توجه: توضیحات این فایل شامل یک بخش مقدمه و سپس یک سوال است.
بخش ” مقدمه ” در تمام مجموعه قسمت های ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده ” یکسان است اما در انتهای این توضیحات، در هر قسمت یک ” سوال متفاوت ” پرسیده می شود. (یعنی هر قسمت از این مجموعه، مقدمه یکسان اما سوال متفاوتی دارد)
لازمه درک سوال و پاسخ به آن این است که مقدمه را حتما بشنوید. هرچند در هر قسمت که دوباره مقدمه را می شنویم، از زاویه ی دیگری آن را درک می کنید که در نهایت به درک کلی ما از این اصل کمک می کند و می توانیم پاسخ های دقیق تری برای سوالات پیدا کنیم.
و اما سوال این قسمت از مجموعه ی ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده “
سوال:
درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟
اهدافی مثل: رسیدن به وزن دلخواه؛ رسیدن به وضعیت مالی دلخواه و …
بعنوان مثال ممکن است پاسخ فرد این باشد که:
- فکر می کنم به خاطر اینکه مرتبا قدم هایی که باید برای هدفم بردارم را به تعویق می اندازم
- چون من در شروع کار، انگیزه دارم اما خیلی زود انگیزه هایم را از دست می دهم
- چون من هدف هایم را خیلی بزرگ و غیر واقع بینانه انتخاب می کنم
- چون من از شکست خوردن می ترسم به همین دلیل خیلی پیگیر هدف هایی که انتخاب می کنم نیستم
- چون من خیلی زود با برخورد با اولین مانع ناامید می شوم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9172MB21 دقیقه
- فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 920MB21 دقیقه
سلام رضوان جانِ نازنینم.
داشتم سپاس گزاری مینوشتم، یهو اومدی تو یادم و احساسِ دلتنگی کردم برات.
اومدم ایمیلم که پیدات کنم و کامنتتو بخونم که رفعِ دلتنگی شه و هدایت شدم به این کامنت.
عجب کامنتی نوشتی.
صادقانه شو بگم با همش ارتباط برقرار نکردم، یعنی یه مقدار با مدار فعلیم همراستا نیست، خیلی جلوتر از منه …
اما یه کوچولوش رو درک کردم:
اینکه سوال بپرسم از خودم چرا میخوام به این هدفم برسم؟
دلایل و انگیزه هام چین؟
بعد با عشق از رسیدن به هدفم با خودم صحبت کنم و ببینمش.
رضوان جان، اومدم هم یه صله رحم انجام بدم تو عالمِ خویشاوندی مون (ایموجیِ اومدم خودتو ببینم، همون یه چایی کافیه)،
هم لذت ببرم از خوندن یه کامنت دیگه ازت.
ممنونم که چیزی که برای خودت خوب هست رو با سخاوت منتشر میکنی تا بقیه هم مزه ی این خوبی رو بچشن. (به قولِ خودت به شرطِ هم مداری)
خیلی جالبه، اتفاقا امروز داشتم فکر میکردم من اگه یه محصولِ استاد رو هم در حالِ حاضر نداشته باشم، بچه ها لطف میکنن و تو کامنت هاشون از اون محصول و آگاهی هاش مینویسن، اینطوری کامنتها میشه گنجینه ای از آگاهی های استاد+ تجربیات بچه ها از فایلهای استاد (هدیه، محصول)
الان دقیقا فکر امروزم رو تو کامنتت دیدم، نوشتی از محصول قدم و کتاب رویاها…
منم یه هدیه از طرف استاد که برای دوره کشف قوانین زندگی جلسه شگفت انگیز 9 هست، میذارم که سفره ی اطعامِ نعمت ها شیرین تر شه:
اولا بگم که به شخصه، سمانه صوفی، دیوانه ی جلسه 9 دوره کشف قوانین زندگی هست.
بارها شنیدم، امروز هم مجدد هدایت شدم به سمتش…
این قسمت ارزشی بی نهایت برای من داره.
فرکانسِ استاد به شدت بالاست، حتما باید تصویری ببینم فایلو تا بیشتر لذت ببرم، کلام استاد به شدت به جان و دلم نشسته، هر بار بیشتر از گذشته.
استاد نه تنها با کلام صحبت میکنن، بلکه با چشمهاشونم صحبت میکنن با آدم تو این فایل…
چه آرامشی…
خدای من…
این قسمت رو قبلا برای یاسمن جان کامنت کرده بودم ولی یادم نمیومد برگرفته از کدوم محصول استاد هست که امروز متوجه شدم.
سوال مهم از خودم:
نسبت به هر موضوعی، هدفی، خواسته ای: محتاجی یا اشتیاق داری؟
احتیاج از باور کمبود میاد، از ناامیدی و وابستگی
اشتیاق از باور فراوانی میاد، از امید، رهایی و تسلیم بودن.
امیدوارم خوب درک کرده باشم فحوای این قسمتِ ارزشمند رو.
و یه جمله ی کوبنده و محکم دیگه:
به محضِ اینکه محتاج شی، وابسته شی، از دست میدی.
فرقی نمیکنه تو چه موضوعی باشه…
وای خدا، چرا هر بار میشنوم این فایل رو دیوانه میشم؟
از بس درسته…
حقیقیه
اصله
انگار دقیق داره میزنه به هدف
نمیذاره بازیگوشی کنم، محکم صحبت میکنه باهام این آگاهی …
به عبارتی نکته مهم اینه سمانه با چه نگاهی به یه موضوع (هدف- خواسته- درخواست- چالش) توجه میکنی؟
باور کمبود که علائمش میشه: ترس، استرس، اضطراب، خشم، ناتوانی، ناامیدی، بلند نشدن و سکون
یا باور فراوانی که علائمش میشه: امید، شادی، نشاط، آرامش، انگیزه، حس خوب، بلند شدن و اقدام کردن
ضمن اینکه میدونی:
خدا به انسان وعده فزونی و فراوانی داده و وعده ی خدا حقه.
و شیطان وعده فقر داده، و وقتی دنباله روش بشی وعده هاش بادِ هواست، به راحتی میزنه زیرِ همه چیز…
به راحتی زیرِ پاتو خالی میکنه میگه میخواستی انجام ندی، خودت خواستی…
انتخاب تو کدومه؟
فراوانی یا فقر؟
خدا یا شیطان؟
این تلنگر خوبیه برام، چون باعث میشه تا ذهنم میخواد چموش بازی در بیاره بره سراغِ باورهای محدود کننده و کمبود، یادم بیوفته میخوای طرفِ کی بایستی سمانه؟
خدا یا شیطان؟
اینجاست که میتونم بهتر درک کنم توحیدی فکر و عمل میکنم یا شرک آلود…
الهی شکر برای هر پله آگاهی، هر پله رشد، هر پله درک، هر پله بهبود …
اومدم صله رحم کنم با رضوان جان، رفتم سراغِ تحلیل با خودم (سبب خیر شدی رضوان جان، دمت گرم)
رضوان جانم، قلبت پر از نور باشه که سخاوتمندانه به اشتراک میذاری آگاهی های دریافتیت رو.
ماچ به روی همچون ماهت.
الهی شکر برای آشناییِ من با مبحثِ مهمی به اسم کنترل ذهن، توسط استاد عباس منشِ عزیزم
سلام به یاسمنِ عزیزم.
به یاسمنِ نازنینم.
بسیار تحسینت میکنم برای اینکه کامنتت یکی از سه کامنتِ برترِ این فایله.
چقدر عاشقِ صد بار اگر توبه شکستی بازآ
هستم.
روی دیوار چسبوندم…
الان که خوندم، ذوق مرگ شدم از این هم فرکانسی…
هر چی جلوتر میرم بیشتر حس میکنم انگار از توی دل من داری مینویسی…
انگار تو یه گوشه ی پرده رو با دستت داری کنار میزنی، که من داخلم رو ببینم، مرسیِ دستِ نازنینِ خدا، مرسی یاسمن جان.
تو اصل مطلب اشتراک داریم، تو جزئیات تفاوت داریم چون هر کسی مثال هاش از زندگیِ خودشه.
هنوز خودم جسارت پیدا نکردم برای این فایل جوابِ مستقل بنویسم، از خودم، از داخلم …
چون یه قسمتی از وجودم میخواد که بشه و یه قسمتی از وجودم دوست داره که نشه!
این چیزیه که منم تجربه اش کردم، علارقم همه ی توانمندی هام، شایستگی هام، خودم خودمو کم میبینم گاهی…
چسبیدم به خدا که درمانم کنه از این بیماری ها، محدودیت ها، کمبودها…
چون نمیذارن درست جلو برم…
ترمز رو میکشن من جلو نمیرم…
دقیقا موقعیت شغلی بود که با هیجان آغازش کردم، قرارداد هم نوشتم…
بعدش ترسیدم…
گفتی فرار از مسیولیت…
بله منم میترسم، میترسم اگه درست انجام ندم چی؟
اگه سرزنش بشم چی؟
اگه اشتباه کنم چی؟
این کامنت، پاسخِ من به 3 فایل و سوالات استاده:
شناسایی شرک های سمانه
شناسایی ترس های سمانه
شناسایی هدف های سمانه که چرا جلو نرفتن.
چقدر ما آدمها اشتراکات داریم…
تو قوت ها
تو ضعف ها
وقتی کامنتی توجهِ دیگری رو برمی انگیزه به نظر من یعنی موردی در کامنت بوده که اشتراک داشته بینِ نویسنده و خواننده ی اون کامنت…
تو که این کامنت رو نوشتی. دقیقا انگار دَرِ قلبم باز شده و دارم اون تو رو میبینم….
اتفاقا خیلی عیانه، سانسور هم نداره.
مگه میشه انقدر آشکار بنویسی که حس میکنم داری در مورد من صحبت میکنی، سمانه ی داخلِ منو کشیدی بیرون باهاش چشم تو چشم شدی اونم هیچ راهِ فراری نداره اینبار، جز مواجه شدن با خودش:
بزرگوار اشاره میکنه که کلاً از هر کاری که مسئولیت داشته باشه فراریه و فقط دوست داره یه کار بدون چالش انجام بده بقیه ش هم تفریح و خوشی!
منم اضافه میکنم به موردی که نوشتی:
کاری که تازه اگه سطحش پایینتر از من باشه واسم تولید آرامش میکنه، چون نمیخواد پاسخگو باشم چون من سَرتر از اون سطح هستم.
آفرین که انقدر شجاعت داری و مینویسی از خودت.
آفرین که انقدر صلح درون داری که مینویسی از خودت.
من تازه کم کم واردِ این مسیر شدم، و کیف میکنم میبینم بچه ها انقدر با خودشون در صلحن و آشکار خودشون رو تحلیل میکنن.
سمانه جان رو تحسین میکنم که تاتی تاتی داره از خودش مینویسی، آفرین سمانه ی قشنگم، بهت افتخار میکنم نازنینم.
من حس میکنم صلح درون، با همین پله پله حرکت ها، نوشتنها از خود، راحتی با خود، شروع میشه و بهتر میشه…
سمانه خانم تو بیشتر عمرت رو با صدای سرزنشگر با خودت صحبت کردی، فقط طلبکار بودی از خودت، قبل از اینکه کسی انتقاد کنه، سرزنش کنه، تو خودت خط و نشون کشیدی برای خودت.
نمیشه توقع کنی سمانه به سرعت باهات آشتی کنه و به صلح برسین…
جانِ دلم:
کم کم
پله پله
روند تکاملی
آروم آروم
درست میشه
موردت هر چی که هست، حالا حالاها باید نازِ خودتو بکشی، خودتو تحسین کنی برای تمامِ تغییرات و پیشرفتها و بهبودهات، اصلا هم خودتو مقایسه نکنی با دیگران، بعد سمانه کم کم با تو راه میاد و آشتی میکنه و باهات هم صحبت میشه که خب حالا باید چیکار کنیم برای بهبود…
عینِ اکسیژن که حیاتیه واسه زنده موندن، واسه من حیاتیه که یاد بگیرم به خودم احترام بذارم تو همه ی زمینه ها…
احترام به خود، منو میرسونه به صلحِ درونیِ بهتر …
اینکه دقت کنم هر وقت تو ذهنم یا پیش کسی دارم از خودم، از سمانه، صحبت میکنم با چه الفاظ و لحنی دارم صحبت میکنم؟
احترام یا بی احترامی؟
تحسین یا سرزنش؟
انعطاف یا تعصب؟
کمبود یا فراوانی؟
هر جا میرم سر و کله ی این کمبود و فراوانی پیدا میشه اونجا، انگار ریشه است، اصلا نمیشه نادیده اش گرفت…
بزرگوار همه جا هست، تو همه چیز خودشو نشون میده…
و اما فحوای این کامنتت…
امید…
امید از خداست، از باورِ فراوانی…
ناامیدی از شیطان، شرکه…
خیلی از خدا کمک میخوام برای رعایت این قضیه…
چون در ظاهر و آگاهانه میدونم امیدوارم، اما ناآگاهانه رو نمیدونم، امید دارم خودش بهم نشون بده کجاها کج میرم که اصلاح کنم فکرم رو…
یاسمن جانم، با کامنتت بهم انگیزه دادی خودمو ببینم و تحلیل کنم.
چقدر خوبه این سایت و بچه هاش…
محیطِ امن و بی قضاوتش…
که باعث میشه آدمها با صداقت و بی نقاب از خودشون بگن…
آغاز بهبود، از گفتنِ بی نقاب شروع میشه…
دقیقا اینجا جائیه که قدرت از عاملِ بیرونی گرفته میشه، میره سراغِ عاملِ اصلی و موثر در ایجادِ بهبود…
استاد جان، تا حالا فکر نمیکردم، جایی خارج از دفترهای شخصی ام، بتونم از خودم راحت بنویسم، چون همیشه میترسیدم اگه آدمها بفهمن من چطوری هستم یا چطوری فکر میکنم دوست داشتنی نباشم …
حالا دقیقا برعکسش رو دارم میبینم…
هر چی بیشتر خودمم، کمتر نقاب دارم، اتفاقا محبت و عشق بیشتری سمتم میاد، چه به صورت حضوری چه غیر حضوری…
من سپاس گزار شما هستم که این لایه های بتنی و سیمانیِ سمانه رو با نورِ آگاهی ها دارین میشکافین…
من دارم چیکه چیکه نور رو میبینم که از لابه لای این دیوار داره بیرون میزنه.
انگار یه لایه گرد و خاک نشسته باشه روی قلبم، و هر بار هر چی میرم جلوتر، یه قسمت از این گرد و خاک ها تمیز میشن.
خوشحالم الان پارچه و چند کاره دستمه دارم هی پیس پیس میزنم رو قلبم تا گرد و خاکش تمیز شه…
بعد چیزی که دارم میبینم از قلبم، نوره، شفافیته، انعکاس تمیزی و برق افتادن هست روش…
میدونم جای کار داره.
برای این لحظه سپاس گزارم.
اول باید بتونم ببینم تا الان به چی رسیدم و سپاس گزار و خوشحال باشم تا به بهتر و بیشترش دسترسی ام باز شه.
استاد جان مرسی…
یه روزی بود فکر میکردم سمانه آدم منطقی هست نه احساسی…
چه خوب
آفرین
چه باحال
بعد دیدم
نه
منطقی بودن یا احساسی و هیجانی بودن نمیتونه حسن باشه یا عیب…
خوبه شهودی باشم، تا اول بفهمم دنیا دست کیه؟
بعد همون خدا، بهم میگه چطوری فکر کنم، چطوری باور کنم، چطوری عمل کنم، چطوری زندگی کنم، چطوری خلق کنم دنیارو برای خودم اونطور که خودم دوست دارم …
گاهی فکر میکنم، نوشتن یه کامنت ساده است، و دکمه ی ارسال و تمام…
بعد میبینم نه، گاهی برای اینکه برسم به مرحله ی نوشتن، چقدر جهادِ داخلی لازمه…
راستی یاسمن جان: تو یه هدیه ی خاص بهم دادی، الان یادم اومد که ازت تشکر کنم…
تو، این باور زیبایی که تو کامنتهای قبلیت نوشته بودی رو به من هدیه دادی، سپاس گزارم:
هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ، این بر من آسان است
چقدر باور قدرتمندیه که بدونی و درک کنی انجام هر کاری برای خدا آسان است.
همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره، تمومه
الهی شکرت 1000 بار، بعدش 1000 بار، همینطور ادامه دار
یهدی الله لنوره من یشاء
سلام یگانه جانِ قشنگم.
یگانه ی زیبای خدا که هم زیبایی صورت داری و هم باطن.
چه کردی با من با این کامنت…
به به
احسنت به تو که درک کردی قدرت خلق توسط خودت رو، و به بهترین شکل استفاده کردی.
مبارکتون باشه هم منزل، هم ماشین، همه همه ی خلق هایی که به لطف و فضل خدا انجام دادی یگانه جانم، نوشِ جانت.
از ابعاد مختلف تحسینت میکنم:
ایمانت.
عمل به ایمان.
توحیدی اقدام کردنت.
توجه به زیبایی ها.
سپاس گزاری و …
عجب مثالِ بی نظیری نوشتی.
همینطور که میخوندم هی لذت میبردم، کنجکاو و مشتاق تا پایانِ کامنت.
یه چیزی که خیلی خوشم اومد از کامنتت اینه هر مرحله هر عملی که انجام دادی عنوانش رو آخرش توی پرانتز نوشتی، اینطوری تمرکز روی اون قسمت بالاتر رفت برام.
خوشحالم و سپاس گزار خدا که تو مدارت قرار گرفتم و دسترسی پیدا کردم به این کامنتِ عالی.
علاقه ی من به مدارها بیشتر و بیشتر میشه.
الان، داشتم تو دفترم سپاس گزاری مینوشتم و آهنگ ملکا رو گوش میدادم، تو ذهنم میگفتم اگه با دوستم بهاره (از دوستانِ جانِ جانانم در اوریگامی) هم مدار شیم اینجا همو پیدا میکنیم، چون پیشنهاد داده بودم بهش برای ادامه ی گفتگوهامون بیاد اینجا، قبلا تو تلگرام گپ میزدیم در مورد مسیر رشد و بهبود و چون تلگرام رو پاک کردم، ایده اومد اینجا ادامه پیدا کنه رابطه مون.
دیروز پیام داد منو تو سایت پیدا نمیکنه، گفتم سرچ کنه و مختصر توضیح.
الان یهو آگاه شدم، دخترِ خوب، از قانون کمک بگیر، قانون میگه: هم مدار که بشید اتفاق میوفته، همو پیدا میکنین، خیلی آسان و ساده و شیرین.
چقدر این جهان و هستی نظم داره و همه چیزش سر جای درست خودشه.
این نظم، از قوانین میاد و اجرای بدون هیچگونه تغییر این قوانین.
این برای منِ انسان، خیلی حُسنه، چون با اطمینانِ بیشتری میتونم به قوانین گوش بدم، انجامشون بدم و مطمئن باشم نتیجه ی درست و مورد نظرم حاصل میشه.
اگه نشه، یعنی من یه جای قانون رو خوب درک نکردم، وگرنه مو لایِ درزِ قانون نمیره…
خوبیش اینه، قانون، پارتی پازی هم نداره…
شاید تو قوانینِ جامعه و کشورها، پارتی بازی، ورود کنه، اما در قوانینِ خدا هیچگونه پارتی بازی در کار نیست…
این عینِ عینِ عدالته.
یعنی اگه منم طبق قوانین و درست عمل کنم، میتونم همون نتیجه ای رو بگیرم که انسان های موفق و برجسته (از همه لحاظ) بهش رسیدن…
اگه نگرفتم یا نمیگیرم، یه چیزی در درونِ من درست اجرا نمیشه…
الان مثالی تو ذهنم عبور کرد که تا طبقِ قانون عمل کردم، جوابِ عالی یا حتی فوقِ عالی داد، وقتی از رعایتِ قانون خارج شدم جواب هم قطع شد.
مثالم در مورد قانونِ سلامتی بود…
یه چیزی حس کردم دقایقی پیش:
سمانه جان: در مرحله اول ببین و خوب درک کن و متوجه شو واکنش هات چی هستن، چه زمانی این واکنشهارو بروز میدی، اول به شناخت برس، تا به شناخت از خودت نرسی نمیتونی واردِ مدارِ درمان شی…
نمیشه که تو همون پله ی اول، قبل از شناخت، بری سراغِ درمان…
مثل دکتری که هنوز ویزیت نکرده بخواد دارو بنویسه…
شاید بتونه نسخه بنویسه، حتی داروها رو از هم داروخانه بگیریم، یا حتی چند بار مصرف بشن، اما نتیجه ندارن…
چون پشتِ مصرف دارو (درمانِ ضعف ها) باید علتش مشخص بشه.
دقیقا سری فایلهای الگوهای تکرارشونده ای که استاد گذاشتن روی سایت، برای من حکمِ تشخیصِ بیماری هامو داره…
سوالات استاد، میرن تو ناخودآگاهم و اونجا گپ و گفتی صورت میگیره که معلوم شه جواب چیه؟
آرام باش، رها باش، اجازه بده آگاهی ها چیکه چیکه تَه نشین شن تو وجودت، بقیه اش درست میشه، جلو میره، این میشه همون لذت بردن از زندگی و مسیر، اینطوری به نتیجه هم میرسی بعدش…
داشتم فکر میکردم من جواب ندادم به دو سوال آخر استاد (ترس، هدف) تو کامنت به صورتِ مفصل، اما یادم افتاد: بله شاید مفصل ننوشتی اما تو پاسخ به دوستان، داری از خودت مینویسی و این همونه، پاسخ به سوالات استاد که شاخ و دم نداره سمانه جان.
تو داری به سَبک خودت پاسخ میدی، این عالیه، باریکلا دختر. تو داری به جای پاسخ گویی به سبکِ کمال گرایی، به سبکِ بهبودگرایی عمل میکنی، آفرین آفرین، خوشحالم برات.
الهی شکر
تمام کارهایی که من میرم به سمتشون تا انجام بدم (با هر انگیزه ای) ، هدف های من محسوب میشن. که تقسیم میشن به بلند مدت و کوتاه مدت.
پس سمانه جون اول اون معنیِ هدف که تو از قدیم تو ذهنت بود رو اصلاح کن:
اینکه اهداف انقدر بزرگن که دسترسی بهشون سخته.
همین یه باور رو درست کن، بقیه ش هم درست به مرور زمان آگاهی میاد درست میشه.
یعنی ترمزها رو از هدفهات بگیر:
یعنی بزرگ بودن، دور از دسترس بودن رو اول از هدفهای بگیر.
یعنی اهدافت کوچولو کوچولو میشن و بهشون میرسی، ساده هم میرسی بهشون، با راحتی هم میرسی بهشون.
بعد راه حل رسیدن به این اهداف برات آشکار میشه، تو فقط صبور باش و عنصرِ شتاب رو از افکارت دور و دور و دورتر کن، چون با شتاب نزدیک نمیشی، اتفاقا دور میشی.
الهی شکر برای آگاهی
خدایا مرسی که باهام صحبت میکنی همیشه و الان.
شاید درک نکنم گاهی، ولی همه چیز سر جای درست خودشه تو این جهانِ پهناور…
نمونه اش همین کامنت و امروز که از صبح اهداف کوتاه مدتی رو انجام دادم که به شدت راضی هستم ازشون.
یگانه جانم ممنونم که با کامنتِ خوب و جذابت بهم انگیزه دادی برات کامنت بنویسم و در ادامه اش به تحلیلِ خودم بپردازم.
الهی شکر بارها و بارها و بارها، بی نهایت بار
سلام فاطمه جان
ممنونم از دسته بندی عواملِ نرسیدن به هدف، به این زیبایی، جامعی و شفافی.
مرسی عزیزم، عالی بود، عااااالی.
خوشحالم که هدایت شدم به پیامت.
بهترینها برای تو.
تحسینت میکنم برای این شناخت از خودت.
مورد چهار که انتهاش عجله رو نوشته بودی، چشمک زد بهم…
این قسمت در موردِ من صدق میکنه، شتاب منو دور میکنه، از رسیدن، از لذت بردن…
تازه کشف کردم:
اگه میخوام بهتر حس کنم، بهتر لذت ببرم، باید با صبر و تامل بیشتری هر کاری رو انجام بدم.
این یه باور کلیدی هست برای من، چون دست میذاره رو پاشنه آشیل ام یعنی شتاب.
مورد دومت هم برای من میشه: عدم تعهد، یا قطع کردن تعهدهام، که منجر به قطعِ نتیجه میشه.
مورد سومت رو هم دارم، مورد پنجمت هم برای من اینطوریه که نمیتونم بلد نیستم تجسم کنم هنوز…
الهی شکرت برای آگاهی
سلام یگانه جانم.
چقدر قشنگ:
هر تجربه ای دو بار اتفاق میفته یک بار در درون یک بار در بیرون.
از درون اون حس خوبه رو بهش القا کن واقعی و از ته دل، بیرون اتفاق های قشنگی به وقوع میپیونده.
یه لحظه تحلیلش کردم روی خونه ی خودمون، دیدم کاملا درسته، دقیقا از وقتیکه حسم از داخل و به صورت حقیقی و قلبی، به سمت لذت بردن و خوشحالی کردن با خونه مون و محوطه ی خونه مون رفت، از بیرون هم اضافه میشد به این شادی و هیجانِ من.
مرسی عزیزم برای یادآوریِ این نکته ی زیبا و کاربردی.
از داخل خودم شروع کنم به بهتر کردنِ حسم و نظرم در رابطه با یه موضوع، تا در عمل و عالمِ بیرونی هم اون چیز زیبا بشه.
خدایا شکرت برای آگاهی هایی که هدایتم میکنی به سمتشون، برای این آگاهی که با دستِ یگانه جان باهاش روبه رو شدم.
سلام مجدد یگانه جانم.
خیلی لذت میبرم که هدایت میشم تا این نکات مهم رو تو کامنتهات، ببینم، بخونم، بولدشون کنم برای خودم تا یادآوری شه برام:
این که ما به یه سری اهداف نمیرسیم دلیل بر مشکل دار بودن قوانین نیست، ما یه جای کارو اشتباه رفتیم باید بگردیم و اون چاله رو پیدا کنیم.
الحق و الانصاف که کامنتها یکی از گنجینه های سایت هستن، چقدر تو دلِ کامنتها نکات مهم بیرون کشیدم برای خودم.
سپاس گزارم از تک تک دوستانی که محبت میکنن و کامنت مینویسن.
یگانه جانم، ماچ به روی همچون ماهت، در پناهِ خدا باشی همیشه.
خدایا شکرت برای این هدیه که از کامنت یگانه جانم دریافتش کردم.
سلام نازنینم.
سلام به روی ماه و آرامش بخشت.
دریافتِ نقطه آبی ازت، خوشحالم کرد.
اومدم برای این کامنتت پاسخ بنویسم و سپاس گزاری کنم از هدیه ات (پاسخ برای من)، که هدایت شدم به خوندنِ پاسخ هات برای بقیه ی بچه ها…
و تو دلِ اون پاسخ ها هم نکات مثبت بود برای من و با نوشتن پاسخ واسشون، به عمد، برای خودم بولدشون کردم.
مرسی عزیزم که به هدایت گوش دادی و این تجربه ی ارزشمند و گرانبها رو اینجا نوشتی تا همگی با این مثالِ عالی، ایمانمون به خدا قوی تر شه.
دوست داشتم برای پر رنگ شدن کامنتِ خوبت، مراحلِ ساختنِ این خواسته ات رو (خرید منزل یا در کل هر خواسته یا هدفی)، تیتر وار بیارم اینجا:
1- حس اشتیاق و انگیزه
2- اقدام کردن
3- دل بریدن از غیر خدا
4- شکرگزاری و حس خوب از نعمت قبلی
5- تجسم رسیدن به خواسته
6- وابسته به نتیجه نبودن
و این جمله ی عالی:
بخدا اگه میدونستم آنقدر قشنگ جواب میده با جزئیات بیشتری درخواست میدادم.
به قولِ خودت که تو یکی از پاسخ هات برای بچه ها نوشتی و من روی هوا زدمش:
قانون برای همه یکیه
به اندازه باور و ایمانمون بهمون داده میشه……
توی مواردی که نوشتی و من تیتر وار اوردمشون اینجا، متوجه یه نکته ی خیلی خیلی خیلی مهم در مورد خودم شدم:
سمانه وقتی به یه خواسته ی خیلی مهمت رسیدی تشکر و سپاس گزاری کردی؟
نکنه عادت کردنت به اون موفقیت، باعث شد از دستش بدی؟؟؟؟
این داستان ادامه داره…
الهی شکرت برای گنجینه ی کامنتهای این سایتِ توحیدی، که به قولِ سعیده جان و بقیه بچه ها خودت مدیریتش میکنی.
سلام به آقا رضای عزیز و نازنین.
خیلی لذت بردم این قسمت کامنتتون رو خوندم:
آمده ایم به این دنیا تا آن دانه ای را که در خاک وجودی ما نهفته شده است را شکوفا کنیم و دوباره برگردیم به پیش خدا.
ممنونم برای این کامنتِ زیبا.
در پناهِ رب العالمین همیشه سلامت و سرشار از آگاهی ها و عمل بهشون باشین.
الهی شکر برای دونه به دونه ی کامنتهای این سایتِ نازنین.