و با دوره سلامتی استارت زدم و بعد ثروت و بعد عشق مودت اصلا خدا میخواست همچیو درست کنه نشونها و خوابها دلیل بر علت بود که راهم درسته و من اومدم ی خونه بهم داده شد از طرف خدا و بعد 9 ماه برگشتیم سر خونه زندگی منی که همیشه نقش مظلوم رو بازی می‌کردم و همیشه دلسوزی میشد برام الا در اوج وایسادم منی که وابسته بود با کار کردن در دوره 12 قدم هوشیار تر شدم ترمزهای زیادی در روابط برداشتم الگوهایی که تکرار میشد اصلا ترسو شده لودم اصلا من واقعیت رو باید بگم من بزدل شده بودم فقط میخواستم برای دیگران زندگی کنم من همیشه خاله زنک میشدم و میگفتم باز همسرم فلان کارو کرد اینجوری شد همیشه دنبال ترحم دیگران و دلسوزی بودم در صورتی که قبل ازدواج اینجوری نبودم اما لا باورهای غلط اینجوری رفتم و ازدواج کردم و شد اون رابطه و الا با باورهای استاد جانم و خدای رحمانم شده ابن رابطه امشب خیلی اتفاقی این فایل اومد و دبدم ی الگو داره تکرار میشه و اونم این بود که من باز به طور مخفی دنبال راضی کردن دیگرانم و همین که پیداش کردم خیلی خوشحالم و درستش میکنم استاد زندگیم عالیه و سپردم به خدا و من دیگه مهم نیست کجا باشم چکار بکنم کی کنارم باشه ولی میدونم خدا بهترینهارو برام میخواد پس من هیچی نمیدونم و دیگه نمیخوام برای کسی وقت بذارم من فقط میتونم احترام بذارم و همچیو به خدا سپردم چون اون از بالا میبینه و به درست ترین راه هدایتم میکنه و هروز روش کار میکنم خیلی معجزه رخ داده برام اما خب طولانیه اما باید ی ردپایی از خودم جا میذاشتم کا بدونم در ادامه مسیر ره گم نکنم و من تمام اعتبار اینهارو به خداوند میدم خداست که عالم بر جهان است و دارم کیف میکنم از این عمر قشنگم و چقد لذت میبرم زندگی و این مسیر برام فقط آرامش و لذت بی انتهاست

    ممنونم برای همه چی استاد جانم و همه دوستانم و مریم شایسته وخانم فرهادی و ابراهیم عزیز

    سعادتمند و سرافراز و سلامت باشید

    در پناه سکان بان عالم باشید

    یاد حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1174 روز

    بنام یکتای هستی بخش

    من تو روابطم نقش های مختلفی به خودم میگرم …مثلا تو رابطه ام با همسرم اکثرا نقش یک بزرگتر رو ایفا میکنم(کسیکه انگار یه بچه ای داره که همیشه باید ازش مراقبت کنه که خرابکاری نکنه …اینکه مدام بهش گوشزد کنه چه کاری درسته چه کاری غلط …اینکه مدام ازش ایراد بگیره که نباید این کارو میکردی و باید اینکارو میکردی ودقیقا هم همسرم نقش یک بچه که همیشه گند میزنه و خرابکاری میکنه رو بازی میکنه)

    گاهی وقتام نقش قربانی رو بازی میکنم و گاهی نقش کسی که وظیفه داره همش طرف مقبلش رو خوشحال نگه داره…

    در رابطه با خانواده ام همیشه نقش ناجی رو بازی میکنم که دوست داره همش به خونواده اش کمک کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    یونس چاپاشی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام استاد عزیزم

    و اما جواب سوال قسمت نقش

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    من همیشه احساس میکنم باید دل طرف مقابلو نگه دارم و نزارم احساس کمبود کنه،مردم ازخداشونه یکیو ضعیفتراز خودش گیربیارن کمبوداشونو روش خالی کنن پزاشونو بدن،من برعکس میخوام طرف کم نیاره،ولی متاسفانه بیشتر ازبیشترشون جنبشو ندارن و از اون ور پل میوفتم

    یعنی اینقدر اونارو‌بزرگ میکنم که احساس میکنن ازمن بزرگترشدن و همین باعث میشه ازروم رد بشن

    تو روابط عاطفی هم نقش بازیگری رو دارم،همیشه در حال فیلم بازی کردنم،که بازم بخاطر اینه که همسرم احساس کمبود نکنه و دلش نشکنه

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    بهینا گفته:
    مدت عضویت: 1157 روز

