توجه: توضیحات این فایل شامل یک بخش مقدمه و سپس یک سوال است.
بخش ” مقدمه ” در تمام مجموعه قسمت های ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده ” یکسان است اما در انتهای این توضیحات، در هر قسمت یک ” سوال متفاوت ” پرسیده می شود. (یعنی هر قسمت از این مجموعه، مقدمه یکسان اما سوال متفاوتی دارد)
لازمه درک سوال و پاسخ به آن این است که مقدمه را حتما بشنوید. هرچند در هر قسمت که دوباره مقدمه را می شنویم، از زاویه ی دیگری آن را درک می کنید که در نهایت به درک کلی ما از این اصل کمک می کند و می توانیم پاسخ های دقیق تری برای سوالات پیدا کنیم.
و اما سوال این قسمت از مجموعه ی ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده “
سوال:
- من انجام کارهای ضروریام را مرتب به تعویق میاندازم
- من همیشه کارهایم را در آخرین لحظه انجام میدهم
- من در مدیریت پول هر بار همان اشتباه را تکرار میکنم
- من همیشه غذای نامناسب میخورم با اینکه هر بار از این کار ضربه میخورم
- من جایی که باید حرفم را بزنم و نظراتم را بیان کنم،همیشه سکوت میکنم با اینکه بارها از این اشتباه ضربه خوردهام
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 7194MB24 دقیقه
- فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 723MB24 دقیقه
پیدا کردن الگوهای تکرار شونده قسمت 7.« تکراراشتباه».
سلام به استاد عزیزونازنینم .
بازم یه سوال خوبو و مناسب.سوالی که مجبورت میکنه صادقانه پاسخشو بدی.
هرچی کشیدم ازتکرار اشتباهاتم بوده .
هر آسیبی که خوردم از تکرار اشتباهاتم بوده.
هر آسیبی که به دیگران زدم ازتکرار اشتباهاتم بوده.
اگه الان اونی نیستم که میخام به خاطر تکراراشتباهاتمه.
اگه هنوز به خواسته هام نرسیدم به خاطر انجام تکرارافکاروباورهاورفتارهای اشتباهم بوده.
هرچی میکشم از دست رفتارهای اشتباه تکراری هستش.
حتی خیلی جاها حالم خرابه !ب دلیل انجام رفتار اشتباهی خودمه.
انقدی که ازخودم توقع دارم ودوست دارم رفتار سالم ودرستی داشته باشم ازدیگران ندارم.ووقتی که انجام نشه حالم خیلی بد میشه.
دقیقن به خاطر این نقطه ضعفم حالم بد میشه که چرا !باز اون رفتار اشتباه تکراریو انجام دادم؟!
از اینکه گاهی نمیتونم کنترلش کنم عصبانی میشم.
به قول استاد خوب میفهمم دارم اشتباه میکنم اما بازم انجام میدم.حتی شده ،حال خرابی های بعدشم تو ذهنم اومده اما نمیدونم چ مرضی هستش که اجازه انجامش رو به خودم میدم.
واین موضوع به شدت منو عصبانی میکنه .
طوری که اجازه ی لذت بردن از خیلی چیزا رو بهم نمیده.
وقتی استاد میگه من اشتباهی رو نهایت دو بار تکرار کنم ولی دیگه تکرار نمیشه ،نمیتونم حرفشو بفهمم .
کلمه ی «اشتباه»خودش برای ماهایی که روی خودمون کار میکنیم درد ناکه.
من که وقتی حسش میکنم واقعن حالم بد میشه.
حتی افکار غلط تکراری سراغم میاد گاهی کنترلش میکنم وگاهی تو ذهنم باش بازی بازی میکنم.
یه وقتم میبینم که اون فکر شده عملکرد من .
فکرای تکراری ،باورهای تکراری وانجام رفتارهای اشتباه تکراری ،دیوانه کنندس.
تمام تلاشم برای تغییر به همین جهته که دست از رفتارهای اشتباه تکراریم بردارم.
درس جدید میگیرم ،تجربه های جدید ازاستاد میشنوم ،خوب میفهمم که آگاهی هام در حال افزایشن،اما نمیدونم چرا باز دست به عملکردهای اشتباه تکراری میزنم؟!
درگذشته که فاجعه بودم ،به قول استاد فاجعه برای به دقیقشه.
تو هرزمینه ای که بگید،بد کار میکردم .
خیلی جاها، هم برام مهم نبود .بخصوص تو حرف زدن.چوب این اشتباهمو خیلی خوردم.
چون خیلی هیجانی هستم وکسی هستم که باذوق وشوق کارایی که میکنمو برای دیگران تعریف میکنه .
دیگه متوجه نبودم این حرفها واین تعریفهای من ،قضاوتهای متفاوتی رو میاره وشایدم درد سرهای زیادی برام درست میکنه
خیلی خیلی بهتر ازقبلم هستم .الان خیلی مراقب هستم که چ کلامی بگم یانگم.
اما طبق عادتهای قبلی باز مرتکب اشتباهاتی میشم که به خودم یاد آوری میکنم که کمتر صحبت کنم.
آخه آدمهایی مثل من حرف نزنن همه فکر میکنن یه چیزشون شده .
حالا ازاستاد وجاهای مختلف کارایی مثل چالش گذاشتن وبازیهای دسته جمعی یاد گرفتم که تو جمع همه مشارکت داشته باشن .ولی باز ازهمونم داستان درست میکنن.
میام نرم ! میبینم منم نیاز دارم کنار دیگران باشم.
میام حرف نزنم میگن چته؟چی شده ؟
جالبه همه میدونن ماوقت وزمان زیادی برای تغییرات خودمون میزاریم ،به همین خاطر خیلی زیر ذره بینیم.
نمیدونم بچه های دیگه هم این احساسو دارن یانه؟
اما منوخیلی کنترل میکنن.خوب میفهمم دنبال مچ گیری وغلط گیری رفتارهای من هستن .
حتی میدونم پشت سرم برام کنگره ی بحث وگفتگو هم میزارن.
قبلنا عصبانی میشدم اما حالا برام اهمیت چندانی نداره.
مهم رضایت خودمه واینکه بدونم کارای خودم درسته !
هر کدومشون باانتقادشون یا بانظر دادنشون ،به من میفهمونن که من یاد بگیرم چطور باهاشون رفتار یا برخورد داشته باشم.
من ازدیگران خیلی درسها گرفتم وهنوزم میگیرم.
اونا با متوجه کردن اشتباهات من ،به من میفهمونن رفتار سالم ودرست چیه!
وهر بار من بزرگتر میشم.قشنگ باکارا وحرفاشون منو رشد میدن.
من به جرات میگم وجود این دیگران عامل خیلی از رشدها وپیشرفتهای من بوده.
ومن اینجا از همگیشون ممنون وسپاسگزار هستم.
تکرار رفتارهای اشتباه خیلی جاها الان باعث رشد من شده اونم به دلیل ضربه های سنگینی که ازاین واون خوردم.
اما میشه نباشه.
میدونم این دلیل موجهی نیس برای رشد کردن.
باید با کسب آگاهی ،بتونیم با اشتباهات کمتری مواجه بشیم.
اصلا داریم آگاهی کسب میکنیم که جلوی اشتباهاتمونو بگیریم اما یه وقتایی ذهن چموش ما وذهن نجوا گر ،ما ازما سبقت میگیرن.
استاد سرزنشهای من ،همیشه به خاطر تکرار اشتباهاتم هستش.
موضوعی که همیشه درگیرشم، همینه.
گاهی ازخودم خسته میشم.
گاهی حس افسردگی بهم میده .
گاهی داغونم میکنه به معنای واقعی .
میگم خودمو بخشیدم اما به خودم دروغ میگم .به راحتی ازفکر اشتباهم نمیگذرم.
اطرافیانم هم متوجه شدن که ذهن من خیلی شلوغه .
دوس دارم رها زندگی کنم اما تا یه جایی کنترلش میکنم دوباره ازدستم در میره .یه جورایی احساس میکنم هنوز تو بندواسارتم.
هنوز درگیر اینم که کی، چیو درست میگه .!
کار کی درسته کار کی غلط؟
من کدوم راه رو انتخاب کنم بهتره؟
دلم یه چیزی میگه ،احساسم یه چیز دیگه ،عقلم یه چیز دیگه بعد میام میبینم دینم یه چیز دیگه گفته .
شما هم که درمورد خیلی ازمسائل که احساس میکنید خصوصیه ،صحبت نمیکنید وتو سوال وپرسشهای دوستان هم دیدم جوابی نمیدید.
بااین حال که سنم رفته بالا،هنوز یه جاهایی راه درست وغلطو تشخیص نمیدم.
هر کی تو گوشم یه چیزی زمزمه میکنه.
هرکسی راه خودشو پیدا کرده اما من هنوز درگیرم.
میدونم راهمچیه؟ اما تو خیلی از مسائل نمیدونم چی درسته چی غلط؟
هرکسی یه جور خوشه واسه خودش.اما من هنوز اون راه خوشی رو پیدا نکردم.
خط قرمز های زیادی دارم.
تازه مذهبی هم نیستم .اما تو خیلی چیزا ،گیرم.
موضوعات اینچنینی خیلی تو ذهنم تکراری هستن وبه خاطرشون مرتکب خیلی ازاشتباهات میشم.
احساس میکنم میون برزخ گیر کردم.
تکلیفم باخودم مشخص نیست.
آرزو دارم بدون فکر خوشحال وشاد باشم نه موقتی .که بلدم موقتی خودمو شاد کنم .
دوس دارم ازدرون شاد باشم .
باهر قانونی آشنا میشم ،باورش میکنم .حسم میگه درسته ودرپی انجامش میرم.
روزم رو با تفکر به همین موضوعات میگذرونم.
اما چ فایده تش میرسم به پوچی .
هرکس منو ببینه فکر میکنه عالی دارم زندگی میکنم .نقطه ضعف بزرگم که خیلی دیده میشد،روابطم با همسرم بود که اونم شکر خدا درست کردم.
همسر من روزیو به شب نمیرسونه که ازمن به خاطر تغییراتم تشکر نکنه.
واقعن رو ابرا ،داره پرواز میکنه.
اما بااین تفاسیر من ازدرونم هنوز مشکل دارم.
هنوز باخیلی چیزا تو این دنیا کنار نیومدم.
فکر میکنم درکم به جهان هستی وخدا و آخرت خیلی پایینه.
دیگران بهم میگن به خودت سخت میگیری.
خیلی ازلذتها که برای دیگران لذته برای من لذتی نداره.
و خیلی ازچیزایی که من لذت میدونم ،ولی محدودیت دارم.تازه درستی و نادرستی صدشم نمیدونم.
ظاهراً همه چی خوبه .همه چی آرومه.همه چی قشنگه .
اما دل ناهید ازدرون بی تاب بی تابه.
دلم میخواست مرد بودم ،میتونستم یه جایی برم که نترسم و یه مدت تنهای تنهاباخودم باشم.
من زنم ،از تنهایی اونم یه مکان دیگه به غیر از خونه ی خودم وحشت میکنم.
ولی خیلیم نیاز به این تنهایی دارم.
ازکسی خسته نیستم .کسی هم اذیتم نکرده.
احساسم به همسر، فرزند وهمه ی اطرافیان خوبه خوبه.
گفتم که همه چی عالی ب نظر میرسه ولی من عالی نیستم ازدرون.
شاید ظاهرم اینو نشون بده چون تمام سعی خودمو میکنم که روزم رو خوب سپری کنم .ازخودمم خوب مراقبت میکنم ولی یه چیزی این وسط ممانعت برام پیش میاره.
استاد باسوالی که امروز پرسیدید،دست روی نقطه ضعف من گذاشتید.
چیزی که خیلی بهش حساسم.
وخیلیم منو اذیت میکنه.
اصلا یه چیزیه که عذابم میده .
واین که حد و مرزش نمیدونم برای منه انسان چقدره ؟کلافم میکنه.
بعضی وقتها کامنتهای دوستان رو که میخونم ،میبینم سواد قرآنیشون بالاس.
منم دوست دارم همه ی این چیزا رو بفهمم وباپوست وگوشت وخونم درک کنم.
اما علاقه ای هم ندارم که برم وقتمو بزارم.
درواقع وقتی ندارم.
دلم میخاد هرکاری که میخام انجام بدم با ذوق و شوق باشه که اینکار ینی تحقیق کردن اونم بطور جدی ، که از حوصله ی من خارجه.
اشتباهات تکراری زیادی داشتم که تو این مدت خیلیهاشونو تغییر دادم.
نمیدونم با سیر تکاملی، منم تکامل پیدا کردم.
قبلنا هروقت عصبانی میشدم نمیتونستم خودمو کنترل کنم وچیزی نگم .بعد هم پشیمون میشدم.
واینکارو بی نهایت تکرار میکردم.
اما الان مثل قبل نیستم .
نمیگم عالی ولی به نسبت قبل خیلی بهتر شدم.
راحت میتونم مکث کنم.
سکوت کنم.
وحرفی نزنم.
البته بیشتر عصبانیتهای من سر همسرم بود که خداروشکر روابطم باهاش خیلی خوب شده.
اونم عصبانیم نمیکنه .
ولی در کل خیلی بهتر ازقبل هستم.
چون فهمیدم حرف زدن تو اون لحظه ،کاری بیهودس که بعدش منجر به ملامت میشه .
انقدازاین کار بدم میادوهمیشه غبطه ی کسانی رومیخوردم که خشمشونو کنترل میکنن.
تا بالاخره کم کم خودمم یاد گرفتم.
همین قدر که نسبت به همسرم خوب شدم ،ازخودم در حال حاضر راضیم.
چون بیخودوبی جهت اشتباهات تکراری نسبت بهش داشتم.
همیشه فکر میکردم موضوع روابط بین منو و همسرم اگه اوکی بشه همه چی درست میشه منظورم درگیرهای ذهنمه.
ولی این اتفاق نیفتاد.
خوشم میاد وقتی استاد قاطعانه میگه فلان راه رو انتخاب کردم.
فلان کارو کردم.
ینی بااطمینان خاطر واینکه مطمئنه کارش درسته ،پیش رفته وازعواقبش نترسیده.اما من همیشه نسبت به مسائل خصوصی خودم وانتخابهام میون شک وتردید قرارمیگیرم.
به همین جهت نظر زیاد میشنوم .وباز بااین وجود نمیتونم مسیرمو انتخاب کنم.
خودمو به خدا سپردم وسعی میکنم باهدایتش پیش برم.اما باز متوجه نمیشم حتی احساس خوبی هم سراغم بیاد ،آیا کاری که میخام انجام بدم درسته یانه؟!.
میدونید تو شهر بسته ای مثل قم هستم.
اینجا دوگانگی فرهنگ خیلیه.
اینجا افراد دسته های زیادی هستن.
خوب وبد سخت تشخیص داده میشه.
چون آدمها بلدن همدیگرو مجاب کنن.
منم مثل آدمهای سرگردون میمونم.
خیلی از راهامو انتخاب کردم ولی هنوز خیلی جاها گیرم.
تو این دنیا آدمهایی مثل عباس منشو قبول دارم که استاد عزیزم نمیتونه تو بعضی از مسائل با صراحت صحبت کنه .
مطمئنم اگه میتونست اینکارو میکرد.
همانطور که تو خیلی ازمسائل ما رو ارشاد کردن و آگاهی دادن .کاش میشد توهمه ی مسائل وموضوعات راحت وواضح وشفاف حرف میزد تا ماهم ازخیلی ازدوگانگی ها در میومدیم.
میدونم استاد عزیزمون هم محدودیتهایی دارن.
از خداوند میخام خودش به هردرکی که باید منو برسونه.
شایدم هنوز تکاملش نرسیده.
ومن باادامه دادن این مسیر ،راه اصلی خودمو پیدا کنم.
منم راهی میخام که توش خوشی وشادی وسلامتی وسرمستی وآرامش باشه.
پول وثروت میاد ولی اگه شاد نباشی ،داشتنش به درد نمیخوره.
یه اشتباه تکراری دیگه اونم ذهنی نسبت به یه بشری دارم.
خیلی جالبه همه چیه من بهتر ،برتر،قشنگتر،زیباتر،منظم تر وعالی تر از یه نفریه .طوری که عزت واحترام من،حتی شخصیتم قابل مقایسه بااون شخص نیست.
اما من نسبت به ایشون حس حسادت دارم.
ودوست ندارم پیشرفتی داشته باشه.
اینم ازاون اشتباهات تکراری هستش که منو اذیت میکنه .چون همیشه به خودم میگم آخه چرااااااا؟!
خودم هرراهی رو که بگید میرم تا حالم خوب بشه.بله موقتی خوب میشه اما باز این حس منفی تکرار میشه وازاین تعجب میکنم .
هرراهکاری که بگید انجام میدم،خوب میشم تا دیدار دوباره!
دلم میخاد کاملا برای همیشه محو بشه.
وقتی دلیل ای حسادت نیس،چراپس این حس پدیدار میشه؟
ب نظر شما چ ضعفی تو من وجود داره؟!
جالبه که یه وقتایی انقد دلتنگش میشم ودلم میخاد همون لحظه کنارم باشه به آغوش بکشمش. اما خب احساسات اونجوریم نسبت بهش دارم دیگه.
چون ازاشتباهات تکراری ذهنم بودخاستم به مشارکت بزارمش.
استاد نمیدونم دوستان چطور وبا چ مدت زمانی برای شما دیدگاه مینویسن .
برای من اینطوره که صبح تا ظهر یه مقدارشو مینویسم بقیشم تا شب .البته همیشه اینطور نیس ولی اغلب اوقات به همین شکله .چون وقت نمیکنم وازطرفی زودم نمیتونم بنویسم.
صبح که داشتم مینوشتم یه کم دلم گرفته بود.
اما الان ازباشگاه اومدم حالم عالیه.
انقد خدا روسپاس گفتم .حتی زیر دوش همیشه سپاسگزاری میکنم.
احساس میکنم با نوشتن ،ذهنم باز ترمیشه.
من میتونم شاد باشم فقط حد و مرز شادیو هنوز کشف نکردم.
من آدم ضعیفی نیستم.
خیلی از دوستان وخیلی از اقوامم علنن بهم گفتن که تو الگوی ما هستی.
ب من میگن تو مدیریت خوبی داری .
بانظمی.باسلیقه ای.اکتیوی،ورزش کاری،اتفاقا اونا ازبیرون منو یه فرد کاملن شاد میبینن اما اینی که من گفتم اینه که دلم میخاد در هر لحظه ازدرون شاد باشم.
دیشب به همسرم که میگفتم ،گفت اکثرن همین طورن.
تو چقدر به خودت سخت میگیری.؟
چراانقد به خوب بودن فکر میکنی؟
ومن در جواب گفتم حق باتوعه.
نمیدونم چطور حدومرز تغییرات خودمو بدونم.
کمال گرا بودم ،خیلی روی خودم کار کردم که این حس ازوجودم بره بیرون.
ولی نمیدونم در چ حدی رفته.
کاش استاداز دنیای پس از مرگ وآخرت بیشتربرامون حرف میزد.
کاش از گناه کردن هم بیشتر میگفت.
من دنیا رو ندیدم .اهل روابط اجتماعی تو اینستا هم نیستم که شناخت به دنیای دیگه داشته باشم.
ولی ازدرون قلبم ودنیام بزرگه ،بزرگه که توقعم ازخودم بالاس.
شایدم هنوز به تکامل نرسیدم وباید کمی بیشتر صبر کنم تا ببینم به کجا وچطور هدایت میشم.
وقتی عمیق به زندگی واتفاقات زندگیم نگاه میکنم میبینم خداوند به من بهترین بهترین نعمتها رو عطا کرده.
منم سعی در لذت بردن ازشون دارم.
یه چیزی تووجودم قلقلکم میده که باید پیداش کنم ورفعش کنم.
امیدوارم خدا کمک کنه چون خودمم نمیدونم چیه؟!
استاد جونم ممنون از سوال هم تلخ و هم شیرینت.
تلخ چون اشتباهاتم رو به من یادآوری کرد.
شیرین چون منو باز به فکر فرو برد که بیشتر تلاش کنم که کمتر اشتباه کنم.
استاد جونم عاشقتم .
تو رو که دارم فکر میکنم همه چیو بدست میارم .درواقع باکسب آگاهی و کمک از شما روی تغییراتم وپیدا کردن ضعفهام
حرکت میکنم وتلاش.
وبا هماهنگی خدای درونم حتمن به موفقیتهایی که میخام میرسم.
بازم ممنون وسپاس
.