توجه: توضیحات این فایل شامل یک بخش مقدمه و سپس یک سوال است.
بخش ” مقدمه ” در تمام مجموعه قسمت های ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده ” یکسان است اما در انتهای این توضیحات، در هر قسمت یک ” سوال متفاوت ” پرسیده می شود. (یعنی هر قسمت از این مجموعه، مقدمه یکسان اما سوال متفاوتی دارد)
لازمه درک سوال و پاسخ به آن این است که مقدمه را حتما بشنوید. هرچند در هر قسمت که دوباره مقدمه را می شنویم، از زاویه ی دیگری آن را درک می کنید که در نهایت به درک کلی ما از این اصل کمک می کند و می توانیم پاسخ های دقیق تری برای سوالات پیدا کنیم.
و اما سوال این قسمت از مجموعه ی ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده “
سوال:
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
بعنوان مثال ممکن است پاسخ فرد این باشد که:
- من از طرد شدن در رابطه می ترسم
- من از شکست خوردن می ترسم.
- من از ناشناخته ها می ترسم
- من از تنها ماندن می ترسم
- من از انتقاد شنیدن می ترسم
- من از تغییر می ترسم
- و…
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8182MB22 دقیقه
- فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 821MB22 دقیقه
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان گرامی در مورد ترس من یک تجربه جالبی دارم و بیشتر میخوام. این تجربه خودم رو به اشتراک بزارم تا بیشتر بشناسیم که ترس ها توهمی هستن و حقیقت زندگی چیز دیگری است
من چند وقت پیش به دلیل نوشیدن زیاد نوشیدنی های گاز دار دچار بیماری استرس و نگرانی و ترس شده بودم
البته اول متوجه نشدم بخاطر نوشیدنی است وقتی رفتم دکتر و خودم تحقیق کردم دیدم که بله این نوشیدنی ها بشدت مضر هستند و از اون موقع به بعد حتی یک بار هم بقول استان چیت دی نکردم
و هرگز دگه نوشیدنی های گاز دار استفاده نکردم و نتیجه شم بی نظیر بود
و اون حال و هوای ترس و نگرانی استرس تا چند هفته با من بود
و در مورد مرگ و بیهوده بودن زندگی و ازین جور احساسات بود که خیلی منو درگیر کرده بود
نکته جالب قضیه این بود که در بدن من هیچ اثری از درد و این حرفا نبود ولی در ذهن من بی نهایت ترس وجود داشت ترس واهی که الان میمیری الان قلبت می ایستد الان سکته میکنی الان اینجوری میشی اونجوری میشی و هیچ اتفاقی در بدن من رخ نمیداد و هی که چند روزی گذشت و من با این حس عادت کرده بودم کم کم فهمیدم که ترس ها همه شکل یکسانی دارند و اصلا حقیقت ندارند و تا وقتی که ما اون ترس رو باور نمیکنم قدرت خاصی ندارد میدونید مثل اینکه این ترسها لازمه ایجاد ایمان باشه اینجوری هستند یجورای. لازمه زندگی هستند که فقط باید باعث رشد ایمان بشوند مثل قانون تضاد و ایجاد خواسته یعنی من بوصوح درک کردم که ترسهای ما هیچ قدرتی ندارند
دقیقا وقتی توی عروسی یکی میاد دستمون رو میگیره و اولش چقدر میترسیم و میگم بلد نیستم و خلاصه بزور مارو میکشونه وسط میدان و وقتی میریم وارد میدان میشیم میبینیم اصلا ترسی وجود نداشت و چند دوری که میزنیم برامون بدیهی میشه و شاید همونجا به خودمون حتی بگیم که اینم ترس داشت واقعا؟
این اتفاق بارها برام اتفاق افتاد
من از موقعیت های جدید یادمه خیلی می ترسیدم وقتی ازدواج کردم بعدش بدهکار شدم و با برادرم کار میکردم سر یک موضوعی بشدت برادرم باهام بد رفتار کرد و یجورای هم هیچ وقتمنو آزاد نمیزاشت و سر همین موضوع آزادی من تصمیم گرفتم کسب و کار شخصی مو بر پا کنم
آقا اینقدر ترس داشتم که قشنگ دست و پام میلرزید نه پولی نه مشتری نه هیچی خلاصه کارو شروع کردم و رفتم تو دل کار یه مدت دو ماهه که گذشت چون یکم مشتری داشتم و مشغول بودم یهودی یادم اومد از ترسهای که تو شروع کار داشتم و گفتم واقعا من میترسیدم اینکه ترسی نداشت و باور کنید مسخره به نظرم اومد اون ترسها اینقدر تفاوت داشت و یجورای به این نتیجه رسیدم که لازمه ایمان اینه که تضاد ترس بوجود بیاد
من واقعا اونجا ایمانم چیره شد بر ترسهام ولی کی چیره شد وقتی که ترس بوجود اومد
یعنی نگاه ما به ترس ها باید این باشه که این توهم است و حقیقت نداره مثال های زیادی دارین همه ما که از موضوعی میترسیدیم بعد از گذشت سالها به خودمون خندیدیم. که واقعا این ترس رو من داشتم
مثلا وقتی بچه بودم وقتی مسابقه فوتبال میگرفتیم قبلش اینقدر استرس داشتم که دستام میلرزید ولی به محض اینکه سوت بازی به صدا در میومد انگار نه انگار
راحت بازی میکردم ترسی نبود و همیشه حس میکردم که این ترسها حقیقت ندارند اینا رو فقط شیطان در ذهن ما بوجود میآورد بلکه بتونه گمراه کنه نا امید کنه باعث بشه تصمیمات غلت بگیریم
موضوع بعدی که من ترس داشتم این بود که من میخواستم خونه ام رو مستقل کنم ولی میترسیدم دفتر ها پر کردم از اینکه مزایای مستقل بودن چیه و چرا باید مستقل بشوم ولی همچنان میترسیدم تا اینکه رفتم تو دلش و بر ترسم چیره شدم و خونه گرفتم وسیله بردم شروع کردم به زندگی و الان بخدا میخندم میگم اینم ترس داشت واقعا
ما همه مسائل زیادی داریم که باید بیاد بیاریم که چه ترسهای مسخره ای داشتیم که تو دراز مدت همه از بین رفتند و بعضی ها هم مسخره هستند
خلاصه تجربه من اینه همه ترسها خوبه و قانون جهان اینه که به این تضاد ها بر بخوریم تا ایمانمون قوی بشه نه اینکه بمونیم توی اون ترسها و نگرانی ها
خواستم این تجربه مو به اشتراک بزارم با خانواده عزیزم و یاد آوری کنم که از. ترسهاتون نترسید و برید تو دلش بعد خواهی دید چقدر مسخره هستند
در پناه الله شاد باشید