    خوب من توی روابطم اینجوریم که آره طرف مقابل من رو دوست نداره…در صورتی که شاید طرف دوست داشته باشه ولی من این حس رو دارم که طرف واقعا من رو دوست نداره…در روابط عاطفی اینجوریم که من رو دوست نداره و یک شخص دیگه و یک دختر دیگه رو دوست داره که اغلب از این میاد که جلوی من به طرف مقابل مقداری توجه میکنه…البته الانم که دارم فکر میکنم بازم به نظرم میاد که اون افراد رو دوست داشتن… حتی الانم نمیدونم…حتی راجع به پدر و مادرم هم…هنور هم گاهی اوقات فکر میکنم پدرم واقعا من رو دوست نداره صرفا چون بچش هستم فکر میکنه من رو دوست داره یا صرفا با هم پیش میریم و شاید واقعا هم من رو دوست نداره… حتی یادمه موقعی که حدود 19 سالم بود یا حتی 20 سالم بود دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و بلند بلند جلوی پدر مادرم گریه میکردم که آره شما واقعا من رو دوست ندارید در صورتی که اون ها بهم میگفتن نه ما تو رو دوست داریم… زمانیم که دبیرستانی بودم فکر میکردم پدر مادرم خواهر کوچیک ترم رو بیشتر از من دوست دارن که بهم گفتن که نه ما دو تاتون رو به یک اندازه دوست داریم… ولی من حتی الانم فکر میکنم پدرم خواهرم رو بیشتر از من دوست داره و همین الانم چند قطره اشک ریختم… چون از اینکه پدرم من رو شاید خیلی دوست نداشته باشه ناراحت میشم… ولی همیشه وقت بچه بودم از فامیل میشنیدم خوشبحال هر کی دختر فرزاد بود… چون پدرم خیلی وقتی بچه بودم بهم میرسید… همیشه با هم بازی میکردیم… اون موقع واقا بهترین دورانم بود… میتونم بگم پدرم اون موقع من رو دوست داشت.. فکر میکنم از وقتی وارد دوران راهنماییم شدم و بعد از اینکه خواهرم به دنیا اومد دوست داشتن پدرم بهم کم تر شد… اصلا نمیدونم چرا الان که دارم اینا رو مینویسم اشکام دارن میان… چون شاید واسه نوشتن این جواب تا اعماق وجودم نفوذ کردم… تا حالا یه رابطه ی عاطفی نداشتم… میدونم کسایی بودن که با من میخواستن وارد رابطه عاطفی بشن و حتی پا پیش گذاشتن و حتی من اون زمانا مقداری به اون ها حس داشتم… ولی همیشه رد کردم یا پیچوندم… همیشه در اون زمان ها یه عیب و ایرادی به اون ها میچسبوندم که اغلب هم منطقی نبودن ولی با اونا خودم رو گول میزدم که این آدم مناسب رابطه نیست… ولی با خودم دروغ که ندارم… میدونم که به خاطر باور ها و احساسات غیر منطقی خودم بوده که اون ها رو رد کردم. در صورتی که خیلی دلم یه رابطه عاطفی خوب میخواد. امیدوارم یه روزی واقعا برسه که باور داشته باشم پدرم واقعا من رو دوست داره.. هر چند که اصلا اینکه انسان دیگه ای آیا من رو دوست داره یا نه نباید اونقدر برام مهم باشه و توی زندگیم تاثیر بذاره ولی اینکه پدرم ممکنه من رو خیلی زیاد دوست نداشته باشه ناراحتم میکنه.

    فکر نمیکردم کامنتم طولانی بشه… فکر میکردم نهایتا یک خط بشه ولی زمانی که شروع کردم به نوشتن، کلمات خودشون میومدن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    سولماز ستاری گفته:
    مدت عضویت: 2264 روز

    با سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته گل و همه دوستان خوبم:

    الگوی تکرارشونده نقش در زندگی من:

    تا اونجایی که یادم میاد همه ی این الگوهای تکرارشونده مثل قربانی بودن، ناجی بودن،پیشقدم برای صلح بودن و اینکه مراقب باشم طرف به دردسر نیوفتد رو داشتم.

    مثلا در برهه ای از زندگی ام که باهمسرم قهر میکردم ،90درصد من پیش قدم برای صلح و آشتی میشدم حتی اگر واقعا حق با من بود و این الگو بارها تکرارمیشد.

    در مورد ناجی بودن اینکه مثلا خواهرم از مشکلات در روابطش میگه ،خیلی خیلی سعی میکنم که کمکش کنم که البته بی فایده بوده ،چون طرف فقط میخواسته دردل کنه نه اینکه واقعا ریشه ای مشکلش حل بشه.و با هرباردردل کردن ،کلی منو به دردسر می انداخت و حتی اگه بهش خیلی نرم میگفتم چرا اینا رو به من میگی ؟من که هر چی راهنماییت کنم تو گوش نمیدی،جواب میداد پس با کی دردل کنم؟یا باهام قهر میکرد و ازم دلخور میشد.

    در خانواده و زندگی مجردی هم که همیشه و همیشه نقش قربانی داشتم که به خاطر اون خانواده و شرایط خاصش ،هرگز قرار نیس به خواسته هاش برسه،یعنی اصلا مهم نبود جقدرتلاش میکنم در نهایت محکوم و قربانی اون خانواده بودم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 2495 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    نقش من در روابط عاطفی:

    1.به دنبال صلح

    من حاضرم در رابطه هر کاری بکنم که صلح برقرار باشه چون اگر یک درصد رابطه مخدوش بشه اینقدر روی حس و احساسم تاثیر میذاره که کل فکرم رو مشغول میکنه و اصلا نمیتونم در شرایطی باشم که کسی از دستم ناراحت باشه و اگر این مورد پیش بیاد واقعا کنترل ذهن برام خیلی سخته،حتی اگر به قیمت کوتاه اومدن خودم از نظرم باشه یا حتی خلاف نظرم رو ظاهری قبول کنم تا فقط صلح برقرار بشه،چون فقط میخوام آرامش برقرار بشه و هیچی غیراز این برام قابل تحمل نیست.شاید یه دلیلشم اینه که نمیخوام کسی از دستم ناراحت باشه چون برام خیلی مهمه که همه از من خوششون بیاد.

    2.خوشحال کردن بقیه

    خوشحال بودن آدمهایی که کنار من هستن خیلی برام مهمه. سعی میکنم اینجور نباشه ولی واقعا وقتی نزدیکترین آدمهای زندگیم که هرروز جلو چشمام هستن خوشحال نباشن همش احساس مسئولیت میکنم که باید یه کاری کنم،یه جایی ببرمشون،بفرستمشون سفر یا کمک مالی بهشون کنم تا خوشحال شن و واقعا تو این زمینه خیلی ضعف دارم

    حتی وقتی خودم میرم سفر یا جایی که بهم خوش میگذره عذاب وجدان میگیرم که چرا تنهایی دارم خوش میگذرونم

    3.کمال گرایی در رابطه

    اینکه توی روابطم بایدهمه چی عالی باشه تا راضی باشم هم یه معضله برای من،برای همین من هیییچ وقت از روابطم راضی نیستم ،یعنی نشده من از یه جمع بیام بیرون و خودم رو سرزنش نکنم که چرا اینجا بهتر رفتار نکردم،چرا اونجااین حرفو زدم یا چرا فلانی رو بیشتر تحویل نگرفتم نکنه ناراحت شده باشه و..

    که البته به لطف آموزشهای استاد این پاشنه های آشیل به مرور کم رنگ و کمرنگتر میشن.

    استاد این الگو عالی بود و مثالهاییکه میزنین فوق العاده اس چون شاید ما اصلا نفهمیم که این موضوع میتونه یه ضعف باشه و وقتی شمامثال میزنین ما خیلی نکات خوبی توش پیدا میکنیم که در مورد ما هم ممکنه صدق کنه ولی به ذهن خودمون خطور نکنه.

    از خدا سپاسگذارم بخاطر وجود شما که استاد سخنوری و بیان کردن مثال ها و داستان های فوق العاده ای هستین که باعث میشه قوانین به گوشت و استخون ما نفوذ کنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    ابراهیم ربانی گفته:
    مدت عضویت: 1529 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام به استاد و مریم خانم شایسته عزیز.

    خیلی خوشحالم از اتفاقات زندگیم که داره برام میفته

    خیلی سپاسگزارم از خداوند خودم که منو دوست داره و هر روز منو هدایت میکند به سمت زیبایی و قشنگی های بیشتر.

    این فایل هم بسیار خوب و هوشمندانه گفته شده بود و خیلی درس داشت.

    من الگوی تکرار شونده ام تو بحث روابط این است که خیلی دوست دارم سر مسائل جدی با شوخی و خنده اون رو نادیده بگیرم و یه جوری از اون فرار کنم.

    یا تو روابط با دیگران خیلی دوست دارم دیگران ناراحت نشوند در حدی که به خودم ضربه بزنم و خودم رو ناراحت کنم ولی دیگران دچار این ناراحتی نشوند.

    خیلی تو روابط جوری هستم که نمیتونم خواسته ام رو بگم و فکر میکنم اگه خواسته ام رو بگم بچه پر رو هستم و دیگران منو دوست ندارن.

    یا تو روابط احساس میکنم با تحقیر جلوی بقیه و کوچک کردن خودم میتونم خودم رو تو دل بقیه جا کنم.

    یا تو روابط ذهنم درگیر صحبت یک فرد میشه و سعی می‌کنه که اون رو قضاوت کنه،که معمولا قضاوت نادرست و نابجا و بسیار نادرست و غلطی هست که باعث ضربه زدن به خودم و بد کردن اون فرد تو ذهنم میشه.

    در کل خیلی سپاسگزارم از خداوند متعال که این فرصت رو داد برای نوشتن کامنت اینجا و خود شناسی بیشتر خودم واقعا دم استاد گرم با این حرف ها درست و واقعا سپاسگزارم.

    خدانگهدار تون باشه ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: