پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 23
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم
در مورد ترس بخوام بنویسم باید از ترسی شروع کنم به نوشتن، که بیشتر درگیرشم و در ادامه اش پیدا میکنم ترس های بعدیم را
اولین ترسم مربوط میشه به ترد شدن یا بی توجهی دیدن، مثلا جوریه که من به هیچکس پیام نمیدم یا زنگ نمیزنم که نکنه جواب ندن مثلا اگر به دختری پیام بدم و اون جواب نده من ترس دارم یه به رفیقم زنگ بزنم و جواب نده من حس بدی بهم دست میده
دومین ترسم این است که من از انبار میترسم چه روز باشه چه شب و مخصوصا شبا بیشتر میترسم و انباری که وسایل بزرگ زیاد توش باشه همش فکر میکنم چیزی پشتشون است
سومین ترسم، ترس از موفق نشدنه ولی این هفته برای اولین بار، پا توی ترسام گذاشتم و توکل بخدا یه هفته کاری که دوست داشتم را انجام دادم واقعا لذت بخش بود
چهارمین ترسم تو جنگل تنهایی خوابیدنه و گرنه من تا وسطای جنگل که ردپا هم نبود به تنهایی رفته ام اما شب مانی را نمیتونم ولی امتحانش میکنم
آخرین ترسم که تونستم پیدا کنم، ترس از مورد پسند نبودن دیگران است بخاطر همون سعی میکنم سانسور کنم خودمو و خواسته هامو و یا پیشرفت هایی که میکنم را و البته خیلی روی این کار کرده ام و بهبود هایی بوده اما باز جای کار زیاده
ممنون استاد جان با سوالات بی نظیر
خدایا شکرت
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیز
تنها چیزی که الان یادم میاد ترس مالی ترس کمبود پول ترس کم شدن مشتری
در حالی که هر روز هر دوتاش داره بیشتر میشه در امدم بیشتر میشه راحت تر میشه
مشتریام زیاد میشه خیلی روی باور فراوانی کار میکنم و برای دیدن جاهای فراوانی میرم
و میتونم اینو در زندگی احساس کنم موقع پول خرج کردن ناخوادگاهم کمبود پول هشدار میده
یا هنوز برده پول هستم
در روابط حرف مردم اینقد کار کردم روی خودم خیلی چیزا در زندگی ترس ندارم و اینقد تغییر شغلی مکانی داشته ترسی بر من حاکم نیست خیلی چون خداوند همیسه هدایت میکنه
و همین خدا تو مسائل هم هدایت کنه تا پول برده من باشه
همه مسائل داره در شرایط زندگی الانم به پول برمیگرده و باید به بهترین شکل خداوند حل کنه ثروت به غیر الحساب که خداوند وعده داده برسم
سپاسگذارم برای یاد اوری این فایل
آرزوی سلامتی شادی ثروت حال خوب و هدایت الله دارم براتون
سلام استاد و خانم شایسته واقعا سپاس گرارم بابت پرس این سئوال از خودمان که از چه می ترسیم
ومن اینقدر ترس در ذهن ام پیدا کرد که الان نمیدونم کدام اش رو بنویسم
1)ترس از تنهای یعنی این که برای صحبت و معاشرت کسی رو نداشته باشم من و خانواده مهاجرت کردم و با این که کارها خیلی راحت انجام شد ولی من توی ذهنم می گفتم تا کی که من زبان یاد بگیرم و این جا مثل ایران دوست پیدا کنم ولی من بعداز مدتی هدایت شدم به ایرانی های که این جا زندگی می کردن و هم فرکانس هم بودیم و یک عالمه حرف برای گفتن داشتیم
2)ترس از کار کردن در جای ناآشنا ولی شروع کردم رو خودم کار کردن که چه شغلی رو دوست دارم و در آن راستا آموزش دیدم و دوره روانشناسی ثروت (1) رو خردیم و هم زمان روی باور هایم کار کردم و هم روی آموزش حرفه و شغلم و وارد ترس بزرگ زندگم شدم که در خارج کشور شو غل خودم رو ایجاد کنم و به راحتی مراحل اش از اجاره محل کارم و افراد درست و متبحر در محیط کاریم به وجود آمد
3) ترس از این که اگر مشتری مراجه کن که من زبان آن رو منوجه نشوم چه اتفاقی می افتد ودیدم می توانم با اپلیکشن های هست به راحتی صحبت کنم و متوجه منضوره مشتری بشوم
4) ترس نه گفتن به بعضی از افراد خانواده برای اجرای بعضی از خاسته مثل کارهای منزل چون هم کار بیرون وکار خونه هم زمان خستم می کرد و من وقت برای خودم نمی ماند
و خلاص ترس های که شاید در ذهن من هنوز هست ومن پیدا نکردم و یا بیاد م نمی آید استاد از شما به خاطر طرح این سئوال ها به شناخت بهتری از خودم می رسم واحساس بهتری پیدا می کنم
سلام
ترس من از روابط هست
ما با هر خانواده ای که دوست میشیم و برای طبیعتگردی و یا ماهیگیری میریم یه صورت خانوادگی تو طبیعت بعد از مدتی که روابط خیلی عالی پیش میره ترس میاد سراغم که باز قراره چه اتفاقی بیفته
چرا وجه مشترک ها و وجه غیر مشترک ها و تفاوت هامون رو نمیتونیم بپذیریم
ترس من ازینه که یه اتفاقی یه مورد اخلاقی پیش بیاد از طرف خانم اون خانواده یا آقای اون خانواده یا از ما که باز روابط ما بهم بریزه
و همینم میشه هر دفه بعد از چند ماه این اتفاق افتاده و روابط ما پایدار نیست و نبوده و خیلی زود بهم میریزه و این باعث میشه ما تنهایی رو انتخاب کنیم و دیگه جرات نکنیم با کسی رفت و آمد کنیم یا مسافرت بریم و دست آخر همسرم تو هر شرتیطی منو مقصر میدونه که تقصیر توست حرف زدی شوخی کردی یا چرا ناراحت میشی چرا فلان کردی کلن گیر میده به من و سر من خالی میشه خخخخ
اگر تجربه دارید لطفا بنویسید ممنون
حتی در روابط خانوادگی ام هم این مشکل وجود داره و ترجیح میدم فاصله بگیرم و قهر باشیم
و این خیلی منو آزار میده
من و همسرم خیلی مهمون نواز خودمونی هستیم بسیار همه چیز رو راحت میگیریم خیلی نه خسیس بازی در میاریم نه ولخرجیم کلن تعادل داریم ولی این مشکل همیشه تکرار میشه و روابط ما با هیچ کس پایدار نیست
خیلی آزارم میده و دنبال راه چاره هستم
لطفا تجربه بدید سپاس
البته دوره کشف قوانین رو هم خریدیم ولی نوبتش نشده که گوشش کنیم (:چون دوره های قبلی رو تموم نکردیم
مطمعنم اگر این دوره رو کار کنیم درهای زیادی باز میشه و معماهای زیادی رفع میشه
سپاس
به نام ایزد یکتا
سلام به خانواده گرامی
بارها متوجه یسری الگوهای تکراری از جنس ترس وجود خودمو دیده ام منظورم فقط ترسیدن از یسری موقعیت ها و اتفاقات وحشتناک نیست بلکه ترس از انجام یه کار به تعویق افتاده یا کارهای معمولی مینشستم قبل از انجام دادنشون یه عالمه فکر میکردم و همینم باعث میشد که هی فکر بیشتر کنم و یه الگویی در وجود من تکرار بشه که برا انجام هرکاری یه عالمه فکر و ترس و ترمز بیا تو ذهنم که فقط باعث ترمزها و ترس های بیشتر در وجود من بشه
پریشب دیروقت بود رفتم در یکی از مکان های شهرم که یه جای متروکه و ترسناکه و یهو چندتا موجود ترسناک در تاریکی اومد به چشمم اما توهم بودن نه واقعیت
برای اینکه به ذهن خودم ثابت کنم که پریشب توهم زدم دیشب دوباره رفتم دقیقا از همون مسیر عبور کردم ولی هیچی نبود و هیچ اتفاقی نیفتاد
یکی از درس های بسیار خوبی که همیشه در ذهنم هست اینه که من هرزمان یسری الگوهای تکراری بخصوص کارهای به تعویق افتاده داره در ذهنم منو ناآروم میکنه بیام از انجام دادن کارهای کوچک شروع کنم اونوقت باعث میشه ذهن تا حدودی آرام بشه
اما یسری ترس های دیگه از کودکی با من هستند باید با کمک دوره عزت نفس روشون کار کنم تا حل بشند یکی از ترس های طولانی من مهاجرت کردن بود که شکر خدا الان مدتهاست وسطش هستم
خب برم سراغ بقیه ترس ها و به زندگیم معنای بیشتری بدم و قدرتمندتر بشم چونکه یه عالمه از پیشرفت های ما پشت همین سد تری گیر کردن
*حتی یکی از الگوهای تکراری ناخودآگاه من همین کامنت نوشتنه که هی به تعویق بندازه اما من با حجم کارهایی که چندروزه اخیر برام پیش اومده و الان هم ذهنم میخواست این کامنت رو به تعویق بندازه چرا؟ چونکه عادت کرده بگه الان کارهای دیگه مهمه یا کامنتت خوب نمیشه بذار برا بعد که بهترش به ذهنت بیاد یا بگه خب الان باید به چیزای دیگه فکر کنی و…اما من اومدم اینجا شروع کردم به تایپ کردن خلاصه این کامنت نوشتن ما هم جزئی از ترس های تکراری ست ولی خب باید از انجام کارهای کوچک شروع کنیم که فشار روانی کم بشه و ما آزادتر و سبک بال تر بشیم
و همینطور آروم آروم این الگوی ترس رو تغییر بدیم بسمت الگوی درس
البته من همیشه سعی بر همین کار دارم و شکرخدا از چندروزه اخیر یه عالمه از کارهای به تعویق افتاده و بظاهر کوچک رو انجام دادم که الان احساس رضایتم از خودم بیشتره*
اما در نهایت زندگی با تمام همین ترس ها مشکلات و تغییرهاش زیباست و رویایی ست من امروز داشتم از شهر خارج میشدم در ایست بازرسی یه ماشین زیبا دیدم اما مثل بقیه ماشین نبود برام بلکه یه تصویری از زیبایی و رویایی بودن زندگی رو برام نمایان کرد در واقع اون ماشین از لحاظ فیزیکی مثل بقیه ماشین ها بود اما اون لحظات ارتباط و زبان خداوند با من هماهنگ بود که داشت عاشقانه و رویایی باهام حرف میزد و چقدر من احساس زیبایی داشتم که اصلا نمیشه با قدرت کلام گفتش هرکسی باید خودش تجربه اش کنه تا این حرف منو درک کنه خدایا شکرت،،همون موقع این اومد به ذهنم که خدایا حال خوب و آرامش با هیچ عوامل بیرونی قابل خرید و بدست آوردنی نیست بلکه تنها هزینه اش فقط صرف انرژی درونی و نوع انتخاب احساس و تفکرات هر فردی ست
چونکه من همیشه سعی دارم تا عشق و شور و شعف در خودم رو بدون وابسته بودن به چیزخاصی داشته باشم دیشب چند نفر از دوستان عزیز که یکی شون از اقوام بود بهم میگفتند ما وقتی میاییم کنارت خیلی احساس آرامش میکنیم کاش شرایطی بود که میتونستیم هرچند روز یکبار بیاییم پیشت و ازت عشق دریافت کنیم
این نوع صحبتها یعنی اینکه من با خدای خودم هماهنگم چونکه اون خداست که داره اینکارهارو میکنه
خدایا دوستت دارم با وجود تمام این چالش های زندگی همچنین این دوستان عزیزی که اینجا هستند هم بینظیرند بی نهایت دوست دارم
خلاصه زندگی زیباست
در پناه عشق و عاشق همیشگی باشید.
به نام خدا وند هدایت گر و مهربانم
سلام استاد عزیز خیلی ارادت دارم
سلام خانم شایسته مهربان
سلام دوستان گلم
ترس ها
تمرین تبلیغ اگهی بازرگانی در مترو واقعیت اینه که میترسم که تا الان عقب انداختمش ولی انجامش میدم به زودی و میرم تو دلش
فکر کنم دلیل این ترس هم اهمیت نظر دیگران بوده باشه
دو تا الان که 24 سالمه از اقدام برای ازدواج میترسیدم و ترمز هایی داشتم هم از لحاظ مالی هم از لحاظ یه سری چسبیدن به موضوعاتی ولی خدارو شکر یک ماهه که تصمیمم گرفتم وارد رابطه بشم و از خدا درخواست کردم و اقدام هم کردم و میدونم خداوند هدایتم میکنه به بهترین رابطه با ویژگی های مد نظرم و البته که این بر میگرده به همنشینی یک ساله من با استاد و پای درس های استاد بودن وگر ن من میخواستم تا سی سالگی ازدواج نکنم و ولرد رابطه نشم و فقط کار خخخخخ ولی مدتیه که به این نتیجه رسیدم که داشتم ظلم در حق خودم میکردم و ممنونم بابت محبتت استاد که ذهنیت من رو راجب این موضوع مهم در زندگیم عوض کردی
ترس از جنگل خوابیدن تنها میترسم و باید یه روز برم تو دلش
ترس از ارتفاع باید سقوط ازاد برم
خب بعضی از ترس ها هم همیشه باهام نیست گاهی میاد و با یاد خدا اون ترس ها میره مثل ترس از دست دادن حالا میتونه تو هر چیزی باشه ولی سعی میکنم اون مواقع با این ایه مخصوصا ایه لاتخف و لا تحزن انا منجوک
خیلی اروم میشم خیلی قوت قلب میگیرم خیلی ایمانم بیشتر میشه وقتی یادم میارم مواقعی که خدا به دادم رسیده جایی که راهی نبوده راه گشایی کرده رو مرور میکنم و اروم میشم
ترس به دست نیاوردن قبلا خیلی بیشتر بود الان خیلی کمتر شده گاهی میاد سراغم و میخواد حالم رو بد کنه جا هایی که به ظاهر اوضاع نگران کنندست ولی این فایل توحید عملی قسمت 9 یا عزت نفس قسمت 4 اینها خیلی من رو قوی تر کرده تا میان این نجوا ها سریع نتایج گذشته رو میزارم جلوشون و میگم بفرما دفعه قبل هم همینقدر اوضاع نا مناسب بود حتی شایدم بیشتر ولی خدا راهی باز کرد این خدا همون خداست باز هم راه گشایی میکنه چیزی از سیطره خدا خارج نیست محمد اروم باش د خدا با موفقیت تو موافقه جهان با موفقیت تو موافقه چون خاصیت و ماهیت جهان و طبیعت جهان رو به جلوعه د تو موفق نشی کی بشه نکات مثبت توانایی هامو و شخصیتمو مرور میکنمو میگم که تو لایقشی محمد اگر تو ن پس کی کی از تو بهتر محمد برو پسر برو درسته
خی خیلی بیشتر باید عیمیق بشم تو خودم برم تو خودمو خودمو بشناسم کسی که سال ها از غافل بودم تازه دارم پیداش میکنم عشقی محمد عشق
استاد جون دمت گرم خیلی اقایی که انقدر زحمت میکشی و این اگاهی های نابو نادرو برامون فراهم میکنی اجرت با رب العالمین
خانم شایسته گل خیلی ارادت دارم
دوستان گل عاشقتونم
یا حق
سلام
من چند روز هست این سوال رو میپرسم از خودم که بزرگترین ترسم چیه؟ امروزم کامنت ها رو میخوندم چون معمولا با این کار جواب سوال هام رو میگیرم. یه چیزی اومد جلوی چشمم از سید علی خوشدل که نوشته بود بزرگترین ترسم موفق نشدنه!
جواب سوالم رو گرفتم بزرگترین ترس منم موفق نشدنه!
اما این ترس باعث چی شده؟ باعث شده که من وقتی دارم روی دوره رانشناسی ثروت 1 کار میکنم وفتی روی قدم اول دوره 12 قدم کار میکنم والهامات میاد انجامشون ندم چرا؟ چون اولین سوالی که توی ذهنم میاد اینه: اگر موفق نشم چی؟ اگر جواب نده چی؟
و شیطان از هزاران راه ما رو گمراه میکنه!
امروز به خودم گفتم تا کی میخوای بترسی و هیچ کاری انجام ندی ؟ سوال دیگه ام این بود اگر موفق بشم چی؟ اگر جواب بده چی؟
هزار بار به خودم گفتم هزار بار دیگه هم میگم دلیل اینکه توی این شرایط موندم نه اینه که خدا کمکم نمیکنه دلیلش اینه من کمک خدا رو قبول نمیکنم!
امروز میخوام یه تصمیم جدی بگیرم درباره این ترس! به خودم گفتم به خدا هم گفتم من فقط تو رو قبول دارم و سپاسگزارم که من رو میبخشی و ازت معذرت میخوام که الهامات رو عملی نکردم اما دوستت دارم و از تو یاری میجویم.
به خودم قول دادم از این لحظه به بعد هر الهامی که بهم شد با جون و دل انجامش بدم و سپاسگزار یاری وهدایت خداوند باشم.
در پناه خداوند شاد و سعادتمند و ثروتمند و سالم در دنیا و اخرت باشید.
سلام به استاد بهشتیم و مریم جان همسر بهشتی استادم
میخوام با این ایه شروع کنم«دوستان خدا نه ترسی دارند و نه اندوهگین میشوند»
چون دوستان خدا شرک نمیورزند فرض کن بالا ترین مقام کشور که ثروتمندترینه صمیمی ترین دوستت باشه و واسه همدیگه جون بدین در این حد صمیمی!!!
اون وقت از چیزی میترسی؟کافیه لب تر کنی همه چیز کن فیکون بشه دیگه خیالت انچنان راحت میشه که توپم نمیتونه تکونت بده
خب من اولین نفرا بودم که این فایلو دیدم ولی کامنت نزاشتم یعنی نوشتم ولی از وسطاش پاک کردم چون من حتی از نوشتن ترس هام هم میترسم!!!!!
در این حد شرک دارم خدایا خودت هدایتم کن البته امشب پا گذاشتم تو دل این ترس ها میخوام خدا خودش کمکم کنه چون میدونم با نوشتنشون قراره رشد کنم؛)
یکی از ترس های بزرگم که دارم هر روز روش کار میکنم اینه که دیگران در زندگیم تاثیر و قدرت داشته باشند که میدونم چقدر مشرک هستم ولی دارم تمام تلاشمو میکنم و هرروز تمرین میکنم و ذهنمو کنترل میکنم که قدرت رو فقط به الله یکتا بدم بخاطر همین مدام این ایه ورد زبونمه«فقط بندگی الله رو میکنم و فقط از اون کمک میخواهم»و فقط از اون میترسم و پروا میکنم این رو خودم اضافه کردم
منی که الان دارم مینویسم با رویای یک سال قبل خیلی فرق کردم هااااا من انقد حرف مردم برام مهم بود که حد نداشت و فکر میکردم کار درست همینه اصلا باید حرف مردم برات مهم باشه با خواهرم و مادرم دعوا میکردم چرا حرف مردم براتون مهم نیست و هر کاری بخواید میکنید واااای الان که یادم میفته میگم نه اون من نبودم منم میخوام مثل استاد فراموشی بگیرم
ترس دیگم ترس از رفتارهاییه از مردم که هنوز اتفاق نیفتاده و هیچ وقت هم نمیفته من میترسم که فلان جا که برم باهام بد برخورد بشه چون یادم میره خودم همه رفتارها و اتفاقات رو خلق میکنم و جهان به فرکانسهای من پاسخ میده و اینو همیشه به خودم یاداوری میکنم
در اخر برام لازمه تا این جمله ی طلایی استاد رو بخودم یاد اوری کنم«اصلا دیگرانی وجود ندارن ما در جهان های جدا در حال زندگی کردنیم »
خدایا کمکم کن تو این راه که تنها قدرت رو به تو به تنها صاحب اختیار و ربم بدم و از مشرکین نباشم
میخوام به خودم یاد اوری کنم در هر شرایطی که نجواهای ترساننده میاد سراغم که من دوستی دارم دوستی که از رگ قلبم به من نزدیک تره و در کنار منه و به گفته ی خودش«هو معکم این ما کنتم»دوستی دارم که همه چیز مسخر اراده ی اوست دوستی که کافیه لب تر کنم و بگوید «موجود باش» دوستی که مرا برای خودش افریده و به من عزت داده و منو اشرف مخلوقاتش کرده دوستی که گاهی چنان حسش میکنم که انگار تمام سلولهای بدنم یکصدا فریاد میزنن که ما همه «او» هستیم تویی وجود ندارد! دوستی که چنان دوستی اش را ثابت کرده چنان نعمت هایش رو به پایم ریخته انقد بی حساب بهم برکت داده که من مطمعنم لایق اونها نیستم اگر میخواست به اندازه ی لیاقتم بهم نعمت بده من حتی زنده هم نبودم
خدای من ای رفیق من لا رفیق له تمام حیاتم وابسته به این قلبیه که تو رو توش حس میکنم من رو از ستمکاران قرار نده
ممنون استاد عزیزم که باعث شدی بنویسم
سلام استاد عزیزم دقیقا من از طرد شدن در رابطه میترسیدم و به خودم اومدم و دیدم چندین سال گذشته و من بخاطر ترسم چند سال از زندگیمو از دست دادم و نتونستم حرکت کنم فقط بخاطر اینکه نمیتونستم طرد شدن رو تحمل کنم ،ولی یه روز به خودم اومدم دلو زدم به دریا و به ترسم غلبه کردم و حرفمو زدم و کاری که باید میکردمو کردم و در نهایت به ترسم غلبه کردم و چقدر حالم خوب شد و چقدر رها تر شدم و چقدر شخصیتم ساخته شد خدارو شکر میکنم که بهم تواناییشو داد و کمک کرد و هدایتم کرد ،
خدارو سپاسگذارم بخاطر این جسارتی که بهم بخشید تا بتونم درین مورد عمل کنم ،خدایا شکرت بینهایت سپاسگذارتممم،،،،از استاد عزیزم بینهایت سپاسگذارم که قطعا با توجه به هدایت های پروردگار این مجموعه فایل های زیبارو خلق کردن که باعث شده ذهنمون رو و باورهامونو شخم بزنیم و واقعا بشینیم فکر کنیم به این که چطور داریم زندگی خودمون رو با افکار خودمون شکل میدیم و باگامونو پیدا کنیم ،استاد من واقعا به شما افتخار میکنم بخاطر این کنترل ذهنتون و موفقیت هاتون و این سطح از عملگرا بودنتون که کل جهان اطرافتون رو تحت شعاع قرار داده و سپاسگذار خداوند منانم که من رو به این مدار هدایت کرد و به من لطف و بخششش رو نشون داد ،و امیدوارم کمک کنه همیشه بتونم در مدار حال خوب و این فرکانس زیبا و بینظیر بمونم و درک کنم این همه زیبایی رو ، و با عملگرا بودنم روی این جهان زیبا تاثیر مثبت بزارم و شخصیت زیبا و فعالی بسازم که حق بندگی و به جا آورده باشم …
خدایا به تو پناه میبرم ،همینطور که تا اینجا هدایتم کردی و دستمو گرفتی ازین جا به بعدشم منتظرم هدایتم کنی و راه و بهم نشون بدی ،خدای من پیش پیش ازت ممنونم هرچند هنوز سپاسگذاری گذشته رو به قول استاد عزیزم نتونستم یک تریلیونشم به جا بیارم اما خب تو خیلی بزرگ و بخشنده ای ،منو ببخش بخاطر کم و کاستی ها و هدایتم کن به سمت خواسته هام ،کمک کن باگ هامو پیدا کنم همینطور که این چند وقت اینطور گذشته و پیشرفت داشتم تو این قضیه ؛تو از طریق استاد عزیزم از طریق آدم های سایت و بیرون سایت بهم کمک کردی و راهو بهم نشون دادی باز هم دستمو بگیر باز هم باهام حرف بزن باز هم حالمو بهتر کن کمک کن شخصیت بهتری بسازم کمک کن بزرگتر شم ارزشمند تر شم حالم بهتر شه سپاسگذارتر شم ،خدایا ممنونتم خیلی خیلی خیلی ممنونتم ،دمت گرم برای این قوانین دمت گرم بخاطر تموم این زیبایی های ناب ،؛تو پر از عشقی تو واقعا عادلی و این تحسین برانگیزه این جهان تحسین برانگیزه این قوانین تحسین برانگیزه ,خدایا کمک کن بیشتر یاد بگیریم قوانینتو ،بهتر عمل کنیم به این قوانین ، خدایا خیلی مخلصیم ،امیدوارم کمک کنی بتونیم بنده ی تو باشیم ….نه کس دیگه
خدایا خیلی دمت گرم ،خیلی دمت گرم ،خیلی
سپاسگذار این بنده های نابتم سپاسگذار این بنده ی بزرگتم که ماپشتش صف بستیم تا به تو اقتدا کنیم ،خدایا میدونم همه چیز تویی همه چیز تویی ،چه امتحان قشنگی ،آره برامون گاهی سخته پاس کردن بعضی درسا ولی وقتی با نمره خوب پاسش میکنیم چه اعتماد به نفسی میده خدا، چه انرژی و انگیزه ای میسازه ،چه ایمانی میسازه ، چقدر باور هامون بزرگ میشه ،چقدر نجواها کم تر میشن ،چقدر راحت تر میشه تو دهنی زد به شیطان درونمون ، خدایا کمک کن ادامه بدیم ، خدایا واقعا مارو به حال خودمون وانگذار…..
دم همتون گرم دوستای گلم
پربرکت باشین الهی
پرنتیجه باشین
پر از عمل باشین همیشه
دوستون دارم …
اینجا الان شبه پس میگم شبتون بخیر
شب و روزتون بخیر و شادی باشه عزیزان
سلام به همه ی عزیزان بخصوص استاد و مریم خانم
خب چند وقته دارم دوره ی عزت نفس رو کار میکنم و خیلی از ترساهام رو از بین بردم شاید در ظاهر، زندگیم تفاوت بزرگ و چشم گیری نکرده باشه، اما من حس میکنم که دارم راحتتر زندگی میکنم، دیگه نمیترسم و وقتی شب همسرم سر کاره خودم تنها خونه میمونم و مجبور نیستم برم خونه بابام یا خانواده ی همسرم، خودم میرم روی چهارپایه و بالای کمد رو مرتب میکنم یا هر وسیله ای رو بخوام میارم، به نبودن جای پارک ماشین فکر نمیکنم چون به راحتی پارک دوبل میکنم و دیگه نمیترسم، و ترسی که خیلی ذهنم رو درگیر کرده شنا کردنه، من حدود شش ساله که استخر نرفته بودم، چند سال پیش تو عمیق شنا میکردم اما نه با راحتی کامل، چون کنار لبه استخر شنا میکردم و شیرجه میزدم، میگفتم نمیتونم کامل عرض استخر رو شنا کنم چون ریه ام ضعیفه و نفس کم میارم، و وقتی یه نفر بهم گفت تو میترسی!!! خییلی برام درد داشت اون موقع حرفی نزدم ولی بهم برخورد، اما الان هی یه چیزی میگه برو شنا کن برو شنا کن، رفتم استخر و خداروشکر دیدم شنا کردن یادم نرفته! اما نتونستم برم تو عمیق سعی کردم تو ذهنم تجسم کنم اما تو ذهنم هم ترس داشتم مدام خودم رو میدیدم که دارم دست و پا میزنم تو عقل کل سرچ کردم که فهمیدم باید به تجسم ادامه بدم تو عمقی که برام راحتتره و اول ترس رو تو تجسم و تو ذهنم از بین ببرم. بعد شروع کردم به نوشتن.
به ذهنم اومد که :
#مامان و بابا، منو خواهرم رو فرستاده بودن کلاس شنا (فک کنم سال 76 یا 77 بود و در تمااام این سالها این ترس باهام مونده و مدام تکرار شده تو زندگیم) اما هی به من که کوچیکتر از خواهرم بودم میگفتند تو عمیق نری هااا با اینکه مربی همراهمون بود! ولی میگفتن یاد هم نگرفتی مهم نیست، اما به خواهرم چیزی نمیگفتن، حس ناتوانی میکنم از این حرف، خیلی تو ذهنم مونده، چهار دوره کلاس آموزشی رفتم ولی هنوز نمیتونم به راحتی تو عمیق برم.
#یه فیلم دیدم حتی نمیدونم اسمش چی بود و انگار فقط همین صحنه رو دیدم چون اصلا ماجراش یادم نیست، مهاجرای غیر قانونی به استرالیا رو انداختن تو اقیانوس، و اون صحنه که بازیگر وسط آب مونده بود تو ذهنم مونده.(همینه که استاد میگن سعی کنید اصلا فیلم و سریال نبینید)
خیلی جالب و خوب بود که حالا که من میخوام ترسم رو از بین ببرم استاد این سوال رو پرسیدن، استاد ازتون ممنونم.