پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 17

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیر اسلام پناه گفته:
    مدت عضویت: 1641 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیز که باعث شدید با آموزه هاتون دنیایی از آرامش وارد زندگیم بشه و هوای طوفانی ذهنم با هدایت قلبم آرام و آبی رنگ بشه ، واقعا از صمیم قلبم برای شما مرد نازنین بهترینهارو میخوام.

    استاد . من مدتی هست که روی آموزه های شما دارم کار میکنم و از وقتی که موضوع نگاه توحیدی رو در زندگیم برسی و شروع به تغییر باورهام کردم و سعی کردم با منطقی کردن باورهای جدید برای خودم شرایط به مراتب بهتری رو ایجاد کنم همش به این فکر میکردم که چرا خداوند در قرآن اینقدر تاکید میکنه که لاتخف و لاتحزن،

    خوب که به گذشته خودم نگاه کردم دیدم دقیقا اون چیزی که در زندگی من به عنوان الگوهای تکرار شونده نا جالب وجود داره، یا ریشش غم هست یا ترس،

    من از کم آوردن پول ، از تموم شدن خرج ماهیانه، از اتفاقات در شغلم، ازرفتار همکارانم، از عمل کردن به ایده ام، از قضاوت مردم، از آینده، از بی پولی، از شکست ووو…. میترسیدم!!!!!! و این ترس به صورت پنهان ، خیلی پنهان در درون من رخنه کرده بود، من از کودکی، خانوادم تلوزیون اخبار اطرافیانم بصورت مستمر و ناخود آگاه ترس رو در درون من جا داده بودند و من هیچ وقت به این موضوع پی نبرده بودم که این ترس تا چه حد به صورت پنهان در لایه لایه های زندگیم نفوذ کرده ونمیزاره رها باشم و نمیزاره با تمام وجودم بتونم به خدای رحمان و رحیم تکیه کنم و الان با این باور توحیدی که دارم وهمواره دارم روش کار میکنم و با آگاهی از قانون که به لطف خداوند و به واسطه شما دارم هر روز بیشتر و بیشتر به کانون توجهم دقت میکنم و نتایج بسیار خوبی چه در کارم چه در روابطم چه در سلامتیم رسیدم والان درک میکنم کلام خدارو که بما کانو تعملون، به ما کسبت ایدیهم ، به ماقدمت ایدیهم یعنی چی، شاید باور نکنید الان دنبال ترسهام میگردم که با سر بهشون حمله کنم و اون چیزی که بیشتر باورم رو تقویت میکنه اینه که به هر ترسی حمله کردم به دو چیز برخوردم یکی اینکه اون ترسها فقط وفقط یک توهم بود و دوم اینکه دنیای پس از گذر از اون ترسها بینهایت زیباست، بینهایت زیباست بخدا، من سه بار قرار شد از همسرم جدا بشم ووقتی شروع به عمل کردن به آموزهای شما کردم رابط ام با همسرم عالی شده ، طوری که انگار با یکی دیگه دارم زندگی میکنم، عشقشو میفهمم ، دوستش دارم و اونم عاشقمه و اصلا میشه گفت ما دیگه هیچ ربطی به گذشته نداریم، من یک سالو نیم در کارم معلق بودم به اصطلاح ولی حقوقمو میگرفتم واین فرصتی بود واسه یاد گرفتن ووقتی شروع به عمل کردن به قوانین خداوندی کردم با ارتفا!!!! به سر کارم برگشتم، تازه اینا مال قبله که هنوز این ترمز جذاب ترسهارو درک نکرده بودم ، خیلی ممنونم از شما و بانو شایسته بزرگوار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    سمیه چنکشی گفته:
    مدت عضویت: 1320 روز

    باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    باز یه سوال جدید ویه چالش درونی وکنکاش در ذهن

    واقعا وقتی به این سوال فکر می کنم میبیبنم که درست هرجایی که بلا سرم آمده درست در مورد اون موضوع ترس داشتم

    ترس از مستجری

    ترس از حیوانات مخصوصا پرندگان

    ترس از مورد قضاوت قرار گرفتن

    همه ی این موارد ریشه ای عظیم در ذهن من دارد که به اندازه ای که تونستم روی خودم کار کنم تونستم براین ترس ها غلبه کنم

    الان کمتر از یک سالی هست که دارم رو ترس از پرندها وحیوانات کار می کنم کمکم بهشون دست میزنم ولی هنوز نتونستم بغلشان کنم که امیدوارم روز به روز بهتر شوم

    در پناه الله یکتا شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    محمدرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1334 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام استاد عزیزم

    جوابم رو میخواستم با این شروع کنم

    من چه ترس هایی داشتم که بعد اومدن توی سایت خیلی خیلی کمتر شد در حدی که میشه گفت دیگه نیست.

    استاد من قبل اشنایی با شما از تنهایی شب توی خونه میترسیدم

    و این ترس سال های سال با من بود

    و آگاهانه میترسیدم

    چون میدیدم کسانیی رو که حتی سنشون از من کمتر بود ولی تنها شب خونه میخوابیدن

    ولی من میترسیدم.

    همیشه داستان بود برام که اگه مواقعی باید تنها شب خونه میموندم باید چیکار کنم.

    برنامه میریختم یکی نفر یا چند نفر بیان که من نترسم .یا کل شب رو بیدار میموندم و برق ها رو روشن میکردم که بازم نجواها خیلی اذیتم میکرد و همیشه برام سوال بود که چرا فلانی اصلا نمیترسه ولی من انقد میترسم.

    استاد اولین تغییری که بصورت واضح من میتونم بگم که در خودم دیدم غلبه بر همین ترس بود.

    البته هنوز خیلی جای کار داره و هنوز برنامه هایی براش دارم که باید انجام بدم برای غلبه برترس

    استاد الان نزدیک یکسال هست که تنها زندگی میکنم و شب ها تک تنها البته ی نفر (هم اتاقی دارم.خدا)که میخوابم .

    البته برای خودم هم قابل درک نیست که چه راحت این ترس کم رنگ و کم رنگ تر شد

    استاد من برای غلبه بر ترس ی شب تنها رفتم قبرستون و تجربه متفاوتی بود برام.

    به دوستان پیشنهاد میکنم حتما این تمرین رو بار ها انجام بدن

    من دقیقا حس کردم که از اون شب رفتنم به قبرستون ی مدار بالا رفتم.

    واقعا یک حس پیروزی بر شیطان و نجوا ها در من بود که از خوشحالی داشتم پرواز میکردم در راه برگشت چون قبل رفتن ذهنم خیلی مقاومت میکرد.نکته ای که فهمیدم این رفتن به دل ترس ها باید همیشه در من باشه و همیشه آماده اینکار باشم .

    حالا جواب سوال.

    یکی از بزرگترین ترس هام ترس از ازدواج هستش.ترس دارم که نتونم زندگی خوبی بسازم و این ی پاشنه آشیل بزرگی هست برام.میترسم که ازدواج کنم و توی مخارج زندگی کم بیارم.میترسم ازدواج کنم و به طلاق برسه.میترسم ازدواج کنم همسرم اون چیزی که میخوام نباشه.

    میترسم ازدواج کنم زندگی جذاب و باحالی نداشته باشم.

    که ریشه تمام این ها در کمبود عزت نفس هست در من

    تمام ترس هام برای ازدواج به خاطر حرف مردمه تمام موارد بالا ترس از دید مردمه.

    خدایا خودت هدایت کن که اگه هدایت نکنی قطعا از گمراهانم.

    ⭐⭐⭐⭐⭐

    ترس دیگه ترس از اینکه نتونم موفق بشم.

    نتونم باور هام رو تغییر بدم

    نتونم خدا رو بهتر بشناسم.

    ⭐⭐⭐⭐

    ترس دیگه ترس از پیدا نکردن رسالتم در این دنیاست

    میترسم که نتونم عشق و علاقه خودم رو بشناسم

    ولی استاد خودم میفهمم که خیلی از ترس هام نسبت به قبل کمتر شده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    اکرم به نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1251 روز

    «بسم الله الرحمن الرحیم»

    سلام بر استاد نازنینم و خانم شایسته مهربانم

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟

    ترس کلمه ای که زجر آور شده برا من. بعضی وقتا واقعا با وجود این ترسها کنترل ذهن برام سخت میشه وافسارش از دستم در می‌ره و تا کاری که ازش ترس دارم و انجام ندم انگار این آتیش خاموش نمیشه ، برای من راه حلش رفتن تو دلشه

    اقرار میکنم من آدم به شدت ترسویی بودم و هستم

    ترس‌هایی که منو تبدیل به یک آدم ضعیف کرده که از حرکت کردن ترس داره چون می‌ترسه که دایره امنشو از دست بده

    استاد قشنگم من از شکست خیلی میترسم چون در گذشته زیاد سرزنش شدم و همیشه به من گفتن بشین سرجات و تکون نخور

    من از اینکه عزیزانم رو از دست بدم میترسم .،

    استاد من از طرد شدن میترسم بخاطر این وارد هیچ رابطه ای نمیشم البته چون همین ترسهاست که منو ضعیف کرده ،از رابطه با افراد قوی میترسم چون میترسم طردم کنن و هیچ وقت نتونستم حتی رابطه با یه آدم قوی رو تجسم کنم و جالبه همیشه افراد ضعیف به سمتم میان .

    نمیتونم در مقابل دیگران با قدرت حرفمو بزنم چون میترسم تایید نشم از خواسته‌های خودم میگزرم تا دیگران راضی باشند حتی با شوخیام ک بعضی وقتا خودمو بی ارزش میکنم.چون فقط میخام دیگران حس خوبی یا خاطره خوبی از من داشته باشند چون نظر اونها برام مهمه چون میترسم از دستشون بدم.

    استاد جانم من سالها بخاطر ترس از تنهایی و تغییر در رابطه ای بودم که جز تحقیر و توهین چیزی نداشت

    استاد تمام ترس‌های من بخاطر حرف دیگرانه .استاد من خیلی مشرکم

    خیلی تلاش میکنم تا این مسایل رو حل کنم پا رو خیلی از ترسهام گزاشتم از رابطم اومدم بیرون.مستقل دارم زندگی میکنم.تنهایی مسافرت میرم.شبا تنهایی میخابم و براین ترسم غلبه کردم .پوششم مطابق میل خودم انتخاب کردم .دارم از شهرم مهاجرت میکنم. بفکر تغییر کسب و کارم هستم .حتی برای رابطه هم دارم بهش فکر میکنم و میخام وارد این ترسم بشم. ولی استاد بازم من این شرک رو به شیوه های مختلف تو زندگیم میبینم و اون هم فقط در مورد دیگران وقضاوتشونه.

    از خدا میخام تا خودش ایمانم رو قوی کنه و ترس رو از وجودم ریشه کنه الهی امین

    استاد قشنگم ممنونم ازتون مرسی که هستین دوستون دارم :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    مهدی کاتبی گفته:
    مدت عضویت: 1246 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام خدمت استاد عزیزم و بانو شایسته گرامی

    سلام به دوستان نازنینم

    “ترس”

    چند روز پیش یه متنی رو خوندم با این مضمون که پشت ترس هات بهترین ورژن تو منتظرته.

    چقدر این جملات رو داریم میشنویم و چقدر کلیشه ایش کردن، در عمل آیا به اندازه راحت گفتنش میتونیم رو ترسامون پا بذاریم؟ چند وقته حرف زدن در جایگاه نصیحت کردن یا راه کار نشون دادن در من خیلی کمرنگ تر شده چون به خودم که نگاه میکنم، چقدر در روز برای حمله به ترسام برنامه میریزم که بقیه رو به این کار دعوت کنم؟ من هنوز خودم خیلی ترس دارم

    ترس از نه شنیدن از جنس مخالف

    ترس از موفق نشدن و ثابت نکردن خودم به دیگران

    هنوز میترسم برخلاف بعضی باور هام که به یقین رسیدم باور های کمک کننده ای نیستن، عمل کنم

    ترس دارم اگر من وقت کم بیارم برای رسیدن به خواسته هام چی؟

    خب چرا؟ مگه جز اینه که باورم به قدرت خدا ضعیفه تو اون زمینه؟ من آدمی بودم که حتی تو خیابون روم نمیشد تو چشم کسی نگاه کنم، وقتی روی باور های خود ارزشی و توحیدی کار کردم اون رفتار در من مرد…

    چرا اینو میگم؟ چون به خودم بگم که تکرار همون مسیر قراره ترس های فعلیت رو کمرنگ کنه نه مسیره جدیدی

    این روزا خیلی به ارزش تمرکز و کنترل ورودی پی بردم چون باعث میشه ما آرام باشیم برای شنیدن صدای خدا

    برای حمله به ترسهامون برای عملگرایی به این صدا نیاز داریم

    بقره:38

    قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

    گفتیم همگی [=بنی‌آدم] از آن [شرایط بهشتی] فرود آیید، و [در غربتِ زمینی] برای شما همواره هدایتی از سوی خویش خواهم فرستاد، پس کسانی که هدایت مرا پیروی کنند، نه بیمی بر آنان است و نه هرگز اندوهگین می‌شوند.

    استاد ازتون خیلی خیلی سپاسگزارم که این سلسله فایل رو داریذ میذارید که کاملا یک دوره هست و مشتاقانه منتظر شنیدن دیدگاهتون راجع به الگو ها هستم

    آرزوی بهترینا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    _سارا_ گفته:
    مدت عضویت: 996 روز

    سلام به استاد و دوستان عزیز

    بزرگترین ترس من شکست خوردنه

    اینکه دست بزارم رو کاری و شکست بخورم باعث شده تو بیشتر اوقات زندگیم با بهونه های مختلف به سمت کار مورد علاقم نرم ،چون شاید دراون شکست بخورم

    و ترس دیگرم هم حرف دیگرانه اگه شکست بخورم علاوه بر خودم دیگران هم ناامید میشن و شروع کنن به حرف زدن پشت سرم

    بهونه منم غرورم بود که نه فلان کار اصلن در حد من نبود من لیاقت یه کار خفن و پرسودتری رو داشتم و اره من خیلی کلاسم بالاعه

    ولی الان وقتی کاری روشروع میکنم تمرکزم روی موفق شدنو نکات مثبت اونکاره و سعی میکنم ذهنمو از روی شکست ،حرف بقیه و نکات منفیش دور کنم

    یه نکته ای رو فهمیدم که هروقت کاری رو با انرژی مثبت شروع میکنم اون کار به راحتی تمام انجام میشه بدون کوچک ترین زحمتی از جانب من و برعکس

    راجب حرف دیگران از ادمایی که همفرکانس نبودیم فاصله گرفتمو الان بیشتر با ادماییم که بیشتر درکم میکنن

    اما هنوز کلمه شکست برای من خیلی تنش زاست و حس ترس وجودمو پر میکنه امیدوارم راح حلی پیدا کنم که بتونم واکنشمو در این باره کم کنم

    با سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1422 روز

    به نام خدای مهربونم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و همه دوستان گرامی

    چون میدونم تمام این ترسهایی که الان برام غول آساست به زودی حلشون میکنم میخوام ردپام رو بذارم تا بعدا یادم بمونه که از کجا به کجا رسیدم

    استاد جان تمام این ترس هایی که گفتید رو من دارم یعنی انقدر این ترسها ریشه ای هست که حتی هر کدوم حل میشه دوباره زیرش یه ترس پنهانی هست که قائم شده با اینکه میدونم باید برم تو دلشون ولی خب تغییرات آهسته هست و پام برای عمل کُنده و به قول شما تا وقتی نیایم اصول رو درست کنیم و پایه اصولی نباشه نتایجم به همون میزان کُنده من در طول مدت آشنایی باشما کلی رو ترس هام پا گذاشتم و زنجیرهام رو شکستم البته قبلا هم خیلی تو دل ترسهام رفتم اما اونها آگاهانه نبودن

    و اما

    ترس هایی که بعد از کارکردن روی خودم رفتم تو دلش:

    از بدون آرایش بودن مخصوصا پیش آدمهایی که از نظرم مهم بودن میترسیدم انجامش دادم

    از تمرین آگهی بازرگانی میترسیدم یه بار انجام دادم

    از سفر کردن تنهایی میترسیدم یه بار انجام دادم

    از درخواست غذا تو هواپیما میترسیدم انجامش دادم

    از ترک کردن آدمها و دوستای نامناسب میترسیدم همشون رو کنار گذاشتم

    از صحبت در جمع میترسیدم انجامش دادم بازم جای کار داره البته

    چون تو خانواده مذهبی بودم از اینکه پوشش دلخواهم رو داشته باشم و مثل بقیه افراد خانواده نباشم میترسیدم ولی انجامش دادم

    از پاک کردن اینستا و شبکه های اجتماعی میترسیدم که حالا بقیه چی میگن خیلی وقته از شرش خلاص شدم خداروشکر

    از حرف مردم پشت سرم میترسیدم خیلی بهتر شدم ولی هنوز کامل حل نشده

    من انقدر نگران حرف مردم بودم که حتی توی محیط کاملا زنونه همش میخواستم از همه خوشگلتر و زیباتر و شیکتر باشم و چقدر به خودم سختی میدادم الان خیلی راحت شدم ولی بازم جای کار داره میدونم

    اما ترسهای غول آسایی که هنوز نتونستم حلش کنم:

    از انجام تمرین آگهی بازرگانی برای یه پسری که از نگاهم جذابه میترسم من با اینکه در محیط کارم قبلا با مردا در ارتباط بودم که اونم واقعا هدایت خدا بود و چقدر رشد کردم ،خیلی با مردا راحت شدم ولی اون مردا از نگاه من معمولی بودن البته شده مثلا یه آقایی از نگاهم جذاب بوده بعد شرایطی پیش اومده که باهم صحبت کردیم دیدم نه بابا اینم انسانه بخداا ولی نمیدونم این چه سدی هست که هنوز دارم چون به شدت از طرد شدن میترسم از مورد قبول واقع نشدن برای همین همیشه افرادی جذبم میشن که ضعیفن بی اعتمادبفسن زودرنجن و با کوچیکترین بی توجهیی قهر میکنن چون خودم در درونم اینجوری هستم هنوز با اینکه خیلی بدم میاد از این رفتارهای بچگانه ولی هنوزم دارم در خودم

    از اینکه شب تا نصف شب تنهایی بیرون باشم میترسم رکوردم ساعت 9 بوده:)اینو دارم روش کار میکنم

    از اینکه دوستای قدیمم رو ببینم میترسم چون دوست ندارم دیگه به گذشته برگردم

    از بی پولی میترسم

    از پولدار شدن میترسم که بقیه همش بخوان بهشون پول بدم و اگر ندم بگن چقدر بدجنس شده

    از رفتن به موقعیت های جدید که هیچ تجربه ای ازش نداشتم میترسم

    از سوتی دادن میترسم هنوز کمالگرایی دارم میخوام بهترین خودم رو بذارم

    از سوسک و حیونات موذی و از سگهای خیلی بزرگ که تمیز نیستن زبونشون آویزونه میترسم ولی کوچیکهاش رو دوست دارم و یه بار یکیشون رو دست زدم و ناز کردم

    اینا ترس هایی بودن که شناسایی شده میدونم که بازم هستن هرکدوم از همین ترس ها کلی زیردسته هم دارن از خدا هدایت میخوام که منو به مسیر حلشون هدایت کنه انشاالله

    مرسی استادجونم برای اینکه ما رو به خودمون میشناسونید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    طوبی گفته:
    مدت عضویت: 975 روز

    بنامخدا. منتظرم هدایت بشم واجازه نوشتن صادر بشه .هرچی فکر میکنم میبینم چقدر همه اینارو گه گفتین من از ش میترسم حالابعضیاشو کمتر بغضیاشو بیشتر..حالم گرفته شد.دارم باخود واقغیم روبرو میشم .باید بغلش کنم وبگم هر جوری باشی من دوست دارم عزیزم

    میترسم ازاینکه تنهابمونم وطرد بشم . والبته خیلی بهتر شدم

    از تغیر از ادمای جدید میترسم و خیلی کمتر شده برا همین تنها میرم رستوران یا تنها میرم تو مغازه هایی که دوسدارم ..وسیله ها رو نگاه میکنم وعمدا میرم تا ببینم چجوری باهام برخورد میکنن والبته که رفتار خوبی میبینم

    ا اینکه گسب وکار خودمو داشته باشم واز پسش برنیام میترسم .تنهاچجوری از پس کارام .مشتریام ودخترم بربیام

    از استخر واب میترسم وتا جایی میرم که زیر پام خالی نشه البته چند سال پیشرفتم کلاس وتا حدودی یاد گرفتم ولی باز گزاشتمش کنار والان دوس ندارم برم تستخر چون همون ترسا میاد سراغم

    از رانندگی کردن میترسم بااینکه گواهینامه دارم ویه مدت ماشین داشتم وهر جا دوس داشتم میرفتم .وحالا هر جا میریم هپسرم هست دیگه..توجیه خوبیه

    از انتقاد شنیدن میترسم.واگه بدونم همچین موقعیتی هست ازش فرار میکنم.

    باید بگردم میدونم همش ریشه در بچگیم داره ورفتارایی که باهام شده وحرفایی که شنیدم و…..

    این همه ترس از بی ایمانی میاد از شرک از اینکه خودمو تنها میبینم و حضور خدا رو خیلی کمرنگ میبینم وهمش باهاش دعوا دارم ..اخه این چه خداییه که همش میخاد حالتو بگیره .همش منتظره یه خطایی کنی ویه حال اساسی بهت بده ..

    .واییییییی خدا چی دارم میگم ..همش از درونم میادبیرون ..خدایی که من تاحااا واشتم این مدلی بود …باید نوع نگاهم به خدامو عوض کنم تا زندگیم عوض شه…اخه اینا چیه . خدایا من فقیرم از هر خیری که از جانب تو به من برسه….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سولماز ستاری گفته:
    مدت عضویت: 2267 روز

    با سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته گل و همه دوستان خوبم:

    سوال:

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟

    البته بعداز سالها آشنایی با این مطالب وقتی به این سوال فکر کردم دیدم من از تایید نشدن دیگران خیلی خیلی می ترسیدم.

    یعنی از سن خیلی کم ،من همیشه دوست داشتم کارهای بزرگ بکنم و اهداف داشتم،در حالیکه هم سن و سالهای من شاید این فکرها حتی به ذهنشون هم نمیرسید.اما نهایتش برای اجرای این اهداف ،یه نگاه به خانواده ام میکردم،و میدونستم که هرگز حامی من نمیشن و منو تایید نمیکنن.

    پس کلا بی خیال اهدافم میشدم.

    حالا اهدافم سفر به فضا هم نبود که خیلی رویایی باشه،نه،

    واقعا چیزهایی بود که دستیافتنی بود و خیلی ها ،هم رسیده بودند.

    مثلا اینکه از دوران دانشگاه ،من خیلی علاقه مند به دومیدانی شدم،این علاقه ای بود که قبلا اصلا نداشتم.

    حالا رزومه خانوادگی مون این بود که پدرم به محض اینکه اخبار گوش میکرد و حالا بعدش اخبار ورزشی بود بعدش هواشناسی.

    سریع شبکه رو عوض میکرد که خبر ورزشی حتی نشیده باشه و اگرم کانال رو عوض نمیکرد شروع به بد گفتن به ورزش و ورزش دوستان میکرد،که مثلا ورزش هم نون و آب نمیشه.

    خوب منم این رو که میدیم میگفتم بابای من 100 سال دیگه نمیزاره من برم دومیدانی.

    پس من بسیار نیازمند تایید خانواده ام بودم،و این باور هم در من بود که اگر با پدرم و باورهاش مخالفت کنم لابد فرزند خوبی نیستم،پس همون آسته میرم و آسته میام.

    بعد از ازدواج هم این نیازبه تایید شدن رو در همسرم جستجو میکردم.

    یعنی مثلا یه مدت بازاریابی اینترنتی داشتم،خوب یه وقتی پیش میومد که اصلا هیچی فروش نداشتم(اونم به خاطر باورهای مخرب خودم بود) حالا همسرم میگفت این کار رو بی خیال شو ،اصلا جواب نمیده ،منم اولش یه کم ناراحت میشدم و بعد از چند وقت میگفتم آره حق باتوئه و این کار من بی فایدس و کلا تعطیل.

    ولی حالا چند وقتی هس که دارم تولید محتوا میکنم و دوباره همسرم میگه که ولش کن و ارزش نداره.

    اما این دفعه واقعا سر اهدافم هستم و براش برنامه ریزی کردم هر چند که همسرم هم یاری ام نکنه.

    من باید برترس از تایید نشدن و همراهی نکردن دیگران با خودم غلبه کنم.

    تا حالا مقاومت کردم و از این حرکتم خیلی خوشحالم.

    ترس از تایید نشدن توسط مادرشوهر ،که این ترس اصلا پاشنه آشیل من بوده است و خیلی توش بهترشدم ولی هنوز باید کارکنم.

    یعنی بارها و بارها نقش فرشته ی مهربون رو براش بازی کردم در حالیکه ابدا نمیخواستم توی اون موقعیت باشم.و باور کنید چند وقت پیش داشتم فکر میکردم چرا اصلا من این موقعیتها رو تجربه کردم؟و به این نتیجه رسیدم که من ترس از تایید نشدن توسط مادرشوهر داشتم.

    ترس از انتقاد شنیدن که قبلا افتضاح بودم،یعنی کسی انتقاد میکرد واقعا کارمون به دعوا میکشید .ولی حالا یه کوچولو بهترشدم و واقعا اگر طرف قصدش تخریب من نباشه،سعی میکنم با ذهن باز بهش نگاه کنم.

    من چون در یه محیط کوچک زندگی میکنم ،خبرها از سرعت پخش ویروس زودتر هست ،شاید برای همین نظر مردم،هم تا حدودی برام مهم بوده ،چون اکثرا همه همدیگر رو میشناسند و حتی فامیل هستن.

    اصلا اگر این ترس ها رو نداشته باشیم و از اون طرف هم برای آینده نگران نباشیم ،زندگیمون گلستان میشود.

    من خیلی به ادمهای زندگی ام باج دادم ،چون واقعا ازشون ترسیدم،این باعث شده بود که فکرکنم زندگی همینه دیگه ،ولی حالا واقعا دارم کار میکنم که فقط خدا رو رب بدونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 991 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و تمام دوستان توحیدی چه قدر کامنت بچه ها حال آدم رو خوب میکنه و انرژی ما رو بالا میبره

    خدایا شکرت

    چه قدر خوبه استاد حرف از ترس زدید که باید شناسایی کنیم ترس هامون

    از این که هنوز درآمدی ندارم ترس دارم

    از مخالفت های همسرم برای شروع کار خودم ترس دارم

    از حیوانات ترس دارم

    از اجاره خونه ترس دارم

    از صدای بلند ترس دارم

    از خواب بد دیدن ترس دارم

    از دعوا کردن چه خودم چه دعوای خیابونی ترس دارم

    از حرف دیگران ترس دارم

    از این که همسرم بیاد خونه نباشم ترس دارم یا دیر بیام

    از خیابان به خاطر سرعت ماشین ها ترس دارم

    از شنا و اسب سواری و رانندگی ترس دارم

    از پیری ترس دارم

    از مرگ ترس دارم

    همش میگم خبر بد نشنوم ترس دارم

    از ارتفاع و از زلزله ترس دارم

    از گوشی که زنگ می خوره وقتی خوابم ترس دارم

    از بی پولی ترس دارم

    از خرج کردن هم ترس دارم

    از غریبه ها ترس دارم

    از معتاد ها ترس دارم

    ازتنهایی ترس دارم

    از تاریکی ترس دارم

    از آلزایمر می ترسم

    از لکنت زبان در صحبت کردن می ترسم آخه وقتی حرف میزنم بار ها پیش اومده که کلمات رو اشتباه گفتم

    ….

    خدارو شکر بعضی از ترسهام کمتر شده ….ولی هنوز باید روی خودم کار کنم و با آموزه های استاد خودمو قوی تر کنم و پا روی ترس هام بزارم خداوندا خودت دستمو بگیر و قوی ام کن

    مگه ما بی صاحبیم ما خدایی داریم قدرتمند که خودش گفته روی قدرت من حساب کنید، روی عشق من حساب کن، روی عزت الهی من حساب کنید، اجازه نده هر بادی تو رو بلرزونه…

    کافیه رو خدا حساب کنیم و تغییر کنیم

    (برای تو کلید موفقیت این است که در زندگی ات عادتی بسازی برای انجام کارهایی که از انجامشان ترس داری)

    تا کی باید به ترسهامون باج بدیم مثلا من از حرف زدن توی جمع می ترسم، از رقصیدن توی عروسی می ترسم، تا کی باید ریموت من دست ترسهام باشه تا کی باید به این ترسها سواری بدم

    باید جایی بایستم و پرونده شون رو ببندم

    اگه ترس نبود انرژی من صد برابر بود…

    جرعت ندارم جای جدید بروم، با آدمهای جدید برم، از نه گفتن می ترسم،از صحبت کردن با جنس مخالف می ترسم…

    تا چهل سال باج دادم بسه دیگه تکلیف ام روشن میکنم

    به خودم میگم چرا به موفقیت نرسیدی؟!

    دلیلش ترسهام بود،کلیدش دست خودمه باید کاری برای خودم بکنم، باید زرنگ و باهوش باشم، بیدار شم از این خواب، وقت بزارم، بالغ بشم…

    باید باور جدید خلق کنم خدا راه حل بهم میگه هیچ ترسی در خداوند وجود ندارد

    من از تمام ترسهام بزرگترم کافیه برن توی دلشون

    بچه ها من اسم ترسهام می نویسم مچاله می کنم نفس عمیق می کشم با قدرت بعد می سوزونم

    من چند بار انجام دادم جواب میده

    در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: