پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9 - صفحه 16

551 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد گفته:
    مدت عضویت: 1254 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیز وهمه دوستان

    این سوالات دقیقا مثل شوک داره منا از بیهوشی به هوش میاره

    انگار یادم میره که چه هدف هایی داشتم یادم رفته که هرسال هدف مشخص میکنم ولی متاسفانه اخر سال میبینم هیچ کاری برای خودم و هدفم نکردم و هر بار از خودم ناامیدتر میشم و دیگه هدفی انتخاب نمیکنم . اولش خوب شروع میکنم ولی زود ناامید میشم و انگیزه هاما از دست میدم.

    مشکل من اینه که برای رسیدن به هدف هام عجولم و زود میخواهم به هدفم برسم. تازه دارم میفهمم که باید تو مسیر هدفم باشم حرکت کنم تلاش کنم تکاملم را طی کنم و انگیزه های درست داشته باشم حتما با برنامه ریزی و پشتکار به هدفم میرسم .

    باید موقع هدف گذاری خوب بررسی کنم و بنوسیم که چرا این هدف را انتخاب می کنم؟

    چرا میخواهم به این هدف برسم؟

    انگیزه هایم برای رسیدن به این هدف چیست؟

    اگه به این هدفم برسم چی میشه و اگه به هدفم نرسم چی میشه؟(اهرم رنج ولذت)

    دلیل دیگه ای که من در نرسیدن به هدف هام دارم تنبلی کردنه من آدم راحت طلبیم دوست ندارم خیلی خودما اذیت کنم ومرتب کارهاما عقب میندازم . دلیل دیگه ترس از شکست خوردن و موفق نشدنه که به خاطر این ترس ها خیلی وقت ها هدفی مشخص نکردم.

    این که من امروز متوجه دلیل رفتارهام میشم در موردشون فکر میکنم ومیخوام که اقدامی براشون بکنم به خاطر اگاهی ها و مسیریه که به لطف خدا در اون قرارگرفتم .

    استاد عزیز از شما به خاطر این اگاهی های ناب بی نهایت سپاسگذارم از همه دوستان به خاطر کامنت های خوب و زیباشون سپاسگذارم

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    فاطمه رستمی راوری گفته:
    مدت عضویت: 1741 روز

    سلام استادعشق بی نظیر فوق العاده و مریم جان زیبا و توانا…

    من از دانشجوهای دوره کشف قوانین ام یعنی استاد این رایگانها رو که میزارید مثل مکمل دارویی عمل میکنه یعنی میری دوره گوش میکنی کدهات رو پیدا میکنی وحالا رایگانها میان اون دوره رو جذب بدنت میکنه یعنی من عاشق این حرف زدنتونم و عاشق این پیداکردن کدهام که خداروشکر با وجود پیامبرزمانمون عالی شده…می بوسمتون هر دوتاتون عشقی..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1221 روز

    بنام الله یکتا

    سوال

    الگوهای تکرهر شونده ،هدف

    سلام به استاد عزیزم و تمامی دوستان و همرهان مسیر خودشناسی

    من تا سن 37 سالگی کل روزهای زندگیمو برگی در باد بودم به جز در یک سری روزها که بعضی کارها اینقدر مهم بود برام که هیچ چیزی جلودارم نبود الا رسیدن به اون اهداف

    از بچگی باورهای کمبود چنان در وجود من ریشه زده بود که هر سال بزرگتر میشدم این منطق منو بیشتر در غل و زنجیر خودش فرو میبرد

    یادم میاد 14 سالم بود که با دیدن ماشین اسلاح تو دست دایی کوچیکم چنان شوقی بهم دست داد که تصمیم گرفتم یک آرایشگر بشم ،و همینطورم شدم اصلا تو اون سن برای این کار مقاومت نداشتم و از همون فرداش شروع کردم به تمرین برای یادگیری

    8 سال این کارو برای دل خودم انجام دادم و طوری شده بود که فک میکردم باید از طریق کارگری یا فنی کاری پول بسازم و آرایشگری به عنوان یک سرگرمی و لذت بردن برای دل خودم انجام میدادم

    در سن 23 سالگی اینقدر بهم فشار مالی اومد و اینقدر خسته شده بودم از کارهای که هیچ علاقه ای بهشون نداشتم که اشتیاقی در درونم شکل گرفت که با عشق خودم پول بسازم و دانشگاه رو ول کردم از همونجا با دست خالی و با مخالفت بسیار زیاد خانوادم کارمو شروع کردم

    همه چی جور شد و با کمترین امکانات اما با شوق و امید و توکل بسیار استارت کارم زده شد

    چنان توکل داشتم که به هیچ چیز جز موفقیت توی کارم فکر نمیکردم ،تا اون سال هیچ چیز به اون اندازه نخواسته بودم و با اینکه اصلا مهارت زیادی هم توی کارم نداشتم ولی اشتیاقم چنان بود که تمام تمرکزم شده بود بهتر شدن در آرایشگری

    توی 6 ماه اول به جز روزهای اولی که انگار خدا چنان چیده بود که کل بدهی های من صاف بشه تقریبا روزی یه مشتری داشتم و از صب تا شب ساعت 11 یه صندلی میزاشتم جلوی در و فقط به کله کسایی که از جلو آرایشگام رد میشدن نگاه میکردم به مدلهاشون دقت میکردم و تجسم میکردم که همه اینا یه روز مشتری من میشن

    اون روزا از قانون تجسم در یک سی دی مربوط به راز ،چیزای شنیده بودم و با اینکه همه میگفتن توهم ولی من مقاومت نداشتم قبولش داشتم

    همیشه به خدا میگفتم یعنی میشه یه روز من صب بیام در آرایشگاه و تا شب حتی غروب خورشید نبینم بسکه مشتری دارم ..

    طولی نکشید که این اتفاق برام افتاد و تقریبا 9ماه بود از کارم گذشته بود هر روز مشتریای من بیشتر میشد و منم شده بودم اولین کسی که توی شهر خودم ایدهای نو توی کارم میاوردم و خیلی معروف شدم اینقدر معروف که از درو دیوار مشتری میومد ،ایدهای خیلی خیلی ساده

    طوری شد که بعد از دو سال اینقدر مشتری داشتم که سالنی که اسمشو نمیشد بزاری سالن، آخه خیلی کوچیک بود قرداداش تمام شد و صاحب مغازه گفت باید تخلیه کنم ،اولیش خیلی بهم ریختم ،اخه تازه همه چی اوکی شده بود مشتریا زیاد ،تازه ماشین خریدم ،خونه میخواستم بخرم خلاصه کلی برنامه داشتم

    اما اتفاقی که افتاد و اون روزا درکش نمیکردم همین بود که من ظرفم بزرگتر شده بود و قرار بود خدا منو به جای ببره که مناسب ظرفم باشه ،توی یک هفته سالن خودمو عوض کردم و رفتم یه جای بزرگتر ،درآمدم بیتشر ،مشتریا بیشتر ،آدمهای باکیفیتر

    و همه اینا پلنهای بود که من درخواست کرده بودم و خداوند برام انجامش داد

    این روزا خیلی بهش فک کردم منی که هیچ نداشتم جز یک هدف و انگیزه و شور شوق چطور توی کمتر از دو سال به نهایت خواستهای اون موقم رسیدم ،یعنی کار خوب و مورد علاقم ،ماشین ،خونه و دوستای خوب

    اما اتفاقی که افتاد این بود بعد از رسیدن به خواستهام و داشتنشون بشدت احساس پوچی کردم

    انگار دیگه هیچ از خدا نمیخواستم و زندگی برام خیلی تکراری شد ،انگار یه کشتی سرگردان بودم روی دریا

    هر بادی میومد منو با خودش میبرد به چپ راست

    همینطور پیش رفتم هر روز زندگی برام سختر و بی معنی تر بود تا 10 سال بعد که با قوانین آشنا شدم و دلیل اتفاقات زندگیمو فهمیدم

    دلیل اینکه چرا بعد از رسیدن به اهدافم دیگه نتونستم به اهداف بالاتر برسم ،اوایل آشنایی با استاد و شهامت پیدا کردنم دست به تغیرات زیادی توی زندگیم زدم

    از روابطم گرفته تا تغییر شغل و پا گذاشتن روی ترسهام

    اعتراف میکنم هیچ وقت اینقدر از زندگی لذت نبرده بودم به اندازه ای که توی این دو سال چالشهامو باهاش مواجه شدم و سعی میکردم هر روز بهبود بدم خودمو

    الان که دقت میکنم این دوسال که پر از تغییر بود برام سراسر شور و شوق و توکل بود که در مقابل تمام ترسها و شرکهای که توی دوران زندگیم در وجودم ریشه زده بود قد علم کرد و همین توکل باعث ایجاد شوق و شجاعت شد و باعث شد یه آدم دیگه بشم و به خودم افتخار میکنم بابت شخصیت جدیدی که دارم

    هنوزم ترسها هستن ،هنوزم شرکها هستن ولی انگار دیگه ذهنم کمتر منو به دام خودش میندازه و رام تر شده ،قشنگ اینو میفهمم که زورش کم شده نسبت به سال قبلم

    کلی هدفهای جدید خلق کردم برای خودم و بهشون رسیدم و گذر کردم و الان خواستها و هدفهای بیشتری دارم و سعی میکنم فرمول گذشته خودمو به یاد بیارم و همونطور عمل کنم برم جلو و ایمان داشته باشم من هر خواسته ای که دارم همون لحظه بهش رسیدم فقط باید حال خوب خودمو حفظ کنم و هر کاری که لازمه رو برای رشد خودم انجام بدم و مطمئن باشم به وقتش اتفاق میافته ..چون وعده خداوند حقه

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم که نعمت بی نهایت بزرگی بودین برای من و تمامی دوستان در این مسیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  4. -
    عادل حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2908 روز

    سلام ب استاد عزیز و خانم شایسته .دوستان گرامی

    برم سر سوال چ عواملی باعث میشه که به اهدافمون نرسیم .

    من تا جای که یادمه همیشه یک سری اهداف رو نوشتم حالا سالیانه یا کوتاه مینوشتم یا میگفتم .

    اما انقدر بهش نرسیدم ب جای کشید که واسه چند سالی اصلا هدف تعین نمیکردم ذهنم قبول نمیکرد بهم میریختم وقتی میخواستم هدفی بنویسم و حتی الان هم اینجوریم

    تا رسیدم ب 12قدم که تو یک جلسه استاد گفتن که که هدف های کوچک کوچک تعین کنید اونم انجام دادم بازم نشد چرا نشد چون انقدر باورهای غلط تو ذهنم هست انقدر حرف مردم و قضاوت مردم مقایسه با مردم

    ودیگران تو ذهنم هست که انگاری هر کاری که میکنم یک گوشه ای از ذهنم فقط داره دیگران رو انالیز میکنه

    ودر حال نگرانی استرس عجله و

    احساس بد اخرش هم قید اهداف رو میزنم ..

    مثال خیلی خوبی دارم من به 2تا کار مشغولم یکیش فصلی هست 6ماه اول کار میکنم باهاش یکیش هم ساختمانی برق کاری هست ک پیش دیگران کار میکنم

    در مورد شغل اولم زنبورداری هست از سال 97 همیشه نوشتم ک زنبور دار حرفه ای بشم

    تا الان هیچی ک حرفه ای نشدم

    امسال کلا رسیدم به صفر هیچ وقت نرفتم ک اموزش ببینم هیچ وقت اعتماد بنفسم بالا نبود ک بتونم اون ریزه کاری هارو بلد باشم همیشه احساس غرور ک بلدم یا بعدا یاد میگیرم

    یا میگفتم اون یارو ک الان حرفه ای هست بهش رسیده دیگه ارزششو ندارل ک من بهش برسم همه تونستن بشن دیگه من نمیتونم پوز بدم فقر بفروشم اینا خیلی زیاد انگیزه هامو اوردن پاین خیلی

    تا اینکه امسال هم محصولم در حد صفر شد هم زنبورام اکثرشون تلف شدن و چون شراکت هم کار میکردن

    البته شریکم نمی اومد اون فقط سرمایه گذاری کرده بود

    پول از اون کار از من

    ولی امسال دیگه ب مرز رسیدم

    دوتا شریک داشتم یکیشون کل وسایل و زنبورهارو بهش دادم اون یکی ام بهش گفتم دیگه کار نمیکنم باهاش و کاملا حسابمون از هم جدا میشه .

    ومن رسیدم به چند تا زنبور خیلی کم اما اینبار میخوام اموزش ببینم میخوام فقط برای خودم کار کنم فقط. روی خدا حساب کنم این بار توحیدی تر شدم(درسته که امسال ب صفر رسیدم اما تو کامنت های قبلی هم گفتم خیلی درس توش داشت برام خیلی ایمانم قوی تر شده خیلی توحیدی تر شدم خیلی حکمت داشت برام)

    و الان دیگه مجبورم رو کار برق کاری تمرکز کنم و انجام بدم تا برسم براس سال دیگه و اموزش های ک امسال ببینم و قوی تر محکم تر ادامه بدم چون میخوام فقط کار زنبور داری رو انجام بدم

    مثال هدف دیگم زمین مسکونی دارم .هی تجسم میکردم و مینوشتم که میخوام بسازمش و از سر نیاز و ذور که از اجاره نشینی در بیام

    خیلی ذور میزدم خیلی تلاش میکردم یه بار میخواستم ماشین بفروشم یه بار رفتم وام بگیرم کلی هزینه نقشه و جواز اینا کردم اخرش هم پشیمون شدم اگه همون هزینه هارو میکردم قطعا کلی کارم میرفت جلو

    خلاصه هر بار ی ذوری میزدم و باز هم نمیشد تا اینکه تو 12قدم فهمیدم

    اغا جان نباید ذور بزنم منباید نگران استرس تلاش زیاد هی نقشه کشیدن و هی سر خود را ب درد اوردن باشه

    باید رهاش کنم باید رها باشم قطعا روی خودم کار کنم بصورت طبیعی بهش میرسم

    قطعا تمام مقاومت های که داشتم ودارم باعث شدن که به هدفهام نرسم

    اون نگرانی ها

    اون رو کم کنی ها

    اون استرس هول ولا ها

    اون عجلا داشتن ها

    اون رقابت ها

    اون حرف مردم مهم بودن هها

    اون مقایسه کردن ها

    اون همه مقاومت ها باعث شدن ک نرسم ب اهدافم

    و حتی اهداف مالی که بارها و بارها و بارها هدف گذاری کردم

    در مورد روابط با دیگران

    تغیر خودم

    روابط با خدا.

    همه و همه فقط بخاطر باورهای غلط بخاطر احساس های بد بخاطر مقایسه ها نگرانی ها

    ودر یک کلام بخاطر داشتن مقاومت هام بوده ک بهشون نرسم

    و تو 12قدم یاد گرفتم ک مقاومت هام رو کم کنم تا اهدافم رو مشخص کنم

    چون اهدافم مشخص هستند از سر تضادها

    همین اموزش دیدن در کار م وحرفه ای شدن

    همین خونه ساختن

    همین روابط عالی.

    همین خودم بودن و حرف وقضاوت دیگران مهم نبودن

    همین خرید باغ زمین برای جای شغلم

    همین خرید ماشین .

    همین ب استقلال مالی رسیدن .

    ازادی مکانی

    تمام این هدف هارو سالها سال دارم و واضح برام کاملا روشنه برام

    اما واماواما واما واما

    این مقاومت ها هستند این افکار ها و باورهای ک مقاوم شدن هستند باورهای غلط

    احساس نگرانی

    احساس بد

    عجول بودن ..

    احساس ترس واااااااااااااای واااااااااااااای واااااااااااااای خدای من اینو یادم رفت که کلا واااااااااااااای واااااااااااااای اصلا ترس خودش یک مقاومت بسیار بزرگ بزرگ هستش که در تمام مراحل وجود داره

    ترس از ناشناخته ها.

    ترس از انجام دادن کارها

    ترس از دیگران.

    ترس از ارتفاع

    ترس از امه چی واقعا در تمام مراحل مقاومت ترس هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      سیدحبیب حافظان گفته:
      مدت عضویت: 2067 روز

      سلام عادل جان

      دوست عزیز اگر همون قدم اول دوره 12 قدمو خوب گوش میکردی و یاد می گرفتی ذهنتو کنترل کنی الان بر تمام ترسهاتم غلبه کرده بودی

      و در مورد کسب و کار و خیلی چیزهای دیگه

      استاد تو 12 قدم سنگ تموم گذاشته

      باید بارها بری گوش کنی و نت برداری کنی و البته عمل کنی

      به همه تمرینات

      خصوصا ستاره قطبی

      موفق باشید

      منتظر خبرهای خوبت هستم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    فاطمه زهرا کاظمیان گفته:
    مدت عضویت: 1016 روز

    به نظر من علت اصلی نرسیدن به خواسته هامون دو تا چیزه1-نداشتن باور به خود که میرسیم یا همون احساس لیاقت 2- دلیلی برای رسیدن به اهداف و برنده شدن نداشتم چون هر موقع میگفتم من باید تو مسابقات کاراته ببرم یه صدا میومد و میگفت چرا من می‌گفتم خب باید ببرم و اون صدا می‌گفت بقیه هم میخواند ببرند دلت به حال اونا نمی سوزه اونام عین تو اند و اینقدر حرف میزد از این مدل که من تمرکز ام رو از دست میدادم احساس رقابت طلبی رو از دست میدادم و فداکاری میکردم و قربانی میشدم و بعد همون صدا منو سرزنش میکرد کوچیک ام میکرد و می‌گفت بی عرضه هر کار میکنی نمیشه یا گریه زاری میکرد و می‌گفت خدایا چرا نمیشه چرا شکست میخورم و از این اراجیف ذهن که هر کسی میدونه چیا میگه ولی من الان دارم روی دلایل ام برای رسیدن به اهداف و برنده شدنم کار میکنم یکی از این دلایل ام اینه که

    1.میخوام برنده بشم به احترام خودم بخاطر خودم چون این جان و تن لیاقت حس شادی و خوشحالی بعد پیروزی رو داره چون این جسم این کودک درونم لیاقت احساس ارزشمندی و احساس قدرتمند بودن رو داره

    2.میخوام برنده بشم پیروز بشم موفق بشم بخاطر این که لیاقت من ناکامی نیست لیاقت من شاد کامی ست، لیاقت من سرافرازی است

    3.لیاقت من سر افکندگی نیست لیاقت من سرافرازی است و شاید بقیه هم بخواند موفق بشن ولی تنها آدمی که هیچ کس نبوده تا به الان که کسی بخواد موفقیت اش رو از ته دل ببینه من ام من برای خودم این لیاقت و شایستگی رو میبینم که همیشه برنده بشم موفق بشم چون خودم برای خودم مهمترین ام مهم تر از هر کسی که تو این دنیا است هر کسی باید همین دیدگاه رو داشته باشه و من کار درست رو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    علی اسدی گفته:
    مدت عضویت: 1348 روز

    بنام الله مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته وخانواده

    سپاس گزارخداوند مهربانم وممنون ازاستادعزیز بابت این سلسله فایلها که واقعا من رو وادارکرده بفکرکردن وتاحدودی عمل کردن.

    چ هدف های روهرسال تعیین میکنم ولی بهش نمیرم ودلیل نرسیدند.؟؟

    من هدفم اصلیم رسیدن به آزادی مالیه.

    من هرکاری که شروع میکنم اول خیلی جدی وباتمرکز بالا روش کارمیکنم وهمیشه هم ازهمون اول شروع کارخداروشکرنتایج میاد وجالبه که قشنگ وواضح هستن نتایج ادامه راهم چراغ سبزومیبینم ولی کم کم وکم کم سست میشم بادم خالی میشه وپنجرمیشم.

    دلیلشم خودم فکرمیکنم تعهدنداشتنه خودمم میدونم که بایدشخصیتم تغییرکنه ولی خیلی جاهاهست حتابراخودمم فیلم بازی میکنم. باینکه بگذشته که نگاه میکنم ودستاوردهامولیست میکنم واقعا موفقیت های چشم گیری داشتم ازعید تاالان به یاری الله وبلطف آموزش های استاد بخصوص دوره حل مسئله. ولی یه مدت کارمی کنم نتیجه هم میگیرم ولی زهنم میگه خب که چی توکه هنوزبدهکاری درصورتی که 80درصدبدهی روپرداخت کردم کارکسببم هروز رونق بیشتری پیدامیکنه و ورودی مالیم خوبه ودیروزهم یه الهام خیلی قشنگ بهم شده وچراغ سبزمسیرو بهم نشون داد‌ الهام خانم خخخخ

    ولی بازهم تنبلی میکنم وبه انجواها اجازه جولان میدم درصورتی که میتونم بانتایجم بزنم تودهنشون وساکتشون کنم

    درپناه الله یکتا شادوثروتمند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    الماس گفته:
    مدت عضویت: 1678 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیز ومریم خانم مهربان

    خدایا هزاران مرتبه شکرت

    وقتی به گذشته بر میگردم تا ببینم به چه هدفی بوده که خواستم ونرسیدم میبینم اتفاقا من به هر چی که از خدا خواستم رسیدم و به هر چی هم که الان می‌خوام وبهش نرسیدم دلیلش اینه که هنوز واضح و مشخص از خدا نخواستم

    چیزی که شاید یک سال بیشتره که خیلی دوست دارم بهش برسم افزایش درآمده

    ولی با اینکه همیشه بهش فکر کردم چطور میتونم درآمدم رو بیشتر کنم تا قدم‌های عملی بیشتری بردارم جواب معکوس گرفتم یا درآمدم کم شده یا بیکار شدم

    همیشه دلیل اینکه بعد پنج سال عضو سایت بودن نتایجم بزرگتر نشده نخریدن محصولات استاد میدونستم چون فکر میکنم اونها بیشتر کمکم میکنن تا باورهای اشتباهم رو پیدا کنم

    این روزها که یه سری چالشها برام به وجود اومده در واقع من وادار شدم بیشتر رویه خودم کار کنم مثل کنترل ذهن ،تمرکز بر نکات مثبت وتوکل و اعتماد به خداوند که به خاطر همه اینها از خداوند سپاسگزارم

    خدایا شکرت

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    محجوبه گفته:
    مدت عضویت: 2134 روز

    سلام سلام

    رد پای 24

    چه اهدافی رو تا حالا قرار دادی و بهش نرسیدی؟

    هدف زیاد داشتم که بهش نرسیدم.

    صادقانه بخام بگم اول اینکه دوره هاییکه خریدم عهد کردم مثلا یک ماه طول بکشه ولی 4 ماه یا 6 ماه طول کشیده.

    خیلی کارارو نصفه ول کردم.ولی به لطف اموزه های استاد دیگه این دفعه 9 ماهه چسبیدم به یه کاریکه صب تا شب شب تا صبم پاش باشم خسته نمیشم.

    قبلنا اگه یکی میگفت ول کن بابا چه حوصله ای داری تو که احتیاج نداری بشین خونه داریتو بکن و….از اینجور حرفا یا اینکه وقتی بقیه هم ردیف خودم بودن رو میدیدم که صب تا شب خونه داری میکنن و مث ملکه زندگی میکنن سرمشقم بودن.

    میگفتم منم مگه دیوونه ام برم کار کنم باورهامو عوض میکنم منم مث اون زندگی میکنم.بعد این باعث میشد تو هدفم سست بشم ترمز بود دیگه باعث میشد به هدفام نرسم.

    تا یه جایی مثلا 6 ماه خوب کار میکردم باز میدیم اوه من با این سخت کار کردنم کجا اون با این راحت زندگی کردنش کجا.

    ولی الان میدونین به قول همسرم یا به قول استاد اگه عاشق کارت باشی کار برات تفریحه.

    خسته نمیشی.دیگه الان هر نجوایی که میاد تو ذهنم و میگه واقعا که فلانی رو ببین از تو دیدتر خانه دار شده تو کجا اون کجا.

    به ذهن خطاکارم میگم من 10 سال از زندگی که باید باشم عقبم چون یه بار ورشکست شدیم.ولی

    عیب نداره چه جوری استاد تو 3 سال خودشو جمع و جور کرد منم میتونم تو کمتر از 3 سال به ارزوهام و هدفام برسم.

    هدف گذاشتم هفته ای سه بار برم استخر ولی فقط 2 ماه رفتم و رفت و امد بچه ها کلاساشون کار خونه کارای سایت ترمزی تو ذهنم بودن که ادامه ندادم.

    چندین بار هدف گذاشتم که امروز عصبانی نشم ولی دقیقا همون روز دعوای بدو برخورد بدی با بچه ها کردم.فکر میکنم اینکه فشار روی خودم میاوردم که عصبانی نشم از اینکه عصبانی میشدم هم بدتر بود ولی به مرور یاد گرفتم بهتر بشم.و الان این یک ماه احساس میکنم نسبت به ماه پیش همین موقع یه ادم دیگه ای شدم.این دفعه خودمو بقل میکنم محبوبمو میبوسم و به خودم تبریک میگم که دارم به این هدفم میرسم و قول عصبانیت رو در وجودم شکست میدم و از بین میبرمش.

    بارها هدف گذاشتم به دخترم گیر ندم 18 سالشه یکم مسئولیت پذیر نیست بارها گفتم به کارهایی که دوست ندارم و انجام میده توجه نمیکنم ولی باز تا چشامو باز کردم انگار فقط اتاق نا مرتب لباسای نامرتب گوشی بازی کردنش بی توجهی به درساشو میدیدم.

    ولی این دفعه فرق داره دارم به هدفم میرسم کمتر گیر میدم نمیگم اصلا ولی کمتر.بیشتر ازش تعریف میکنم بیشتر میبوسمش طوریکه دیروز به دوستش میگفت مامانم چند روزه خیلی عوض سده همش منو میبوسه.اونم فهمیده عوض شدم.

    این دفعه دیگه این تو بمیری از اون تو بمیریا نیس.من به هدفم میرسم هدفم دوستی با بچه هامه.به خودم قول دادم.

    این دفعه کارم رو نصفه ول نکردم و نمیکنم چون هر شب میام تو سایت انرژی میگیرم.درسامو مرور میکنم هفته ای دو یا سه تا کامنت میزارم از درسام.که بعدنا یادم باسه کجا بودم به کجا رسیدم.

    وقتی تو هدفت امید داشته باشی هر روز انگار برات یه روز جدیده.

    خورشید ماه فضای خونه خانوادت انگار یه جور جدیدن.

    و امان از روزیکه نا امید باشی و به هدفت نرسی.

    نمیدونم چرا امشب چیزی زیاد به ذهنم نمیاد که بگم بهش نرسیدم.شاید به خاطر امیدی که به هدفهام دارم هست.

    شاید به خاطر اینکه دیشب نشستم یک صفحه پر از ارزوهام و هدفهامو نوشتم.

    وااای خدا چقد نوشتن ارزوها رو دوست دارم.

    مخصوصا وقتی حالت خوبه.

    دیشب از شدت خستگی بعد از 8 یا 9 ساعت پای لپ تاپ بودن بهم الهام شد خیلی وقته ارزوهاتو ننوشتی بیا بنویس منم گفتم چشم.

    و نوستم و نوشتم…

    بعدش از شدت خوشحالی باز خابم نمیبرد.

    در پناه خدای یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  9. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 815 روز

    به نام خدا

    ردپای 95

    سلام استاد عزیز و دوستای خوبم

    تو کامنت دیشب از دلایلی که تا الان مانع رسیدن به هدف هام شده بود گفتم

    اما الان با درک اندک از گفته های استاد میخوام به نرسیدن ها نگاه کنم

    تو انتخاب هدف ،اگه نگاه نکنیم که کجاییم و اون هدف کجاس ،ممکنه هدف نامناسب انتخاب کنیم و همین امر باعث میشه احساس خوبی تجربه نکنیم

    و احساس بد مساوی با اتفاقات بد !

    از اون مهم تر هم فرکانسی با هدفه !اگه هدف مناسب نباشه و تو مدار نباشه ،رسیدنی هم درکار نیس !حتی اگه برسی هم نتیجه پایدار نیست

    دلیل بعدی از نظر من احساس لیاقت،آیا من واقعا باور دارم که لایق اون هدف هستم؟

    دلیل دیگه باور فراوانی، من چقدر باور دارم که من هم میتونم اون فراوانی تجربه کنم

    دلیل دیگه نوع باور نسبت به خودمونه !من باور دارم که به این هدف میرسم یا نوع نگاهم حاصل نتایج قبلمه

    و باز هم دلیل دیگه تکامله! آیا من پله پله هدف های بزرگتر انتخاب می‌کنم یا توقع جهش معجزه وار دارم؟

    دلیل دیگه ،آیا من هدف مهم و مورد علاقه ام انتخاب کردم که بتونم تمام تمرکز و توجه ام بهش اختصاص بدم؟

    چقدر ایمان دارم به خودم و خدای خودم؟

    چقدر خودکنترولی و کنترول نجواها دارم ؟

    چقدر توان مدیریت احساسات دارم تا بتونم در طول مسیر ،احساس سرخوردگی ،ترس،ضعف،شک و… کنترول کنم

    چقدر توان مدیریت حسادت مقایسه سرزنش و کوچیک شمردن تلاش هام دارم

    چقدر توان ادامه دادن در شرایطی که همه اتفاقات و افراد خلاف مسیر دارم

    چقدر توان دارم که جایگاه و مسیری که تا به الان آمدم با بقیه مقایسه نکنم ؟

    چقدر اهداف به خودم یاد آوری میکنم و اهرم رنج و لذت مرور و تکمیل میکنم

    چقدر توان نه گفتن دارم و میتونم هدف رو اولویت قرار بدم

    این دو شب به دلایل که تا کنون مانع من در مسیر اهداف بود گفتم

    اتفاقا از این بابت خوشحالم که لیست جمع و جوری از دلایل برای خودم حداقل به جای گذاشتم

    تا دفعه دیگه در مسیر اهداف خودآگاهی به رفتار و احساساتم داشته باشم

    خداروشکر

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    رضا دودکانلوی میلان گفته:
    مدت عضویت: 1335 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلا به استاد گرامی و دوستان عزیز سایت عباسمنش دات کام

    درمورد هدفهایی که به عنوان هدفهای سالانه یا کوتاه مدت انتخاب میکنید اما به آنها نمیرسید فکر میکنید چه دلایلی باعث میشود که شما باز هم به آن هدف تایین شده نرسید؟!

    من چندین تا عامل موثر را دلیل نرسیدن به هدف هایم میدانم

    اولیش نداشتن ایمان

    دوم اینکه روش صحیح کار کردن روی باورها رو بلد نیستم و تمریناتی که باید برای تغییر یک باور انجام بدم رو انجام نمیدم یا حیلی ضعیف انجام میدم

    سوم اینکه نحوه صحیح هدف گذاری رو بلند نیستم

    چهارم عدم توجه به قانون تکامل

    پنجم اینکه بصورت تمرکزی و مداوم روی تغییر باورهام کار نمیکنم

    ششم اینکه زیاد عملگرا نیستم در رسیدن اهدافم

    هفتم اینکه زیاد درگیر هاشیه میشوم و اصل رو فراموش میکنم

    هشتم جسبیدن به هدف و از زندگی لذت نبردن

    اینها دلایلی هستن که فکر میکنم باعث نرسیدن من به اهدافم شدن

    استاد سپاسگزارم که با مطرح کردن چنین سوالاتی ما را وادار میکنید به فکر کردن برای شناسایی دلایل و باورهای مخربی که مانع از رسیدن ما به هدف هایمان شده

    در پناه الله یکتا شاد سالم پیروز ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: