پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 21

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمدحسين گفته:
    مدت عضویت: 2622 روز

    سلام به استاد عزیزم ودوستان گلم

    یکی از ترسهایی که من دارم از سگ وحشی هستش خیلی کمتر شده ولی هست ولی یه دوستی داشتم چند سال پیش رفتیم باغ دوستان کلی سگ وحشی (آدم گیر)داشت تا ما رفتیم 2تاشون زنجیر پاره کردم ولی نرده بین ما بود نمیتونستن بیان سمتمون این دوست ما با اینکه بار اولش بود این سگ هارو میدید رفت اون طرف نرده بین 7،8 تا سگ وحشی واقعا رفت زنجیرشون گرفت بستشون بسرجاش من فکم افتاد الان خیلی بهتر شدم ولی هم اکنون تو وجودم هست ترسش

    ترس دیگه ای که دارم توی جمع نمیتونم کامل مجلسو دست بگیرم ترس از قضاوت شدن ترس از بی توجهی

    قبلا فراری بودم از رفتن توی جمع حتی! الان بهتر شدم وارد جمع های جدید میشم از لحاظ احساسی راحتم رابطه باافراد جدید راحتر شده ولی اینکه بخوام مجلسو دست بگیرم میترسم در صورتی که کوچیک بودم کل برنامه ها حالا بازی باشه تولد امام زمان برنامه داشتیم با دوستان خاطره تعریف میکردیم یا جک می‌گفتیم مجلس گردون هماهنگ کننده من بودم حتی دوستانی بودن 4تا 5 سال بزرگتر از من ولی تصمیم گیرنده آخر و… من بودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    حسین سلیمیان گفته:
    مدت عضویت: 3791 روز

    بنام خداوند روزی ده رهنما

    با عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و عرض سلام و ارادتخدمت همراهان جان

    من هم تر س های دارم که یکی از ترسهام این است که میترسم از این که بازار طبق پیش بینی هاجلو نرود و من نتوانم تعهداتم را جواب دهم

    و دومین ترسم هم که خیلی برام مهمه وفکرم را مشغول کرده این هست که با توجه به اینکه من با قانون سلامتی لاغر شدم دائم فکرم این است که نکند که دوباره چاق شوم و نمی دانم چون منتظر چاقی هستم با اینکه بعد از یک سال و نیم که من به روش قانون سلامتی زندگی می کنم و با کم کردن 30 کیلو از وزنم به وزن ایدال خودم که 75 کیلو بود رسیدم

    ولی دوباره حدود 6 کیلو وزن اضافه کرده ام و تعجب می کنم که قبلا ها من سه وعد غذایم را کامل می خوردم همه چیز هم می خوردم ولی اینقدر وزن اضافه نمی کردم درسته چاق بودم ولی خیلی آهسته تر به وزنم اضافه می شد ولی الان در عرض3الی 4 ماه شش کیلو

    به وزنم اضافه شد .

    همراه های عزیز آیا کسی هست که این مسائله ترس چاقی را داشته باشد و چطور مشکلش را حل کرده ممنون میشم پاسخ بدهید

    با سپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1396 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    سلام خدمت استاد شایسته

    سلام خدمت همه اعضای خانواده عباس منش

    ترسها موانعی خود ساخته برای نرسیدن به اصل است

    زندگی من به دو بخش قبل و بعد از آشنایی با استاد تقسیم میشه

    قبل از آشنایی با استاد ترسها از هر نظر منو احاطه کرده بود و تقریبا خدا رو نمیدیدم

    اما بعد …الان چه ترسهایی دارم؟

    نمیدونم چرا ولی الان هم ترس از جریان هدایت خدا دارم،احساس میکنم شاید نتونم هدایت رو جدی بگیرم و عمل نکنم یا نتونم عمل کنم

    ترس از ناشناخته ها هم دارم

    ترس از نتوانستن یا موفق نشدن هم دارم

    ترس از حرف مردم با این که خیلی کار کردم و پاشنه آشیل من بوده هنوز هم رگه های اون رو میبینم بعضی وقتها و جاها

    قبلا این ترسها رو عادی میدونستم که همه دارن ولی الان میدونم غیر عادیه و باید حذف بشن

    جهاد اکبر معنیش همینه دیگه اگه بخام همون قبلی باشم که خدا منو وارد این سایت نمیکرد

    تلاشم رو کردم تا اصل رو بهتر از گذشته بشناسم و خدا رو شکر به لطف خدا و حرفهای پاک استاد و کامنت زیبای خواهر ها و برادرهایم خیلی عالی شدم و در حال طی تکامل هستم

    به امید روزی که هیچ ترسی برامون نَمونه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    ایوب عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1715 روز

    سلام به استاد و دوستان عزیزدر قسمت هشتم الگوهای تکرار شونده

    شاید بزرگترین ترس من تجربه چیزهای جدید باشه. هرچیزی که نمیفهمم، نمیدونم، ندیدم. مثلا رفتن به یه محلی که تا حالا نرفتم یا یه کاری که تا حالا نکردم. همش فکر میکنم شاید فلان کافه رفتم و یه سوتی دادم،بلد نبودم چیکار کنم، چی سفارش بدم. یا مثلا تو فکرم اینه من که نمیدونم فلان جا چطوریه،چیکار باید بکنم؟با کی حرف بزنم؟! شاید یه کار اشتباهی انجام دادم و همش این نوع فکرها میاد و قفل میکنم و خیلی شده بیخیال تجربه جدیدی بشم فقط بخاطر اینکه نمیفهممش یا شاید کار اشتباهی انجام بدم.

    دومین ترس من اگه اولینش این نباشه دوست شدن با خانمهاست، در کنارشون بودنه، وقت گذرانی و کلا ارتباط با خانمها. چقدر پیش اومده که از یه خانمی خوشم بیاد و دلم خواسته باهاش صحبت کنم ولی نتونستم حالا یه بخشیش به ترس از ترد شدن مربوطه. شاید بگه نه شاید داد و بیداد کنه یه چیز بدی بگه آبرومو ببره ضایع بشم و از این افکار که باعث شدن هر روز بیشتر ازش فرار کنم و بیخیالش بشم.

    وقتی در این موقعیت ها قرار میگیرم حتی با فکر کردن باهاش تموم بدنم میلرزه، و زبونم لال میشه، نمیدونم انگار ماشین بهم زده

    مشکل ترس از دیده شدن هم هست مثلا وقتی دورم شلوغه نمیتونم غذا بخورم یا حتی چای. برای اینم باز تو فکرم اینه که شاید یه اشتباهی بکنم، غذارو بریزم یا موقع خوردن چای دستم بلرزه و این باعث شده تو یه سری موارد حتی گرسنه بمونم و بیخیال غذا بشم انقدر در من قوی بوده.اگرم خیلی آشنا باشن بسرعت یه مقدار میخورم و میکشم عقب.

    ترس از مسخره شدن:همیشه سعی کردم درست راه برم،جلومو نگاه کنم،همه کارهام بدقت باشه،خیلی درست و واضح صحبت کنم و اسم چیزهارو درست بگم تا نکنه قضاوت بشم و یکی بهم بخنده.وقتی صدای خنده ای میشنوم در جمعی که هستم فورا ذهنم میره سراغ اینکه چیکار کردم؟ تو یه سری موارد اگه بدونم طرف به من میخنده بشدت عصبی میشم و باهاش برخورد میکنم یا توی ذهنم ازش انتقام میگیرم و طردش میکنم.بخاطر این ترس خیلی جاها ساکت شدم تو جمعها حرف نمیزنم و وقتاییم که اسم یه چیزی رو میدونم ولی میترسم که شاید اشتباه تلفظ کنم نمیگم یا مثلا من فارسیم خوبه و میتونم درست صحبت کنم ولی همیشه ازش فراریم چون میترسم که یه کلمه ای رو اشتباه بگم و ضایع بشم.

    اینا بزرگترین ترس هاییه که همیشه بامن بوده و همیشه هست حالا یه جاهایی یه چیز جدیدی رو امتحان کردم و به خودم جرئت دادم که کارهای جدیدی هم انجام بدم ولی هنوزم هستن.کلا از وقتی که با استاد آشنا شدم نسبت به قبل بهتر شدم و همیشه تو فکر اینم چیکار کنم که یه مقدار بهتر بشم و امیدوارم که یه روزی با تمرین این کارها برام ساده تر بشن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    ملیحه قربانزاده گفته:
    مدت عضویت: 1729 روز

    سلام به استاد عزیز ومهربان ‌مریم جون عزیزم

    خداروشکر که شما در مسیر من قرار گرفتین تا من به این همه آگاهی رسیدم وحال دلم در 90درصد مواقع عالیه خداروشکر

    استاد من وهمسرم همیشه آدم‌هایی در زندگی مان هستند که از ما سو استفاده می‌کنند ما سعی می‌کنیم از این آدم‌ها فاصله بگیریم اما نفر بعدی که از قبلی ایراد میگیره که از شما داره سواسنفاده میکنه خودش میشه بدتر از آدم قبلی چطور میدونم این مشکل درون خودمون حلش کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    میترا گفته:
    مدت عضویت: 2021 روز

    سلام استاد وقت بخیر

    یکی از بزرگترین ترس های من ، در مورد روابط هست چون من خیلی اروپایی فکر میکنم و خانوادم برعکس خیلی محرم نامحرم و این داستانهای مذهبی دارن ! و من وقتی با دوستی صحبت میکنم بیرون میرم یا تو ماشینم دوستی هست که اتفاقا دوست پسرمم نیست اما بازم ترس زیادی دارم

    یعنی آنقدر ترس دارم که انگار کسی بفهمه با کی دوستم ، مساوی با مرگم هست !!

    چه تو محیط کار چه خانوادم

    نمی‌دونم چطور برش غلبه کنم خب الان من 32 سالمه و جدا شدم دیگه تا کی و تا کجا این ترس مسخره مثل زنجیر به پامه و راهمو بسته

    خودم دوست دارم مهمانی بگیرم دوستام ازادنه بیان خونم با هرکس که خوبیم با هم …

    شاید من زیاد اروپایی فکر میکنم نمی‌دونم !

    یعنی استاد یکی مثلا همکار مردم رو می‌خوام برسونم یا کاری دارم یا دوستمه انقد ترس دارم که مدام تو سرم یه توجیهی می‌چرخه که اگر داداشم دید یا کسی فهمید چه جوابی بدم و این واقعا داره منو می‌کشه !!

    این باعث شده حتی به دوستان حتی به همسر ، زیادی توضیح بدم و خودمو توجیه کنم که من موجهم به خدا من کاری نمیکنم ولم کنین !!! انگار دارم همه جا اینو فریاد میزنم و چقدر بی منطق و مسخره هست !!

    دلیلش رفتارهای خونوادمه که بسیار سختگیرانه هست و به محض اینکه لباس می‌پوشم برم بیرون میپرسن کجا ! عین پادگان هست ده نفر می‌پرسه کجا !!

    یعنی من اینهمه آرزوهای بزرگ دارم که بیخیالشون هم نمیشم اما فقط تو سرمه تکون نمیتونم بخورم در حدی که از سرکار میام یراست خونه و بجز لباس کار حتی تا بازار نمی‌رم !!

    حتی پیش دوستهای دخترم هم نمی‌رم خونشون نمی‌رم و هیچ مهمانی نمی‌رم اصلا نرفتم گاهی ! از بس پدرم از تمام عالم ناراضی بودن و بدبین !! ….

    دیدن مدام این رفتارها باعث شد تو خودم برم بیشتر و تنها بمونم ، عاشق مسافرتم اما از ترس خانوادم هیچ جا نمی‌رم حتی وقتی تو خونه همسر بودم و آزاد بودم بازم جایی نمی‌رفتم و ریشه دوانده بود این افکار تو من!!

    خیلی دوست دارم قرار دوستانه با دوستهای پسرم برم یا با همکاران ، به روابط اجتماعی علاقه دارم اما از ترس !! ترس خیلی زیاد همه چیز پنهانی هست خیلی دوست دارم باهاشون برم مسافرت اما نمیتونم ! جرات ندارم و این بزرگترین نشتی انرژی من هست

    و خیلی میترسم

    و انقد که بهم گیر دادن ، خودم هم به خودم گیر میدم خودم به خودم شک دارم از خودم مطمئن نیستم !

    اگر از بزرگترین نشتی انرژی ذهنیم بخوام یاد کنم همین مورد هست !!

    که از سختگیری بسیار زیاد خانواده به اینجا رسیدم نمی‌خوام تقصیر رو بندازم گردنشون و خودم شونه خالی کنم اما می‌دونم از کجا داره آب میخوره ریشه ش کجاست !!

    برعکس هم من ارتباط با آدمها رو اصلا عیب نمی‌دونم و کلا مثل تو فیلمهای خارج یا شما آمریکا هستین میدونین روابط ازادنه افراد باهم ، یا بیرون رفتنشون یا مسافرت هاشون

    حتی شاید ایران هم همینطور خانواده هایی و افرادی باشن که عیب ندونن سختگیر نباشن و آزاد باشن چون به نظر من از نظر خدا اصلا هم اشکال نداره و کلی هم خوبی توش هست مگه همه عالم و آدم قراره ازت سواستفاده کنن؟!!!!!

    ترس بعدی من شروع کسب و کار خودم و قنادی هست بااینکه چهار ساله دارم کلاس میرم حضوری و آنلاین کلی آموزش دیدم براش زیاد هزینه کردم وسایلش تهیه کردم امتحان کردم و نتیجه قنادی هام هم راضی کننده بود اما بازم به خودم این اعتماد رو ندارم که بعنوان شغل بهش نگاه کنم حتی همین الان هم کلی از دوستان و همکاران میگن تو شیرینی درست کن ما می‌خریم ازت

    باوجود اینکه پیج زدم جعبه شیرینی و لیبل سفارش دادم اما ترس از شکست یا… نمی‌دونم چی … یا اهرم رنج و لذت نمی‌ذاره کارم رو شروع کنم !!

    یا شاید هم کمالگرایی

    این در حالی هست که آنقدر بهش علاقه دارم که چهار ساله کاملا رو مخمه ولی بیخیالش نمیشم و اینهمه باور رو کار کردم اینهمه حمایت خدا رو میبینم اما باز نمی‌دونم چرا سر جامم؟!!!

    ترس از طرد شدن داشتم و باعث شده بود ضعیف عمل کنم اما الان خیلی بهتر شدم

    تقریبا نظر دیگران برام مهم نیست و دنبال تاییدشون نیستم و میگم هرکس روحیه واقعی منو شناخت خودش تو زندگیم میمونه باوجود اینکه خیلی یکرنگ و صادق و مهربونم

    البته ساده بودم و هستم و گاهی زود باوریم کار دستم میده !!! که البته الان با تجارب ناجالبی که داشتم بهتر شدم !!

    دیگه انتقاد زیاد برام مهم نیست چون یجورایی گوشم پره و هرجوری هم زندگی میکردم ازم ایراد میگیرن خانواده و دیگه برام انتقاد عادی شده چون 90 درصدش غرض ورزی بود !!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1173 روز

    سلام استاد عزیز

    سلام دوستان خوب خودم

    خدا را شکر که در حال شنیدن این فایل ارزشمند هستم

    اکنون به این منطق رسیده ام که این من خودم هستم که باعث خلق زندگی خودم هستم

    هر روز و هر روز در حال آفرینش زندگی خودم هستم

    ترس هایی که برای من رخ می دهد

    نگرانی هایی که دارم

    همه اینها را من خودم می سازم در ذهن خودم و آنهم با ورودی هایی که به ذهن خودم می دهم

    وقتی که من از یک موضوع بترسم و نگرانی و دلهره داشته باشم بی شک من را داغون می کند و حال من را می گیرد و این الگوها را اگر بخواهم با خودم تکرار کنم می بینم که بارهای بار در حال رخ دادن است

    همه اینها ریشه در خودم و ذهنیت و باور و افکار خود من دارد

    می دانم که هر چه است از خودم است و من در نهایت این من هستم که می توانم شرایطی را برای خودم خلق کنم که همیشه لذت ببرم و همیشه حالم خوب باشد

    خیلی از اوقات من ترس هایی در ذهن خودم دارم و خیلی اوقات من خودم با افکار خودم هستم که اتفاقاتی را برای خودم رقم می زنم که این ترس ها حال من را می گیرد و حس من را خراب می کند

    یکی از ترس هایی که خیلی اوقات من را اذیت می کند ترس از دست دادن نیروهای خوب برای من است که این ترس من را خیلی اذیت می کند

    دوم اینکه اگر طرف مقابل من ناراحت بشود من ترس به وجودم می آید که نکند از من ناراحت بشود

    این دوتا ترس واقعا خیلی اوقات من را اذیت کرده است و حس و حال من را خراب می کند

    ممنونم استاد عزیز

    سپاس از خدای خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    شهین سیف اللهی خیاوی گفته:
    مدت عضویت: 1076 روز

    به نام خداوند بخشنده ی بخشایشگرِمن

    سلام استاد عزیز و همراهان گرامی

    اول که متن فایل رو خوندم قبل اینکه گوش بدم یه کوچولو فکرکردم گفتم ععع من که از هیچ چی نمی‌ترسم خخخخ به خودم مغرور شدم بعداز گوش دادن زیاد و عمیق فکرکردم خداروشکر ترس زیادی تو زندگی ندارم یعنی قبلا که با قوانین اشنانبودم خیلی میترسیدم از همه چی موارد کوچک و بزرگ که الان که فکرمیکنم همون ترسها باعث شدن من کمی درزندگی عقب بیافتم، الان که خدارو شناختم و درمسیر هدایتش قرارگرفتم خداروشکر قلبم قرصِ ایمانم محکمه و با تکیه برخداوند ترسها زیادی ندارم،خداروشکر.

    یکی از بزرگترین ترسی که دارم شایدخنده دار باشه ولی از آبروریزی کردن مادرم میترسم مادم بیماری دیابت و اعصاب داره و متاسفانه با هر فکر و حرف کوچکی شروع به دعوا کردن و قاطی کردن مسائل داره و من و خانواده شوهرم رو هم به رگبار میبنده و میترسم پیش خانواده همسرم آبروریزی شود و من خجالت بکشم من خداروشکر که رابطه ی خوبی با اونها دارم، نمیدونم چیکارکنم برخورد جدی و منطقی با مادرم هم جواب نمیده اگر پیشنهاد و راهنمایی دارید خوشحال میشم بهم بگید.

    یه ترس کوچولو هم که دارم اینه از هنرو توانایی که دارم و استفاده میکنم میترسم بطورجدی استفاده کنم و در مسیر توانایی‌ها پیشرفت کنم چون میترسم نتونم خراب کنم.

    حالا که مینویسم و فکرمیکنم من اعتماد به نفس خوبی ندارم اصلا باخودم نمیدونم چندچندم؟

    خدایا از تو میخواهم مرا راهنمایی کنی و راه درست را به من نشان دهی، خدایا شکر که با سایت استاد عباسمنش آشناشده ام و می‌توانم از مطالب مفید استفاده کنم.

    استاد سپاسگذارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    یوسف علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1729 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش

    درود بر شما استاد عباسمنش عزیز

    استاد جان در مورد ترس باید بگم که مقوله بسیار بزرگیه که همه ما باهاش درگیر هستیم

    ترس شاید بشه گفت مهمترین عاملیه که ما بواسطه اون شرک میورزیم و هرچقدر جلوی ترس هامونو بگیریم کمتر مشرک میشیم و ایمانمون بیشتر میشه

    باید بگم خودم قبلا خیلی ترس ها داشتم ، که خداروشکر الان خیلی بهتر شدم ولی بازم باید روشون کار کنم، مثلا ترس از اینکه تو کاری که انجام میدم اشتباه کنم و دوست داشتم که کارمو بدون نقص انجام بدم، ولی الان متوجه شدم که من انسانم و هرکسی اشتباه میکنه و نباید از خودم انتظار بی جا داشته باشم، یا مثلا ترس داشتم از انتقاد شدن دوست داشتم همه ازم راضی باشن‌که اونم کار محالیه، یا مثلا ترس داشتم از اینکه کسی رو ناراحت کنم یا منظور منو بد برداشت کنه، یا ترس از این داشتم که با مشکلات مالی روبرو بشم

    در کل همه این ترس ها با آموزه های شما و لطف خداوند بهتر شده ولی بازم باید روشون کار کنم

    بامید خدا حرکت میکنیم به سمت جلو برای اهداف بزرگتر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    زهرا بهنام گفته:
    مدت عضویت: 1250 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام استاد عزیزم،مریم بانو و همه دوستان

    همه مواردی که گفتن من ازشون میترسم

    -از طرد شدن تو رابطه میترسم

    -ازشکست خوردن و بعد کنایه شنیدن میترسم

    -ترس از خرج کردن و کم شدن پولم:بهتر شدم اما جای کار داره

    -ترس از ناشناخته ها

    -ترس از تنهایی

    -ترس از بیان کردن نظرم

    -‏ترس از حیوانات

    -ترس از همسرم:تو این مورد من خیلی شرک داشتم خیلی میترسیدم اما خیلی بهتر شدم،یه موقع ها فکر میکنم بزرگترین ترس من همسرمه،اما به لطف آموزش های توحیدی شما خیلی بهتر شدم

    -ترس از اینکه نکنه اگر من برم دنبال خواسته هام زندگیم از هم بپاشه

    -‏در مورد پسرمم خیلی ترس داشتم،که تنهایی جایی بفرستم،اما الان بهتر شدم

    -‏ترس از ناراحت شدن خانوادم:بخاطر همین ترس خیلی موقع ها فشار های روحی سنگینی رو تحمل میکردم

    -ترس از آبرو:که چه بلاهایی سر خودم آوردم و تصمیم های اشتباهی سر همین ترس گرفتم، چه ظلم ها به خودم کردم

    -ترس از نه شنیدن:باعث شده بود درخواستی از کسی نداشته باشم

    -یه وقت هایی بود بخاط ترس دروغ می گفتم،اما یه فایلی بود که شما گفتن دروغ گفتن نشانه ضعف وبی ایمانیه حتی اگر راست گفتن باعث میشه تو دردسر بیوفتی راستشو بگو،از اون موقع سعی کردم در همه شرایط راستشو بگم

    -‏ یه موقع هایی بخاطر ترس پنهان کاری میکردم و استرس زیادی داشتم،اما الان خیلی بهتر شدم

    .

    .

    سپاسگزارم از شما

    هر کجا که هستین در پناه الله مهربان باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: